چکيده
«اخلاق» جزو نادر واژگاني است که در ديدگاه عالمان و فلاسفهي شرق و غرب از جايگاه والايي برخوردار است. انديشمندان متناسب با جهان شناسي و انسان شناسي خاصي، به بحث دربارهي اخلاق و فلسفهي اخلاق پرداختهاند.
بدين سبب، نگارنده، در کاوشي دوباره «چيستي اخلاق و فضايل اخلاقي» را موضوع بحث قرار داده، تا مدخلي براي مباحث اصلي اخلاقي قرار گيرد.
در اين مقاله، واژههاي اخلاق و فضايل اخلاقي از نظر لغت و اصطلاح بررسي و به تعدادي از تعاريف مهم آنها، که از سوي انديشمندان اخلاقي ارايه شده، اشاره گرديده است. در پايان نيز جمع بندي و نتيجه گيري مباحث آمده است.
مقدمه
موضوع «اخلاق» و پرداختن به درون، از جايگاه والايي در نزد عالمان و فلاسفه ديني و غيرديني برخوردار بوده و هست.
ازديدگاه اسلام نيز انسان از دو بُعد جسماني و روحاني تشکيل شده، که اصالت با بُعد روحاني او است؛ بنابراين، خودشناسي و خودسازي در مکتب اسلام از اهميت بسزايي برخوردار است.
اخلاق، بنا به تعريف شايع آن، مشتمل بر فضايل و رذايلي است که بُعد روحاني انسان را شکل ميدهد و منشأ بروز رفتارهاي متناسب با آن ميشود. بدين علت، شناخت فضايل اخلاقي و عمل به آنها داراي اهميت و ضرورت غيرقابل انکاري است؛ همچنين شناخت رذايل اخلاقي و اجتناب از آنها.
با مراجعه به متون ديني به ضرورت شناخت اخلاق و آرايش به فضايل و پيرايش از رذايل بيشتر پي ميبريم. خداوند متعال پس از سوگندهاي فراوان، پاکسازي درون را سبب رستگاري انسانها بر ميشمارد: «.... که هر کس نفس خود را پاک و تزکيه کرده، رستگار شده، و آن کس که نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است».[1]
حضرت خاتم الانبياءـ 6 ـ غايت بعثت نيز غايت و نتيجهي دعوت خويش را اکمال مکارم اخلاق بيان نموده است : ]بـُعِثتُ لأتمِّمَ مـَکارِمَ الأَخلاقِ[[2]. آن حضرت در حديثي ديگر علوم نافع را در سه علم منحصر مينمايد: ]إنـّما العلم ثلاثةٌ آيةٌ مـُحکـَمـَةُ أَو فريضةٌ عادِلةٌ أَو سـُنـَّةٌ قائِمـَةٌ؛ وَ ما خـَلاهـُنَّ فهو فضلٌ[.
امام خميني (ره) در اثر نفيس خويش، شرح چهل حديث، روايت بيست و چهارم را همين حديث شريف قرار داده و به تبيين و تفسير آن پرداخته است. طبق توضيح ايشان، سه علم ياد شده به ترتيب عبارتند از: علم عقايد، علم اخلاق و علم احکام و مسايل شرعي. همچنين، در وصيتهاي پيامبر اکرم ـ 6ـ به اميرالمؤمنين علي ـ 7ـ موضوع ارتکاب به اخلاق پسنديده و اجتناب از اخلاق ناپسند به خوبي نمايان است : ]... و عـَليکَ بـِمـَحاسـِنِ الأَخلاقِ فـَارتـَکـِبها و مـَساوِي الاَخلاقِ فـَاجتـَنـِبها...[[3] .
پس از بيان اهميت و ضرورت شناخت اخلاق و عمل به آن، گفتني است که به طور منطقي، پرداختن به بحث مفهومي و رويکرد لغت شناسانه و معاني اصطلاحي مقدّم بر مباحث اصلي است.
انديشمندان قلمرو دين و اخلاق، براساس بينش جهان شناختي و انسان شناختي خاصّ خويش، وارد مباحث مختلف اخلاقي که اساساً از مفهوم شناسي و فلسفهي اخلاق آغاز ميشود، شدهاند آنان با توجه به بينش مادي يا الهي از جهان و انسان، که بر اساس آن، هدف و أصالت را به لذت، سود، سعادت و... دادهاند، تعريف خاصّي از «اخلاق» ارايه نموده و بنابراين، به مکتبهاي متفاوتي تقسيم شدهاند.
بدين سبب است که اخلاق بسط معنايي پيدا کرده و برداشتهاي متفاوتي از آن صورت گرفته است؛ يعني با توجّه به تعريف خاصّ از جهان و انسان و موضوعات مرتبط با آنها همچون مادي يا الهي بودن جهان و انسان، تعريف نفس انساني، عالم پس از مرگ و جاوداني بودن يا نبودن انسان، و... مکاتب و انشعابات متفاوتي در «اخلاق» پديد آمده است.
اخلاق
«اخلاق» واژهاي عربي است كه مفرد آن «خُلْق» و «خُلُق» است و در لغت به معناي «سجيّه و طبع» (سرشت) به كار رفته است؛ اعم از سرشت پسنديده يا ناپسند. «خَلق» و «خُلق» از يك ريشهاند، ولي يكي به صورت انساني اشاره دارد و ديگري به سيرت او: خُلق به صورت باطني انسان و خَلق به صورت ظاهري او اطلاق ميشود و هريك داراي صفات زيبا و زشت اند و ثواب و عقاب به هردو صفات تعلق ميگيرد؛ البته به صفات خُلق ، بيشتر.[4]
در روايات و ادعيه هم، چنين تقابلي مشاهده ميشود و دو ساحت وجودي انسان (بدن مادّي و نفس مجرّد)[5] در كنار يكديگر قرار گرفتهاند: پيامبر اعظم ـ 6ـ خطاب به يكي از مسلمانان فرمودند: ]إنـّك امرءٌ قد أحسن الله خـَلقك فأحسن خـُلقك[[6]و در دعاهاي خويشچنين ميگفتند: ]اللّهم حسـِّن خـَلقي و خـُلقي[.[7]
در زبان انگليسي واژههاي ethics و morality هردو، به معناي اخلاق به كار ميروند. واژهي ethics از ريشهي يوناني ethos گرفته شده، كه به معناي منش (character) است و واژهي morality نيز از ريشه لاتيني mores اخذ شده، كه براي اشاره به منش يا رسم و عادت به كار ميرود.[8]
اخلاق در اصطلاح انديشمندان اخلاقي تعاريف و كاربردهاي مختلفي دارد كه به چند تعريف مهم از آنها اشاره ميكنيم:
ب. اخلاق در اصطلاح
رايجترين و سابقهدارترين معناي اخلاق در ميان عالمان و فيلسوفان اسلامي و ديني و بلكه غيرديني عبارت است از ملكات و صفات پايدار در نفس كه باعث صدور افعالي متناسب با آنها، به راحتي و بدون نياز به تفكر و تأمل ميگردند. براي نمونه به تعريف اخلاق از زبان تعدادي از صاحبان اين علم اشاره ميكنيم:
ابوعلي مسكويه مينويسد: ]الخلق حال للنفس داعية لها إلی أفعالها من غير فكر و لا روية...[؛[9] البته مراد از «حال» در اين عبارت، همان «ملكه» است؛ هم چنان كه در چند سطر بعد به اين لفظ تصريح ميكند و از خود اين عبارت هم مشخّص است.
تعريف علّامه مجلسي چنين است: «الخلق بالضم ملكة للنفس يصدر عنها الفعل بسهولة..»[10]. فيض كاشاني هم اخلاق را اين گونه تعريف ميكند: «الخلق عبارة عن هيئة راسخة في النفس تصدر عنها الافعال بسهولة و يسر من غير حاجة الي فكر و روية...»[11]. و در نهايت تعريف بستاني به نقل از عالمان اخلاق: «الخلق في عرف العلماء ملكة تـُصدر بها النفسُ الافعال بسهولة من غير تقدم فكر و روية و تكلـّف...»[12].
براساس اين معنا و با توجه به قيود مندرج در تعريف، صفات ناپايدار در نفس مانند غضب انسان شكيبا و يا صفاتي كه با زحمت و تأمّل از فردي صادر ميشود مانند كرَم شخص بخيل، از قلمرو اخلاق خارجاند و به آنها خُلق صدق نميكند؛ هم چنان كه در كتاب محيط المحيط به آن تصريح شده است.[13]
نيز طبق اين تعريف، اخلاق شامل فضايل و رذايل اخلاقي هر دو ميشود: اگر هيئت راسخ در نفس، مبدأ صدور أفعالي پسنديده از نظر عقل و شرع باشد، آن را خلق نيك گويند و اگر برعكس، باعث صدور افعال ناپسند شود، به آن خلق بد اطلاق ميشود.[14]
هم چنان كه اشاره شد اين معنا از اخلاق[15] از سابقهي طولاني برخوردار است و در ميان فيلسوفان يونان باستان نيز پيروان و معتقداني داشته و به خصوص ارسطو كتابهايي در اين زمينه تدوين كرده و به تفصيل بدان پرداخته است. هم اكنون نيز فيلسوفان ارسطوگراي غربي همچون پينكافس[16] و ديگران به طور اجمال از اين معناي اخلاق حمايت ميكنند.
در فلسفهياخلاق از اين تعريف به «اخلاق فضيلت» تعبير ميشود؛ در مقابل «اخلاق وظيفه». فرانكنا، از فيلسوفان برجستهي غرب، در توضيح اين معنا ميگويد كه اخلاق در سرتاسر تاريخ به پرورش ملكات يا ويژگيهاي خاصي پرداخته است كه در ميان آنها «منش» و «فضايلي» مانند درستكاري، مهرباني و وظيفه شناسي قرار دارند.
وي سپس به تعريف فضايل ميپردازد و آنگاه ميگويد:«به نظر ميرسد تصور افلاطون و ارسطو از اخلاق همين است؛ زيرا آنها عمدتاً برحسب فضايل و فضيلتمندي سخن گفتهاند، نه برحسب آنچه درست يا الزامي است. هيوم ]نيز[ الفاظ مشابهي را به كار ميبرد، گرچه... متأخرتر از آنها، لسلي استفن است...».[17]
گفتني است كه بحثهاي زيادي در خصوص سبب وجود خلق و امكان يا عدم امكان ازاله و تغيير اخلاق انجام شده و اقوال متفاوتي مطرح شده است:
1. عدهاي ازالهي اخلاق را ممكن ميدانند و بر اين باورند كه هيچ يك از اخلاق، نه موافق با طبيعت انسان است ونه مخالف با آن، بلكه نفس از نظر ذاتي قابليت اتصاف به همهي خلقها را دارد، حال يا به آساني ـ اگر موافق با مزاجش باشد ـ و يا به سختي ـ اگر مخالف با مزاجش باشد. بنابراين، اختلاف مردم در اخلاق به سبب اختلافشان در اختيار و اشتغال به اسباب خارجي است.
2. عدهاي ديگر برعكس، قايلند كه ازالهي اخلاق ناممكن است؛ به دليل اين كه تمام اخلاق تابع مزاج است و مزاج تبدّل پيدا نميكند.
3. و گروهي مثل مرحوم نراقي با رد ادلهي عقلي و نقلي هردو نظريه، قول به تفصيل را برگزيده و آن را اثبات نمودهاند؛ يعني: سبب وجود خلق مزاج (طبيعت و خلقت) و عادت (تكرار عمل و عادت بر آن از روي اختيار) هر دو است. بنابراين، بعضي از اخلاق طبيعي است و زوال آن ناممكن و بعضي ديگر، غير طبيعي و حاصل از اسباب خارجي است كه زوال آن ممكن است.
ناگفته نماند كه بيشتر اخلاق را اخلاق غير طبيعي تشكيل ميدهد و اخلاق طبيعي مثل تيزهوشي، حافظهي قوي، خوش فكري و... از آن چيزهايي است كه متعلق تكليف قرار نميگيرد.[18]
2. اخلاق توحيد خالص
اخلاق به معناي ملكات نفساني، براساس اصلاح و استكمال نفس پايهريزي شده و موضوع آن نفس انساني و تهذيب آن با فضايل و اجتناب از رذايل است، ولي طبق اين تعريف از اخلاق، موضوع فضيلت و رذيلت برداشته شده و هدف كسب فضيلت انساني به هدف والاتري تبديل ميشود: «ابتغاء وجه الله». بر همين اساس، چه بسا اعتدال اخلاقي در اينجا غير از آن باشد كه در معناي نخست مطرح بود و آنچه كه در مورد ديگران فضيلت محسوب ميشود، در اينجا رذيلت شمرده ميشود و برعكس.
مرحوم علّامه طباطبايي پس از بيان اخلاق به معناي ملكات نفساني و اظهار به اين كه اين معنا، يعني اصلاح نفس براي اهداف اخروي طريق انبيا بوده و در كتب آسماني از جمله قرآن كريم بدان پرداخته شده، از مسلك والاتري در رابطه با تربيت انسان ياد ميكند و آن را مخصوص به قرآن كريم ميداند.
بنا به گفتهي ايشان، اين معنا نه در كتابهاي آسماني موجود و آموزههاي انبياي گذشته ـ : ـ و نه در معارف رسيده از حكماي الهي پيدا ميشود «و آن چنين است كه انسان را از نظر روحي و علمي طوري تربيت كنند و چنان علوم و معارفي در وجود او بپرورانند كه با وجود آن موضوعي براي رذايل اخلاقي باقي نماند، و به عبارت ديگر، ريشهي رذايل اخلاقي سوزانده شود، نه اينكه در صدد معالجه و مبارزه با آن برآيند.».[19]
وي در مقايسه با اديان گذشته، يكي از امتيازات دين مبين اسلام را همين بُعد اخلاقي و تربيتي آن ميشمارد و ميگويد كه اين مسلك براساس «توحيد خالص و كاملي» كه از مختصات دين اسلام است، بنا شده و نتيجهي آن بندگي محض است.
به علاوه، اساس در اينجا «حّب و عشق به معبود» و مقدّم داشتن خواست و ارادهي او برخواست بنده است و همين موجب ميشود كه از نظر نتيجه تفاوت زيادي با مسلكهاي ديگر داشته باشد؛ چرا كه براي عقل احكامي است و براي حبّ احكامي ديگر.[20]
3. صفات نفساني
واژهي اخلاق گاهي به معنايي اعمّ از معناي نخست اشاره دارد و به هرگونه صفت نفساني كه موجب پيدايش كارهاي خوب يا بد ميشود، اطلاق ميگردد. طبق اين معنا ملكه بودن و رسوخ در نفس از خصوصيات صفات نفساني نيست; هم چنين بدون تفكر و تأمّل بودن.
استاد آية الله مصباح يزدي اين اصطلاح را به «انديشمندان» نسبت ميدهد. مثالي كه ايشان بيان ميكنند چنين است: «... بنابراين اگر شخص بخيلي كه سرشت او بخلورزي و عدم بخشش است، احياناً بذل و بخششي كند، اين كار او خُلق بخشش به حساب آمده و از نظر اخلاقي داراي ارزش مثبت است، و يا اگر كسي از روي فكر و تأمّل به كاري دست زند، آن كار نيز متصّف به ارزش اخلاقي ميشود.»[21]
4. ملكات، حالات و افعال ارزشي
از ديدگاه بعضي از فيلسوفان و اخلاق پژوهان، موضوع اخلاق اعمّ از ملكات و صفات نفساني است و«همهي كارهايارزشي انسان را كه متّصف به خوب و بد ميشوند و ميتوانند براي نفس انساني كمالي را فراهم آورند يا موجب پيدايش رذيلت و نقصي در نفس شوند، در برميگيرد».
استاد آية الله مصباح يزدي چنين ديدگاهي را اتخاذ كرده و اظهار داشته كه «قرآن كريم و روايات نيز اين سخن را تأييد ميكنند».
طبق اين اصطلاح، اخلاق شامل «ملكات و حالات نفساني و افعالي ميشود كه رنگ ارزشي داشته باشند»[22].
براساس اين معنا، اخلاق مفهوم عامّي است كه فقه را نيز در بر ميگيرد؛ يعني اخلاق بر مجموع افعال ارادي ـ اختياري انساني كه به صورت ظاهري يا به صورت باطني از او صادر ميشود، اطلاق ميگردد.
بنابراين، اخلاق شامل فقه و اخلاق (به معناي خاص و در مقابل فقه) هر دو ميشود.[23]
5. اخلاق فاضله
واژهي اخلاق گاهي فقط در مورد اخلاق نيك و پسنديده به كار برده ميشود و در استعمالات عرفي هم وقتي گفته ميشود كه فلان كار اخلاقي يا ارزشي است، مراد اين است كه از فضايل اخلاقي برخوردار است و داراي ارزش اخلاقي مثبت است.
در زبان انگليسي هم اين معنا و كاربرد از اخلاق رواج دارد و واژهي اخلاقي به طور غالب معادل با درست يا خوب و واژهي اخلاق نيز در مقابل ضد اخلاق به كار برده ميشود.
بنا به قول فرانكنا: «تعابير "اخلاقي"[24] و "ethical" غالباً معادل با "درست" يا "خوب" و مقابل "ضد اخلاقي"[25] و "unethical" به كار ميروند... همچنين اصطلاح "اخلاق"[26] گاهي در مقابل "ضد اخلاق"[27] به كار ميرود؛ مثل زماني كه ميگوييم عصارهي اخلاق، محبت است يا وقتي كه دربارهي اخلاق يك عمل سخن ميگوييم.»[28]
6. نهاد اخلاقي زندگي
اخلاق در نزد بعضي از فيلسوفان و نظريه پردازان غربي همچون اسقف باتلر و فرانكنا، كاربرد ديگري هم دارد كه باتلر آن را «نهاد اخلاقي زندگي» نامگذاري كرده است.
طبق اين اصطلاح، اخلاق براي اشاره به چيزي هم عرض هنر، علم، حقوق، قرارداد، يا دين است كه در عين تفاوت با آنها، ممكن است به آنها ربط داشته باشد. باري، اخلاق بدين معنا داراي «سرشت اجتماعي» است و مانند زبان، كشور يا مذهب شخص، قبل از او وجود دارد كه فرد در آن داخل شده و كما بيش در آن سهيم ميگردد و پس از فرد نيز به وجودش ادامه خواهد داد.«اخلاق ابزاري در دست جامعه، به عنوان يك كل، است براي ارشاد و راهنمايي افراد و گروههاي كوچكتر... گاهي به سبب چنين واقعيّاتي، اخلاق را ابزار كلي جامعه، توصيف كردهاند؛ چنان كه گويي يك فرد، يك خانواده يا يك طبقه اجتماعي نميتواند از اخلاق يا دستورالعمل اخلاقي مشخّصي متفاوت با اخلاق يا دستور العمل اخلاقي جامعهاش برخوردار باشد».[29]
7. نظام رفتاري
برخي اخلاق را به معناي «نظام رفتاري»[30]يك گروه دانستهاند: اخلاق نازي عبارت است از نظام رفتاري همساز با نازيها و اخلاق مسيحي عبارت است از نظام رفتاري مورد قبول مسيحيان.
بر اساس اين كاربرد، اخلاق، شامل هر نظام رفتاريي ميشود كه مورد قبول گروهي قرار گرفته باشد.[31] تعبيري هم كه اتكينسون دارد، مشابه و نزديك به همين اصطلاح است: «اخلاق دستگاهي از عقايد جاري در جامعه درباره منش و رفتار افراد آن است؛ دربارهي اين كه افراد آن جامعه چه رفتار و منشي بايد داشته باشند».[32]
8. سيستم همگاني غير رسمي و هدفمند
گرت، از نظريه پردازان غربي، پس از نقل و نقد معناي «نظام رفتاري» اخلاق، تعريف ديگري از آن ارايه داده و بر هدفمند بودن اخلاق تأكيد نموده است.
بر طبق اين تعريف، اخلاق عبارت است از يك سيستم همگاني غير رسمي كه با همهي انسانهاي عاقل سروكار دارد و حاكم بر رفتار آنان در رابطه با ديگران است و شامل قواعد، آرمانها و فضايل اخلاقي ميشود و هدف آن نيز، كاستن از گناهان[33] و آسيبها[34] است.[35]
9. اخلاق تكامل (فضايل و رذايل نسبي)
بيشتر تعاريف اخلاق ـ كه گذشت ـ بر محور اصلاح نفس بود؛ ولي طبق اين تعريف، اخلاق و فضايل و رذايل بر محور اجتماع و تكامل نسبي آن استوار است. توضيح اين كه، براساس اخلاق مبتني بر نظريهي تكامل، همگام با تكامل طبيعي اجتماع، اخلاق بشري نيز متكامل ميشود و در سايهي رشد اجتماع، خصوصيات انساني از جمله فضايل و رذايل او شكوفا ميشود.
بنابراين، محور، تكامل اجتماع است و استكمال نفس تابعي از توابع اجتماع قلمداد ميشود و تكامل اخلاق پيرو سير تكاملي اجتماع است.
مرحوم علّامه طباطبايي در تعريف اين نظريهي اخلاقي ميگويد: «اخلاق هم از نظر اصول و هم از نظر فروع به اختلاف اجتماعات و طرز تمدّن مختلف ميشود؛ زيرا حسن و قبح در همه جا يكسان نيست و اصول ثابت و مقدسّي ندارد. طرفداران اين نظريه مدعّي هستند كه اين مكتب از نتايج نظريهي تحول و تكامل ماده است.
آنها ميگويند... لذا بايد گفت: حسن مطلق يا قبح مطلق نداريم، آنچه هست حسن و قبح نسبي است. بايد فضايل و رذايل اخلاقي را نيز متغير بدانيم، از اينجا چنين نتيجه گرفته ميشود كه اخلاق تابع مرامي است كه وسيلهي نيل به كمال اجتماعي ميباشد؛ زيرا حسن و قبح كه پايههاي اخلاقند تابع آن ميباشند.
بنابراين، آنچه باعث ترقي و تكامل و موجب نيل به هدف است فضيلت است و داراي حسن، و آنچه باعث توقف و جمود اجتماع و ارتجاع است رذيلت است و قبيح! روي اين زمينه، بسا ميشود دروغ گفتن و افترا و فحشا و شقاوت و قساوت و دزدي و بيشرمي را مستحسن و فضيلت نامید و اين در صورتي است كه در طريق مرام اجتماعي واقع شود؛ و نقطهي مقابل آنها مانند صداقت و عفت و مهرباني در صورتي كه از رسيدن به هدف و مرام مانع شوند زشت و ناپسند خواهد بود!»[36].
طبق گفتهي ايشان، كمونيستهاي مادي، در اخلاق از اين نظريه طرفداري ميكنند. البته وي خاطرنشان ميكند كه برخلاف گمان آنان، اين، نظريهي تازهاي نيست و «كلبيون»[37]، طرفداران «مزدك»[38]و بعضي از قبايل وحشي افريقايي پيرو اين مسلك بودهاند. سپس مرحوم علّامه به نقد مفصّل اين نظريه ميپردازد.[39]
در اينجا خوب است اشارهاي به ديدگاه دو تن از صاحبان اصلي اين نظريهي اخلاقي، هربرت اسپنسر (1820-1903) «پيشتازترين فيلسوف تكامل در قرن نوزدهم»[40] و چارلز رابرت داروين (1809-1882) «طبيعيدان» داشته باشيم. داروين «اخلاق را برآمده از هدفمندي غريزهي جانوري و پرورده از طريق تحولات معيارهاي اجتماعي كه بخشندهي ارزش بقا به جوامع است، تعبير و تفسير ميكرد»[41] و اسپنسر كه «آموزهي اخلاقي خود را تاجي بر تارك نظامش ميشمرد»،[42] حامي اخلاق اصالت فايدهاي بود و درستي يا نادرستي اعمال را در نسبتي كه با واپسين هدف زندگي، يعني خوشي يا شادي داشت، ميسنجيد.
طبق نظر او، «همواره بعضي اعمال نسبت به انسان و جامعه مفيد و بعضي مضر انگاشته ميشده است. ولي در جوامع گذشته، دستورهاي اخلاقي با يك نوع مرجعيت، يا با تصور مرجعيت الهي و تقديس و تصويب الهي قرين بوده، حال آن كه در طي زمان، رفتهرفته اخلاق از پيوند با معتقدات غير اخلاقي آزاد شده، و يك نگرش اخلاقي كه صرفاً مبتني بر پيامدهاي طبيعي و قابل تشخيص اعمال انسان بوده، به بار آمده است... در واقع، همين انديشهي تكامل حاكي از ارتقا در جهت و به سوي يك حدّ آرماني است.
و در اين ارتقا، پيشرفت در زمينهي فضايل اخلاقي نميتواند از پيشرفت اجتماعي جدا باشد؛ «همبودي انسان متكامل با جامعهي نامتكامل غير ممكن است.»[43]
ناگفته نماند كه با وجود پيوستگي ميان تكامل در حوزهي زيست شناختي و تكامل در حوزهي اخلاقي براساس اخلاق تكامل، اسپنسر «اذعان ميكند كه نظريهي تكامل، تا حدّ مورد انتظار [براي اطلاق به حوزهي اخلاق] راه نشان نداده است.
به نظر ميرسد هرگز به روشني اين نكته را درنيافته است كه روند تكامل، كه يك واقعيت تاريخي است، في نفسه نميتواند ارزشگذاريهايي را كه او بر تعبير و تفسير خود ]از اخلاق و تكامل[ بار ميكند، ثابت گرداند.
فيالمثل... چنان كه ت.ه . هاكسلي اشاره كرده است، صلاحيّت واقعي براي بقا در حيطهي تنازع بقا، و علوّ اخلاقي لزوماً يك چيز نيستند.»[44]
بنابراين، صدق گفتار مرحوم علّامه طباطبايي در بيان ويژگيهاي اخلاق تكاملي ظهور پيدا ميكند كه فضايل و رذايل اخلاقي نسبي و متغير است و چه بسا رذايل فضايل محسوب ميشوند و برعكس؛ برخلاف باوراسپنسردر پيوستگي ميان تكامل در حوزهي زيست شناختي و تكامل در حوزهي اخلاقي.
فضايل اخلاقي در لغت و اصطلاح
فضايل واژهاي عربي و جمع فضيلت[45] است و فضيلت مصدري است كه از ريشهي ]فَضـْل[ و هم معنا با آن است: «معروف» و ]ضد النقيصة[ ]خلاف النقيصة[؛ ضمن اين كه فضيلت به درجهي بالايي در فضل اطلاق ميشود و «فاضله» اسم آن است.[46]
بنابراين، فضايل به مزايا، كمالات و خوبيها اطلاق ميشود؛ در مقابلِ نقايص و رذايل[47]، كه به پستيها، كمبودها و بديها اشاره دارد.
ب. فضايل اخلاقي در اصطلاح
براساس تعريف رايج اخلاق، كه از پيشينهاي طولاني هم برخوردار است، اخلاق بر دو قسم است: پسنديده يا فضايل و ناپسند يا رذايل. فضايل اخلاقي يا اخلاق فاضله به مجموع ملكات و صفات راسخ نفساني اطلاق ميشود كه منشأ صدور افعال متناسب با آن ميشود و در مقابل رذايل اخلاقي يا اخلاق رذيله قرار دارد.
طبق اين معنا، فضايل اخلاقي داراي امّهات و اصولياند كه فضايل اخلاقي ديگر نشأت گرفته از آن و بازگشتشان به آن است. اين اصول عبارتند از: «عفّت، شجاعت، حكمت و عدالت».
اساس اين تقسيم به قواي نفس انساني باز ميگردد؛ زيرا نفس داراي سه قوهّ است: شهوت، غضب و تفكر. با اين توضيح كه تمام افعال انسان يا به خاطر جلب منفعت است، مانند خوردن و خوابيدن و امثال آن، يا به خاطر دفع ضرر است، مانند دفاع از جان و مال و مانند آن، و يا مثل افعالي است كه مربوط به تصوّر و تصديق فكري است.
قسم اوّل مربوط به قوهّي شهوّيه، قسم دوم مربوط به قوهّي غضبيّه و قسم سوم نشأت گرفته از قوهّي فكريّه يا ناطقه است.
حال، چون ذات انسان مركب از اين قواي سه گانه است و با تركيب همگون و منسجم آنها، افعال انساني ميتواند او را به كمال و سعادت واقعي رهنمون شود؛ پس بر او است كه اعتدال اين قوا را حفظ كند و از افراط و تفريط آنها جلوگيري كند.
حدّ اعتدال قواي شهوّيه، غضبيّه و فكريّه به ترتيب، عفّت، شجاعت و حكمت است و از مجموع اين ملكات معتدل در نفس، ملكهي چهارمي به وجود ميآيد كه «عدالت» ناميده ميشود.
انحراف از حدود اعتدال قواي نفس و تمايل به جوانب افراط و تفريط، رذايل اخلاقي را موجب ميشوند كه در مقابل فضايل گفته شده قرار دارند؛ بدين ترتيب: حدّ افراط و تفريط قوهّي شهويه حرص و تنبلي، افراط و تفريط قوهّي غضبيه تهور و ترس، افراط و تفريط قوهّي فكريه جربزه و كودني، و افراط و تفريط در مجموع ملكات نفساني ظلم و قبول ظلم است.[48]
همچنان كه اشاره شد اين فضايل اخلاقي اصلي، براساس تعريف شايع اخلاق است كه مورد قبول بسياري از عالمان اخلاقديني و غيرديني قرار گرفته است؛ وگرنه مكاتب اخلاقي ديگر در پاسخ به اين سؤال كه «فضايل اخلاقي چه ملكات يا ويژگيهايي هستند؟» ديدگاههاي مختلف ارايه نموده و از فضايل اصلي متفاوتي نام بردهاند:
1. نظريهي خودگروي ويژگي نگر، اساس فضايل اخلاقي را «مصلحت انديشي يا توجه دقيق به خير خود» ميداند.
2. همه گروي (سودگروي) ويژگي نگر«نيك خواهي و فراهم شدن خير عمومي» را فضيلت اخلاقي اصلي ميشمارد.
3. از ديدگاه وظيفه گروان ويژگينگر «علاوه بر مصلحت انديشي و يا نيك خواهي، فضايل اصلي يا اساسي ديگري نيز هستند، مانند اطاعت از خدا، درستكاري يا عدالت».
4. برخي ديگر از وظيفهگروان ويژگينگر، ريشهي تمام فضايل اخلاقي را در «نيكخواهي و عدالت» ميدانند و تصريح ميكنند كه تمام فضيلتهاي مرسوم (از قبيل محبّت، شجاعت، اعتدال، درستكاري، حقشناسي، پرواپيشگي)، دستكم تا آنجا كه از فضايل اخلاقي به شمار ميروند، قابل اخذ از اين دو فضيلتاند و در آنجا كه ملكهاي را نتوان از نيكخواهي و عدالت اخذكرد، آن ملكه، يا فضيلت اخلاقي نيست (براي مثال ايمان، اميد و حكمت، فضايل ديني يا عقلانياند، نه اخلاقي) و يا اصلاً فضيلت نيست.
5. در سنّت مسيحي ميگويد مسيّحيت هفت فضيلت اصلي دارد: سه فضيلت «الاهياتي» (ايمان، اميد و محبّت) و چهار فضيلت «انساني» (مصلحت انديشي، بردباري، اعتدال و عدالت). اساس اين نظريه از توماس آكويناس[49] بود؛ زيرا آگوستين[50] چهار فضيلت اخير را شكلهايي از محبّت ميانگاشت و تنها سه فضيلت اول را اصلي ميشمرد.[51]
گفتني است اصلي انگاشتن سه فضيلت نام برده، به استناد كتاب مقدس است؛ هم چنان كه پولس در رسالهي اوّل خود به قرنتيان (13: 13-1) فضايل اخلاقي ديگر را به آن سه، به خصوص محبّت، بر ميگرداند: «... و الحال اين سه چيز باقيست، يعني ايمان و اميد و محبّت، امّا بزرگتر از اينها محبّت است».
نتيجه
نگارنده در اين تحقيق، نخست به واژهي اخلاق از نگاه لغويون اشاره نمود و آنگاه در تعاريف اصطلاحي آن، چند تعريف مهم اخلاق را بيان کرد؛ بدين ترتيب :
1- ملکات نفساني، که معناي رايج و تا حدودي مشترک بين اخلاق ديني و غيرديني است.
2- اخلاق توحيد خالص، که علّامهی طباطبايي آن را ويژهي قرآن کريم و از آموزههاي خاصّ اين کتاب آسماني ميداند.
3- صفات نفساني.
4- ملکات، حالات و افعال ارزشي.
5- اخلاق فاضله.
6- نهاد اخلاقي زندگي.
7- نظام رفتاري.
8- سيستم همگاني غير رسمي و هدفمند.
9- اخلاق تکامل(فضايل و رذايل نسبي).
سپس واژهي فضايل از نظر لغت و اصطلاح بررسي شد و در معاني اصطلاحي آن به چند تعريف ارايه شده از «فضايل اصلي» اشاره شد:
1- عفّت، شجاعت، حکمت و عدالت.
2- مصلحت انديشي.
3- نيک خواهي و فراهم شدن خير عمومي.
4- علاوه بر مصلحت انديشي و يا نيک خواهي، فضايل ديگري مثل اطاعت از خدا، درستکاري يا عدالت. 5- نيک خواهي و عدالت.
6- هفت فضيلت؛ شامل سه فضيلت «الهياتي» : ايمان، اميد و محبّت، و چهار فضيلت «انساني» : مصلحت انديشي، بردباري، اعتدال و عدالت.
کلام آخر اين که از بين تعاريف اخلاق، ميتوان تعريف رايج آن را که همان «ملکات نفساني» است، برگزيد و ادّلهي عقلي و نقلي در تأييد آن ارايه نمود.
هم چنان که گذشت اين تعريف از پيشينهي زيادي برخوردار است و سابقهي آن به یونان باستان نيز ميرسد. اخلاق مبتني بر حدّ وسط و عدالت، هرچند در اخلاق ديني و غيرديني هر دو، وجود دارد، از لحاظ هدف و نتيجه از هم متمايزند.
اخلاق ديني به هدف تهذيب نفس و تکامل انساني و تقرب الهي او ميباشد؛ هم چنان که بسياري از واژهها و مفاهيم اخلاقي همچون ايمان، تقوا، ايثار، صبر و ... با موازين اخلاق غيرديني سازگار نيست و در ايمان و تقوا و... حدّ افراط يا نهايتي نميتوان تصوّر کرد و اينها از موارد اختلاف اخلاق ديني و غير ديني است.
البته اخلاق مبتني بر توحيد خالص، که از امتيازات قرآن کريم نسبت به کتب آسماني ديگر و از ويژگيهاي دين مبين اسلام است، بايد با عنايت ويژه نگريسته شود؛ چيزي که فراتر از اخلاق به معناي ملکات نفساني است و بايد در قلمرو خاصّ قرآني و توحيدي محض بررسي شود.
نویسنده: عسکر قربانی
پی نوشت
1- شمس / 1-10.
2- ر.ک : مجمع البيان فی تفسير القرآن، ذيل آيه 4 از سوره «القلم» .
1- ر.ک: امام خمينی (ره) شرح چهل حديث، حديث 29.
1- ر.ك: مجدالدين محمّد بن يعقوب الفيروز آبادي، القاموس المحيط، چ دوم، ص 1137; محمّد مرتضيٰ الزبيدي، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 6، ص 337; ابن منظور، لسان العرب، تصحيح: امين محمّدعبدالوهاب و محمّدالصادق العبيدي، ج 4، ص194; اسماعيل بن حماد الجوهري، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربي، تحقيق: احمد عبدالغفور عطار، چ دوم، ج4، ص 1471؛ زبيدي و ابن منظور به مطلب اخير چنين تصريح كرده اند: «و حقيقته ]الخُلق[ أنه لِصورة الإنسان الباطنة وهي نفْسه و أوصافها و معانيها المختصة بها بمنزلة الخَلق لصورته الظاهرة و أوصافها و معانيها، و لهما أوصاف حسنة و قبيحة، والثوابُ والعقاب يتعلقان بأوصاف الصورة الباطنة أكثر ممايتعلقان بأوصاف الصورة الظاهرة...».
2- ر.ك: الطباطبائي السيد محمّدحسين ، الميزان في تفسير القرآن، چ سوم، ج 1، صص350 ـ352.
1- القمي، [الشيخ] عباس ، سفينة البحار و مدينة الحِكم والآثار ،چ دوم، ج 2، ص 677.
2- همان، ص 680.
3- ر.ك:
Julia Annas, "Ethics and Morality", in Encyclopedia of Ethics, Lawrence C.Becker,ed, Second Edition, V.1, p. 485.
1- احمد بن مسكويه [ابوعلي مسكويه رازي]، تهذيب الأخلاق [يا طهارة الأعراق]، ص36.
گفتني است كه «مسكويه» لقب خود مؤلف بوده است، نه جدّ وي. بنابراين، ضبط نام وي به شكل «ابوعلي احمدبن محمّد مسكويه» يا «احمدبن مسكويه» آن طور كه در اين منبع مشاهده ميشود، نادرست است. [ر.ك: ابوعلي مسكويه رازي، كيمياي سعادت: ترجمهی طهارة الأعراق، ترجمه: ميرزا ابوطالب زنجاني، تصحيح: ابوالقاسم امامي، (تهران: نقطه، 1375ه..ش.)، ص26، پاورقي]; مهدي احمدپور و ديگران، كتاب شناخت اخلاق اسلامي، ص109، پاورقي.
نيز نام كتاب، «تهذيب الاخلاق» يا «طهارة الاعراق» است؛ هم چنان كه در كتاب «كيمياي سعادت» قيد شده است.
2- المجلسي ،محمّد باقر ، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج سوم، ج67، باب 59، ص372، ذيل حديث 18.
3- الكاشاني،محسن فيض ، الحقائق في محاسن الاخلاق، تصحيح: السيد ابراهيم الميانجي، ص54; همو، المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، تصحيح: علي اكبر الغفاري، چ دوم، ج5، ص95.
4- البستاني، بطرس ، محيط المحيط، چ جديد، ص251. نيز ر.ك: خواجه نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، تصحيح و تنقيح: مجتبي مينوي و عليرضا حيدري، چ سوم، ص101; محمّد مهدي النراقي، جامع السعادات، تعليق و تصحيح السيد محمّد كلانتر، چ سوم، ج1، ص22.
1- ر.ك: البستاني، بطرس، همان: «فغير الراسخ من صفات النفس كغضب الحليم لايكون خُلقاً. و كذا الراسخ الذي يكون مبدءاً للافعال النفسية بعسر و تأمّل كالبخيل اذا حاول الكرم».
2-ر.ك: فيض الكاشاني، محسن ، همان.
3- البته نه به طور دقيق همان; زيرا دو مكتب اخلاقي يوناني و ديني از نظر هدف و نتيجه متفاوت اند. (ر.ك: السيد محمّدحسين الطباطبائي، همان، ص 373. نيز ر.ك: صص361ـ354 و 382ـ370.)
4- ادموند پينكافس، از مسأله محوري تا فضيلت گرايي، ترجمه: سيد حميد رضا حسني و مهدي علي پور.
1- ويليام كي. فرانكنا، فلسفه اخلاق، ترجمه: هادي صادقي، چ دوم، صص 139-144.
1- النراقي، محمّدمهدي، همان، صص 21ـ26. نيز ر.ك: الحسين الراغب الاصفهاني، الذريعة الي مكارم الشريعة، چ دوم، صص40ـ41; خواجه نصيرالدين طوسي، همان، صص101ـ106; محمّد باقر المجلسي، همان و ويليام كي.فرانكنا، ص 140: «فضايل عبارتند از: ملكات يا ويژگيهايي كه كاملاً ذاتي نباشند؛ همهی آنها بايد دست كم تا حدي به وسيلهی تعليم و ممارست و يا شايد با موهبت [الهي] به دست آمده باشند.»
1- طباطبايي، سيّد محمّدحسين ،تفسير الميزان، ترجمه: ناصر مكارم شيرازي، چ ششم، ج 1، صص 505-506 و همو، الميزان في تفسير القرآن، همان، ص 375.
[20]- الطباطبائي ،السّيد محمّدحسين، همان، صص 361-360: «... و هذا المسلك الثالث مبنى علي التوحيد الخالص الكامل الذى يختّص به الإسلام علي مشرعه و آله أفضل الصلوة هذا... فإنّ بنائه علي الحّب العبودى، و ايثار جانب الرّب علي جانب العبد... فللعقل أحكام و للحّب أحكام.»
براي توضيح بيشتر ر.ك: همان، صص 361-358 و 375-373 و ترجمه تفسير الميزان، همان، صص 508-505 و 529-526.
[21]. مصباح يزدي ،محمّد تقي ، فلسفه اخلاق، تحقيق و نگارش: احمد حسين شريفي، ص15.
[22]- مصباح يزدي ،محمّد تقي ، اخلاق در قرآن، تحقيق و نگارش محمّد حسين اسكندري، ج1، صص241ـ240.
[23]- ملكيان، مصطفي ،به نقل از مسعود اميد، درآمدي بر فلسفه اخلاق از ديدگاه متفكران مسلمان معاصر ايران، ص196.
-3 Moral.
[25] . Immoral.
[26]- Morality.
[27] - Immorality.
[28]- ويليام كي.فرانكنا، همان، ص 28 و ر.ك:
William K.Frankena, Ethics, Second Edition, pp.5-6.
[29]- ويليام كي. فرانكنا، همان، صص 30 ـ 28.
-1 code of conduct.
2- ر.ك: Bernard Gert, Morality: A New Justification of the Moral Rules, p.4.
3- آر. اف. اتكينسون، درآمدي به فلسفه اخلاق، ترجمه: سهراب علوي نيا، ص16.
-4 evil.
-5 harm.
6-ر.ك:Bernard Gert, Morality: Its Nature and Justification, pp.10-13.
1- طباطبايي، سيد محمّد حسين ،تفسير الميزان، همان، صص529-530 و همو، الميزان في تفسير القرآن، همان، ص375.
2- از فيلسوفان قديم يونان.
3- مرد اشتراكي معروفي كه در زمان قباد و انوشيروان در ايران ظهور كرد.
4- ر.ك: همو، الميزان في تفسير القرآن، همان، صص376-382 و ترجمهی: آن، همان، صص539-530.
5- فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه: از بنتام تا راسل، ترجمه: بهاء الدين خرمشاهي، چ دوم، ج8، ص121.
6- همان، ص 120.
7- همان، ص 155.
1- همان، ص 157.
1- همان، صص 158-159. تامس هنري هاكسلي (1825-1895م) با وجود پذيرفتن نظريهی تكامل، فرق بارزي بين روند تكامل و حيات اخلاقي انسان قايل بود. طبق نظر او، «اخلاق مستلزم ايستادن در برابر روند تكامل و برخلاف آن حركت كردن هم هست. در تنازع بقا، اقويا و استيلا طلبان تمايل به لهكردن و لگدكردن ضعفا دارند، حال آن كه "پيشرفت اجتماعي عبارت است از روند كائنات را در هر گام ملاحظه كردن و روند ديگري را كه ميتوان روند اخلاقي ناميد جانشين آن ساختن."... از آنجا كه قواعد و قوانين اخلاقي تنازع بقا را بين اعضاي يك جامعه محدود ميسازد، واضح است كه روند اخلاقي با روند كيهاني ناسازگاريها و ناهمخوانيهايي دارد؛ چرا كه هدف روند اخلاقي به بار آوردن كيفيات كاملاً متفاوتي است. همين است كه ميتوانيم گفت "ارتقای اخلاقي جامعه نه به تقليد از روند كيهاني، يا گريز از آن، بلكه به مبارزه با آن بستگي دارد."... هاكسلي در مورد عنصر عدم تداوم، يعني انفصال [بين كل جريان تكامل و ارتقای اخلاقي تأكيد ميورزد] و تصريح مينمايد كه "روند كل كائنات يا كيهان هيچ گونه ربطي با غايات اخلاقي ندارد."». (همان، صص 122-123).
2- البستاني، بطرس ، همان، ص 694.
1- الفيروزآبادي ،محمّد بن يعقوب ، همان، ص1348؛ محمّد مرتضيٰ الزبيدي، همان، ج8، ص61؛ ابن منظور، همان، ج10، ص280؛ اسماعيل بن حماد الجوهري، همان، ج5، ص1791 و بطرس البستاني، همان.
البته در صحاح به مطلب اخير اشاره نشده است.
2- البستاني، بطرس ، همان.
1- ر.ك: جاد حاتم، يحييٰ بن عديّ [از متكلمان مسيحي] و «تهذيب الاخلاق»، (بيروت: دارالمشرق، 1985م.)، صص49-54؛ ابوعلي مسكويه، همان، صص19-35؛ الحسين الراغب الاصفهاني، همان، صص37-38؛ همو، تفصيل النشأتين و تحصيل السعادتين، صص151-152؛ خواجه نصيرالدين طوسي، همان، صص108-111؛ محمّد مهدي النراقي، همان، صص50-53؛ سيّد روح الله، (امام) خميني، شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص391 و صص510-511؛ السّيد محمّدحسين الطباطبائي، همان، صص370-373 و صص379-380.
1- St.Thomas Aquinas (1225-1274م) فيلسوف و متكلم ايتاليايي و واضع فلسفهی توماسي كاتوليك.
2- Saint Augustine (354-430م) مجتهد كليسا و استاد الاهيات مسيحي.
3- ويليام كي.فرانكنا، همان، صص142-144.