از آيات قرآن برمىآيد كه در درجه نخست، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خود عهدهدار تبيين آيات الهى براى مردم بوده است. و اين رسالت خطير، همزمان با نزول وحى بر وى، از جانب خداوند بر عهده او گذاشته شده بود «1». اما دريغا كه او حيات ظاهرى جاودان نداشت. سرانجام روزى چشم بر جهان فرومىبست و به سوى خداى خويش مىرفت و در ديار ابدى جاى مىگرفت؛ اما رسالت او پايانى نداشت و پيام او ادامهدار بود. بنابراين، قرآن به عنوان آخرين پيام آسمانى او، همواره جارى و ادامهدار است.
جارى بودن هماره قرآن از سويى، و تداوم نداشتن حضور ظاهرى پيامبر خدا به عنوان مفسر وحى در ميان مردم از ديگر سو، تبيين آيات الهى را از سوى پيامبر، به عنوان شخصى كه بر ابعاد آيات قرآن احاطه دارد، دچار وقفه و مشكل مىكرد. خود پيامبر اين مشكل را به نيكى دريافته بود و براى آن، راه حل ارائه داد. پيامبر، عترت خود را براى جانشينى خود معرفى كرد تا همان نقشى را كه وى در تفسير و شرح شريعت داشت، اينان ايفا نمايند. آنان آيات الهى را تبيين كنند و در نهادينه كردن پيامها و تعاليم كتاب آسمانى قرآن، نقش آفرين باشند.
عترت پيامبر، واجد شرايط و علم و شايستگى لازم براى آن منظور داشتند.
سفارش پيامبر خدا درباره قرآن و عترت، اين واقعيت را به خوبى آشكار مىسازد. حديث ثقلين در منابع فراوان اسلامى در كتابهاى تمامى فرقهها آمده است. شيخ طوسى (ره) در تحليل جايگاه عترت، و تفسير اين كلام پيامبر (ص) كه فرموده: «انّى مخلّف فيكم الثقلين ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا: كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى» «2» نوشته است: «از حديث ثقلين استفاده مىشود كه اهل بيت (ع) و قرآن، ملازمند و هريك از آن دو، در همه عصرها وجود دارند؛ و آن به اين دليل است كه، درست نيست پيامبر (ص) به تمسك به چيزى فرمان بدهد كه امكان آن وجود نداشته باشد». «3»
حديث ثقلين و ديگر تعابيرى كه از رسول خدا (ص) درباره مقام علمى- تفسيرى امير مؤمنان (علیه السلام) رسيده، به روشنى بازگوكننده اين واقعيت است كه حقيقت وحى و معانى و مراد آيات خدا را بايد از عترت پيامبر جستوجو كرد. سخنان پيامبر (ص)، درباره آنان، در واقع رهنمودى است به مردم كه براى به دست آوردن معانى درست آيات الهى به عترت پيامبر رجوع كنند. از امام صادق (علیه السلام) نيز نقل است كه «همه علم كتاب در نزد ماست». «4»
همه مفسران و قرآنپژوهان كه در آثار خود تفسيردانان و تفسيرنگاران را معرفى كردهاند، از امام على ياد كردهاند و براى او در اين مقام، جايگاهى ويژه قايل شدهاند.
از جمله تلاشها و رسالتهاى امام على(علیه السلام) پس از پيامبر خدا، تفسير قرآن بود و او آيات زيادى را براى مردم تفسير كرد.
ظواهر امر نشان مىدهد كه بيشتر آيات قرآن، براى مردم در دوران نزول وحى آشكار و روشن بوده است. مردم، خود با خواندن قرآن و يا شنيدن آيات آن، مفاد و معانى بسيارى از آن را در مىيافتند، و خود به مراد و معانى آن آگاهى مىيافتند. البته، در اين ميان آياتى هم بوده كه به تفسير نياز داشته است. اين دسته از آيات را از پيامبر خدا و يا صحابه سؤال مىكردند.
از امام على (ع) در منابع حديثى و تفسيرى، اقوال تفسيرى فراوانى نقل شده است. اين گستردگى و فراوانى، موجب شده تا تفسيرپژوهان درباره آن واكنش نشان دهند. كسانى علت فراوانى آن را نسبت به ساير صحابه و يا خلفا، تداوم حيات امام على بيش از خلفا و گسترش قلمرو حكومت مسلمانان دانستهاند و كسانى هم بخشى از آنها را ساخته حديثسازان معرفى كردهاند. «5»
ذهبى از جمله كسانى است كه به حديثسازى در تفسير امام على (ع) باور دارد و سعى كرده است در ضمن يادآورى اين نكته، اهم طرق و صحيح آنها را كه از على (ع) احاديث تفسيرى نقل شده برشمارد. وى اين طريقها را در تفسير امام صحيح مىداند.
1. طريق هشام از محمد بن سيرين، از عبيده سلمانى از على؛ وى، اين طريق را صحيح دانسته كه بخارى هم احاديث آن را آورده است.
2. طريق ابن ابى الحسين از ابو الطفيل از على؛ اين راه هم صحيح است و ابن عيينه در تفسيرش از اين طريق روايت كرده است.
3. طريق زهرى از على، زين العابدين، از پدرش حسين، و او از پدرش على؛
اين نويسنده در ادامه گفته است كه اين طريق، جدّا صحيح است؛ حتى برخى اين روش و طريق را صحيحترين اسانيد دانستهاند. «6»
البته، قائلان به حديثسازى در تفسير امام هم، براى امام على (ع) جايگاه ويژهاى در تفسير قرآن قائل شدهاند، و بر مقام تفسيرى ايشان خدشهاى وارد نكردهاند.
ماجراى دسّ و وضع حديث در زمانى، بنا به دلايلى، رونق داشته و به جرئت مىتوان گفت كه هيچيك از معصومان از اين ضايعه در امان نماندهاند. تاريخ وضع حديث به دوران خود رسول الله (ص) بازمىگردد.
در حيات خود پيامبر هم زمينههاى آن به چشم مىخورد، تا جايى كه آن حضرت خود در ميان مردم برخاست و اعلام كرد كه پس از وى حديثسازان، بر او سخنانى را نسبت خواهند داد، «7» و به اين ترتيب مردم را از اين عمل نكوهيده بر حذر داشت.
امام على (ع) نيز به دليل موقعيت علمى و اجتماعىاش از اينكه به نام او، جعل حديث شود در امان نبوده است، اما اين عمل هيچگاه نمىتواند دليل قاطعى باشد بر اينكه بتوان، احاديث فراوان تفسيرى را كه از آن حضرت نقل شده، به راحتى ناديده گرفت. ادعاى جعل حديث به نام امام على (ع) و يا حتى وجود احاديث مجهول از ميان احاديث تفسيرى منسوب به آن حضرت هيچگاه نمىتواند دليل موجهى بر ناديده گرفتن آنها شود. احاديث بر اساس قواعد و اصول علم درايه و رجال، شناسايى مىشود، و از اين طريق به درستى مىتوان احاديث مجعول را از احاديث صحيح بازشناخت.
اما اينكه همه آيات قرآن از سوى امير مؤمنان تفسير شده يا خير؟ نفيا و اثباتا دليلى بر آن وجود ندارد. ظواهر امر نشان مىدهد كه بيشتر آيات قرآن، براى مردم در دوران نزول وحى آشكار و روشن بوده است. مردم، خود با خواندن قرآن و يا شنيدن آيات آن، مفاد و معانى بسيارى از آن را در مىيافتند، و خود به مراد و معناى آن آگاهى مىيافتند. البته آياتى از قرآن هم براى مردم روشن نبوده و به تفسير نياز داشته و براى به دست آوردن معانى آنها، به پيامبر و يا صحابه مراجعه مىشده است. اين دسته از آيات را از پيامبر خدا و يا اهل نظر سؤال مىكردند و آنان براى مردم توضيحهاى لازم را ارائه مىكردند.
امام على (ع) نه تنها در تفسير، مهارت بىنظيرى داشت، حكيم بود و سخنانى حكيمانه داشت.
شيخ طوسى از جماعتى، و آنها از أبو مفضّل نقل كردهاند كه وى گفته است: عبيد اللّه بن حسين بن إبراهيم علوى از پدرش و وى از عبد العظيم حسنى، و او از امام جواد(علیه السلام) و ايشان از پدرانش و آنان از امام سجاد (علیه السلام) و ايشان از پدرش امام حسين(علیه السلام) و او از پدرش امام على (ع) نقل كرده است:
چهار چيز است كه خداوند آنها را در كتابش نازل كرد و مرا با آنها تصديق نمود. من گفتم انسان در زير زبانش پنهان است و هنگامى كه سخن مىگويد شخصيت او آشكار مىشود. پس از آن، خداوند اين آيه را نازل كرد: وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ «8»؛ و به آنها پى خواهى برد با آهنگ سخنشان.
من گفتم: هركس دشمن آن است كه به آن جاهل است. خداوند اين آيه را نازل كرد: بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ «9»؛ بلكه دروغ دانستند چيزى را كه به آن احاطه علمى نداشتند. و هنوز تأويل آن به آنها نرسيده بود.
گفتم قدر و قيمت هركس به اندازه احسان او است. خداوند درباره طالوت اين آيه را نازل كرد: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ «10»؛ و خداوند او را برگزيد و در دانش و جسم برترى داد.
گفتم قتل، موجب كاستى قتل مىشود، خداوند اين را نازل كرد:
وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ «11»؛ و براى شما در قصاص، زندگانى است اى صاحبان خرد ناب. «12»
چنانكه گذشت، خداوند، خود پيامبرش را موظف كرده بود تا آيات قرآن را براى مردم تبيين و تشريح كند. «13» واگذارى چنين رسالتى در كنار رسالت تلقى وحى و ابلاغ آن به پيامبر (ص)، نشان مىدهد كه تفسير وحى، جايگاه مهمى در رسالت و پيامبرى دارد. وقتى خداوند، موضوع تفسير قرآن را تا اين اندازه مهم دانسته و آن را بر عهده پيامبر مىگذارد، خود مىتواند اهميت آن را بازگو كرده و رهنمودى به مخاطبان قرآن نيز باشد كه آبشخور اصلى آموزههاى وحى را در كجا جستوجو كنند، و از كجا مىتوان حقايق ناب وحى را بدون دغدغه و احتمالات گوناگون گاه بىحاصل، به دست آورد و به مراد واقعى كلام الهى دست يازيد. در آيات يادشده، پيامبر (ص)، وظيفهدار تبيين و تحليل آيات الهى براى مخاطبان معرفى شده است و در آيات ديگرى- طبق تفسير پيامبر (ص) و اهل بيت- مفسّر قرآن، كسى و يا كسانى از اهل بيت پيامبر معرفى شدهاند.
شيخ صدوق، خطبهاى را از پيامبر نقل كرده است كه در آن خطبه، پيامبر درباره تفسير كلام خدا فرموده است:
انّ اللّه انزل علىّ القرآن، و هو الّذى من خالفه ضلّ، و من يبتغى علمه عند غير علىّ هلك «14»؛ خداوند قرآن را بر من نازل كرد و هركس با آن مخالفت كند، گمراه است و هركس دانش آن را از غير على بجويد هلاك شده است.
علىّ بن بابويه قمى نيز آورده است كه ابو سعيد خدرى از پيامبر پرسيد:
مراد از الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ «15» كيست؟ پيامبر جواب داد: وصى برادرم سليمان بن داود (ع) است، و نيز از مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ «16» كه در جاى ديگر قرآن آمده است، سؤال كرد، پيامبر جواب داد: «او برادرم على است.» «17» اين سخن از امام صادق (ع) نيز نقل شده است. «18» در روايتى، امام صادق (ع) «الّذين اوتوا العلم را در آيه بل هو آيات بيّنات فى صدور الّذين اوتوا العلم» «19» ائمه (ع) معرفى كرده است. «20»
خداوند، در فرمانى صريح مردم را موظف كرده است كه اگر درباره حقيقت نبوت ترديد دارند، آن را از «اهل الذّكر» بپرسند.
و ما ارسلنا من قبلك الّا رجالا نوحى اليهم فاسألوا اهل الذّكر ان كنتم لا تعلمون بالبيّنات و الزبر و انزلنا اليك الذّكر ... «21»؛ و ما نفرستاديم پيش از تو، مگر مردانى را كه به آنها وحى مىكرديم. پس از آگاهان بپرسيد اگر نمىدانيد بينهها و زبورها را، و براى تو، ذكر نازل كرديم.
اين آيه، در سياق آياتى در قرآن آمده است كه در صدد اثبات حقانيت نبوت پيامبر (ص) است. بنابراين، مراد از ذكر، كتاب آسمانى است و مراد از «اهل الذّكر». بايد كسانى باشند كه بتوانند ادله و شواهد كافى براى اثبات امكان و حق بودن نبوت بشر را ارائه دهند. اينان در درجه نخست، كسانى جز پيروان كتابهاى آسمانى نيستند كه در جزيرة العرب حضور داشتند و مىتوانستند مشركان منكر نبوت بشر را قانع كنند كه نه تنها نبوت بشر امكان دارد، بلكه واقع هم شده است.
آيه اگر چه درباره اهل كتاب جزيرة العرب است، اما همان گونه كه پارهاى از مفسران نيز به آن تصريح كردهاند «22»، مىتواند شامل همه كسانى بشود كه داراى كتاب آسمانى و از جمله قرآنند؛ به عبارتى، اولين مصداق «اهل الذّكر» پيروان كتابهاى آسمانىاند؛ چه اينكه آنهايند كه مىتوانند گواهى دهند كه نبوت بشر ممكن است و در گذشته نيز اتفاق افتاده است. در عين حال آيه منحصر در آنها نيست و مىتواند مصاديق ديگرى هم داشته باشد.
اگر كسانى امكان و وقوع پيامبرى بشر را انكار كنند، اهل معرفت كه از حقيقت نبوت اطلاع دارند، مىتوانند پاسخ آنها را بدهند و آنان را قانع سازند كه پيامبر شدن موجود زمينى به نام انسان، امكانپذير است. اينان نيز با اين وصف، مصاديق اهل ذكر خواهند بود. در اين صورت، آيه به مسئله نبوت اختصاص نخواهد داشت و شامل هر مسئله دينى ديگرى مىشود. و نيز، هر «اهل ذكرى» را در برمىگيرد. به عبارتى، مورد نزول آيه، به همان مورد اختصاص ندارد و مفادى عام دارد. بنابراين، اهل ذكر به تناسب مقام، همه كسانى خواهند بود كه توانايى فهم درست كلام الهى را دارند.
از آنجايى كه مورد سؤال و ذكر، از اهميت بالايى برخوردار است، اهل ذكر بايد كسى باشد كه به حقايق قرآن احاطه داشته باشد. بر اساس توضيحهاى گفتهشده درباره آيه فوق، پيامبر خود از اهل ذكر است و با توجه به حديث ثقلين كه اهل بيت (ع) در آن، قرين قرآن شمرده شدهاند، و در رأس آنها امير مؤمنان است، اهل ذكرند. «23» در چند روايت نقل شده از ائمه (ع) نيز- بر اساس ذكر مصداق- اهل ذكر، ائمه (ع) معرفى شدهاند. قال: «نحن اهل الذّكر» «24».
على (ع)، شاگرد برجسته پيامبر خدا است و حقايقى را كه پيامبر در مىيافت به على (ع) مىآموخت.
انّ اللّه علّم رسوله الحلال و الحرام و التأويل، فعلّم رسول اللّه علمه كلّه عليّا «25»؛ خداوند حلال و حرام و تأويل را به پيامبرش آموخت و او هم همه علمش را به على تعليم داد.
شيخ كلينى روايتى را از امام صادق (ع) در همين رابطه، چنين نقل كرده است:
انّ اللّه علّم نبيّه التنزيل و التأويل فعلّمه رسول اللّه عليّا «26»؛ خداوند به پيامبرش تنزيل و تأويل را آموخت و او هم آن را به على تعليم داد.
امام على (ع) خود نيز، به اين حقيقت اذعان كرده و گفته است:
فما نزلت على رسول اللّه آية من القرآن الّا اقرأنيها و املاها علىّ فكتبتها بخطّى و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها، و محكمها و متشابهها، و خاصّها و عامها، و دعا اللّه ان يعطينى فهمها و حفظها، فما نسيت آية من كتاب اللّه و لا علما املاه علىّ و كتبته منذ دعا اللّه لى بما دعا؛ «27» آيهاى بر پيامبر نازل نشد مگر اينكه رسول خدا آن را بر من املا كرد و من با خط خود نوشتم. به من تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و عام و خاص را آموخت و آنگاه از خداوند خواست تا فهم و حفظ آن را بر من عطا فرمايد. پس از دعاى پيامبر، نه آيهاى از قرآن را فراموش كردم و نه علمى را كه بر من املا فرمود و نوشتم، از ياد بردم.
ابن عباس سخنى فراتر از اين را نقل مىكند. وى از پيامبر (ص) روايت كرده است كه:
انّ عليّا هو اخى ... انّ اللّه انزل علىّ القرآن ... و من ابتغى علمه عند غير علىّ هلك. «28»؛ همانا على برادر من است ... خداوند قرآن را بر من نازل كرد ...
و هركس كه دانش قرآن را در نزد غير على بجويد، هلاك است.
انس بن مالك نقل كرده كه پيامبر خدا در سخنى روياروى به على فرمود: «يا على، انت تعلّم الناس تأويل القرآن بما لا يعلمون «9»؛ اى على، تو به مردم تأويل قرآن را مىآموزى؛ آنچه را نمىدانند. على (ع) از پيامبر پرسيد:
آيا بر اساس رسالت تو آن را ابلاغ خواهم كرد؟ پيامبر جواب داد: «تخبر الناس بما يشكل عليهم من تأويل القرآن «30»؛ تو مردم را آگاه مىسازى از تأويل قرآن؛ آنچه را كه براى آنان مشكل است.
در روايتى ديگر سلمان فارسى از علم امام على از زبان پيامبر خبر داده و گفته است: در آخرين بيمارى كه پيامبر (ص) با آن درگذشت، نزد ايشان بودم. آن حضرت درباره على (ع) خطاب به فاطمه (س) گفت:
يا بنيّة، انّ لبعلك مناقب: ايمانه باللّه ... لم يسبقه الى ذلك احد من امّتى و علمه بكتاب اللّه و سنّتى و ليس احد من امّتى يعلم جميع علمى غير علىّ فانّ اللّه عزّ و جلّ علّمنى علما لا يعلمه غيرى ... و امرنى ربّى عزّ و جلّ ان اعلّمه ايّاه ففعلت «31»؛ دخترم، شوهرت فضايلى دارد: ايمان او به خدا ...، احدى از امت من در اين امر بر او پيشى نگرفته است، و دانش او به كتاب خدا و سنت من؛ هيچ فردى از امت من همه علم مرا نمىداند جز على. خداوند به من علمى آموخت كه جز من كسى از آن آگاه نيست، و به من دستور داد تا آن را به على بياموزم و چنين كردم.
پيامبر (ص) در كلامى ديگر از همراهى على با قرآن سخن گفته و اينكه آن دو هيچگاه از هم جدا نخواهند شد:
انّ عليا مع القرآن و القرآن مع على لا يفترقان حتّى يردا علىّ الحوض «32»؛ على با قرآن است و قرآن با على است. اين دو از هم جدا نمىشوند تا اينكه در كوثر بر من وارد شوند.
پيامبر در اين كلام خود، از رابطه جداناپذير قرآن و على پرده بر مىدارد. اين ارتباط گسستناپذير مىتواند به اين معنا باشد كه از يكسو على (ع) به ابعاد و وجوه و ظاهر و باطن آيات قرآن آگاهى دارد. به عبارتى، حقيقت قرآن در نزد على است و كسانى كه مىخواهند به ابعاد تو در توى معارف و لايههاى آن پى ببرند، بايد در محضر على شاگردى كنند. نيز مىتواند به اين معنا باشد كه هرجا على هست، حافظ و پاسدار قرآن است او از ظاهر و حقيقت قرآن نگهبانى مىكند. شايد از همين رو باشد كه امام در كلامى فرموده است:
روزگارى براى تنزيل قرآن شمشير مىزديم تا مگر مردمانى را كه در برابر آن ايستاده بودند قانع سازيم و اجازه ندهيم آنان سد راه آن شوند و امروز پيكار مىكنيم تا گمراهى و كجى كه در اسلام وارد شده و شبهه و تأويلى كه در آن راه يافته به درستى درآيد. «33»
پيامبر خدا نيز درباره تلاش على در راه قرآن گفته است:
و انّ منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله؛ و هو علىّ بن ابى طالب «34»؛ از شما كسانى هستند كه براى تأويل قرآن مىجنگند؛ همان گونه كه من براى نزول آن جنگيدم؛ و او علىّ بن ابى طالب است.
همراهى قرآن با على و جداناپذيرى آن از وى، به معناى اين است كه قرآن پشتيبان على در راه و رسم و حقانيت او است. منش و رفتار على، مورد تأييد و شخصيت او مورد تمجيد قرآن مىباشد. قرآن از پايمرديها و جهادها و فضيلتهاى او سخن گفته است. حتى آياتى كه درباره عموم مؤمنان و راه و رسم آنان در قرآن آمده بر على نيز صادق است.
در كلام ديگرى پيامبر خدا، امير مؤمنان را تنها كسى دانسته كه مىتواند قرآن را براى مردم شرح و تفصيل دهد. روايت شده است كه پيامبر خطاب به مردم گفت:
معاشر الناس تدبّروا و افهموا آياته، و انظروا في محكماته و لا تتّبعوا متشابهه، فو اللّه لن يبيّن لكم زواجره، و لا يوضح لكم عن تفسيره الّا الّذى انا آخذ بيده «35»؛ اى مردم، بينديشيد و آيات خدا را بفهميد و در محكمات آن عميقا نظر بيفكنيد و از متشابهات آن پيروى مكنيد.
پس به خدا سوگند، هرگز اخطارهاى آن براى شما روشن نمىشود و هيچ كسى تفسير آن را براى شما بيان نمىكند جز آنكه دستش را در دست گرفتهام.
همچنين، پيامبر خدا، از آيه شريفه مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ «36» با تعبير:
«ذاك اخى علىّ بن ابى طالب» «37»؛ آن را امير مؤمنان معرفى كرده است.
نيز پيامبر فرمود: «على يعلّم النّاس بعدى من تأويل القرآن ما لا يعلمون «38»؛ پس از من، على (ع) به مردم تأويل مىآموزد، آنچه را كه نمىدانند».
در كلام ديگرى از آن حضرت نقل است كه: «يا على، انا صاحب التنزيل و انت صاحب التأويل. «39»؛ اى على، من صاحب تنزيل هستم و تو صاحب تأويل».
زيد بن ثابت از پيامبر خدا نقل كرده است كه پيامبر فرمود:
إنّى تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه و علىّ بن ابى طالب و علىّ افضل لكم من كتاب اللّه؛ لانّه مترجم لكم عن كتاب اللّه «40»؛ من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مىگذارم: كتاب خدا و علىّ بن ابى طالب، و على براى شما افضل از كتاب خداست؛ چرا كه او ترجمان كتاب خداست.
شيخ كلينى در كتاب عقل و جهل كافى بابى را به اختلاف در احاديث اختصاص داده و در آن، حديث مفصلى را از سليم بن قيس درباره جايگاه على (ع) در نزد پيامبر (ص) نقل كرده است. بر اساس اين نقل، از امام على (ع) درباره اختلاف در تفسير قرآن و احاديث پيامبر سؤال شده كه اهل بيت (ع) با برخى از نظريات مردم در تفسير قرآن موافقند و آنها را صحيح مىدانند و برخى ديگر را مردود مىدانند. چنين برخوردى بر چه اساسى است؟ امام رو به سائل مىكند و در جواب مىگويد: حال كه پرسيدى جوابش را بشنو.
انّ فى ايدى النّاس حقّا و باطلا و صدقا و كذبا و ناسخا و منسوخا و عاما و خاصّا و محكما و متشابها و حفظا و وهما؛ در نزد مردم حق و باطل، و راست و دروغ، و ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه، و واقعيت و توهم وجود دارد. مردم آنها را تشخيص نمىدهند.
آنگاه در ادامه آورده است: مردم در حيات پيامبر به او دروغ بستند تا اينكه آن حضرت در ميان آنان برپاخاست و اعلام كرد: من كذب علىّ متعمّدا فليتبوّأ مقعده من النار؛ هر كسى بر من به عمد دروغ ببندد، جايگاه خود را در آتش مهيا كند».
امام سپس در اين حديث، ناقلان حديث را به چهار گروه تقسيم مىكند و اوصاف هريك را بازگو مىنمايد، و در ادامه از جايگاه ويژه خود در نزد رسول خدا پرده برداشته و مىفرمايد:
و قد كنت ادخل على رسول اللّه (ص) كلّ يوم دخلة و كلّ ليلة دخلة فيخلّينى فيما ادور معه حيث دار. و قد علم اصحاب رسول اللّه انّه لم يصنع ذلك باحد من النّاس غيرى. فربّما كان فى بيتى يأتينى رسول اللّه.
و كنت اذ دخلت عليه بعض منازله اخلانى و اقام عنّى نسائه فلا يبقى عنده غيرى و اذا اتانى للخلوة معى فى منزلى لم تقم عنّى فاطمة و لا احد من بنىّ و كنت اذا سألته اجابنى و اذا سكتّ عنه و فنيت مسائلى ابتدأنى. فما نزلت على رسول اللّه آية الّا اقرأنيها و املاها علىّ فكتبتها بخطّى و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و خاصها و عامها و دعا اللّه ان يعطينى فهمها و حفظها فما نسيت آية من كتاب اللّه و لا علما املاها علىّ و كتبته منذ دعا اللّه بما دعا ... «41»؛
من همواره، در شب و روز، وارد بر پيامبر خدا مىشدم. با او تنها بودم؛ هرجا او مىرفت همراه مىشدم. اصحاب پيامبر هم مىدانستند كه پيامبر جز با من با احدى چنين رفتارى نمىكند. چه بسا در خانهام بودم كه پيامبر به نزد من مىآمد، و من هنگامى كه وارد بر برخى از خانههاى او مىشدم همسران خود را بيرون مىكرد و تنها مرا با خود باقى مىگذاشت. هيچ كسى جز من نمىماند، و هنگامى كه به منزل من مىآمد و با من خلوت مىكرد، همسرم فاطمه و فرزندانم را از اتاق بيرون نمىفرستاد. وقتى من از او سؤال مىكردم جوابم را مىداد و وقتى كه ساكت مىشدم و سؤالاتم به پايان مىرسيد، او آغاز مىكرد. هيچ آيهاى بر رسول خدا نازل نشد جز اينكه آن را بر من تلاوت مىكرد و برايم ديكته مىنمود و من با خط خود آن را مىنوشتم. به من تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آموخت و براى اينكه من بتوانم آنها را درك و حفظ كنم برايم دعا كرد. هيچ آيهاى از كتاب خدا را فراموش نكردم و علمى را كه به من آموخت و نوشتم از ياد نبردم، از آن زمانى كه برايم دعا كرد.
از سخن پيامبر درباره دانش على (ع) و تصريح خود امام (ع) و قرائن و شواهد فراوان، به دست مىآيد كه امام على (ع)، علوم خود، به ويژه تفسير و تأويل آيات قرآن را از پيامبر (ص) فرا گرفته بود و بر اين حقيقت اصرار هم داشت و آن را بارها به مردم بازگو مىكرد.
نويسنده: محمد مرادى
پی نوشت:
(1). نحل، آيه 64.
(2). جامع الاصول، ج 1، ص 277 و 278؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 151؛ بحار الانوار، ج 5، ص 68 و ج 25، ص 215؛ ج 28، ص 307.
(3). التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 3 و 4.
(4). وسائل الشيعة، ج 18، ص 133 و 134.
(5). نك: دراسات فى التفسير و رجاله، ص 67؛ التفسير و المفسرون، ج 1، ص 91.
(6). التفسير و المفسرون، ج 1، ص 91.
(7). كافى، ج 1، ص 62.
(8). محمّد، آيه 30.
(9). يونس، آيه 39.
(10). بقره، آيه 247.
(11). بقره، آيه 179.
(12). الامالى، ص 494.
(13). نحل، آيه 64.
(14). وسائل الشيعة، ج 18، ص 137- 138.
(15). نمل، آيه 40.
(16). رعد، آيه 43.
(17). وسائل الشيعة، ج 18، ص 139؛ بحار الانوار، ج 35، ص 425.
(18). نك: تفسير قمى، ج 1، ص 368.
(19). عنكبوت، آيه 49.
(20). كافى ج 1، ص 214.
(21). نحل، آيات 43 و 44.
(22). روح المعانى، ج 8، ص 218.
(23). نك: الميزان، ج 12، ص 285.
(24). كافى، ج 1، ص 210 و 211؛ تفسير العياشى، ج 2، ص 260؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 269 و 270؛ بحار الانوار، ج 9، ص 125.
(25). وسائل الشيعة، ج 18، ص 147.
(26). كافى، ج 7، ص 442؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 135؛ تهذيب الاحكام، ج 8، ص 286؛ تفسير العياشى، ج 1، ص 17؛ بحار الانوار؛ ج 26، ص 173.
(27). كافى، ج 1، ص 64؛ الخصال، ص 257؛ كتاب سليم، ص 63 و 64؛ اكمال الدين، ج 1، ص 41؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 48؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 153؛ الصافى، ج 1، ص 19؛ الاحتجاج، ج 1، ص 223 و 107.
(28). الامالى صدوق، ص 64؛ بشارة المصطفى ...، ص 16؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 137 و 138؛ بحار الانوار ج 38، ص 94.
(29). وسائل الشيعة، ج 18، ص 145.
(30). وسائل الشيعة، ج 18، ص 145؛ بصائر الدرجات، ص 195.
(31). ارشاد القلوب، ج 2، ص 419؛ بحار الانوار، ج 28، ص 52.
(32). المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 124؛ الامالى طوسى، ج 2، ص 120؛ بحار الانوار، ج 92، ص 80.
(33). نهج البلاغه، خطبه 122.
(34). أسد الغابة، ج 4، ص 92.
(35). وسائل الشيعة، ج 18، ص 143.
(36). رعد، آيه 43.
(37). وسائل الشيعة، ج 18، ص 139؛ بحار الانوار، ج 35، ص 425.
(38). شواهد التنزيل، ج 1، ص 39؛ الاحتجاج، ج 1، ص 250.
(39). وسائل الشيعة، ج 18، ص 139؛ بحار الانوار، ج 39، ص 93.
(40). مائة منقبة، ص 161؛ البرهان، ج 1، ص 14.
(41). كافى، ج 1، ص 62- 64.