در اين بحث به نقش و جايگاه اهلبيت در تفسير قرآن پرداخته شده است. ابتدا واژگان كليدي بحث ، يعني واژه اهلبيت ، تفسير و علم تفسير تعريف شده است. سپس بحثهاي اصلي در چهار محور مورد توجه قرار گرفته است:
محور اول : در اين قسمت جايگاه و اعتبار اهلبيت در تفسير قرآن ، از چهار منظر قرآن ، پيامبر ، صحابه و تابعين و بالاخره مفسران و دانشمندان علوم قرآني بررسي شده است و اين نتيجه به دست آمده است كه اهلبيت از اعتبار بسيار بالايي در تفسير قرآن برخوردارند.
محور دوم : در اين قسمت روشهاي تفسيري به بحث گذاشته شده است و ضمن تبيين آنها به نقش و جايگاه اهل بيت در پيدايش اين روش ها و تكامل آنها تبيين گرديده است و در آخر هم تفسير قرآن به قرآن به عنوان روش مورد نظر آنان استخراج شده است و به دو شبههي مطرح شده پيرامون اين روش هم پاسخ داده شده است.
محور سوم : در اين محور گرايشهاي تفسيري مورد بررسي و ارزيابي قرار گرفته است و ضمن تبيين اين گرايشها با مصداقهاي مشخص ، به نقش اهلبيت پرداخته شده است.
محور چهارم : در اين قسمت اشارهي گذرا به دو بحث مهم باطن قرآن و تأويل قرآن گرديده است و نقش اهلبيت در آنها مورد بررسي واقع شده است. در پايان هم نتيجهگيري از كل بحث صورت گرفته است.
مقدمه :
پيوند قرآن و اهلبيت به عنوان دو عنصر ارزشمند در ساحت هدايت ديني ، پيوند ژرف ، عميق و ناگسستني است. قرآن كريم به عنوان آخرين كتاب آسماني ، رسالت هدايت نسلهاي بشري تا انتهاي عالم را به دوش ميكشد و اهلبيت من حيث مفسر ، مبين ، حافظ و نگهدارنده قرآن ، نقش مكمل را ايفا مينمايند. پيوند و ارتباط اين دو آن چنان تنگاتنگ است كه اگر يكي رها شود ، ديگري مؤثر نخواهد بود ، زيرا قرآن زماني ميتواند نقش هدايتگري خود را به درستي ايفا نمايد كه درست تفسير و تبيين شود ؛ امري كه به عهدهي اهلبيت گذاشته شده است.
در هر زماني بهره برداري از قرآن منوط به تفسير و تبيين درست آن است و قرآني بدون تفسير مانند چراغي است در دست انسان نابينا. از اينجاست كه بررسي ميراث تفسيري اهلبيت ضرورت پيدا ميكند ، زيرا اين ميراث گرانبها زمينه ي بهرهگيري از قرآن را در تمام زمينههاي زندگي فراهم ميكند و به انسانهاي طالب هدايت، بينايي ميبخشد.
متأسفانه شرايط سياسي و اجتماعي حاكم بر عصر و زمان زندگي اهلبيت اجازه نداده است كه حجم زيادي از روايات تفسيري آنان به دست ما برسد ، ولي همين مقداري كه در دسترس ما قرار دارد ، نيز بسيار راهگشا و قابل استفاده است و تحقيق و پژوهش پيرامون آن خالي از فايده نيست. با توجه به ضرورت ذكر شده ، نگارنده بر آن شد كه اين نوشته را به اين موضوع مهم اختصاص دهد و در پي بررسي جايگاه اهلبيت در تفسير قرآن برآيد. اين تحقيق دو هدف را دنبال ميكند : يكي تبيين نقش و جايگاه اهلبيت در تفسير و ديگري شناسايي تفسير مطلوب و مورد نظر آنان. همين دو هدف در واقع پرسش اساسي تحقيق را نيز تشكيل ميدهند.
براي رسيدن به پاسخ پرسشهاي فوق ، در چند محور بحث شده است :
محور اول : جايگاه اهلبيت در تفسير از منظر قرآن، پيامبر ؛ صحابه و تابعين و مفسران
محور دوم : نقش و جايگاه اهلبيت در روشهاي تفسيري موجود و روش مورد نظر آنان
محور سوم : نقش و جايگاه اهلبيت در گرايشهاي تفسيري موجود.
محور چهارم : نقش اهلبيت در تفسير باطني و تأويل قرآن
1. اهلبيت :
واژه اهلبيت مركب از دو واژه اهل و بيت است. طبق معمول ، تعريف و بيان مفهوم اين واژه نيازمند بررسي معناي لغوي و اصطلاحي دو كلمهاي است كه اين واژه را شكل داده است ، اما از آنجايي كه اهلبيت در بحث ما يك اصطلاح خاصي است فراتر از معناي لغوي و اصطلاحي رايج آن ، ازاين رو پرداختن به معناي لغوي و اصطلاحي مورد نظر نيست و تنها به تبيين واژهي اهلبيت به عنوان اصطلاح خاص قرآني اشاره ميگردد.
واژهي اهلبيت را اولين بار قرآن كريم در آيه 33 سورهي احزاب به كار برده است :
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» «همانا خداوند اراده كرده است تا ناپاكي ها را از شما اهلبيت دور و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»
گر چه در اينكه منظور از اهلبيت در اين آيه شريفه چه كساني هستند ، اختلاف نظر هاي فراواني بين مفسران ديده ميشود ، ولي روي هم رفته از نقطه نظر غالب رواياتي كه در تفسير اين آيه وارد شدهاند و همچنين ديدگاه بسياري از مفسران بزرگ ، منظور از اهلبيت در اين آيه ، رسول خدا ، حضرت علي ، حضرت فاطمه ، امام حسن و امام حسين ميباشند. اين نظريه را بسياري از صحابه و همسران پيامبر نيز پذيرفتهاند.
از اين جمله ميتوان به ابو سعيد خدري ، انس بن مالك ، واثله بن اسقع ، ام سلمه ، ام المؤمنين عايشه ، ابن ابي سلمه ربيب پيامبر، سعد بن ابي وقاص (1) ابو برزه ، ابو الحمراء ، ابو ليلي انصاري ، براء بن عازب ، ثوبان ، جابر بن عبد الله ، زيد بن ارقم ، عبد الله بن جعفر، عبد الله بن عباس و عمر بن الخطاب اشاره كرد. (2)
همچنين بسياري از مفسران و محدثان بزرگ اهل سنت اين نظريه را قبول كردهاند ، از جمله : فخر رازي در تفسير كبير ، زمخشري در كشاف ، قرطبي در جامع احكام القرآن ، شوكاني درفتح القدير، طبري در جامع البيان ، سيوطي در الدر المنثور ، ابن حجر عسقلاني در اصابه ، حاكم در مستدرك ، ذهبي در تلخيصش و امام احمد بن حنبل در مسند.(3)
بنابراين اصطلاح اهلبيت ابتدا به پنج وجود مقدس ، يعني پيامبر ، علي ، فاطمه ، امام حسن و امام حسين اطلاق ميشد. اما در مرور زمان شخص پيامبر دايرهي استعمال اين واژه را توسعه داد و آن را در بارهي همهي امامان دوازدهگانهي شيعه به كار برد.
در حديثي از امام صادق ميخوانيم كه حضرت از پدرانش روايت ميكند كه پيامبر فرمود :
من دو چيز ارزشمند و گرانبها در ميان شما ميگذارم ، كتاب خدا و عترت و اهلبيتم را و اين دو از هم جدا نميشوند تا در سر حوض كوثر بر من وارد شوند ، مثل اين دو انگشت سبابهام. جابر بن عبد الله انصاري كه در مجلس بود برخاست و گفت : اين رسول خدا عترت و اهلبيت تو كيست ؟ حضرت فرمود : علي ، حسن و حسين و امامان ديگر كه از نسل حسين ميباشند تا روز قيامت. (4)
پس منظور از اهلبيت در اين تحقيق، همان اهلبيت در اصطلاح قرآن و پيامبر اسلام، يعني ائمه اثني عشر است.
واژه تفسير در لغت از ريشهي فسر به معناي آشكار كردن ، كشف و پرده برداشتن از معناي كلام است.
ابن فارس ميگويد : فسر دلالت بر بيان كردن و روشن ساختن امري دارد. (5) راغب اصفهاني ميگويد : فسر و سفر ، همان طور كه حروف آنها شبيه هم هستند ، در معنا نيز متقارب ميباشند و ممكن است بين آنها چنين تفاوتي قايل شد كه فسر براي آشكار كردن معناي معقول و سفر براي آشكار كردن اشيا به جهت قابل رؤيت شدن آنها است. (6)
سيوطي ميگويد : كلمهي تفسير ، از باب تفعيل برگرفته از فسر ، به معناي بيان و كشف است و چه بسا گفته شده كه فسر در واقع ، واژگون شدهي سفر ، يعني برخاسته از اشتقاق كبير باشد.(7)
ابن منظور ميگويد : الفسر بيان ، فسره يعني روشن ساخت ، آشكار كرد. پس گفت الفسر يعني كشف آنچه كه پوشيده شده است و تفسير كشف مراد از لفظ مشكل است. (8)
ذهبي ميگويد : تفسير از نظر لغوي هم در كشف حسي به كار برده ميشود و هم در كشف معقول و استعمالش در دومي بيشتر از اولي است. (9)
از آنچه دربارهي معاني لغوي تفسير ذكر شد ، اين نتيجه به دست ميآيد كه تفسير به معناي روشن ساختن ، تبيين نمودن و پرده برداشتن از چيزي به كار ميرود.
لغت تفسير در قرآن نيز به معناي ايضاح و تبيين به كار رفته است ، چنانكه خداوند ميفرمايد : « وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً» (10) آيهي شريفه در پاسخ مشركان مكه كه همواره پيامبر اسلام را نكوهش كرده و نبوت و رسالت او را زير سئوال ميبردند، ميفرمايد : « كافران براي تو هيچ مثلي نياوردند ، مگر آنكه ما براي تو جوابي حق و خوش بيانتر ميآورديم.» طبري در تفسير اين آيه ميگويد : احسن تفسير يعني احسن تفصيل (11)
امروزه كلمهي تفسير در اصطلاح علوم قرآني ، مربوط به علم فهم معاني نهفته ي قرآن است. به نظر ميرسد كه كلمهي تفسير در آغاز به معناي شرح و توضيح كتابها و نوشته هاي علمي به كار ميرفته است ، بدين دليل شرح و بسط آثار گذشتگان همانند ارسطو و افلاطون را تفسير كلام آنها ميدانستهاند. به تدريج اين واژه در فرهنگ اسلام به شرح آثار ديني به ويژه قرآن كريم اختصاص يافت. (12)
از اينرو طبرسي ميگويد : موضوع علم تفسير ، كلمات قرآن مجيد از نظر معنا است و فايده ي آن ، آگاه شدن به معاني كتاب خدا و معرفت به احكام الهي و شناخت ما فرض الله است. (13) همچنين از قول تفتازاني نقل ميكند : تفسير عبارت است از علمي كه بحث از حالات الفاظ و كلام خداوند از حيث دلالت بر مراد خداوند متعال مينمايد. (14)
در تفسير بغوي آمده است : تفسير سخن گفتن از اسباب نزول و شأن نزول آيات و داستانهاي تاريخي مربوط به آنها است. (15)
ابو حيان ميگويد : علمي است كه از كيفيت نطق به وسيلهي الفاظ و مدلولات و احكام فردي و تركيبي آن و همچنين معاني آن كه حالت تركيب بر آن حمل ميشود ، بحث ميكند. (16)
ذهبي ميگويد : علم تفسير علمي است كه از مراد و منظور خداوند متعال به اندازهي طاقت بشر بحث و گفتگو ميكند و آن شامل تمام معاني ميشود كه فهم معنا و بيان مراد متوقف بر آن است. (17)
در البيان في تفسير القرآن آمده است : تفسير ، روشن ساختن مفهوم آيات قرآن مجيد و واضح كردن منظور پروردگار از آن آيات است. بنابراين در تفسير نبايد به مدارك ظني و غير قابل اطمينان تكيه و استناد نمود بلكه بايد دلايلي را آورد كه عقلاً و يا شرعاً حجيت و اعتبار آنها ثابت گردد ، زيرا اولاً پيروي از دلايل ظني و غير يقيني شرعاً ممنوع و ناروا است و ثانياً نسبت دادن مطلبي به خدا بدون اذن وي ، حرام و گناه بزرگ و نابخشودني است ... بنابراين در تفسير قرآن ، اعتماد نمودن به گفتار شخص مفسرين و پيروي كردن از رأي و نظر آنها صحيح و روا نيست. (18)
آقا بزرگ تهراني ميگويد : تفسير ، بيان ظواهر آيات قرآن بر اساس قواعد و لغت عرب است. (19) علامه طباطبايي تفسير را چنين تعريف ميكند : تفسير ، همان بيان معاني آيات قرآن و كشف مقصود و مضمون آنها است. (20) آيت الله خويي نيز در تعريف علم تفسير ميگويد : تفسير ، همان توضيح مراد خداوند از كتاب او است. (21)
از مجموع تعاريف ارائه شده نتيجه ميگيريم كه تفسير بيان معاني آيات قرآن و كشف مقصود و مضمون آنها بر اساس قواعد و ادبيات لغت عرب است و همچنين مدارك و منابع معتبر عقلي و شرعي و علم تفسير علم به بيان معاني آيات و كشف مراد خداوند بر اساس ظوابط ذكر شده است.
همان گونه كه از تعاريف مربوط به تفسير به دست ميآيد ، بين تفسير و ترجمه بايد تفاوت قايل شد ، زيرا در ترجمه هدف رسيدن به معاني ظاهري الفاظ است و در واقع مترجم ، الفاظ را به زبان ديگر برگردان ميكند بر خلاف تفسير كه هدف رسيدن به معاني پنهاي و پوشيدهي كلام است. (22)
واژه تأويل در لغت از ريشهي اول به معناي رجوع به اصل است و مبدأ است. (23) تأويل هر شي بازگشت آن به اصل و حقيقت آن است.
در اصطلاح كلمهي تأويل يكي از معدود كلماتي است كه داراي معاني متفاوتي است و مفسران پيرامون آن اختلاف نظرهاي فراواني پيدا كردهاند و تعاريف گوناگوني از آن ارائه دادهاند. اگر همهي اين تعاريف دستهبندي شود ، ميتوان گفت كه بين تفسير و تأويل از نسب اربع (تساوي ، تباين ، عموم و خصوص مطلق و من وجه) هر چهار مورد احتمال داده شده است.
مفسراني مانند ابن جرير طبري بين تفسير و تأويل تفاوتي قايل نيستند و آنها را مترادف ميدانند.
سيوطي به نقل از ابو عبيده ميگويد : تفسير و تأويل به يك معنا و همسان هستند. (24) در مقابل گروهي از متقدمان و متأخران بين تفسير و تأويل تفاوت قايل هستند و معتقدند كه هر يك مربوط به حوزهي خاصي است.
ابوالفتوح رازي عقيده دارد كه در عرف اهل تفسير ، بين تأويل و تفسير فرق هست ، تفسير مربوط به كشف معناي آيات محكم است و تأويل مربوط به بيان معناي آيات متشابه و ديگر وجوه و احتمالات. (25)
برخي از محققان گفتهاند كه تفسير مربوط به لفظ و الفاظ است و تأويل مربوط به بطن و چگونگي تعبيرات دروني آنها. در برخي روايات نيز آمده است كه پيامبر فرمود : ما في القرآن آية الا و لها ظهر و بطن
هيچ آيهاي در قرآن نيست مگر آنكه داراي ظاهر و باطن است. هنگامي كه از امام باقر معناي روايت مذكور را سئوال كردند ، حضرت فرمود : ظهره تنزيله و بطنه تأويله ، معاني ظاهري آن همان تنزيل است و معاني دروني آن تأويل. (26)
برخي نيز بين تأويل و تفسير معتقد به رابطه عام و خاص مطلق هستند ؛ به اين معنا كه تفسير را عام و تأويل را خاص ميدانند. راغب اصفهاني ميگويد : تفسير اعم از تأويل است ، زيرا تفسير مربوط به الفاظ و معاني است ولي تأويل اختصاص به معاني دارد ، همچنان كه تفسير مربوط به كتب الهيه و غير الهيه است ولي تأويل مربوط به كتب الهيه است. (27)
در مقابل ، عدهاي تأويل را عام و تفسير را خاص دانستهاند ، زيرا تأويل در بارهي آيات هم به معناي رفع ابهام است و هم دفع شبهه ، در حالي كه تفسير اختصاص به رفع ابهام از كلام و برداشتن اجمال در الفاظ و معاني دارد. (28)
علامه طباطبايي نظر ديگري نسبت به تأويل دارد. ايشان ميگويد : تأويل قرآن ، حقيقت واقعي است كه مستند تمام بيانات قرآني اعم از حِكَم ، موعظه يا حكمت است. تأويل قرآن ، مربوط به امور خارجي و عيني است و نه از سنخ الفاظ ، از اين جهت تأويل اختصاصي به آيات متشابه ندارد ، بلكه تمامي آيات قرآن را فرا ميگيرد. (29)
از نظر علامه ، تأويل حقيقتي است كه هر چيز بدان باز ميگردد و بر آن مبتني است ، ازاين رو مي فرمايد : از آيات شريفه استفاده ميشود كه در وراي اين قرآني كه ما آن را ميخوانيم و معاني آن را ميفهميم ، حقيقت ديگري است كه نسبت آن با قرآن ، نسبت روح به جسد و ممثِل با مثل است. (30)
براي اين كه به جمع بندي و نتيجهگيري نهايي راجع به تفاوت تفسير و تأويل رسيد ، بايد كاربرد اين واژه را در قرآن نيز بررسي نمود. در قرآن كلمه تأويل زياد به كار رفته است و در تمام موارد به كار رفته ، به معاني چون : توجيه و تبيين متشابه ، تعبير رؤيا و سرانجام و عاقبت امر آمده است. در سوره آل عمران ميفرمايد : « ... فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ ... » (31) اما آنها كه در قلوبشان انحراف هست ، به دنبال متشابهاتند تا فتنه انگيزي كنند و تفسير نادرستي از آن ارائه دهند.
در اين آيه كلمه تأويل به معناي تبيين و توجيه متشابهات قرآن آمده است.
در آيهي ديگر ميگويد : « قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً »(32) خضر گفت : اينك زمان جدايي من و تو فرا رسيده است ، اما به زودي حقيقت آنچه را نتوانستي در برابر آن صبر كني ، به تو خبر ميدهم.
همچنين آمده است : « يَا أَيُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِينَ وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ» (33) « ... وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ ..» (34)
از تعبير خوابها به تو ميآموزد و نعمتش را بر تو كامل ميكند. در اين دو آيه تأويل به معناي تعبير رؤيا آمده است.
در جاي ديگر ميفرمايد : « وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَزِنُواْ بِالقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَالِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً» (35) هنگامي كه پيمانه ميكنيد ، حق پيمانه را ادا نماييد و با ترازوي درست وزن كنيد ، اين براي شما بهتر و عاقبتش نيكوتر است. در اين آيه تأويل به معناني عاقبت و سرانجام امر آمده است.
در مجموع ميتوان از آيات مختلف قرآن كه واژهي تأويل در آنها به كار رفته است ، استفاده كرد كه اولاٌ تأويل يك كلمه ي عام است و در مورد هر چيزي به كار ميرود و اختصاصي به كتب الهيه و آيات متشابه ندارد. ثانياٌ تأويل هر چيز ، حقيقت آن چيز است كه در وراي آن نهفته است. از اينجا ميتوان به درستي نظريه علامه طباطبايي در ميان ديگر ديدگاهها ، پي برد ، زيرا نظريه و بيان ايشان منطبق با ديدگاه قرآن و در واقع برگرفته از قرآن است.
يكي از پرسشهاي اساسي مطرح در بحث تفسير قرآن اين است كه اهلبيت در تفسير قرآن از چه جايگاه و اعتباري برخوردار است ؟
آيا تفاسير ايشان را ميتوان در حد تفاسير صحابه و تابعين اعتبار داد و ارزشگذاري كرد يا اينكه تفاسير آنان از نظر اعتبار فوق تفاسير صحابه و تابعين است ؟ پاسخ اين پرسش براي شيعيان روشن است اما براي مكاتب ديگر اسلامي ممكن است تا حدودي ابهام داشته باشد. براي رفع هر گونه ابهام احتمالي و روشن شدن بحث ، مناسب است جايگاه اهلبيت در تفسير ، از سه منظر مورد بررسي قرار گيرد : از منظر خود قرآن ، از منظر پيامبر اكرم و از منظر صحابه و تابعين.
در قرآن كريم آياتي با اين مضامين كه درك و فهم حقيقت قرآن براي همهي انسانها ميسر نيست ، وجود دارند. از جملهي آن آيات اين آيات شريفه است : « إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ» (36)
«همانا آن قرآني است گرامي منزلت ، در كتابي مكنون كه جز پاكان دست بر آن نزنند و نازل شده از سوي پرودگار جهانيان است.»
مفهوم آيه اين است كه تنها پاكان ميتوانند به قرآن دست بزنند. بديهي است كه مس ظاهري تنها منظور نيست ، بلكه مس اعم از مس ظاهري كه همان دست زدن به قرآن است و مس باطني كه درك حقايق و معارف قرآن است ، ميباشد ؛ يعني براي دست زدن به قرآن بايد از طهارت ظاهري برخوردار بود و براي درك معارف قرآن از طهارت باطني. با توجه به اهميت موضوع و حساسيت قرآن نسبت به آن، مس باطني بيشتر تناسب دارد تا مس ظاهري.
اگر اين آيه را در كنار آيه تطهير (37) قرار دهيم ، به روشني پاكاني را كه شايستهي درك معارف قرآن هستند ، ميشناسيم ، زيرا اين دو آيه يك قياس منطقي را تشكيل ميدهد كه نتيجهي آن شناختن مصاديق مطهرون است.
آيه مورد بحث ميگويد : جز پاكان كسي دسترسي به قرآن ندارند. اين همان صغراي قياس است. آيه تطهير ميگويد : پاكان اهلبيت هستند. اين كبراي قياس است. نتيجه اينكه : اهلبيت به قرآن دسترسي دارند. يعني معارف قرآن در اختيار آنان است.
بنابراين اهلبيت به عنوان انسان هاي پاك و مطهر ، شايستگي دسترسي به معارف و حقايق قرآن را دارند. بديهي است چنين كساني كه به فرمودهي خود قرآن توان و لياقت درك و فهم قرآن را دارند ، در تفسير اين كتاب مقدس نسبت به ديگران شايسته تراند و ديگران بايد يا تفسير را آز آنان بگيرند و يا اگر خود به تفسير ميپردازند ، بايد در چارچوب معين شده از سوي آن بزرگواران ، حركت كنند. در غير اين صورت به بيراهه ميروند.
آيهي ديگري كه در اين زمينه قابل بررسي است ، اين آيه شريفه است : «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» (38) پيش از تو نفرستاديم مگر مرداني را كه به آنها وحي كرده بوديم ، پس اگر نميدانيد از اهل ذكر سئوال كنيد.
در اينكه منظور از اهل الذكر چه كساني هستند ؟ ديدگاههاي متفاوتي مطرح شدهاند ، اهل علم و آگاهان به اخبار امت هاي گذشته ، اهل كتاب و اهل قرآن از مهمترين مصاديقي است كه در آن ديدگاهها ارائه شدهاند. اما به اعتقاد بسياري از مفسران منظور از اهل الذكر اهل قرآن است ، زيرا در آيه بعدي (39) قرآن ذكر ناميده شده و اين ميرساند كه در اين آيه هم مراد از ذكر قرآن بوده است.
اگر منظور از اهل الذكر اهل قرآن باشد ، به طور قطع آن عدهاي هستند كه نسبت به معارف و حقايق قرآن آگاهي كامل و جامع دارند ، نه كساني كه هيچ آگاهي در اين زمينه ندارند. براساس استنتاجي كه ما از دو آيه مطهرون و تطهير داشتيم و همچنين روايات فراواني كه در اين زمنيه وجود دارند و ديدگاه بسياري از بزرگان تفسيري ، اهلبيت تنها كساني هستند كه آگاهي كامل و جامع در مورد قرآن و علوم مربوط به آن دارند. پس در زمينه تفسير قرآن از همه شايستهترند.
وشاء ميگويد : از امام رضا (ع) پرسيدم آيه : « فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ » به چه معناست ؟
فرمود : ما اهل ذكر هستيم و ما سئوال شوندگان هستيم. (40)
امام صادق ميفرمايد : براي ذكر دو معناست : قرآن و محمد و ما اهل ذكر هستيم به هر دو معناي آن، اما اينكه ذكر به معناي قرآن باشد ، اين آيه دلالت دارد : « وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» و همچنين اي آيه شريفه : «وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ»(41) اما اينكه معناي ذكر پيامبر است از اين آيه استفاده ميشود : «فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْر رَّسُولاً يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّه» (42)(43)
در بارهي رابطه اهلبيت باقرآن و جايگاه آنان در علومي مربوط به قرآن احاديث زيادي از پيامبر اكرم نقل شدهاند كه بررسي همهي آنها از حوصله اين بحث خارج است ، ولي به عنوان نمونه به چند حديث اشاره ميشود.
معروفترين حديث در اين زمينه حديث ثقلين است : قال رسول الله : اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض ... و قال : ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا ...(44)
من دو چيز گرانبها براي شما ميگذارم ، كتاب خدا و اهلبيتم. اين دو از همديگر جدا نميشوند تا اينكه در حوض كوثر به من ملحق شوند ... و فرمود : تا وقتي به اين دو تمسك كنيد هرگز گمراه نميشويد.
اين حديث در منابع حديثي اهل سنت و شيعه با تعابيري گوناگون آمده به ويژه اين قسمت از حديث كتاب الله و عترتي كه در بعضي منابع كتاب الله و اهل بيتي آمده و در برخي هم كتاب الله و عترتي اهل بيتي و در منابعي ديگر هم با يكسره اختلافاتي در تعبير، ولي رويهمرفته در صحت طرق و سندهاي اين حديث شكي نيست، زيرا تعداد 33 نفر از اصحاب اين را نقل كردهاند؛ كساني مانند: ابو ايوب انصاري، ابوذر غفاري، ابو رافع مولي رسول خدا، ابو سعيد الخدري، ابو شريح الخزاعي، ابو قدامه الانصاري، ابو ليلي انصاري، ابو الهيثم بن تيهان، ابو هريره، ام سلمه، ام هاني، انس بن مالك، براء بن عازب، جابر بن عبدالله انصاري، جبير بن مطعم، حذيفه بن اسيد الغفاري، حذيفه بن اليمان، خزيمه بن ثابت ذو الشهادتين، زيد بن ارقم، زيد بن ثابت، سعد بن ابي وقاص، سلمان فارسي، سهل بن سعد، ضمره بن عبيد الله التميمي، عامر بن ليلي، عبد الرحمان بن عوف، عبد الله بن حنطب، عبد الله بن عباس، عدي بن حاتم، عقبه بن عامر، عمر بن الخطاب و عمرو بن العاص.(45)
علاوه بر اينها، ائمه نيز در طول زمان زندگيشان اين حديث را از پيامبر نقل فرمودهاند. صاحب عبقات اسامي 19 نفر از تابعين و بيش از 300 نفر از علما و حافظان حديث اهل سنت را ذكر كرده كه همگي اين حديث را نقل نمودهاند.(46)
در اين حديث پيامبر اهلبيت را عدل و همتراز قرآن دانسته، همتراز در هدايتگري، عصمت، دوام و پايداري تا قيامت، حجت بودن سخن، واسطه بودن بين خدا و مردم و ... تمام جهتهاي همتراز بودن اهلبيت با قرآن بيانگر اين واقعيت است كه هر گونه فرمايش آنان در هر زمينهاي از اعتبار و حجيت برخوردار است. از اينجا نتيجه ميگيريم كه سخنان آنان در زمينهي تفسير قرآن نيز مانند ديگر فرمايشات شان از حجيت برخوردار است.
يك نكته را در مورد اين حديث نبايد ناديده گرفت و آن اينكه عِدل بودن قرآن و اهلبيت به معناي مستقل بودن اين دو از يكديگر نيست، بلكه به معناي مكمل بودن اين دو براي همديگر است؛ يعني قرآن در صورتي كتاب هدايت است، كه اهلبيت در كنارش باشند و آنان آن را براي مردم تبيين و تفسير نمايند. همچنين اهلبيت در صورتي انوار هدايتند كه قرآن باشد. مكمل بودن اين دو براي همديگر، شاهد ديگري است بر حجيت سخن اهلبيت در تفسير وگرنه مكمليت معنا پيدا نميكند.
ابن عباس از پيامبر روايت كرده است كه فرمود: ان علياً هو اخي ... ان الله انزل علي القرآن ... و من ابتغي علمه عند غير علي هلك(47) همانا علي برادر من است ... خداوند قرآن را بر من نازل كرد ... و هر كس دانش قرآن را در نزد غير علي بجويد هلاك شده است.
سلمان فارسي ميگويد در آخرين بيماري كه پيامبر با آن درگذشت، نزد ايشان بودم. آن حضرت در بارهي علي خطاب به فاطمه فرمود: دخترم شوهرت فضايلي دارد: ايمان او به خدا ... احدي از امت من در اين امر بر او پيشي نگرفته است و دانش او به كتاب خدا و سنت من، هيچ فردي از امت من همهي علم مرا نميداند جز علي. خداوند به من علمي آموخت كه جز من كسي از آن آگاه نيست و به من دستور داد تا آن را به علي بياموزم و چنين كردم.(48)
ابن عباس شاگرد علي در تفسير قرآن بود، او به اين مقام افتخار ميكرد و با همهي شهرت و اعتباري كه در اين باره داشت ميگفت: من در مقابل علم علي همچون قطرهاي از دريا هستم. يا كسي پس از رسول خدا داناتر از علي به قرآن نبود.(49) نيز از همين ابن عباس است كه ميگويد: من تمام تفسيرم را از علي گرفتم و از غير او چيزي نگرفتم.(50)
حاكم حسكاني در روايتهاي جداگانه اي از عطاء و عمير بن عبد الله آورده است كه عامر شعبي، عايشه، عبد الله بن عمر و عطاء بن ابي رباح، علي را آگاهترين مردم به قرآن ميدانستند.(51)
عبد الله بن مسعود كه يكي از اصحاب ارزشمند و قاري قرآن و شخصيت برجسته قرآني به شمار ميآمد، ميگويد: بر پيامبر هفتاد سوره از قرآن را قرائت كردم و معنايش را فرا گرفتم، بقيه را بر بهترين اين امت بعد از پيامبر يعني علي قرائت نمودم.(52)
شهرستاني ميگويد: تمام صحابه متفق بودند بر اينكه علم قرآن مخصوص اهلبيت است، زيرا از علي ميپرسيدند: شما به چيزي غير از قرآن هم اختصاص داريد؟ امام ميفرمود: نه قسم به خدايي كه هسته را شكافت و مردم را خلق نمود، مگر به اندازهي گرد و غباري كه بر روي شمشيرم نشسته است.
شهرستاني ميافزايد: اينكه صحابه قرآن را به آنها تخصيص داده نشانه اين است كه آنان اجماع داشتند مبني بر اينكه قرآن، علم قرآن، تنزيل قرآن و تأويلش مخصوص اهلبيت است. عبد الله بن عباس كه از بزرگان امت به حساب ميآمد و مصدر تفسير تمام مفسران است و پيامبر در حق او دعا كرد كه خداوند او را فقيه در دين نمايد و علم تأويل را به او بياموزد، خدمت علي شاگردي نمود تا فقيه در دين شد و علم تأويل را آموخت.(53)
زركشي در شمارش صحابهي تفسير دان، امام علي را در صدر آنان ميداند: و صدر المفسرين من الصحابة علي(54)
قرطبي از ابن عطيه آورده كه: فاما صدر المفسرين و المؤيد فيهم، فعلي بن ابي طالب رضي الله عنه(55) اما سرآمد مفسران و مورد تأييد در ميان آنان علي بن ابي طالب است.
جزري دمشقي امام علي را در تفسير قرآن برتر ميداند. وي در كتاب خود بابي را به اين اختصاص داده و چنين عنوان كرده است: انه لم يستوعب علم القرآن غير علي كسي جز علي احاطه بر دانش قرآن ندارد.(56)
سيوطي ميگويد: در بين خلفا، بيشترين روايت از علي است و از ديگر خلفا روايت ناچيزي نقل شده است. در بارهي ابي بكر ميگويد: از او جز آثار كمي در تفسير، چيزي گزارش نشده است و اين آثار از شمار ده اثر هم نميگذرد، اما از علي روايت فراوان وجود دارد.(57)
ابن ابي الحديد شارح معتزلي مذهب نهج اللاغه، امام علي را مرجع علم تفسير دانسته و مينويسد: علم تفسير از علي نشأت گرفت و از او شاخ و برگ پيدا كرد.(58)
نمونههاي اين چنيني از زبان دانشمندان فراوان است كه جهت رعايت اختصار نويسي به اين مقدرا اكتفا ميشود.
علم تفسير از آغاز پيدايش كه همزمان با نزول قرآن كريم بوده است تا كنون متناسب با تطورات و تحولات خود، شاخهها و زيرشاخههاي گوناگوني پيدا نموده است و از زواياي مختلف مورد تقسيم بندي قرار گرفته است. يكي از زوايايي كه موجب تقسيم بندي در علم تفسير گرديده است، شيوهها و روشهاي تفسيري است. اين روشها از ميان تفاسيري كه از ابتداي نزول تا به حال براي قرآن بيان و نوشته شده، استخراج شده است. در اين قسمت از بحث به مهمترين آن روشها اشاره و سپس نقش و ديدگاه اهلبيت در مورد هر كدام بررسي ميشود.
تفسير نقلي، روشي است كه در آن مفسر براي تبيين آيات قرآن تنها و تنها از اخبار و روايات مسموع و منقول از پيامبر (ص) و ائمه معصومين بهره ميجويد و هر گونه تفسيري را كه متكي به روايت نباشد، مردود ميشمارد. اين تعريف بيانگر حالت افراطي اين روش است، زيرا در ميان طرفداران اين شيوه كساني زيادي يافت ميشوند كه تفسير آيات به وسيلهي روايات را تنها به عنوان يك اولويت ميپذيرند نه يگانه راه و روش قابل قبول. ازاينرو اگر تعريف فوق را به دو بخش لزوم تبعيت از روايات تفسيري و بطلان تفسير متكي به غير روايات، تفكيك نماييم، طرفداران معتدل اين روش تنها بخش اول را قبول دارند.
حالت معتدل اين شيوه از تفسير را ميتوان به عنوان اصليترين شكل تفسير و ريشهدارترين طريق درك معاني و معارف آيات قرآن، در ميان دانشمندان اوليهي علوم اسلامي به شمار آورد. مسلمانان صدر اسلام به دليل حساسيت موضوع تفسير قرآن از يكسو و اتصال آنان به منبع وحي از سوي ديگر، اين شيوهي تفسيري را سالمترين راه وصول به حقايق و معارف بلند قرآني ميدانستند.
تفاسيري چون: تفسير فرات كوفي، تفسير عياشي، تفسير البرهان، تفسير نور الثقلين و چند تفسيري ديگر در ميان تفاسير شيعه و جامع البيان في تفسير القرآن معروف به تفسير طبري، تفسير القرآن العظيم مشهور به تفسير ابن كثير، تفسير الدر المنثور في التفسير با المأثور، البحر الوجيز في تفسير الكتاب العزير، الكشف و البيان عن تفسير القرآن مشهور به تفسير ثعلبي، معالم التنزيل بغوي، تفسير سمرقندي و چند تفسيري ديگر در ميان تفاسير اهل سنت، نمونههايي است از تفاسير نقلي.
تفسير به رأي شيوهاي است كه در آن نظر و انديشهي مفسر محور استنباط است و در فهم معاني و مقاصد آيات آزاد بوده، مقيد به تفكر و تعقل در محدودهي خاصي نيست. اين نظريه درست در مقابل نظريهي تفسير نقلي قرار دارد. آنچه در تفسير به رأي مطرح است، استناد به استدلال عقلي در استنتاج مفاهيم از ظواهر قرآن بدون مراعات شرايط و مقدماتي است كه عقل در به دست آوردن معاني و مقاصد بايد بر آنها تكيه نمايد.
نمونههاي فراوان تفسير به رأي را ميتوان در كتب تفسيري مفسراني همانند فخر رازي و فلاسفهاي مانند اخوان الصفا و عرفا و صوفيهاي چون قشيري كه نا خواسته به ورطهي تفسير به رأي افتادهاند، مشاهده كرد. فخر رازي در تفسير آيهي: « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ »(59) ميگويد: اين آيه دلالت بر جواز تكليف به محال دارد، زيرا با فرض كفر و علم خدا به كفر، امر به ايمان محال است در آيه به اين محال مسلم امر شده است.(60)
اخوان الصفا و برخي ديگر از فلاسفه، كلمهي ثمانيه را در آيه: « وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ »(61) به افلاك هشت گانهي بطلميوسي تفسير كردهاند.(62)
قشيري كه به تطبيق تصوف با موازين شرعي شهرت دراد، آيهي: « فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ »((63) را به سماع صوفيه تفسير ميكند.(64)
امروزه نيز با اوجگيري علمزدگي توأم با مادي گرايي، نمونههايي جديدي از تفسير به رأي مشاهده ميشود كه آيات قرآن را با پديدههاي علمي و مادي تطبيق ميكند. تفسير آيات خلقت در قرآن براساس نظريه تكامل، آيات معاد براساس اصول مادي علمي و آيات مربوط به معجزات انبيا به امور عادي نمونههايي از تفسير به رأي امروزي است.(65)
در اين روش مفسر سعي دارد ظواهر و تقيدات لفظي را به كلي الغا كرده، اساس و مبناي درك و استخراج مقاصد قرآن را بر پايهي رمز و اشاره و رازگويي قرار دهد و هر چيزي را كه ذوق و سليقهي او ميپذير به عنوان معاني امثال، كنايات و اشارات قرآن قلمداد نمايد.
محي الدين ابن عربي، داستانها و قصص قرآن را كه در بارهي سرگذشت پيامبران آمده است، به حالات نفس و مراتب تكامل نفساني و كيفيت فيضيابي و مطالب عرفاني و تخيلي تفسير ميكند و در هيچ موردي، خود را به قيود الفاظ آيات و دلالتها و قراين لفظي مقيد نميسازد و مناسبات معنا با لفظ را عملاٌ انكار ميكند و يك سلسله معاني تخيلي و مطالب عرفاني و ذوقي را كه كوچكترين ارتباطي با الفاظ و مدلول آيات ندارد، همه را از رشحات (الهامات) فيض الهي و تشعشعات انوار ربوبي در مرحلهي تنزيل فهمي قرآن و نتيجهي تنزيل ثانوي آيات معرفي ميكند.(66)
وي در تفسير آيات مربوط به كعبه و بيت و حج ميگويد: بيت، قلب است و مقام ابراهيم، مقام روح. مصلا، مشاهده و مواصلهي الهيه است و بلد امين، صدر انساني است و طواف، اشاره به رسيدن به مقام قلب و بيت معمور، قلب عالم است و حجر اسود، روح است.(67)
صوفيه و باطنيه با استفاده از اشتمال قرآن بر بطون عميق و معاني دقيق و امثال و كنايات و اشارات موجود در قرآن، دست به تفسير رمزي زده و عقايد و مباني مذهبي خود را به عنوان تفسير بطني قرآن و بيان و توضيح بطون عميق آيات و معاني امثال و كنايات و اشارات قرآن قلمداد نمودند و از اين طريق زيربناي فكري خاص مذهب خود را مورد تأييد قرآن قرار دادند. اين روش از تفسير گرچه در حقيقت خود، يك نوع تفسير به رأي محسوب ميشود ولي نظر به مبناي خاص و ويژگيهايي كه در آن وجود دارد ميتوان مورد بحث مستقل قرار داد.
در اين روش مفسر تلاش دارد از راه مكاشفه و شهود به معاني و مقاصد آيات قرآن برسد. شهود حالت روحي و احساسي دروني و شخصي است كه با اذكار يا افعال و يا تفكر در امر خاصي در انسان به وجود ميآيد و در مصاديق صحيح آن، واقعيت هايي بر شخص مكشوف ميگردد.
در اين شيوه مفسر خيلي كاري با دلالت لفظي ندارد، بلكه براي او حالت شخصي و مكاشفه و شهودي كه به وي دست داده ملاك و معيار است. در برخي از تفاسير از جمله تفسير مفاتيح الغيب، از اين روش الهام گرفته شده است.
مشهورترين روش و مبناي تفسيري كه در طي قرون اسلامي همواره در ميان دانشمندان اسلامي و مفسران قرآن معمول بوده، تفسير اجتهادي است. اين نوع تفسير را ميتوان حد وسطِ بين دو نوع تفسير ديگر، يعني تفسير به رأي (طبقه افراطي) و تفسير نقلي (طبقه تفريطي) دانست.
در اين روش مفسر اعتماد به تدبر و تعقل را توأم با تقيد به روايات تفسيري، مورد استناد قرار ميدهد. ملاحظهي روش مفسران صدر اسلام و اصحاب پيامبر و تابعاني چون ابن عباس، ابن مسعود، قيس بن مسلم، مجاهد و نظاير آنان نشان ميدهد كه آنان پيرو تفسير اجتهادي بودهاند و با وجود عنايت و توجه فراوان به روايات تفسيري، تأمل و تدبر و اجتهاد را پايه و اساس فهم آيات و استخراج معاني آنها قرار ميدادند.
براي جدا سازي تفسير عقلي و اجتهادي از تفسير به رأي و تفسير نقلي لازم است به معيارهاي تفسير اجتهادي اشاره شود. در تفسير اجتهادي موارد زير به رسميت شناخته ميشود در حاليكه در تفسير به رأي و نقلي بسياري از اين موارد قابل قبول نيست:
1. قرآن، كتابي است همگاني و مقصود از خطابات آن عموم مردم و تفهيم تمامي آنان است؛
2. تمام آيات قرآن قابل فهم بوده، از راه تدبر و تأمل ميتوان به درك معاني و مقاصد آن نايل آمد؛
3. روايات تفسيري جنبهي ارشادي دارند و منظور از بيان آنها توسط پيامبر اكرم6 و ائمه معصومين توضيح مطالبي نيست كه بدون وجود آنها درك معاني آيات قرآن غير ممكن باشد؛
4. رواياتي كه در تفسير آيات وارد شده است، به عنوان يكي ازمقدمات لازم و مهم در توضيح معاني آنها مورد استفاده قرار ميگيرد؛
5. شرايط و مقدماتي مانند دانستن ادبيات عربي در سطح بالا، آگاه بودن از نكات و دقايق فصاحت و بلاغت زبان، اطلاع از كيفيت تنزيل، اسباب نزول و شأن نزول آيات، ناسخ و منسوخ، مجمل و مبين، مطلق و مقيد، عام و خاص، علم حديث و ديگر شرايط يك مفسر، همراه با تجربه و ممارست كافي، درصلاحيت مفسر معتبر بوده، بايد در اين باره به مقدار لازم و ضروري آمادگي داشته باشد.
از ديگر ويژگيهاي اين روش اين است كه مفسر بايد از تحميل رأي و نظريهي به دست آمده از غير قرآن، به آيات و تطبيق آن با مطالبي كه مناسبت لفظي و معنوي با ظاهر آيات ندارد، اكيداً خود داري نمايد.
يكي از روشهايي تفسيري كه در عصر ما خيلي رايج است؛ تفسير موضوعي قرآن است. در اين روش مفسر آيات مختلف قرآن را كه پيرامون يك موضوع خاص سخن ميگويند و يا ميشود از آنها يك موضوع را استخراج كرد، كنار هم ميگذارد و آنها را حول آن موضوع تفسير ميكند. تفسير پيام قرآن آيت الله مكارم شيراز، تفسير تسنيم آيت الله جوادي آملي، معارف قرآن آيت الله مصباح يزدي و پيام جاويد آيت الله سبحاني از تفاسير موضوعي عصر ما به شمار ميروند.
در اين روش آيات قرآن به وسيلهي آيات ديگري از قرآن كه از نظر موضوع ومحتوا با آيات دستهي اول يكسان يا نزديك هستند، تفسير ميشود. مبناي اين روش تفسيري، براساس استغناي قرآن از غير قرآن بوده و طرفداران آن مدعياند هر نوع ابهام و اجمال ابتدايي كه در بادي امر نسبت به پارهاي از آيات قرآن مشاهده ميشود، معلول عدم توجه به ساير آيات مشابه بوده، ازاينرو با مراجعه و تدبر در مجموع آياتي كه موضوع آنها با موضوع آيات مورد نظر يكسان و يا نزديك به آنها است، برطرف خواهد شد. علامهطباطبايي از جمله مفسراني است كه در تفسير خود از اين روش بهره جسته است.
نكتهاي كه بايد ياد آوري شود اينكه معمولاً از اين روش در كتابها به عنوان روش نوين ياد ميشود، در حالي كه مراجعه به تفاسير رسيده از قرون اوليه اين حقيقت را آشكار ميسازد كه ريشهي اين روش از تفسير در آنها نيز به چشم ميخورد.
روشهاي هفتگانهاي كه اشاره شد، از مهمترين روشهاي تفسيري است كه در حوزهي علوم قرآني مطرح ميشود. گرچه علاوه بر اينها، روشهاي ديگري نيز وجود دارد كه يا تركيبي از روشهاي مذكور است و يا از درجه اهميت بالايي برخوردار نيستند، ازاينرو از پرداختن به آنها خودداري ميگردد. اكنون كه روشهاي تفسيري تا حدي شناخته شد، نوبت آن ميرسد كه نقش و جايگاه و در نتيجه ديدگاه اهلبيت در ارتباط با اين روشها و در نهايت روش تفسيري مورد نظر آنان، بررسي شود.
همانگونه كه پيش از اين نيز مطرح شد، اهلبيت نقش بسيار مهم و سرنوشتسازي در تفسير قرآن و هدايت مفسران به سمت انتخاب شيوهي درست تفسيري، دارند. ميراث تفسيري به جا مانده از آن بزرگواران در قالب روايات، امروزه به عنوان يكي از منابع مهم تفسير قرآن كريم به شمار ميرود. مراجعه و دقت در اين روايات اين امكان را فراهم ميسازد كه بتوان ديدگاه آنان را راجع به هر يك از روشهاي تفسيري موجود كشف و در نهايت روش مطلوب و مورد قبول آنان را، استخراج كرد.
با توجه به تأكيد و سفارش اهلبيت مبني بر اينكه در تفسير قرآن بايد به ما مراجعه كنيد، زيرا علم قرآن نزد ماست و نقل روايات تفسيري از شخص پيامبر توسط ايشان، روشن ميشود كه آنان با حالت معتدل اين شيوه نه تنها مخالف نبودند، بلكه مردم را ترغيب و تشويق مينمودند كه در تفسير قرآن، به آنان و يا سخنانشان مراجعه نمايند و تنها به اجتهاد و تعقل اكتفا نكنند. سيوطي در كتاب الاتقان في علوم القرآن به ترتيب سورههاي فعلي قرآن كريم، روايتهاي رسيده از رسول گرامي اسلام را ذيل هر آيه آورده كه در حدود 250 روايت ميشود.(68)
يكي از روشهاي تفسيري كه اهلبيت در برابر آن موضعگيري شديدي نمودهاند، تفسير به رأي است. اين مسأله در روايات گوناگون انعكاس يافته است.
پيامبر اكرم فرموده است: من فسر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار(69) كسي كه قرآن طبق نظر خودش تفسير كند، جايگاهش آتش است. همچنين از آن حضرت روايت شده است: من فسر القرآن برأيه ان اصاب لم يؤجر و ان اخطأ فهو ابعد من السماء(70) هر كه قرآن را براساس نظر خودش تفسير نمايد، اگر درست گفته باشد پاداش نميگيرد و اگر اشتباه كرده باشد گناه بزرگي را مرتكب شده است.
از امام رضا(علیه السلام) نقل شده است كه ايشان از حضرت علي و ايشان از پيامبر اكرم نقل ميفرمايند كه فرمود: قال الله جل جلاله: ما آمن بي من فسر برأيه كلامي(71) خداوند فرمود: كسي كه كلام مرا طبق نظر خود تفسير نمايد، به من ايمان نياورده است.
در تفسير منسوب به امام حسن عسكري چنين آمده است: آيا ميدانيد چه كساني به قرآن كه آن را شرفي بس بزرگ و والا است تمسك ميجويند؟ آنان كه قرآن و تأويلش را از ما اهلبيت و يا از نمايندگان و سفيران ما به سوي شيعيانمان، به دست ميآورند، نه از طريق آراي اهل جدل و قياس بد كاران. اما آنان كه به رأي و نظر خود در بارهي قرآن اظهار نظر ميكنند، اگر تصادفاً گفتارشان درست باشد، علمشان از روي ناداني بوده و قرآن را از غير اهلش فرا گرفتهاند و اما اگر دچار خطا و اشتباه شده، سخنانشان مطابق با واقع نباشد جايگاهشان آتش جهنم خواهد بود.(72)
كليني در اصول كافي از امام باقر نقل ميكند كه ايشان به قتاده مفسر معروف فرمودند: ويحك يا قتادة ان كنت انما فسرت القرآن من تلقاء نفسك، فقد هلكت و اهلكت و ان كنت قد اخذته من الرجال فقد هلكت و اهلكت.(73) امام به قتاده هشدار ميدهد كه اگر قرآن را از پيش خودت تفسير كني، هم خودت را هلاك كردهاي و هم ديگران را و اگر از ديگران (كساني كه تفسير به رأي ميكنند) گرفتهاي، نيز هم خودت را و هم ديگران را هلاك كردهاي.
از امام حسين روايت شده است كه در پاسخ اهالي بصره كه معناي صمد را پرسيده بودند، مرقوم داشتند: بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فلا تخوضوا في القرآن و لا تجادلوا فيه و لا تتكلموا فيه بغير علم، فاني سمعت جدي رسول الله يقول: من قال في القرآن بغير علم فليتبوأ مقعده من النار(74) در قرآن زياد فرو نرويد، در بارهي آن مجادله و بدون علم زياد سخن نگوييد، زيرا از جدم شنيدم كه ميفرمود: كسي كه در بارهي قرآن بدون علم چيزي بگويد، جايگاهش آتش است.
اين روايات كه نمونهاي بود از دهها روايت اين چنيني، نشان ميدهند كه اهلبيت تا چه اندازه نسبت به اين مسأله حساس بودهاند و موضعگيريهاي سختي در برابر آن اتخاذ فرمودهاند. از اينجا نتيجه ميگيريم كه تفسير به رأي از ديدگاه اهلبيت مردود است.
با روشن شدن ديدگاه اهلبيت نسبت به تفسير به رأي، موقف ايشان نسبت به روش تفسيري ديگر يعني تفسير رمزي و اشاري به شيوهي صوفيه و باطنيه نيز روشن ميشود، زيرا اين شيوه همان گونه كه پيش از اين نيز اشاره شد، در واقع نوعي تفسير به رأي است و همان حكمي را دارد كه تفسير به رأي داشت.
به نظر نميرسد كه اهلبيت با تفسير شهودي طبق حالت صحيح آن مخالف باشد، زيرا شهود و مكاشفه يكي از راههايي است كه به وسيلهي آن برخي از حقايق براي انسانهاي خاص كشف ميشود. چه مانعي دارد كه افرادي لايق و شايستهاي اين اهليت را پيدا نمايند كه از راه كشف و شهود باطني به برخي از حقايق نهفته در قرآن دست يابد. گرچه اين شيوه به عنوان يك روش مستقل تفسيري ممكن است قابل قبول در مكتب تفسيري اهلبيت نباشد، زيرا اولاً هيچ روايتي از آنان در دست نداريم كه كسي را در استفاده از اين شيوه ترغيب و توصيه فرموده باشند. ثانيا اين روش جز براي افرادي خاص كه به نهايت مراتب پاكي و تقوا رسيده است، ممكن نيست. پس ميتوان نتيجه گرفت كه نظر اهلبيت نسبت به شهود واقعي به عنوان يكي از ابزارهاي معرفت و كشف حقايق، مثبت است، اما اينكه شهود را تنها راه براي تفسير آيات بدانند نظرشان منفي است.
رواياتي كه ميتوان از آنها ديدگاه اهلبيت را در ارتباط با تفسير عقلي و اجتهادي به دست آورد، سه دسته هستند:
الف) رواياتي مبني بر لزوم مراجعه مردم به قرآن در مشكلات و نابسامانيها: پيامبر اكرم فرمود:
فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم با القرآن فانه شافع مشفع و ماحل مصدق من جعله امامه قاده الي النار و من جعله خلفه ساقه الي النار و هو الدليل يدل علي خير سبيل.(75) هر گاه فتنهها مانند شب تاريك بر شما هجوم آورد، به قرآن پناه بريد، زيرا قرآن شفاعتگري توانا و نجات دهندهي صادق است. هر كس قرآن را جلوي خود قرار دهد (كنايه از عمل به قرآن) او را از آتش نجات ميدهد و هر كس قرآن را پشت سرش قرار دهد او را به طرف جهنم ميراند و قرآن راهنمايي است كه به بهترين راه هدايت ميكند.
امام علي فرمود: انتفعوا ببيان الله و اتعظوا بمواعظ الله و اقبلوا نصيحة الله ...(76) از بيان خدا استفاده بريد، از مواعظ خداوند پند بگيريد و نصيحتهاي خدا را بپذيريد.
نيز از آن حضرت روايت شده است:
تعلموا القرآن فانه احسن الحديث و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور.(77) قرآن را بياموزيد، چون بهترين سخن است و در آن تفقه نماييد، چون بهار دلها است و از نورش شفا بگيريد، زيرا شفاي سينهها است.
در اين دسته از روايات به مردم توصيه شده است كه هنگام گرفتاريها و مشكلات به قرآن پناه ببريد و همچنين از قرآن و نصيحتهاي آن بهره ببريد و در آن تفقه نماييد. از آنجايي كه گرفتاريها عموميت دارد و شامل انواع مختلف آن در زمينههاي گوناگون ميشود، مراجعه به قرآن و حل اين مشكلات با استفاده از قرآن، ميسر نميگردد مگر با فهميدن همهي قرآن. فهميدن تمام قرآن هم تنها از طريق روايات حاصل نميشود، چون راجع به تفسير تمام آيات ما روايت نداريم. پس بايد تفكر و تدبر را هم در فهم آيات دخالت داد؛ امري كه خود قرآن نيز به آن تأكيد دارد: « أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا »(78) همچنين تفقه در قرآن مستلزم تدبر و تعقل است. نتيجه اينكه اين روايات اشعار دارند كه روش عقلي مورد پذيرش اهلبيت است.
ب) رواياتي كه ميگويند روايات متعارض را بايد به قرآن عرضه نمود: پيامبر اكرم ميفرمايد:
ان علي كل حق حقيقة و علي كل ثواب نوراً فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه(79) هر حقي حقيقتي دارد و هر ثوابي نوري، پس آنچه موافق كتاب خداست آن را بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب خداست رها نماييد.
امام صادق ميفرمايد:
قال: خطب النبي بمني فقال: ايها الناس ما جاءكم عني يوافق كتاب الله فانا قلته و ما جاءكم يخالف كتاب الله فلم اقله(80) پيامبر در مني خطبه خواند و فرمود: اي مردم آنچه كه از جانب من به شما رسيده است اگر با كتاب خدا موافق بود، سخن من است و اگر مخالف كتاب خدا بود بدانيد كه سخن من نيست.
اين روايات و امثال اينها توصيه ميكنند كه پيش از عمل به هر گونه حديثي بايد آن را به قرآن عرضه كنيد. اگر موافق قرآن بود عمل و اگر مخالف بود رها نماييد. عرضه روايات به قرآن مستلزم اين است كه ما بدون روايات بتوانيم قرآن را فهميده و تفسير نماييم وگرنه عرضه ممكن نخواهد بود. پس اين روايات به نحوي تفسير عقلي و اجتهادي را به رسميت ميشناسند.
ج) رواياتي كه دلالت بر توصيهي رجوع به قرآن از سوي اهلبيت دارند: عيسي بن عبيد ميگويد: امام علي بن موسي الرض به من فرمود: چه ميگويي در جواب كسي كه از تو بپرسد كه آيا خدا شئ است يا نه؟ عرض كردم: خداوند متعال خودش را شئ خوانده آنجا كه فرموده : « قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادةً قُلِ اللّهِ شَهِيدٌ بِيْنِي وَبَيْنَكُمْ » (81) ... من معتقدم كه خداوند شئ است اما نه مانند ديگر اشيا، زيرا اگر شيئيت خدا را نفي نماييم در واقع خود خدا نفي كردهايم. امام به من فرمود: راست و درست گفتي.(82)
تصديق برداشت عقلي عيسي بن عبيد از آيه از سوي امام بيانگر اين نكته است كه آن بزرگواران با تفسير عقلي و اجتهادي درست، مخالفت نداشته و آن را تأييد ميفرمودند. وقتي يكي از اصحاب امام صادق از نحوهي مسح و تكليف كسي كه قادر به مسح نمودن بر پوست پا نيست سئوال نمود، حضرت فرمودند: حكم اين مسأله و امثال آن را ميتوان از كتاب خدا به دست آورد. خداوند ميفرمايد: « وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ »(83) اين فرمايش حضرت در حقيقت سفارشي است از جانب آن بزرگوار مبني بر اينكه براي دريافت پاسخ برخي از سئوالات به قرآن مراجعه نماييد.
كليني از زهري نقل ميكند كه گفت: از امام علي بن الحسين شنيدم كه فرمودند: آيات القرآن خزائن فكلما فتحت خزانة ينبغي لك ان تنظر ما فيه(84) آيات قرآن به سان گنجينه هايي است. پس هر گاه گنجينهاي از اين بيشمار خزائن گرانبها باز شود، شايسته آن است كه در آنها نيك بنگري.
طلحه بن زيد از امام صادق نقل ميكند كه فرمودند: همانا به راستي كه در اين قرآن مشعل هدايت است و چراغ فرا راه تاريكي. پس شايسته است كه شخص تيزبين در آن دقت كند و نظر خويش را براي درك پرتوش بگشايد، زيرا تفكر مايهي حيات قلب بينادل است چنانكه جويندهي نور در تاريكيها، به دنبال پرتو نور حركت ميكند.(85)
از مجموع اين روايات ميتوان نتيجه گرفت كه تفسير عقلي و اجتهادي در چارچوب خاص و مشروع خود مورد قبول و پذيرش اهلبيت بوده و آنان همواره اصحاب و ياران خود را ترغيب و تشويق به اين نحو برداشت و تفسير از قرآن مينمودند.
در ميان سخنان اهلبيت فرمايشاتي به چشم ميخورد كه حكايت از موضوع بندي معارف قرآن دارد. اين تقسيم موضوعي خيلي شبيه آن چيزي است كه امروزه از آن با نام تفسير موضوعي قرآن ياد ميشود.
اصبغ بن نباته گفت: از امير مؤمنان شنيدم كه ميفرمود: قرآن در سه زمينه نازل شده است: يك سوم در بارهي ما و دشمنان ما، يك سوم در بارهي سنتها و امثال و يك سوم در بارهي فرائض و احكام.(86)
از امام صادق روايت شده كه آن حضرت فرمود: قرآن بر چهار قسمت نازل شده است: يك چهارم در بارهي حلال و يك چهارم در بارهي حرام، يك چهارم در بارهي سنتها و احكام و يك چهارم در بارهي اخبار آنان كه قبل از شما بودهاند و آنان كه بعد از شما خواهند آمد و حل و فصل مسايل جاري شما.(87)
امام باقر فرمود: قرآن بر چهار محور نازل شده است: بخشي در بارهي ما، بخشي در بارهي دشمنان ما، قسمتي در بارهي واجبات و احكام و قسمتي سنتها و امثال است و آيات كريمهي قرآن كه بيانگر كرامتها است، تعلق به ما اهلبيت دارد.(88)
گر چه اين تقسيمها خيلي كلي است اما ميتوان آنها را به عنوان ايدهاي كه الهام بخش تفسير موضوعي قرآن كريم شده است، مطرح كرد.
رسول اكرم و امامان معصوم در داوريها و احتجاجها و در پاسخ به پرسشهاي تفسيري، آيات قرآن را به يكديگر ارجاع ميدادند و با ساير آيات قرآن آيه مورد نظر خود را تفسير ميكردند. در روايتي از رسول اكرم نقل شده كه فرمودند: ان القرآن ليصدق بعضه بعضا فلا تكذبوا بعضه ببعض(89) به راستي آيات قرآن همديگر را تصديق ميكند پس بعضي آيات را به وسيله بعضي ديگر تكذيب نكنيد.
حضرت علي فرمودهاند: كتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض به وسيله كتاب خدا بينا ميشويد و سخن ميگوييد و ميشنويد و آيات قرآن به جاي همديگر سخن ميگويد و همديگر را تأييد ميكند.(90)
نيز حضرت از جمع بين آيه كريمه: « وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ ... » (91) و آيه: « وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً »(92) استفاده كردهاند كه از نظر قرآن كريم حداقل دوران بارداري بانوان شش ماه است و براين اساس حكم رجم را از شخصي كه بر اثر اتهام به بزهكاري، به آن محكوم شده بود، برداشتند.(93)
امام جواد با ضميمه كردن آيه شريفه: « وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ » (94) به آيه: « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا »(95) حد سارق را قطع انگشتان دست دانستهاند در حالي كه افراطيان از خوارج با استناد به خصوص آيه: « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا » معتقد بودند دست دزد بايد از شانه قطع شود، زيرا بر همهي آن يد اطلاق ميشود.(96)
روزي مهدي عباسي وارد مدينه شد و پس از زيارت قبر پيامبر با امام موسي كاظم ملاقات كرد. در اين ديدار مهدي عباسي يك بحث قرآني مطرح كرد و از آنجا كه مردي شرابخوار بود به دنبال مستمسكي بود كه شراب را براي خود حلال نمايد لذا از امام پرسيد: آيا شراب در قرآن تحريم شده است؟
آنگاه اضافه كرد: مردم اغلب ميدانند كه در قرآن از خوردن شراب نهي شده است ولي نميدانند كه اين نهي حرام بودن آن است. (شايد با اين جمله ميخواست بفهماند كه نهي اعم از حرمت و كراهت است.) امام براي اينكه به مهدي عباسي ثابت نمايد كه حرمت شراب برگرفته از آيات قرآن است به اين آيه شريفه در قرآن استناد كردند كه خداوند در قرآن ميفرمايد: « قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ »(97) سپس امام فرمود: منظور از كلمه اثم در اين آيه شريفه كه خداوند آن را حرام كرده است همان شراب ميباشد، چرا كه خداوند در آيه ديگري ميفرمايد: « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا » (98) و اثمي كه در سوره اعراف صريحاً حرام معرفي شده، در سوره بقره اثم كبير در مورد شراب و قمار به كار رفته است. بنابراين شراب صريحاً در قرآن مجيد حرام معرفي شده است. مهدي عباسي بعد از شنيدن اين جواب به علي بن يقطين گفت: والله فتوي هاشمية (99)
از اين روايات و نظاير آنها به روشني استفاده ميشود كه روش تفسير قرآن به قرآن بسيار مورد توجه و تأكيد اهلبيت بوده و آنان در تفاسير خود از اين شيوه فراوان بهره ميجستند. شايد همين مسأله باعث شده است كه برخي از بزرگان تفسير، اين روش تفسيري را روش اهلبيت دانستهاند.
علامه طباطبايي در تبيين روش عترت و اهلبيت چنين ميگويد: ... پيامبر اكرم و اهلبيت گرامش گر چه بر طبق نصوص قرآن، شارح و مفسر و مبين معاني و مقاصد قرآن ميباشند، ولي اساس بيانات و روش تعليم و تفسيرشان همان طريق و روش تفسير قرآن به قرآن بوده كه قرآن خود، آن را به ما آموخته است و از طريق روايات نيز بر ما معلوم گشته است كه در هيچ مورد از بيانات ايشان در زمينهي تفسير آيات، از غير قرآن استعانت و استفادهاي به عمل نيامده است.(100)
در جاي ديگر ميگويد: ... روشي كه در روايات بدان ترغيب شده، همان تفسير از طريق قرآن است و آنچه از آن نهي و منع شده، تفسير از غير طريق قرآن ميباشد...(101)
بنابراين اگر نگوييم اين روش تنها شيوهاي است كه اهلبيت آن را قبول دارند، حداقل اين شيوه بيش از همه مورد توجه و عنايت آنان بوده است، زيرا در تفاسيرشان بيشتر از اين روش استفاده مينمودند. تا اينجا روشن شد كه در ميان روشهاي گوناگون تفسيري، روش تفسير قرآن به قرآن از مطلوبيت بيشتري نزد اهلبيت برخوردار بوده است. اكنون مناسب است به نمودهاي تفسير قرآن به قرآن در كلام اهلبيت اشارهي گذرا نماييم.
اگر احاديث تفسيري رسيده از عترت را در بعد روش قرآن به قرآن بررسي نماييم، درمييابيم كه اين احاديث در چند محور اساسي قابل دسته بندي هستند.
اهلبيت بسياري از واژههاي قرآني را با استفاده از آيات قرآن تشريح مي فرمودند. يكي از اين واژهها، كلمه روح است. امام باقر در شرح معناي روح بيان مفصلي دارد كه در آن از قرآن سود جسته و ميفرمايد:
خداوند انسانها را به سه دسته آفريده و در سه مرتبه قرار داده است و اين را در قرآن چنين آورده است: « فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ » (102) مقصود از سابقان مقرب، انبيا و رسولانند كه خداوند در آنان روح قدس، روح ايمان، روح قوت، روح شهوت و روح بدن را قرار داده و اين مطلب را در كتابش اينگونه بيان ميكند: « تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ » (103) سپس در باره همهي پيامبران فرمود: « وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ » (104) مقصود از اصحاب ميمنه، مؤمنان راستين هستند كه از روح ايمان، روح قوت و روح بدن بهرهمندند ... و گاه بر بندگان عوارضي پيش ميآيد كه باعث از بين رفتن برخي روحها ميشود و آن را خداوند اينگونه بيان كرده است: « وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً » (105) بعضي از شما به پستترين سالهاي عمر ميرسند تا پس از آگاهي چيزي ندانند. اما اصحاب مشئمه، حق ناپذيران اهل كتابند كه روح ايمان ندارند و سه روح ديگر را دارند.(106)
چنانچه ملاحظه شد امام با استفاده از آيات قرآن ضمن تبيين اصحاب ميمنه و اصحاب مشئمه و سابقون به تبيين و توضيح واژه روح و اقسام آن ميپردازد.
از ديگر واژههايي كه اهلبيت با استفاده از آيات قرآن به توضيح و تبيين آن پرداختهاند، ايمان و كفر است. امام صادق ميفرمايد:
ايمان در كتاب خداوند چهار گونه است: اقرار زباني، تصديق قلبي، انجام فريضه و پايداري ايمان.
اقرار زباني: اقرار زباني را خداوند ايمان ناميده و اقرار كنندگان را مؤمن خوانده است: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيع وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيد وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً » (107) اي كساني كه ايمان آوردهايد سلاح و ساز و برگ خويش را برگيريد و گروه گروه يا همگان براي جهاد بيرون شويد. در ميان شما افرادي (منافق) هستند كه درنگ ميكنند و به سوي جهاد نميشتابند، اگر به شما گزند و شكستي رسد گويند: خدا به ما نيكويي كرد كه با آنها همراه و حاضر نبوديم و اگر از خدا به شما فزوني و بخششي رسد، گويند: اي كاش با آنان ميبوديم تا به كاميابي بزرگ دست مييافتيم.
امام ادامه ميدهد: اگر اين سخن را اهل شرق و غرب بر زبان جاري سازند، به وسيله آن از ايمان خارج شوند، با اين حال به خاطر اقرارشان به خداوند، آنان را مؤمن ناميده است و چنين است كه مؤمنان دوباره به ايمان دعوت شدهاند: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ » (108)
ايمان به معناي تصديق قلبي: « الَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ » (109) آنان كه ايمان آوردهاند و پرهيزگاري ميكردهاند، در زندگي اين جهان و آن جهان به ايشان مژده باد.
ايمان به معناي انجام فرايض: وقتي خداوند قبله را به سوي كعبه تغيير داد، اصحاب به رسول اكرم گفتند: آيا نمازهايي كه به سوي بيت المقدس خواندهايم باطل است؟ خداوند در پاسخ فرمود: « وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ » (110) خداوند بر آن نيست كه ايمان شما را تباه كند. در اين آيه ايمان به انجام نماز كه از فرايض است اطلاق شده است.
ايمان به معناي پايداري: « لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ » (111) هيچ قومي را نيابي كه به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشد ولي دشمنان خدا و پيامبر را دوست بدارد، هر چند آن دشمنان پدر، پسر، برادر يا خويشاوند وي باشند. اينانند كه خدا ايمان را در دلهايشان نوشته و پايدار ساخته و ايشان را به وسيلهي روحي از نزد خويش نيرومند گردانيده است.(112)
در روايتي ديگر امام صادق فرمودهاند:
كفر در قرآن به پنج معنا آمده است كه يكي از آنها كفر به معناي انكار است كه خود دو قسم است: گاه از روي ناداني است و گاه از روي توجه و آگاهي. آنان كه ناآگاهانه كفر ورزيدهاند، خداوند در مورد آنان ميفرمايد: « وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَالِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ » (113) و آنان كه عالمانه به كفر ميگرايند، خداوند در بارهشان ميفرمايد: « وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ » (114)
يكي از اقسام كفر، كفر به معناي بيزاري است. خداوند ميفرمايد: ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ((115) از ديگر اقسام كفر، كفر به معناي ترك امر الهي است: « وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ »(116) گونه اي ديگر كفر، كفر به معناي كفران نعمت است: « وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ » (117) اين است وجوه و اقسام كفر در كتاب خداوند.(118)
اهلبيت در بسياري از موارد آيات مجمل را به وسيلهي آياتي كه از دلالت روشنتري برخوردار بودند، تفسير مينمودند. به عنوان نمونه در تفسير امام حسن عسكري سه عنوان نعمت يافتگان، غضب شدگان و گمراهان كه در سوره حمد مطرح شده، از زبان علي اينگونه تفسير شده است:
مراد از اهل نعمت كساني هستند كه در آيه مطرح شدهاند: « وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ »(119) و كسي كه خدا و پيامبر را اطاعت كند همنشين كساني خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده: از پيامبران، راستگويان، شهدا و نيكوكاران. مغضوبان يهودند كه خداوند در باره آنان فرموده است: « قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَالِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَّعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ » (120) بگو: آيا شما را از كساني كه موقعيت و پاداششان نزد خدا بدتر است با خبر كنم؟ كساني كه خداوند آنان را از رحمت خود دور ساخته و مورد خشم قرار داده است.
ضالين نصارايند، زيرا خداوند در باره آنان فرموده: « قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُواْ أَهْوَاء قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيراً وَضَلُّواْ عَن سَوَاء السَّبِيلِ » (121) بگو: اي اهل كتاب در دين خود غلو نكنيد و غير از حق نگوييد و از هوسهاي گروهي كه پيشتر گمراه شدهاند و ديگران را گمراه كردهاند و از راه راست منحرف گشتهاند، پيروي نكنيد.
سپس امام افزوده است: هركس به خدا كفر ورزد او مورد غضب الهي و منحرف از راه است.(122)
يكي ديگر از نمودهاي تفسير قرآن به قرآن در كلام اهلبيت نفي پندارها و تفسيرهاي نادرست ديگران از قرآن بوده است. در تفسير آيه: « وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ ببَابيلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ » (123) ابو يعقوب و ابو الحسن (روايتگران تفسير منسوب به امام حسن عسكري) ميگويند: به امام حسن عسكري عرض كرديم: برخي ميگويند هاروت و ماروت دو فرشته بودهاند كه خدا آنان را به زمين فرستاد و آن دو دلباختهي زني به نام زهره شدند و مرتكب زنا، آشاميدن شراب و كشتن نفس محترمه گرديدند. خداوند آن دو را در بابل كيفر داد. جادوگران از آن دو جادوگري آموختند و خداوند آن زن را به صورت ستاره زهره مسخ كرد. امام فرمود: پناه به خدا از اين پندارها! فرشتگان داراي عصمتند و به لطف الهي از گناه مصونيت دارند. خداوند ميفرمايد: « لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ » (124) هر گز فرمان خدا را مخالفت نميكنند و آنچه را فرمان داده شدهاند اجرا ميكنند.
« وَمَنْ عِندَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا يَسْتَحْسِرُونَ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ » (125) آنها از نزد اويند، هيچگاه در عبادتش استكبار نميورزند و هرگز خسته نميشوند. « بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ »(126) بندگان بزرگوارند، هرگز در سخن بر او پيشي نميگيرند، به فرمان او عمل ميكنند همه چيز را ميدانند و جز با رضايت خداوند كسي را شفاعت نميكنند و از ترس او بيمناكند.
گفتيم: بنابراين ابليس نيز فرشته نبوده است؟ فرمود: نه بلكه او از جن بود. آيا نشنيدهايد كه خداوند ميفرمايد: « وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ » (127) به ياد آوريد زماني را كه به فرشتگان گفتيم: بر آدم سجده كنيد آنها همگي سجده كردند جز ابليس كه از جن بود.(128)
چنانچه ملاحظه گرديد، امام براي رد تفسير ناروا در مورد آيه مربوط به هاروت و ماروت، به وسيله ديگر آيات قرآن آن را رد مينمايد.
يكي از مصاديق تفسير قرآن به قرآن در تفاسير اهلبيت بيان سازگاري بين آيات به ظاهر ناسازگار است. مناظرهي معروف علي با مرد زنديقي كه در محضر امام تمام آياتي را كه به ظاهر با هم ناسازگارند برشمرد و پاسخي كه امام در بيان سازگاري آيات ارائه داشت، نمونهي بارز استفاده ائمه از قرآن در تفسير قرآن است. از آنجايي كه اين حديث بسيار طولاني است از ذكر آن خودداري و خواننده را به كتب مربوطه ارجاع ميدهيم.(129)
مردي به امام صادق گفت: خداوند ميفرمايد: « ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ » (130) مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم. من خدا را ميخوانم ولي دعايم به اجابت مقرون نميگردد! امام فرمود: چون شما به پيمان خدا وفا نميكنيد. خداوند فرموده است: « وَأَوْفُواْ بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ »(131) به پيماني كه با من بستهايد وفا كنيد تا من نيز به پيمان شما وفا كنم. به خدا سوگند اگر شما به پيمانتان با خدا پايبند باشي، خدا به پيمان خود با شما وفا ميكند.(132)
آن مرد خيال ميكرد كه اين آيه با آنچه ميگويد ناسازگار است، زيرا آيه وعده اجابت دعا را داده است در حالي كه دعايش اجابت نميشود. امام با استفاده از ديگر آيات اين ناسازگاري ظاهري را برطرف نمود.
عبد الله بن فضل هاشمي ميگويد: از امام صادق پرسيدم از آيه: « مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً » (133) آن كس را خدا هدايت كند، هدايت يافتهي واقعي است و هر كس را او گمراه سازد، هرگز هدايتگر و سرپرستي نخواهد داشت. امام فرمود: معناي آيه اين است كه خداوند ظالمان را در قيامت از رسيدن به جايگاه كرامت، بازميدارد و اهل ايمان را به بهشت هدايت ميكند، آنگونه كه ميفرمايد: « وَيُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاءُ » (134) ستمگران را گمراه ميسازد و خداوند هر كار بخواهد انجام ميدهد. همچنين ميفرمايد: « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيم »(135) آنان كه ايمان آوردهاند و كارهاي شايسته انجام دادهاند، پروردگارشان به ايمانشان هدايت ميكند، در بهشتهاي پر نعمت كه نهرهاي آب در زير پايشان جاري است.
آيات قرآن با هم پيوند مفهومي دارند و اهلبيت در تفاسيرشان به اين نكته توجه داشتند و ديگران را نيز توجه ميدادند.
زهري در مسيري با امام سجاد روبرو ميشود و ميگويد: شما جهاد و دشواريهاي آن را وا نهادهايد و به حج كه به آساني درخور انجام است روي آوردهايد، با اينكه خداوند ميفرمايد: « إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم ... وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » (136) امام فرمود: آيهي بعدي را بخوان: « التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِين » (137) سپس فرمود: هرگاه يافتيم كساني را كه اين اوصاف را دارند، جهاد همراه با آنها با فضيلتتر است از حج.(138)
زهري فضيلت جهاد را در پرتو آيه اول مورد توجه قرار داده بود، ولي امام به او ميفهماند كه براي تفسير آيات، بايد سياق را در نظر گرفت.
يكي ديگر از مصاديق تفسير قرآن به قرآن در مكتب اهلبيت شناخت دقيق ناسخ از منسوخ است. امام علي در روايتي ميفرمايد: ... عده زنان در جاهليت يك سال بود ... و زن شوهر مرده تعهد ميكرد كه به مدت يك سال از سرمه كشيدن، شانه زدن بر مو، استعمال بوي خوش و ازدواج بپرهيزد. در اين صورت او را به مدت يك سال از خانهاش بيرون نميكردند و در اين مدت، هزينه زندگي زن ار از دارايي هاي به جا مانده از شوهرش ميپرداختند. براين اساس در صدر اسلام خداوند اين آيه را نازل كرد: « وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجاً وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ » (139) و كساني كه از شما در آستانه مرگ قرار ميگيرند و همسراني به جا ميگذارند، بايد براي همسران خود وصيت كنند كه تا يك سال آنان را بهرهمند سازند، در صورتي كه آنان از خانه بيرون نروند.
وقتي اسلام قدرت گرفت، خداوند اين آيه را نازل فرمود: « وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْراً » (140) كساني كه از شما ميميرند و همسراني باقي ميگذارند، بايد چهار ماه و ده روز انتظار كشند. (141)
زراره بن اعين ميگويد: از امام باقر در بارهي اين آيه توضيح خواستم: « وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ » (142) امام فرمود: اين آيه نسخ شده است به وسيله اين آيه شريفه: « وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ » (143) هرگز زنان كافر را در همسري خود نگه نداريد.(144)
در پايان بحث تفسير قرآن به قرآن به عنوان روش مورد پسند اهلبيت، مناسب است دو بحثي ديگر نيز طرح شود: يكي جايگاه سنت در روش تفسير قرآن به قرآن و ديگري روايات ضرب القرآن بعضه ببعض كه گويا دلالت بر مردود بودن اين نوع تفسير دارد.
تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه روش مطلوب اهلبيت در تفسير قرآن، روش تفسير قرآن به وسيله خود قرآن است. اكنون اين پرسش مطرح ميشود كه آيا در اين روش جايي براي روايات ميماند يا خير؟ براي پاسخ اين پرسش هم ميتوان از خود قرآن بهره گرفت و هم از سخنان معصومين.
قرآن كريم ميفرمايد: « وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ » (145) قرآن را به سوي تو نازل كرديم تا براي مردم آنچه را كه نازل شده است بازگو نمايي شايد آنان تفكر نمايند. اين آيه صريحا به پيامبر دستور ميدهد كه قرآن را براي مردم تبيين نمايد. يا آيه: « فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُون » (146) اگر نميدانيد از اهل ذكر بپرسيد.
از اينجا نقش سنت در تفسير قرآن معلوم ميشود، زيرا اگر سنت جايگاهي در تفسير نميداشت، دستور تبيين به پيامبر و يا پرسش از اهل ذكر معنا پيدا نميكرد. علاوه بر آيات، بسياري از احاديث از جمله حديث ثقلين نيز بر اين مطلب دلالت دارد. از جمله اينكه اهلبيت در تفسير خود از احاديث نبوي استفاده مينمودند. منتهي استفاده از سنت در تفسير، نياز مند شرايطي است كه بزرگان تفسير با بهرهگيري از مكتب اهلبيت آن را بيان فرمودهاند.
در ذيل سخنان دو تن از بزرگان تفسير در دوران معاصر را نقل مينماييم، تا جايگاه سنت در تفسير قرآن به قرآن روشن شود.
علامه طباطبايي ميگويد: ... تنها روش مورد قبول در تفسير قرآن، استمداد از قرآن جهت فهم معاني آيات آن و تفسير آيه به آيه ميباشد. اين روش در صورتي مورد قبول خواهد بود كه براساس تفحص و جستجوي كافي در روايات نقل شده از نبي اكرم و اهلبيت به عمل آمده پس از تحصيل ذوق و معلومات برگرفته از آنها، به تفسير كلام اشتغال ورزند.(147)
آيت الله جوادي آملي با توجه به حديث ثقلين، تفسير قرآن به سنت را در قبال تفسير قرآن به قرآن همانند ثقل اصغر در ساحت ثقل اكبر ميداند.(148) ايشان در جاي ديگر ميگويد: براساس مباحث گذشته، در تفسير هر يك از آيات قرآني اين مراحل را بايد پيمود:
1. مفاد آيه مورد نظر را با قطع نظر در ساير آيات قرآني بايد فهميد ولي در اين مرحله نميتوان گفت نظر قرآن چنين است، بلكه ميتوان گفت مفاد آيه با قطع نظر از آيات ديگر چنين است.
2. چون آيات قرآن كريم مفسر و مصدق يكديگر است، با استفاده از ساير آيات قرآن بايد آيهي مورد نظر تفسير شود. در اين مرحله حاصل معناي آيه را كه ثمرهي تفسير قرآن به قرآن است، ميتوان به قرآ اسناد داد، ولي قابل اسناد به اسلام نيست و به عنوان پيام دين و سخن اسلام تلقي نميشود و ازاينرو پذيرش و عمل به آن مصداق حسبنا كتاب الله خواهد بود كه چنين گفتاري يا رفتاري مخالف سنت قطعي رسول اكرم است كه قرآن نيز آن را منبع مباني و ادله دين قرار داده است.
3. بايد همهي رواياتي كه در شأن نزول، تطبيق و يا تفسير آيه مورد بحث آمده و همچنين رواياتي كه به گونهاي با معناي آيهي مزبور مرتبط است با يكديگر جمعبندي شود تا در محدودهي سخنان ثقل اصغر نيز مقيدها، مخصصها و ساير قراين يافت شده، پيام ثقل اصغر به روشني دريافت شود.
4. پس از جمعبندي روايات مزبور، حاصل وعصارهي آنها را بر قرآن كريم عرضه كنيم تا در صورت نداشتن تباين با قرآن، به عنوان مقيد، مخصص، قرينه و شارح در دامنهي قرآن كريم قرار گيرد.
5. در صورت هماهنگي پيام ثقل اصغر با سخن ثقل اكبر، جمعبندي نهايي كرده، آنگاه اين مجموعه هماهنگ را پيام و سخن اسلام بدانيم.
سپس در پايان ذكر مراحل پنجگانه دليل مقدم داشتن بحث قرآني بر بحث روايي را چنين مطرح مينمايد: ... در تبيين معارف دين، قرآن كريم اولين پايگاه بوده، پشتوانهي حجيت روايات است و با داشتن چنين پايگاهي كه سند و همچنين دلالت آن بر اصول خطوط كلي دين، هر دو قطعي است، ميتوان روايات را حجت دانست و از آن بهره جست وگرنه پيش از دريافت پيام ثقل اكبر، تبيين مفهوم آيه به وسيله روايات مستلزم دور است.(149)
مخالفان تفسير قرآن به قرآن ضرب القرآن بعضه ببعض را كه در برخي از روايات از آن نهي شده، به معناي تفسير قرآن به قرآن دانستهاند و به اين ترتيب مدعي شدهاند كه روش مزبور مانند روش تفسير به رأي مردود و از نظر سنت ممنوع است. اينك به چند نمونه از رواياتي كه در اين زمينه اشعار دارد، اشاره ميكنيم.
سيوطي از جد عمرو بن شعيب نقل ميكند كه وي گفت: رسول خدا شنيدند كه گروهي در مورد قرآن اختلاف كردهاند، فرمودند: همانا مردمان قبل از شما به سبب چنين كاري هلاك شدند، بعضي آيات كتاب خدا را با كمك بعضي آيات ديگر تفسير كردند؛ بدانيد كه قرآن نازل شد تا بعضي از آن بعضي ديگر را تصديق كند.(150)
شيخ صدوق در معاني الاخبار در روايتي آورده است: ما ضرب رجل من القرآن بعضه ببعض الا كفر(151) كسي بعضي قرآن را به وسيلهي بعضي ديگر تفسير نكرده است مگر اينكه كافر شده است.
كليني و عياشي از امام صادق نقل ميكنند كه فرمود: ما ضرب رجل القرآن بعضه ببعض الا كفر(152) كسي بعضي قرآن را به وسيلهي بعضش تفسير نكرده است مگر اينكه كافر شده است.
بعضي از اين احاديث و امثال اينها اين برداشت را نمودهاند كه تفسير قرآن به قرآن از نظر اهلبيت ممنوع و مردود است.
واقعيت مطلب آن است كه اين عده معناي اين احاديث را به درستي نفهميدهاند و برداشت نادرستي از روايات اين چنيني داشتهاند. علامه طباطبايي در بارهي مفاد اينگونه روايات چنين توضيح ميدهد: اين روايات، مفهوم و معناي ضرب القرآن بعضه ببعض را در مقابل تصديق القرآن بعضه ببعض قرار داده است و به مقتضاي اين مقابله بايد گفت: معناي ضرب القرآن هما خلط بين آيات و به هم زدن آنها از نظر مقامات و مناسبات مفاهيم آيات با يكديگر و نيز اخلال نمودن در ترتيب بيان مقاصد قرآني ميباشد مانند آن كه آيهي محكمي را به جاي متشابه و آيهي متشابهي را به جاي محكم مورد استفاده قرار دهند.(153)
در تأييد مفاد مزبور روايتي از امام صادق وجود دارد كه در قسمتي از آن حديث چنين آمده است: ... و اين بدان سبب است كه برخي از قرآن را با برخي ديگر تفسير كردند و به منسوخ استدلال كردند در حالي كه گمان ميبردند ناسخ است و به متشابه احتجاج نمودند در حالي كه به اعتقاد خود آن را محكم ميدانستند و لفظ خاص را دليل قرار دادند در حالي كه آن را لفظ عام به حساب ميآوردند، ابتداي آيه را دليل قرار دادند و سبب تأويلش را ترك گفتند و به سرآغاز و سرانجام كلام دقت نكردند و موارد و مأخذش را نشناختند؛ زيرا كه آن را از اهلش فرا نگرفتند و از پس اين كردار گمراه شدند و گمراه كردند.(154)
همانگونه كه تفسير براساس روش و شيوه قابل تقسيم است، براساس گرايشهاي مختلف نيز تقسيم پذير است. مفسران با استفاده از ميراثهاي تفسيري به جا مانده از پيشينيان، گرايشهاي گوناگوني را براي تفسير برشمردهاند. در اين قسمت از بحث به مهمترين آنها اشاره و سپس نقش اهلبيت در تكوين و پيدايش آن گرايشها بررسي ميگردد.
در اين گرايش همان طور كه در تفسير نقلي اشاره شد، آيات قرآن به وسيله روايات تفسير و تبيين ميگردد. اين گرايش از سابقهدارترين و مشهورترين گرايشهاي تفسيري به شمار ميرود. تفاسير چون تفسير فرات كوفي، البرهان في تفسير القرآن و ... از جمله كتابهاي متعددي است كه با اين گرايش تدوين شدهاند.
در تفسير با اين رويكرد سعي ميشود كه آيات قرآن با نگاهي زبانشناسانه تفسير شود و با استفاده از قواعد و ادبيات عرب از قبيل صرف و نحو قرآن مورد تفسير واقع شود. تفسير جامع الجوامع طبري، البحر المحيط ابوحيان اندلسي، تفسير القرآن اعرابه و بيانه شيخ محمد علي طه دره و ... نمونههايي است از تفاسير تهيه شده با اين گرايش.
در اين تفسير اهتمام بر شناخت و اجتهاد در لغات، ريشه و اشتقاق و شكل و تغييرات آنها است. توجه به كاربردهاي متفاوت يك لغت در قرآن، توجه به مترادفها و متضادها از جمله مباحث اصلي اين نوع تفسير است. تفسير معاني القرآن يحيي بن زياد ديلمي، مفردات الفاظ قرآن راغب اصفهاني و ... از اين نوع تفسيرند.
در اين تفسير به جنبههاي فصاحت و بلاغت عبارات و كلمات قرآن اهتمام بيشتر داده ميشود و با كمك علم معاني و بيان آيات قرآن تفسير ميشود. عنايت بر ادوات، حروف، ساختار و اساليب كلام مانند كنايات، استعارات، تشبيهات، تمثيل، مجاز، تقديم و تأخير در تفسير بلاغي فراوان به چشم ميخورد. كشاف زمخشري و تفاسيري نظير آن با اين گرايش نوشته شدهاند.
در اين نوع تفسير همت بيشتر مفسران، بر شناخت و دريافت احكام فقهي از آيات قرآن است. تفسيرهاي فقهي به دلايل مباني فقهي متفاوت، متنوع بوده و براساس مسلك جعفري، حنبلي، شافعي، مالكي و حنفي تدوين شده است. تفسير احكام القرآن محمد بن ادريس شافعي مقتداي مذهب شافعي، تفسير احكام القرآن ابوبكر احمد بن علي الرازي جصّاص حنفي مذهب، تفسير احكام القرآن ابوبكر محمد بن عبدالله بن محمد اندلسي مالكي مذهب، تفسير احكام القرآن قطب الدين ابي الحسين سعيد بن هبه الله راوندي شيعي مذهب و چندين تفسيري ديگر با اين گرايش تدوين شدهاند.
در اينگونه تفسير بيشتر آياتي كه بيانگر عقايد مسلمانان هستند، تحقيق و تدبر شدهاند. تفسيرهاي كلامي با انگيزهي دفاع از عقايد خاصي شكل گرفتهاند و هر مفسر طبق مباني اعتقادي خود به تفسير قرآن پرداخته است. تأويلات القرآن ابو منصور ماتريدي، فتح القدير محمد بن علي بن عبد الله شوكاني، الفرقان شيخ محمد صادق تهراني و ... نمونههاي اين نوع تفسير هستند.
در تفسيرهاي فلسفي، از اصول و قواعد فلسفي براي ادراك مفاهيم و مقاصد قرآن كمك گرفته ميشود. در اين گرايش تفسيري از شيوه استدلال در تفسير آيات بهرهي وافر گرفته ميشود. تفسير ابن سينا، تفسير القرآن الكريم صدر المتألهين، تفسير الميزان علامه طباطبايي و ... از اين قبيلند.
در تفسير عرفاني از استدلال؛ لغت، ادبيات، روايت، كلام و فقه كمك گرفته نميشود، بلكه مفسر براساس مباني سير و سلوك عرفاني و ذوقي، به بيان و تفسير باطن قرآن و اشارات آن ميپردازد. كشف الاسرار و عده الابرار ميبدي، رحمه من الرحمان ابن عربي و ... از اين گرايش بهره ميجويند.
در اين تفسير مفسر به جنبههاي اخلاقي و هدايتي قرآن توجه دارد و بيشتر از اين زاويه قرآن را مورد بررسي قرار ميدهد. تفسير المنار رشيد رضا، تفسير المراغي احمد بن مصطفي مراغي، پرتوي از قرآن آيت الله طالقاني و ... از جمله اين تفاسيرند.
در اين تفسير از منظر پديدهها و حوادث اجتماعي، به آيات نگريسته ميشود و آياتي كه به مسايل اجتماعي پرداختهاند، تحليل ميشوند. اين گرايش تفسيري غالباً به مسايل تربيتي نيز ميپردازد اما از آنجايي كه با تفسير تربيتي تفاوت دارد به عنوان يك گرايش مستقل محسوب ميشود. تفسير عامل، الكاشف محمد جواد مغنيه، من هدي القرآن سيد محمد تقي مدرسي و ... از اين قبيلند.
مفسراني كه به اين گرايش وابستهاند، معتقدند كه قرآن حاوي نكات، مطالب و مسايل علمي – تجربي است كه با گذشت زمان و پيشرفت علوم تجربي، بيشتر روشن ميشوند، زيرا قرآن در 1400 سال پيش به مسايل مهم علمي در بارهي زمين، آسمان، انسان، خلقت، منظومه خورشيد و ... پرداخته است و ممكن است به مسايل علمي ديگري نيز پرداخته باشد كه بشر هنوز آنها را تجربه و كشف نكرده است. كشف الاسرار النورانيه القرآنيه محمد بن احمد اسكندري، الجواهر في تفسير القرآن طنطاوي و ... از تفاسير هستند كه از اين گرايش بهره ميبرند.
اكنون كه گرايشهاي تفسيري به صورت گذرا مطرح شد، نوبت آن فرا ميرسد كه نقش و جايگاه اهلبيت را در تكوين و پيدايش گرايشهاي مختلف تفسيري به بررسي بنشينيم. بديهي است كه اثبات نقش براي اهلبيت در پيدايش اين گرايشها مستلزم صحت و قابل قبول بودن اين گرايشها نيز خواهد بود.
بررسي آثار به جا مانده از اهلبيت در مورد تفسير قرآن، نشان ميدهد كه بسياري از گرايشهاي تفسيري موجود، ريشه در تعليمان، فرمايشات و سخنان اين بزرگواران دارد. براي نمونه به مواردي پرداخته ميشود.
1. امام صادق(علیه السلام) ميفرمايد: تعلموا العربية فانها كلام الله يكلم به خلقه(155) زبان عربي را فراگيريد كه قرآن به زبان عربي است و خداوند با مردم با اين زبان سخن گفته است. اين حديث اهميت زبانشناسي در تفسير قرآن را مطرح ميكند، موضوعي كه ميتوان از آن يك نوع توجه به تفسير ادبي را در مكتب اهلبيت استنباط كرد.
در تفسير آيه: « وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ » (156) زراره از امام باقر سئوال ميكند: از كجا ميگوييد كه در وضو بايد بعضي از سر مسح شود؟ امام خنديد و فرمود: اين را پيامبر فرموده و در بارهي آن كتاب نازل شده. سپس تفصيل داده و فرمود: خداوند فرموده: « فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ » ما فهميديم كه تمام صورت بايد شسته شود. (همچنين) « وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ » سپس خداوند فرمود: « وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ » فهميديم كه بايد به خاطر وجود ب بعض سر مسح شود.
فرمايش امام اشاره به اين نكته ادبي دارد كه يكي از معاني ب تبعيض است و چون بر سر كلمه رؤوس داخل شده، بعضيت را ميرساند و بايد بعض سر مسح شود.
عياشي در تفسير خود نقل ميكند كه سارقي را در زمان امامت امام جواد نزد خليفه عباسي معتصم آوردند و سارق به دزدي خود اقرار كرد. خليفه براي اجراي حد از فقها از جمله امام جواد خواست كه بگويند حد را چگونه بايد اجرا كرد؟ عدهاي با استناد به آيه تيمم گفتند بايد از مچ دست قطع شود و عدهاي با استناد به آيه وضو گفتند بايد از آرنج قطع شود. خليفه روي به امام جواد كرد و او نظر خواست، امام اولاً نپذيرفت ولي بعد از اصرار خليفه فرمود: دست سارق بايد از بن انگشتان قطع شود و كف دست بر جاي بماند. معتصم پرسيد: دليل شما چيست؟ امام فرمودند: دليل من سخن رسول خداست كه فرمودند سجده بايد بر هفت موضع استوار شود: پيشاني، دو دست، دو زانو و دو پا. بنابراين اگر دست سارق از مچ يا آرنج قطع گردد، دستي براي او در موقع سجود باقي نميماند. اين در حالي است كه خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: « وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً » (157) و آنچه كه به خداوند تعلق دارد قابل قطع نيست. اين استنباط امام مورد پسند معتصم واقع شد و دستور داد تا دست سارق از بن انگشتان قطع شود.(158)
از اين چند نمونه به خوبي به دست ميآيد كه تفسير ادبي مورد توجه اهلبيت بوده و در حقيقت ميتوان آنان را از پيشگامان اين نوع تفسير به حساب آورد.
2. امام علي معاني بعضي از واژههاي آيه: « وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ » (159) را اينگونه تفسير كرده است: واژه لنعلم را به لنري معنا كرده است، براي اينكه عرب در بعضي موارد به جاي مادهي علم از مادهي رؤيت استفاده ميكنند. همانگونه كه در آيه: « أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ » (160) الم تر به معناي الم تعلم آمده است.(161)
سيوطي در ذيل آيه: « فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُواْ اللّهَ » (162) در بارهي علت نامگذاري سرزمين عرفات به عرفات، از امام علي چنين نقل كرده است: به اين دليل نام آن سرزمين عرفات گذاشته شده است كه وقتي حضرت ابراهيم در آن سرزمين ايستاد و مناسك به او ارائه گرديد؛ به او گفته شد: عرفت : آيا شناختي؟(163)
امام علي در جواب سئوال كنندهاي كه به نظرش ميان آيه: « وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً » (164) و آيه: « نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ » (165) تعارض وجود دارد، (چون از طرفي سخن از نسيان خدا و از سوي ديگر، نفي نسيان از اوست) گفت: مراد از نسيان در آيه دوم، به نيكي ياد نكردن است زيرا عرب ميگويد: و قد يقول العرب في باب النسيان: قد نسينا فلان فلا يذكرنا اي، انه لا يأمر لنا بخير و لا يذكرنا به عرب در بارهي نسيان ميگويد: فلاني ما را فراموش كرده و از ما يادي نميكند، يعني در بارهي ما به نيكي فرمان نميدهد و ما را به نيكي ياد نميكند.(166)
اين سه نمونه بيانگر تفسير لغوي در كلام اهلبيت است.
3. در تفاسير اهلبيت از تمثيل و تشبيه براي تبيين و توضيح آيات قرآن نيز استفاده شده است كه به نحوي نشان دهندهي تفسير بلاغي است. در تفسير آيه: « وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاء إِلَهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَهٌ » (167) كه دستاويزي براي برخي زنادقه همچون ابوشاكر ديصاني قرار گرفته بود و با سفسطه آن را چنين معنا ميكرد كه در آسمان معبودي است و در زمين معبود ديگري.
هشام بن حكم ميگويد: وي اين پرسش را از من داشت و ميگفت: اين آيه سخن ما مشركان را ميگويد و من نتوانستم جوابش را بدهم. در آن سال به زيارت خانه خدا مشرف شدم و از امام صادق پرسيدم: امام فرمود: اين گفتار زنديقي است خبيث. هنگامي كه برگشتي از او بپرس نام تو در كوفه چيست؟ ميگويد: فلان. بگو نام تو در بصره چيست؟ ميگويد همان نامي است كه در كوفه دارم. آنگاه بگو: خداوند متعال نيز همين طور است، هم در آسمانها اله (معبود) است و هم در زمين و هم در درياها و هم در صحراها و در همه مكان اله او است.(168)
4. نشانههايي از تفسير تربيتي نيز در سخنان اهلبيت به چشم ميخورد. صدوق روايتي را آورده است كه اما علي در وصيتي به پسرش محمد حنفيه ميفرمايد: خداوند بر گوش واجب كرده است كه به معاصي گوش نسپارد. امام براي حكم مذكور به اين آيه تمسك كرده است: « وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكَفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ » (169) براي شما در كتاب نازل شد كه وقتي شنيديد به آيات الهي كفر ورزيده ميشود و آنها مورد تمسخر قرار ميگيرند، با آنان منشينيد تا به كار ديگري مشغول شوند وگرنه همانند آنان خواهيد بود.(170)
امام علي از راهي عبور ميكرد و مشاهده كرد كه افرادي در حال شطرنج بازي هستند. آنان را از شطرنج بازي با تلاوت اين آيه منع فرمود: « مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ » (171) اين تمثالها چيستند كه شما ملازم آنهاييد.(172)
5. رواياتي از اهلبيت نقل شده كه عدهاي از آنها تفسير علمي قرآن را استنباط نمودهاند.
علي بن ابراهيم از پدرش از حسين بن خالد روايت كرده كه در باره آيه: « وَالسَّمَاء ذَاتِ الْحُبُكِ » (173) از امام رضا (ع) توضيح خواستم، حضرت انگشتان خود را مشبك نمود و فرمودند آسمان اين طور محبوك به زمين است. پرسيدم: چطور محبوك است با آنكه خداوند ميفرمايد: « رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا » (174) حضرت فرمودند: سبحان الله عجيب است مگر خداوند نفرموده: بغير عمد ترونه عرض كردم بله، سپس فرمودند: بدون ستوني كه قابل مشاهده باشد. پس ستونهايي هست در آنجا ولي شما آنها را نميبينيد.(175)
در قرآن آيهاي است كه ميفرمايد: « أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ » (176) آيا كافران نديدند و نميدانند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم و هر موجود زندهاي را از آب قرار داديم آيا ايمان نميآورند؟
در اينكه منظور از رتق و فتق چيست؟ دو نظريه آمده: يكي اينكه جهان در آغاز به صورت گاز و دود بوده و ديگر اينكه آغاز آفرينش موجودات زنده از آب است. در بارهي نظريه دومي رواياتي نقل شده است. از جمله پيامبر فرمودند: كل شئ خلق من الماء و امام صادق فرمودند: كان كل شئ ماء و كان عرشه علي الماء(177) گويا اين دو حديث را تفسير علمي آيه دانستهاند.
واقعيت اين است كه گر چه اينگونه احاديث در متون روايي وجود دارند ولي نميتوان اينها را تفسير علمي قرآن دانست، زيرا تفسير قرآن به وسيلهي پديدههاي علمي درست نيست، چون چه بسا بسياري از اين پديدهها بعد از گذشت چند سال خلافش كشف ميشود آنوقت نميتوان گفت كه قرآن نيز خلاف گفته؛ اصلاً هدف قرآن ارائه مباحث علمي نيست، بلكه قرآن كتاب هدايت است گرچه ممكن است به بعضي از مسايل علمي نيز پرداخته باشد اما هدف هدايتي داشته نه اثبات پديدهي علمي. پس نميتوان تفسير علمي قرآن را آنگونه كه امروزه مطرح است به اهلبيت نسبت داد.
6. در تفسير منسوب به امام حسن عسكري رواياتي وجود دارند كه رنگ و بوي تفسير عرفاني را به خود ميگيرند. به عنوان نمونه از امام صادق در بارهي «بسم الله الرحمن الرحيم» سئوال شد. وي فرمود: ب بهاي خدا، سين سناي او و ميم مجد اوست و خداوند اله تمام اشيا است، الرحمان يعني مهربان است به تمام آفريدههايش، الرحيم يعني مهربان است فقط بر مؤمنان.(178)
7. در ارتباط با گرايشهاي تفسيري ديگر مانند تفسير فقهي، كلامي، فلسفي، اجتماعي و روايي نيز ميتوان نمونههايي ارائه كرد. مثلاً براي تفسير فقهي ميتوان از حديث مسح سر كه در بحث تفسير ادبي اشاره شد، استفاده كرد. براي تفسير كلامي از حديثي كه در ارتباط با عصمت هاروت و ماروت ذيل آيه مربوطه در بحث رد تفسيرهاي ناروا اشاره كرديم، ميشود بهره برد. براي تفسير كلامي از حديث مربوط به شيئيت خداوند كه در بحث اهلبيت و تفسير عقلي و اجتهادي مطرح كرديم، استفاده كرد. براي دو مورد ديگر نيز ميتوان به نمونههاي اشاره كرد كه براي جلوگيري از درازگويي به همين مقدرا اكتفا ميشود.
نتيجهاي كه ميتوان از اين بحث گرفت اين است كه در تمام گرايشهاي تفسيري موجود، غير از تفسير علمي، رد پاي اهلبيت ديده ميشود. پس ميتوان ادعا كرد كه نقش اهلبيت در پيدايش و رشد گرايشهاي تفسيري بسيار برجسته و ممتاز بوده است و در حقيقت اين گرايشها ميراثي به جا مانده از تلاشهاي تفسيري آنان به شمار ميرود. نكتهي كه از اين نتيجهگيري به دست ميآيد اين است كه همهي اين گرايشها به جز گرايش علمي- تجربي، اگر در چارچوب ساختار تعيين شده از سوي اهلبيت حركت كنند، مطلوب و قابل قبولند.
اكنون كه نقش و جايگاه اهلبيت در دو بخش روشهاي و گرايشهاي تفسيري بررسي شد، مناسب است كه اين نقش را در دو مبحث ديگر نيز به صورت گذرا بررسي نماييم: يكي بحث باطن قرآن و ديگري بحث تأويل.
بحث باطن قرآن از مباحثي است كه در اسلام اولين بار توسط شخص پيامبر مطرح شد و سپس ائمه آن را گسترش دادند. باطن قرآن يكي از رموز جاودانگي آن به شمار ميرود و فهم بسياري از آيات و تفسير درست آنها بستگي به فهم بطون قرآن دارد. اين بحث يكي از بحثهاي مهم و در عين حال پيچيدهي علوم قرآني، ازاينرو ما قصد پرداختن مفصل به آن را نداريم و تنها به پيدايش اين موضوع و نقش اهلبيت در آن اشاره مينماييم.
پيامبر اكرم ميفرمايد: ما انزل الله عزوجل آية الا و لها ظهر و بطن و كل حرف حد و كل حد مطلع(179) خداوند هيچ آيهاي نازل نكرد، مگر اينكه براي آن ظهر و بطني هست. هر حرفي حدي است و هر حدي مطلعي است.
نيز از آن حضرت است كه فرمود: انزل الله القرآن علي سبعة احرف لكل حرف منها ظهر و بطن و لكل حرف حد و لكل حد مطلع(180) خداوند قرآن را بر هفت حرف نازل كرده است كه هر حرف آن داراي ظهر و بطن است.
جابر بن يزيد جعفي ميگويد: از امام باقر تفسير آيهاي را جويا شدم، امام پاسخي داد. در فرصتي ديگر نيز در بارهي تفسير همان آيه پرسيدم، امام پاسخي متفاوت با پاسخ نخست داد. عرض كردم پيشتر از شما در بارهي تفسير اين آيه سئوال كردم پاسخ ديگري داديد. امام فرمود: يا جابر ان للقرآن بطناً و للبطن بطن و له ظهر و للظهر ظهر اي جابر قرآن بطن دارد و بطن آن نيز بطني، ظهر دارد و ظهر آن نيز ظهري.(181)
از مجموع اين احاديث به دست ميآيد كه وجود بطون براي قرآن امر مسلم و پذيرفته شده در مكتب اهلبيت است. اكنون سئوال اين است كه نقش آنان در گسترش بحث باطن و تفسير باطني قرآن چيست؟ براي پاسخ اين پرسش مطلب را از چند زاويه مطرح ميكنيم.
از امام علي روايت شده كه فرمود: هيچ آيهاي در قرآن نيست مگر اينكه چهار معنا دارد: 1. ظاهر؛ 2. باطن؛ 3. حد؛ 4. مطلع. ظاهر قرآن همان تلاوت است و باطن آن فهم، حد احكام حلال و حرام است و مطلع همان چيزي است كه خداوند آن را از بندهاش ميخواهد.(182)
امام كاظم ذيل آيه: « قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ » (183) ميفرمايد: قرآن ظهر و بطن دارد، همهي آنچه كه خداوند در قرآن حرام كرده، ظاهر قرآن است و باطن قرآن پيشوايان ناحق و ستمگرند، تمام آنچه كه در قرآن حلال شمرده شده است، ظاهر قرآن است و باطن قرآن پيشوايان حقند.(184)
از فضيل بن يسار نقل شده كه گفت: از امام باقر در بارهي آن روايت پرسيدم كه ميگويد: هيچ آيهاي در قرآن نيست مگر اينكه ظهر و بطن دارد. حضرت فرمود: ظهر آن همان تنزيل آن و بطن آن تأويل آن است.(185)
از حمران پسر اعين نقل شده كه گفت: از حضرت امام باقر در بارهي ظهر و بطن قرآن پرسيدم، حضرت فرمود: ظهر قرآن، كساني هستند كه قرآن در بارهي آنان نازل شده است و بطن قرآن كساني هستند كه به شيوهي آنان رفتار كردهاند، آنچه در بارهي آنان بود در مورد اينان صدق ميكند.(186)
باطنيه كه همان فرقه اسماعليه هستند، عقايد خاصي در مورد ظاهر و باطن دارند و معتقدند كه ميان ظاهر و باطن سازگاري وجود ندارد. اينها عقايد نادرست خودشان را به عنوان باطن قرآن، مطرح مينمودند و قرآن را طبق ذوق و سليقهي خود تفسير ميكردند.
ائمه با افكار باطل اين دسته به مبارزه برخواستند. امام صادق از تطبيق نارواي آيات بر اين و آن نهي ميكند و ميفرمايد: لا تقولوا لكل آية هذا رجل و هذا رجل من القرآن حلال و منه حرام و منه نبأ قلكم و حكم ما بينكم و خبر ما بعدكم.(187) در تفسير هر آيه نگوييد اين شخص است واين شخص، قرآن حلال و حرام دارد، در قرآن اخبار گذشته، احكام حال حاضر شما و اخبار آيندهي شماست.
نيز آن حضرت در نامه مفصلي به مفضل مينويسد: ... آن كس كه به شناخت دست يابد، به اطاعت ميگرايد و ظاهر و باطن حرام را حرام ميشمارد. همچنين ممكن نيست باطن چيزي حرام ولي ظاهر آن حلال باشد و چنين نيست كه ميان اصل و فروع و ميان ظاهر و باطن نا هماهنگي و ناسازگاري در حلال و حرام بودن باشد. هر گاه باطن چيزي خبيث و آلوده باشد، پس ظاهر آن هم همانند باطن است.(188)
اين فرمايش امام اشاره به افكار و عقايد باطنيه دارد كه ميان ظاهر و باطن تفاوت و ناسازگاري قايلند.
در روايت ديگري امام صادق ميفرمايد: اي هيثم تميمي! گروهي به ظاهر آيات و احكام و رهآوردهاي شريعت ايمان آوردهاند، ولي به باطن آنها كفر ورزيدهاند و اينگونه ايمان ثمري براي آنان ندارد. گروه ديگري ايمان به باطن پيدا كرده، ولي به ظاهر آيات و احكام كفر ورزيدهاند. لازمه ايمان به ظاهر و باطن قرآن، اعتبار و حجيت ظاهر و عمل مطابق آن است.(189)
1. جابر ميگويد كه از امام باقر در بارهي اين آيه پرسيدم: « فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ » (190) فرمود: تفسيرش در باطن اين است: لما جاءهم ما عرفوا في علي كفروا به، فقال الله فيه يعني بني امية هم الكافرون في باطن القرآن(191) يعني به آنچه كه در باره علي معرفت پيدا كردند، كفر ورزيدند، يعني بني اميه كه براساس باطن قرآن كافرند.
2. حديثي در كافي آمده است كه در آن يك نصراني پس از پرس و جو از عالمترين شخص به كتب آسماني، خدمت امام موسي بن جعفر مشرف ميشود و در مورد تفسير باطني آيات مباركه: « حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ » (192) ميپرسد. امام در جواب ميفرمايد: اما حم فهوم محمد و هو في كتاب هود الذي انزل عليه و هو منقوص الحروف و اما الكتاب المبين فهو اميرالمؤمنين و اما الليلة ففاطمة ...(193)
3. جابر از امام باقر روايت ميكند كه فرمود: اما آيه: « أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ » (194) در بارهي موسي و پيامبران بعدش و همچنين حضرت عيسي است. اما در بارهي امت محمد مثلي زده است و آن اينكه: فان جاءكم محمد بما لا تهوي انفسكم بموالاة علي استكبرتم و فريقاً من آل محمد كذبتم و فريقاً تقتلون سپس ميفرمايد: فذلك تفسيرها في الباطن اين تفسير باطن آيه است.(195)
يكي از پيچيدهترين بحثهاي علوم قرآني، بحث تأويل است. مفسران و دانشمندان علوم قرآني بحثهاي زيادي در اين رابطه داشتهاند. از آنجايي كه اين نوشته ظرفيت پرداختن به تمام زواياي اين بحث مهم را ندارد، ما از وارد شدن به آن خودداري نموده و تنها از زاويه نقش و جايگاه اهلبيت مطالبي را اشاره مينماييم.
حكم بن عيينه (عتيبه) ميگويد از امام باقر در بارهي اين آيه پرسيد: « وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاء الْعَالَمِينَ » (196) و آن هنگام كه فرشتگان گفتند: اين مريم خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام جهانيان برتري داده است.
عرض كردم در اين آيه دو بار برگزيدن آمده است، در حالي كه در واقع برگزيدن همان يك بار بوده است. حضرت فرمود: اي حكم اين آيه تأويلي دارد و تفسيري. عرض كردم آن را براي من تفسير كنيد. حضرت فرمود: يعني خداوند نخست او را از ميان ذريهي پيامبران برگزيد...(197) در اين روايت گرچه امام تأويل را معنا نكرده است ولي اين مقدار روشني داده است كه تأويل غير از تفسير است، چون تأويل را در برابر تفسير قرار داده است.
زراره ميگويد: از امام صادق در باره كلام خداوند پرسيدم كه ميفرمايد: « وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً » (198) همه با هم با مشركان پيكار كنيد. امام فرمود: اين آيه تأويلي دارد، تأويل اين آيه هنوز فرا نرسيده است. پس از آن كه قائم ما قيام كند، آنان كه او را ميبينند تأويل اين آيه را خواهند ديد، كار آيين محمد بدان جا خواهد كشيد كه هنوز شب فرا نرسيده شرك بر روي زمين نخواهد ماند، همان گونه كه خداوند فرموده است.(199) در اين روايت تأويل آن واقعيتي است كه در خارج وجود دارد.
فضيل بن يسار از امام باقر در بارهي ظهر و بطن قرآن پرسيد، حضرت در پاسخ فرمود: ظهر قرآن همان تنزيل آن است و بطن قرآن تأويل آن. برخي از آن تأويلها گذشته است و برخي از آنها فرا نرسيده است، مثل جريان حركت خورشيد جاري است، همان گونه كه تأويل قسمتي از آن كه در بارهي مردگان بوده است، آمده، همان گونه در بارهي زندگان است، خداوند ميفرمايد: تأويل آن را جز خدا و راسخان در علم نميدانند. ما راسخان در علم هستيم و ما تأويل آن را ميدانيم.(200) در اين روايت تأويل همان بطن قرآن است.
از مجموع احاديث اهلبيت ميتوان استفاده را كرد كه تأويل واقعيتهاي خارجي است كه در وراي مفهوم آيات قرآن وجود دارد و آيات ناظر به آنهاست.
در مباحث مربوط به تأويل مانند مباحث باطن، نيز اهلبيت ضمن موضعگيري در برابر تأويلهاي ناروا، به تبيين روش درست دستيابي به تأويل قرآن ميپرداختن و نمونههايي نيز وجود كه به خاطر شباهت خيلي زياد با تفسير باطني، از تكرار آنها خود داري ميشود.
نتيجهگيري :
از مجموع مباحثي كه در اين نوشته ارائه شد، اين نتايج را ميتوان به دست آورد:
1. با توجه به آيات قرآن از جمله آيه 79 واقعه، 33 احزاب و 43 نحل و همچنين احاديث فراوان از جمله حديث ثقلين و ديگر احاديثي رسيده از پيامبر اسلام و اظهار نظرهاي صحابه، تابعين و مفسران، تفسير اهلبيت از اعتبار بسيار بالايي برخوردار است و سخنان آنان همانند سخنان رسول خدا از منابع معتبر علم تفسير به شمار ميرود.
2. براساس روايات تفسيري به جا مانده از اهلبيت، آنان نقش بسيار برجستهاي در گسترش علم تفسير، آموزش روشهاي درست تفسير و جلوگيري از انحرافات تفسيري داشتهاند. تمام روشهاي صحيح تفسيري موجود به نحوي ريشه در تفاسير اهلبيت و روايات آنها دارند و به طور قطع ميتوان گفت كه منشأ علم تفسير اهلبيت هستند.
3. از ميان روشهاي تفسيري موجود، روش تفسير قرآن به قرآن بيش از هر روشي ديگر، مورد توجه و تأكيد اهلبيت بوده است. البته اين بدان معنا نيست كه آنان روشهاي ديگر را قبول نداشتند، بلكه در كنار تفسير قرآن به وسيله قرآن، از گفتار پيامبر، شأن نزول آيات و ديگر مواردي كه براي فهم درست قرآن كمك ميكرد، استفاده مينمودند. آنان ضمن تبيين روش درست تفسير، به مبارزه با روشهاي غلط از جمله تفسير به رأي نيز پرداختند. ياد آوري اين نكته ضروري است كه اهلبيت به خاطر مقام عالي علميشان، براي فهم آيات نياز به شواهد و قراين نداشتند و اين كار را بيشتر براي آموزش دادن به ديگران استفاده انجام ميدادند.
4. گرايشهاي تفسيري نيز مرهون تلاش و خدمات علمي اهلبيت است و بسياري از گرايشهاي موجود برگرفته از ميراث گرانبهاي تفسيري آنان است.
5. در زمينه باطن قرآن، اهلبيت نقش بسيار روشن كنندهاي داشتهاند؛ زيرا در اين قسمت احتمال لغزش و خطا از سوي مفسران زياد ميرفت، لذا ائمه با استفاده از فرصتهاي پيشآمده سعي كردند، جلو گسترش افكار گروههايي همانند باطنيه را بگيرند تا قرآن را براساس ذوق و سليقهي خود تفسير نكنند. در زمينه تأويل قرآن نيز همين نقش را ايفا نمودند.
6. نتيجهاي كه از مجموع اين مباحث به دست ميآيد، اين است كه همانگونه كه تا كنون علم تفسير مرهون اهلبيت بوده، از اين به بعد نيز چنين خواهد بود و در غير اين صورت تفسير از مسير اصلي خود منحرف خواهد شد. به اميد روزي كه مفسر بزرگ عصر و زمان ما از پردهي غيبت بيرون بيايد تا همگان از وجود پر بركت او حضوراً فيض ببرند.