" وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ" معناى" حجاب" روشن است، و آن ساترى است كه بين دو چيز حائل شود، و" اعراف" به معناى قسمتهاى بالاى حجاب و تل هاى شنى و" عرف" به معنى يال اسب و تاج خروس و قسمت بالاى هر چيزى است. معلوم مى شود كه اين كلمه به هر معنا كه استعمال شود، معناى علو و بلندى در آن هست.
و از اينكه حجاب را قبل از اعراف ذكر كرده و همچنين از اينكه فرموده: اهل اعراف مشرف بر جميع مردم از بهشتيان و دوزخيانند، معلوم مىشود كه منظور از اعراف قسمتهاى بالاى حجابى است كه حائل بين دوزخ و بهشت است، بطورى كه اعرافيان در آنجا، هم دوزخيان را مىبينند و هم بهشتيان را.
" سيما" به معناى علامت است، راغب در مفردات مىگويد:" سيما" و" سيميا" به معناى علامت است، هم چنان كه شاعر گفته" له سيمياء لا تشق على البصر" 1 و در قرآن مىفرمايد:" سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ". بنا بر اين، معناى" سومته"" اعلمته" و معناى" مسومين"" معلمين" است 2.
دقت در اين آيه و آيات بعديش اين معنا را بدست مىدهد كه حجاب مزبور بين دوزخيان و اهل بهشت قرار دارد، و مرجع ضميرى كه در" بينهما" است همان اهل دوزخ و بهشت است.
از آيه" يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ" 3 هم كه در باره محاوره و گفتگوى مؤمنين با منافقين است اين معنا استفاده مىشود، و اين حجاب از اين جهت حجاب خوانده شده كه حائلى است بين دو طايفه اهل دوزخ و بهشت، نه از اين جهت كه مانند حجابهاى دنيا پارچه اى باشد كه از نخ بافته شده و در بين بهشت و جهنم آويزان شده باشد.
بنا بر اين معناى آيه اين مىشود كه: در قسمتهاى بالاى حجاب رجالى هستند كه بر هر دو طرف مشرفند، چون در محل مرتفعى قرار دارند، مردانى هستند كه اهل جهنم و بهشت را به قيافه و علامتهايشان مىشناسند.
و اين سياق بدون ترديد اين معنا را افاده مىكند كه رجال اعراف منحاز و متمايز از دو طايفه نامبرده هستند، و خلاصه اينكه نه از اهل بهشتند و نه از اهل دوزخ. حال يا از اين جهت است كه اصلا انسان نيستند، و يا از اين جهت است كه از حيث سؤال و جواب و ساير شؤون و خصوصيات قيامت از آن دو طايفه بيرونند. و در حقيقت اهل محشر سه طايفه هستند: دوزخيان، اهل بهشت و اهل اعراف، هم چنان كه در دنيا هم به سه طايفه تقسيم مىشدند: مؤمنين، كفار و مستضعفين، يعنى كسانى كه از جهت ضعف عقل حجت بر ايشان تمام نيست مانند برخى از زنان و اطفال و پيران ناتوان و ديوانگان و سفهاء و امثال آنان. و يا از اين جهت است كه مقام و مرتبه آنان ما فوق مقام اين دو طايفه است، پس در اصحاب اعراف سه احتمال هست:
اما احتمال اول كه انسان نباشند، و از يكى از دو طايفه جن و ملك بوده باشند، احتمالى است كه نمىتوان به آن اعتناء نمود، زيرا اطلاق لفظ" رجال" شامل ملك نمىشود، چون اين دو طايفه متصف به رجوليت و انوثيت نمىگردند. اگر چه گاهى به شكل مردانى ظاهر شوند، و ليكن صرف تمثل به صورت انسان مصحح اطلاق نيست، علاوه بر اينكه دليل معتبرى هم بر اين معنا نداريم.
ناگفته نگذاريم كه تعبير به" رجال" آنهم بطور نكره و بدون الف و لام به حسب عرف لغت دلالت بر احترام و اعتنا به شان اشخاصى كه مقصود از آن هستند دارد، چون عادتا كلمه" رجل" دلالت بر انسان قوى در اراده و تعقل دارد، هم چنان كه در امثال آيات:" رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ" 4 و" فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا" 5 و" رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ" 6 و" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ" 7
و حتى در مثل آيه" ما لَنا لا نَرى رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ" 8 و آيه" وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ" 9 اين معنا بخوبى مشاهده مىشود. پس منظور از" رجال" افرادى هستند كه در انسانيت خود در سر حد كمال مىباشند، و اگر در ميان آنان افرادى از زنان فرض شود از باب تغليب، لفظ رجال در مورد مجموع ايشان به كار مىرود.
اما مستضعفين، چون مزيت قابل اعتنايى ندارند، و غالبا از جنس زنان و يا اطفال و يا مردان ديوانه و خرف هستند، لذا نمىتوانيم مراد از" رِجالٌ يَعْرِفُونَ" را چنين كسانى بدانيم زيرا اگر مراد چنين كسانى بود نمىفرمود:" رِجالٌ يَعْرِفُونَ" بلكه مىفرمود:" قوم يعرفون" يا" طائفة يعرفون" و يا" اناس يعرفون" و يا تعبيرات ديگرى كه از قرآن كريم معهود است، مانند:" لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ" 10 و" إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ" 11 و" فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ" 12.
علاوه بر اينكه اوصافى كه خداى تعالى در آيات بعد براى رجال مزبور ذكر مىكند و تذكراتى كه به آنان مىدهد امورى است كه جز به اهل منزلت و مقربين درگاه خدا نمىتواند قائم باشد تا چه رسد به اينكه مردم متوسط و مستضعفين را هم شامل شود.
خلاصه كلام اينكه از چند جهت نمىتوان گفت مراد از رجال اعراف مردم مستضعفند:
يكى اينكه اين رجال در محلى قرار دارند به نام اعراف، و در مقامى هستند كه از خصوصياتى كه در سيماى فرد فرد اهل محشر است به جميع امتيازات نفسانى و تفاصيل اعمال آنان پى مىبرند و حتى اهل دوزخ و بهشت را پس از رفتن به دوزخ و بهشت نيز مىبينند، و اين مقام بدون شك مقام و منزلت رفيعى است مخصوص آنان، نه دوزخيان داراى چنان خصوصيتى هستند و نه اهل بهشت، به شهادت اينكه قرآن كريم از زبان اهل دوزخ مىفرمايد:" ما لَنا لا نَرى رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ" 13 و نيز مىفرمايد:" رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ" 14 و نيز مىفرمايد:" لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ" 15.
معناى" سيما" اين نيست كه در قيامت اهل بهشت را به علامتى و اهل دوزخ را به علامتى ديگر از قبيل رو سفيدى و رو سياهى نشان كرده باشند تا هر كس بتواند از آن علامت پى به بهشتى بودن و يا دوزخى بودن اشخاص ببرد، چون از آيه" وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ" استفاده مىشود كه اصحاب اعراف نه تنها از سيماى اشخاص كفر و ايمان و بهشتى بودن و دوزخى بودن آنان را درك مىكنند بلكه از قيافه ها به جميع خصوصيات احوال و اعمال آنان پى مىبرند، حتى از ديدن سيماى شخص مىفهمند كه اين شخص از آنهايى است كه در دنيا همش همگى صرف جمعآورى مال دنيا مىشده، و ناگفته پيدا است كه مردم مستضعف هرگز داراى چنين قدرتى نيستند.
دوم اينكه رجال اعراف هم با دوزخيان محاوره دارند و هم با بهشتيان، محاوره آنان با اهل دوزخ به اين است كه آنان را كه همان پيشوايان كفر و ضلالت و طغيانند به احوال و اقوالشان بىپروا شماتت و سرزنش مىكنند. و محاوره آنان با اهل بهشت به اين است كه آنان را با تحيتهاى بهشتى درود مىگويند، با اين حال و با اينكه به مقتضاى آيه" لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً" 16 مىدانيم كه در روز قيامت هر كسى مجاز به حرف زدن نيست، و تنها بندگان حقگوى خدا حق تكلم را دارند، چگونه مىتوان گفت مراد از رجال اعراف مردم مستضعفند؟
سوم اينكه از سياق آيه بعد استفاده مىشود كه اصحاب اعراف آن قدر مقامشان بلند است كه سلامشان به اهل بهشت باعث ايمنى آنان مىشود، و به فرمان آنها وارد بهشت مىشوند، چنين مقامى چطور ممكن است براى مستضعفين دست دهد؟
چهارم اينكه آيات كريمه اى كه جاى اين رجال و مقام و منزلتشان و محاوره آنها با اصحاب جنت و اصحاب جهنم را بيان مىكند هيچگونه قلق و اضطرابى در باره ايشان نشان نمىدهد و ايشان را اصلا داخل در محضرين (احضار شدگان) و در هول و فزعى كه دارند نمىداند، بلكه مىفرمايد:" فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ" 17
و بندگان مخلص خود را از حكم كلى احضار و هر گرفتارى و هول ديگرى استثنا مىكند و از اينكه در جمله" وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ" دعايشان را نقل نموده و آن را رد نفرموده، استفاده مىشود كه رجال اعراف در هر حرفى كه بخواهند بزنند مجاز هستند و دعايشان هم مستجاب است، چون اگر اينطور نبود قطعا دعايشان را رد مىكرد هم چنان كه هر جا دعاى اهل جمع و خواسته هاى اهل دوزخ را حكايت مىكند، بلافاصله آن را جواب داده و رد مىنمايد.
از دقت در اين آيات اين خصوصيات استفاده مىشود كه: اولا رجال اعراف از جنس ملائكه نيستند و ثانيا جمعى از بندگان مخلصند كه مقام و منزلتشان از ساير اهل جمع بالاتر است، مردمى هستند كه هر دو طايفه بهشتى و دوزخى را مىشناسند، و در تكلم به حق مجازند مىتوانند شهادت دهند، و شفاعت كنند، امر كنند و حكم نمايند. و اما اينكه اين رجال از جنس بشر هستند يا از جنس جن و يا مختلط از اين دو جنس، الفاظ اين آيات از آن ساكت است، و از خود آيات نمىتوان اين معنا را استفاده كرد.
جز اينكه در هيچ جاى از قرآن كلامى هم كه دلالت كند بر تصدى جن نسبت به شانى از شؤون بشر و وساطتش در كار آخرتى او از قبيل شهادت و شفاعت، ديده نمىشود، پس وقتى از جنس ملائكه و جن نبوده باشند، قهرا از جنس بشر خواهند بود. خواهيد گفت: اثبات اينگونه خصوصيات براى بشر با امثال آيه" يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ" 18 منافات دارد.
جواب اين است كه اين گونه آيات به آيات ديگرى تفسير شده كه دلالت دارند بر اينكه مقصود از آنها بيان اين جهت است كه در روز قيامت احاطه ملك خداى تعالى بر جميع موجودات براى مردم ظاهر مىشود و در آن روز مردم به احاطه و اطلاق ملك خدا اعتراف مىكنند، نه اينكه تنها اين مالكيت در روز قيامت براى خدا پيدا مىشود، زيرا خداوند پيوسته مالك على الاطلاق است و كسى هيچگاه به نفع كسى مالك چيزى نيست، نه اينكه در آخرت چنين باشد. ملائكه در آن روز در وساطت خود و شهداء بر شهادت خويش و شفعاء داراى شفاعت خويشتن مىباشند و قرآن كريم به اين معنا تصريح دارد، چنان كه فرموده:" وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ" 19
و نيز فرموده: " يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ" 20 و نيز فرموده:" وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ" 21.
پس در عين اينكه ملكيت و حكم براى خدا است، ديگران هم به اذن او داراى حكم هستند- مانند دنيا- با اين تفاوت كه در دنيا حكم خداوند براى همه افراد ثابت و ظاهر و خلاصه مورد قبول نبود، و در آخرت بطور عيان ظاهر گشته ديگر كسى در باره آن دچار شك و يا خطا نخواهد شد.
اين است آن معنايى كه ما از آيات كريمه قرآن در باره اصحاب اعراف مىفهميم، البته ديگران در اين باره حرفهاى ديگرى زده اند كه بعضى از آن حرفها خالى از بيهودهگويى نيست، و اينك ما به طور فهرست به آن اقوال اشاره نموده، مىگذريم:
1- اعراف چيزى است كه بر هر دو طايفه مشرف است.
2- ديوارى است كه مانند خروس داراى تاج است.
3- تلى است بين بهشت و جهنم كه عده اى از گنهكاران بر آن تل مىنشينند.
4- اين همان ديوار بين مؤمنين و منافقين است كه آيه" فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ" اشاره به آن دارد.
5- اعراف به معنى تعرف و آشنايى است، يعنى در قيامت رجالى آگهى از حال مردم دارند.
6- اعراف همان صراط معروف است.
اينها حرفهايى است كه در باره معناى اعراف زده اند، درباره رجالى هم كه بر اعراف قرار دارند اختلافاتى است كه شايد به دوازده قول بالغ شود:
1- اينكه آنها اشراف و بزرگانى هستند كه از بين خلائق به كرامت خداوندى مخصوص و ممتاز شده اند.
2- قومى هستند كه حسنات و سيئاتشان برابر است، نه حسناتشان بر سيئاتشان ترجيح دارد تا داخل بهشت شوند، و نه سيئاتشان بر حسناتشان فزونى گرفته تا به دوزخ در آيند، ناچار خداوند تا مدتى بر اعراف كه درجه اى است بين بهشت و دوزخ بازداشتشان نموده، سپس به رحمت خود، آنها را داخل بهشت مىنمايد.
3- اهل فترتند.
4- مؤمنين از طايفه جن هستند.
5- كودكانى هستند از كفار كه قبل از رسيدن به حد تكليف از دنيا رفته اند.
6- زنا زادگانند.
7- كسانى هستند كه در دنيا به خوبى خود مىباليدند.
8- ملائكه اى هستند كه بر بالاى اعراف ناظر اشخاصند و هر كسى را از سيما و قيافه اش مىشناسند. و اگر كسى از صاحبان اين قول بپرسد با اينكه ملائكه متصف به رجوليت و انوثيت نمىشوند، چطور آيه از آنها تعبير به" رجال" كرده؟ در جواب مىگويند درست است كه ملائكه مرد و زن ندارند و ليكن به شكل مرد در مىآيند.
9- انبياء (ع) اند كه هم به خاطر احترامى كه دارند و هم براى اينكه گواهان بر خلايقند از مردم جدا شده، و بر اعراف قرار مىگيرند.
10- مردمان عادل از هر امتى هستند كه براى شهادت دادن بر افراد امت خود بدانجا مىروند.
11- صلحا و فقها و علما هستند.
[روايتى كه آلوسى در باره مراد از رجال اعراف نقل كرده و صاحب المنار آن را بى اعتبار دانسته است]
12- رجال اعراف عبارتند از: عباس، حمزه، على (ع) و جعفر طيار كه در نقطه اى از صراط مىايستند تا دوستان خود را به سفيدى روى و دشمنان خود را به سياهى روى بشناسند، اين قول را آلوسى در روح المعانى از ضحاك از ابن عباس نقل كرده است 22.
در المنار مىگويد:" من اين قول را در كتب تفسير نيافتم، و ظاهرا آلوسى آن را از تفاسير شيعه نقل كرده. و اين قول صحيح نيست، زيرا رجال اعراف اهل بهشت و دوزخ را به قيافه هايشان مىشناسند و ديگر حاجتى نيست در اينكه اين بزرگواران سر راه صراط بايستند تا منافقين و ناصبيان را كه همان دشمنان على (ع) و هواخواهان بنى اميه اند از ديگران بشناسند؟ علاوه بر اينكه از سياق آيه و نظم كلام خداوند خيلى دور است كه مرادش از اعراف، صراط بوده باشد 23.
البته اينكه صاحب المنار گفته است كه روايت مذكور از كتب شيعه نقل شده صحيح نيست، زيرا هيچ يك از تفاسير شيعه اين روايت را به طريقى كه شيعه به ضحاك دارد از ضحاك نقل نكرده، بلكه اگر هم متعرض نقل آن شده از يكى از تفاسير عامه نقل كرده است، مثلا مجمع البيان روايت را از تفسير ثعلبى و او به سند خود از ضحاك از ابن عباس نقل كرده است 24، و ما به زودى رواياتى را كه شيعه در باره رجال اعراف دارد در بحث روايتى آينده ايراد خواهيم نمود- ان شاء اللَّه تعالى-.
در اينجا ما را با صاحب المنار گفتارى است، و آن اين نيست كه چرا روايت مذكور را طرح كرده و قابل قبول ندانسته، چون روايت مزبور قابل اعتماد نيست، بلكه گفتار ما با او در آن علتى است كه براى طرح روايت ذكر كرده، چه از آن بر مىآيد كه گويا وى در ابحاث راجع به معاد، نظامى را كه آيات و احاديث براى روز قيامت بيان مىكند با نظام جارى در دنيا مقايسه نموده و آن را از نوع همين نظام پنداشته، و در نتيجه هر جاى آن با نظام دنيا وفق داشته قبول نموده، و هر كجايش وفق نداشته طرح كرده، و اين جمود در فهم، و گزاف گويى عجيبى است- دقت بفرماييد-.
چون اگر صحيح باشد بگوييم با بودن اهل اعراف و تشخيص افراد نيك و بد از هم ديگر چه حاجت به اينكه آن بزرگواران در صراط بنشينند و آن گاه نتيجه بگيريم كه پس اين روايت باطل است، چرا صحيح نباشد بگوييم:" با بودن اهل صراط و تشخيصشان افراد نيك و بد را از يكديگر، ديگر چه حاجت به اهل اعراف؟" و نيز چرا صحيح نباشد بگوييم حالا كه اهل اعراف نيك و بد را از هم جدا مىكنند ديگر چه حاجت به سؤال و حساب و باز كردن نامه هاى اعمال و نصب ميزانها و حضور اعمال و اقامه شهود و به زبان در آوردن اعضاى بدن؟
و يا بگوييم اين همه راههاى گوناگون براى سنجيدن اعمال براى چه؟ يكى از اين راهها كافى بود. و يا بگوييم با بودن علم خدا به هيچ يك از اين راهها حاجت نبود همانطورى كه گفتيم.
گويا صاحب المنار صحنه قيامت را به يكى از صحنه هاى دنيا مقايسه كرده و با خود گفته است چطور ممكن است اعراف و ديوار بلندى كه كشيده شده با صراط، متحد باشد؟ و يك نفر در عين اينكه در بالاى ديوار اعراف است بر سر راه صراط هم ايستاده باشد؟
لذا از در تعجب گفته است:" اعراف كجا و صراط كجا؟" و حال آنكه جزئيات امور آخرت هيچ ربطى به امور دنيا نداشته و قابل قياس با آن نيست، و اگر قابل قياس هم باشد تازه باز اشكال وى بر روايت وارد نيست، زيرا ممكن است صراط و اعراف را طورى معنا كنيم كه با هم متحد شده و در نتيجه روايت مورد بحث از كار نيفتد، و آن معنا اين است كه بگوييم صراط به همان معناى معروف است و اعراف حجابى است كه بر بالاى صراط و پل مزبور زده شده، و عباس و حمزه و على (ع) و جعفر در آن حجاب قرار مىگيرند، علاوه بر اينكه صاحب المنار فراموش كرده كه اصلا يكى از اقوال در مساله اعراف اين است كه اعراف همان صراط است، و اين قول را طبرى 25 در تفسير خود از ابن مسعود، و سيوطى در الدر المنثور از ابن ابى حاتم از ابن جريح نقل كرده اند 26.
و اما اينكه گفت:" علاوه بر اينكه از سياق آيه و نظم كلام خداوند بسيار دور است كه بگوييم مرادش از اعراف، صراط است" فسادش از حرفهاى قبلى او روشنتر است، براى اينكه اين قبيل آيات از جزئيات معاد تنها كليات و صفات عامى را بيان مىكند كه معانيش معلوم ولى حقايقش مبهم و مجهول است، بنا بر اين ممكن است پاره اى از جزئيات با صفاتى كه در پاره اى اشخاص هست منطبق بوده و مراد از آن جزئيات و صفات آن اشخاص بوده باشد، هم چنان كه ممكن است پاره اى از بيانات با بيان ديگرى منطبق شود، مثلا مقصود از اعراف، همان صراط باشد، هم چنان كه مقصود از ميزان، عدل است.
اين بود آن دوازده قولى كه در معناى اعراف بود، و ممكن است دو قول ديگر زير را نيز به آن اضافه كرد: يكى اينكه بگوييم مقصود از رجال اعراف، مستضعفينى هستند كه از جهت ضعف عقل، حجت بر آنها تمام نشده و مكلف به تكليف نشدند، مانند مردان و زنان ضعيف و اطفال غير بالغ، البته ممكن هم هست اين قول را با دومين قول از دوازده قول متقدم يكى گرفته بگوييم اين دسته از مردم هم حسنات و سيئاتشان برابر است چون اصلا حسنه و سيئه اى ندارند، و حجت بر آنان تمام نشده و مكلف به تكاليف شرع نبوده اند.
دوم اينكه مراد از رجال اعراف كسانى هستند كه بدون اذن پدر به جهاد رفته و در جهاد شهيد شده اند، از جهت خروج بدون اذن پدر اهل آتش، و از جهت كشته شدن در راه خدا اهل بهشت هستند، و بر طبق اين قول روايتى هم هست، البته اين قول را نيز ممكن است به همان قول دوم ارجاع داد. هم چنان كه تعدادى از اقوال دوازدهگانه را مىتوان در عده ديگر آن گنجانيد، مثلا مىتوان قول پنجم را كه مقصود از رجال اعراف را اولاد كفار مىدانست و همچنين قول سوم را كه مىگفت مراد اهل فترتند به قول دوم ارجاع داد، چون اهل فترت و اولاد كفار ترجيحى در حسنات و يا سيئاتشان نيست.
و همچنين مىتوان قول ششم را كه مىگفت منظور، اولاد زنا هستند از آن جهت كه نه مؤمن و نه كافر شمرده مىشوند، و نيز قول نهم، دهم، و يازدهم و دوازدهم را به قول اول برگردانيد.
بنا بر اين، اصول اقوالى كه در مساله رجال اعراف هست، سه قول خواهد بود:
اول اينكه مراد از رجال اعراف صاحبان مقام و منزلت است، چيزى كه هست بعضى گفته اند دارندگان اين مقام و منزلت، انبيا (ع) هستند، و بعضى گفته اند گواهان بر اعمالند، و بعضى گفته اند علماء و فقهايند، و بعضى گفته اند اشخاص ديگرى هستند.
دوم اينكه آنها كسانى هستند كه نه حسناتشان بر سيئاتشان ترجيح دارد و نه سيئاتشان بر حسناتشان.
سوم اينكه آنها ملائكه هستند.
اغلب مفسرين قول دوم را اختيار كرده و عمده چيزى كه به آن استناد كرده اند رواياتى است كه آنها را به زودى در بحث روايتى آينده، ايراد خواهيم كرد.
و اگر به خاطر داشته باشيد گفتيم سياق آيات اعراف با قول اول سازگار است، حتى بعضى از مفسرين از قبيل آلوسى با اينكه به قول دوم تمايل داشته مع ذلك از نظر سياق چاره اى نديده جز اينكه اعتراف كند به اينكه اين قول با سياق آيات نمىسازد." وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ" از سياق آيات استفاده مىشود كه اين مناديان همان رجال اعراف هستند، و جمله" لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ" دو جمله است كه هر دو حال براى اصحاب جنت مىباشند، يكى جمله" لَمْ يَدْخُلُوها" و ديگرى جمله" وَ هُمْ يَطْمَعُونَ"، و معنايش اين است كه:
اصحاب جنت در حالى كه هنوز به بهشت داخل نشده اند و اشتياق دارند هر چه زودتر برسند، ندا مىشوند. و ممكن هم هست بگوييم- هم چنان كه زمخشرى هم در كشاف گفته- كه اين دو جمله، حال از ضمير جمع در" لَمْ يَدْخُلُوها" است و همان فعل عامل در حال است و معنايش اين است كه: اصحاب جنت به اين مطلب ندا شدند در حالى كه در بهشت بودند و ليكن دخولشان در بهشت در حال ياس و نوميدى بوده، براى اينكه از مشاهده موقف هولناك قيامت و مساله دقت حساب ديگر اميدى برايشان نمانده بود 27.
و ليكن جمله" أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ ..." احتمال اول را تاييد مىكند، و از آن استفاده مىشود كه سلام رجال اعراف به اهل بهشت قبل از ورود ايشان به بهشت است. و اما احتمال اينكه دو جمله مزبور حال باشند از ضمير جمع در" نادوا" احتمال ضعيفى است، براى اينكه باعث مىشود جمله از افاده معنا ساقط گردد، و برگشت معنا به اين شود كه:" رجال اعراف كه نه اهل بهشتند و نه اهل دوزخ و مكانشان در حجاب و حائل بين بهشت و دوزخ است، اهل بهشت را ندا كردند در حالى كه خود داخل بهشت نشدند، و خيلى ميل دارند داخل شوند" علاوه بر اين، كسى كه چنين احتمالى را مىدهد لا بد بايد جمله" لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ" را استينافيه بگيرد، و بگويد: اين جمله ابتداى مطلب است و خبر مىدهد از حال رجال اعراف. و يا جمله وصفيه است كه بيان مىكند اوصاف آنان را، و تقدير كلام اين است كه: بر اعراف رجالى هستند كه داخل بهشت نشده و آرزوى آن را دارند.
و اين بسيار بعيد است كه جمله مزبور استينافيه باشد، چون اگر استينافيه بود قاعدتا مىبايستى براى رفع اشتباه فاعل را اظهار مىكرد، نه آنكه با ضمير به آن اشاره كند، هم چنان كه در" وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا" كه جمله اى است استينافيه، فاعل كه همان اصحاب است اظهار شده است.
وصفيه بودن آن نيز بعيد است، زيرا جمله" وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ" بدون هيچ ضرورتى بين وصف و موصوف فاصله شده است، و اين جائز نيست.
و همين احتمال يعنى احتمال برگشتن معناى" لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ" به اينكه بگوييم:" رجال اعراف وقتى چشمشان به اهل بهشت مىافتد آرزوى بهشت مىكنند، و وقتى چشمشان به دوزخيان مىافتد، از رفتن به دوزخ به خدا پناه مىبرند" باعث شده عده اى اصحاب اعراف را رجالى بدانند كه حسنات و سيئاتشان برابر است، و ليكن ما به هيچ وجه اين احتمال را قبول نمىكنيم، نظر ما اين است كه جمله" لَمْ يَدْخُلُوها" حال از اصحاب جنت است، نه وصف اصحاب اعراف، و اما جمله" وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا". در باره حال بودن آن براى اصحاب اعراف نيز كلامى است كه به زودى خواهد آمد.
" وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ"" تلقاء" بر وزن تبيان و در اصل مصدر از" لقى يلقى" است، و ليكن در اينجا در معناى جهت لقاء استعمال شده، ضمير جمعى كه در" ابصارهم" و در" قالوا" است به رجال بر مىگردد. و اگر از نگاه كردن به اصحاب نار به جمله" صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ" تعبير فرموده، گويا براى اين بوده كه انسان به اختيار خود ميل ندارد به چيزى كه نگاه به آن باعث ناراحتى است نگاه كند، آنهم در مثل آتش دوزخى كه تلخترين و دشوارترين عذابها است، و ليكن معمولا در چنين مناظرى از جهت اضطراب نفس و سراسيمگى كه در دل آدمى پيدا مىشود، گاهى بدون اختيار گوشه چشمى به سوى آن منظره باز مىكند، و در اين باز كردن چشم، آن قدر بىاختيار و بىميل است كه گويى شخص ديگرى چشم او را باز كرده، از اين جهت است كه مىفرمايد:" و زمانى كه گردانيده مىشود چشمهايشان به طرف دوزخ" و نفرموده" و اذا نظروا و وقتى كه نگاه كنند به آنان".
بنا بر اين، معناى آيه چنين مىشود: و زمانى كه اصحاب اعراف به ناگاه چشمشان به اصحاب آتش مىافتد به خدا پناه مىبرند از اينكه با آنان محشور شده در آتش شوند، و مىگويند:" رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ".
البته اين را هم بايد بگوييم كه اين گونه دعا كردنشان دليل بر اين نيست كه از منزلت و مقامشان ساقط شده از همين جهت مىترسند مبادا به آتش روانه شوند، براى اينكه از اينگونه دعاها پيغمبران اولوا العزم و انبيا و بندگان صالح خدا و ملائكه مقربين نيز مىكردند و اين دلالت بلكه كوچكترين اشعار هم ندارد بر اينكه صاحب اين دعا از مقام رفيعش ساقط گشته و فعلا دچار حيرت شده است.
اين در وقتى است كه ضمير جمع در" ابصارهم" و در" قالوا" را به رجال برگردانيم، و اين صحيح نيست، براى اينكه كلام در اين چهار آيه در باره اوصاف اصحاب اعراف جريان دارد، و لازمه اين وحدت سياق اين است كه بفرمايد:" و نادوا- يعنى اصحاب اعراف- رجالا يعرفونهم ..." نه اينكه بدون هيچ ضرورتى و بدون اينكه بخواهد نكته اى را بفهماند از اين بيان عدول نموده و پس از اينكه همه جا با ضمير اشاره به اصحاب اعراف مىشد ناگهان به اسم ظاهرشان تصريح نموده، بفرمايد:" وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ".
پس معلوم مىشود كه ضمير جمع در" ابصارهم" و در" قالوا" به اصحاب جنت بر مىگردد و جمله مورد بحث از دعاى آنان حكايت مىكند، نه اصحاب اعراف، هم چنان كه جمله قبلى طمع و اميدوارى آنان را مىرسانيد.
" وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ ..." اينكه رجال را توصيف كرد به اينكه اصحاب اعراف آنها را به سيمايشان مىشناسند دلالت دارد بر اينكه سيماى اصحاب دوزخ نه تنها اعرافيان را به دوزخى بودن آنان واقف مىكند، بلكه به خصوصيات ديگرى هم كه دارند راهنمايى مىنمايد.
جمله" قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ" دوزخيان را شماتت مىكند به اينكه شما در دنيا از قبول حق استكبار مىكرديد، و از جهت شيفتگى و مغرور بودن به دنيا، حق را ذليل و خوار مىپنداشتيد.
" أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ..." اسم اشاره" هؤلاء" اشاره است به اصحاب جنت، و استفهامى كه در اين جمله است، استفهام تقرير، و معنايش اين است كه" اينها همان كسانى هستند كه شما در بارهشان به طور جزم مىگفتيد از اين راهى كه براى عبوديت اتخاذ كرده اند خيرى نمىبينند" و خير ديدن همان رسيدن به رحمت خدا است.
در اين جمله وقوع رحمت كه لفظى است نكره در سياق نفى، استغراق و عموميت را مىرساند، و معلوم مىشود كه از مؤمنين به طور كلى خير و رحمت را نفى مىكرده اند.
جمله" ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ"- امرى است از طرف اصحاب اعراف به مؤمنين كه پس از تقرير حال آنها به استفهام، امر مىكنند ايشان را تا داخل جنت شوند، و اينكه بعضى گفته اند:" در اين جمله تقديرى هست، و آن اين است كه: كسى از جانب پروردگار به آنها گفت داخل بهشت شويد، نه بيمى بر شما است و نه اندوهگين مىشويد شما نسبت به حال و آيندهتان هيچ بيمى نخواهيد داشت، و آن گاه اضافه كرده اند كه حذف قول در قرآن كريم و در كلام عرب در مواردى كه قرينه حكايت از آن كند، بسيار است"، صحيح نيست، زيرا نه سياق مساعد با آن است، و نه قرينه اى هست كه دلالت بر آن محذوف كند، و اگر در جايى تقدير گرفتن قول جايز باشد چون معناى آن از تبادر كلام فهميده مىشود، دليل بر اين نيست كه هر جا كه ما بخواهيم اگر چه قرينه اى هم نباشد بتوانيم چنين تقديرى را مرتكب شويم.
اعراف در قرآن به چه معنا است؟
در قرآن كريم در غير اين چهار آيه اى كه در سوره اعراف است لفظ اعراف در جاى ديگر نيامده است، و ما از بحثى كه در اين آيات كرديم اين نتيجه را گرفتيم كه اعراف يكى از مقامات عالى انسانيت است كه خداوند آن را به حجابى كه حائل بين بهشت و دوزخ است مثال زده، و معلوم است كه هر حائلى، در عين اينكه مرتبط به دو طرف خود هست، طبعا از حكم دو طرف خود خارج است، و لذا فرمود: اين حجاب داراى اعراف و بلندى هايى است، و بر آن اعراف رجالى هستند كه مشرف بر جميع اهل محشر از اولين و آخرينند، و هر كسى را در مقام مخصوص خودش مشاهده مىكنند با اينكه مقامات و درجات مردم در بين دو حد " اعلا عليين" و" اسفل السافلين" مختلف است با اين حال از حال يك يك اشخاص و اعمالى كه در دنيا كرده اند آگاهند، و با هر كس كه بخواهند مىتوانند حرف بزنند، هر كسى را كه بخواهند مىتوانند ايمنى داده و به اذن خدا اجازه ورود به بهشت دهند.
از اينجا معلوم مىشود كه موقف و مقام اين رجال از دو موقف سعادت كه عبارت است از نجات به وسيله عمل صالح و شقاوت كه عبارت است از هلاكت به خاطر عمل زشت، بيرون است. و خلاصه مقامى است ما فوق اين دو مقام، و حاكم و مسلط بر آن دو.
براى تقريب ذهن و روشن شدن مطلب مىتوانيم اين مقام را به مقام پادشاهان و حكام تشبيه كرده بگوييم: هم چنان كه در زير سلطه حكام اقوامى سعيد و متنعم به نعمت آنان و مشمول رحمت آنانند، و هر چه را كه بخواهند برايشان فراهم است، و اقوام ديگرى شقى و در زندانهاى آنان معذب به انواع عذابهاى دردناكند، و طايفه سومى ما فوق اين دو طايفه مامور تنظيم امور آنان و رساندن نعمت به آن طايفه و عذاب به اين طايفه و در عين حال خود نيز از متنعمين هستند، و نيز قوم ديگرى ما فوق اين خدمه و عمال، مامور به تدبير همه طبقات ما دون خود هستند.
همچنين ممكن است خداى تعالى كه حاكم در روز جزا است اقوامى را مشمول رحمت خود قرار داده و از آنجايى كه خدايى است آمرزگار و صاحب فضل بزرگ، آنان را به پاداش حسناتشان داخل بهشت نموده، از هر طرف بركات خود را بر آنان نازل كند، و از آنجايى كه عزيز ذو انتقام است، اقوام ديگرى را به كيفر گناهانشان در آتش خود انداخته و طايفه سومى را اذن دهد كه بين اين دو طايفه واسطه شوند، و احكام و اوامرش را در بين آنان اجرا نمايند، هم چنان كه خودش فرموده:" لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ براى كيست سلطنت امروز؟ براى خداى يگانه قهار"- دقت فرماييد-.
" وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا ..."" افاضه" از ماده" فيض" و به معناى لبريز شدن و ريختن آب است، و معناى آيه" تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ" اين است كه: مىبينى ديدگانشان را كه لبريز از اشك شده.
در آيه مورد بحث ساير نعمتهايى را كه خداوند به اهل بهشت روزى كرده عطف بر آب نموده، و از اينجا معلوم مىشود كه اهل دوزخ از اهل بهشت تنها انتظار آب ندارند، بلكه تقاضاى همه انواع نعمتها را مىكنند، چيزى كه هست به طور عموم مجاز از همه آنها به افاضه تعبير شده. ممكن هم هست كسى بگويد:" افاضه" تنها به معناى فرو ريختن آب نيست تا اطلاقش در غير آب مجاز باشد، بلكه به معناى دادن نعمت فراوان است. بنا بر اين، اين اطلاق به طور حقيقت خواهد بود نه عموم مجاز.
به هر حال، آيه شريفه اشعار دارد بر اينكه مكان اهل جنت بلندتر از مكان دوزخيان است. و اگر ابتدا از ميان همه نعمتها آب را ذكر كرد و آن گاه بقيه نعمتها را بر آن عطف نمود، از اين جهت است كه براى دوزخيان و مبتلايان به حرارت دوزخ آب از هر چيز ديگرى ضرورىتر است.
نویسنده: محمد حسین طباطبایی
پی نوشت:
1. او را نشانه اى است كه ديدنش سخت نيست.
2. مفردات راغب ماده" سام".
3. روزى كه مردان و زنان منافق به كسانى كه ايمان داشته اند مىگويند نظرى بما نماييد تا مقدار كمى از نورتان برگيريم، گفته مىشود به پشت برگرديد و نور بطلبيد، سپس در ميانشان ديوارى زده مىشود كه درى دارد كه درونش در آن رحمت و بيرونش از پيش او عذاب مىباشد. سوره حديد آيه 13
4. مردانى كه تجارت و بيع آنان را از ياد خدا غافل نمىسازد. سوره نور آيه 37
5. در آن مردانى هستند كه دوست دارند خود را پاكيزه كنند. سوره توبه آيه 108
6. مردانى كه وفا كردند آن عهدى را كه با خداى تعالى بستند. سوره احزاب آيه 23
7. و ما نفرستاديم پيش از تو مگر رجالى كه به سوىشان وحى مىفرستاديم. سوره يوسف آيه 109
8. چه شد ما را كه نمىبينيم آن مردانى را كه ما آنها را از اشرار مىشمرديم. سوره ص آيه 62
9. و چنين بود كه مردانى از آدميان پناه مىبردند به مردانى از جن. سوره جن آيه 6
10. چه پند مىدهيد قومى را كه خداوند هلاك و يا معذبشان خواهد نمود؟. سوره اعراف آيه 164
11. و آنان مردمى هستند كه در صدد پاك كردن خود هستند. سوره اعراف آيه 82
12. پس ايمان آورد طايفه اى از بنى اسرائيل و كفر ورزيد طايفه اى ديگر. سوره صف آيه 14
13. اين چيست كه نمىبينيم مردانى را كه در دنيا از اشرارشان مىپنداشتيم. سوره ص آيه 62
14. پروردگارا آن كسانى را از جن و انس كه در دنيا به گمراهى ما پرداختند نشانمان ده آنان را زير پاى خود لگد كنيم تا حقير و خوار شوند. سوره حم سجده آيه 29
15. در آن روز هر كسى را آن قدر كار و گرفتارى است كه ديگر نمىتواند به كار ديگران توجهى داشته باشد. سوره عبس آيه 27
16. كسى سخنى نگويد مگر آن كس كه خداى رحمان اجازه اش دهد و صواب بگويد. سوره نبا آيه 38
17. سوره صافات آيه 128
18. روزى كه هيچ كس نمىتواند براى ديگرى قدمى بردارد، چون در آن روز همه امور به دست خدا است. سوره انفطار آيه 19
19. و فرشتگان به استقبالشان شتافته، مىگويند: اين همان روزى است كه به شما وعده مىدادند. سوره انبياء آيه 103
20. روزى كه گواهان برمىخيزند. سوره مؤمن آيه 51
21. كسانى كه كفار آنان را به سواى خدا، به خدايى مىخوانند، مالك شفاعت نيستند، تنها در قيامت كسى مىتواند شفاعت كند كه به حق شهادت داده باشد و به آن عارف هم باشد. سوره زخرف آيه 86
22. تفسير روح المعانى ج 8 ص 124 ط بيروت.
23. تفسير المنار ج 8 ص 433 ط بيروت.
24. تفسير مجمع البيان ج 4 ص 423 ط تهران.
25. تفسير طبرى ج 8 ص 100
26. الدر المنثور ج 3 ص 76 ط بيروت.
27. تفسير كشاف ج 2 ص 107 ط بيروت.