(وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ)، كلمه (صلاح) به وجهى بمعناى لياقت است، كه چه بسا در كلام خدا بعمل انسان منسوب ميشود، و از آن جمله مى فرمايد: (فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً)، 1 و چه بسا كه بخود انسان منسوب ميشود، از آن جمله مى فرمايد: (وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ، دختران عزب خود را شوهر دهيد، و نيز صالحان از غلام و كنيز خود را) 2.
و صلاحيت عمل هر چند در قرآن كريم بيان نشده كه چيست و ليكن آثارى را كه براى آن ذكر كرده معناى آن را روشن ميسازد.
از جمله آثارى كه براى آن معرفى كرده، اينست كه عمل صالح آن عملى است كه شايستگى براى درگاه خداى تعالى داشته باشد، و در اين باره فرموده: (صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ، بمنظور بدست آوردن وجه پروردگارشان صبر كردند) 3، و نيز فرموده: (وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ، و انفاق نمىكنيد مگر بخاطر خدا) 4.
اثر ديگر آن را اين دانسته، كه صلاحيت براى ثواب دادن در مقابلش دارد، و در اين باره فرموده: (ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثواب خدا بهتر است براى كسى كه ايمان آورد و عمل صالح كند). 5 اثر ديگرش اين است كه عمل صالح كلمه طيب را بسوى خدا بالا مىبرد، كه در اين باره فرموده: (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ، وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ، كلمه طيب به سوى او صعود مىكند، و عمل صالح آن را در صعود مدد مىدهد) 6.
پس از اين چند اثري كه بعمل صالح نسبت داده، فهميده ميشود: كه صلاح عمل به معناى آمادگى و لياقت آن براى تلبس به لباس كرامت است، و در بالا رفتن كلمه طيب بسوى خداى تعالى مدد و كمك است، هم چنان كه در باره قربانى در حج فرمود: (وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ، گوشت و خون قربانى به خدا نمىرسد، و ليكن تقواى شما به او مىرسد) 7 و نيز در باره همه اعمال صالحه فرموده: (كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ، وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً، همهشان را چه آنها و چه اينها را از عطاء پروردگارت مدد ميدهيم، و عطاى پروردگار تو جلوگير ندارد) 8 پس عطاى خداى تعالى بمنزله صورت است و صلاح عمل بمنزله ماده است.
اين بود معناى صلاح عمل، و اما معناى صلاح نفس، و صلاح ذات، ببينيم از قرآن در باره آن چه استفاده مىكنيم؟ يك جا مىفرمايد: (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، مِنَ النَّبِيِّينَ، وَ الصِّدِّيقِينَ، وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ، وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً، و كسى كه خدا و رسولش را اطاعت كند، اينچنين اشخاص با آن كسانى محشورند كه خدا بر آنان انعام فرمود، از انبياء، و صديقين و شهداء و صالحين كه نيكو رفقايى هستند). 9
جاى ديگر فرموده: (وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا، إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ، ما ايشان را در رحمت خود داخل كرديم بدان جهت كه از صالحان بودند) 10 و نيز از سليمان (علیه السلام) حكايت كرده كه گفت (وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ مرا برحمت خودت داخل در بندگان صالحت كن) 11 و در جايى ديگر مىفرمايد: (وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً- تا جمله- وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا، إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ). 12 آنچه مسلم است اين است كه مراد از صالحين در اين آيات، مطلق هر كس كه صلاحيت رحمت عامه الهيه، و رحمت واسعه او را دارد، نيست، چون صلاحيت اين رحمت را تمامى موجودات دارند، ديگر معنا ندارد نامبردگان در اين آيات را بداشتن چنين صلاحيتى بستايد.
و نيز مراد، كسانى كه صلاحيت رحمت خاص به مؤمنين را دارند، نيست، چون هر چند بحكم آيه: (وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ، رحمت من همه چيز را فرا گرفته، و بزودى همه آن را بكسانى اختصاص مىدهم كه پرهيز كارى داشتند). 13
رحمت دوم خاص است، و لكن صالحان از متقيان خصوصى ترند، زيرا در ميانه طائفه مؤمن و متقى افراد انگشتشمارى صالحند، پس رحمت خاص متقين نمىتواند آن رحمتى باشد كه صالحان شايستگى آن را دارند، و حتما بايد رحمتى مهمتر از آن باشد.
و اين هم از قرآن كريم مسلم است، كه بعضى از رحمتها را خاص بعضى از افراد مىداند، و مىفرمايد: (يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ، خدا رحمت خود را بهر كس بخواهد اختصاص ميدهد)، 14.
و نيز مراد از صالحين مطلق هر كسى كه صلاحيت ولايت، و قرار گرفتن در تحت سرپرستى خدا را دارد، نمىباشد، براى اينكه هر چند اين خصيصه از رحمت خاص قبلى خصوصى تر است، و هر چند صالحان نيز در تحت چنين ولايتى از خدا هستند، و خدا متولى امورشان هست، هم چنان كه در تفسير (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) 15 نيز گفتيم، و بزودى در تفسير آيه هم خواهيم گفت، و لكن اين ولايت مختص بصالحان نيست، چون در آيه نامبرده انبياء، و صديقين، و شهداء، را هم نام برده، كه با صالحان در آن ولايت شريك هستند.
پس بايد ديد آن اثرى كه مخصوص صالحان است، و هيچكس در آن شركت ندارد چيست؟
يك چيز مى تواند باشد، و آن داخل كردن صالح در رحمت است كه عبارتست از امنيت عمومى از عذاب، چنان كه هر دو معنا در باره بهشت آمده، يك جا فرموده: (فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ، پروردگارشان آنها را داخل در رحمت خود ميكند) 16، يعنى داخل در بهشت ميكند.
و جاى ديگر فرموده: (يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ، در بهشت هر ميوه را كه بخواهند صدا مىزنند در حالى كه ايمن هستند). 17 و خواننده عزيز اگر در جمله: (وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا). 18 و نيز در (وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ). 19، دقت كند، كه خدا در اين دو مورد عمل را بشخص خودش نسبت مىدهد، و مىفرمايد: (ما او را داخل در رحمت خود ميكنيم) و نمىفرمايد: (او داخل در رحمت ما مىشود).
و از سوى ديگر اين مطلب مسلم را هم در نظر بگيرد، كه خداى تعالى هميشه و همه جا اجر و پاداش و شكرگزارى از بنده را در مقابل عمل و سعى بنده قرار داده، آن وقت مىتواند بروشنى بفهمد كه صلاح ذاتى، كرامتى است كه ربطى به عمل و سعى و كوشش، و خلاصه ربطى به خواست و اراده بنده ندارد، و موهبتى نيست كه آدمى از راه عمل آن را بدست آورد، آن وقت معناى آيه: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ، آنان در بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند و نزد ما بيش از آنش هم هست) 20 را خوب مىفهمد، و متوجه مىشود كه جمله (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها) آن پاداشهايى است كه هر كس مىتواند از راه عمل بدست آورد، و جمله (وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ)، آن موهبتهايى است كه از راه عمل نصيب كسى نمىشود، بلكه در برابر صلاح ذاتى اشخاص است، كه انشاء اللَّه تعالى در تفسير سوره (ق) توضيحش خواهد آمد.
از سوى ديگر اگر خواننده عزيز در اين نكته هم دقت كند، كه ابراهيم چه حال و چه مقامى داشت؟ پيغمبرى بود مرسل، يكى از پيغمبران اولوا العزم، و نيز داراى مقام امامت، و مقتداى عده اى از انبياء و مرسلين، و به نص (وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ) 21 كه ظهورش در صلاح دنيايى است، از صالحان بود، و با اينكه انبيايى پائينتر از وى به حكم همين آيه از صالحان بودند، مع ذلك او از خدا ميخواهد كه به صالحان قبل از خود ملحق شود، معلوم مىشود كه قبل از او صالحانى بوده اند كه او پيوستن به ايشان را درخواست مىكند، و خدا درخواستش را اجابت ميكند و در چند جا از كلامش او را در آخرت ملحق بايشان مىكند.
يك جا مىفرمايد: (وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ، او در آخرت از صالحان خواهد بود). 22
جاى ديگر مىفرمايد: (وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا، وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ، ما پاداش او را در دنيا داديم، و در آخرت از صالحان خواهد بود) 23.
و در جاى سوم مىفرمايد: (وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً، وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ، ما در دنيا حسنه اى به او داديم، و او در آخرت از صالحان خواهد بود) 24.
اگر خواننده عزيز در آنچه گفتيم دقت كند، بسادگى مىتواند بفهمد كه صلاح داراى مراتبى است، كه بعضى ما فوق بعض ديگر است، و آن وقت اگر از روايتى بشنود كه ابراهيم (علیه السلام) از خدا مىخواسته به محمد و آل او (علیهم السلام) ملحقش كند، ديگر هيچ استبعاد نمىكند، مخصوصا وقتى مىبيند كه آيات در مقام بيان اجابت دعاى او، مىفرمايد: كه او در آخرت ملحق به صالحان مىشود، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم اين مقام را براى خود ادعا مىكند، و قرآن كريم هم مىفرمايد: (إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ، وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ، همانا سرپرست من خدايى است كه كتاب را بحق نازل كرد، و هم سرپرستى صالحان را دارد). 25
چون ظاهر اين آيه اين است كه رسول خدا (ص) ادعاى ولايت براى خود مىكند، پس از ظاهرش بر مىآيد كه رسول خدا (ص) همان كسى است كه دارنده صلاح مورد آيه است، و ابراهيم (علیه السلام) از خدا درخواست مىكند به درجه صالحانى برسد كه صلاحشان در مرتبهاى بالاتر از صلاح خود او است، پس منظورش همان جناب است.
(وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ) الخ، يعنى ابراهيم فرزندان خود را به (ملت و كيش) سفارش كرد.
(فَلا تَمُوتُنَّ) الخ، نهى از مردن، با اينكه مردن بدست خود آدمى نيست، و تكليف بايد به امر اختيارى متوجه بشود، از اين باب است، كه برگشت اين امر غير اختيارى باختيار است، چون تقدير كلام چنين است (از اين معنا حذر كنيد، كه مرگ شما را دريابد، در حالى كه بحال اسلام نباشيد)، يعنى همواره ملازم با اسلام باشيد، تا مرگتان در حال اسلامتان واقع شود، و اين آيه شريفه باين معنا اشاره دارد، كه ملت و دين، همان دين اسلام است، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:
(إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ، دين، (نزد خدا اسلام است). 26 (وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ)، در اين آيه كلمه (أب- پدر) بر جد و عمو و پدر واقعى اطلاق شده، با اين كه غير از تغليب مجوز ديگرى ندارد.
(إِلهاً واحِداً) الخ، در جمله قبل، بطور مفصل فرمود: (معبود پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق)، و در جمله مورد بحث دوباره، ولى خيلى كوتاه، فرمود: (معبود يگانه)، تا توهمى را كه ممكن بود از عبارت مفصل قبلى به ذهن برسد، (كه لا بد غير از معبود پدران ابراهيم معبودهاى ديگرى نيز هست) دفع كند.
(وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) اين جمله بيانى است براى عبادتى كه در جمله: (بعد از من چه چيز را عبادت ميكنيد) از آن سؤال شده بود، و ميرساند آن عبادت كه فرزندان در پاسخ پدر گفتند، عبادت بهر قسم كه پيش آيد نيست، بلكه عبادت بر طريقه اسلام است.
و در اين پرسش و پاسخ روي هم رفته اين معنا به چشم ميخورد كه دين ابراهيم اسلام بوده، و دينى هم كه فرزندان وى، يعنى اسحاق و يعقوب و اسماعيل و نواده هاى يعقوب، يعنى بنى اسرائيل و نواده هاى اسماعيل يعنى بنى اسماعيل خواهند داشت، اسلام است، و لا غير، چه اسلام آن دينى است كه ابراهيم از ناحيه پروردگارش آورده، و در ترك آن دين، و دعوت به غير آن، احدى را دليل و حجتى نيست.
نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی
پی نوشت:
1. سوره كهف آيه 110
2. سوره نور آيه 32
3. سوره رعد آيه 22
4. سوره بقره آيه 272
5. سوره قصص آيه 80
6. سوره فاطر آيه 10
7. سوره حج آيه 37
8. سوره اسرى آيه 20
9. سوره نساء آيه 69
10. سوره انبياء آيه 86
11. سوره نمل آيه 19
12. سوره انبياء آيه 75
13. سوره اعراف آيه 156
14. سوره بقره آيه 105
15. سوره فاتحه آيه 5
16. سوره جاثيه آيه 30
17. سوره دخان آيه 55
18. سوره انبياء آيه 75
19. سوره انبياء آيه 72
20. سوره ق آيه 35
21. سوره انبياء آيه 72
22. سوره بقره آيه 130
23. سوره عنكبوت آيه 27
24. سوره نحل آيه 122
25. سوره اعراف آيه 196
26. سوره آل عمران آيه 19