اين گوشه از داستان فرزندان آدم كه خداى تعالى كلاغى را فرستاد تا با كندوكاو كردن زمين به قاتل تعليم دهد چگونه جسد برادر را در زمين پنهان كند، و او بعد از مشاهده كار كلاغ گفت:" يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ" يك آيه از قرآن است كه در نوع خود نظيرى در قرآن ندارد.
آيه اى است كه حال انسان در استفاده از حس را مجسم مىسازد و خاطرنشان مىكند كه بشر خواص هر چيزى را به وسيله حس خود درك مىكند و بعد از درك و احساس آن را ماده خام دستگاه تفكر خود كرده با دستگاه فكريش از آن مواد خام قضايايى مىسازد كه به درد اهداف و مقاصد زندگيش بخورد، البته اين بر حسب نظريه اى است كه دانشمندان پس از بحثهاى علمى به دست آورده و به اين نتيجه رسيده اند كه علوم و معارف بشرى اگر به دقت ريشه يابى شود، همه منتهى به يكى از حواس آدمى مىگردد، در مقابل نظريه تذكر و علم فطرى است كه ريشه علوم و معارف را فطرت بشر مىداند (و ما در همين جلد پيرامون اين دو نظريه بحث كرديم).
توضيح نظريه اول اينكه اگر خواننده عزيز صور علميه، يعنى تك تك تصديقها و تصورهاى يك انسان هر چند جاهل ترين و كم فهمترين انسان را در نظر بگيرد چه صور علميه كليه او را و چه جزئيه اش را- خواهد ديد كه همين فرد جاهل و كوتاه فكر آن قدر صورتهاى علمى در خزينه فكريش دارد كه به جز رب العالمين احدى نمىتواند آن صورتها را آمارگيرى كند.
و از سوى ديگر اين معنا را به مشاهده در مىيابد كه تمامى آن صورتهاى علمى با همه كثرتش و با اينكه گفتيم از حد شمار بيرون است، پيوسته و همه روزه و در طول زندگى بشر در دنيا رو به زيادتر شدن و نمو كردن است، و اگر از آخرت به طرف عقب برگرديم، يعنى از آخر عمر آن انسان فرضى به طرف اولين روز تولدش بر گرديم مىبينيم روز به روز معلومات آن انسان و صور علميه اش كمتر شده تا در روز تولدش به صفر مىرسد، تا جايى كه در صفحه ذهن هيچ صورت علميه اى وجود ندارد البته منظور ما از اين علم علم بالفعل است، نه استعداد و آمادگى براى داشتن علم، دليل اين گفتار ما آيه شريفه قرآن است كه مىفرمايد:" عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ" 1.
و منظور آيه شريفه اين نيست كه خداى تعالى از ميان معلوماتى كه هر انسان دارد تنها آن مقدار از معلومات را كه خود انسان نمىدانسته تعليمش داده و آنچه خودش مىدانسته مستند به خودش است، زيرا اين از ضروريات است كه علم بشر هر چه باشد حتى بديهياتش هدايت خداى تعالى است، او است كه با تعليم خود بشر را هدايت كرده كه چگونه وجود خود را به كمال رسانده و در زندگيش از آن برخوردار شود، آرى آن راهى كه تمام كائنات بى جان به وسيله انگيزه هاى طبيعى طى مىكنند اقسام موجودات جاندار- كه يكى از آنها بنى نوع بشر است- آن راه را با نور علم طى مىكند، پس علم خود يكى از مصاديق هدايت است.
و از سوى ديگر مىبينيم كه خداى سبحان مطلق هدايت را به خودش نسبت داده و فرموده:" الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى" 2، و نيز فرمود:" الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى" 3 و در خصوص هدايت بشر كه به وجهى هدايت به وسيله حس و فكر است فرموده:
" أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ" 4، و ما در بعضى از بحثهاى گذشته در معناى هدايت مطالبى ايراد كرديم، و سخن كوتاه اينكه علم از آنجا كه هدايت است و هر هدايتى از ناحيه خداى تعالى است، پس علم نيز هر چه باشد به تعليم الهى است.
قريب به مضمون آيه سوره علق كه گذشت يعنى آيه:" عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ" 5، آيه زير است كه مىفرمايد:" وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ" 6.
آرى دقت در حالات بشر و تدبر در آيات كريمه قرآن اين نتيجه را مىدهد كه علم نظرى و اكتسابى بشر يعنى علمى كه به اشيا و خواص اشيا دارد و به دنبال آن علم، علمى كه به معارف عقلى پيدا كرده است تمامى آنها از حواس پنجگانه سر چشمه مىگيرند، در نتيجه از آنجايى كه اين حواس عطاياى الهى است، پس تمامى و تك تك علومى كه بشر دارد خداى تعالى از طريق حس به او تعليم داده، هم چنان كه آيه مورد بحث يكى از آن علوم را به عنوان نمونه ذكر كرده و مىفرمايد:" پس خداى تعالى كلاغى را مبعوث كرد تا زمين را كندوكاو كند و در نتيجه به قاتل نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را دفن كند" (تا آخر آيه).
پس اينكه مىبينيم خداى سبحان در نقل اين گوشه از داستان پسران آدم نفرمود:
" كلاغى تصادفا آمد و زمين را كندوكاو كرد و قاتل از كار او چاره كار خود را جست" بلكه فرمود:" خداى تعالى كلاغى را فرستاد تا نشان دهد كه چگونه مىتوان چيزى را در زمين پنهان كرد"، براى اين بوده كه بفهماند در حقيقت كيفيت پنهان كردن جسد برادر در زمين را خداى تعالى به قاتل ياد داد و تعليم كرد، پس كلاغ گو اينكه خودش متوجه نبوده كه مامور خداى سبحان است، و همچنين پسر آدم متوجه نبود كه خدايى مدبر دارد امر او را تدبير مىكند، و فكر او را هدايت مى نمايد، و بر حسب نظر ظاهرى آمدن كلاغ تصادفى و سبب شدن عمل آن حيوان براى راه يابى پسر آدم اتفاقى بوده، مثل ساير راهيابى هايى كه انسانها در امر معاش و معاد خود دارند و ليكن سر نخ در همه اينها به دست خداى سبحان است.
او است كه بشر را آفريده و به سوى كمال علم و به منظور رسيدنش به هدف زندگى هدايتش كرده و مىكند و عالم كون را به نوعى تنظيم كرده، كه بشر خود به خود و از راه تماس و اصطكاك با اجزاى عالم چيزهايى بفهمد و در نتيجه كسب كمال كند، پس اين خداى سبحان است كه در آن روز و روزهاى ديگر كلاغ را و چيزهاى ديگر را وادار ساخته كه كار خود را در برابر چشم بشر انجام دهند و به بشر چيزهايى را تعليم كنند پس معلم بشر خود خداى تعالى است.
و اين جريان در قرآن كريم نظائرى دارد، مانند آيه شريفه زير كه مىفرمايد:" وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ" 7، كه آنچه را بشر مىداند، و آنچه كه بشر از دانسته هاى خود به سگ شكارى تعليم مىدهد را، تعليم خداى تعالى مىداند، با اينكه آنچه كه هر انسانى مىداند يا از ساير مردم آموخته، و يا به ابتكار فكر خود به دست آورده، در عين حال همه اينها را تعليم الهى مىداند، و نيز آيه زير است:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ" 8،
كه ملاحظه مىكنيد با اينكه مسلمين هر چه از دين آموخته بودند از رسول خدا (ص) گرفته بودند مع ذلك نسبت تعليم را به خود خداى تعالى داده، و آيه زيرا كه مىفرمايد:" وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ" 9، با اينكه هر با سواد و صاحب قلمى، خط نوشتن را از يك صاحب دستخط ديگر آموخته مع ذلك نسبت تعليم اين فن را به خداى تعالى داده و اين بدان جهت است كه تعليم سگ شكارى و داشتن تقوا و قدرت بر نوشتن، همه اش امورى است كه در عالم خلقت و تدبير دخالت دارند، و چون خلقت و تدبير كل جهان مستند به خداى تعالى است اينگونه امور هم مستند به خدا است، چيزى كه هست معلم (سگ در چگونه شكار كردن، و معلم) انسان در چگونه تقوا به خرج دادن و كارهاى ديگر را انجام دادن، از راه زبان و تلقين به آدمى و يا به آن سگ تعليم مىدهد و معلم خط با زبان و قلم تعليم مىدهد، و خداى سبحان با همه اين اسباب تعليم مىدهد.
و اين تنها راهى است كه توجيه مىكند همه آياتى را كه خداى تعالى در آن آيات، آثار اسباب ظاهرى را به خود نسبت مىدهد و راهى است بسيار روشن و درست، براى اينكه آفريدگار همه اسباب او است، اسباب همه مخلوقاتى از اويند كه بر حسب ظاهر بين او و مسببات واسطه، و يا آلات و ادواتى براى وجود مسبباتند،
و اگر شما خواننده محترم بخواهى مىتوانى بگويى كه اسباب شرط وجود مسبباتى هستند كه وجودشان و جميع جهات و اطرافشان بستگى به اسباب دارد، مثلا يكى از شرائط هست شدن زيد (پسرى كه از ازدواج عمرو با هند متولد شده) اين است كه قبل از هست شدنش عمرو و هند موجود شده باشند و با هم ازدواج كرده باشند و گرنه پسرى كه ما فرض كرديم هرگز موجود نمىشد، و همچنين يكى از شرائط ديدن به وسيله چشم بينا اين است كه قبل از ديدن چشم بينايى موجود باشد و همچنين.
پس با در نظر داشتن اين حقيقت مىفهميم كه اگر كسى معتقد باشد كه" توحيد خداى سبحان به اين است كه همه اسباب را نفى نموده و ملغى بدانيم" و بپندارد كه" نفى اسباب و لغو دانستن آن در اثبات قدرت مطلقه خداى تعالى و نفى عجز از او مؤثرتر است" توحيدش كامل است، و كسى كه وساطت اسباب را ضرورى و لازم و مؤثر بداند، خداى تعالى را مجبور كرده به اينكه" در به كرسى نشاندن اراده اش و ايجاد مخلوقش راه مخصوص را سلوك كند".
در حقيقت توحيد چنين مسلمانى كامل نيست، زيرا كه خداى تعالى را مجبور دانسته و در واقع بدون اينكه متوجه شود بر خلاف اعتقاد خودش سخن گفته و به سخن خود نقص وارد آورده 10.
و سخن كوتاه اينكه خداى سبحان همان كسى است كه خواص اشيايى كه حواس بشر توانايى دسترسى به آنها و احساس آنها را دارد را به بشر تعليم داده، و از طريق حواس او به او تعليم داده، آن گاه تمامى آنچه در آسمان و زمين است مسخر وى و رام وى كرده و فرموده:" وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ" 11.
و اين تسخير جز براى اين نبوده كه بشر با نوعى تصرف در اين موجودات زمين و آسمان به اهداف زندگيش و به آرزوهايش برسد، و به عبارتى ديگر موجودات عالم را به وجود بشر گره زده و مرتبط كرده تا بشر به وسيله آنها سود ببرد و براى سود بردن از موجودات او را موجودى متفكر خلق كرده كه او را به چگونگى تصرف و چگونگى استعمال هر موجودى هدايت و راهنمايى كند تا در نتيجه به هدفش برسد، يكى از ادله اين ادعا آيات شريفه زير است- توجه بفرمائيد-" أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ" 12،" وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ" 13،" وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ" 14، و آياتى ديگر از اين قبيل:
خواننده عزيز به لحن اين آيات توجه كند كه چگونه پيدايش كشتى را به خداى سبحان نسبت داده، با اينكه ساختن كشتى كار انسانها است، و از سوى ديگر حمل شدن انسان به وسيله كشتى و چهار پايان را به خداى تعالى نسبت داده، و حال آنكه اين خود كشتى و چهار پايان است كه انسان را حمل مىكند، و باز مىبينيد كه حركت كشتى در دريا را به امر خدا منسوب نموده، با اينكه اين حركت مستند به جريان آب دريا و يا وزش بادها و يا به كار افتادن موتورها و امثال آن است، و همه اينها را تسخير خداى سبحان خوانده و علت همه اينها اين است كه اراده خداى عز و جل نوعى حكومت در كشتى ها و چهار پايان و در زمين و آسمان دارد، كه همه اينها را به سوى غاياتى كه از آنها مطلوب و منظور است سوق مىدهد.
نهايت اينكه اين خداى سبحان است كه علاوه بر دادن حس به بشر، فكر نيز به او داد تا با آن (حس) مواد خام و با اين (فكر) قضايايى بسازد و به كمال برسد، البته به آن مقدارى كه برايش مقدر شده كه علوم فكرى جارى در تكوينيات، و يا به عبارتى علوم نظرى را كسب كند، و در اين باب فرموده:" وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" 15.
و اما علوم عملى يعنى علومى كه سر و كارش همه با اين معنا است كه چه كارهايى سزاوار و چه كارهايى ناسزاوار است، تنها منشا اين علوم الهامهايى از ناحيه خداى سبحان است، بدون اينكه حس بشر و يا عقل نظرى او در آن نقشى داشته باشد- به آيه زير توجه فرمائيد-:" سوگند به نفس و خلقت كامل و تمام عيار آن، كه خداى سبحان آن را بيافريد و سپس تقوا (آنچه سزاوار است) و فجور (آنچه ناسزاوار است) را به آن الهام كرد، در نتيجه هر كس نفس را پاك نگه دارد، رستگار و هر كس آن را آلوده كند زيانكار مىشود"
16
و به آيه زير توجه كنيد كه مىفرمايد:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ" 17، بطورى كه ملاحظه مىكنيد، در اين آيات علم به آنچه از اعمال كه سزاوار است انجام شود (يعنى حسنات)، و آنچه از اعمال كه نبايد انجام شود (يعنى سيئات) را از چيزهايى دانسته كه به الهام الهى يعنى افكندن در دلها حاصل مىشود، و منشا آن علم اين الهامات است.
پس به حكم اين آيات تمامى علومى كه براى انسان حاصل مىشود همه و همه هدايت الهى، و به هدايت الهى است، چيزى كه هست به حسب نوع، مختلف است. آنچه از علوم كه مربوط به خواص اشياء خارجى است، طريقى كه خداى سبحان بشر را به آن طريق به سوى آن علوم هدايت مىكند طريق حس است، و آنچه از علوم كلى و فكرى كه چون بديهيات عقلى نه ربطى به اعمال خوب و بد انسان دارد و نه ربطى به خواص اشياء، اينگونه علوم را خداى تعالى به تسخير و اعطاء به انسان مىدهد، و اين تسخير و اعطاء چنان نيست كه حس بتواند آن را ابطال كند، و يا انسان در حالى از حالات از آن بى نياز شود، قسم سوم علومى است مربوط به اعمال آدمى و اينكه چه اعمالى صالح و چه اعمالى فاسد و فساد انگيز است؟ چه اعمالى تقوا و چه اعمالى فجور است؟ خداى سبحان آن را از طريق الهام و افكندن در دلها و كوبيدن در فطرت به انسان مىدهد.
و قسم سوم كه در اصل به الهام الهى بر مىگردد، تنها زمانى در عمل انسان مفيد واقع گشته و اثرش تمام مىشود، كه قسم دوم از علوم انسان درست به دست آمده باشد، و بر درستى و استقامت رشد كرده باشد، (چون بسا مىشود كه انسانى در اثر كجرويهاى ممتد، فطرت خداداديش را از دست داده و حتى بديهيات كلى و عقلى را درك نكند) هم چنان كه درك عقلى نيز وقتى حاصل مىشود كه عقل به سلامتى خود باقى مانده باشد و آن تا زمانى است كه تقواى دينى و دين فطريش را از دست نداده باشد، به آيات زير توجه فرمائيد:" وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ" 18،" وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَنْ يُنِيبُ" 19" وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ" 20" وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ" 21، يعنى كسى مقتضيات فطرت را ترك نمىكند مگر وقتى كه عقلش را تباه كرده و راهى غير از راه عقل را پيش گرفته باشد.
اعتبار عقلى و حساب سرانگشتى هم مساعد با ملازمه ايست كه گفتيم بين عقل و تقوا بر قرار است، براى اينكه وقتى عقلش و يا به عبارتى نيروى تفكر و نظر انسان آسيب ديد و در نتيجه حق را حق نديد، و باطل را باطل نيافت، چگونه ممكن است از ناحيه خداى تعالى ملهم شود به اينكه بايد اين كار نيك را بكند، و يا فلان كار زشت را نكند؟ مثل چنين كسى مثل آن شخصى است كه معتقد است بعد از زندگى دنيايى و مادى عاجل ديگر هيچ زندگىيى نيست، چنين كسى معنا ندارد كه ملهم به تقواى دينى شود، براى اينكه تقواى دينى زاد و توشه زندگى آخرت است، و بهترين توشه آن است.
كسى هم كه دين فطريش فاسد شد و از تقواى دينى توشه اى ذخيره نكرد، قواى داخلى و شهوت و غضبش و محبت و كراهتش و ساير قوايش نمىتواند معتدل باشد، و معلوم است كه اين قوا (كه فرمانده اعضاى بدن است) وقتى دچار كوران شد نمىگذارد قوه درك نظريش عمل كند و آن عملى كه شايسته آن درك است را انجام دهد. آرى: حقيقت، سرايى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته)
و بيانات قرآن در نشر معارف دينى و تعليم علم نافع به مردم همين روش را پيش گرفته، يعنى سه طريقه سابق الذكر را رعايت نموده، سه طريقه اى كه خودش رعايت نموده و هم براى رسيدن انسان به معلومات سودمند آن طريقه ها را معين فرموده آنچه از معلومات جزئى كه مربوط به خواص اشياء است و به وسيله احساس درك مىشود، قرآن كريم آنها را به حواس بشر حوالت داده، و مىفرمايد:" أَ لَمْ تَرَ"- مگر نديدى" أَ فَلا يَرَوْنَ"- پس چرا نمىبينند"" أَ فَرَأَيْتُمْ"- آيا شما اينطور ديديد" أَ فَلا تُبْصِرُونَ"- چرا پس نمىبينيد" و از اين قبيل تعبيرهاى ديگر، و آنچه از معلومات كه از سنخ كليات عقلى و مربوط به امور كلى مادى و يا ما وراى ماده است، در آن موارد عقل را يك معيارى جازم دانسته است، هر چند كه آن امور غايب از حواس ظاهرى و خارج از محيط ماده و ماديات است، نظير غالب آيات راجع به مبدأ و معاد، كه مشتمل است بر تعبيراتى نظير" لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ".
" لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ"" لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ"" يَفْقَهُونَ" و امثال اينها، و آنچه از قضايا كه مربوط به عمل است و مساسى با خير و شر و نافع و ضار و تقوا و فجور دارد، درك آنها را به الهامى الهى حوالت داده، مطالبى ايراد مىكند، تا به وسيله آن بشر را متوجه الهامهاى باطنى خود كند، نظير آياتى كه مشتمل است بر تعبيرى نظير:" ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ" 22 و يا" فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ" 24 يا" فِيهِما إِثْمٌ" 24 يا" وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ" 25 يا " إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي" 26 و از اين قبيل تعبيرها كه خود خواننده بايد در دستهبندى كردن آيات راجع به اين سه قسم معلومات تدبر كند.
از اين بيان سه نكته اساسى روشن گرديد: اول اينكه قرآن كريم طريقه و مسلك حسّيين يعنى علمايى كه همه اعتمادشان بر حس و تجربه استوار است، و احكام عقلى صرف را در بحثهاى علمى راه نمىدهند به شدت تخطئه كرده است، براى اينكه ما مىبينيم اولين و مهمترين مساله اى كه قرآن كريم در بيان آن اهتمام ورزيده مساله توحيد خداى عز و جل است و ساير معارف اخلاقى و علمى دين را بر آن اساس بيان كرده و مردم را به سوى آن دعوت فرموده و اين هم پر واضح است كه مساله توحيد از هر مساله ديگرى بىارتباطتر از حس و دورتر از ماده است و هيچ ارتباطى با حس و ماده ندارد.
قرآن كريم بيان كرده كه اين معارف حقيقى همه از فطرت منشا مى گيرد، و فرموده:
" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ" 27 كه ترجمه اش در صفحه قبل گذشت، مىفرمايد خلقت بشر نوعى خلقت و ايجاد است كه مستلزم اين علوم و ادراكات است و معنا ندارد كه خلقت موجودات تبدل و دگرگونى پيدا كند، مگر آن دگرگونى كه خودش نيز جزء خلقت و ايجاد باشد، و اما اينكه ايجاد مطلق مبدل شود، يعنى حكم واقع باطل شود، هيچ معنايى برايش تصور ندارد، پس انسان هرگز نمىتواند (و حاشا كه بتواند) علوم فطرى خود را باطل ساخته و در زندگى راهى را پيش بگيرد كه غير از راه فطرت و خلقتش مىباشد، و اما انحرافى كه مىبينيم انسانهايى از احكام فطرت دارند اين انحرافها ابطال حكم فطرت نيست، بلكه استعمال و به كار گيرى همان احكام است.
اما در مواردى كه نبايد به كار گرفت، نظير اينكه يك فرد تير انداز با اينكه تير و كمان را ساخته اند براى خوردن به هدف، ولى او تير به غير هدف بزند، پس او تير و كمان را استعمال كرده، و ليكن استعمالش غلط و به خطا بوده، كاردكها و پيچ مهره ها و سوزنها و ساير اجزاى يك موتور و كارخانه در صورتى كه درست به كار نرود، و در جاى خود قرار نگيرد وقتى ماشين و موتور به كار مىافتد آن اجزاء، كارى را كه بايد انجام دهند انجام مىدهند، و ليكن غرضى كه از آن دستگاه منظور بوده حاصل نمىشود، آنچه در مثال ما محال است اين است كه در يك كارخانه آن جزئى كه كار اره را مىكند به جاى اره كردن بدوزد و سوزنى كه در آن كارخانه كارش دوختن است اره كند، و خلاصه اره كار خود را با كار سوزن عوض كند و در نتيجه چيزى را كه بايد قطع كند و پاره كند بدوزد، اين محال است.
و اين معنا براى هر دانشپژوهى كه در تمامى استدلالهاى حسى مسلكان دقت كند كاملا روشن است مثلا يكى از استدلالهاى اين طائفه اين است كه گفته اند: بحثهاى عقلى صرف و قياسهاى منطقى كه از مقدماتى دور از حس چيده مىشود بسيار دستخوش اشتباه و خطا مىگردد، دليلش هم اختلافهاى بسيارى است كه در مسائل عقلى صرف ديده مىشود، به همين دليل نبايد بر اين مسائل اعتماد كرد، چون دل انسان اطمينانى به آن پيدا نمىكند. 28
و يا در تخطئه طريقه بحثهاى عقلى و درستى طريقه حس و تجربه، استدلال كرده اند به اينكه:" حس آلتى است براى دستيابى به خواص اشياء" و اين چيزى نيست كه كسى آن را انكار كند، وقتى كه انسان اثرى را در موضوعى از موضوعات- آنهم در شرائطى مخصوص- احساس مىكند و سپس اين مشاهده- با حفظ همان شرائط، يعنى بدون اختلاف- تكرار مىشود، قهرا كشف مىكند كه اثر مذكور از خصوصيات موضوع نامبرده است، نه اينكه تصادفى پيدا شده باشد، چرا كه تصادف هيچگاه دوام پيدا نمىكند. 29
و اين دو دليل يعنى" دليل بر نادرستى قياسات عقلى محض" و" دليل بر درستى صد درصد طريقه حس و تجربه" به طورى كه ملاحظه مىكنيد، براى اين اقامه شده كه لزوم اعتماد بر حس و تجربه را اثبات نموده، ترك طريقه عقلى صرف را لازم قلمداد نمايد در حالى كه مقدماتى كه در اين دو دليل اخذ شده همه مقدماتى عقلى و خارج از حس و تجربه بودند، آن وقت طرفداران طريقه حس با همين مقدمات عقلى مىخواهند طريقه استدلال عقلى را باطل سازند، و اين همان چيزى است كه قبلا خاطرنشان كرديم كه فطرت هرگز باطل نمىشود و تنها انحرافى كه هست در كيفيت استعمال فطرت است.
و از اين اشتباه فاحشتر، اين است كه بخواهند با استعمال حس و تجربه، احكام تشريع شده و قوانين موضوعه را تشخيص دهند و مثلا حكمى از احكام را در جوامع بشرى آزمايش مىكنند تا ببينند در فلان جامعه چند درصد اثر گذاشته، و در آن ديگرى چند در صد، اگر ديدند در غالب جوامع حسن اثر داشته حكم كنند به اينكه اين حكم حكم خوب، ثابت و لا يتغير است، و بايد هميشه باشد و اگر ديدند اثرش آن طور كه بايد چشمگير نيست، آن را دور انداخته و حكمى ديگر را به كرسى بنشانند، هم چنان كه قائلين به قياس و استحسان (يعنى اكثر علماى اهل سنت كه احكام شرع را با آن اثبات مىكنند، مثلا مى گويند چون فلان موضوع شبيه به آن موضوع ديگر است پس حكم همان موضوع را هم دارد) نظير چنين خطايى را مرتكب شده اند، با اينكه قياس فقهى و استحسان و آن اظهار نظرهايى كه نامش را شم الفقاهه مىگذارند، امارات و نشانه هايى است براى كشف حكم نه براى جعل حكم كه البته بحث در اطراف مساله قياس و استحسان ارتباطى با كار ما كه تفسير قرآن كريم است ندارد، بايد در آن باره به كتب اصول مراجعه نمود.
قرآن كريم همه اين روشها را باطل دانسته و اثبات كرده است كه احكام تشريع شده اش همه فطرى و روشن است، و تقوا و فجورى كه در فطرت همه انسانها هست الهامى است علمى كه جزئيات آن فقط و فقط بايد از ناحيه وحى گرفته شود، نه كار حس است و نه كار تجربه- به آيات زير توجه فرمائيد-" وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ" 30،" وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ" 31.
قرآن كريم علاوه بر اينكه ريشه همه احكام الهى را فطرت بشر دانسته، شريعت تشريع شده را حق ناميده، به اين آيات توجه فرمائيد:" وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً" 32، و چگونه مىتواند جايگزين حق و مصلحت باشد با اينكه در پيروى ظن خوف آن هست كه انسان در خطر باطل واقع شود و معلوم است كه خويشتن را در خطر باطل افكندن ضلالت است،" فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ" 33،" فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ" 34، يعنى ضلالت شايستگى آن را ندارد كه انسان را به خير و سعادت برساند، پس كسى كه مىخواهد از راه باطل به هدف حق برسد، و يا از راه ظلم به عدالت منتهى شود، و يا از راه سيئه به حسنه و از راه فجور به تقوا دست يابد، راه را خطا رفته است، و از عالم صنع و ايجاد كه ريشه شرايع و قوانين است توقعى كرده كه هرگز و به هيچ وجه به آن نمىرسد (و مثل كسى مىماند كه به اميد دستيابى به آتش دست خود در آب كند، و در شكم آب به جستجوى آتش بپردازد) اگر چنين چيزى ممكن بود چنان توقعى نيز بجا بود كه در همه اشياء ممكن باشد، و نيز بجا بود كه از هر چيزى كه خاصيتى دارد ضد آن خاصيت را توقع كرد، و هر ضدى كار ضد خود كند و اثر آن را ببخشد، معلوم است كه نمىبخشد.
نكته اساسى دوم كه بيان قبلى ما روشنش ساخت اين است كه قرآن همانطور كه طريقه حس و تجربه را تخطئه كرده طريقه تذكر را نيز- كه سلوك علمى فكرى را باطل مىداند و منطق فطرت را كنار مىزند- باطل كرده است، كه در همين جلد بيان مفصل آن گذشت.
نكته سومى كه روشن شد اين است كه قرآن به مردم اجازه آن را نمىدهد كه بدون رعايت دائمى تقوا و ترس از خداى سبحان به تفكر بپردازند، و اين كار را خطرناك و بى فائده مىداند كه در سابق راجع به اين مطلب نيز تا حدى بحث كرديم، و به همين جهت است كه مىبينى قرآن در ضمن تعليم شرايع دين هر حكمى را كه بيان مىكند، همراه آن حكم، سخن از فضائل اخلاق و خصال حميده به ميان مىآورد، تا با تذكر آن، غريزه تقواى بشر بيدار گشته، بر فهم حكم خدا و هضم آن قوى شود.
و شما خواننده عزيز مىتوانى اين معنا را در امثال آيات زير مطالعه كنى:" وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ، ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ" 35" وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ، وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ، فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ" 36" وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ، وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ" 37.
نویسنده: محمد حسین طباطبایی
پی نوشت:
1. خداى تعالى بود كه به انسان چيزهايى را تعليم كرد كه خود انسان آنها را نمىدانست." سوره علق آيه 5".
2. خدايى كه خلقت هر چيزى را به آن چيز بداد و سپس آن را هدايت كرد." سوره طه، آيه 50".
3. خدايى كه موجودات را خلق كرد و تمام عيار و كامل خلق كرد و سپس هدايت نمود." سوره اعلى، آيه 3".
4. آيا كسى كه شما را در ظلمتهاى خشكى و دريا هدايت مىكند بهتر است و يا اين خدايانى كه براى او شريك گرفته ايد." سوره نمل، آيه 63".
5. " سوره علق، آيه 5".
6. خداى تعالى شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه هيچ علمى نداشتيد، و او بود كه براى شما گوش و چشم و فهم قرار داد." سوره نحل، آيه 78".
7. و آنچه از سگهاى شكارى كه شما آنها را از آنچه كه خداى تعالى به خودتان تعليم داده تعليم مىدهيد." سوره مائده، آيه 4".
8. از خدا بترسيد و اين است كه به شما تعليم مىدهد." سوره بقره آيه 282".
9. و هيچ صاحب قلمى از نوشتن صورت جلسه معاملات مردم مضايقه نكند، همانطور كه خدا در تعليم كتابت و نويسندگى به وى مضايقه نكرد." سوره بقره، آيه 282".
10. حاصل گفتار اين گوينده اين است كه ما دخالت اسباب را قبول داريم، اما بدان جهت كه توحيد ما كاملتر است، معتقديم وجود اسباب ضرورى و واجب نيست، خدا قادر است كه بدون اسباب هم عالم را خلق و تدبير كند، چون اگر بگوئيم وجود اسباب ضرورى است تنها يك راه را براى خداى تعالى باقى گذاشته ايم، و آن خلقت و تدبير به وسيله اسباب است و بس، و هر فاعلى كه فقط يك راه داشته باشد و قادر بر فعل و ترك نباشد، آن فاعل موجب و بى اختيار است" الاسفار الاربعة ج 6 ص 371- 370"، مانند گل محمدى كه در داشتن بوى خوش فقط يك راه دارد، آن هم داشتن بوى خوش است، و نمىتواند غير آن باشد، مؤلف در اشكال به سخن اين شخص، فرموده كه وى ندانسته به گفته خود نقص وارد كرده است. توضيحش اين است كه دخالت اسباب وقتى مضر به توحيد كامل هستند كه مستقل در دخالت باشند و گوينده بالا همين پندار را داشته، و گرنه اگر به همه اسباب از ديدگاه آلات و ادوات خداى تعالى براى به كار بردن مشيتش مىنگريست اين حرف را نمىزد، پس خود او با اين گفتارش سند به دست خواننده داده كه به خيال او اسباب هم در مقابل خداى تعالى مسببهاى مستقلى هستند، و جان كلام اينجا است كه خواسته است به خيال خود توحيد كامل خود را اثبات كند ولى شرط خود را اثبات كرده" مترجم").
11. " سوره جاثيه آيه 13".
12. مگر نديدى كه خدا آنچه در زمين است و كشتى دريا را براى شما مسخر كرد، تا به امر او در دريا به حركت در آيد." سوره حج، آيه 65".
13. و از كشتىها و چهار پايان چيزهايى براى سوار شدن شما قرار داد." سوره زخرف، آيه 12".
14. و بر دوش چهار پايان و بر پشت كشتىها سوارتان مىكند." سوره غافر، آيه 80".
15. و براى شما گوش و ديدگان و دلها قرار داد تا شايد شكرگزارى كنيد." سوره نحل، آيه 78".
16. " سوره شمس، آيه 10".
17. روى دل به سوى دين حنيف و معتدل كن، دينى كه مطابق نظام آفرينش، و زبان گوياى آن است نظامى كه خلقت خود بشر نيز بر طبق آن صورت گرفته، نظامى كه در سراپاى عالم حاكم است، هيچ ناحيه اش مخالف ساير نواحى نيست دين پايدار هم چنين دينى است." سوره روم، آيه 30".
18. و تنها صاحبان عقل متذكر مىشوند." سوره آل عمران، آيه 7".
19. متذكر نمىشود مگر كسى كه توبه كند، و به سوى خدا باز گردد." سوره غافر آيه 13".
20. اين مائيم كه دلها و ديدگانشان را مىگردانيم به شهادت اينكه در اولين بار ايمان نياوردند." سوره انعام آيه 110".
21. و كسى از كيش ابراهيم متنفر و بى رغبت نمىشود مگر آنكه قبلا عقلش را دچار سفاهت و انحراف كرده باشد." سوره بقره، آيه 130".
22. اين براى شما بهتر است.
23. چنين كسى دلش منحرف و بيمار است.
24. در شراب و قمار گناه هست.
25. خدا از گناه و ستمگرى بدون حق نهى كرده.
26. خدا چنين كسى را هدايت نمىكند.
27. " سوره روم، آيه 30".
28. بيان الفرقان ج 1 ص 6 و 94.
29. قصة الفلسفة الحديثة ج 1 ص 160- 152.
30. چيزى را كه بدان علم ندارى پيروى مكن." سوره اسرى، آيه 36".
31. گامهاى شيطان را( كه همه به سوى دوزخ است) پيروى مكنيد." سوره بقره، آيه 168".
32. همه احكام خدا بر حق و بر طبق مصلحت است، و پيروى از ظن حتى جايگزين يكى از آن مصالح نيست." سوره نجم، آيه 28".
33. بعد از حق چه چيزى به جز ضلالت هست." سوره يونس، آيه 32".
34. براى اينكه خدا هدايت نمىكند كسى را كه گمراه كرده است." سوره نحل، آيه 37".
35. و چون زنان را طلاق داديد و مدت عده آنها سر آمد، در صورتى كه خواستند با رضايت خود و بطور پسنديده با همسران جديد ازدواج كنند شما مانعشان مشويد، اين خود اندرزى است كه هر كس از شما به خدا و روز جزا ايمان دارد از آن پند مىگيرد و با شما هستم كه اين، در پاكيزگى و طهارت شما مؤثرتر است، و خدا مىداند و شما نمىدانيد." سوره بقره، آيه 232".
36. با كافران قتال كنيد تا ديگر فتنه اى نماند، و دين تنها براى خدا باشد، حال اگر از فتنه انگيزى دست بر داشتند شما نيز از قتال دست باز داريد، مگر با خصوص ستمگران." سوره بقره، آيه 193".
37. نماز را بپاى دار چون كه نماز از فحشاء و منكر باز مىدارد، و محققا ياد خدا مؤثرتر است و خدا مىداند كه چه مىكنيد." سوره عنكبوت، آيه 45".