آیات اخلاق در سیمای حسینی

زيبايي هاي صفاتش دلربا و روح‏نواز است و نگاه و رفتارش ظهور آيات حقّ، و مكارم اخلاقش تجلّي ‏بخش فلسفه بعثت پيامبر صلي ‏الله‏ عليه ‏و‏آله است كه فرمود: «بعثتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخْلاقِ»1 عصمت و قداست او در آيه تطهير با جلوه‏ اي پرفروغ انعكاس يافته و برعشق الهي و ايثار او كريمه «ويطعمون الطعام علي حُبّه» شاهد و گواه است.

زيبايي و جمال روح و اعتدال جسماني ‏اش با نام حسين عليه ‏السلام شكوهي افزون يافته است؛ زيرا كه «حسين» يعني زيبايي و براساس روايت، نامي است كه خداوند آن را برايش برگزيده است. او چنان است كه خود فرمود:
بحُسنِ خليقةٍ و علوّ همّة       سَبَقْتُ العالمين الي المعالي؛
ليالٍ في الضلالة مُدْلَهِمَّة      و لاح بحكمتي نورالهدي في
و يأبي اللّه الاّ ان يُتمَّه2        يُريد الجاهدون ليُطْفئوه

با اخلاق نيك و همت بلند، از همه جهانيان به قلّه ‏هاي فضيلت پيشي گرفتم و با حكمت من، نور هدايت در شب‏هاي تاريك و ديجور گمراهي درخشيد. منكران مي‏خواهند اين نور را خاموش كنند؛ ولي خداوند نخواسته كه اين نور خاموش شود.
اكنون جلوه ‏هاي آيات الهي را در چهره پرفروغش مرور مي‏نماييم و نظاره ‏گر پرتوي از شكوهمندي زيبايي‏هاي اخلاقي ‏اش مي‏گرديم.

 

1. همنشيني با تهي‏دستان

قرآن، تقوا را معيار ارزشمندي و كرامت انسان‏ها را در برخورداري هرچه بيشتر از آن مي‏داند و با انديشه اصالت قدرت و ثروت، مبارزه گرده و آن را در نظام ارزشي خويش مُلغي ساخته است. قرآن كريم مي‏فرمايد:
«وَاصْبِرْ نفسَكَ مَعَ الّذين يَدعُون ربَّهُم باِلْغَداوة وَالْعشِيِّ يُريدون وَجْهَهُ و لاتَعْدُ عيناك عَنْهُمْ تُريدُ زينةَ الحيوةِ الدُّنْيا وَ لاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلنا قَلْبَهُ عَن ذِكرنا وَاتَّبَعَ هَويهُ وَ كانَ اَمرُهُ فُرُطاً»3 با كساني باش كه پروردگار خود را صبح و شام مي‏خوانند و تنها رضاي او را مي‏طلبند. و هرگز به خاطر زيورهاي دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير و از كساني كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم. اطاعت مكن؛ همان‏ها كه از هواي نفس پيروي كردند و كارهايشان افراطي است.

مفسّران در شأن نزول آيه، نوشته ‏اند كه:
عدّه ‏اي از ثروتمندان مغرور به حضور پيامبر صلي ‏الله ‏عليه ‏و‏آله رسيدند و در حالي كه به «اصحاب صفّه» و تهي‏دستان پاك ‏سيرت همانند سلمان، ابوذر، عمّار و صهيب اشاره مي‏كردند، گفتند:
اگر تو در بالاي مجلس بنشيني و اين‏گونه افراد را كه بدني بدبو و جامه ‏هايي پشمينه برتن دارند، از خود دور كني با تو همراه خواهيم شد و به سخنانت گوش خواهيم داد. تنها وجود اين افراد است كه مانعي عمده براي حضور ما در مجلس شما شده است.
در اين زمان آيه فوق نازل شد و جايگاه متعالي صفّه ‏نشينان تهي‏دست را كه قلبي مالامال از عشق و اخلاص داشتند، بيان داشت. پس از آن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جست‏وجوي آنان برخاست و در حالي‏كه آنان را در آخر مسجد يافت، فرمود:
«الحمدللّه الّذي لم يَمُتْني حتّي اَمَرَني اَنْ اَصْبِرَ نفسي مع رجالٍ من امّتي معكم المحيا و معكم الممات4؛ حمد خدا را كه مرا نميراند تا اين كه به من دستور داد با شما باشم. زندگي‏ام باشما و مردنم نيز با شما خواهد بود.»
گذشتگانِ اين مستكبران نيز همين ايراد را با نوح پيامبر عليه ‏السلام در ميان گذاشتند كه قرآن مي‏فرمايد:
«اشراف كافر قومش (در پاسخ نوح) گفتند: ما تو را جز بشري همچون خودمان نمي‏بينيم و كساني را كه از تو پيروي كرده‏اند، جز گروهي پست و ساده ‏لوح مشاهده نمي‏كنيم و براي شما فضيلتي نسبت به خود نمي‏بينيم؛ بلكه شما را دروغگو تصوّر مي‏كنيم».
سپس قرآن كريم پاسخ نوح عليه ‏السلام را بيان مي‏كند و مي‏فرمايد:
«وَ ما انَا بِطارِد الّذين آمنوا اِنّهم مُلاقوا ربّهم»5
من آنها را كه ايمان آورده‏اند، از خود دور نمي‏كنم، چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد. (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قيامت خصم من خواهند بود.)
در راستاي همين تفكّر مادّي جمعي از بني‏ اسرائيل پس از برگزيده شدن طالوت به فرماندهي، گفتند: چگونه او بر ما حكومت كند با اين‏كه ما از او شايسته ‏تريم و او ثروت زيادي ندارد؟! قرآن كريم پاسخ اشموئيل پيامبر عليه ‏السلام را اين‏چنين بيان مي‏دارد: «قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفيهُ عَلَيْكُمْ و زادَهُ بِسْطَةً فيِ‏الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»6
گفت: خداوند او را بر شما برگزيده و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشيده است.
با دقت در سيره اخلاقي ابي‏ عبداللّه عليه ‏السلام نيز همين جلوه‏ هاي متعالي و مفاهيم بلند را مشاهده مي‏كنيم كه دو نمونه از آن ذكر مي‏شود:
الف) انسان‏هاي وارسته از هر طبقه و نژاد، گرد هم آمده‏اند تا عاشقانه ‏ترين نظام عزّت وكرامت انساني را در كربلا تجسّم بخشند. يكي از آنها «جون» است كه قبلاً غلام ابي‏ذرغفاري بوده است. با گوهر محبت و ولايت در كربلا حضور يافته است و بي‏اعتنا به تحقير دنياگرايان، عزّت خويش را در همراهي سيدالشهدا عليه ‏السلام ديده است.
هريك از ياران ابي‏ عبداللّه عليه ‏السلام به سوي نبرد حركت مي‏كند و مدتي نمي‏گذرد كه بدنش نقش زمين مي‏شود و به ملكوت اعلي پر مي‏كشد. او نيز خود را آماده مي‏كند تا در صف بلاجويان دشت كربلا قرار بگيرد؛ پس به حضور امام حسين عليه ‏السلام مي‏رسد و مي‏گويد:
بدنم بدبو و رنگم سياه و بي‏بهره از نسب و قبيله هستم؛ امّا شوق بهشت، بي‏تابم كرده است. پس بهشت را ارزاني من‏دار تا بوي بدنم خوش و حسب و نسب من شرافت يابد و صورت من سفيد گردد. به خدا سوگند! از شما جدا نخواهم شد تا خون من با خون پاك شما مخلوط گردد.
سپس از امام حسين عليه ‏السلام رخصت طلبيد و به ميدان شتافت؛ مبارزه ‏اي شگفت نمود تا اين‏كه بر زمين افتاد. اگرچه سراسر وجودش عشق و محبّت به امام بود و تنها آرزوي او از اين دنيا، اين بود كه يك‏بار ديگر نگاهش بر چهره پرمهر ابي عبداللّه عليه ‏السلام نقش بندد، اما تصوّرات پيشين او، كه در پيشگاه حضرت آن را اظهار كرد، به او اجازه نمي‏دهد كه از ابي‏ عبداللّه عليه ‏السلام بخواهد تا بربا لينش حاضر گردد. ولي بر خلاف اين تصوّرات، مشاهده مي‏كند كه امام بر بالين او حاضرگشته و دعاي خويش را بدرقه راه آخرتش مي‏نمايد و مي‏فرمايد:
«اللّهُمَّ بِيِّضْ وَجْهَهُ، و طَيِّبْ ريحَهُ وَاحْشُرْهُ مَعَ الاَبْرارِ و عَرِّفْ بَيْنَه و بَيْنَ محمّد و آل محمّد7؛ بارالها! روي او را سفيدگردان و بوي او را خوش كن و بين او و محمد و آل محمد آشنايي و شناسايي ده.»

اكنون او ظهور قرآن ناطق را با ديدگان خويش مشاهده نموده و عزّت و افتخار انساني خويش را در پناه او، متحقّق ديده و خويش را در كارواني از نور مي‏بيند كه دور از امتيازات مادّي و فخر فروشي‏هاي ناپسند، به سوي كمال انساني گام مي‏نهد و در استمرار حركت بلال، جُوَيبر، سلمان و صُهيب، خود را با جامعه برين كه اينك رهبرش سيدالشهدا عليه‏ السلام است، رو به رو مي‏بيند.
ب) روزي امام حسين عليه ‏السلام از كنار جمعي از فقرا گذشت، كه عباي خود را پهن و نان خشكي را بر آن نهاده و مي‏خوردند. چون آن حضرت را ديدند، او را دعوت كردند، حضرت نزد ايشان نشست و فرمود: اگر اين مال صدقه نبود، آن را مي‏خوردم. سپس فرمود: برخيزيد به سوي خانه من آييد. آنان را با خود به خانه برد و ميهمان كرد و لباس به آنها هديه كرد و دستور داد تا پول نيز به آنان بدهند.8

 

2. رضا و تسليم

يكي از صفات انسان‏هاي شايسته و كامل، رضا به مقدّرات الهي و تسليم در برابر آن است و آن، عبارت است از ترك اعتراض و انكار در قلب و در ظاهر؛ بدانسان كه در نزد او فقر و غنا، راحت و رنج، بقا و فنا، عزّت و ذلّت، مرض و صحّت و مرگ و حيات مساوي بوده و «پسندد آنچه را جانان پسندد». برخلاف انسان صابر، كه چه بسا در باطن ناخشنود بوده و تنها در ظاهر اعتراضي نمي‏كند.
در روايتي پيامبر گرامي اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از قول جبرئيل درباره تفسير «رضا» فرمودند:
انسان راضي از آقاي خويش ناخشنود نيست؛ چه از دنيا بهره ‏مند باشد و چه بي بهره، و به عمل اندك بسنده نمي‏كند.9
اين صفتي است كه از اعتقاد عميق به خداوند و حكمت او نشأت مي‏گيرد؛ زيرا در اين صورت مي‏داند كه هيچ يك از حوادث بدون مصلحت نيست و براساس اراده متقن و نظام احسن اداره مي‏شود.
مات اويم، مات اويم، مات او       در بلاهم مي‏چشم لذّات او
و از سويي ديگر چون دوستدار خداوند متعال است، مقدّرات او نيز برايش شيرين و خوشايند خواهد بود.
وين عجب من عاشق اين هردو ضدّ       عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ
قرآن كريم مي‏فرمايد:
««والسّابقون الاوّلون من المهاجرين والانصار و الذّين اتَّبعُوهم بِاِحْسان رَضِيَ اللّه عَنْهُمْ و رَضُوا عَنْهُ10
پيشگامان نخستيني از مهاجران و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند؛ خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نيز) از او خشنود شدند.
در آيه ديگر مي‏فرمايد:
هيچ قومي را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند، نمي‏يابي كه با دشمنان خدا و رسولش دوستي كنند؛ هرچند پدران يا خويشاوندان آنها باشند. آنان كساني هستند كه خدا ايمان را در صفحه دل هايشان نوشته و با روحي از ناحيه خودش آنها را تقويت كرده و آنها را در باغهايي از باغهاي بهشت وارد مي‏كند كه نهرها از زير درختانش جاري است؛ جاودانه در آن مي‏مانند. «رضي اللّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون»11؛ خدا از آنها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند. آنها «حزب اللّه» اند؛ بدانيد حزب اللّه پيروز و رستگارند.
امام حسين عليه ‏السلام نمونه متعالي و كامل اين صفت است و در رفتار و گفتارش، رضايت و تسليم حق موج مي‏زند. امام صادق عليه ‏السلام سوره والفجر را سوره حسين مي‏نامد،12 زيرا كه او جلوه تام و تمام اين آيه است كه مي‏فرمايد: «يا ايّتها النفس المطمئنّة ارجعي الي ربّك راضيةً مرضيةً»13 آن حضرت همان روح آرامش يافته در سايه ياد خداست كه فرمود: «الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب»14 و در حالي به سوي ملكوت اعلي پركشيد كه رضايت و تسليم خويش را با همه وجود به اثبات رساند. در دعاي عرفه مي‏فرمايد:
«وَخِرْلي في قضائك و بارِك لي في قدرك حتّي لا اُحِبُّ تعجيل ما اَخَّرْتَ ولاتأخيرَ ما عَجَّلْتَ15؛ قضا و قدرت را بر من خير و مبارك ساز تا آنچه دير مي‏خواهي بر من، زودتر دوست ندارم و آنچه زودتر مي‏خواهي، ديرتر مايل نباشم».
در جمله ‏اي ديگر مي‏فرمايد:
«رضا اللّه رضانا اهل البيت نصبر علي بلائه16؛ رضايت و خشنودي خدا مورد رضايت ما اهل‏بيت است و بر بلاي رسيده از جانب او، صبر مي‏كنيم».
و در آخرين لحظات عمر شريفش در قتلگاه فرمود:
«رضاً بقضائك و تسليماً لاَِمرك و لامعبود سواك يا غياث المُستغيثين17؛ خشنود به قضاي تو و تسليم امر و فرمانت هستم و معبودي غير تو نيست اي فرياد رس فريادجويان

 

3. جوانمردي

جوانمردي خصلتي ارزشمند است كه زيربناي بسياري از ملكات اخلاقي همانند بخشش، گذشت و دوري از تهمت و خيانت، بوده و موجب مي‏شود كه فرد حتي در سخت‏ترين شرايط بر ارزش‏هاي انساني و اصول اخلاقي تأكيد ورزد. قرآن كريم در باره اصحاب كهف مي‏فرمايد: «نحن نقصّ عليك نَبَأهم بالحقّ انّهم فِتْيَةٌ آمَنُوا بربّهم و زدناهم هدي»18؛ ما داستان آنها را به‏ حق براي تو بازگو مي‏كنيم. آنها جواناني بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم.
در يكي از تفاسير آمده است: «فتيه» جمع «فَتي» به معناي جوان شاداب است؛ اما از آن‏جا كه در سنّ جواني بدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است و از نظر جنبه‏ هاي روحي، قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبّت، سخاوت، عفو و گذشت است، بسيار مي‏شود كه كلمه «فتي و فتوّت» به معناي مجموعه اين صفات به كار مي‏رود؛ هر چند سنين بالا باشد؛ همان گونه كه از كلمه جوانمردي و فتوّت در فارسي امروز نيز اين مفاهيم را مي‏فهميم.19
مرحوم طبرسي قدس‏سره نيز مي‏نويسد: براي اين جوانان تعبير «فتيه» به كار برده شده است؛ زيرا سرچشمه و اصل جوانمردي، ايمان است و بعضي گفته ‏اند: فتوّت عبارت از جود و بخشش و خودداري از اذيّت ديگران و ترك شكايت از مشكلات است و بعضي ديگر گفته ‏اند: فتوّت پرهيز از گناهان و به كاربستن فضائل اخلاقي و انساني است.20
اين صفت در اهل بيت عليهم ‏السلام به شكل تكامل يافته، متجلّي بوده است. در جنگ صفّين لشكر معاويه بر اصحاب امام علي عليه ‏السلام پيشي جسته و آب فرات را تصرّف كرده و آنان را از برداشتن آب باز داشتند. امام خطابه ‏اي ايراد نمود؛ تأثير حماسي اين خطبه چنان شور و غيرت ايجاد كرد كه در مدّت اندكي توانستند دشمن را از شريعه فرات دور كنند. ياران امام علي عليه السلام به حضرت گفتند: آنان را از آب محروم كن، چنان كه آنان انجام دادند.
فرمود: نه، بين آنان و فرات را باز كنيد. من از آنچه نادان‏ها انجام دادند، پرهيز مي‏كنم. به زودي حكم قرآن را بر آنان عرضه مي‏داريم و آنان را به سوي هدايت فرا مي‏خوانيم. اگر قبول كردند، چه خوب و اگر امتناع كردند، به خواست خدا تيزي شمشير از اين كار، بي‏نياز خواهد ساخت.21
اين همان اصل آزادگي و جوانمردي است كه با دشمن نيز بر اساس ارزش‏هاي والاي الهي و انساني برخورد مي‏كند.
امام حسين عليه ‏السلام نيز همانند مولي الموحّدين بود. در تاريخ نهضت آن حضرت، مي‏خوانيم: زماني كه به منزل «شراف» رسيدند، در موقع حركت به هنگام سحرگاهان دستور داد تا جوانان آب بسيار بردارند. پس از نصف روز حركت به سپاه حرّ برخورد كردند. حضرت وقتي آثار تشنگي را در لشكريان ديد، به اصحاب دستور داد تا آنها و اسب‏هاي‏شان را سيراب سازند. عليّ‏ابن طعان مُحاربي مي‏گويد:
من آخر كسي بودم از لشكر حرّ كه آن جا رسيدم و تشنگي بر من و اسبم بسيار غلبه كرده بود. حضرت به من فرمود كه شتري را كه آب، بار اوست بخوابانم. شتر را خوابانيدم. به من فرمود: آب بياشام. مشك آب را گرفتم، ولي آب از دهن مشك مي‏ريخت. فرمود لب مشك را برگردان. من نتوانستم؛ خود آن بزرگوار برخاست و لب مشك را برگرداند و مرا سيراب ساخت.22
در كلمات آن حضرت نيز اين اصل، درخششي دارد؛ امام در يكي از سخنان خويش مي‏فرمايد:
«انّ جميع ما طلعت عليه الشمس في مشارق الارض و مغاربها بَحرِها و بَرِّها و سَهْلِها و جَبَلها عند وليٍّ مِن اولياء اللّه و اهلِ المعرفة بحقّ اللّه كَفي‏ءِ الظّلال... اَلاحُرٌّ يَدَعُ هذه اللُّماظة لاَِهلها؛ تمامي آنچه كه خورشيد بر آن مي‏تابد، در مشرق و مغرب زمين و دريا و خشكي و دشت و كوه، نزد وليّ خدا و اهل معرفت به‏حقّ خداوند، چون سايه‏اي بيش نيست. آيا آزادمردي پيدا نمي‏شود كه از غذاي باقي‏مانده لاي دندان‏ها دست بردارد؟» در اين‏جا حضرت با تعبير «لُماظه» كمال بي ‏اعتنايي خويش را به دنيا و مظاهر آن اعلام مي‏دارد و سپس مي‏فرمايد:
براي شما جز بهشت بهايي نيست؛ خود را به غير بهشت نفروشيد كه هركس از خدا به دنيا راضي شود، به چيز پستي راضي گشته است.23
جمله ‏اي كه حضرت بر بالين حرّ فرمود، تأكيد بر همين اصل است. زماني‏كه اصحاب بدن خونين او را به حضور ابي‏ عبداللّه عليه‏ السلام آوردند و او آخرين لحظات عمر خويش را سپري مي‏كرد، در حالي‏كه امام دست به صورت حرّ مي‏كشيد، فرمود: تو آزاده ‏اي همان‏گونه كه مادرت نام نهاد. تو آزاده دنيا و آزاده آخرت هستي.
«انّي لا اَرَي الموتَ الاّ سعادة و لاَ الحيوةَ مع الظالمين الاّ بَرَما؛ من مردن را براي خويش سعادت و زندگي با ستمگران را مايه ملامت و سرزنش مي‏بينم».
در جملاتي ديگر مي‏فرمايد: «واللّه لا اُعطيكم بيدي اعطاء الذّليل و لا اُقِرُّ لكم اقرار العبيد24؛ به خدا سوگند! دست ذلّت به سوي شما دراز نخواهم كرد و چون بندگان، تسليم شما نخواهم شد».
«اَلا انّ‏الدّعي ابن الدّعي قد ركزببين اثنتين بين القلّة (السلّة) و الذّلة و هيهات ما آخذُ الدنيّة... و انوفُ حميّة و نُفوسٌ ابيّة لا تُؤ ثِرُ مَصارعَ اللِّئام علي مَصارع الكرام25؛ زنا زاده پسر زنا زاده مرا بين دو كار مخيّر گذاشته: مبارزه با كمي اصحاب و يا ذلّت؛ هيهات، من پستي و ذلّت را انتخاب نخواهم كرد. انسان‏هاي غيرتمند و روح‏هاي با عزّت، مكان‏هاي ذلّت و پستي را بر جايگاه كرامت و عزّت ترجيح نخواهند داد».
در سخني ديگر فرمود:
«انّي لا اَرَي الموتَ الاّ سعادة و لاَ الحيوةَ مع الظالمين الاّ بَرَما26؛ من مردن را براي خويش سعادت و زندگي با ستمگران را مايه ملامت و سرزنش مي‏بينم».
در اين زمينه، كلمات بسياري از آن حضرت به ما رسيده است كه مي‏تواند براي همه عاشقان و انسان‏هاي آزاده و جوانمرد، الگو باشد.

 

4. شجاعت

شجاعت حدّ اعتدال روحيه تهوّر و ترس، موجب صيانت از اعتقادات، جان و مال است، و مانع تسلّط ستمگران مي‏شود. آرامش نفس، عزّت، منزلت و نام نيك، از ديگر آثار شجاعت است. قرآن كريم انسان‏هاي برخوردار از اين صفت را مي‏ستايد و مي‏فرمايد:
«الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لا يخشون احداً الاّ اللّه»27؛ آنان (پيامبران پيشين) كساني بودند كه تبليغ رسالت‏هاي الهي را مي‏كردند و (تنها) از او مي‏ترسيدند واز هيچ كس جز خدا بيم نداشتند و همين بس كه خداوند، حسابگر است.خداوند در باره جنگجويان اُحُد كه هنوز زخم‏هاي آنان التيام نيافته بود و به سوي سرزمين «حمراء الاسد» حركت كردند، مي‏فرمايد:
آنان كساني بودند كه (بعضي از مردم) به آنها گفتند: مردم (لشكر دشمن) براي حمله به شما اجتماع كرده‏اند، از آنها بترسيد؛ اما اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافي است و او بهترين حامي ماست.28
در آيه ديگر آمده است:
«فلاتخشوُا النّاس واخشونِ»29؛ از مردم نهراسيد و از من بترسيد. و انسان‏هاي ترسو را مذمّت مي‏كند و مي‏فرمايد:
آيا نديدي كساني را كه (در مكه) به آنها گفته شد: (فعلاً) دست از جهاد بداريد و نماز را بر پا كنيد و زكات بپردازيد. (اما آنها از اين دستور ناراحت بودند) ولي هنگامي كه (در مدينه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعي از آنان از مردم مي‏ترسيدند، همان گونه كه از خدا مي‏ترسند، بلكه بيشتر و گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتي؟ چرا اين فرمان را اندكي به تأخير نينداختي30

اهل‏بيت عليهم ‏السلام تمثّل دل‏انگيز صفت شجاعت بوده و در زندگي و سيره عملي خويش ثابت كرده‏اند كه از هيچ قدرتي غير خداوند، هراسي ندارند. امام علي عليه ‏السلام مي‏فرمايد:
به خدا سوگند! اگر تمام عرب‏ها براي جنگ بامن همداستان شوند، من پشت نخواهم كرد.31
امام زين العابدين عليه‏ السلام در خطبه ‏اي كه در مسجد شام ايراد نمود، فرمود:
به ما اهل بيت، شش صفت عطا شده است: دانش، بردباري، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبّت در دل‏هاي مؤمنان.32
براي بعضي از اين بزرگواران موقعيّت‏هايي پيش آمده است كه اين صفت، ظهور بيشتري داشته است. «كربلا» يكي از اين موقعيّت هاست. فردي از راويان دشمن مي‏گويد:
«واللّه ما رأيتُ مَكثوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ اهلُ بيته وَ ولده و اصحابه اَرْبَطَ جَأشاً مِنه33؛ به خدا سوگند كه دل شكسته‏اي اين چنيني كه تمام اصحاب و اهل بيت و فرزندانش كشته شده باشد و اين گونه برخوردار از قوّت قلب باشد، نديده‏ام».

و زماني كه حضرت جنگ تن به تن را آغاز كرد، هريك از نيروهاي دشمن را كه در مقابل او قرار مي‏گرفت، به هلاكت مي‏رساند. عمربن سعد كه احساس كرد كسي را ياراي هماوردي او نيست، بر سپاهيان خويش نهيب زد كه: واي بر شما! آيا مي‏دانيد با چه كسي جنگ مي‏كنيد؟ اين، فرزند آن پدري است كه شجاعان عرب و دليران آنان را به هلاكت رسانده است. روح علي در پيكر اوست. كه در اين زمان از هر طرف به امام هجوم آوردند.34

شجاعت ابي‏ عبداللّه عليه‏ السلام به گونه‏اي است كه حتّي مورّخان غير مسلمان را تحت تأثير قرار داده است و در باره آن سخن گفته ‏اند. يكي از آنها «جيمز كارگرن» هندو مسلك است كه محدّث نوري در كتاب «لؤلؤ و مرجان» كلام او را نقل نموده است. وي در آغاز مي‏گويد: مَثَل مشهور است كه «دواي يكي، دو باشد»؛ يعني از آدم تنها كار برنمي‏آيد، مگر دومي برايش مدد كار باشد. مبالغه بالاتر اين‏كه در حقّ كسي گفته شود كه دشمن، او را از چهار طرف احاطه كرده است؛ ولي حسين عليه ‏السلام و يارانش را هشت قِسم دشمن محاصره نموده بود و در عين حال، ثابت قدمي خويش را از دست ندادند. سپس هشت نوع دشمن را چنين مي‏شمارد:
از چهار طرف، ده هزار فوج يزيد بود كه بارش نيزه و تيرشان مثل بادهاي تيره، طوفان ظلمت برانگيخته بود. دشمن پنجم، گرمي و حرارت آفتاب عرب بود كه گفته ‏اند: «تمازت و گرمي عرب، غير از عرب يافت نمي‏توان شد». دشمن ششم، ريگ تفتيده ميدان كربلا بود كه در گرماي آفتاب شعله زن و مانند خاكستر تنور گرم، سوزنده و آتش افكن بود؛ بلكه درياي قهّاري بود كه حُباب‏هايش آبله ‏هاي پاي بني فاطمه بودند. دو دشمن ديگر كه از همه ظالم‏تر بود، تشنگي و گرسنگي بود كه مثل سربازان دشمن باز ساعتي جدا نبودند. خواهش و آرزوي اين دو دشمن همان وقت كم مي‏شد كه زبان‏ها از تشنگي چاك چاك مي‏گرديد. پس كساني‏كه در چنين معركه، هزارها كافر را مقابله كرده باشند، نهايت شجاعت براي ايشان مي‏باشد.
محدّث نوري پس از نقل اين كلام، مي‏نويسد: سزاوار است كه در ستايش او، گفته شود: «به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را» كه با امور محسوسه و معلومه، اشجعيّت آن حضرت، بلكه ساير انصار را بر تمام شجاعان روزگار ثابت كرد.35
امام جواد عليه ‏السلام از پدران خويش حالت امام حسين عليه ‏السلام و ياران خاصّ وي را پس از سخت شدن كارزار، اين‏چنين نقل مي‏كند:
«و كان الحسين عليه ‏السلام و بعضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصائصه تَشْرقُ الوانُهُم و تَهْدئُي جوارحهم وتسكُن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لايُبالي بالموت».36
حسين عليه ‏السلام و ياران مخصوص وي چهره ‏هايشان مي‏درخشيد و اعضا و جوارح آنها ساكن و آرام و روحشان استوار و با آرامش بود. سپس هريك به ديگري مي‏گفت: نگاه كنيد كه چگونه از مرگ باكي نداشته و بدان اعتنا نمي‏كند.
سلام و صلوات خدا بر سيدالشهداء عليه ‏السلام در آن هنگام كه متولّد شد و جبرئيل و ملائك تبريك گويان به استقبالش شتافتند و آن هنگام كه مقام وصايت را عهده دار گشت و آن زمان كه با چهره برافروخته به سوي لقاي حقّ شتافت و جهان را شيفته صفات زيباي خويش نمود و «كوثر ولايت» را در نسل خويش تداوم بخشيد.

به حُسن خُلق و وفا، كس به يار ما نرسد
ترا در اين سخن، انكار كار ما نرسد
اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده‏ اند
كسي به حُسن و ملاحت، به يارما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند
يكي به سكّه صاحب عيار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كِلْك صُنع و يكي
به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
بسوخت «حافظ» و ترسم كه شرح قصّه او
به سمع پادشه كامكار ما نرسد

 

نویسنده: عباس کوثری

 

پی نوشت ها:

1 ـ ميزان الحكمه، ج 9، ص 321، باب النبوّة.
2 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 194، به نقل از مناقب، ج 4، ص 73 و 75.
3 ـ كهف/ 28.
4 ـ مجمع البيان، ج 3، ذيل آيه.
5 ـ هود/ 27 و 28.
6 ـ بقره/ 247.
7 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 22 و 23.
8 ـ همان، ج 44، ص 191.
9 ـ ميزان الحكمه، ج 4، ص 145، باب الرّضا.
10 ـ توبه/ 100.
11 ـ مجادله/ 22.
12 ـ مجمع البيان، ج 9 و 10، ذيل سوره والفجر و تفسير صافي، ج 2، ص 818.
13 ـ والفجر/ 27 و 28.
14 ـ رعد/ 28.
15 ـ مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.
16 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 367.
17 ـ مقتل الحسين، مقرّم، ص 357.
18 ـ كهف/ 13.
19 ـ تفسير نمونه، ج 12، ص 360.
20 ـ مجمع البيان، ذيل آيه.
21 ـ بحارالانوار، ج 32، ص 443، به نقل از كتاب وقعة صفّين، نصربن مزاحم.
22 ـ ارشاد مفيد، ص 207 و 208.
23 ـ انوارالبهيّه، ص 45.
24 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 6.
25 ـ همان، ص 9.
26 ـ تحف العقول، ص 176 و تاريخ طبري، ج 6، ص 229.
27 ـ احزاب/ 39.
28 ـ آل عمران/ 173.
29 ـ مائده/ 44.
30 ـ نساء/ 77.
31 ـ نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 45، ص 971.
32 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 138.
33 ـ تاريخ طبري، ج 6، ص 259.
34 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50 و 51.
35 ـ لؤلؤ و مرجان، ص 196 ـ 198.
36 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 297، به نقل از معاني الاخبار، ص 288، باب معني الموت.

 

منابع: 

ماهنامه کوثر ، پاییز 1380، شماره 51