ابولهب

ابولَهَب بن عبدالمطّلب:

عبدالعُزّی بن عبدالمطّلب بن هاشم، مكنى به ابا عتبه «1» عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و از دشمنان سرسخت او «2» و مادرش لُبنی از بنى خُزاعه «3» و همسرش اروی  يا عوراء، مشهور به ام جميل دختر حرب بن اميه و خواهر ابوسفيان بود.

«4» در اين كه چرا ابولهب خوانده شده، اختلاف است. ابن سعد بر آن است كه عبدالمطّلب وى را به جهت زيبايى و برافروختگى چهره چنين ناميده «5» و برخى براى وى فرزندى به نام لهب ذكر كرده اند؛ «6» امّا بر پايه روايتى، خداوند او را به اين كنيه خوانده؛ «7» چون عاقبت او با آتش است. «8» گويا در ميان مردم زمان خويش، بيش‏تر به كنيه اباعتبه خطاب می شده است. «9»
از زندگى ابولهب، پيش از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله اطلاعى در دست نيست. فقط برخى آورده اند: او كنيزش ثويبه را كه ولادت فرزند برادرش عبداللّه، (محمّد) را به او بشارت داده بود، آزاد ساخت؛ «10» شايد از آن رو كه او نيز چون ديگران به انتظار قدوم كسى بود كه نسل عبداللّه را تداوم بخشد. برابر روايتى، شبى پيامبر صلى الله عليه و آله به خواب ديد كه فرياد العطش ابولهب در دوزخ بلند است؛ امّا از انگشت ابهامش آب می نوشد. چون راز آن پرسيد، گفت: به آن جهت كه ثويبه را به سبب ولادت تو آزاد كردم. «11»
برخى اين حكايت را نشان لطف پروردگار و بزرگى رسول خدا دانسته اند كه حتّى سرسخت‏ترين دشمن حضرت، فقط به بهانه عملى كوچك كه در حق آن حضرت انجام داد، مشمول رحمت حق قرار گرفت و از آن بهره مند شد؛ «12» ولى برخى از معاصران در صحت اين خبر ترديد كرده، به ويژه كه بر پايه ديگر اخبار، آزادى ثويبه تا نزديكی هاى هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله هنوز تحقق نيافته بود و حتى چون خديجه در صدد خريدن و آزاد كردنش بر آمد، ابولهب همراهى نكرد؛ «13» به هر روى، ثويبه اندك زمانى دايگى اين كودك را برعهده گرفت و از همين طريق، پيامبر با حمزه، جعفر و ابوسلمه برادر شد. «14»
گفته اند: ابولهب، هنگام رحلت عبدالمطلب، داوطلب سرپرستى فرزند عبداللّه شد؛ امّا عبدالمطّلب با اين سخن كه شَرّ خود را از او باز دار، از سپردن محمّد نوجوان به او خوددارى كرد. «15» ابولهب در هنگامه بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله به شركت در سرقت دو آهوى زرين كه بر در كعبه نصب شده بود، با شهادت يكى از سارقان متهم شد و مورد پی گرد قرار گرفت «16» و به ناچار نزد دايی هاى خويش، در تيره بنی خزاعه، پناهنده شد.«17»
گويا ازدواج دو فرزندش عتبه و معتب، با دو دختر رسول خدا، رقيه و ام كلثوم، در همين دوره بود؛ گرچه اقوال ديگرى نيز در اين باره وجود دارد. «18» ابولهب از دارايان «19» و متولّيان بتان در مكه بود «20» و وقتى افلح بن نضر شيبانى، متولّى عزّى، در بستر مرگ درباره آينده آن ابراز نگرانى كرد، ابولهب به او دل دارى داد و متعهد شد كه آن را رها نكند.
بدين طريق، مدتى سدانت عزّى را برعهده گرفت. در اين هنگام به هركس می رسيد، می گفت: اگر عزّى پيروز شود، من با خدمتى كه به او كرده ام در امانم و اگر محمّد بر آن پيروز شود كه نمی شود، برادر زاده ام است. «21»
ابولهب پس از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله بر خلاف سنت عربى، به سيره خاندان خويش عمل نكرد و به رغم همراهى بنی عبدالمطّلب با رسول خدا، او به ديگر تيره هاى قريش پيوست و از در دشمنى و ستيزگى با پيامبر درآمد و به شيوه هاى گوناگون به آزار حضرت پرداخت «22» از جمله بر سر رسول خدا شكمبه و خاشاك می ريخت. «23» اين عمل، خشم ديگر بنی هاشم را برمی انگيخت؛ چنان كه روزى حمزه با مشاهده چنين صحنه اى از سر خشم، خار و خاشاك را بر سر ابولهب افكند. «24» ابولهب براى جلوگيرى از نفوذ كلام پيامبر صلى الله عليه و آله در پى او حركت و دروغ‏ گويش خطاب می كرد.«25» او را ساحر، «26» شاعر، «27» و كاهن می خواند «28» و ديگران را نيز از گرويدن به او و اسلام بازمی داشت «29» و حتى يك بار او و همسرش به تحريك ديگران، بر آن شده بودند تا پيامبر را از پاى در آورند كه بر جاى خشك شدند و به دعاى حضرت به حركت درآمدند. «30»
انگيزه دشمنى ابولهب با پيامبر صلى الله عليه و آله در كتاب هاى تاريخى، گوناگون آمده است. برخى دفاع از بت‏ها را عامل اصلى دانسته اند؛ چنان كه خود به هند (همسر ابوسفيان) می گويد: با رد دعوت محمّد، لات و عزّى را يارى كردم. «31» شايد همراهى با همسرش را كه در پى رياست برادر خويش ابوسفيان بود، بتوان انگيزه اين دشمنى ذكر كرد؛ چرا كه تثبيت مقام پيامبر صلى الله عليه و آله موقعيت وى را به مخاطره می افكند؛ ولى برخى، آن را تا سر حد خصومتی شخصى فرو كشيدند و گفتند: روزى ابولهب و ابوطالب كشتى می گرفتند. ابولهب او را بر زمين افكند و روى سينه اش نشست. در اين هنگام، پيامبر صلى الله عليه و آله به يارى ابوطالب شتافت و به او كمك كرد تا بر فراز آيد، و وقتى ابولهب به او گفت كه من نيز عموى تو هستم. چرا او را يارى كردى؟ حضرت گفت: چون او نزد من از تو محبوب تر است، و همين امر موجب دشمنى و خشونت او با پيامبر شد؛ «32» امّا گويا داعيه سرورى قريش و رياست مكه كه در خاندان عبدالمطّلب، كم و بيش به آن چشم داشتند، انگيزه اصلى او بود؛ به ويژه كه وى از يك سو در پيوندى سببى به تيره بنی اميه ارتباط می يافت «33» كه در رقابت بابنی هاشم كوششى بی وقفه داشتند، و از ديگر سو، در پيوندى نسبى، از طرف مادر با تيره بنی خزاعه «34» كه خود زمانى رياست مكه و كعبه را عهده دار بودند، پيوند داشت. مشركان نيز وى را از همين زاويه تحريك می كردند. «35» بديهى است كه روى كار آمدن پيامبر و توسعه امر نبوت، مسير رياست را به هم می زد و اين امر خوشايند او نبود؛ به هر روى، دشمنى ابولهب با رسول خدا به آن حد بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله می فرمود: من بين دو همسايه بد، ابولهب و عقبة بن ابی معيط قرار گرفته ام؛ چون هرگاه كثافاتى بيابند، بر در خانه من می ريزند.«36»
دشمنى او با پيامبر صلى الله عليه و آله به گونه اى بود كه چون حضرت در يوم الانذار خواست براساس امر الهىِ:
«و انذِر عَشيرَتَكَ الاقرَبين» (شعرا/ 26، 214) خويشاوندان خود را جمع و پيام خدا را ابلاغ كند، برخى از زنان بنی هاشم از رسول خدا خواستند تا ابولهب را به آن جمع دعوت نكند «37» و چون به آن مجلس فرا خوانده شد، با ديدن كرامت پيامبر صلى الله عليه و آله كه با اندك غذا و شربت آماده شده به وسيله على عليه السلام همه را سير و سيراب كرد، پيش از سخن پيامبر صلى الله عليه و آله روى به بنی عبدالمطّلب كرد و گفت: محمّد شما را جادو كرده «38» و بدين گونه مانع انذار حضرت شد، و هنگام دعوت عمومى، چون پيامبر بر فراز كوه صفا «39» يا مروه «40» رفت و از مردم خواست تا خداى واحد را بپرستند، حضرت را از اين كه آنان را براى چنين پيامى به آن جا كشانده، نفرين كرد كه خداوند در پاسخ او، سوره مسد را فرو فرستاد و نفرينى ابدى را براى او ثبت كرد.«41»
با نزول اين سوره، دشمنى ابولهب با پيامبر و اسلام شدت يافت و رسماً با ديگر سران مشرك قريش هم دست شد «42» و براى آزردن و به سختى انداختن حضرت، پسرانش را به طلاق دادن دختران او وا داشت؛ «43» گرچه بر پايه روايتى، اين پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه دختران خويش را از آنان جدا ساخت؛ زيرا خداوند دوست نمی داشت دخترانش جز با اهل بهشت تزويج كنند. «44» ابولهب پس از آن در پيمان صحيفه بر ضدّ پيامبر و مسلمانان شركت كرد و تنها فرد از بنی عبدالمطّلب بود كه در شعب، با آنان همراه نشد «45» و پس از درگذشت ابوطالب كه دشمنى قريش با پيامبر صلى الله عليه و آله افزايش يافت، او در رأس آنان قرار گرفت. «46» بر اساس پاره اى اخبار، وى پس از آن كه به رياست بنی هاشم رسيد، ابتدا حمايت خود را از رسول خدا اعلام كرد و گفت: اى پسر برادر! همان گونه كه در زمان ابوطالب عمل می كردى، بكوش. به لات سوگند كه از تو حمايت می كنم و در مقابل ابن غيطله كه به رسول خدا اهانت كرده بود، ايستاد؛ امّا پس از تحريك ديگر مشركان، دست از حمايت او برداشت.«47»
ابولهب در توطئه دارالندوه نيز حاضر بود؛ اما به نقلى، چون تصميم بر محاصره خانه پيامبر و هجوم به آن جا گرفته شد، وى آنان را از حمله شبانه بازداشت؛ زيرا در تاريكى نمی توان اهل خانه را در امان دانست و خواست تا صبح ‏گاه صبر كنند «48» و خود نيز تمام شب را به انتظار خروج پيامبر صلى الله عليه و آله نشست. «49» ابولهب پس از هجرت مسلمانان به مدينه تا جنگ بدر، ديگر نمودى ندارد و در اين جنگ نيز كه همه اشراف مكه حضور يافتند، شركت نكرد «50» و به اصرار ديگران، فقط عاص بن هشام بن مغيره، برادر ابوجهل را در مقابل بخشش 4 هزار درهم طلبى كه از او داشت، به جاى خويش فرستاد. «51» برخى علت عدم شركت او را درماندگى و ناتوانی اش ذكر كرده اند «52» و برخى ديگر، خواب عاتكه، خواهرش را مبنى بر شكست فضاحت ‏بار مشركان، علّت اصلى دانسته اند؛ «53» به هر حال وى با اين كه در جنگ نبود، اخبار آن را پی گيرى می كرد «54» و چون از زبان ابورافع شنيد كه در اين جنگ فرشتگان يار مسلمانان بودند، سخت برآشفت و به شدت او را زد. «55»
ابولهب، پس از شنيدن خبر شكست مشركان در بدر، پس از 7 «56» يا 9 روز «57» بر اثر بيمارى پوستى درگذشت. «58» فرزندانش از ترس سرايت مرض، از جنازه اش دورى جسته، در نهايت او را در بالاى مكه كنار ديوارى نهاده و از دور، بى آن كه لمسش كنند، بر او سنگ ريختند تا مدفون شد. «59» ابن بطوطه در سفرنامه خويش از قبرى در بيرون مكه ياد می كند كه منسوب به ابولهب بود و مردم بر آن سنگ می زدند. «60» ابن جبير از دو قبر در سمت چپ باب العمرة خبر می دهد كه می گفتند: از ابولهب و همسرش ام جميل است. «61» نسل ابولهب از طريق فرزندانش ادامه يافت. دو پسرش عتبه و معتب در فتح مكه به دعوت پيامبر مسلمان شدند «62» و در حنين از ثابت قدمان به شمار آمدند. «63»

 

ابولهب در شأن نزول

ابولهب از اعلام مصرح قرآن است. سوره مسد/ 111 صريحاً در نفرين و زشت شمارى او و همسرش نازل شد. در شأن نزول اين سوره (با اختلافى اندك) آمده كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نزولِ «وَ أَنذِر عَشِيرَتَكَ الأَقرَبِين» (شعراء/ 26، 214) دعوت از خويشاوندانش را آغاز كرد «64» يا براى دعوت عمومى بر فراز كوه صفا رفت «65» و پس از أخذ تأييد از مردم به راست‏گويى، پيام الهى را آشكار كرد، ابولهب از سر خشم به او گفت: تبّاً لك، ألهذا دعوتنا/ دستت زيان كار باد براى همين ما را دعوت كردى؟» «66» خداوند در پاسخ به اين سخن، سوره پيشين را فرو فرستاد: «تَبَّت يَدا ابى لَهَبٍ و تَبّ؛ زيان كار باد دستان ابولهب و خود او هم زيان كار شد». بخش اوّل در لعن و نفرين او و بخش ديگر گزارشى غيبى است و چون تحقق آن قطعى است، به صيغه ماضى آمده است؛ «67» بنابراين، قول به اين كه وجود فعل ماضى، دليل بر نزول سوره پس از مرگ ابولهب است، «68» چندان مدلّل نمی نمايد؛ به هر حال، مراد آيه اين است: عمل ابولهب كه از دست بر می آيد، سودى براى او نداشته، «69» خودش نيز با افتادن در آتش زيان كار شد. «70» زمخشرى مراد از تباب را نابودی دانسته و بر آن است كه روزى ابولهب سنگى برداشت تا به پيامبر صلى الله عليه و آله بزند؛ امّا نتوانست و آيه اشاره به آن است. «71» در زيان كارى دستان او، آراى ديگرى نيز وجود دارد. «72»
«ما اغنی عَنهُ مالُهُ و ما كَسَب؛ مالش و دستاوردش به كارش نيامد»؛ به اين معنا كه اندوخته ها و دارايی هايش، وى را از عذاب جهنّم حفظ نخواهند كرد «73» يا اين كه سرمايه ها و آن چه از منافع چارپايان به او رسيده و به دست آورده، براى او سودى ندارد. «74» برخى گفته اند: مراد آن است كه مال او و فرزندانش، بی نيازش نمی كنند «75» و عذاب الهى را از او دور نمی سازند. «76» ميبدى، اين آيه را در پاسخ آن سخن ابولهب می داند كه گفته بود: اگر آن چه پسر برادرم می گويد، حق باشد، من همه اموالم را براى جانم فديه می دهم. «77»
«سَيَصلی  نارًا ذاتَ لَهَب؛ زودا كه به آتشى شعله ور در آيد.» او به آتش شديدى در خواهد آمد كه شعله هاى آن، گرداگرد او را فرا می گيرد. طبرسى اين آيه را دليل بر صدق گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله می داند كه از مرگ ابولهب در حال كفر خبر می دهد. «78» آلوسى، سين در «سَيَصلی » را براى تأكيد در وعيد و حتميّت آن و تنوين در «نارًا» را نشان بزرگى آتش می داند «79» و نكره آمدن «لَهَب» نيز براى بيان هيبت و ترس‏انگيزى آن است. «80»
«و امرَاتُهُ حَمّالَةَ الحَطَب فى جيدِها حَبلٌ مِن مَسَد؛ و زنش هيزم كش و آتش افروز معركه است و ريسمان از ليف خرما برگردن دارد.» اين آيه، فرجام شوم و ناگوار همسر ابولهب را كه در آزار پيامبر صلى الله عليه و آله با شوهرش هم دست بود، بيان می دارد. گفته اند: ام جميل، شبان گاه خار و خاشاك بر سر راه رسول خدا می ريخت تا او را بيازارد «81» و آيه به آن اشاره دارد. برخى معتقدند: مراد آن است كه او بين مردم به سخن چينى می پرداخت تا آتش دشمنى برانگيزد؛ در حالى كه در گردنش ريسمانى از ليف خرما بود و آيه نيز براى تحقير او، وى را با چنين تصويرى ارائه كرده است. «82»
شايد آيه بيان حال او در جهنّم باشد؛ به اين معنا كه در پشت او هيمه اى از چوب جهنّم و در گردنش زنجيرى از آتش است و وبال كار خويش را به گردن می كشد. از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل است كه هركس سوره تبّت را قرائت كند، اميدوارم كه خداوند او و ابولهب را در يك خانه جمع نكند. «83»
فخر رازى در اين سوره، از سه خبر غيبى سخن به ميان می آورد:
1. نابودى و زيان كارى ابولهب؛ 2. بهره نبردن او از مال و فرزند؛ 3. اهل آتش بودن او. «84»
اين سوره گذشته از آن چه بيان شد، از ديرباز مورد گفت و گوهاى تفسيرى فراوانى واقع شده است؛ به ويژه از اين جهت كه چرا خداوند، بر خلاف سوره كافرون، پيامبر صلى الله عليه و آله را به گفتن و نفرين كردن، مأمور نكرده و خود به دفاع از حضرت برخاسته است؟ و اين كه آيا اين سوره، زمينه ايمان آوردن ابولهب را مسدود نمی كند و او را در كفرش مجبور نمی سازد؟ «85» ... در پاسخ به سؤال دوم برخى از مفسران گفته اند: تعلق قضاى حتمى الهى به افعال اختيارى انسان، باعث بطلان اختيار نمی شود؛ چون فرض اين است كه فعل و اراده الهى به فعل اختيارى انسان تعلق گرفته و اگر فعل انسان به اختيار خود او صادر نشود باعث می شود اراده خداوند از مرادش تخلف پيدا كند و اين محال است «86»
به عبارت ديگر، خداوند می داند كه هر كس با استفاده از اختيار و آزادی اش چه كارى را انجام می دهد؛ مثلًا در آيات مورد بحث خداوند از آغاز می دانسته كه ابولهب و همسرش با ميل و اراده خود هرگز ايمان نمی آورند نه با اجبار و الزام. به تعبير ديگر عنصر آزادى اراده و اختيار نيز جزء معلوم خداوند بوده، او می دانسته است كه بندگان با صفات اختيار و با اراده خويش چه عملى را انجام می دهند؛ بنابراين، چنين علمى و خبر دادن از چنان آينده اى تأكيدى است بر مسأله اختيار، نه دليلى بر اجبار. «77»
به هر حال، نزول اين سوره، به ديگران نشان داد كه نزد خدا و در امور دين، هرگز به خويشاوندى توجه نمی شود؛ «88» افزون بر اين، مفسران در ذيل آياتى چند، از ابولهب سخن به ميان آورده اند:
1. در ذيل آيات 94- 95 حجر/ 15 آورده اند: ابولهب يكى از مسخره كنندگان بود كه خداوند وعده داد تا پيامبر صلى الله عليه و آله را از شرّ آنان كفايت كند «89»: «فَاصدَع بِما تُؤمَرُ واعرِض عَنِ المُشرِكين انّا كَفَينكَ المُستَهزِءين پس آن چه را دستور يافته اى آشكار كن و از مشركان روى بگردان. ما تو را از شرّ] ريشخندكنندگان كفايت و حمايت‏] می كنيم.»
2. عطا، مراد از «شانِئَك» در آيه 3 كوثر/ 108 را ابولهب دانسته است؛ هرچند ديگر مفسران، مراد از آن را عاص بن وائل می دانند. «90»
3. گفته اند: مراد از «افَمَن حَقَّ عَلَيهِ كَلِمَةُ العَذاب» (زمر/ 39، 19) ابولهب و پسرش عتبه است؛ «91» امّا با توجه به مسلمان شدن عتبه در فتح مكه و نيز پايداريش در جنگ حنين، چنين تطبيقى، منطقى به نظر نمی رسد؛ گرچه در مورد ابولهب می تواند صادق باشد.
4. «افَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدرَهُ لِلِاسلمِ فَهُوَ عَلی  نُورٍ مِن رَبّهِ فَوَيلٌ لِلقسيَةِ قُلوبُهُم مِن ذِكرِ اللَّهِ اولكَ فى ضَللٍ مُبِين آيا كسى كه خداوند دلش را به اسلام گشاده داشته است و از سوى پروردگارش از نورى/ هدايت‏] برخوردار است، همانند سخت دلان است؛ پس واى بر آنان كه از ترك ياد الهى، سخت‏دل هستند؛ اينان اند كه در گمراهى آشكارند.»
(زمر/ 39، 22) واحدى بر آن است كه آيه درباره حمزه، على، و ابولهب و فرزندانش نازل شده. على عليه السلام و حمزه كسانی اند كه خداوند سينه شان را گشاده است و ابولهب و فرزندانش كسانی اند كه قلوبشان از ذكر خدا قاسى و سخت است. «92»
5. «و قالوا ما لَنا لانَری  رِجالًا كُنّا نَعُدُّهُم مِنَ الاشرار و در دوزخ گويند ما را چه شده است كه مردانى را كه از بدكرداران شمرديمشان، در اين جا] نمی بينيم؟» (ص/ 38، 62) گفته اند: مراد از ضمير فاعلى در «قالوا» ابولهب، ابوجهل و امثال آنان از بزرگان قريش‏اند. «93»
6. سهيلى مراداز «يايُّهَا الكفِرون» (كافرون/ 109، 1) را ابولهب دانسته است. «94»
7. ابن شهر آشوب از ابن عباس آورده كه روزى وليدبن مغيره از ترس گسترش اسلام در بين افراد خارج مكّه، از قريش خواست تا راهى براى جلوگيرى آن بيابند. هركس پيش‏نهادى داد. ابولهب گفت: می گويم او شاعر است. در پاسخ او، آيه «و ما هُوَ بِقَولِ شاعِرٍ» (الحاقّه/ 69، 41) نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله را از شاعر بودن مبرّا دانست. «95»

 

نویسنده: سيد عليرضا واسعی

________________________________

پی نوشت:

1.  المعارف، ص 125
2.  البدء والتاريخ، ج 4، ص 155
3.  المعارف، 119
4.  السيرة الحلبيه، ج 1، ص 466؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 603
5.  الطبقات، ج 1، ص 93؛ تفسيرابن كثير، ج 4، ص 63؛ المعارف، ص 125
6.  الخصائص الكبرى، ج 1، ص 244
7.  زاد المعاد، ج 2، ص 338
8.  الكشّاف، ج 4، ص 814
9.  اعلام النبوه، ج 1، ص 130
10.  التحفة اللطيفه، ج 1، ص 8
11.  تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 9
12.  السيرة النبويه، ج 1، ص 27؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 222- 223
13.  الصحيح من سيرةالنبى، ج 2، ص 80؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 95- 96؛ الطبقات، ج 1، ص 87
14.  تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 9
15.  مناقب، ج 1، ص 62
16.  المنتظم، ج 2، ص 15
17.  السيرة الحلبيه، ج 1، ص 56
18.  الاصابه، ج 8، ص 460- 461؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 244
19.  كشف ‏الاسرار، ج 10، ص 657؛ البرهان، ج 5، ص 788
20.  رجال انزل اللّه فيهم قرآنا، ج 7، ص 96
21.  المغازى، ج 3، ص 874
22.  السيرة النبويه، ج 2، ص 415- 416
23.  الكامل، ج 2، ص 70
24.  انساب الاشراف، ج 1، ص 147- 148
25.  السير و المغازى، ص 232
26.  مجمع البيان، ج 7، ص 322
27.  مناقب، ج 1، ص 77
28.  البحر المحيط، ج 7، ص 58
29.  البداية والنهايه، ج 3، ص 111
30.  اعلام النبوه، ج 1، ص 130
31.  البداية والنهايه، ج 3، ص 69
32.  انساب الاشراف، ج 1، ص 147
33.  السيرة الحلبيه، ج 1، ص 466
34.  المعارف، ص 119
35.  اعلام النبوه، ج 1، ص 130؛ مناقب، ج 1، ص 175
36.  الطبقات، ج 1، ص 157؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 148
37.  انساب الاشراف، ج 1، ص 134
38.  تاريخ طبرى، ج 1، ص 542
39.  الطبقات، ج 1، ص 156- 157
40.  همان، ص 61؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 27
41.  السيرة النبويه، ج 1، ص 351؛ البداية و النهايه، ج 3، ص 31
42.  الطبقات، ج 1، ص 157
43.  البدء و التاريخ، ج 5، ص 17؛ الاصابه، ج 8، ص 461
44.  معجم الصحابه، ج 3، ص 196
45.  السيرة النبويه، ج 1، ص 269؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 550
46.  البدءوالتاريخ، ج 4، ص 154- 155
47.  الطبقات، ج 1، ص 164؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 106- 107
48.  تفسير قمى، ج 1، ص 302
49.  الطبقات، ج 1، ص 176- 177
50.  المغازى، ج 1، ص 33؛ الاغانى، ج 4، ص 205
51.  المغازى، ج 1، ص 33؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 203
52.  تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 45
53.  الطبقات، ج 8، ص 36- 37؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 24؛ السيرةالحلبيه، ج 2، ص 377
54.  البداية والنهايه، ج 3، ص 242
55.  الطبقات، ج 4، ص 55؛ الاغانى، ج 4، ص 206
56.  الخصائص الكبرى، ج 1، ص 343
57.  تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 46
58.  المعارف، ص 125
59.  الاغانى، ج 4، ص 206
60.  رحلة ابن بطوطه، ص 142
61.  رحلة ابن جبير، ص 88
62.  الخصائص الكبرى، ج 1، ص 439
63.  الطبقات، ج 6، ص 11؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 62
64.  جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 439؛ الطبقات، ج 1، ص 156 157
65.  البصائر، ج 60، ص 298؛ جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 440
66.  جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 439
67.  تفسير بيضاوى، ج 4، ص 461
68.  اعلام القرآن، ص 91
69.  جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 438
70.  مجمع البيان، ج 10، ص 851
71.  الكشاف، ج 4، ص 813
72.  المغازى، ج 3، ص 874؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 138؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 589
73.  تفسير بيضاوى، ج 4، ص 461
74.  الكشّاف، ج 4، ص 814- 815
75.  جامع ‏البيان، مج 15، ج 30، ص 440
76.  مجمع ‏البيان، ج 10، ص 852
77.  كشف‏ الاسرار، ج 10، ص 657؛ روض الجنان، ج 20، ص 456
78.  مجمع ‏البيان، ج 10، ص 852
79.  روح‏ المعانى، مج 16، ج 30، ص 471
80.  الميزان، ج 20، ص 385
81.  الكشاف، ج 4، ص 815
82.  مجمع ‏البيان، ج 10، ص 852
83.  تفسير بيضاوى، ج 4، ص 462
84.  التفسير الكبير، ج 32، ص 170- 171
85.  همان، ص 168- 169
86.  الميزان، ج 20، ص 385
87.  نمونه، ج 27، ص 424
88.  الفرقان، ج 20، ص 501
89.  مناقب، ج 1، ص 106- 107؛ الكامل، ج 2، ص 70؛ الدرر، ج 1، ص 47
90.  مفحمات الاقران، ص 215
91.  غررالتبيان، ص 452
92.  اسباب النزول، ص 310
93.  غررالتبيان، ص 450
94.  التعريف والاعلام، ص 395
95.  مناقب، ج 1، ص 77

 

منابع: 

برگرفته از کتاب «اعلام قرآن»، ج‏1، ص 510