استقلال معنايى فرازهاى قرآنى

مقدّمه

قرآن كريم، آخرين و كامل ترين وحى الهى است كه آمده تا ابد، راهنما و هدايتگر راه جويان باشد و نيازهاى آنها را پاسخ گويد. از اين رو، يكى از ويژگى هاى قرآن كريم «جامعيت» آن است1 كه شواهد قرآنى و روايى بر آن دلالت دارد; از جمله،2 در آيه 89 سوره نحل آمده است: (وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِّكُلِّ شَىْء وَ هُدًى وَرَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ);

اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل كرديم.

حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) در توصيف قرآن مى فرمايد: «اوتيتُ جوامع الكَلِم»;3 به من جوامع دانش (گنجينه هاى معرفت) داده شده است. گستردگى معارف قرآن كريم ـ كه برخى از انديشمندان آن را از وجوه اعجاز قرآن شمرده اند ـ4 با توجه به حجم محدود الفاظ آن، مى طلبد اين كتاب الهى به گونه هاى متفاوت، پيام خود را برساند; از جمله اينكه قرآن به رغم داشتن يك نظم و پيوستگى ويژه، فرازهاى آن استقلال معنايى دارند; يعنى در فهم مراد الهى از آيات، به ويژه براى به دست آوردن نظريه قرآن در يك مسئله خاص، كه تفسير موضوعى متكفّل آن است، مى توان فرازهاى گوناگون آيات را مستقل از قبل و بعد آن در نظر گرفت. در مواردى، اين فرازها مستقل از مجموعه خود، معنايى را مى رسانند كه چيزى است غير از آنچه با لحاظ پيوستگى جملات اطراف خود، معنا مى دهد. به دليل اهميت اين مسئله، به ويژه در تفسير موضوعى، اين نوشتار سعى دارد ضمن بررسى و نقد دلايل مخالفانِ استقلال معنايى فرازهاى آيات، شواهد و دلايلى براى اثبات آن بيان نمايد.

 

معنا و مفهوم «استقلال فرازهاى قرآنى»

از واژه «استقلال فرازهاى قرآنى» مى توان مفاهيم گوناگونى را برداشت كرد. در يك برداشت، «استقلال فراز» به معناى امكان تقطيع هر آيه يا هر جمله از آيه به طور كلى و در هر شرايطى است. در اين برداشت، آيات و جملات درون آيات، به منزله حروف الفبا تلقّى مى شود كه صرف نظر از آنكه جزء يك كلمه هستند، به عنوان حروف الفبا، جنبه استقلالى دارند و مى توان از آنها كلمات متعدد و متنوّع بى حدّى ساخت و دو رويكرد متفاوت، يكى به عنوان جزئى از يك كلمه و ديگرى به عنوان يكى از حروف الفبا، به آن نگريست. اين برداشت افراطى حدّ و مرزى براى استقلال فرازها قايل نيست.

بى شك، اثبات چنين استقلالى در تفسير غيرمعصومان، بسيار مشكل و نيازمند دلايل و شواهد بسيار متقنى است و طرف داران چندانى ندارد.

برداشت دوم استقلال فرازهاى قرآنى را در چارچوب بيانات معصومان(عليهم السلام)مى پذيرد و تنها در مواردى كه در بيانات معصومان، استقلال فرازى مورد اشاره روشن يا تصريح قرار گرفته باشد، به استقلال فرازها پايبند است.

برداشت سوم افزون بر موارد ياد شده در برداشت دوم، دست مفسّر را باز مى گذارد تا در هر موردى كه شواهدى بر استقلال فراز يافت، از آن بهره گيرد، هرچند استنباط مفسّر و مبانى و شواهدى كه وى از منابع گوناگون گردآورى كرده است، او را به چنين نتيجه اى رهنمون شده باشد.

برداشت چهارم مى تواند نگاهى متفاوت از سه نگاه پيشين داشته باشد و آن استفاده استقلالى از مفاد پيوسته يك آيه يا جمله اى در آيه است; به اين معنا كه در عين پيوستگى مفاد آيات و يا جملات درون آيات، بر اين باور است كه در موارد فراوان، اين مفادِ پيوسته در عين پيوستگى، بيانگر مفادى كلى است و يا در عين حال، نوعى استقلال را برمى تابد كه منافاتى با پيوستگى آن ندارد. در اين نوشتار، تأكيد بر برداشت اخير از استقلال فرازهاست كه تحت دو عنوان وجود و عدم استقلال فرازهاى قرآن، مورد بررسى قرار مى گيرد.

 

الف. عدم استقلال معنايى بخش هاى آيات

در ذيل، دلايل و شواهد مطرح شده بر عدم استقلال معنايى بخش هاى آيات ذكر و سپس اين دلايل مورد نقد قرار مى گيرند.

دلايل و شواهد مطرح بر عدم استقلال معنايى فرازهاى آيات، عبارتند از:

1. وحدت نزول آيات و پيوستگى آن: سوره ها و آياتْ يك مجموعه واحد را تشكيل مى دهند كه حتى اگر به نظر برسد از مطالب متنوّع و عناصر متفاوت تشكيل شده است، بايد به همان صورت كه دور آن حصار كشيده شده است، خوانده شود.5

اما در تفسير موضوعى كه قسمت هاى گوناگون يك سوره و گاه يك آيه مستقل در نظر گرفته مى شود، مثل آن است كه قطعات گوناگون يك اتومبيل از هم جدا شود ـ مثلا ـ فلزات يك طرف و مواد پلاستيكى طرف ديگر قرار گيرد كه مسلّماً اين قطعه هاى پراكنده، وسيله نقليه تلقّى نمى شود.6

بنابراين، ما حق نداريم بين آيات يا بخشى از آنها جدايى افكنده، به پيوستگى آنها خدشه وارد نماييم.

نقد:

اول. طبق آيه (أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيم خَبِير)(هود: 1)، گرچه قرآن يك كلام واحد و پيوسته بوده، ولى با فاصله و به تدريج و در اوضاع و احوال و حوادث گوناگون نازل گرديده تا مقاصد متعددى كه از نزول آن در كار بوده است، تحقق يابد. گاه بنا به مصلحت سياسى يا تربيتى، بيان قرآنى راجع به يك مسئله عام بوده و سپس تخصيص اين عام در زمان بعد، مطرح گرديده است.7

دوم. ماهيت آيات مربوط به موضوع اعتقادى، با آيات مربوط به امور اقتصادى، اجتماعى و سياسى متفاوت است، و نه تنها در يك زمان نازل نشده، بلكه مستقل از هم بوده و با هم ارتباطى ندارند. گاه در يك آيه نيز فرازهاى آن هر كدام از موضوعى سخن مى گويند و مستقل از هم هستند. البته استقلال معنايى آيات از هم و فرازهاى يك آيه با روح قرآن، كه واحد است، هماهنگ است.

سوم. تشبيه مذكور درست نيست; چرا كه اگر وجه شبه را اين گونه در نظر بگيريم كه قطعات اين ماشين را جدا كرده و در يك مجموعه ديگر متناسب با آن به كار بگيريم تا هدف ديگرى حاصل شود، مشكلى پيش نمى آيد. براى مثال، براى دست يابى به معارف قرآن به صورت نظام مند، لازم است عبارت هاى قرآنى مربوط به موضوع موردنظر جمع آورى و سپس تبيين و تحليل شود. اين امر با تفسير موضوعى قرآن كريم ممكن مى گردد كه در مواردى چاره اى جز توجه استقلالى8 به فرازهاى آيات نيست. براى نمونه، در مسئله «جبر و تفويض»، توجه به آيات محصور در يك سوره، گاه موهم جبر9 و گاه گوياى تفويض است،10 در حالى كه نظريه قرآن خلاف آن (اختيار) است و براى رسيدن به اين نظريه، چاره اى جز تفسير موضوعى و توجه مستقل به فرازهاى قرآن نيست.

2. وجود قرينه سياق ميان آيات و فرازها: در تعريف «سياق» گفته اند: «نوعى ويژگى براى واژگان يا عبارت و يا يك سخن است كه بر اثر همراه بودن آنها با كلمات و جمله هاى ديگرى به وجود مى آيد.» در بحث «استقلال معنايى فرازها»، سياق جمله ها موردنظر است; يعنى يك جمله از قرآن كريم قرينه براى جمله اى ديگر در همان آيه قرار گيرد و در تعيين مقصود از جمله ديگر مؤثر واقع شود.11 با توجه به تعريف «سياق» و وجود آن در ميان جمله ها، كه به نوعى بر ارتباط و پيوستگى جملات و فرازهاى يك آيه دلالت دارد، نمى توان به استقلال معنايى فرازهاى قرآنى معتقد شد.

نقد:

اول. ضرورت بهره گيرى از قرينه سياق در فهم قرآن جايى است كه ملاك و شرايط تحقق آن موجود باشد، ولى در مواردى كه معناى جمله مردّد بين دو معناست، به گونه اى كه اراده هر يك از آنها معقول است، در نظر گرفتن قرينه سياق تأثيرى در فهم ندارد و براى تعيين يكى از آن دو معنا، كارساز نيست.12

دوم. تحقق سياق جمله ها، دو شرط اساسى دارد: ارتباط صدورى پيوستگى در نزول و ارتباط موضوعى.

1. ملاك قرينه بودن سياق به اين است كه الفاظ با معانى نامتناسب از گوينده دانا و حكيم صادر نمى شود و جمله ها در هنگام صدور، داراى اقتران است; يعنى «ارتباط صدورى» دارند.13 همان گونه كه مضامين آيات برخى سور و شواهد و قراين تاريخى و روايى مربوط به آن، حاكى است كه هنگام نزول، اقتران نداشته و بر خلاف ترتيب كنونى نازل شده اند (مثل آيه 234 بقره كه با وجود آنكه ناسخ آيه 240 بقره است، اما پيش از آن آمده) در پيوستگى در نزول برخى جمله ها، كه در ضمن يك آيه آمده، نيز ترديد وجود دارد و با توجه به لحن كلام و نوع بيان و مضامين جمله ها و روايات شأن نزول آن، استقلال در نزول بعضى از جمله ها آشكار است; مانند آيه تطهير.14

2. شرط ديگر براى تحقق سياق جمله آن است كه جمله ها با هم ارتباط موضوعى و مفهومى داشته و همه آنها پيرامون يك موضوع نازل شده باشند. بنابراين، اگر يك يا چند جمله معترضه بين جمله هاى ديگر قرار گيرد، نمى توان به لحاظ سياق، در معناى ظاهر جمله هاى معترضه تصرف كرد و آنها را بر معنايى متناسب با جمله هاى قبل و بعد حمل نمود; مانند آيات 16 تا 19 سوره قيامت كه درباره قرآن كريم و حاوى دستور ويژه اى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و به صورت جمله هاى معترضه در بين آيات مربوط به قيامت قرار گرفته است.15

سوم. چينش فرازهاى آيات گاه به گونه اى است كه در ارتباط با فراز گذشته خود، مفيد معنايى، و در ارتباط با فراز پس از خود، مفيد معنايى ديگر است;16 مانند: (... وَ قَالَ اللّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَّأُكَفِّرَنَّ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ...)(مائده: 12)

در اين آيه، فراز (لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ... قَرْضاً حَسَناً) با يك نگاه، مى تواند مرتبط با فراز (إِنِّي مَعَكُمْ) قرائت و معنا شود و با نگاهى ديگر، مستقل از آن، با فراز بعد (لَّأُكَفِّرَنَّ عَنكُمْ...)قرائت شود و جمله شرطيه تشكيل دهد. معنا در نگاه اول چنين مى شود: «و خداوند فرمود: من با شما هستم اگر نماز مرا به پا داريد و زكات را بپردازيد و...»، و در نگاه دوم چنين معنا مى شود: «اگر نماز را بپا داريد و... از بدى هايتان درمى گذرم و... .» در نگاه اول، جمله (إِنِّي مَعَكُمْ) جزاى شرطيه است كه مقدّم شده و در نگاه دوم، جزاى شرطيه مزبور، جمله پس از آن است: (لَّأُكَفِّرَنَّ...)17

گونه اى ديگر از ترتيب آيات اين است كه هر فرازى مستقل از فراز بعد، مى تواند مفيد معنا و پيامى باشد و به ضميمه آن فراز، معناى كامل ترى افاده كند;18 مانند آيه (قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ.) (انعام: 91)19 بنابراين، مى توان فرازهاى قرآنى را مستقل فرض نمود و سياق مانع از پذيرش آن نيست، البته به شرط آنكه در سياق، فراز مذكور به گونه اى اخذ نشده باشد كه با مجموع آيه و آيات ديگر قرآن در تنافى باشد; مانند اين فراز:(لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ.)(نساء: 43)

3. تناسب آيات و سور: با توجه به برخى ويژگى هاى قرآن، نمى توان به استقلال معنايى فرازهاى قرآن معتقد شد; زيرا اولا، طبق قواعد ادبى و لفظى و اقتضاى سخن گفتن، نوعى پيوستگى ميان كلمات و ارتباط ميان سخن گوينده قطعى و اجتناب ناپذير بوده20 و در سير تطوّر علم مناسبات، پيوستگى جمله با جمله در آيه، از قديمى ترين نوع مطرح شده است. بحث در اين نوع، معمول ترين بحث تفسيرى است كه در ميان مفسّران كاملا رواج يافته و حتى كسانى كه به علم مناسبات عنايت نداشته اند، اين پيوستگى را مطرح كرده اند.21 ثانياً، نظام عالم بر دو گونه است: تكوين و تدوين. خداوند دو جهان آفريده: جهان مخلوقات كه نظام آفاقى خداوند است، و جهان تدوين كه قرآن مخلوقِ مكتوب است. نظام تدوين الهى همانند نظام تكوين الهى است و آنچه در جهان آفاقى هست بر عالم تدوين قابل انطباق است. همان گونه كه خداوند زمين را زينت داده و بر حق آفريده و احسن الخالقين است و پيوستگى و نظمى بر اساس مصالح عالى بر آن حاكم كرده، در قرآن نيز اين زينت و زيبايى و ترتيب و چينش و نظم پايدار حاكم است.22

نقد:

اول. غيرممكن نيست كسى سخنى گفته و طبق قواعد ادبى، دو جمله آن مستقل و ناپيوسته باشد. چنان كه مطرح شده است، در علم مناسبات و معناشناسى و در تفسير نصوص، اين سؤال مطرح است كه چينش دو جمله و فراز، كه دربردارنده دو پيام مستقل است و به ظاهر نامتلائم جلوه مى كنند، از چه باب بوده و ربط آنها چيست؟23 پس اين مورد قبول است كه دو جمله در كنار هم مستقل باشد و سپس در پى تناسب و ربطش برآيند.

دوم. آنچه درباره نظم قرآن گفته شد حداكثر بر هماهنگى آموزه هاى قرآنى دلالت دارد; اما اين بدان معنا نيست كه فرازهاى قرآنى مستقل نيستند; يعنى مى توان به دو گونه به جملات آيه نگريست: يكى از آن نظر كه درون آيه است و با ديگر جمله هاى آن سنجيده مى شود و پيام ها و نكته هاى آن را كشف مى كند. ديگرى از آن نظر كه خود اين جمله ـ فى نفسه ـ مستقل بوده و معناى خاص و پيام مستقلى داراست.

سوم. چه بسا خداوند حكيم به خاطر دورى از دستبرد مخالفان و يا براى توجه دادن و يا دلايل ديگر، جمله اى را در ضمن آيه اى قرار داده كه مستقل و جدا از فرازهاى ديگر است، گرچه با روح كلى قرآن مرتبط است.

در نتيجه، مى توان جملات يك آيه را با توجه به قبل و بعد از آن سنجيد و سپس مستقلا آن را مورد ارزيابى قرار داد و پيام هاى زيادى را كه با كلام خداوند منافات ندارد و به گونه اى مرتبط با آن بوده است، به دست آورد. نمونه ذيل بيانگر آن است كه چگونه با توجه به مناسبت ظاهرى فرازهايى از آيه، معنايى محدود و با توجه به مستقل فرض كردن آن، معنايى گسترده مى يابد:

در قرآن، گاه از تعابيرى استفاده شده كه از شمول برخوردار بوده و با صيغه ها و ساختارهاى عام و مطلق همراه است، هرچند بيان آن به مناسبت خاصى در كلام صورت گرفته كه در فهم سطحى و ظاهرى، ممكن است تفاسير مزبور، عموميت و شمول معنا را از نظر دور سازد; مانند: (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الُْمحْسِنِينَ مِن سَبِيل وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.)(توبه: 91)

برخى از مفسّران نظر به مناسبت هاى ظاهرى، فراز (مَا عَلَى الُْمحْسِنِينَ مِن سَبِيل)را صرفاً در ارتباط با گذشته دانسته و مراد از «محسنين» را همان بيماران، ناتوانان و تهى دستان شمرده اند كه اخلاص دارند ولى توان جهاد ندارند. با وجود اين، عموميت تعبير واضح است و اختصاص آن به افراد مذكور ثابت نيست. واژه «محسنين» پيش از اين، درباره افراد مذكور به كار نرفته و خود حاوى پيام ويژه اى است. جمله مزبور نيز به صورت عطف بر جملات قبل بيان نشده تا تأكيدى بر همان مطالب گذشته (نفى حرج از ناتوانان و بيماران و تهى دستان) باشد. در واقع، يك اصل كلى به عنوان علت احكام مذكور بيان شده، به گونه اى كه هم عموميت پيام آن و هم ارتباط آن با گذشته محفوظ است. حتى عموميت تعبير مزبور باعث شده است كه فقهاى مذاهب اسلامى آن را مستند قاعده اى فقهى تحت عنوان «قاعده احسان» بدانند.24

4. وجود پيام و هدف براى هر سوره يا هر بخش: هر يك از سوره هاى قرآن كريم داراى نشانه و رنگ خاص و مشخصه ويژه اى بوده و از جان و روحى برخوردار است كه در تمام زواياى آياتِ آنها جريان دارد. نمى توان اين سوره ها را بسانِ فصول و ابوابى تلقّى كرد كه كتاب هاى معمولى ـ در تأليف و ترتيب متداول ـ بدان ها تقسيم شده، و بر حسب آنها تنظيم مى گردد.25 ميان چهره و قامت متكامل و متجانسى كه تمام اندام هاى آنها به هم پيوسته از يك سو، و چهره و قامتى كه اندام هاى آن از هم گسسته و اجزاى آن از هم گسيخته از سوى ديگر، تفاوت عظيم و آشكارى وجود دارد.26 بر همين اساس، آيا پيام و هدف واحد داشتن هر سوره، مانع استقلال جملات قرآنى نيست؟

نقد:

اول. بايد ثابت شود كه هر سوره هدفى دارد و آيات بر اساس آن چينش يافته و داراى پيوستگى است، در حالى كه شاهدى روايى مبنى بر وجود اهداف گوناگون در يك سوره داريم. امام صادق(عليه السلام)از ابوحنيفه پرسيدند: چه سوره اى است كه ابتدايش ستايش و ميانش اخلاص و پايانش دعاست؟ ابوحنيفه متحيّر ماند. امام فرمودند: «السورة التى اوّلها تحميد و اوسطها اخلاص و آخرها دعاء، سورة الحمد.»27 آن سوره با اين خصوصيات، سوره حمد است.

سوم. اگر سوره و بخشى از آن داراى هدف كلى باشد، مى تواند اهداف جزئى نيز داشته باشد; چنان كه قرآن يك هدف كلى و اهداف جزئى دارد.

چهارم. استقلال فرازهاى قرآنى به معناى ناهماهنگى و منسجم نبودن فرازها نيست، بلكه خود حاكى از نوعى ديگر از انسجام در قرآن است; يعنى انسجام آموزه ها و نظام هاى گوناگون قرآنى.

5. كاربرد واژه «آيه» و «سوره» در قرآن و روايات: كاربرد واژه «آيه» و «سوره» در مورد بخش هاى قرآن بيانگر آن است كه آن قسمت ها يك واحد و مجموعه متصل به هم است. براى مثال، خداوند در آيه اول سوره نور مى فرمايد: (سُورَةٌ... فَرَضْنَاهَا) و يا در آيه 37 سوره انعام مى فرمايد: (لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ.)آنچه از اين دو واژه به ذهن متبادر مى شود، بر مجموعه به هم پيوسته اى دلالت دارد كه با استقلال معنايى جملات قرآنى ناسازگار است.

نقد:

اول. اين سخن، مدعايى است نيازمند دليل; چرا كه مى توان سوره و آيه اى با عبارات و فرازهاى مستقل از هم داشت.

دوم. عملا در بررسى آيات قرآن مى يابيم كه برخى از فرازها مستقل است و يا مى توان به آنها به ديد استقلال نگريست و به صرف دلالت واژه «سوره» بر نوعى وحدت، نمى توان از اين واقعيت چشم پوشيد و بايد وجه جمعى ميان اين دو يافت. به نظر مى رسد اين دو مانعة الجمع نيستند و توضيح اين در پاسخ به اشكال قبل گذشت.

سوم. به كار بردن فرازهاى مستقل در استدلال و استشهاد معصومان(عليهم السلام) نيز وجود داشته است (كه بدان اشاره مى شود.) بنابراين، تفسير سوره و آيه به گونه اى كه استقلال فرازها را به طور كلى زير سؤال ببرد با روايات ناسازگار است و كثرت و اعتبار سندى بخشى از آنها با توجه به قابل جمع بودن اين دو، تفسيرى نادرست است.

اين نكته نيز شايان ذكر است كه اگر واژه «آيه» در مواردى درباره قرآن و نيز آياتى كه بيش از يك جمله اند (مانند آية الكرسى28) به كار رفته باشد، به سود مدعيان عدم استقلال فرازهاى قرآنى است، ولى در آياتى كه يك آيه، يك جمله يا كمتر از آن باشد، خود دليل استقلال فرازهاى قرآنى است. همچنين بايد توجه داشت كه كلمه «سوره» در قرآن، به معناى لغوى به كار رفته و از اين واژه نمى توان بر نفى هرگونه استقلال فرازها استدلال كرد، بلكه بر ارتباط مجموعه اى از آيات به هم پيوسته دلالت دارد.

 

ب. استقلال معنايى فرازهاى قرآن

دلايل و شواهد استقلال معنايى جملات قرآنى عبارتند از:

1. تعابير روايى: از برخى روايات، استقلال معنايى فرازهاى قرآنى استفاده مى شود; از جمله:

اول. جابر جعفى از امام باقر(عليه السلام) درباره تفسير آيه اى پرسيد و پاسخى گرفت. بار ديگر همان سؤال را مطرح كرد و پاسخ ديگرى شنيد. جابر به امام عرض كرد: چرا روز قبل در قبال اين سؤال، جواب ديگرى دريافت كردم؟ امام به بطون و ظهور داشتن قرآن اشاره كردند و فرمودند: «... انّ الآية يكون اوّلها فى شىء و آخرها فى شىء و هو كلام متصل منصرف على وجوه.»29 و در برخى نسخ آمده است: «و اوسطها فى شىء»;30 يعنى اول آيه درباره يك مطلب، ميان آيه درباره مطلبى ديگر و پايانش درباره موضوعى ديگر نازل شده است. در عين اينكه قسمت هاى گوناگون آيه درباره مطلبى مستقلا سخن گفته، ولى در مجموع، با يكديگر هماهنگ و پيوسته نيز هست.

دوم. زراره از امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: «ليس شىء أبعد من معقول الرجال من تفسير القرآن انّ الآية ينزل اوّلها فى شىء و اوسطها فى شىء و آخرها فى شىء»; هيچ چيز دورتر از عقول افراد نسبت به تفسير قرآن نيست; چرا كه هر قسمت از ابتدا، ميان و انتهاى آيه درباره موضوعى نازل شده است، سپس فرمود: «(إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) من ميلاد الجاهليه.» در اين سخن، ظاهراً امام نمونه اى از آياتى را كه اين گونه است، بيان فرموده و تفسير كرده است.31

سوم. امام صادق(عليه السلام) در رساله شان درباره غنايم و وجوب خمس، مى فرمايند: «خيبر»، كه با مدينه سه روز فاصله داشت و از املاك يهود بود، به خاطر آنكه با اسب و شتر بر آن ناحيه تاختند و با نبرد بر آنجا مسلّط شدند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را مانند غنايم بدر تقسيم كرد. خداوند فرموده است: «آنچه را خداوند از اموال اهل آبادى ها به پيامبرش واگذاشت مال خدا و پيغمبر و بستگان (او) و يتيمان و بينوايان و راه ماندگان است تا در ميان توانگران شما دست به دست نگردد، و هر چه را پيغمبر به شما داد، بگيريد و از آنچه منعتان كرد باز ايستيد.» (حشر: 7) شاهد در ادامه حديث است كه امام صادق(عليه السلام) از امام على(عليه السلام) نقل مى كنند: «مازلنا نقبض سهمنا بهذه الآية التى اوّلها تعليم و آخرها تحرّج حتى جاء خمس السوس و جندى سابور الى عمر...»;32 ما پيوسته به حكم اين آيه اى كه ابتدايش تعليم (و دستور خمس) و انتهايش تهديد و نهى از مخالفت پيامبر است، سهم خود (خمس) را دريافت مى كرديم... .

قسمتى از آيه درباره مسائل «فىء» و انتهاى آن مربوط به پرهيز دادن و نهى از نافرمانى است.

چهارم. امام باقر(عليه السلام) به زراره، كه از كلام خداوند (فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ)(نحل: 43) پرسيد، فرمودند: منظور از «اهل ذكر»، ما اهل بيت هستيم.33 اين بخش از آيه، بنابر مورد نزول، مربوط به اهل كتاب است، اما امام باقر(عليه السلام) آن را بر اهل بيت(عليهم السلام) تطبيق داده است. بحث از اين است كه در مواردى، ظاهر آيه مطلبى را بيان مى كند و روايت، معناى ديگرى را كه با پيوند قبل و بعد آيه سازگار نيست. از اين رو، مى توان آن را بر استقلال فراز خاص مورد بحث و استفاده عام از آن حمل كرد.

2. استناد اهل بيت(عليهم السلام) به بخشى از آيه:

روايت اول: زنى را كه فرزندش را شش ماهه به دنيا آورده بود، نزد عمر آوردند. او قصد داشت زن را سنگسار كند، اما حضرت على(عليه السلام)به قسمتى از آيه 15 سوره احقاف و نيز بخشى از آيه 233 سوره بقره استناد كردند و فرمودند: «ان خاصمتك بكتاب اللّه خصمتك. ان اللّه ـ عزّ اسمه ـ يقول: (وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً)34 و قوله تعالى (وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ)35 فاذا تمّمت المرأة الرضاعة سنتين و كان حمله و فصاله ثلاثين شهراً كان الحمل منها سته اشهر.»36 حضرت با استناد به اين دو آيه، كم ترين مدت باردارى را شش ماه دانستند.

روايت دوم: امام كاظم(عليه السلام) در توصيف «عقل»، سخنى طولانى دارند.37 در آن سخن، هم به كل آيه و هم به برخى از آن ـ محل بحث ما ـ استناد مى كنند. اما در اين حديث، براى نكوهش كثرت و فراوانى، به آيه (وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ)(اعراف: 37) و نيز در مدح قلّت و كمى به قسمتى از آيات (وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ) (سبأ: 13) و (وَ قَلِيلٌ مَا هُمْ)(ص: 24) استناد مى كنند.

روايت سوم: در سفارشى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ابن مسعود در موضوعات گوناگون دارند،38 به بخشى از آيه استناد كرده اند. اينكه حضرت به فرازى از آيه استدلال فرموده اند، دليل بر استقلال آن است.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ابن مسعود درباره «صبر و پايدارى» به قسمتى از آيات استناد كردند:

ـ (إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَاب)(زمر: 10);
ـ (أُوْلَئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا) (فرقان: 75);
ـ (أُوْلَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا.)(قصص: 54)
همچنين درباره «زهد» به آيه (لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا)(هود: 7 و ملك: 2)، درباره «دنياگرايان» به آيه (وَ فَرِحُواْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ)(رعد: 26) و درباره «امانت دارى» به آيه (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا)(نساء: 58) استدلال كرده اند.

روايت چهارم: عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق(عليه السلام)درباره كيفيت وضوى جبيره، به خاطر افتادن ناخن انگشتش پرسيد. حضرت به قسمتى از آيه 78 سوره حج استناد كردند: (وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج)فرمودند: با توجه به جرح بودن، بر روى جبيره مسح كن.39

با اينكه فرازهاى قبل و بعد آيه مذكور مربوط به وضو نيست، اما حضرت بدان مستقلا نگريسته و استدلال كرده اند.

روايت پنجم: عبدالكريم بن عمرو به امام صادق(عليه السلام)عرض كرد: خودم را متعهد كردم كه تا قيام قائم(عليه السلام) روزه بگيرم. امام پس از نهى نمودن وى از روزه گرفتن در سفر و عيدين و ايام تشريق و يوم الشك مى فرمايد: هر كس در شهرى كه حاكمى دارد زندگى مى كند، حكم روزه گرفتن و روزه نگرفتن به عهده حاكم است و مخالفت با حكمْ مشمول نهى خداوند مى شود كه فرمود: (وَ لاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ)(بقره: 195) خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد.40

شاهد مربوط به آيه 195 سوره بقره است كه امام در مسئله نهى از روزه تمام ايام بدان تمسّك جسته، با اينكه قبل و بعد آيه مربوط به انفاق و احسان و نيكوكارى است.

3. وجود شأن نزول جداگانه براى فرازها:

1. آيه كريمه «تطهير»; لحن كلام و نوع بيان و مضامين جمله ها و روايات شأن نزول آن، يكى از شواهداستقلال آن درنزول و پيوند نزولى نداشتن با آيات قبل و بعد و نيز با صدر خود آيه است.

لحن قبل از آن لحن تهديد (مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَة مُبَيِّنَة يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ) (احزاب: 30) و لحن ملامت و توبيخ (فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ)(احزاب: 32) و لحن دستور و تكليف است: (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَ أَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ.) (احزاب: 33) ولى لحن آيه «تطهير» لحن تكريم و تشريف و مبرّا كردن آنان از رجس و پليدى هاست: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.)(احزاب: 33)

نوع بيان و مضامين آيه «تطهير» از جهت ساختار جمله ها و كلمه ها، با قبل و بعدش متفاوت است. ضماير كلمات آيات قبل و بعد ـ همه ـ به صورت جمع مؤنث آمده، ولى ضماير موجود در آيه تطهير به صورت جمع مذكر است. تفسير قمى نيز از زيد بن على بن الحسين در اين باره نقل مى كند كه اگر آيه تطهير مرتبط با قسمت قبل بود، بايد (لِيُذْهِبَ عَنكُنّ الرِّجْسَ) تعبير مى شد.41

روايات شأن نزول به روشنى بيانگر جدايى و استقلال آيه تطهير با قسمت قبل و بعد آن است. قسمت قبل و بعد از آيه، به صراحت خود آيات، مربوط به زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) است. رواياتى آيه تطهير را در شأن خمسه طيّبه(عليهم السلام) دانسته است; از جمله، امام صادق(عليه السلام)فرمودند: «.. لكن اللّه ـ عزّ و جل ـ انزله فى كتابه تصديقاً لنبّيه(صلى الله عليه وآله): (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) فكان على و الحسن و الحسين و فاطمه(عليهم السلام)فادخلهم رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) تحت الكساء فى بيت امّ سلمه...»42

2. آيه «اكمال»: (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَة غَيْرَ مُتَجَانِف لِإِثْم فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ) (مائده: 3)

از مضامين جمله ها، به خوبى آشكار است كه جمله هاى (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ) تا (... لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً)بى ارتباط با صدر و ذيل آيه و مستقل از آنهاست و گويا اين چند جمله در بين اين آيه گنجانده شده است. بنابراين، اگر اين چند جمله از وسط آيه حذف شود، صدر و ذيل آيه منسجم است و هيچ نقصانى در آن به وجود نمى آيد. نظير اين آيه كريمه در دو جاى قرآن كريم (سوره بقره آيه 173 و سوره نحل آيه 115) آمده است. با توجه به رواياتى كه نزول اين جمله ها را به تنهايى و جداى از صدر و ذيل آيه ذكر نموده، استقلال اين جمله ها در نزول نيز ثابت و محرز است.43 درباره قسمت اول آيه (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ و... ذلكم فسق)حبّان مى گويد: «كنّا مع رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و انا اوقد تحت قدر فيها لحم ميته، فانزل تحريم الميته فاكفأت القدر»; با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بوديم، در حالى كه من زير ديگى را كه در آن گوشت مردار بود، روشن مى كردم، آنگاه حكم تحريم مردار نازل شد و ما ديگ را خالى كرديم.44

اما درباره ادامه آيه (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...) گفته شده است: اين قسمت از آيه عصر جمعه، روز شريف عرفه، سال دهم در حجة الوداع در حالى نازل گرديد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ناقه «غصباء» در سرزمين عرفات بود.45

رواياتى كه درباره آيه 4 سوره مائده (آيه اكمال) نقل شده، قسمت اول آيه را از قسمت پايانى آن جدا فرض كرده اند; مانند: قال ابوجعفر(عليه السلام): «و كانت الفريضة تنزل بعد الفريضة الاخرى و كانت الولاية آخر الفرائض فانزل اللّه ـ عزّ و جل ـ: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي...)»46 امام باقر(عليه السلام)در اين حديث، به قسمت اول آيه اشاره نفرموده و آيه اكمال را آخرين فريضه دانسته است، در صورتى كه اگر اول آيه مورد نظر امام بود، كه قبلا نازل شده بود.47

4. كلام مفسّران و بزرگان:

1. شيخ مفيد مى گويد: «لا خلاف بين الامّة انّ الآية من القرآن فد يأتى اوّلها فى شىء و آخرها فى غيره و وسطها فى معنى و اوّلها فى سواه.»48 شيخ ادعاى اجماع كرده كه گاه قسمتى از آيه قرآن درباره موضوعى و قسمت ديگر آن درباره موضوعى ديگر است.

2. قتاده در تفسير آيه 52 سوره يس مى گويد: «اول الآيه للكافرين و آخرها للمسلمين، قال الكافرون: (يَا وَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَرْقَدِنَا) و قال المسلمون: (هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ.)»49

ممكن است تفسير اين آيه چيز ديگرى باشد، ولى مهم آن است كه در ذهن اين مفسّرِ نزديك به زمان نزول، اين مطلب وجود داشته كه مى شود قسمتى از آيه درباره كسانى و قسمت ديگر آن درباره افرادى ديگر باشد. اين مقدار در استقلال جملات، كافى است، با توجه به اينكه اين گونه تفسير نمى تواند بر اغراض شخصى يا جناحى و سياسى حمل شود.

3. علّامه طباطبائى در بحث روايى ذيل آيه (وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنََما تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ) (بقره: 115) كه امام كاظم(عليه السلام) با استناد به اين آيه، نمازى را كه به طرف قبله خوانده نشده در صورت نبودن وقت، واجب الاعاده نمى داند و امام باقر(عليه السلام)، آن را مخصوص نماز نافله دانسته است، مى فرمايد: اگر در اخبار ائمّه اطهار(عليهم السلام) به اندازه كافى مطالعه شود، اين حقيقت روشن مى گردد كه در مواردى كه عام و خاص و مطلق و مقيّد در قرآن آمده است، زياد اتفاق مى افتد كه ائمّه اطهار(عليهم السلام) از «عام» به تنهايى حكمى استفاده مى كنند و از «خاص» ـ يعنى عام به ضميمه خاص ـ حكم ديگرى; مثلا، از عام غالباً استحباب، و از خاص وجوب استفاده مى كنند; نيز در مورد حكم كراهت و حرمت... اين موضوع يكى از كليدهاى حل رموز اخبار اهل بيت(عليهم السلام)است. مرحوم علّامه در ادامه اين اصل، دو قاعده براى كشف معارف قرآن نتيجه مى گيرد:

الف. هر جمله به تنهايى حاكى از حقيقت ثابتى است و با هر يك از قيودش، از حقايق جداگانه ديگرى حكايت مى كند. براى مثال، اين آيه را در نظر بگيريد: (قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ.)(انعام: 91) چهار معنا بر آن وجود دارد: جمله اول (قُلِ اللّهُ); بگو خدا. جمله دوم (قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ); بگو خدا، سپس آنها را رها كن. جمله سوم (قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ); بگو خدا، سپس اينان را در گفتوگوهاى لجاجت آميزشان رها كن. جمله چهارم (قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ); بگو: خدا، سپس آنها را در باطلشان رها كن تا بازى كنند. به همين صورت، در ساير مواردى كه قابليت چنين مطلبى را دارد، مى توان معانى متعددى استخراج و استفاده كرد.

ب. هر گاه دو معنا يا دو داستان در قسمتى از جمله ها با يكديگر مشترك باشند، بايد دانست كه هر دو به يك مبدأ بازگشت مى كنند.50

نمونه ديگرى كه علّامه طباطبائى به آن اشاره مى كند، درباره آيه 63 و 64 سوره يونس است. در روايتى، شخصى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)درباره اين دو آيه (الَّذِينَ آمَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا وَ فِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ العَظيم)مى پرسد و ايشان مى فرمايد مقصود از (لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا)رؤياى نيكو در دنياست. مرحوم علّامه معتقد است: در اين حديث و حديث ديگرى كه در كافى آمده است، جمله (الَّذِينَ آمَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ)به صورت يك كلام مستقل اخذ شده است. اين مطلب مؤيّد آن است كه هر تركيب ممكنى در كلام الهى، حجتى است كه مى توان بدان احتجاج كرد; مثل آيه (قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ.) (انعام: 91)51

جمع بندى

با توجه به ذكر دلايل موافق و مخالف، در اين باره، نتيجه مى گيريم: استقلال معنايى فرازهاى قرآنى امرى ممكن، مقبول و مؤيَّد به دلايل و شواهد قرآنى، روايى و تفسيرى است و نقشى بسيار مهم و كليدى در تفسير موضوعى و دست يابى به اصول و قواعد اساسى براى استنباط احكام دارد و مفسّران و فقيهان از آن استفاده مى برند.

نویسنده: محمّد باقريان

پى نوشت ها
1ـ انديشمندان مسلمان با اندك تفاوتى در تحليل، به جامعيت قرآن كريم باور دارند. (ر.ك. فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، چ دوم، بيروت، دارالمعرفه، 1408 ق، ج 5ـ6، ص 586 / سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 12، ص 334 / محمّدبن جرير طبرى، جامع البيان فى تفسيرالقرآن، ج 14، ص 9 / جلال الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 4، ص 33.)

2ـ و نيز ر.ك. انعام: 114 / يوسف: 111.

3ـ محمّد محمّدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 4، ص 3202، ح 1989.

4ـ جلال الدين سيوطى، معترك الاقتران فى وجوه اعجازالقرآن، ص 12ـ16 / سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 59 و 60 / عبداللّه جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم; قرآن در قرآن، قم، اسراء، 1378، ج 1، ص 137.

5ـ ر.ك. محمّدباقر حجتى، «گفتوگو»، مجله بيّنات، ش 1 (تابستان 1375)، سال سوم، ص 111.

6ـ ر.ك. محمّدباقر حجتى، «گفتوگو»، پيام جاويدان، ش 4 (پاييز 1383)، ص 4.

7ـ محمّدباقر حكيم، علوم قرآنى، ترجمه محمّدعلى لسانى فشاركى، تهران، تبيان، 1378، ص 332.

8ـ على اكبر بابايى و ديگران، روش شناسى تفسير قرآن، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1379، ص 120.

9ـ انعام: 149 / يونس: 100 / انسان: 30 / تكوير: 29.

10ـ انفال: 42 / كهف: 29 / انسان: 2.

11ـ على اكبر بابايى و ديگران، پيشين، ص 127.

12ـ همان، ص 123.

13ـ همان، ص 128 و 129.

14ـ احزاب: 33.

15ـ على اكبر بايايى و ديگران، پيشين، ص 132.

16ـ محمد اسعدى، معناشناسى مستقل فرازهاى قرآنى در پرتو روايات تفسيرى، پايان نامه دكترى، قم، مركز تربيت مدرّس، 1377ـ1379، ص 139.

17ـ همان، ص 195.

18ـ همان، ص 184.

19ـ نظر علّامه طباطبائى در اين زمينه، در بخش كلام مفسّران، به تفصيل آمده است.

20ـ محمّدعلى ايازى، چهره پيوسته قرآن، تهران، هستى نما، 1380، ص 40.

21ـ همان.

22ـ همان، ص 129 و 130.

23ـ همان، ص 40.

24ـ محمّد اسعدى، پيشين، ص 237ـ238.

25ـ عبداللّه محمود شحّاته، درآمدى به تحقيق در اهداف و مقاصد سوره هاى قرآن كريم، ترجمه محمّدباقر حجتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1369، ص 30.

26ـ همان، ص 32.

27ـ محمّدبن مسعودبن عيّاشى، تفسير عيّاشى، تهران، مكتبة العلميه الاسلاميه، ج 1، ص 19.

28ـ بقره: 255ـ257.

29ـ احمدبن خالد برقى، المحاسن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 300.

30ـ محمّدبن مسعودبن عيّاشى، پيشين، ج 1، ص 11.

31ـ همان، ص 17.

32ـ حسن بن شعبه حرّانى، تحف العقول، چ دوم، قم، جامعه مدرّسين، 1363، ص 347.

33ـ محمّدبن حسن صفّار، بصائرالدرجات، تهران، منشورات اعلمى، 1404 ق، ص 63.

34ـ احقاف: 15.

35ـ بقره: 233.

36ـ شيخ مفيد، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، دارالمفيد، ج 1، ص 206.

37ـ محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، چ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388 ق، ج 1، ص 15.

38ـ حسن بن فضل طبرسى، مكارم الاخلاق، چ ششم، منشورات شريف رضى، 1392، ص 446.

39ـ محمّدبن حسن طوسى، تهذيب الاحكام، چ چهارم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365، ج 1، ص 363.

40ـ شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، چ دوم، قم، جامعه مدرّسين، 1404 ق، ج 2، ص 127.

41ـ على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، منشورات مكتبة الهدى، 1387 ق، ج 2، ص 68.

42ـ محمّدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 287 / على بن احمد واحدى نيشابورى، اسباب النزول، قاهره، مؤسسه حلبى، 1388، ص 239 / على بن بابويه قمى، الامامه و التبصرة، قم، مدرسه امام مهدى (ع)، 1404 ق، ص 47 / فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 8، ص 157.

43ـ على اكبر بابايى و ديگران، پيشين، ص 132.

44ـ جلال الدين سيوطى، كتاب النقول فى اسباب النزول، چ سوم، بيروت، دارالمعرفة، 1421، ص 109.

45ـ على بن احمد واحدى نيشابورى، پيشين، ص 126.

46ـ محمّدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 289 / محمّدبن مسعود عيّاشى، پيشين، ج 1، ص 293.

47ـ روايات شأن نزول در اين زمينه بسيار است كه مفصّل آن در تفسير نورالثقلين (ج 1، ص 587 تا 590) و در تفسير الدرالمنثور (ج 2، ص 457 و 458) آمده است.

48ـ شيخ مفيد، الفصول المختاره، چ دوم، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق، ص 53.

49ـ فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 8، ص 670.

50ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 1، ص 259 و 260.

51ـ همان، ج 10، ص 99ـ100.

 

منابع: 

نشریه معرفت شماره 107