المیزان و روایات تفسیری

اشاره:

متنی که در زیر از نظر می گذرانید حاصل گفتگویی با حضرت آیت الله مصباح یزدی پیرامون نحوه تعامل مرحوم علامه طباطبایی با روایات تفسیری در تفسیر المیزان است. برخی شواهد و بلکه تصریحات بیانگر آن است که مؤلف المیزان در تفسیر قرآن نیازی به مراجعه به احادیثی که از اهل بیت علیهم السلام در توضیح و تفسیر آیات رسیده است نمی بییند و بر اساس شیوه تفسیر قرآن به قرآن، مفسر را بی نیاز از مراجعه به روایات تفسیری می داند و این در حالی است که دهها روایت، ضرورت مراجعه به اهل بیت علیهم السلام را برای تفسیر و فهم لایه های عمیقتر و باطن قران لازم و ضروری می دانند.

محور این گفتگو پرسش از چرایی این دیدگاه تفسیری، از استاد مصباح یزدی که از شاگردان برجسته مرحوم علامه طباطبایی بوده اند، می باشد که توسط حجت الاسلام و المسلمین مهدی حسینیان انجام شده است.

حسینیان: بسم الله الرحمن الرحیم. چند سالی همراه با دوستان بحث تفسیر المیزان و نهج البلاغه را داشتیم. به مناسبت، این نظریه مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر قرآن مطرح گردید که ایشان در تفسیر قرآن هیچ نیازی به روایات تفسیری وبیانات پیامبر صلی الله علیه و آله وامامان علیهم السلام نمی بینند. این سؤال پیش آمد که چگونه یک عالم شیعی فهم و تفسیر همه قرآن را بدون مراجعه به اهل بیت علیهم السلام قابل دست یابی می دانند؟
نیازقرآن به عترت وحدیث و بیان معصومان از دیدگاه شیعه در موارد زیر کاملا روشن است:
1. درموارد اختلاف در فهم مفاد و معنای یک آیه
2. درارتباط با معانی عمیق ترولایه های پیچیده تر که بدون بیان معصوم یا قابل دستیابی نیست ویا دست یابی به آن دشواراست .
3. درارتباط با اسرارقرآن و بطون آن که ازدسترس بشر بیرون است و ویژه معصومان است وحتی پس ازبیان آنان ممکن است ما تنها تعبدا بپذیریم و از دسترسی فهم غیر تعبدی ما به دور باشد.

مطرح کردن بی نیازی از تفسیر معصومان وامامان علیهم السلام وامکان وصول به معانی قرآن اگر به معنای فهم ظاهر قرآن ومعانی ابتدایی آن باشد پذیرفته است ولی عمق قرآن ومعانی ژرف آن آنگونه که اشاره رفت، تنها وتنها با راهنمایی معصومان علیهم السلام قابل دست یابی است.در هر صورت این نظریه علامه طباطبایی (قدس سره) برماگران آمد وبرآن شدیم که به کاوش پیرامون آن بپردازیم و منظور واقعی ایشان را به دست آوریم .
در این راستا توجیهاتی برای کلام ایشان ارائه شود اما کلام علامه این توجیه ها را بر نمی تابد وبا توجه به صراحت کلام وپرداختن به این نظریه در موارد مختلف وتوضیح جهات مختلف آن توسط آن مرحوم دیگر جای توجیه نیست.
مثلا از حضرت آیت الله خزعلی نقل شده است که این تقیه است، چون گفتار علامه با «فإن قلت» شروع می شود. علامه می گوید اگر بگویی چرا از گفته های تفسیری صحابه در تفسیر قرآن استفاده نمی کنید، ایشان بیانی دارد که ما حتی به گفته های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز در تفسیر احتیاج نداریم؛ وچون علامه در این مقام بودند احساس می شود تقیه کرده است.
جناب آقای جوادی آملی دام ظله هم فرمودند که روش علامه درتفسیر این نبوده، گر چه حرفشان این است ولی روششان این نیست.
درهرصورت ما در پی توجیهی برای کلام علامه طباطبایی واین نظریه ایشان که ما در تفسیر نیازی به روایات تفسیری نداریم، هستیم. قاعدتا یک عالم شیعی نمی گوید ونمی تواند بگوید که ما نیاز به روایات تفسیری نداریم و بدون بیانات امامان علیهم السلام می توانیم مشکلات تفسیری را خودمان حل کنیم. اضافه کنیم که علامه در جایی از تفسیر المیزان «انی تارک فیکم الثقلین» را به گونه ای معنی کرده اند که این دو تا (ثقلین) را مستقل از هم گرفته اند به گونه ای که نیاز به هم ندارند؛ وخیلی هم ایشان به روایات عرض برکتاب توجه کرده اند.

آیت الله مصباح یزدی:
بله اینطور که اشاره فرمودید یک ابهامی هست دراینکه روش مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر وسخنانی که در این زمینه دارندآیا با هم سازگار است وبعداگر از لحاظ نظری انسجام و هماهنگی داخلی دارد با رفتار ایشان چگونه است؟خود ایشان چه می کرده اند؟ آیا به روایات توجهی نداشته اند؟ وبالاخره ما به عنوان داوری درباره فرمایش ایشان چه باید بگوییم. اول باید بفهمیم ایشان چه می گویند. یک حرف دارند یا حرف های متناقض که با هم نمی خواند. دوم اینکه اگر یک حرف دارند این حرف با روش خودشان هم سو هست یا نه. به قول بعضی از آقایان که نقل کردید ایشان حرفی گفته اند اما در عمل خودشان جور دیگری رفتار می کردند وچرا اینجور است وسوم اینکه ایشان فرموده اند یا نه، ولی ما چه باید بگوییم؟ من خیال می کنم درباره خیلی ازبزرگان در زمینه های مختلف فقه، اصول، فلسفه، وجاهای دیگر از این گونه سوالات مطرح می شود. یعنی ابتدا بهنظر می رسد که دو کلامشان ویا چند کلامشان باهم همخوانی ندارد؛ یک جا چیزی گفته اند وجای دیگر چیز دیگری. البته ما هم می دانیم که غیر معصوم در معرض غفلت است. خود قرآن می فرماید: ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا.
این چیز عجیبی نیست ولی به هر حال این یک سوالی است که درباره خیلی از بزرگان مطرح می شود که سخنانی که درباره یک موضوع گفته اند همه اش هماهنگ است یا احیانا بین آنها هم اختلافی هست. فرض بفرمایید مثلا در فلسفه نظریات مرحوم ملاصدرا درباره علم درهمه جا یکسان است یا ایشان چند جور حرف دارد وچگونه می شود جمع کرد؟ حالا به عنوان تقویت شبهه عرض می کنم که ملاصدرا از یک جهت می گوید علم با وجود مساوی است، پس لازم است که موجودات مادی هم بتوانند علم داشته باشد واین توجیه می کند مساله تسبیح موجودات مادی را چون مرتبه ای از وجود با مرتبه ای از علم توام است اما در جای دیگر تاکید دارد که علم حتما باید مجرد باشد وموجودات مادی نمی توانند علم داشته باشند. حالجمع بین این دو نظر چه می شود؟
ما در فتاوای فقهی هم داریم. بزرگان هم یک فتوای فقهی می دهند ولی بعدا فتوایشان عوض می شود. زمین به آسمان نمی رود وآسمان هم به زمین نمی آید. یک متخصص یک روز یک فتوایی دارد بعد فتوایش تغییر می کند. با اینکه مساله بهشت وجهنم مردم در کار است وبه سادگی نمی شود فتوی را تغییر داد.
یکی از چیزهایی که به آدم کمک می کند که بفهمد منظور گوینده در موارد مختلف چه بوده این است که فضای بحث را در نظر بگیرد، ببیند آن وقتی که این حرف را زده با کی مواجه بوده ودر چه مقامی بوده که این حرف رازده است.
برای این کار خوب است که به تاریخچه پرداختن علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه به تفسیر توجه بکنید که اصلا چه شد که ایشان توجهشان به تفسیرجلب شد وتصمیم گرفتند که در زمینه تفسیر کار کنند. خود ایشان می فرمودند که وقتی از نجف بر گشتند ومدتی در در شاد آباد تبریز که ان وقت جدای از شهر بود والان جزو شهر شده است اقامت کردند، یک گرایشی پیدا شده بود که سرچشمه اش هم تا حدود زیادی در خود تبریز بود وآن یک نوع گرایش به آنچه درتفسیر المنار دیده می شود. حالا اسمش را می گذارید سلفی گری یا بگذارید چیز دیگری یا روشنفکری یایک التقاطی گری. این تفسیر که منتشر شده بود در عالم اسلام یک جایی باز کرده بود وبه خصوص در کشورهای سنی.تالیف این تفسیر توسط شیخ محمد عبده سبب شده بود که شاگردانی مثل رشید رضا را تربیت کند وکتابی در تفسیر منتشر بشود و در کنارش هم مجله المنار منتشر می شد. خلاصه یک تحول فرهنگی در عالم اسلام بود وموجش به کشورهای شیعه به ایران وعراق هم رسید.
در ایران یک گروهی پیدا شدند که ناخود آگاه وشاید خودآگاه تمایل به یک نوع سلفی گری ووهابی گری وروشنفکری پیدا کردند. در تبریز شخصی بود به نام یوسف شعار الان هم به نظرم پسرش هست وطرفدارانی در تبریز دارد.این شروع کرد به بحث و جلسه تفسیر وجزوه هایی در تفسیر نوشتن و تعرضاتی به خیال خودش به گرایش های خرافی انحرافی شرک آمیز. ایشان یک ویژگی هایی دارد، اولا معجزات را انکار می کند وهمه را به عوامل طبیعی توجیه می کند وجوری وانمود می کند که این اعتقادات خرافی است والا همه این معجزات یک توجیه طبیعی دارد. وی هم گرایش به وهابیت دارد وهم گرایش به روشنفکری
این حرکت درعالم اسلام به طرف روشنفکر مآبیشروع شده بود. سر سید احمد خان در هند بود و در مصر هم شاگردان شیخ محمد عبده وعمدتا"رشید رضا بود وخیلی گسترش پیدا کرده بود.
خلاصه در مقابل پیشرفت های علمی غرب همه خودشان را باخته بودند ومی خواستند یکی جوری توجیه کنند. همان چیزی که امروز هم درکشور خودمان نمونه هایی از آن را می بینیم. یکی از سوژه هایی که اینها به آن تمسک می کردند خرافه بود. اینها آمدند روی یک سری روایاتی دست گذاشتند که پیداست دروغ و از اسرائیلیات است. اسرائيليات به این بیان که یک عده عالمان یهودی بودند که مسلمان شدند وافکار خودشان را در عالم اسلام مطرح کردند وافرادساده هم این ها را پذیرفتند. مثل وهب بن منبه وکسانی دیگر از این دست. آن وقت عده ای آمدند این روایات را علم کردند و آنها را سوژه کردند برای جذب جوان ها که ببینید آقا این روایات اینها است، چیزهای دروغی که با علم نمی سازد،با تاریخ نمی سازد، اینها جعلی است وسند معتبری ندارد واینها شده ملاک تفسیر قرآن با این که قرآن چنین وچنان است وبرای هدایت همه انسان هااست واینها آمده اند این گونه قرآن رامسخ کرده اند واز کار انداخته اند .
شبیه این، واقعیتی بود که ما در کشور خودمان در میان شیعیان داشتیم، یعنی همان اخباریین. اینها می گفتند که ما حتی از ظواهر آیات هم بدون روایات نمی توانیم استفاده کنیم وبراین موضوع تصریح داشتند که هر چه بخواهیم درباره قرآن بگوییم باید ببینیم روایات چه می گویند؛ اگر روایاتی بود به عنوان تفسیر آیه می پذیریم والا سکوت می کنیم.
این آیه معنایش چیست؟ نمی دانیم. اگر روایتی گفت معنایش چیست به استناد روایت می پذیریم وگرنه نمی دانیم و باید سکوت کنیم، به استناد اینکه لایعرف القران الا من خوطب به واینها سخنی است که خداو پیامبر گفته و ما چه می دانیم مقصودش چیست؟ خود پیامبر می فهمید که خدا چه می گوید. بعد از پیامبر هم اهل بیت علیهم السلام می فهمیدند.
خلاصه به استناد اینکه «لایعرف القرآن الا من خوطب به» واینکه آنچه از ما اهل بیت نباشد گمراهی است وباطل وباید به دیوار بزنید، اینها هم به کلی قرآن را کنار گذاشتند. علامه طباطبایی (قدس سره) در یک چنین شرایطی احساس مسئولیت کرد. چرا که بزرگترین ترکش حرف های المنار به شیعه ها بود. هر چه آنها بیشتر رشد پیدا می کردند گرایش های شیعی گری تنزل پیدا می کرد ومحکوم می شد. ایشان احساس مسئولیتکردندکه بیایند در تفسیر یک کاری کنند که تاثیرات منفی المنار راخنثی کند ولذا مبارزه بر ضداین گرایش را شروع کردند. اگر می آمدند می گفتندما باید به روایات اهل بیت علیهم السلام استناد کنیم، این درست سوژه ای بود که آنها علیه ما به کار گرفته بودند وآنها هم حرفهایی داشتند. مثلاچطور قرآن برای همه نازل شده ولی باید بگردیم که روایتی پیدا کنیم که امامی گفته یا نگفته . پس آن زمان که پیامبر این آیات را می گفت، مردم مگر استفاده نمی کردند؟ خلاصه سوژه ای بر علیه شیعه بود. ایشان در صدد بر آمدند که یک روشی را به کار گیرند که آنها نتوانند نقض کنند و درعین حال با همان روش آنان رابکوبند. گفتند ما اصلا قرآن را با خود قرآن تفسیر می کنیم با چیز دیگری تفسیر نمی کنیموبا همین قرآن اثبات می کنیم که حرف های شما باطل است. هدف ایشان این بود که سلاح رااز دشمن بگیرد وعلیه وی به کار بگیرد.
اساسا برای ورود به بحث تفسیر ابتدا آن رسائل سبع را نوشتند ووقتی که منتقل شدند به قم درس تفسیر هفتگی شروع کردند وتا سوره رعدو ابراهیم رسیدوبعد از آن دیگران اصرار کردند که بنویسید تا چاپ شود. بعد ایشان شروع کردند به نوشتن .
منظورم اینکه این نکته را باید توجه داشته باشیم که اصلا شروع ایشان به کار تفسیری از کجا و به چه انگیزه ای بود وچه هدفی داشتند. ایشان خواستند تا سلاح دشمن را بگیرند وعلیه خودشان به کار برند. آنها می خواستند با استناد به ظواهرقرآن گرایش های شیعه را بکوبند واین سلاح برنده ای بود. جوان می گفت آقا قرآن این جور می گوید حالا ما بگوییم از این قرآن هیچ چیز نمی فهمیم، این که قابل قبول نیست. خدا قرآن را نازل کرده بر مردم ولی تا امام نگوید منظور از این آیه چیستما هیچ نمی فهمیم؟مخصوصا روایاتی از خود امامان است که شما وقتی که می خواهید بسنجید که روایات ما حق است یا باطل آنها را به قرآن عرضه کنیدواگر بخواهیم که قرآن راهم با روایات بفهمیم که دور لازم می آید.
این تفسیر قرآن به قرآن درواقع گرفتن سلاح از دست دشمن بود. برای این که باهمین سلاح بتواند آنها را بکوبد واتفاقا این روش موفق بود. برای اینکه مقدمه تفسیرراکه ایشان نوشتند وچاپ شد ازهری ها و جامعه الازهر خیلی استقبال کردند و در تقریظ هایی که برای تفسیر المیزان نوشتند بیشتر برهمین نکته تاکید کردندکه یکی از ویژگی های این تفسیر آن است که تفسیر القرآن بالقرآن است ومی گوید چگونه می تواند قران نور باشد ولی نورش را از جای دیگر بگیرد. چیزی که بخوا هد از جای دیگر نورش را بگیرد باید ظلمت باشد نه نور، قرآن که نور است پس چگونه می شود از چیز دیگری نور بگیرد.این زمینه ای شد برای اینکه این تفسیر جای خود را در عالم اسلام باز کند.
حالا همین جا اشاره کنم که روش ایشان در تفسیر این بود که آیه یا چند آیه ای را که در یک سیاق بود مطالعه می کرد ودرباره اش فکر می کرد، بعد به روایات مراجعه می کرد وروایاتی که دراین زمینه بود همه را می دید. اگر آن برداشتی که از آیه داشتند با روایات اختلافی داشت بیشتر درباره اش تلاش می کردند که روایت آیا سندش معتبر است ومی شود بدان استناد کرد؟ دلالتش چطور است؟ وبالأخره یک کار کارشناسانه در مقام تعارض بین روایت وآیه می کردند ودر نهایت هم روایاتی را که با نتیجه تفسیر ایشان موافق بود در یک بحث مستقلی می آوردند که آن روایات هم احیا شود؛ در عین حال مخالفین هم نمی توانند بگویند که به استناد روایات می خواهید بگویید ما قرآن رابا خود قرآن تفسیر کردیم واین برای کوبیدن المنار کار بسیار موفقی بود وگرایش هایی که به دنبال آن در عالم اسلام ایجاد شده بود واصلا سابقه نداشت که الازهر بیاید واز یک تفسیر شیعی تعریف کند. اینان برای خودشان خیلی موقعیت قائلند واصلا" جای دیگر را به حساب نمی آورند.اینکه اینها بیایند به تفسیری که یک شیعه ای، طلبه ای وآخوندی در قم نوشته احترام کنند وبر آن تقریط بنویسند، این نشان آن بود که ایشان روش حکیمانه ای رابه کار گرفته بود .
خوب حالا واقعا مقصود ایشان چه بود. آیا مقصود ایشان این بود که ما اگر بخواهیم وضو بگیریم یا نماز بخوانیم باید از خود قرآن بفهمیم که نماز چند رکعت است. خود قرآن حتما می گوید رکوع وسجود وچیز های دیگر را چگونه باید بخوانیم وبه چه ترتیبی باید بخوانیم؟ اینکه ایشان می گفت برای تفسیر، خود قرآن کافی است، یعنی معتقد بود اینها را از خود قرآن می توان استفاده کرد؟ اصلا احتمال چنین چیزی را می دهید؟
پس محکمات قضیه راما خودمان داشته باشیم که ایشان هیچ وقت اینها را نمی گوید. اینها کمک می کند که ما مقصود ایشان را بفهمیم که وقتی می فرمودند نیازی به روایات نیست کجا احتیاجی نیست. برداشتی که بنده دارم این است که ما وقتی آیات قرآن را با همان ذهن عرفی ملاحظه می کنیم (فرض کنیم که العیاذ بالله اسلام راهم قبول نداریم) خوب قرآن کتابی است آمده به دست من واین بیانات رادارد، از این بیانات من چه می فهمم؟صرف نظر از این که خدا را قبول داشته باشم یا نه؛ پیامبر را قبول داشته باشم یا نه، چیزی از آن می فهمم یا نه؟از این به دست می آورم که در مقام بیان چه مطلبی هست وچه می خواهد بگوید. وقتی مثلا می گوید اقیموا الصلاة احتمال می دهم که در مقام این است که نماز راچگونه بخوانید و چند رکعت بخوانید؟ چنین احتمالی مامی دهیم؟
آتوا الزکاة آیا این را می خواهد بگوید که زکات به چند چیز تعلق می گیرد؟ ما با آن ذوق عقلایی خودمان که درمحاورات از آن استفاده می کنیم می فهمیم که این کلام درمقام چه بیانی و چه منظوری است.این محتاج به چیز دیگری نیست .
اقیموا الصلاه می خواهد به نماز اهمیت بدهد. این دیگر احتیاجی ندارد که ما برویم بگوییم : یابن رسول الله! این می خواهد بگوید نماز بخوانید یا نه. می گوید:الهکم اله واحد، بگوییم من نمیدانم یعنی چه، باید بروم از امام بپرسم که یعنی خدا یکی است یا دو تا، اگر امام گفت: خدا یکی است من می گویم خدا یکی است؟!
هر کس با ذهن عقلايی خودش طبق اصول محاورهُ عقلائی از این کلام می فهمد که در مقام بیان چیست. اما یک چیزهای دیگری ما احتیاج داریم که این درمقام بیانش نیست و خودش آمده وگفته که آنچه را که من در مقام بیانش نیستم بروید از چه کسی پرسید. وانزلنا الیک الذکرلتبیّن للناس ما نزّل الیهم. اصلا ویعلمهم الکتاب هم معنایش همین است. یعلمهم غیر از یتلوعلیهم است. پیامبر را فرستاده ایم که یتلوا علیهم آیاته، این مبتدای رسالت است که پیام آورده ام وبرایشان می خوانم. یعلمّهم یعنی چه؟ یک وقت معلم می رود سر کلاس از روی کتاب می خواند، این معلمی نیست. معلمی این است که وقتی می خواند شرح دهد که این معنایش چیست.غیر از این است؟ پیامبر یک شانی دارد که یتلو علیهم، می گوید این نامه ای است که از خدا رسیده وبرایتان می خوانم.
یک وظیفه دیگرش هم یعلمهم است. معنای تعلیم این است که مفادش رابه طرف بفهماند. همانی که به آن می گوییم تفسیر (به یک معنی).
پس یک مقامی است که از این الفاظ قرآن عقلای همه عالم می فهمند که این درمقام بیان چه مطلبی است. برای فهم این به چیز دیگر احتیاج نداریم. حالادر معارف، در فقه، درتاریخ و درهر چه باشد، خصوصیتی ندارد. آنهایی که گفتند اینجا احتیاج داریم به خاطر تبیین این مصادیق است که قرآن در مقام بیانش نیست. خدا در مقام بیان کیفیت برزخ نبوده که در قرآن بیان کند که ما بگوییم این معنایش چیست. آری آنجایی که نبوده باید ببینیم پیامبر چه فرموده است، چون خودش فرموده لتبیّن للناس خودش گفته یعلمهم، یعلمکم مالم تکونوا تعلمون. پس آنجا که ایشان (علامه طباطبایی) می گویند خودش نور است واحتیاج ندارد، مابال النور یستنیر بنور غیره، آنجایی است که نورخودش می گوید چه نوری ام، چه چیزی رامی خواهم نشان دهم. درمورد آن که می خواهد نشان دهد احتیاج به غیر ندارد اما این معنایش نیست که هر چه ما احتیاج داریم همین است. البته اینها همه صحبت از ظاهر قرآن است اما قرآن بطونی دارد، تاویلی دارد، ائمه اطهار علیهم السلام از هر واوش و از هر الفش چیزی استفاده می کنند. آن اصلا محلّ بحث نیست. آن مساله دیگری است. آن از اسرار است.
فعلا درمقام احتجاج با این قرآنیم. آیا حرف المنار درست است؟یا حرف اخباریین درست است یا حرف دیگری باید بزنیم؟
بله آن کس( المنار) که می گوید ما باید از قرآن استفاده کنیم درست است ولی شما بد استفاده کردید. ما با همین شیوه کار می کنیم واستفاده می کنیم که شما اشتباه می کنید. در مقابل اخباری که می گوید ما هیچ چیز نمی توانیم بفهمیم و اصلا ما نمی فهمیم که الهکم اله واحد یعنی چه، اگر امام صادق فرمودند ما می گوییم وگر نه سکوت می کنیم، این قابل قبول نیست. کدام عاقلی می تواند بپذیرد که از قرآن هیچ نمی توانیم بفهمیم. این تضاد دارد با آن روایاتی که خودشان دستور داده اند که مراجعه به قرآن و عرض بر کتاب کنید.
پس جمعش به این است که آن کس که به حسب فهم عقلایی، صرف نظر از تعصب های مذهبی می فهمد که این کلام می خواهد یک مطلبی رابیان کند، همان رادرمقام بیانش هست و احتیاج به غیر ندارد اما فرض کنید قرآن داستان جنگ بدر را می گوید اما نمی خواهد معین کند چاه بدر کجا بود، چه روزی اتفاق افتاد، چند نفر بودند، چون در مقام بیان اینها نیست. اگر ما بخواهیم اینها را استفاده کنیم این را نگفته اند که از خود قرآن استفاده کنید. این را باید پیامبر یا امام بفرماید.یا از شواهد تاریخی و یا شواهد علمی و از راههای دیگرعقلایی باید استفاده کرد .
حالا آیا به غیر قرآن ما برای فهمیدن قران احتیاج داریم؟ البته احتیاج داریم. درهمین چیزها که خود قرآن درمقام بیانش نیست، فقط باید از اهل بیت استفاده کرد اما نه وقتی که تاریخی می گوید در فلان زمان حادثه ای واقع شد.آیا در صورتی که ما در تاریخ،نقل قطعی متواتر داشتیم که حضرت موسی پیش از حضرت عیسی بوده است یا فلان جریان در فلان جا اتفاق افتاد، آیا باز احتیاج است که از اهل بیت علیهم السلام بپرسیم؟ویا چیزهایی که دلیل عقلی قطعی دارد مثل اینکه خدا جسم نیست. ما در قرآن هیچ آیه نداریم که خداوند لیس بجسم. لیس کمثله شی داریم، اما در اصحاب ائمه کسانی بودند که قائل به جسمانیت خدا بوده اند. اختلاف بین هشام بن حکم وهشام بن سالماین بود که آیا خدا صورت دارد یا نه؟ جسم است یا نه؟ شاگرد امام صادق علیه السلام بوده اند واین حرف ها را می زده اند. حالا اگر دلیل عقلی داشتیم که خداوند نمی تواند جسم باشد قبول نیست؟ حتما باید یک روایتی به ما برسد؟ جایی که دلیل قطعی عقلی داریم خوب با عقل خود باید بفهمیم. پس عقل را برای چه داریم.
آنجایی که احتیاج به تعبد دارد، یعنی عقل نمی فهمد و راه ندارد و دلیل قطعی دیگری وجود ندارد، اگر ما حرف کسی رادر اینجا بپذیریم تعبدا می پذیریم. اینکه فرمودند آن که گفته اند آنچه از ما نیست [باطل است] یعنی شان آن این است که از ما پرسیده شود. این که دوای فلان درد چیست، مگر شان اهل بیت است که از ایشان بپرسیم؟ باید از دکتر پرسید. اگر هم یک نسخه ای دکتر دادکه اگر برای فلان بیماری فلان چیز را استفاده کنید می توانیم بگوییم این باطل است، این ضلال است،چون از اهل بیت نیامده است؟ مگر اهل بیت آمده اند که آشپزی یا طبابت کنند. آنها آمده بودند مطالبی که عقل ما نمی فهمد رابه ما بگویند. مطالب تعبّدی را به ما بگویند. آنچه مربوط به تعبّداست فقط از اهل بیت است، هیچ کس دیگر حق ندارد، اما این معنایش این نیست که آن چه ازاهل بیت نیست باطل است. یک بحثی ایشان در اصول فلسفه دارند می گویند اگر یک شکارچی که از جنگل بر می گردد بگوید چیزی نبود و چیزی پیدا نکردم، این یعنی هیچ چی در عالم نبود؟ نه یعنی شکار نبود. وقتی به ملکه سبا می گویند: اوتیت من کل شی، یعنی حالا ملکه سبا همه چیز عالم را داشت؟پس یعنی چه اوتیت من کل شئ؟ یعنی من کل شئ من شانه که یک سلطان آن را داشته باشد. یعنی از شئون سلطنت چیزی کم نداشت، همه چیز داشت. یعنی همه چیزی که مربوط به سلطنت است. اینکه می فرماید هر چه از ما نیست، باطل است؛ یعنی هر چیزی که می باید از ما بپرسید. نه آشپزی و نه خیاطی. آنچه راکه تعبدی است فقط باید از آنها پرسید. بنابراین آن فرمایشی که قرآن خودش احتیاج به تفسیر غیر ندارد، یعنی در فهماندن آنچه درمقام بیانش هست اما این معنایش این نیست که هر آیه درمقام بیان همه چیز است، نه.
ما می فهمیم که آیات زکات هیچ جا در مقام بیان موارد زکات نیست. مصارفش را آری اما از چه چیزهایی زکات می گیرند، این در هیچ جای قرآن نیامده است. حالا باید چه کار کنیم؟ آیا ایشان می فرماید که در این مورد به روایت تمسک نکنیم؟
چون در مقام بیانش نیست پس ماباید ازکی بگیریم؟ از کسی که حجّت شرعی داشته باشیم تا خود رسول خداهست از رسول خدا ووقتی که ایشان نبود از اهل بیت صلوات الله علیهم وهیچ راه دیگری نداریم، هر کس دیگر هم بگوید اشتباه است.
پس باید دید که این کلام در چه موقعیتی گفته شده است.ایشان عمدتا" آنجا که می گویند احتیاج به تفسیر اهل بیت نداریم در مقابل اخباریین است یا آنهایی که به روایات جعلی واسرائیلی تمسک می کرده اند. برای اینکه آن راه را ببندد می گوید در فهمیدن آنچه قرآن در مقام بیانش است، احتیاج به اینها نداریم.
اما ادعای ایشان این نیست که در مقام بیان همه چیز هست نه، بعضی از چیزهاراواگذار کرده، گفته «لتبیّن للناس ما نزل الیهم». باید دید شأن پیامبر چیست؟ تفاصیلی که قرآن بیان نکرده وانسان مورد حاجتش هست فقط پیامبر بیان فرموده و هیچ کس دیگر هم حق ندارد. کسی بگوید عقیده من این است که نماز رافارسی هم می توان خواند، بی خود این عقیده توست، باید پیامبر بگوید که فارسی بخوانیم یا عربی.توی قرآن که جایی نگفته، حالا چون نگفته پس بگوییم «اقیموا» اطلاق دارد که نماز را هر جور که دلت خواست بخوان، نه در مقام بیانش نبود اینکه نماز را چه جوری باید خواند، باید آیه ای پیدا کنیم اگر در مقام بیان این است که بگوید چه جور بخوانید ولی اگر در مقام بیانش نیست معنایش این است که بیان آن را به دیگری واگذار کرده است: «لتبیّن للناس ما نزل الیهم».
اگر مطلبی است که دلیل عقلی دارد ویا اخباری است که همه عقلا برایشان یقین آور است باز احتیاج به تعبّد ندارد و لذا به شواهد تاریخی هم ایشان تمسک می کند.برای اینکه اگر دلیل معتبریداشته باشد تعبدی در کار نیست اما نیاز به اهل بیت البته هست در حتی فهم ظواهر قرآن در جایی که قرآن درمقام بیانش نیست. تفاصیل وچیزهایی که قران در مقام بیانش نیست،آنها را باید از اهل بیت علیهم السلام پرسید .
هم روش ایشان این بود وهم کلام ایشان این را نفی نمی کند. خود ایشان در مقام بیان این مطلب نیست که کجا را باید پرسید وکجا را نباید پرسید.ایشان می خواهند این حرف را که می گوید مطلقا از قرآن نمی شود استفاده کرد ابطال کنند،چون در این صورت قرآن از کار می افتد.و آن وقت روی المنار ودیگران به ما باز می شود که شما عجب دینی دارید که قرآن را کنار گذاشته اید. ما که می گوییم از ثقلین باید بگیریم یعنی قرآن رانباید بگذاریم کنار.خوب پس حالا مستقل است یا...؟ قرآن دو بخش دارد آنها راکه در مقام بیانش هست مستقلا از آن استفاده می کنیم اما آنهایی که احتیاج به تبیین دارد و در مقام بیانش نیست، از قرآن استفاده نمی شود واز پیامبر وامام باید پرسید، اما مرزش چیست؟ چند تا مصادیقش راخودایشان گفته اند اما سرّش چیست که این مصادیق را استثناء می کند؟ سرش این است که قرآن در این موارد در مقام بیان تفاصیل نیست،اگر این تفاصیل احتیاج به بیان تعبّدی داشته باشد فقط از پیامبر واهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین است.

 

آیة الله محمد تقی مصباح یزدی