تتمّه‏ اى بر واژگان بیگانه در قرآن

پيش‏تر از اين اندكى درباره چگونگى و چند و چون ورود واژگان بيگانه (غير عربى) در قرآن بنا به تناسب نوشتار بحث كرديم.1 حال با توجه به گستردگى دانش زبان‏شناسى (Lingvistics) در شاخه‏ هايى چون (Etemology)، ريشه‏ شناسى، علم اشتقاق يا صرف و شناسايى اقسام كلمه (Semantic)، معناشناسى يا وجوه معنايى كلمات، (Lexicography) لغت ‏نويسى، فرهنگ ‏نويسى، (meaning)، علم معنى و مقصود، و رديابى معنى ‏دار بودن كلمات، به بررسى و شرح واژگانى كه دخيل بودن (يا غير عربى بودن) آنها ثابت شده است مى ‏پردازيم.

 در اين قسمت به صورت الفبايى (ALPhabetical) واژگان دخيل قرآنى، فهرست خواهند شد، اگر چه به فهرست و شرح همه كلمات نينجامد، اما به اندازه توان سعى بر اين است كه كلمات وارده قرآنى توضيح داده شوند كه «ما لا يُدْرَكُ كلّه لا يُتْرَكُ كُلّه».

1 - أبّ: (abb) = (Plant): گياه، دستگاه، ماشين، كارخانه، سوره 80 (عَبَس) آيه 31
اين سوره هشتادمين سوره قرآن به ترتيب موجود2 و يكى از سوره ‏هاى قديمى مكى است، و داراى 42 آيه، مى ‏باشد.
تركيب آيه: «وفاكهةً وَاَبّاً»: «و انواع ميوه‏هاى خوش و علفها و مرتعها»
اين كلمه تنها يك بار در قرآن آمده است.
برخى ريشه واژه «أبّ» را آرامى مى‏دانند و زبان آرامى از انشعابات زبان‏هاى سامى شمال غربى است كه با زبان كنعانى نيز قرابت‏هايى دارد و «اب» به زبان اهل مغرب (زبان بربرى) به معنى گياه و علف است و در ترگوم‏ها (Targums) كه ترجمه ‏هاى آرامى عهد عتيق را گويند، اين واژه «ابّ» معادل سبز بودن است. بنابراين آيه كريمه در وصف باغ‏ها و بوستان‏هاى بهشت است.
بعضى از دانشمندان نيز اين كلمه را از سريانى، كه از غنى‏ترين منابع زبانى واژگان قرضى قرآن است و به معناى آنچه كه زمين فرا مى‏آورد گرفته‏اند كه در صورت اخير به طور مستقيم از صورت ترگومى گرفته شده است.
بعضى ديگر مثل زيمّرن (Zimmern)، مؤلف كتاب (واژگان دخيل اكدّى)3 احتمال داده‏اند كه «ابّ» يك واژه قرضى قديمى از نواحى بين النهرين باشد.
منابعى كه از اين كلمه بحث كرده ‏اند عبارتند از:
- لسان العرب: جمال الدين ابن منظور، جلد 1، چاپ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربى (1992 م)
- النهاية: ابن اثير جلد اول صفحه 10
- تفسير روايى معالم التنزيل: تأليف ابومحمد حسين بن مسعود بن بغوى معروف به ابن فّرا و ملقب به محيى السنه و ركن الدين، جلد هفتم، صفحه 175
- الاتقان فى علوم القرآن، جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، صفحه 318
- رساله المتوكلى: سيوطى، صفحه 65
و منابع عديده ديگر.

2 - أبابيل: (ababil ) = هم‏ريشه با كلمه (small Pox ) به معنى آبله
سوره 105 (فيل) آيه 3 در ذكر احوال قلع و قمع كردن ياران ابرهه
چهاردهمين سوره قرآن (جدول بلاشر)4. داراى 5 آيه، 96 حرف، 23 كلمه، محل نزول مكّه.
تركيب آيه: «وأرسل عليهم طيراً ابابيل»: «و بر سر آنان دسته دسته پرندگانى (ابابيل) فرستاد».
اين كلمه تنها يك‏بار در قرآن، آن هم به صورت جمع آمده است.
ابابيل را به معناى: «گروه - دسته و جماعت» گرفته ‏اند كه اين معانى با تسامح به اين شكل ترجمه شده است.
زمخشرى مؤلف تفسير معروف «الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل فى تأويل وجوه الأقاويل» آن را به معنى حزائق و بَغَوى به جماعات معنى كرده‏اند و هر دو آن را جمع «اباله» دانسته‏ اند.
شهاب الدين خفّاجى (متوفى 1069 ه . ق) مؤلف كتاب «شفاء الغليل فى كلام العرب من الدخيل» سه تلفظ زير را براى ابابيل ثبت و ضبط كرده است. «أبالة - إبالة - إيبالة».
بورتن از سرگرد پرايس نقل مى‏كند كه اين واژه هيچ ربطى به پرندگان ندارد، بلكه نام بلايى است، و گذشته از آن، اين كلمه از ابيله به معناى «تاول» (Vesiche ) گرفته شده است.
طبق حدس دانشمند اتريشى، آلويس اشپرنگر 5(Sprenger ) بين اين واژه و آبله (Smallpox ) رابطه ‏اى است. او آن را مشتق از «اب» به معنى پدر و ابيل به معنى نوحه و ندبه مى ‏پنداشت و مى‏ گفت ايرانيان واژه ابيله را به معناى آبله بكار مى‏برند. وى اين كلمه را فارسى مى‏داند، اما بنا به اعتقاد آرتور جفرى اثبات اينكه كلمه فارسى است مشكل است و آبله فارسى خود از عربى دخيل است و بى‏ترديد از همين آيه گرفته شده است. برنارد بارون كارادوو مؤلف فرانسوى كتاب پنج جلدى «متفكران اسلام» مى‏گويد: «طيراً ابابيل» قراءت نادرستى از تيربابيل به معنى تيربابلى است. اين رأى و نظرگاه كارادوو از ديدگاه زبان‏شناسان متقاعد كننده نيست. اصل و ريشه اين واژه همچنان ناشناخته مانده است.6
آقاى دكتر محمد مقدم، استاد زبان‏شناسى و زبان‏هاى باستانى دانشگاه تهران در تكميل نظر آرتورجفرى درباره ابابيل چنين نوشته ‏اند:
«اكنون به نوشته دكتر جفرى دو يادداشت زير را مى‏توان افزود:
(1) آبله واژه فارسى است و صورت پهلوى آن ابلك وابلق هنوز در فارسى زنده است، به معنى داراى پيس و لك و هر چيز دو رنگ و همچنين واژه ابلوك به معنى مردم دو رنگ و منافق، ابابيل جمع معرب آن است و شايد خود ابرهه صورت ديگرى از اين واژه باشد.
(2) آبله بيمارى واگيردار معروف (انگليسى smallpox) و طيراً ابابيل نوعى مخصوص از اين بيمارى و ترجمه آبله مرغان فارسى است (انگليسى chickenpox(«.7
طبق نظر دكتر آذرتاش آذرنوش در كتاب پر ارج «راه‏هاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان عرب جاهلى» كلماتى چون: ابريق، ابلق - (دو رنگ: سياه و سفيد) قابل قياس با كلمه فارسى ابلك - اُتْرُجّ از جمله كلماتى است كه از فارسى در شعر عرب جاهلى راه يافته است. براى نمونه بنگريد به شعر ذيل از اميّة ابن ابى الصّلت از شعراى حنيف قبل از اسلام كه بعدها ادعاى نبوت كرد:حول شيطانهم ابابيل ربّيّون شدّوا سنّورا مدسورا»8

3 - ابراهيم: (Ibrahim( = )Abraham): يعنى پدر عالى از آبرام (در عبرانى) اين واژه 69 بار در قرآن كريم به كار رفته از جمله در سوره 2 آيه 124، سوره 3 آيه 33، سوره 42 آيه 8 .13 مرتبه از 69 بار، كلمه ابراهيم با كلماتى چون حنيف و ملت همراه شده است.9
حتى سوره ‏اى نيز در قرآن (سوره چهاردهم) به نام او نامگذارى شده است و در اين سوره به رغم انتظار تنها يكبار نام ابراهيم بصورت صريح آمده است (آيه 35) و در بقيه موارد اين سوره، نام او به شكل فاعل محذوف و در قالب كسى كه خواسته ‏اى از خداوند دارد آمده است. مشهور است كه حضرت ابراهيم پس از عهدى كه با خداوند بست به ابراهام (يعنى پدر قبائل) ناميده شد.
به نظر مى‏آيد كه كلمه (Avram ) نيز صورت ديگرى از تلفظ ابراهيم بوده باشد!
راغب اصفهانى مؤلف كتاب «المفردات فى غريب القرآن» اين كلمه (ابراهيم)، را تركيبى از: «برىٌ عن الأصنام وهام الى ربّه» مى‏داند.
نام موطن او را «اور» دانسته ‏اند كه در لغت عبرانى به معنى شعله است و با «اوربالا» نبايد يكى پنداشته شود و مدفن او نيز شهر معروف «الخليل» در فلسطين اشغالى است. براى كلمه ابراهيم، ريشه ‏هاى سريانى و آرامى قائلند، اما پاره‏اى از زبان‏شناسان به وجود چنين ريشه ‏اى اعتقاد ندارند.
اما واژه ملّت كه در تركيب واژه ابراهيم آمده در متون كهن به معنى دين و آيين به كار مى‏رفته ولى امروزه به مردم يك كشور مى‏گويند كه معادل جمهور است.
منابع ضبط و تحقيق نام ابراهيم:
- نووى در تهذيب صفحات 126-27
- سيوطى در المزهر، جلد اول صفحه 138
- جواليقى در المعرب
- يوزف هور و ويتس در تحقيقات قرآنى و ديگران.

4 - ابريق: (Ibriq ) = در زبان انگليسى معادلهايى چون (dish ): (بشقاب( (glass )(ليوان( و (cup ) (جام و فنجان) دارد.
مورد كاربرد اين كلمه، يك بار آن هم به صورت جمع مكسّر در سوره 56 (واقعه) آيه 18 در رديف ظروفى چون، كوب و كاس آمده است و به معنى آبريز و يا آب دستان، در وصف نعمتهاى بهشتى مى‏باشد.
تركيب آيه: «باكوابٍ و اباريق و كأسٍ من معينٍ»: «با جامها و آبريزها و پياله [ها]يى از باده ناب روان». كلمه اكواب در كريمه 71 از سوره زخرف نيز آمده است وهمچنين كأس در آيه 45 سوره صافّات.
كأس و ابريق و اكواب تفاوتهايى با هم دارند كه ذيلاً اشاره خواهد شد:
«اكواب جمع كوب و به معنى كوزه و ظرفى است كه دسته و لوله ندارد و داراى دهنه گشاد و فراخ است كه از هر طرفِ آن مى‏توان محتواى‏اش را نوشيد.
اباريق: جمع ابريق است كه گويند معرب آبريز مى‏باشد و آن عبارت از ظرف و كوزه‏اى است كه دسته و لوله دارد و داراى درخشندگى و شفافيت است. برخى آن را با توجه به نكته اخير، مشتق از برق مى‏دانند. چنان كه ابوالفتوح رازى گويد: «اباريق جمع ابريق باشد و آن كوزه بود كه با جرّه باشد و وزن آن افعيل باشد من البرق».10
«كأس: و آن جامى است كه خمر و نوشابه از آن بنوشند. و به جام در صورتى كأس گويند كه در آن نوشابه‏ اى باشد و در غير اين صورت يعنى به هنگامى كه خالى باشد، آن را كوب يا ابريق گويند. يعنى كوب و ابريق با صرف‏نظر از محتواى آن، مورد استعمال قرار مى‏گيرد.»11
ابريق گويا مخصوص ميخوارى بوده كه خيام، در آن رباعى معروف از اين واژه استفاده كرده است:
ابريق مى‏ مرا شكستى ربى (الخ)
ابريق از جمله واژگانى است كه در شعر جاهليت نيز راه يافته است و معناهايى چون: «تنگ - آفتابه و آبريز» داشته است. البته در فارسى جديد به معنى آبريز است كه در واقع همان تنگ لوله دار و ظرف آب مى‏باشد و طبق حدس ورنركاستل مركب از آب در پهلوى aB فارسى باستان aPi = اوستايى مى‏باشد. مؤلف «تاج العروس» نيز آن را مشتق از برق دانسته است. بى‏ترديد كلمه ابريق از جمله واژگان فارسى است كه در قرآن كريم راه يافته است و اين تنها واژه فارسى راه يافته به قرآن نيست، بلكه واژگان ديگرى نيز از فارسى به قاموس كلمات قرآنى راه يافته است كه پاره‏اى از آنها بقرار ذيل است، هر چند كه دانشمندان در مواردى، به فارسى بودن آنها اختلاف نظر دارند مانند:
ابابيل: كه ذكرش رفت و كارادوو آن را فارسى دانسته است.
ابراهيم: به تحقيق بيشتر نيازمند است.
وزير: طبق نظر لاگارد12 واژه ‏اى ايرانى است.
نسخه: بازلاگارد آن را واژه‏اى ايرانى مى‏داند.
مَلِك: منوط به تحقيق بيشتر است.
مقلاد: در فارسى بودن آن محل ترديد است.
مِسكْ = واژه به طور مستقيم از فارسى ميانه به پهلوى راه يافته است.
مرجان: به طور مستقيم از منابع ايرانى وارد و زبان عربى نشده است، اما فارسى بودن آن مسلم است.
مدينه: فارسى نيست
مجوس: فارسى ميانه
لات: منوط به تحقيق بيشتر است، اين واژه را بيشتر هزوارش مى‏دانند و زوارشن (Zavareshn ) يا هزوارش، هزار كلمه است كه در سرتاسر نوشته ‏جات پهلوى اوستا (زند) و در نامه‏ هاى پيش از اسلام و پس از آن، هزارها كلمه سامى از لهجه آرامى به كار رفته است، به اين گونه كلمات كه فقط در كتابت مى‏ آمده و به زبان رانده نمى‏شد، هزوارش مى‏ گفتند: مثال: گوشت به عربى مى‏شد لحم ولى در نگارش بُسرا مى‏نوشتند و گوشت مى‏خواندند از اين گونه كلمات هزار عدد موجود بوده كه به آنها هزوارش مى‏گفتند.
كنز: بى ترديد يك واژه ايرانى است و با گنج فارسى قرابت خاصّى دارد.
كافور: مأخوذ از يك واژه ايرانى است.
قفل: فارسى است.
فيل: اصل ايرانى دارد.
فردوس: اصل واژه صورتى ايرانى دارد. اين واژه از ديد ريشه ‏شناسى از پيشوند پَرَ (Para ) به معنى پيرامون و گرداگرد، و دَئز (daeza ) به معنى انباشتن و روى هم چيدن و ديوار نهادن ساخته شده است. و پَرَدَئزَ(Paradaeza ) به معناى: باغ و محوطه ديوار كشيده شده مى‏باشد. اين واژه نيز در گذر زمان با دگرگونى ‏هايى روبرو شده است و به شكل‏هايى چون: پرديس، فرديس و سرانجام فردوس بكار رفته است. جديدترين شكل تلفظ اروپايى آن كلمه «پاريس» است كه زينت‏بخش پايتخت فرانسه مى‏باشد. بنابراين كلمه فردوس با «پارادائز» (Paradis )انگليسى و فرانسوى از يك ريشه است. البته گروهى نيز كلمه «پاريس» را متخذ از زبان لاتينى دانسته ‏اند.
عفريت: ديدگاه‏ها به فارسى بودن اين واژه متمايل است.
عبقرى: به نظر مى‏رسد كه واژه‏اى ايرانى باشد.
طين: يك هزوارش پهلوى است.
صُلْب: با ترديد واژه‏اى ايرانى است.
سِوار: از اصل فارسى است.
سَرْد: ايرانى است.
سربال (شلوار): واژه‏اى ايرانى است.
سرادق: (سراپرده) واژه‏اى ايرانى است.
سراج: فارسى است.
جهنّم: منوط به تحقيق بيشترى است.
جند: اصلى ايرانى دارد.
جُناح: اصلى فارسى دارد
استبرق: فارسى است
بنّاء: از آرامى بنارسى راه يافته است.
باب: فارسى است.

5 - ابليس: (Iblis ) در انگليسى معادل (Diabolos ) و (satan ) و در فرانسه (Diable )، درباره دو كلمه ابليس و شيطان در مقاله جداگانه‏اى توضيح داده شده است.13

6 - أجْر: (Ajr( sanction - punishment - reward
به معناى پاداش و مزد. در اغلب سوره‏ها اين كلمه آمده است. جمع آن «اجور» و صورت‏هاى فعلى آن مثل «أَجَرَ» و در سوره قصص در ماجراى كار كردن موسى نزد شعيب و از زبان دختر شعيب «صفوراء» كه بعدها به همسرى موسى آمد به صورت فعل امر «إستأجره» بكار رفته است. فعل أجَرَ (مزد پرداخت) ظاهراً از روى صورت اسمى آن ساخته شده است. بعضى از دانشمندان زبانشناسى از جمله زيمّرن آن را از ريشه اكدى و به معناى ياد شده گرفته است و همچنين در آن زبان به معنى مزدور نيز آمده است. از همين ريشه واژه آرامى و سريانى آن نيز به معنى مزدور به كار رفته است. محتمل است كه واژه از زبان آرامى وارد دستگاه زبانى عربى شده باشد.
لازم به توضيح است كه خط آرامى چه آرامى جديد و چه قديم. داراى نارسايى‏هاى معمول در خطهاى آسيايى است خطّ آرامى مركب از حروف بى صدا است كه تنها دو حرف مصوت اشباع شده در آن منظور است و به صدا در آوردن آن مشكلى اساسى است به ويژه در زبان‏هاى غير سامى. واژه «اجر» در زبان سريانى (زبان سوريه باستان و زبان متون مقدس وحيانى پيش از عبرى) بيش از آرامى يهودى متداول است.

7 - أحْبارْ (Rabbis)=(Ahbar )
سوره 5 (مائده) آيه 63-44/سوره 9 (توبه) آيات 34-31
جمع حِبرٌ يا حَبْر به معنى فقيه يهودى يا دانشمندان جهود
راغب اصفهانى در «المفردات» آن را از «حبر» به معناى اثر و نشان به جاى گذاشتن (مانند اثر زخم) گرفته و معتقد است دانشمندان يهود را به علت اثرى كه تعاليم ايشان به زندگى طالبان علم مى‏گذاشته است احبار مى‏ناميدند. (مفردات صفحه 104) اين واژه نخست به صورت مفرد وارد زبان عربى شده و سپس بصورت جمع كاربرد يافته است. واژه «أحبار» از اصطلاحات فنى براى مناصب فقهى يهودان مى‏باشد.
از معروف‏ترين يهودانى كه به مقام أحبارى رسيده بودند «كعب الأحبار» است كه در ميان مسلمانان به عنوان «جاعل الحديث» معروف است. او از دين يهود به اسلام گرويده بود.

8 - آدَم (Adam )
در سوره 2 (بقره) آيات: 31-34
در سوره 3 (آل عمران) آيات: 33-59
سوره 5 (مائده) آيه 27
سوره 7 (اعراف) آيات: 11-19-26-35-172
سوره 17 (اسراء) آيات: 61-70
سوره 18 (كهف) آيه 50
سوره 19 (مريم) آيه 58
سوره 20 (طه) آيات 115-120
سوره 36 (يس) آيه 60
اين واژه در قرآن كريم همواره نام يك فرد خاص است و در مقايسه با همين نام در واژه عبرى و فينيقى به معناى انسان به مفهوم عام به كار نمى‏رود، اگر چه اين روند در تركيب «بنى آدم» در سوره 7 (سوره اعراف) آيه 26 تا حدى به هم مى‏خورد يعنى در اينجا بنى آدم را تا حدى مى‏توان گفت كه اسم خاص نبوده و خطاب عام به همه آدميان مى‏باشد. اين واژه به طور مستقيم از تورات گرفته شده است اگر چه بسيارى از اهل لغت مسلمان، آن را عربى سره دانسته‏اند. بنگريد به: المعرّب (جواليقى صفحه 8) و همچنين درباره اشتقاق آن نگ به: «مفردات راغب صفحه 12« اگر چه اتفاق آراء بر آن است كه اين واژه عبرى است اما بعضى از روايت‏ها نيز آن را سريانى اصيل دانسته‏اند. براى اطلاع از تفاوت‏هاى كلمات انسان بشر و آدم بنگريد به: «خلقت انسان: يدالله سحابى» و «خلقت انسان از آقاى مشكينى» و «جلدهاى جزء اول و دوم تفسير الميزان: علامه طباطبايى».

9 - «إدْريس» = (Idris) = (Enoch )
سوره 19 (مريم) آيات: 56 (به صورت مصرّح) و 57 (به صورت مضمر)
سوره 21 (انبياء) آيه: 85
براى اطلاع كامل از ادريس و چهار پيامبر زنده ديگر بنگريد به مقاله نگارنده در: فصلنامه بينات شماره 43 پاييز 83 با عنوان: «درسى از ادريس».

10 - «أرائك» (Araik) = (kinglytable )
«تخت شاهى» (king dom table )
جمع اريكه: اورنگ‏ها
سوره 18 (كهف) آيه 31
سوره 36 (يس) آيه 56
سوره 76 (انسان) آيه 13
سوره 83 (مطفّفين) آيه 23 و 35
اين واژه را تنها در آياتى از قرآن مى‏توان ديد كه به توصيف خوشى‏ هاى اهل بهشت مى‏پردازد.
صاحب مفردات و تاج العروس به صورت مبسوط درباره اين واژه بحث كرده‏اند بعضى از اهل لغت آن را حبشى دانسته‏ اند كه در اين باره البته ترديد دارند و پاره ‏اى ديگر نيز احتمال مى‏دهند كه واژه ريشه ‏اى ايرانى داشته باشد براى اطلاع بيشتر درباره اين واژه بنگريد به كتاب پژوهشگر آلمانى ژوزف هورويتس (Horovitz ) با عنوان «بررسى‏ هاى قرآنى»

11 - آزر (Azar )
سوره انعام آيه 74
نام عموى حضرت ابراهيم، در كتاب‏هاى سيره پيامبران نام پدر حضرت ابراهيم را «تارُخْ» نوشته ‏اند. نكته ‏اى كه در كتاب توماس هايد (Hyde ) استاد شرق شناس دانشگاه آكسفورد ديده مى‏شود، اين است كه او معتقد بود: «آزر نام پدر ابراهيم در زمان شرك بوده و پس از آنكه وى ايمان آورده به تارح (Terah )شهرت يافته است» كه اين موضوع با اساس ديانت پيامبران توحيدى در مباينت است. براى اطّلاع از ديدگاه‏ هاى هايدنك به «تاريخ اديان ايرانى صفحه 62« چاپ اكسفورد 1700 م
اما در مورد كلمه آزر، زبان شناسان معتقدند كه اصل آن به دو صورت عازر و آزر در زبان عربى به صورت العازر باز مى‏گردد. بعضى نيز آزر را به آذر كه در فارسى پهلوى نام ديو يا خداى آتش است ارتباط مى‏دهند. چنان كه آذربان به معنى نگهبان آتش است.

12 - إرَمْ (Iram )
سوره 89 (فجر) آيه 7 در تركيب «ارم ذات العماد»
صفت شهر قوم عاد
دانشمندان زبان شناس اين واژه را متعلق به نواحى عربستان جنوبى مى‏دانند.

13 - «أساطير» (Asatir) – (Myth )
سوره 6 (انعام) آيه 25
سوره 8 (انفال) آيه 31
سوره 16 (نحل) آيه 24
سوره 23 (مومنون) آيه 83
سوره 25 (فرقان) آيه 5
سوره 27 (نحل) آيه 68
سوره 46 (احقاف) آيه 17
سوره 68 (قلم) آيه 15
سوره 83 (مطففين) آيه 13
به معنى افسانه‏ ها، قصه‏ ها، داستانه
اين واژه در همه آيات به صورت تركيب «اساطير الاولين» (داستانهاى پيشينيان) به كار رفته است اين واژه در واقع صفتى بود كه اهل مكه داستان‏هاى خوانده شده توسط حضرت رسول را كه بر آنان مى‏خواند به آن توصيف مى‏كردند. دانشمند اتريشى آلويس اشپرنگر (1893-1813 م) Sprenger به غلط معتقد است كه «اساطيرالاولين» نام كتابى است كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم آن را در اختيار داشته است. اما «نولدكه» و همكار و دستيارش «فردريش شوالى» اين نظر اشپرنگر را نپذيرفتند. اين جمله بيشتر از زبان نضربن الحارث در طعن به قرآن شنيده شده است.
اسطوره از ديدگاه پديدارشناسى عبارتست از: روايتى نمادين درباره آفرينش ايزدان - قدّيسان - قهرمانان - ديوان و موجودات ماوراء طبيعى نگ به: «زير آسمانه ‏هاى نور صفحه 9».
اسطوره با افسانه فرق مى كند. افسانه عبارت از داستانى سرگرم كننده و غيرعادى است. موجودات اسطوره‏اى طبيعى نيستند بلكه فراطبيعى ‏اند مانند ايزدباد (رايو)، ايزدآب و... اسطوره را از سَطَرَ به معنى نوشتن مى‏ گيرند اما خود فعل سَطَرَ خود مشتق از سَطْر است و واژه اخير را برگرفته از آرامى دانسته ‏اند. نظر ديگر آن است كه اسطوره از كلمه «ايستورياى» يونانى گرفته شده است. «نظر اشپرنگر»
براى اطلاع بيشتر در خصوص اسطوره نگ: «جستارى چند در فرهنگ ايران» از شادروان دكتر مهرداد بهار و همچنين «رؤيا - اسطوره - حماسه» از دكتر ميرجلال الدين كزازى و كتاب «گستره اسطوره» مجموعه گفت و گو با اسطوره شناسان معروف ايرانى».

 

نویسنده: مسعود ربيعى آستانه
 

پي نوشت:
1) فصلنامه پژوهشهاى قرآنى «قرآن و واژگان بيگانه» شماره 34، سال نهم، تابستان 1382، ويژه قرآن و حقوق (217 – 206)
2) نك: «واژه‏هاى دخيل در قرآن مجيد» آرتور جفرى، ترجمه فارسى، 97.
3. Zimmern, H.(Akhadische Fremd Worterals Beweisfur babylonischen Kulture in Fluss.) Leipzig, 1917
4) پس از اين هر ارجاعى كه به جدول بلاشر و روايت ابن عباس مى‏شود از دو منبع زير است:
«سير تحول قرآن، مهدى بازرگان» صفحه 24، «قرآن در اسلام، علامه طباطبايى»، 121-26.
5) نويسنده كتابهايى چون «محمّد و قرآن» و كتابى با مشخصات زير:
(Das leben and die leneredes Mohammad, 3 vols. Berlin, 1861-5 )
6 و 7) نك: «واژهاى دخيل در قرآن مجيد» صفحات 98-99 و همچنين بنگريد به مقاله «طيراً ابابيل» مجله سخن، سال اول شمارگان 7و8 بهمن و اسفند 438-39 1322.
8) براى مزيد اطلاع از اشعار امية ابن ابى الصلت بنگريد به ويرايش كامل اشعار او توسط فردريك شولتس (F.Schulthess )
9) براى مزيد اطلاع بنگريد به مقاله «نگاهى به واژه حنيف در قرآن» تاليف نگارنده، بيّنات سال نهم شماره 3، پاييز 81
10 و 11) نك به: «تفسير سوره واقعه» دكتر سيد محمد باقر حجتى، چاپ دوم 1374، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 81 و همچنين با اندك تفاوتى «نقش بر آب» دكتر عبدالحسين زرين‏كوب، ذيل شرح بر «غزل الا يا ايها الساقى» انتشارات علمى.
12) بنگريد به:
Lagarde. pde. (Gesammelte Abhandlungen). leipzig, 1866 "Persische studint. Gottigen." 1884
13) نك: مقاله (يأس ابليس) نوشتارى درباره تراژدى شيطان و دوگانگى او در انتخاب.

منابع: 

نشریه پژوهشهای قرآنی، شماره 42