تفاخر در قرآن

چكيده:

در اين مقاله، در ابتدا تفاخر از ديدگاه لغت شناسى و اصطلاحى بررسى شده است و سپس ميزان كاربرد اين واژه با مشتقاتش در قرآن و ارتباط معنايى آنها، مورد بحث قرار گرفته است.

نكتة اساسى در تفاخر، تمايز آن با ذكر نعمتهاى الهى و فرق آن با تكاثر مى باشد. تفاخر و تكاثر هم از حيث مفهوم و هم از حيث مصداق با هم تفاوت دارند ولى رابطة سببى و مسببّى حاكم بين اين دو واژه موجب شده است كه اكثر مفسرّين ذيل بحث تكاثر به تفاخر هم بپردازند.
در بخش ديگرى از اين پژوهش، عوامل و ريشه هاى بروز تفاخر مورد بررسى قرار گرفته و به ارتباط تفاخر با ديگر رذايل اخلاقى نيز اشاره شده است. پى آمدها و نتايج سوء تفاخر در دنيا و آخرت و درمان تفاخر از جمله مباحث پايانى اين پژوهش محسوب مى شوند.

 

تفاخر از ديدگاه لغت شناسان و تعريف آن

تفاخر از ريشة فَخْر و به معناى فخر فروشى و مباهات به اشياء و امور خارج از ذات انسان مى باشد كه در امورى مانند: مال، جاه و اولاد2 و يا مباهات به مكارم و محاسن3 و صفات انساني4 صورت مى گيرد.

واژة (تفاخر) يك بار در قرآن و آن هم در سورة حديد آيه 20 بكار رفته است:
"اِعْلَمُوا اَنّما الحَيوةُ الدنيا لَعِب‏ وَ زِينَةٌ و تَفاخرٌ بينكَم و تكاثرٌ فى الاموال و الاولاد و …" (آگاه باشيد كه زندگانى دنيا به حقيقت بازيچه اى است طفلانه و لهو و زيب و آرايش و تفاخر و خودستايى با يكديگر و حرص افزون مال و فرزندان است)
اين اصطلاح با مشتقاتش شش بار در قرآن كريم آمده است:
1ـ(نساء - 36): " … اِنّ اللَّهَ لايُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاُ فَخُوراً"
2ـ (هود ـ 10): "و لَئِنْ اَذَقْناه نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبّ السّيئاتُ عَنّى انَِّهُ لَفَرِحٌ فخورٌ"
3ـ لقمان ـ 18): "وَ لاتُصَعِّرْ خدّكَ لٍلّناسِ وَ لاتَمْشِ فى الَأرْضِ مَرَحاً اِنَّ اللهَ لايُحِبُّ كُلَّ مُختالٍ فخورِ".
4ـ (رحمن ـ 14): "خَلَقَ الانسانَ مِنْ صَلْصال كالَفخّارِ"
5ـ (حديد ـ 20), "اِعْلَمُوا اَنّما الحيوةُ الدنيا لَعِبٌ‏ وَ لَهوٌ و زينَةٌ و تَفاخر بينكم و تكاثرٌ فى الاَمْوالِ و الاولادِ …"
6ـ (حديد ـ 23): "لِكَيْلا تَأسَوْا علَى ما فاتَكم وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللهُ لا يُحِبَّ كُلَّ مُختالٍ فخورٍ"

در آيات فوق الذكر همچنانكه مشاهده مى شود واژة فَخُور در چهار آية قرآن (نساء/ 36؛ هود/ 10؛ لقمان / 18؛ حديد / 23) بكار رفته است و به معناى كسى است كه مناقب و محاسن خود را به خاطر كبر و خود نمايي، بر مى شمارد5 و برخى از مفسرين در تفسير آيه 23 از سورة حديد، "فخور" را صيغة مبالغه گرفته و آن را به معناى كسي مى دانند كه زياد افتخار و مباهات مى كند، به توهم اينكه آنچه كه از نعمتهاى الهي دارد فقط به خاطر استحقاق و لياقت خودش مى باشد. 6

فخّار نيز از همين ريشه و فقط يك بار در سورة رحمن آيه 14(خلقَ الانسانَ مِنْ صَلْصالٍ كالفخّار) به كار رفته است و به معناى گلِ خشك و سفال مى باشد7 و وجه تسميه آن اين است كه گويى به زبان خود، بر سائر گلها و خاكها به خاطر حرارتى كه ديده و پخته شده است، فخر مى فروشد.8 برخى نيز معتقدند: "فخاّر" از ماده فخر گرفته شده و به معناى كسى است كه بسيار فخر مى كند، و از آنجا كه اينگونه اشخاص، آدمهاى توخالي و پر سروصدايى هستند، اين كلمه به كوزه و هر گونه سفال به خاطر سر و صداى زيادى كه به هنگام وزش باد يا دميدن هوا ايجاد مى كند، اطلاق شده است.9

 

تمايز بين تفاخر و ذكرِ نِعم الهى

با تدبر در آية 11 از سورة مباركة الضحي: " وَ اَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ" (و اما نعمت پروردگارت را بازگو[كه اظهار نعمت حقّ نيز شكر مُنعِم است]) كاملاً آشكار مى شود كه اگر كسي، مناقب و محاسن خود را براى اعتراف به نعمت برشمارد، نه تنها فخور نيست بلكه شكور هم است10 و از طرفى ديگر نيز بايد دقت كرد كه ذكر نعمتهاى الهى و بازگو كردن آنها نبايد انسان را به وادى فخرفروشي بياندازد.11
در روايات متعددى كه از معصومين (عليهم السلام) نقل شده است، اقرار به نماز شب و بي نيازى از آنچه كه در دست مردم است و نيز اعتراف به ولايت پذيرى از امام معصوم (عليه السلام)12 و همچنين وفادارى به عهد و پيمان13 از جمله مواردى است كه بيان و بازگو كردن آنها از زمرة تفاخر ممدوح شمرده شده است.

در حديثى كه عبدالله بن سنان از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند، آمده است كه امام صادق(عليه السلام) فرمودند: (ثلاثٌ هنَّ فخرٌ المؤمن وَ زْينُُهُ فى الدنيا و الاخرة: الصلوة فى آخر الَّليْلِ وَ يأسُهُ مِمّا فى أيدى الناسِ و ولايتُه الامام من آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
نكته قابل توجه اين است كه تفاخر و تكاثر هم از حيث مفهوم و هم از حيث مصداق با هم تفاوت دارند ولى رابطة سببى و مسببى حاكم بين اين دو واژه، موجب شده است كه اكثر مفسرين، ذيل بحث تكاثر كه خود از سببهاى تفاخر است، به بحث تفاخر نيز بپردازند، لذا بايد توجه نمود كه تفاخر و تكاثر دو مبحث جدا از هم مى باشند كه هر كدام بايد در جايگاه خود مورد بحث و بررسى قرار گيرند. 14
براي نشان دادن ارتباط بين تفاخر و تكاثر به آيه بيستم از سورة حديد رجوع كرده و بار ديگر اين آيه را از اين جهت كه تنها آيه اى است كه لفظ تفاخر و تكاثر در آن با هم به كار رفته است، مورد تدبر و مداقّه قرار مى دهيم.

 

دنيا و مراحل آن از ديدگاه آيه 20 سورة حديد و ارتباط تفاخر با تكاثر

دنيا در قرآن كريم داراى پنج مرحله است و همه آن مراحل از ديد قرآن فريب و غرور است. در سوره "حديد" فرمود: "اعلموا إنما الحيوة الدنيا لَعِبٌ‏ وَ لَهوٌ و زينَةٌ و تَفاخر بينكم و تكاثرٌ فى الاَمْوالِ و الأولاد" (بدانيد كه زندگي دنيا تنها بازى و سرگرمى و تّجمل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است.)
عصاره ادوار پنجگانه دنيا به اين شرح است:
انسان از لحاظ بدن و نيروى مادى يا كودك است، يا نوجوان و يا جوان يا در سن كهولت قرار گرفته و يا به سالمندى و پيرى رسيده است. در دوران كودكى و خردسالى گرفتار لعب است.
در عهد نوجوانى گرفتار لهو است، در دوره جوانى گرفتار زينت است، چون به كهولت و زمان اشتغال به جاه و مقام رسيد گرفتار فخرفروشى است و سرانجام در عهد سالمندى و كهن سالى گرفتار تكاثر است. به جاى اينكه در صراط كوثر حركت كند و خير كثير را درك نمايد به دام تكاثر مى افتد تا آنجا كه از جهت بدنى ممكن است خود را با آراستن به زيورهاي گوناگون سرگرم سازد. وقتى به جايى رسيد كه نه توان تفاخر دارد و نه قدرت تزيين، سرگرم تكاثر مى شود كه مثلاً اين قدر مال دارم و چه تعداد اولاد و نوه .
بنابراين، مراحل مهم و قابل توجه از دوران خردسالى تا دوران كهن سالى پنج مرحله بيش نيست و همه اين مراحل هم با فريب و نيرنگهاى متلّون همراه است. عاقل، كسى است كه در اين ادوار خود را فريب ندهد و سفيه كسى است كه در تمام اين ادوار پنجگانه در محدودة نيرنگ زندگى كند. مقاطع زندگى دنيا از آن جهت كه دنيا است جز نيرنگ چيز ديگري نخواهد بود و انسان عاقل از آن احتراز مى كند.

 

عوامل و ريشه هاى بروز تفاخر

آيات متعددى از قرآن كريم به علل بروز تفاخر پرداخته و ريشه هاى ظهور اين نقيصة اخلاقي را مورد بحث قرار داده اند. چنانكه در آيات قرآن (النحل / 14، كهف / 37، يس/ 77، قيامت / 37، انسان / 2، عبس / 19) جهل انسان نسبت به ضعف ها و آسيب پذير ى هايش و نيز جهالت و نادانى وى نسبت به آغاز پيدايش و خلقت اوليه و سرانجامش از عوامل بروز تفاخر قلمداد شده اند15 كه در اينجا فقط به سه نمونه از اين آيات اشاره مى كنيم:

1ـ آيات 36 تا آخر سورة قيامت: " اَيَحْسَبُ الانسانُ اَنْ يُتْرَكَ سُديً، اَلَمْ يكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيّ يُمنْي، ثُمَّ كانَ عَلَقَةَ فَخَلقَ فَسَويّ …" (آيا آدمى مى پندارد كه او را بلاتكليف و بحال خود رها كرده اند؟! آيا آدم در اوّل، قطرة آب نطفه نبود؟ و پس از نطفه به رحم آويخته گشت و آنگاه به اين صورت زيباى حير ت انگيز آفريده و آراسته گرديد …)

2ـ و نيز در آية از سورة انسان خداوند انسان را به خلقت اوليه اش متذكر مى گردد و مي فرمايد: "اِنّا خلقنا الانسانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشاجٍ نبتّليِهِ فَجَعَلْناهُ سميعاً بصيراً" ( ما او را از آب نطفة مختلط (بى حس و شعور ) خلق كرديم و داراى قواى گوش و چشم گردانيديم).

3ـ و سپس در آيات 18 و 19 سوره عبس به اين نكته اشاره كرده و مى فرمايد:
"مِنْ ايِّ شيءٍ خَلَقَهُ، مِنْ نُطفةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُِ" (آيا نمى نگرد كه از چه چيز خلق شده است؟ از آب نطفة بى قدري، خدا(بدين صورت زيبا) خلقش فرمود و سپس تقديراتش را مقدر كرد.
در آيه 37 كهف و آيه 77 يس، سفاهت و عدم تعقل از ريشه هاى بروز اين فساد اخلاقى محسوب شده اند16 و در آية 266 سورة بقره:" اَيَوَدُّ اَحَدُكم اَنْ تكونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ و اَعْنابٍ تجرى مِنْ تَحْتِها الانهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمراِت وَ اَصابَهُ الِكبَرُ وِ لَهُ ذُرِيَّةُ ضُعَفاءُ فَأصابَهَا اِعْصارٌ فيه نارٌ فَاحتَرقَتْ كذلك يُبَيَّنُ اللهُ لكمُ الآياتِ لعّلكم تَتَفكَّروُنََ"
اتكال به دنيا و آسايش زودگذر آن و غفلت از ياد آخرت موجب ايجاد تفاخر و سبب فخرفروشي ذكر گرديده است.17

با تدبر در آية دهم از سورة هود: "وَ لَئِنْ اَذَقْناه نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيئاتُ عَنّى اِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخورٌِ"
از اين نكته آشكار مى شود كه گذر از محنت ها و سختى ها و دستيابى به موهبت هاى دنيوي و شادمانى مفرط بر اثر رسيدن به رفاه18 و فراموشى ياد خدا به عنوان بخشندة نعمت ها و موهبت هاى دنيوي، از عوامل بروز تفاخر مى باشند. در آية 43 از همين سوره(هود) و نيز آية دوم سورة عنكبوت، احساس مصونيت از ابتلاء به سختى ها و محنت ها، موجب گرفتار شدن انسان در دام تفاخر، معرفى شده است،19 به عنوان مثال در آيات دوم و سوم عنكبوت دقّت كنيم :
"اَحَسِبَ الناسُ اَنْ يُتْرَكوُا اَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لايُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنّا الّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ …"
(آيا مردم چنين پنداشتند كه به صرف اينكه گفتند ما ايمان به خدا آورده ايم، رهاشان كنند و بر اين دَعْوى هيچ امتحانشان نكنند؟ و ما اُمَمى را كه پيش از اينان بودند مورد ابتلا و آزمايش قرار داديم …)

در سورة كهف آيه 34 و زخرف آيه 51، كثرت مال و فرزندان و فراوانى آباد و اجداد و خويشان و كثرت هواداران و عزت اجتماعى حاصل از آن20 و نيز در سورة حجر آيات 29 ـ31، حميت و تعصّب جاهلي21 و در زخرف آيات 51 و 52، خودستائي22 از علل و عوامل بروز تفاخر محسوب شده اند. در اينجا به عنوان مثال به برخى از اين آيات اشاره مي كنيم:

1ـ (كهف / 34): " وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فقال لِصاحِبِه وَ هُوَ يُحاوِرَهُ اَنَا اكثَرُ مِنكَ مالاً و اَعَزَّ نفراً"
(مردي كه داراى باغ پر ميوه بوده به رفيق خود(كه مردى مؤمن و فقير بود) در مقام گفتگو و مفاخرت درآمد و گفت من از تو دارائى بيشتر و از حيث خدم و حشم نيز محترم و عزيزترم.)

2ـ زخرف( 51 و 52): "وَ نادى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِهِ قالَ ياقَوْمِ ألَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الانهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى اَفَلا تبصرون، اَمْ اَنَا خيرٌ مِنْ هذا الَّذى هُوَ مَهينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ."
(و فرعون در ميان قومش آوازه بلند كرد كه اى مردم آيا كشور با عظمت مصر از من نيست؟ و چنين نهرها از زير قصر من جارى نيست؟ آيا عزّت و جلال مرا در عالم به چشم مشاهده نمى كنيد؟ آيا من(به رياست و سلطنت) بهترم يا چنين مرد فقير خوارى كه هيچ منطق و بيان روشنى ندارد؟)

 

تلازم و ارتباط  تفاخر با ديگر رذايل اخلاقى

تفاخر با رذايل اخلاقى ديگر نيز مرتبط مى باشد، همچنانكه بسيارى از علماء ذيل آية 23 سورة حديد"… وَ اللهُ لا يُحِبَّ كُلَّ مُختالٍ فخورٍ" پس از تبيين دو واژة مختال و فخور، هر دو را از مصاديق شرك خفى محسوب كرده اند. 23
علامه طباطبايي(ره) در تفسير الميزان ذيل آيه 23 حديد و نيز آيه 36 نساء، كلمة مختال و فخور و ارتباط آن دو را اينگونه تفسير مى كند: كلمه مختال به معناى كسى است كه دستخوش خيالات خود شده است و خيالش او را در نظر خودش، شخصى بسيار بزرگ جلوه داده و در نتيجه دچار كبر گشته و از راه صواب گمراه شده است. اسب را هم اگر خيل مي خوانند براى همين است كه در راه رفتنش تبختر مى كند؛ و كلمة(فخور) به معناى كسي است كه زياد افتخار مى كند(صيغة مبالغه)، و اين دو صفت يعنى اختيال - خيال زدگى ـ و كثرت فخر از لوازم علاقه مندى به مال و جاه و افراط در حب آن دو است".
تفاخر با روى گردانى و اعراض از مردم نيز ارتباط دارد؛24 اين نكته در آيه 18 سورة لقمان آمده است: "وَ لاتُصَعِّرْ خدّكَ لٍلّناسِ وَ لاتَمْشِ فى الَأرْضِ مَرَحاً اِنَّ اللهَ لايُحِبُّ كُلَّ مُختالٍ فخورِ".
(و هرگز به تكّبر و ناز از مردم رخ متاب و در زمين با غرور و تبختر قدم برمدار كه خدا هرگز مردم متكبر خودستا را دوست نمى دارد.)
تفاخر موجب بخل در انفاق مى گردد و اين همان ارتباط و تلازم تفاخر با بخل است. 25 اين نكته را مى توان از تدبر در آيه 36 سورة نساء فهميد، آنجا كه مى فرمايد:
"وَاعْبدُوا اللهَ وَ لاتُشِركوُا بِهِ شيئاً و بالوالدينِ اِحْساناً و بِذى القُربى و الَيتامى و المساكينِ و الجارِ ذى القُرْبى وَ الجارِ الجُنْبِ والصّاحِبِ بالجَنْبِ و ابنِ السَّبِيلِ وِ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ اِنَّ اللهَ لايُحِبُّ مَنْ كانَ مُختالاً فخوراً"
(خداي يكتا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك وى نگيريد و نسبت به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران و همساية بيگانه و دوستان موافق و رهگذران و بندگان و كسانى كه زيردست شمايند در حق همه نيكى و مهربانى كنيد كه خدا مردم خودپسند متكّبر را دوست ندارد.)
دربارة بخل و تفاخر مى توان بدين نكته اشاره كرد كه از آنجائى كه كثرت فخر، ناشى از مال و جاه است، لذا افراط در حب و دوستى مال و جاه موجب بخل در انفاق مى گردد و حبّ جاه و مغرور شدن به حطام دنيا و خوشحالى به متاع آن، موجب افتخار و تكبر است كه آن از بدترين صفات رذيله بوده و مستلزم بخل نسبت به حقوق واجبه و وظايف لازمه مى باشد.26
آية 12 سورة اعراف بيانگر اين است كه شيطان، پايه گذار تفاخر و اولين فخرفروش مي باشد.،27 اين نكته را مى توان از تدبر در اين آيه فهميد: "قالَ ما مَنَعَكَ اَلاّ تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُكَ قالَ اَنَا خيرٌ مِنْهُ خَلَقَتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلقْتَهُ من طينٍ".

آية 76 سورة ص نيز به اين امر اشاره كرده و استكبار و تمرد شيطان از امر خداوند در سجده كردن بر آدم را ملازم با تفاخر شيطان مى داند: 28" قالَ اَنَا خيرٌ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ" آية 38 سورة نساء "وَ الَّّّذينَ يُنْفِقُون اموالهم رِئاءَ الناسِ وَ لايؤمنونَ باللهِ وَ لا باليومِ الآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشيطانُ لَهُ قريناً فساء قريناً"(آنانكه اموال خود را به قصد ريا و خودنمايى مى بخشند و به خدا و روز قيامت نمى گروند (ايشان ياران شيطانند) و هركه را شيطان يار اوست، بسيار يارى زشت و بد خواهد داشت) بيانگر اين مطلب است كه رياكارى در انفاق و تظاهر و خودنمائى در بخشيدن مال ملازم با تفاخر و از آثار فخر فروشى است29؛ و در ادامة بحث مربوط به تفاخر و رياكارى در انفاق، شيطان به عنوان همدل و همراه شوم براى فخر فروشان معرفى شده است30.

 

پى آمدها و نتايج سوء تفاخر در دنيا و آخرت

اميرالمؤمنين على عليه السلام تفاخر را ريشه دشمنى ها و بغض و كينه ها معرفى مى كند:
"… پس شيطان بزرگترين مانع براى ديندارى و زيانبارترين و آتش افروزترين فرد براي دنياى شماست! شيطان از كسانى كه دشمن سرسخت شما هستند و براى درهم شكستنشان كمر بسته ايد خطرناكتر است. مردم! آتش خشم خود را بر ضد شيطان به كار گيريد و ارتباط خود را با او قطع كنيد. به خدا سوگند، شيطان بر اصل و ريشة شما فخر فروخت و بر حَسَب و نَسَب شما طعنه زد و عيب گرفت و با سپاهيان سوارة خود به شما هجوم آورد، و با لشگر پياده راه شما را بست، كه هر كجا شما را بيابند شكار مى كنند.
… خدا را خدا را! از تكبر و خودپسندى و از تفاخر جاهلى بر حذر باشيد، كه جايگاه بغض و كينه و رشد وسوسه هاى شيطانى است، كه ملتهاى گذشته و امتّ هاى پيشين را فريب داده است، تا آنجا كه در تاريكى هاى جهالت فرو رفتند و در پرتگاه هلاكت سقوط كردند و به آسانى به همان جايى كه شيطان مى خواست كشانده شدند. تفاخر چيزى است كه قلبهاي متكّبران را همانند كرده تا قرن ها به تضاد و خونريزى گذراندند، و سينه ها از كينه ها تنگى گرفت."31
يكى ديگر از پى آمدهاى سوء تفاخر، تحقير مردم و بى توجهى به عزّت و كرامت ديگران است،32 همانگونه كه به اين مطلب در اين آيه اشاره شده است: " فقال لِصاحِبه و هُوَ يحاوره انا اكثر منك مالاً و اعزُّ نفراً" كه همين خودبزرگ بينى و تحقير ديگران از عوارض رفاه مندى و برخوردارى از نعمت هاي فراوان و تفاخر به آنها است.

اين آيه، به وضوح نشان مى دهد كه كثرت مال و عزت اجتماعى حاصل آمده از آن، مهمترين ارزش از نظر دنياپرستان است.
ايجاد نظام طبقاتى در جامعه و بروز آفتهاى سياسى و فرهنگى در جامعه اسلامى را مى توان از جمله پى آمدها و نتايج سوء تفاخر دانست33. على (عليه السلام) تفاخر را آفت سياسي مى داند و در مورد آن مى فرمايد: "وَ إن من أسخف حالات الولاة عند صالح الناس أن يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم على الكبر و قد كرهت ان يكون جال فى ظنكم إن احب الإطرء و استماع الثناء ولست - بحمدالله - كذلك."

اين نكته نيز مسلم است كه از پست ترين حالت هاى زمامدارى جامعه در نظر گاه مردم شايسته اين است كه بدين گمان متهم شوند كه دوستدار تفاخر هستند و سياست كشورداريشان بر كبر ورزى بنا شده است و به راستى كه من خوش ندارم كه اين پندار در ذهنتان راه يابد كه به تملق و چاپلوسى گراييده ام و شنيدن ثناى خويش را دوست دارم. من - با سپاس از خداوند - چنين نيستم.

علي(عليه السلام) در خطبة 221 پس از خواندن آيه اول سورة تكاثر، مى فرمايد: "… يا لَهُ مَرَاماً ما اَبْعَدَهُ! وَ زَوْراً ما اَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً مَا اَفْظَعَهُ لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُم اَيَّ مُدَّكِرٍ وَ تناوَسوُهُمْ مِنْ مكانٍ بعيدٍ! اَفَبِمَصارِعِ آبائِهِمْ يَفْخَرُونَ! اَمْ بِعَديدٍ الهَلْكى يَتَكاثَروُنَ! يَرْتَجِعونَ مِنْهُم اَجْساداً خَوَتْ، وَ حَرَكاتٍ سَكَنَتْ، وَ لِأنْ يكوُنُوا عِبَراً، اَحَقَّ مِنْ اَنْ يَكوُنوُا مُفْتَخَراً …"(شگفتا چه مقصد بسيار دورى و چه زيارت كنندگان بى خبرى و چه كار دشوار و مرگباري! پنداشتند كه جاي مردگان خالى است، آنها كه سخت ماية عبرتند، و از دور با ياد گذشتگان، فخر مي فروشند. آيا به گورهاى پدران خويش مى نازند؟ و يا به تعداد فراوانى كه در كام مرگ فرو رفته اند؟ آيا خواهان بازگشت اجسادى هستند كه پوسيده شد؟ و حركاتشان به سكون تبديل گشت …"

علي(عليه السلام) در ادامه خطبه به شرح حال رفتگان پرداخته و مى فرمايد: "در حالى كه آنها داراى عزت پايدار و درجات والاى افتخار بودند. پادشاهان حاكم، يا رعيت سرفراز بودند كه سرانجام به درون برزخ راه يافتند و زمين آنها را در خود گرفت، و از گوشت بدن هاى آنان خورد، و از خون آنان نوشيد، پس در شكاف گورهاى بى جان و بدون حركت پنهان مانده اند …"

از جمله پى آمدها و مجازات هاى سنگين فخرفروشان در قيامت، پوشيدن لباسهاى بسيار خشن و سياه34 و عذابهاى خوار كنندة الهى است. سورة كهف: آية 43" وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دونِ اللهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً"(و ابداً جز خدا هيچ كس نباشد كه آن گنه كار كافر را از قهر و خشم خدا يارى و حمايت كند) و آيات 101/مومنون و 24/جن بيانگر اين واقعيتند كه در قيامت تمام حَسَب و نَسَبهاى مالى و جانى اثر و خاصيت خود را از دست داده و روابط خويشاوندى بين انسانها از هم گسسته خواهد شد و موجبات تفاخر نيز از بين خواهند رفت.36

 

درمان تفاخر

خودآگاهي بهترين و اصلى ترين راه براى درمان تفاخر است37. كلام گهربار على عليه السلام بهترين شاهد بر اثر درمانى اين خود آگاهى و معرفت و شناخت انسان به ابتدا و سرانجام حياتش مى باشد:
"ما لابن آدم و الفخر، أوله نطفه، و آخره جيفَه، لا يرزق نفسه، و لا يدفع حتفه"38 (آدميزاده را چه جاى فخرفروشي، كه در آ‎غاز نطفه اى است و در پايان لاشه اي. به تن خويش، روزى رسان نباشد و در رويارويى با مرگ، كمترين ايستادگي نتواند.)

خودآگاهي بهترين و اصلى ترين راه براى درمان تفاخر است آري، عزت و افتخارهاى دنيوى را نشايد كه مورد رقابت قرار بگيرند و آذين ها و نعمت هاى دنيا، نبايد انسان را به شگفتي آرد و نيز رنج ها و سختى هاى آن نيز نبايد بى تاب و توان كند، چرا كه عزت و فخر دنيا پايان مى گيرد و زيور و زينت ها و نعمت هايش نيستى مى پذيرد و رنج ها و سختي هايش نيز به نهايت مى رسد. هر يك از دوران هاى دنيا رو به پايان است و هر پديدة زندة دنيا به سوى مرگ گام مى نهد.

علي عليه السلام مى فرمايند: " وَضْع فخرك، وَ احْطُط كِبْرَكَ، وَ اذْكُر قبرك، فَاِنّ عليه ممرك و كما تدين تدان، و كما تزرع تحصد … لايتخاحزون و لايتناسلون و لايتزاورون و لايتجاورون"39 (فخرفروشى را واگذار و تكبر را فرو ريز و گور خويش را به يادآر، كه بى گمان گذارت بر آن است؛ و بر حسب عمل خويش جزا مى يابي؛ و چنان كه كِشته اى مى دروى … ديگر نه از فخرفروشى ها و زاد و ولدها اثرى است و نه از ديدارها و همسايگى ها خبري).

و در جاى ديگر نيز مى فرمايند: ضَعْ فخركَ، وَآحطُط كِبَرك، و اذكر قبرك"(فخرفروشي را وانه، تكبرت را بزداى و گورت را به يادآر).
و اما راه سوم براى درمان تفاخر، صدقه و انفاق مالى و معنوى است،40 حديثى كه از رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده است گوياى اين مطلب است: "صدقةُ المرءُ المسلمُ تزيد فى العمر و تمنعُ ميتَةَ السوءِ و يذهب بها اللهُ الفخَر و الِكبَر"
(صدقه فرد مسلمان، موجب افزايش عمر او شده و او را از مرگ بد باز مى دارد و نيز خداوند متعال به واسطه صدقه و انفاق، فخر و كبر را از او دور مى كند).

 

نویسنده: محمد رضا آرام ‌

پى نوشت‏:

1- مفردات راغب، ص 627
2- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 9، ص 37 و 38
3- لسان العرب، ج 10، ص 198
4- مجمع البيان، ج 2، ص 450
5- منهج الصادقين،ج 9، ص 190؛ تفسير اثنى عشري، ج 13، ص 43؛ الميزان، ج 19، ص 192
6- مفردات راغب، ص 627؛ لسان العرب، ج 10، ص 199؛ التحقيق فى كلمات القرآن، ص 38
7- التحقيق فى كلمات القرآن، ص 38
8-كشف الحقائق، ج 3، ص 471
9- تفسير نمونه، ج 23، ص 118
10- براى اطلاع بيشت ر.ك: مجمع البيان، ج20 ص 450؛ الدرامنثور فى التفسير المأثور، ج 8، ص 545؛ شرح اصول كافي، مولى محمد صالح مازندراني، ج 5، ص 185؛ فتح القدير، ج 4، ص 239
11- تفسير فراتٍ الكوفي، ذيل سورة مطففّين، ص 545
12- اصول كافي. ج 8، ص 234
13- ميزان الحكمة، ج3، ص 2382
14- تفسير المراغي. ج 30، ص 230
15- تفسير نمونه، ج 27، ص 281
16- جامع السعادات، ج 1، ص 398؛ معراج السعاده، ص 282
17- جامع البيان، ج 3، ص 107
18- تفسير راهنما، ج 8، ص 32
19- همان، ج 10، ص 381
20- نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 5، ص 385
21- المَحجّة البيضاء، ج 5، ص 284
22- .الجامع لاحكام القرآن،قرطبي، ج 17، ص 167
23- الجواهر الحسان، ج 2، ص 553
24- تفسير راهنما، ج 3، ص 379
25- تفسير الميزان، ج 4، ص 355
26- تفسير اثنى عشري، ج 13، ص 43
27- فرهنگ آفتاب، ج 3، ص 1445
28- اصول كافي، ج 2، ص 328؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 192، ص 385؛ تفسير موضوعي، جوادى آملي، ج 6، ص 259
29- تفسير راهنما، ج 3، ص 382
30- همان، ج 3، ص 383
31- صبحى صالح، خطبه 192، ص 390
32- تفسير راهنما، ج 10، ص 381
33- فرهنگ آفتاب، ج 3، ص 1446
34- مجمع البيان، ج 10-9، ص 642
35- نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبة 221، ص 459
36- نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبة 99، ص 184؛ الجامعه لاحكام القرآن، قرطبي، ج 10، ص 267
37- فرهنگ آفتاب، ج 6، ص 1446
38- نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت شماره 454
39- همان منبع، حكمت شماره 398
40- كنز العمال، ج 6، ص 361

 

منابع: 

مجله انديشه صادق ، تابستان 1383 - شماره 15