حضرت ادریس علیه السلام‏

پيامبرى در عصرى بين آدم و نوح عليهما السلام‏:

در قرآن كريم نام «ادريس» دو بار به صورت صريح آمده است: در آيه 56 مريم/ 19 وى را پيامبرى بسيار راست گو كه خداوند او را به جايگاهى والا برده دانسته است، و در آيات 85- 86 انبياء/ 21 نام او در شمار چند پيامبر ديگر كه همه آنان از صالحان و صابران بوده اند، ديده می شود.

طبق برخى از قرائت هاى شاذ آيات 123 و 130 صافات/ 37 نيز درباره ادريس خواهد بود. «1»
بيش تر لغويان «ادريس» را واژه اى عربى و از مادّه «درس» مشتق دانسته و وجه اين نام‏گذارى را كثرت دانش يا ممارست او بر آموزش، ذكر كرده اند؛ «2» اگرچه برخى به اشتقاق آن از مادّه «دروس» به معناى پنهان شدن، معتقد بوده و علّت آن را پنهان شدن ناگهانى ادريس بيان نموده اند. «3»
در برابر ديدگاه پيشين، بعضى آن را واژه اى عجمى و غير منصرف شمرده اند. «4»
آن گونه كه از بيش تر كتاب‏هاى تاريخى، تفسيرى و ... بر می آيد، «ادريس» همان «اخنوخ» يا خنوخ، و خنوع است كه نزد اهل ‏كتاب، يكى از پيامبران پيش از نوح بوده و كتاب‏هاى فراوانى به او نسبت داده شده است. «5»

در روايتى، ابوذر از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل می كند: 4 نفر از انبيا: آدم، شيث، اخنوخ عليهم السلام، (ادريس و او نخستين كسى است كه با قلم نوشت) و نوح عليه السلام سريانی اند. «6»

گفته شده: «ادريس» نزد يونانيان «ارميس»، «طرميس» يا «هرمس حكيم» نام دارد «7» و بر پايه برخى از منابع، كيومرث را از نياى وى شمرده و اسطوره هاى فراوانى را به او نسبت داده اند. «8»
گاهى او را «مثلّث النِعَم» يا «مثلث الحكمه» يعنى داراى نعمت پادشاهى، حكمت و نبوت و «هرمس الهرامسه» و «اورياى سوم» پس از آدم و شيث عليهما السلام لقب داده اند. «9»
نسب ادريس در كتاب مقدس «10» و در بيش تر كتاب‏هاى تاريخى و تفسيرى به اين ترتيب آمده است: «ادريس» «اخنوخ» بن يَرد (يارد، ياريد) بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث‏بن آدم عليهما السلام. «11»
برخى بر آنند كه ادريس در بابل به دنيا آمد؛ «12» ولى بيش تر مورّخان گفته اند: او در كشور «مصر» شهر «منف» به دنيا آمده و در 65 سالگى با هدانه (ادانه) دختر باويل بن محويل بن خَنُوخ بن قين بن آدم عليه السلام ازدواج كرد و از وى، داراى فرزندانى شد كه مشهورترين آن ها «متوشالح» (مَتوشَلَخ) بود. عمر او را 365، 300 يا 165 سال نقل كرده اند. «13»
ادريس از جهت علم و حكمت در مقام والايى بوده است و «اوّلياتى» را به او نسبت داده اند؛ چنان كه می گويند: او نخستين كسى بود كه از حركت ستارگان و اجرام آسمانى سخن به ميان آورد. پزشكى را بنياد نهاد و شهرهاى بسيارى را بنا كرد. او هم‏چنين نخستين كسى بود كه خط نوشت و لباس دوخت. مردم پيش از آن براى پوشش بدن خويش، از پوست حيوانات استفاده می كردند. «14»
بسيارى از مفسّران و مورّخان معتقدند كه ادريس آموخته هايى را از «غوثاذيمون» كه همان «شيث» پيامبر است، فرا گرفته. «15» برخى ادريس را نخستين پيامبر بعد از حضرت آدم عليه السلام دانسته و گفته اند: ادريس مردم را از مخالفت با شريعت آدم عليه السلام نهى می كرد؛ ولى به جز تعداد اندكى، بيش تر مردم از دستورهاى وى سرپيچيدند. «16»
عده اى نيز گفته اند: در زمان «يارد» پدر ادريس، بت پرستى در ميان قابيليان متداول شده بود. خداوند ادريس را به پيامبرى برگزيد و با كوشش وى، بت پرستى رو به افول نهاد و برخى از بت ها نيز نابود شدند. «17» گروهى نيز بر اين باورند كه خداوند ادريس را به سوى آتش پرستان قوم قابيل كه به مكر شيطان به اين منكر روى آورده بودند، فرستاد. «18»
در زيارت ناحيه مقدسه بعد از آدم و شيث عليهما السلام به ادريس در جای گاه پيامبرى كه با دليل براى خدا قيام نمود، درود فرستاده شده است. «19»
تعداد صحف ادريس را 30 يا 50 صحيفه گفته اند، و مجلسى رحمه الله 29 صحيفه بر شمرده كه «ابن متويه» آن ها را از سريانى به عربى ترجمه كرده است. «20» صحفى را نيز به «اخنوخ» كتاب مقدس نسبت داده اند كه از «سودا پيگرافا» ى «21» عهد عتيق (در زبان يونانى به معناى نوشته هاى جعلى) است و بعد از كتاب مقدس و «اپوكريفا» در رتبه سوم «22» بوده، اعتبار چندانى ندارند. اين صحف عبارتند از:
1. صحيفه هاى حبشى اخنوخ؛ 2. كتاب اخنوخ اسلاوى؛ 3. نسخه عبرى كتاب اخنوخ؛ 4. صحيفه هاى عربى ادريس؛ 5. صحف منسوب به ادريس؛ 6. سنن ادريس. «23» در قرآن كريم، از اين صحف به صراحت سخنى نيامده؛ ولى بسيارى از مفسران، مراد از «الصُّحُفِ الاولی » در آيه 18 اعلى/ 87 را صحف ادريس و شيث می دانند. «24»

 

ادريس در قرآن:

در آيات 85- 86 انبياء/ 21 از «اسماعيل»، «ادريس» و «ذُوالكِفل» به عنوان سه پيامبرى كه از صابران و صالحان و شايسته مشمول رحمت الهى بوده اند، ياد شده است:
«و اسمعيلَ و ادريسَ و ذَاالكِفلِ كُلٌّ مِنَ الصبِرين* و ادخَلنهُم فى رَحمَتِنا انَّهُم مِنَ الصلِحين». طوسى، طبرسى و برخى ديگر، صابر بودن ادريس را شكيبايى وى در بلاى الهى و عمل به طاعت او و تحمّل سختى رسالت می دانند. و گفته اند: نخستين كسى بود كه بر قوم خود برانگيخته شد و آن ها را به سوى دين دعوت نمود؛ ولى آن ها از پذيرش سخنان وى خود دارى كردند و گرفتار خشم خداوند شدند. «25»
هم‏چنين در ذيل آيه «و ادخَلنهُم فى رَحمَتِنا ...» داخل شدن در رحمت الهى را فراگيرتر از رحمت عمومى خدا و مرتبه اى بالاتر از آن شمرده اند. گويى اين پيامبران با تمام جسم و جانشان در رحمت الهى غرق شدند و اين، بيانگر مقام والاى آن ها است. «26»
برخى نيز مراد از آن را داخل شدن در بهشت دانسته و جمله «انَّهُم مِنَ الصلِحين» را تعليل آن بيان كرده اند. «27»
در جايى ديگر از «ادريس» به عنوان پيامبرى بسيار راستگو كه خداوند او را به مكان والا ياد شده است: «واذكُر فِى الكِتبِ ادريسَ انَّه كانَ صِدّيقًا نَّبيّا* و رَفَعنهُ مَكانًا عَليّا». (مريم/ 19، 56- 57)
كتاب مقدس نيز درباره او می گويد: خنوخ با خدا می زيست و خدا او را به حضور خود به بالا برد. «28»
علّامه طباطبايى در ذيل آيه 41 مريم/ 19 درباره دو واژه «صِدّيقًا و نَّبيّا» كه دو ويژگى حضرت ابراهيم عليه السلام است، می گويد: كلمه «صدّيق» در ظاهر، اسم مبالغه از «صدق» است و كسى را كه در راستى مبالغه می كند، يعنى آن چه را انجام می دهد، می گويد و آن چه را می گويد، انجام می دهد، و بين گفتار و كرداراو تناقضى نيست، «صدّيق» گويند. برخى نيز واژه «صديق» را اسم مبالغه براى «تصديق» دانسته و گفته اند: معنايش اين است كه اين پيامبر با زبان و رفتار خويش حق را تصديق می كرده است؛ امّا درباره كلمه «نَّبيّا» گفته شده: «نبىّ» بر وزن «فعيل» از مادّه «نبأ» گرفته شده و دليل نام‏گذارى پيامبران به آن، به اين است كه ايشان با دريافت وحى، از عالم غيب خبر داشتند. برخى نيز اين واژه را از «نبوة» به معناى «رفعت»، مشتق دانسته و انبيا را به سبب مقام والايشان «نبى» خوانده اند. «29»
درباره «مكاناً علیّا» بين مفسران اختلاف نظر است. بيش تر مفسّران اهل ‏سنّت و برخى از شيعه گفته اند: خداوند او را به آسمان ها برد و برخى از آن ها بر اين باورند كه او به آسمان چهارم «30» يا ششم «31» برده شد و هنوز زنده است؛ ولى با توجّه به اقوال مفسّران و سياق آيه به نظر می رسد كه مراد از «رَفَعنهُ مَكانًا عَليّا» نيل به مقام و منزلتى معنوى است كه ادريس با نبوّت بدان دست يافت، نه ارتفاع مكانى؛ زيرا رفعت مكانى هر چند بلندترين مكان هاى متصور باشد، مزيّتى به شمار نمی آيد. «32»
درباره چگونگى صعود آسمانى ادريس در كتاب‏هاى تفسير و تاريخ و برخى از روايات، داستان هايى نقل شده كه برخى از آنها از اسرائيليات است. از امام باقر عليه السلام نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: فرشته اى مورد خشم خدا قرار گرفته، خداوند او را از آسمان ها به زمين فرو آورد و در زمين مورد شفاعت ادريس قرار گرفت و بخشيده شد.
آن فرشته در جبران اين شفاعت، ادريس را به آسمان چهارم برده، ملك‏ الموت او را در آن جا قبض روح نمود. «33» داستان هاى ديگرى نيز درباره رؤيت بهشت و جهنّم و مستجاب ‏الدعوه بودن ادريس نقل شده است.«34»

برخى از مفسران در ذيل آيه هاى: «و زَكَرِيّا و يَحيی  و عيسی  و الياسَ كُلٌّ مِنَ الصلِحين» (انعام/ 6، 85) و «و انَّ الياسَ لَمِنَ المُرسَلين» (صافات/ 37، 123) «الياس» را همان «ادريس» دانسته، ويژگی ها و داستان هايى را كه براى ادريس گفته شده، در ذيل اين آيات براى «الياس» آورده اند. «35»
برخى آيه «سَلمٌ عَلی الياسين» (صافات/ 37، 130) را «سَلمٌ عَلی  ادراسين» يا «الياسين» قرائت كرده و آن را به «ادريس» تفسير كرده اند؛ «36» ولى گويا «الياس» غير از «ادريس» است؛ زيرا در سوره انعام آمده است: «و تِلكَ حُجَّتُنا ءاتَينها ابرهيمَ عَلی  قَومِهِ نَرفَعُ دَرَجتٍ مَن نَشاءُ انَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليم* و وهَبنا لَهُ اسحقَ ويَعقوبَ كُلًّا هَدَينا و نوحًا هَدَينا مِن قَبلُ و مِن ذُرّيَّتِهِ داوودَ و سُلَيمنَ و ايّوبَ و يوسُفَ و موسی  و هرونَ و كَذلِكَ نَجزِى المُحسِنين* و زَكَرِيّا و يَحيی  و عيسی  و الياسَ كُلٌّ مِنَ الصلِحين».
(انعام/ 6، 83- 85) در اين آيه، ضمير «مِن ذُرّيَّتِهِ» يا به «ابراهيم» يا به «نوح» باز می گردد كه در هر دو صورت نمی تواند مراد از «الياس»، همان «ادريس» باشد؛ زيرا الياس يا از فرزندان ابراهيم خواهد بود يا نوح؛ در حالى كه ادريس، پيش از نوح و از نياكان او است. «37»

 

نویسنده: ابوالفضل روحی

________________________________

پی نوشت:

1.  التفسير الكبير، ج 26، ص 161؛ روح ‏المعانى، مج 13، ج 23، ص 203؛ الميزان، ج 17، ص 159
2.  لسان العرب، ج 4، ص 329؛ مجم ع‏البيان، ج 6، ص 802
3.  لغت نامه، ج 1، ص 1325؛ اعلام قرآن، ص 100
4.  تاج ‏العروس، ج 8، ص 283؛ الكشاف، ج 3، ص 23؛ مجمع ‏البحرين، ج 4، ص 70
5.  مجمع ‏البيان، ج 6، ص 801؛ فصوص الحكم، ج 2، ص 44- 45؛ بحار الانوار، ج 11، ص 281- 282 
6. الخصال، ج 2، ص 524؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 106
7.  التحقيق، ج 1، ص 57؛ ربيع الابرار، ج 2، ص 536؛ مروج الذهب، ج 1، ص 35
8.  فصوص‏ الحكم، ج 2، ص 44؛ قصص ‏الانبياء، جويرى، ص 39؛ المفصل، ج 8، ص 197- 198
9.  الميزان، ج 14، ص 71؛ قصص الانبياء، نجار، ص 24- 25؛ اعلام قرآن، ص 105
10.  كتاب مقدس، پيدايش 5: 1- 20
11.  الطبقات، ج 1، ص 45؛ تاريخ ‏طبرى، ج 1، ص 106؛ الميزان، ج 14، ص 72
12.  الميزان، ج 14، ص 71؛ قصص الانبياء، نجار، ص 25
13.  تاريخ طبرى، ج 1، ص 108؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 67؛ الكامل، ج 1، ص 51
14.  الخصال، ج 2، ص 524؛ المعارف، ص 10؛ المفصّل، ج 8، ص 197- 198
15.  الميزان، ج 14، ص 71- 72؛ اعلام قرآن، ص 104؛ الملل و النحل، ج 2، ص 4
16.  البداية و النهايه، ج 1، ص 102؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 106؛ علل الشرايع، ج 1، ص 40- 41
17.  تاريخ طبرى، ج 1، ص 107؛ اثبات الوصيه، ص 26؛ كمال الدين، ج 1، ص 127- 128
18.  قصص الانبياء، جويرى، ص 36- 37
19.  بحار الانوار، ج 98، ص 234
20.  بحارالانوار، ج 92، ص 452- 453؛ فصوص ‏الحكم، ج 2، ص 257؛ الاختصاص، ص 264
21. . ahpargipeduesp      
22. . ahyrcopa
23.  هفت آسمان ش 3- 4، ص 21- 56؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 7، ص 335- 336؛ بحار الانوار، ج 11، ص 281- 283
24.  مجمع ‏البيان، ج 10، ص 722؛ نور الثقلين، ج 5، ص 560
25.  مجمع‏ البيان، ج 7، ص 94؛ التبيان، ج 7، ص 272
26.  نمونه، ج 13، ص 482
27.  مجمع‏ البيان، ج 7، ص 95؛ تفسير قرطبى، ج 11، ص 217
28.  كتاب مقدس، پيدايش، 5: 21- 24
29.  الميزان، ج 14، ص 56
30.  التفسير الكبير، ج 21، ص 233؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 133؛ التحرير و التنوير، ج 16، ص 132
31.  تفسير قرطبى، ج 11، ص 79؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 133؛ الكشاف، ج 3، ص 24
32.  الميزان، ج 14، ص 64
33.  قصص الانبياء، راوندى، ص 80- 81؛ بحار الانوار، ج 11، ص 277؛ الروض الانف، ج 1، ص 162
34.  بحارالانوار، ج 11، ص 271، 276؛ قصص ‏الانبياء، راوندى، ص 77- 78؛ روض‏ الجنان، ج 13، ص96
35.  مجمع ‏البيان، ج 4، ص 510؛ تفسير بيضاوى، ج 2، ص 427؛ التفسيرالكبير، ج 26، ص 161
36.  روح ‏المعانى، مج 13، ج 23، ص 208- 209؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 22
37.  الطبقات، ج 1، ص 45- 46؛ المعارف، ص 10؛ الاخبار الطوال، ص 1؛ مجمع البيان، ج 4، ص 510- 511

 

منابع: 

برگرفته از «اعلام قرآن»، ج‏2، ص: 31