رازِ توصيف دوگانه انسان در قرآن

چكيده

شناسايي ويژگي‏هاي انسان از ديدگاه قرآن، همواره مورد توجه انديشمندان اسلامي بوده است. در قرآن كريم، دو دسته از آيات درصدد تبيين اين ويژگي‏ها برآمده‏اند. دسته‏اي از آنها به ثناگويي او پرداخته و بهترين سپاس‏ها و ستايش‏ها را در حق او روا مي‏دارند و دسته‏اي ديگر او را سرزنش كرده و بدترين نكوهش‏ها را نثارش مي‏كنند.

هدف از اين نوشتار، رازگشايي از اين توصيفات دوگانه قرآني است. تحقيق حاضر با رويكرد نظري و روش كتابخانه‏اي و به منظور نقد و بررسي اقوال و آراء برخي از انديشمندان اسلامي انجام شده است. تفكيك بين مرحله تكوين كه خداوند امكانات و توانايي‏هاي ويژه‏اي در اختيار انسان قرار داده و مرحله ارزش‏گذاري اخلاقي كه همواره با اراده و اختيار و تكليف همراه است، كليدي است كه مي‏تواند در بازگشايي اين راز به ما مدد رساند.

 

مقدّمه

قرآن كريم آيات فراواني را به انسان و بيان اوصاف و ويژگي‏هاي او اختصاص داده است. در برخي از اين آيات، عالي‏ترين ثناها و ستايش‏ها درباره انسان به كار رفته و به بهترين شكل و با زيباترين الفاظ از او سخن رفته و ويژگي‏هاي منحصر به فردي به او نسبت داده شده است؛ در حالي كه در برخي آيات ديگر، بدترين نكوهش‏ها در مورد انسان به كار رفته و او با الفاظ صريح و غيرصريح سرزنش شده است.

اكنون سؤال اصلي نوشتار حاضر، اين است كه راز اين توصيف دوگانه در چيست؟ و اينكه اين دو دسته از آيات چگونه با هم جمع مي‏شوند و تفسير آنها چگونه خواهد بود؟ آيا متعلق و موضوع دسته اول از آيات، با متعلق آيات دسته دوم يكي است؟ آيا انساني كه آن‏گونه تكريم شده، همان انساني است كه اين‏گونه نكوهش گشته؟ چه رازي در انسان قرآن وجود دارد كه قرآن چنين گوناگون از او ياد مي‏كند؟ داستان انسان قرآن، چگونه داستاني است؟ گره‏گشايي از داستان انسان چگونه ميسور خواهد شد؟ ضرورت رسيدن به نقطه مشتركي از تفسير اين دو دسته از آيات، با هدف شناخت بهتر انسان مطلوب قرآن، اهميت اين پژوهش را مضاعف مي‏كند. به همين منظور، بسياري از انديشوران و مفسّران در ذيل آيات و البته به صورت خاص و جزئي درصدد پاسخ‏گويي به سؤالات پيش‏گفته برآمده و هريك از ظن‏خويش، به‏رازگشايي‏اين‏معما همت گماشته‏اند. اين نوشتار نگاه تازه و البته جامعي به موضوع داشته و با طرح برخي از اين پاسخ‏ها، نقد گونه‏اي از هريك از آنها ارائه مي‏كند. پاسخ‏هاي ارائه شده، در برخي موارد ممكن است ناظر به يكديگر باشند. به همين جهت، پس ازنقل‏ پاسخ‏ها، مؤلفه‏هاي‏ اصلي‏ هرپاسخ‏ را طرح مي‏كنيم و سپس به تحليل و ارزيابي پاسخ ارائه شده مي‏پردازيم.

 

آيات ستايشگر انسان

1. انسان خليفه خدا در زمين است.2

2. انسان موجودي انتخاب شده و برگزيده است.3

3. انسان داراي شخصيتي مستقل و آزاد است و با انتخاب خود يكي از دو راه سعادت و شقاوت را برخواهد گزيد.4

4. انسان امانت‏دار خدا و داراي رسالت و مسئوليت است.5

5. انسان از كرامت و شرافت ذاتي برخوردار است و خداوند او را بر بسياري از مخلوقات خويش برتري داده است.6

6. نعمت‏هاي زمين براي انسان‏آفريده شده است.7

7. در سرشت انسان، علاوه بر عناصر مادي كه در جماد و گياه و حيوان وجود دارد، عنصري ملكوتي و الهي وجود دارد.8

8. او به حكم فطرتش از قوه تميز نيك و بد برخوردار است.9

9. ظرفيت علمي انسان، بزرگ‏ترين ظرفيتي است كه يك مخلوق ممكن است داشته باشد.10

مواردي ديگري نيز هست كه قرآن با صراحت يا اشاره آدمي را ستوده است تا جايي كه خودش نيز در آفرينش چنين مخلوقي به خودش تبريك و آفرين گفته است: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»(مؤمنون: 14) چراكه انسان را در بهترين ساختار و تقويم آفريده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ.» (تين: 4)

 

آيات نكوهشگر انسان

1. انسان بسيار ناسپاس و پوشاننده حق است.11 ناسپاسي او آشكار است.12 علاوه بر اين، او ستم‏پيشه است.13

2. او بسيار شتابگر است.14 اصلاً گويي از عجله آفريده شده است.15

3. او بسيار حريص است؛ با رسيدن شر، ناله و فرياد مي‏كند و با رسيدن به خير، از ديگران دريغ مي‏ورزد.16

4. او ممسك و بخيل است.17

5. اگر اندكي شر و بدي به او برسد، زود نااميد مي‏شود.18

6. اگر احساس كند و گمان برد كه نيازش برآورده شده وديگربه‏كسي‏نيازمندنيست،دست‏به‏شورش‏وطغيان‏مي‏زند.19

7. انسان ضعيف و ناتوان است.20

8. موجودي است جدل پيشه.21

9. او به شدت، دوستدار مال است.22 در اين مسير، زياده‏خواهي مي‏كند.23

نيز آيات فراوان ديگري هست كه به بيان اوصاف انسان مي‏پردازد و اين توصيف تا «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف: 179) و «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»(تين: 5) نيز ادامه مي‏يابد.

پس از ذكر نمونه‏هايي از هر دسته از آيات، آراء پيرامون آنها را در قالب پاسخ‏هايي ارائه مي‏نماييم.

 

پاسخ اول

ستايش‏ها ناظر به انسان با ايمان، و نكوهش‏ها ناظر به انسان بي‏ايمان است.24

استاد مطهّري در اين‏باره معتقد است:

حقيقت اين است كه اين مدح و ذم، از آن نيست كه انسان يك موجود دو سرشتي است: نيمي از سرشتش ستودني است و نيمي ديگر نكوهيدني؛ نظر قرآن به اين است كه انسان، همه كمالات را بالقوه دارد و بايد آنها را به فعليت برساند و اين خود اوست كه بايد سازنده و معمار خويشتن باشد.25

از نظر استاد،26 انسان در ناحيه خصلت‏ها و خوي‏ها، موجودي بالقوه است؛ يعني در آغاز تولد، فاقد خوي و خصلت است؛ بر خلاف حيوانات كه هريك با برخي ويژگي‏ها متولد مي‏شوند. انسان چون فاقد هرگونه خوي و خصلتي است و از طرفي خوي‏پذير و خصلت‏پذير است، به وسيله خصلت‏ها و خوي‏هايي كه رفته رفته پيدا مي‏كند، يك سلسله «ابعاد ثانوي» علاوه بر ابعاد فطري براي خويش مي‏سازد. انسان يگانه موجودي است كه قانون خلقت، قلم ترسيم چهره او را به دست خودش داده است كه هرگونه كه خود مي‏خواهد آن را ترسيم كند؛ يعني بر خلاف اندام‏هاي جسماني‏اش (كه كارش در مرحله رحم به پايان رسيده است) و بر خلاف خصلت‏هاي روحي و اندام‏هاي رواني حيوانات (كه آنها نيز در مرحله قبل از تولد پايان گرفته است) اندام‏هاي رواني انسان ـ كه از آنها به خصلت‏ها و خوي‏ها و ملكات اخلاقي تعبير مي‏شود ـ به مقياس بسياروسيعي‏پس‏ازتولدساخته‏مي‏شود.

اين است كه هر موجودي حتي حيوان، آن چيزي است كه او را ساخته‏اند؛ ولي انسان آن چيزي است كه خود بخواهد باشد. ايشان شرط اصلي وصول انسان به كمالاتي را كه بالقوه دارد ايمان مي‏دانند.27 از ايمان، تقوا و عمل صالح و كوشش در راه خدا برمي‏خيزد و به مدد ايمان است كه علم از صورت يك ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج مي‏گردد و ابزاري مفيد مي‏شود.

پس انسان حقيقي كه خليفه‏اللّه و مسجود ملائكه است، همه چيز براي اوست و سرانجام دارنده همه كمالات انساني است، انسان با ايمان است نه انسان بي‏ايمان. انسان منهاي ايمان كاستي دارد و ناقص است. چنين انساني حريص، خونريز، بخيل و ممسك، كافر و از حيوان پست‏تر است.

شهيد مطهّري، انسان فاقد ايمان و جدا از خدا را انسان واقعي نمي‏داند.28 انسان اگر به يگانه حقيقتي كه با ايمان به او و به ياد او آرام مي‏گيرد بپيوندد، داراي همه كمالات است و اگر از آن حقيقت يعني خدا جدا بماند، درختي را ماند كه از ريشه‏اش جدا شده است.

آيت‏اللّه مكارم شيرازي نيز پس از طرح اين پرسش كه راه تعامل و توافق آيات نكوهشگر انسان با آيات ستايشگر او چيست و مذّمت انسان چگونه با مقام خليفه‏اللهي وي سازگار است؟ وي مي‏گويد:

انسان داراي دو بعد وجودي است و به همين دليل مي‏تواند در قوس صعوديش به اعلي عليين رسد و در قوس نزوليش به اسفل سافلين كشيده شود. اگر تحت تربيت مربيان الهي قرار گيرد و از پيام عقل الهام پذيرد و خودسازي كند، مصداق «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً» مي‏شود، و اگر به ايمان و تقوا پشت كند و از خط اولياي خدا خارج گردد به صورت موجودي ظلوم و جهول و كفّار و يؤوس و كنود درمي‏آيد.29

به نظر ايشان، آن‏همه مقام و شخصيت و ارزش انسان مشروط به اين است كه تحت نظر رهبران الهي قرار گيرد. در غير اين صورت، انسان به گونه گياهي خودرو پرورش مي‏يابد و در ميان هوس‏ها و شهوات، غوطه‏ور مي‏شود، سرمايه‏هاي عظيمي را كه بالقوه دارد از دست مي‏دهد و جنبه‏هاي منفي در او آشكار مي‏شود. طبيعت انساني ذاتا واجد چنين صفات زشتي نيست.30

در تفسير هدايت نيز آمده است:

آدمي از دوگونه آفريده شده است: نور (از خدا) و تاريكي (از نفس خودش) و خداي متعال مي‏فرمايد: «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ»[نساء: 79 ]ديگر چيزهايي كه در انسان است همچون تجلياتي از نيرو و ضعف و خير و شر، همه سايه‏هايي از اين دو گونه است. چيزي كه هست بر انسان لازم است كه در آن بكوشد تا بر تاريكي و سايه‏هاي موجود در نفس خود غالب شود و نور و تابش آن را رشد دهد... خداي تعالي نهفته‏هاي نفس بشر را از خير و شر به او معرفي كرده و به او اراده انتخاب و اختيار داده است تا به وسيله آن از صفات بد و طبايع آن در صورتي كه بخواهد تجاوز كند يا در راه آنها روانه شود [دوري كند] و براي وي راهي‏راكه‏چون‏ازآن‏برودسالم‏مي‏ماندمعين‏كرده‏است.31

صاحب اين تفسير گفته است: «هر جا كه از كلمه انسان ذكري به ميان مي‏آيد، ظاهرا مقصود، طبيعت نخستين انسان و پيش از تزكيه و تعليم است.»32 بنابراين به نظر اين گروه، ذات انساني مي‏تواند واجد صفات منفي شود؛ اگر تحت تعليم و تزكيه قرار نگيرد.

 

مؤلفه‏هاي اصلي پاسخ اول

الف) انسان در آغاز تولدش نه واجد صفت مثبتي است و نه داراي صفت منفي. بلكه او همه اينها را به شكل بالقوه داراست و مي‏تواند بالقوه‏هايش را به فعل تبديل كند. پس طبيعت نخستين انسان، هيچ جهت و سمت و سويي ندارد و چون جهت ندارد، نمي‏توان گفت كه يكي اصل است و ديگري فرع يا يكي بر ديگري رجحان دارد. در حقيقت انسان است كه بايد به قابليت‏ها و قوه‏هايش، سمت‏وسو دهد و آنها را از قوه محض به فعليت درآورد. پس طبيعت انسان، چون فعليتي و جهتي ندارد، نه به آن ستايشي تعلق مي‏گيرد و نه نكوهشي.

ب) ستايش‏هاي خداوند در قرآن به انسانِ تربيت شده تحت نظر انبياي الهي تعلق مي‏گيرد و نكوهش‏هاي او به انسان دور مانده از ايمان.

اگر انسان در مسير از قوّه به فعل درآمدن، به عامل ايمان تمسك كند و تحت تربيت مربيان الهي قرار گيرد و خودسازي و تهذيب نفس كند، خصلت‏هاي نيك خويش و كمالات و استعدادهاي مثبت‏اش را به فعليت درخواهد آورد و تنها در اين صورت است كه ستايش‏هاي خداوند از انسان به او تعلق مي‏گيرد. اوست كه شايستگي جانشيني خداوند در روي زمين را داراست و اوست كه همه آنچه در آسمان‏ها و زمين است مسخر فرمانش‏اند و اوست كه لياقت اينكه مسجود فرشتگان باشد را داراست. اما اگر چنين نشد و انسان به اين ابعاد مثبت روي نياورد و خود را از ايمان و تقوا دور كرد، ديگر اين انسان، ارزش و لياقت ستايش خداوند را نخواهد داشت؛ بلكه مستوجب سرزنش و نكوهش خواهد بود. اين انسان، ابعاد منفي وجودي خويش را به فعليت درآورده، آن‏گاه به صورت موجودي ظالم و جاهل و... درخواهد آمد. به تعبير شهيد مطهّري، انسانِ فاقد ايمان و جدا از خدا انسان واقعي نخواهد بود.

نقد پاسخ اول: اين ديدگاه، وجود استعدادهاي مثبت و منفي را در انسان به شكل يكسان مي‏پذيرد و از نظر صاحبان اين ديدگاه، هيچ‏يك از اين دو، بر ديگري اصالت و برتري ندارد و عوامل رشد و زمينه‏هاي به فعل درآوردن هريك فراهم شود، به عرصه ظهور مي‏رسد. اگر به دنبال نيكان و صالحان رفت، استعدادهاي كمالي و معنوي‏اش شكوفا خواهند شد و اگر به آنها پشت كرد و راه دوري از آنها را برگزيد، استعدادهاي حيواني و مادي‏اش بروز خواهند يافت. اما اينكه اصالت با كدام است؟ پرسشي است كه پاسخش را از ديدگاه اول نمي‏توان دريافت.

مطلب ديگر اينكه جايگاه و پايگاه هر يك از اين زمينه‏هاي منفي و مثبت در انسان در كجاست؟ آيا خوبي و بدي، خير و شر در انسان به هم آميخته است؟ و هيچ‏يك جايگاه مخصوص به خود ندارند؟

نكته سوم اينكه به نظر مي‏رسد ايمان و تزكيه و تعليم، مربوط به مرحله‏اي است كه انسان داراي اختيار و اراده است و خداوند او را به اجراي اوامر و ترك نواهي تكليف كرده است؛ در حالي كه مي‏بينيم بسياري از مدح‏هاي قرآن از انسان، اصلاً ناظر به اين مرحله نيست و به مرحله قبل از اين، توجه دارد كه همان مرحله تكوين است و شايد بهتر است گفته شود مدح در اينجا، مدح آفرينشگرِ انسان است كه براي به كمال رساندن او، چنين امكانات و استعدادهايي در اختيارش قرار داده است. پس نمي‏توان گفت همه مدح‏هاي خداوند، به انسانِ به علاوه ايمان تعلق مي‏گيرد.

 

پاسخ دوم

مدح‏ها ناظر به فطرت انسان و نكوهش‏ها ناظر به طبيعت انسان است.33

از اين نظرگاه، انسان همه استعدادهاي منفي و مثبت را به شكل بالقوه داراست، اما استعدادهاي مثبت در فطرت اوست و استعدادهاي منفي در طبيعتش و اولي اصل است و دومي فرع.

از ديدگاه علّامه طباطبائي، آدمي داراي دو حال است:

يكي حال فطري و ديگري حال عادي. حاكم در حال عادي، عرف و عادت است؛ اما حال فطري انسان به گونه‏اي است كه به عادات و رسوم مشوب نگشته و عرف و عادت هيچ دخل و تصرفي در آن ندارد. به همين دليل، انساني كه با تأييد الهي و يا به خاطر پيشامدي، اسباب ظاهري را فراموش كرده، به فطرت ساده خود بر گشته، همواره چشم اميد به خداي خود دوخته و رفع گرفتاري‏اش را از او مي‏خواهد نه از اسباب ظاهري.34

ايشان در ذيل آيه 14 آل‏عمران مي‏گويد:

مراد از حب شهوات، علاقه معمولي نيست، پس دلدادگي و مرحله شديد حب است (كه خود نوعي جنون است و به همين جهت به شيطان نسبت داده شده) و اگر مراد، اصل علاقه‏مندي كه امري است فطري مي‏بود، به شيطان نسبتش نمي‏داد؛ چون علاقه معمولي و فطري را خداونددر دل همه‏نهاده‏است.35

بر اين اساس، وي بيشتر مواردي راكه صفات نكوهيده به انسان نسبت داده شده، ويژه گروه خاصي نمي‏داند، بلكه صفت نوع بشر و از طبايع او مي‏داند.

امام خميني قدس‏سره نيز در اين‏باره مي‏گويد:

بدان كه از براي قلب، كه مركز حقيقت فطرت اوست، دو وجهه است: يكي وجهه به عالم غيب و روحانيت؛ و ديگر، وجهه به عالم شهادت و طبيعت. و چون انسان وليده عالم طبيعت و فرزند نشئه دنياست ـ چنانچه آيه شريفه «فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ» نيز شايد اشاره به آن باشد ـ از بدو خلقت در غلاف طبيعت تربيت شود، و روحانيت و فطرت در اين حجاب وارد شود، و كم‏كم احكام طبيعت بر آن احاطه كند، و هرچه در عالم طبيعت رشد و نماي طبيعي كند احكام طبيعت بر آن بيشتر چيره و غالب شود. و چون به مرتبه طفوليت رسد با سه قوه، هم‏آغوش باشد كه آن قوه شيطنت ـ كه وليده واهمه است ـ و قوه غضب و شهوت مي‏باشد. و هر چه رشد حيواني كند اين سه قوه در او كامل شود و رشد نمايد و احكام طبيعت و حيوانيت بر آن غالب شود و شايد كريمه شريفه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» اشاره باشد به نور اصلي فطرت، كه تخمير به يد قدرت حق تعالي شده و آن «احسن تقويم» است؛ زيرا كه بر نقشه كمال مطلق جمال تام است و رد به «اسفل سافلين» اشاره به اين احتجاب به طبيعت ـ كه اسفل سافلين است ـ باشد. و چون اين احتجابات و ظلمات و كدورات بر نفس غالب و چيره است، و كم اتفاق افتد كه كسي به خودي خود بتواند از اين حُجُب بيرون آيد و با فطرت اصليه سير به عالم اصلي خود بنمايد و به كمال مطلق و نور و جمال و جلال مطلق برسد، حق ـ تبارك و تعالي ـ به عنايت ازلي و رحمت واسعه، انبياء عظام ـ عليهم السلام ـ را براي تربيت بشر فرستاد و كتب آسماني را فرو فرستاد تا آنها از خارج، كمك به فطرت داخليه كنند، و نفس را از اين غلاف غليظ نجات دهند.36

آيت‏اللّه جوادي آملي در اين‏باره به تفصيل سخن گفته است. از نگاه ايشان، قرآن، از انسان دو تصوير نشان مي‏دهد: تصويري از طبيعت انسان و تصويري از حقيقت او؛ به لحاظ طبيعت، ترسيم مي‏نمايد كه با در نظر گرفتن آن بخش مادي و طبيعي، آدمي را همواره در پي اسراف و اتراف و لذت‏جويي و رفاه‏طلبي و تن‏پروري مي‏داند و بيش از پنجاه آيه مشتمل بر نكوهش انسان در همين زمينه طبيعي ارائه مي‏فرمايد؛ اما جنبه ديگري نيز براي انسان در قرآن كريم بيان شده كه همه ملكات و فضيلت‏هاي بلند انساني ـ الهي چون كرامت، خلافت، حمل امانت، شرافت و... را دربر مي‏گيرد و آن، همان حقيقت روح‏اللهي و اصل و اساس انساني است كه طبيعت را به عنوان فرع و تابع، زير پوشش خود گرفته است. با توجه به اين سخن، پاسخ اين پرسش كه «سرشت انسان چگونه است؟» آشكار مي‏شود؛ زيرا از يك‏سو وجود دو جنبه مذكور در انسان نشان مي‏دهد كه آدمي، هرگز با سرشتي بي‏تفاوت نسبت به خير و شر آفريده نشده و از سوي ديگر، به جهت اصالت جنبه ملكوتي با آن همه فضايل الهي و فرع بودن طبيعت رفاه طلب آدمي، روشن مي‏شود كه گرايش انسان به لحاظ اصل حقيقت خود به سوي فضايل و ملكات الهي ـ انساني است و سمت و سوي وجود و چهره جان او همواره با ايمان و خير و مسائل ارزشي رو به روست.37

رغبت به كار نيك، طبع اولين و حالت مستقيم انسان است و ميل به شر و تباهي، حالت ثانوي و انحرافي اوست. انسان ذاتا خوبي‏ها را مي‏خواهد و زيبايي‏ها را مي‏جويد،ازبدي‏هاگريزان‏واززشتي‏هاروي‏گردان‏است.38

آيت‏اللّه جوادي آملي مي‏نويسد: «فطرت و سرشت آدمي به خير و نيكويي گرايش دارد و آن را نه مي‏توان ذاتا مايل‏به‏پليدي‏دانست‏ونه‏بي‏تفاوت‏ناميد.»39 به باورايشان:

آدمي داراي طبيعت است و فطرت كه اوّلي تن‏پرور و لذت‏جوست و دومي حق‏طلب و عدالت‏خواه. هر كس فطرت را بر طبيعت خويش غالب سازد و به جهاد با هواهاي نفساني برخيزد، مالك نفس خويش خواهد شد؛ چنان‏كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: «جاهدوا اهواءكم، تملكوا انفسكم»؛40 با هوس‏ها جهاد نماييد تا مالك خودتان شويد. وگرنه انسان مغلوب نفس و گرفتار طبيعت تاريك خود و مشمول كلام نوراني اميرمؤمنان عليه‏السلام خواهد شد كه فرمودند: «كم من عقل اسير تحت هوي امير.»41

آيت‏اللّه جوادي آملي افزون بر ادلّه نقلي، به شاهدي تجربي نيز استناد مي‏جويد و مي‏نويسد:

فطرت پاك و قلب سليم را از يك جهت مي‏توان به دستگاه گوارش سالم تشبيه كرد كه براي نخستين بار اگر سم را در او وارد كنند، به طور طبيعي نمي‏پذيرد و آن را برمي‏گرداند، اما همين دستگاه، عسل را به راحتي مي‏پذيرد و آن را هضم مي‏كند. كودك انسان نيز براي نخستين بار اگر اقدام به دروغ‏گويي كند، با واكنش فطرت سالم خويش روبه‏رو مي‏شود و با اموري چون سرخ شدن چهره، لكنت زبان و عرق كردن، اين پليدي خلاف فطرت را بالا مي‏آورد.42

پس انسان از آن جهت كه داراي فطرت الهي است مورد ستايش آيات قرآن قرار گرفته و از آن جهت كه در بند طبيعت و تابع شهوت و غضب است، مورد مذمت قرآن است و ضعيف است و هلوع و... .43

اما اينكه چرا فطرت اين‏گونه است و طبيعت آن‏گونه؟ وي پاسخ مي‏دهد: پشتوانه فطرت انسان، روح الهي است، اما طبيعت او به گِل وابسته است. بنابراين همه فضايل انساني به فطرت و همه رذايل به طبيعت او بازمي‏گردند. اگر انسان به طبيعت خود توجه كند و از هويت انساني خود كه روح اوست غافل گردد و به تعبير ديگر44 اگر انسان جايگاه حقايق و اعتباريات را نشناسد و آنها را درهم آميزد و حيات حقيقي‏اش را در امور ناحقيقي هزينه كند، دچار بزرگ‏ترين خسارت و زيان گرديده و نه تنها از پيمودن مسير كمال باز مي‏ماند، بلكه دچار انحطاط مي‏شود تا آنجا كه قرآن مي‏فرمايد: «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.» انسان بايد مناطق امن هستي خويش را از مناطق خطر جدا سازد.45 زيرا آدمي از يك‏سو با فرشته‏خويي و ويژگي‏هاي ملكوتي، به آسمان معطوف است و از سوي ديگر، خصيصه‏هاي حيواني و نباتي او را به زمين‏گرايي مي‏خواند. فرشته‏خويي او يك سره داراي آثار مثبت است و در اين ساحت هيچ خطري او يا ديگران را از سوي او تهديد نمي‏كند. خداي سبحان انسان را فطرتي عطا فرموده است كه نه تنها يك سره نور محض است، بلكه هر آنچه از او نيز نشأت مي‏گيرد حقيقتا نور است. اين فطرت با هيچ كس و هيچ چيز درگير نيست، نه با خود آدمي و نه با ديگري؛ زيرا پرتوي از اين فطرت نوراني، عقل آدمي است كه هر آنچه از او صادر مي‏شود مثبت است؛ به اين بيان كه عقل انسان، نه ضد خود او سخن مي‏گويد و نه با ديگري به تنازع برمي‏خيزد؛ يعني آنكه عاقل است نه با خود مي‏ستيزد و نه بر ديگري ستم روا مي‏دارد. پس عقل و فطرت در هستي انسان، قلمرو پر بركت و بي‏خطري است كه نه محتاج مراقبت و راهنمايي بيگانه است و نه نيازمند هشدار و اعلام خطر؛ از اين‏رو، قرآن كريم هرگونه تغيير و تبديل را در اين قلمرو ملكوتي و بي‏خطر نفي مي‏كند: «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ.» (روم: 30) بنابراين هر كس يك سره اهل اين قلمرو باشد و همه هستي‏اش منوّر به نور فطرت گردد، هرگز به اختلاف و دوگانگي و خودخواهي و ديگر ناهنجاري‏هاي رواني دچار نمي‏شود و پيامبران الهي اين‏گونه‏اند كه در عين تفاوت نسبي و نژادي، برادراني با دين واحدند... .

در اين قلمرو انسان تا جايي تكامل پيدا مي‏كند كه به «افق اعلي» و مقام «او ادني» مي‏رسد كه از مقام فرشتگان برتر است: «وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَي ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي.»(نجم: 7ـ9)46

آيت‏اللّه جوادي آملي پس از بيان قلمرو فطرت و در تبيين قلمرو طبيعت، شئون انسان را به ادراكي و تحريكي تقسيم مي‏كند و مي‏گويد:

اما قلمرو ديگري نيز در حيات گسترده انسان وجود دارد كه بر اساس «إِنِّي خَالِقٌ بَشَرا مِن طِينٍ»(ص: 71) به مرزهاي طبيعت مي‏رسد و با وجود بركات فراواني كه به همراه دارد خطرساز و نيازمند هشدار و مراقبت است و آنچه به عنوان لزوم اعتدال و ميانه‏روي توصيه مي‏شود و در سخناني چون: «خير الامور اوسطها»47 ظهور مي‏كند، مربوط به همين منطقه طبيعت است كه در زواياي آن مي‏توان حس، خيال، تخيل، وهم، شهوت و غضب آدمي را مشاهده كرد كه هر يك از اين امور هم بركت‏آور است و هم خطرساز (در قلمرو فطرت، سخن از خيرالامور اوسطها نيست، بلكه هر اندازه سرعت و سبقت و طلب و همت در حيات طيبه بيشتر باشد عاقلانه‏تر و پسنديده‏تر است.) اين شئون چهارگانه ادراكي (حس، خيال، واهمه و متخيله) اگر تحت فرماندهي پنجمين نيرو يعني عقل نظري درآيد، ثمرات و بركات بزرگي به بار خواهد آورد، اما اگر انسان عقلِ امير را از مسند فرماندهي به زير آورد و شئون ادراكي خود را از تأديب و تعديل و راهنمايي عقل محروم سازد، چنان است كه كابل فشار قوي برق را بدون حريم و پوشش به درون خانه خود وارد كرده، در معرض تماس مستقيم با خويش قرار دهد.48

شئون تحريكي انسان همچون شهوت و غضب نيز داراي دو قلمرو متفاوت است كه يكي بركت‏آفرين و ديگري تباه‏كننده و خطرناك است. پس اين دو قلمرو خطرناك در شئون ادراكي و تحريكي انسان، نيازمند حفاظت و هشدار است. از اين‏رو، خداوند مرزهاي خطر را در ساحت حيات انساني ترسيم كرده و در ده‏ها آيه در قرآن كريم به انسان اعلام خطر فرموده است؛ مثلاً، درباره قوّه خيال با آن‏همه آثار مثبت، هشدار مي‏دهد كه اگر در اين منطقه حفاظت صورت نپذيرد، خطر خيال‏زدگي و رذيلت فخرفروشي، حيات انسان را تهديد مي‏كند و در سه جا، تصريح فرموده است كه خيال‏زده فخرفروش از مدار محبوبيت خدا بيرون است (حديد: 32 / لقمان: 18/ نساء: 36).

پس به عقيده آيت‏اللّه جوادي آملي49 در فرهنگ قرآن هر جا سخن از نكوهش انسان در ميان است، گفت‏وگو از انساني است كه از خاك آفريده شده و هر جا از كرامت و بزرگي مقام انسان سخن مي‏رود، گفت‏وگو درباره انساني است كه مسجود فرشتگان و جانشين خدا در زمين است؛ يعني نكوهش‏ها به طبيعت انسان مربوط است و ستايش‏ها به روح و فطرت او بازمي‏گردد.

بنابراين، به نظر اين دسته، صفات منفي انسان از طبيعت و ذات او ناشي مي‏شود، گرچه ذات و طبيعت وي، فرع و تابعي از فطرت اصيل اوست.

 

مؤلفه‏هاي اصلي پاسخ دوم

الف) انسان به شكل بالقوه واجد همه استعدادهاي مثبت و منفي است. انسان همه اينها را بالقوه داراست، اما هر يك از اين استعدادها در جايگاه و پايگاه خودشان هستند و هر يك شرايط و ويژگي‏هاي خاص خودشان را دارند.

ب) جايگاه استعدادهاي مثبت در فطرت انسان است. از آنجا كه فطرت انسان، با روح الهي پشتيباني مي‏شود، همه ملكات، فضايل انساني و صفات نيك، در فطرت اوست. فطرت، نور محض است و هر آنچه در اوست و از اوست، همه نور است. در فطرت، هيچ نقطه تاريكي وجود ندارد و هيچ خطري انسان را تهديد نمي‏كند.

ج) جايگاه استعدادهاي منفي، در طبيعت انسان است. چون طبيعت انسان، به گل وابسته و از خاك آفريده شده است؛ پس همه رذايل و خصال منفي، در طبيعت اوست. اين وادي انساني نيز، خالي از بركت نيست اما همواره نيازمند حفاظت و مراقبت است.

د) فطرت، اصل است و طبيعت فرع و تابع. گرايش انسان به لحاظ اصل حقيقت خود به سوي فضايل و ملكات الهي ـ انساني است و در حقيقت رغبت و تمايل به كار نيك، طبع نخستين و حالت مستقيم انسان است و ميل به شر و تباهي، حالت ثانوي و انحرافي اوست. انسان ذاتا طالب خوبي‏ها و زيبايي‏هاست و از بدي‏ها گريزان و روي‏گردان است.

ه .) مدح خداوند از انسان ناظر به فطرت و ذم او، ناظر به طبيعت انسان است. تعريف و تمجيد خداوند از انسان مانند خلافت، كرامت، شرافت و ... به افرادي از انسان‏ها تعلق مي‏گيرد كه بتوانند فطرتشان را بر طبيعتشان غالب سازند و با اميال و هواهاي نفساني كه در قلمرو طبيعت‏جولان مي‏دهند مبارزه كنند. انسان‏هايي كه نتوانند خود را از بند طبيعت و شهوت و غضب و... برهانند، از رسيدن به درجات والاي انساني و كمال باز مي‏مانند و سزاوار نكوهش‏اند.

نقد پاسخ دوم: اشكال سومي‏كه بر پاسخ اول وارد شد، بر اين پاسخ نيز وارد است؛ چراكه صاحبان اين ديدگاه، مدح خداوند از انسان را به فطرت او راجع مي‏دانند؛ در حالي كه بسياري از مدح‏ها و تعريف و تمجيدهاي خداوند از انسان به مرحله هستي‏شناختي انسان و ذات و تكوين او برمي‏گردد. اين ديدگاه تنها مواردي را مي‏پذيرد كه مربوط به ارزش‏گذاري صحيح اخلاقي است و انسان به سبب پيروي از فطرتش و غلبه دادن آن بر طبيعت‏اش، مورد مدح خدا قرار گرفته است.

 

پاسخ سوم

ستايش‏ها ناظر به كرامت ذاتي انسان و سرزنش‏ها ناظر به مرحله كرامت اكتسابي انسان است.

آيت‏اللّه مصباح در اين زمينه مي‏گويد: گاهي منزلت انسان به عنوان يك امر تكويني مورد ملاحظه قرار مي‏گيرد و به اصطلاح امروز جنبه ارزشي ندارد و گاهي به عنوان يك مفهوم اخلاقي و ارزشي، ملاحظه مي‏شود.50 يعني يك بار ما با صرف‏نظر از معيارهاي اخلاقي، مي‏توانيم موجودات را با هم مقايسه كنيم و بگوييم اين موجود كامل‏تر از آن ديگري است؛ مثلاً جماد را با نبات و نبات را با حيوان و بگوييم فرضا حيوان كمالي دارد كه نبات ندارد. كلمه كمال در اين موارد معناي ارزشي ندارد، بلكه در اينجا مراتب وجود در نظر است. هستي در يك جا بارورتر است و آثار بيشتري دارد و در جايي كمتر. اما گاهي ما مقام و منزلت انسان را به عنوان ارزش اخلاقي بررسي مي‏كنيم. وقتي مي‏گوييم اين انسان كامل‏تر است يا شرافت دارد، منظور مفاهيمي است كه داراي ارزش اخلاقي است. با توجه به اين مقدمات وقتي آيات قرآن را بررسي مي‏كنيم، مي‏بينيم بسياري از اختلافات كه در آيات هست به همين جا برمي‏گردد. وقتي خدا مي‏فرمايد: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ» (اسراء: 70) در مقام مقايسه با ساير آفريده‏ها چيزهايي را ذكر مي‏فرمايد كه ارزش اخلاقي ندارد، يك سلسله نعمت‏ها را بيان مي‏كند كه به انسان داده و به موجودات ديگر نداده است. در نتيجه، انسان داراي بهره وجودي بيشتر مي‏شود.

اما آنجايي كه در مقام مذمت انسان است و صفات و خصلت‏هاي ناپسند را براي او ذكر مي‏كند، اين ناپسند گاهي از نظر اخلاقي بايد بررسي شود و گاهي از جنبه تكويني. وقتي مي‏فرمايد: «خُلِقَ‏الإِنسَانُ ضَعِيفا»(نساء:28) طبعا در اينجا نيز انسان در مقام مقايسه با موجوداتي است كه اين ضعف‏ها را ندارند، مانند فرشتگان كه داراي نيروهايي بيش از انسان هستند و يا احيانا در برابر قدرت خداوند، ضعف انسان گوشزد مي‏گردد تا مغرور نشود. يعني اي انسان! اگر كمالي داري، ضعف هم داري و همه قوت‏ها و نيروهاي تو در برابر قدرت الهي، چيزي به حساب نمي‏آيد. آياتي هم هست كه در آنها كرامت يا مذمت انسان را تنها از ديدگاه اخلاقي بايد مورد بررسي قرار داد. از آنجا كه آدمي بر حسب فطرت خود، چيزهاي مختلفي را طالب است، بنابراين برخي از مطلوب‏هاي وي خوب و برخي بد هستند؛ يعني ذات انسان از تمايلات مختلفي تركيب يافته است. از ميان تمايلات مذكور، آنچه به حيات فردي مادي انسان مربوط است، حضور فعالي در ساحت ذهن او دارد؛ مثل تغذيه و برآوردن شهوت جنسي و... اما تمايلات متعالي، حالت نهفته‏اي دارند كه بايد بيدار شوند تا در ذهن آدمي حضور يافته و منشأ حركت انسان به كمال باشند. به نظر اين عده نيز آنچه قرآن هواي نفس مي‏خواند و نكوهش مي‏كند، ماندن در ساحت نفس امّاره و برده آن شدن است. اگر انساني تمام نيروي خويش را به اجابت خواست نفس امّاره يا نفس حيواني كه فاقد تمييز و درك است، صرف كند، چنين كسي از ساحت اخلاق و ايمان به دور است.51 و مي‏دانيم كه اصولاً ارزش اخلاقي در رابطه با اختيار مطرح مي‏گردد. اگر اختيار نباشد، ارزش اخلاقي هم وجود ندارد. ستايش يا نكوهش اخلاقي در حق كساني رواست كه با اختيار و گزينش خود، كار پسنديده يا ناپسندي انجام مي‏دهند. اگر انساني مجبور به راه رفتن صحيحي است، از نظر اخلاقي جا ندارد كه مورد ستايش قرار گيرد، چنان‏كه اگر فرض شود كه انساني مجبور به ارتكاب جنايتي شود، باز مورد نكوهش نخواهد بود.52

آيت‏اللّه مصباح در پايان، اين‏گونه نتيجه مي‏گيرد كه يك دسته آيات قرآني ناظر به كرامت تكويني انسان و در واقع هدف مدح در آنها مدح فعل خداست؛ اگر انسان فضيلتي هم دارد به اعتبار اين است كه متعلق تكريمات الهي است وگرنه با نظر دقيق، بايد گفت اين كرامت‏ها از آن خداست، اما جايي كه پاي افعال اختياري به ميان آيد، ديگر جاي كرامت عمومي و همگاني نيست.53

استاد رجبي نيز در تبيين اين ديدگاه مي‏نويسد: تأمل و دقت در آيات قرآن ما را به اين حقيقت رهنمون مي‏كند كه انسان از ديدگاه قرآن داراي دو نوع كرامت است: كرامت ذاتي يا هستي‏شناختي و كرامت اكتسابي يا ارزش‏شناختي.54 مقصود از كرامت ذاتي آن است كه خداوند انسان را به گونه‏اي آفريده است كه در مقايسه با برخي موجودات ديگر، از لحاظ ساختمان وجودي از امكانات و مزاياي بيشتري برخوردار است يا تنظيم و ساختار امكاناتش به شكل بهتر صورت پذيرفته و در هر حال، از دارايي و غناي بيشتري برخوردار است. اين نوع كرامت در واقع حاكي از عنايت ويژه خداوند به نوع انسان است و همه انسان‏ها از آن برخوردارند. از اين‏رو، هيچ كس نمي‏تواند و نبايد به سبب برخورداري از آنها بر موجودي ديگر فخر بفروشد و آن را ملاك ارزشمندي و تكامل انساني خود بداند يا به علت آن مورد ستايش قرار گيرد، بلكه بايد خداوند را بر آفرينش چنين موجودي با چنين امكاناتي ستود آن‏گونه كه خود فرمود: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»؛ زيرا اين كرامت به اختيار انسان ربطي ندارد و انسان چه بخواهد و چه نخواهد از اين كرامت برخوردار است. آياتي همچون (تين: 4 / مؤمنون: 14 / اسراء: 70) و آيات فراواني كه از تسخير جهان و آفرينش آنچه در زمين است براي انسان سخن مي‏گويند (جاثيه: 13) همه بر كرامت تكويني نوع انسان دلالت دارند.

اما مقصود از كرامت اكتسابي، دست‏يابي به كمال‏هايي است كه انسان در پرتو ايمان و اعمال صالح اختياري خود به دست مي‏آورد. اين نوع كرامت برخاسته از تلاش و ايثار انسان بوده و معيار ارزش‏هاي انساني و ملاك تقرب در پيشگاه خداوند است. با اين كرامت است كه مي‏توان واقعا انساني را بر انسان ديگر برتر دانست. همه انسان‏ها استعداد رسيدن به اين كمال و كرامت را دارند، ولي برخي به آن دست مي‏يابند و برخي فاقد آن مي‏مانند. پس در اين كرامت، نه همه انسان‏ها برتر از ديگر موجودات‏اند و نه همه آنها فروتر يا مساوي با ديگر موجودات هستند.55

البته اين قول نيز وجود فطرت الهي در انسان را باور دارد و معتقد است كه انسان با نوعي از جبلّت و سرشت و فطرت آفريده شده كه براي پذيرش دين آمادگي دارد و انبيا در دعوت انسان‏ها به توحيد و پرستش خداوند با موجوداتي بي‏تفاوت روبه‏رو نبوده‏اند، بلكه در ذات و سرشت انسان، تمايل و كششي به سوي توحيد وجود دارد و انسان به صورت ذاتي با خدا آشناست.56

 

مؤلفه‏هاي اصلي پاسخ سوم

الف) انسان برحسب ذات و فطرت خود تمايلات مثبت و منفي را خواستار است.

ب) بين دو مرحله تكوين و ارزش‏گذاري اخلاقي فرق هست.

اين دو مرحله، به نحو كاملاً روشن از هم متمايزند؛ چراكه مرحله هستي‏شناختي انسان، در اختيار خود او نيست و او در اين مرحله هيچ اراده و اختياري در دخل و تصرف در تكوين ندارد. اما در مرحله ارزش‏گذاري و ارزش‏شناختي انسان با توجه به اختياري كه خدا به او داده، مكلف است و بايد پاسخگوي رفتار خويش باشد.

ج) ستايش‏هاي خداوند در مورد انسان، ناظر به مرحله تكوين است.

انسان به گونه‏اي آفريده شده است كه در مقايسه با ديگر موجودات، امكانات و مزاياي بيشتري دارد و كامل بودن و برتر بودن انسان در اينجا به علت توجه ويژه خداوند به اوست كه البته طبق مصالحي كه خداوند مي‏داند به او عنايت كرده است و او هيچ‏گونه نقشي در اين زمينه ندارد.

د) در مرحله ارزش‏گذاري اخلاقي، انسان گاه مدح مي‏شود و گاه مذمت.

از آنجا كه ذات انسان، تمايلات مختلف را طالب است، اگر به تمايلات مثبت علاقه نشان داد و در ساحت تمايلات منفي باقي نماند و خود را به سوي كمال به حركت درآورد شايسته مدح است و اگر تمايلات منفي، تمام دل‏مشغولي‏هاي او را تشكيل داد، سزاوار مذمت است.

ه.) در اين مرحله، اصالت با خوبي‏ها و نيكي‏هاست.

سرشت و ذات انسان، متمايل به سوي خداوند و توحيد اوست و او براي پذيرش دعوت انبيا، آمادگي كامل دارد و بي‏تفاوت نيست.

نقد پاسخ سوم: چنان‏كه در بخش پاياني با عنوان ديدگاه نگارنده خواهد آمد، آنچه در اين ديدگاه وجود دارد و ديدگاه‏هاي ديگر از آن غفلت كرده‏اند نگاه جامعي است كه به انسان دارد، هم به تكوين انسان نظر دارد و هم به تشريع او. هم جنبه هستي‏شناختي‏اش مورد توجه است و هم جنبه ارزش‏شناختي. هم به بعد ذاتي انسان توجه شده و هم به بعد اكتسابي او. هنگامي كه آيات قرآن را بررسي و موارد مدح خداوند از انسان را مطالعه مي‏كنيم معلوم مي‏شود كه بيشتر ستايش خداوند، ناظر به مرحله‏اي است كه انسان، برتر از ديگر موجودات است و داراي رتبه برتري نسبت به آنهاست. مثلاً خلافت انسان در روي زمين، امانت‏داري و تحمل مسئوليت، برتري او بر ديگر آفريده‏ها، برخورداري از كرامت و شرافت ذاتي، تسخير آسمان و زمين و آنچه در آنهاست براي او و... از مواردي است كه در اين مرحله قرار مي‏گيرد و البته اين مدح خداوند، در حقيقت مدح خويش است در آفرينش چنين مخلوق برتري.

يگانه نكته‏اي كه درباره اين ديدگاه بايد گفت اين است كه در مرحله دوم يعني مرحله ارزش‏شناختي انسان، جايگاه و پايگاه هر يك از استعدادهاي مثبت و منفي انسان، بايد با تفصيل بيشتري تبيين گردد و ديدگاه دوم به خوبي توانسته است از عهده آن برآيد.

 

پاسخ چهارم

مذمت و تقبيح خداوند به قناعت انسان به موارد و زمينه‏هاي خلقت او بازمي‏گردد.57

اين ديدگاه، پس از تحليل و تقسيم اوصاف انسان، براي هر يك، حكم ويژه‏اي تعريف مي‏كند.

علّامه محمّدتقي جعفري پس از بيان ده صفت از اوصاف منفي انسان در قرآن مي‏نويسد:

اين اوصاف دهگانه را كه در آيات ملاحظه مي‏كنيم هيچ يك بيان‏كننده ماهيت انساني «به اصطلاح فلسفه‏هاي معمولي» نيست، بلكه بيان يك رشته پديده‏هاست كه با نظر به عوامل مناسبي در انسان‏ها ايجاد مي‏گردد.58

وي سپس اين اوصاف را به سه قسم معين تقسيم مي‏كند: قسم اول، صفاتي است كه با دخالت خود انسان يعني با داشتن اختيار به وجود مي‏آيند؛ از جمله اوصاف مذكور در آيات (يونس: 21 / كهف: 5 / شوري: 48). قسم دوم، صفاتي است كه زمينه خلقت انسان ايجاب مي‏كند كه داراي آن صفات بوده باشد؛ از جمله اوصاف مذكور در آيات (انبياء: 37 / اسراء: 11 / نساء: 28 / معارج: 19). قسم سوم، صفاتي است كه از زمينه خلقت ناشي نمي‏گردد، بلكه مجموعه واحدهاي منجر به زمينه طبيعي‏اش مقتضي داشتن آن صفات است؛ از جمله صفات مذكور در آيات (عاديات: 8 / روم: 33 / علق: 6 / اسراء: 100).

آن صفات پست انساني كه با دخالت شخصيت و اختيار او به وجود مي‏آيند مورد ابهام و اشكال نيست؛ زيرا به حد كافي تعادل ميان حجت و باز خواست در قرآن وجود دارد. چون از آن طرف كه دستور داده است ظلم نكنيد از طرف ديگر گفته است: «لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا.»(بقره: 286) بنابراين، پديد آمدن صفت تعدي و تجاوز به ديگران با امكان عدالت و عدم تعدي مي‏تواند صفت پست اختياري بوده باشد.59

اما قسم دوم، ممكن است گفته شود صفتي را كه زمينه خلقت ايجاب مي‏كند چگونه مي‏توان محكوم ساخت؛ زيرا صفت مزبور مانند شتابگري يا ضعف، به طور جبر در انسان ايجاد شده است، بنابراين مسئوليت و ذم اين‏گونه اوصاف منطقي نيست. براي پاسخ دادن به اين پرسش بايد ميان دو مسئله فرق بگذاريم؛ زيرا بيان وضع آفرينش و مقتضاي خلقت انسان يك مسئله است و مذمت و توبيخ برداشتن چنين وضعي، مسئله ديگري است. آن‏گاه كه مسئله مربوط به زمينه خلقت انسان مي‏گردد، اين زمينه مورد ملامت و توبيخ قرار نمي‏گيرد، بلكه قناعت ورزيدن انسان به اين زمينه است كه نكوهش مي‏شود. اگر عوامل ضروري، وجود ميكرب را در هوايي كه تنفس مي‏كنيم يا در آبي كه مي‏آشاميم ايجاب كند و وجود ما در آن هوا يا بودن آن آب در پيرامون، به اختيار نباشد، به خود اين وضع ملامت نمي‏شويم، بلكه از آن جهت كه قدرت تغيير مكان و هوا و به دست آوردن آب پاكيزه را داريم به سوي اين تغيير دادن تحريك مي‏شويم و به عبارت روشن‏تر، تحريك به تغيير وضع، غير از محكوم كردن خود آن وضع است. خداوند نمي‏گويد كه شما چرا هلوع آفريده شده‏ايد؟ چرا زمينه خلقت شما شتابگري است؟ بلكه مي‏فرمايد چرا در اين وضع خود را محبوس كرده‏ايد؟ شيرخوردن كودك در دوران شيرخواري قبيح نيست، ولي از آن جهت كه طبيعت شيرخوار رو به تكامل است، بايد غذاي او تغيير كند. حال اگر زمينه آميزش حيات انساني با پديده‏هاي مادي اقتضا مي‏كند كه عجول يا ناتوان باشد، اين آميزش تقبيح نمي‏شود، بلكه ميخكوب شدن در اين وضع و جريان به سمت متضاد با جريان تكاملي روح، ناشايست است.60

علّامه جعفري، در توضيح قسم سوم از صفات پست انساني كه ناشي از مجموعه واحدهاي منجر به زمينه طبيعي اوست مانند «طغيانگري» در موضعي كه خود را بي‏نياز بداند، مي‏فرمايد: اين طغيانگري در زمينه خلقت انساني نيست، بلكه معلول مجموعه عواملي است كه با نظر به ريشه‏هاي آنها راجع به طبيعت مادي انسان مي‏باشد. در همين صفت طغيانگري وجود خود انسان كافي نيست، بلكه براي بروز اين صفت بايد انسان‏ها و روابط آنها با يكديگر و قوانيني براي تنظيم آن روابط مقرر بوده باشد. در اين صورت، خودپرستي او را وا مي‏دارد كه «خود طبيعي» خويش را به ديگران مقدم بدارد و عليه همه قوانين و حقوق مقرر طغيان كند. در اين قسم از اوصاف محقر و پست نيز توبيخ و تقبيح متوجه اصل ريشه‏هاي آنها نيست؛ زيرا اصل طبيعت حيات انساني مقتضي حفظ خود مي‏باشد كه در صورت مهار نشدن به شكل اوصاف مزبور برمي‏آيند. تقبيح و توبيخ بدان جهت، جنبه منطقي پيدا مي‏كند كه انسان مي‏تواند حركت و جريان ديناميسم زندگي را به وسيله عقل و وجدان و قوانين الهي طوري تنظيم نمايد كه به طغيانگري منجر نگردد. از آن طرف همه اين اوصاف فردي هنگامي كه در زندگي اجتماعي وارد فعاليت مي‏شود قيافه‏ها و نمودها و آثار بسيار گوناگوني پيدا مي‏كند.

وي نهايتا اين‏گونه نتيجه مي‏گيرد كه: «اگر انسان به حال طبيعي خود رها شود به پستي مي‏گرايد.»61

اين قول، وجود برخي از صفات منفي در انسان را ناشي از زمينه خلقت او مي‏داند، اما در عين حال انسان را به حركت از زمينه خلقت و عبور از صفات منفي و تبديل آنها به شرايط مثبت وامي‏دارد.

 

مؤلفه‏هاي اصلي پاسخ چهارم

الف) همانند زمينه‏هاي مثبت در خلقت انسان، زمينه‏هاي منفي نيز در انسان آفريده شده و وجود دارد.

زمينه آميزش و اختلاط حيات انسان با پديده‏هاي مادي اقتضا مي‏كند كه خداوند برخي از صفات منفي را در او پديد آورد. صفاتي مانند شتابگري يا ضعف را خداوند در زمينه آفرينش انسان قرار داده است.

ب) مذمت و سرزنش خداوند از انسان، به دليل متوقف شدن او در زمينه‏هاي منفي خلقت اوست.

در اينجا، چون اين صفات را خداوند در انسان ايجاد كرده است، پس ضرورتا مذمت‏هاي او به خود اوصاف و ايجاد آنها برنمي‏گردد؛ زيرا اين صفات را خودش در انسان آفريده است و ذم آنها منطقي نخواهد بود. آنچه نكوهش مي‏شود اين است كه چرا انسان خود را در همان زمينه خلقت محبوس كرده است؟ چرا او در هلوع بودنش متوقف شده است؟ چرا به شتابگري‏اش قناعت ورزيده است؟ و چرا به سمت كمال حركت ننموده است؟ انسان مي‏تواند به مدد عقل و قوانين الهي خودش را از اين زمينه طبيعي برهاند و به درجات والاي انساني برساند.

نقد پاسخ چهارم: اين ديدگاه در زمينه مدح خداوند از انسان ساكت است، اما در زمينه نكوهش او از انسان، بر اين استوار است كه چون انسان در زمينه خلقتش متوقف شده و به تعبير ديگر به حال طبيعي‏اش رها شده و به سوي كمال حركت نمي‏كند، مستوجب نكوهش خداوند است. در پاسخ به اين پرسش كه انسان چگونه مي‏تواند خود را از اين مرحله عبور دهد و به درجات والاي انساني برساند، اين ديدگاه انسان را به پيروي از عقل و قوانين الهي و مكتب وحي رهنموني مي‏كند؛ يعني انسان در صورت تربيت تحت نظارت قوانين الهي، از اين بند رهايي مي‏يابد. چنان‏كه ملاحظه مي‏شود، اين همان مطلبي است كه ديدگاه اول نيز بر آن تأكيد مي‏كرد و انسان منهاي ايمان را ناقص و داراي صفات زشت مي‏دانست. پس شايد بتوان با اندك تسامحي نتيجه ديدگاه‏هاي اول و پنجم را مشترك شمرد.

 

پاسخ پنجم

برخي ديگر، مذمت‏هاي قرآن را از انسان، به دليل به كارگيري ناصحيح او از كشش‏ها و غرايز مثبت و سودمند او مي‏دانند.

آيت‏اللّه سبحاني در كتاب منشور جاويد با طرح اين پرسش كه آيا انسان آميزه‏اي از خير و شر است، مي‏نويسد:

در آغاز نظر، انسان به صورت موجودي كه از خير و شر و يا مثبت و منفي تركيب يافته است تجلي مي‏كند و آدمي مي‏انديشد كه انسان آميزه‏اي است از خير و شر، از خوبي و بدي، از مثبت و منفي و هر كدام از اين ابعاد براي جهتي و مصلحتي در آفرينش او به كار رفته است. اين نوع برخورد با انسان با آزموني كه از او داريم و با ظواهر برخي از آيات كه در اين زمينه وارد شده است كاملاً تطبيق مي‏كند؛ زيرا قرآن در بيان آفرينش او به ابعاد مثبت و منفي وجود او اشاره مي‏كند و در بدو نظر تصور مي‏شود كه آفرينش او با خير و شر آميخته است.62

وي در توضيح اين نظر و تحليل ابتدايي يادآور مي‏شود كه در نهاد انسان، سائقه‏هاي مختلفي وجود دارد و اگر در آفرينش او نهاد حق‏طلبي و حقيقت‏دوستي، عدالت‏خواهي و نيك‏جويي هست، در مقابل آن، كشش‏هايي مانند خودخواهي، سودجويي، مقام‏طلبي، ثروت‏اندوزي و شهرت‏خواهي نيز وجود دارد و هرگز نمي‏توان به اين دو نوع سائقه به يك نظر نگريست.63

بي‏گمان يك نوع از اين كشش‏ها از روح ملكوتي او سرچشمه مي‏گيرد و ديگري از وجهه مادي و خاكي او؛ از اين جهت مي‏گويند: انسان آميزه‏اي است از خير و شر، از مثبت و منفي.

ظواهر برخي از آيات مربوط به آفرينش انسان نيز اين تحليل بدوي را تأييد مي‏كند؛ زيرا قرآن در توصيف انسان به جهات قوت و ضعف او اشاره مي‏كند و او را با صفات مختلف و گوناگون وصف مي‏نمايد.

در ادامه آيت‏اللّه سبحاني با اشاره به نظر ديگري كه نهايتا نظر ترجيحي ايشان است مي‏افزايد: «در اينجا نظر ديگري است كه از نظر نخست عميق‏تر و ظاهر آيات نيز بر آن قابل انطباق مي‏باشد و آن اينكه مجموع كشش‏هاي موجود، در آفرينش انسان، همه خير و خوب، همگي مثبت و سودمند بوده و در سراسر وجود او غريزه شري وجود ندارد و اگر يكي از اين غرايز از وجود او كنار برود و از حيات او حذف شود زندگي او دچار اختلال شده و انسانيت، به خطر مي‏افتد.»

انساني كه خدا در آفرينش او خود را با جمله «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» (مؤمنون: 14) توصيف مي‏كند، نمي‏تواند آميزه‏اي از خير و شر، از خوبي و بدي باشد، چيزي كه هست اين است كه برخي از غرايز مانند شمشير دو لبه، يا سكه دو رويه است كه اگر صحيح رهبري نشوند، و چنانچه از طريق عقل و خرد مهار نگردند، مايه تباهي او مي‏شوند و آنچه ابعاد منفي خوانده مي‏شوند و مظهر شر و بدي مي‏گردند، همگي نتيجه غرايز رهبري نشده و تعديل نيافته است كه زندگي و بقاي انسان به آنها بستگي دارد و اين مسئله غير از اين است كه بگوييم در آفرينش او خير و شر، خوبي و بدي به هم آميخته شده است.64

بنابراين، به نظر وي هرگز در نهاد انسان ابعاد منفي و شر به صورت ابتدايي وجود ندارد، بلكه آنچه بُعد منفي يا شر ناميده مي‏شود، طغيان يافته يك رشته غرايز ضروري وجود انسان است كه بر اثر فقدان رهبري صحيح به چنين صورتي درمي‏آيند. مثلاً حرص و آز در انسان حالت طغيان‏يافته غريزه حب ذات يا خودخواهي است كه بر اثر فقدان تعديل، حالت حرص و آزمندي به خود مي‏گيرد. حالت مجادله‏گري انسان، شاخه‏اي از حس كنجكاوي اوست. چيزي كه هست اين است كه اعمال اين حس در موارد ديگر براي كشف حقيقت و واقع‏گرايي است، ولي آنجا كه به صورت جدال درمي‏آيد، اين حس در طريق يك رشته اغراض غيرصحيح قرار مي‏گيرد و انسان حالت مناقشه‏گري به خود مي‏گيرد و همچنين است ديگر غرايز منفي انساني.

آيت‏اللّه سبحاني بر اين نظر خويش كه ابعاد منفي، حالت‏هاي طغيان‏پذيري غرايز انساني است و اين ابعاد، ابتدائا در نهاد بشر نبوده است، اين‏گونه شاهد مي‏آورد كه قرآن در مواردي كه انسان را به اصطلاح با ابعاد منفي توصيف مي‏كند، به دنبال آن، افراد صابر را كه داراي اعمال صالح و نيك مي‏باشند از اين ابعاد فورا استثنا مي‏كند و مثلاً مي‏فرمايد: «إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَـئِكَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ» (هود:10ـ11) و يا: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ... .» (عصر: 2ـ3) اين استثنا گواه بر اين است كه شرور و بدي‏ها و به اصطلاح ابعاد منفي در وجود انسان به صورت ابتدايي وجود ندارد؛ زيرا آفرينش همه انسان‏ها يكسان بوده و در اين مورد تبعيضي نيست، بلكه يك چنين حالات، معلول طغيان‏پذيري غرايز افراد غيرمؤمن به خداست، ولي گروه با ايمان كه در برابر محرمات، حالت استقامت و خويشتن داري دارند، از چنين طغيان پيراسته بوده و غرايز آنان در مسير صلاح و تكامل آنان قرار مي‏گيرد. به ديگر سخن: انساني كه از مكتب وحي و تعاليم حيات‏بخش پيامبران دوري جويد، غرايز دروني او، وي را عنود، لجوج و ستمگر و آزمند بار مي‏آورد، ولي آن‏گاه كه روح او از مكتب وحي الهام بگيرد و در او حالت خداترسي پديد آيد، اين غرايز شكل ديگري به خود مي‏گيرند و همگي از عناصر سازنده تكامل او هستند.65

وي در پايان بحثش اين سؤال را طرح مي‏كند كه: «اگر اصل غرايز مايه بقاء حيات انسان است، فلسفه انعطاف و طغيان و يا كاهش‏پذيري آن چيست؟ و چرا آفرينش ما با چنين حالتي توأم و همراه است؟ و به ديگر سخن: چرا انسان به گونه‏اي آفريده شده است كه مي‏تواند جلو اعمال غريزه را بگيرد و يا در اعمال آن زياده روي نشان دهد و فلسفه داشتن چنين حالت در آفرينش انسان چيست؟»66

و پاسخ مي‏دهد: «داشتن چنين حالت، پايه تكامل و مقدمه رشد انسان است و اگر انسان داراي چنين اختيار و آزادي نبود هرگز نمي‏توانست از نظر روح و روان يا جسم و تن تكامل پيدا كند. موجود فاقد آزادي كه در مسئله غرايز يك حالت بيش براي او مطرح نباشد نمي‏تواند در مسير تكامل گام نهد و موجود ملكوتي شود. موجودي متكامل مي‏گردد كه بتواند از حب ذات براي حفظ اصل وجود خود (آن هم به خاطر يك رشته اهداف) بهره بگيرد، نه خود را اسير مال و منال سازد و حريص ثروت و ديگر مظاهر مادي شود. انساني مي‏تواند به قله تكامل برسد كه بتواند از حس علم براي كشف حقيقت بهره بگيرد نه اينكه آن را وسيله شيطنت قرار داده و حقايق مسلم را انكار كند. و خلاصه اينكه: مفهوم تكامل درباره انساني صادق است كه وي بر سر دو راهي‏ها بتواند مسير غرايز را دگرگون سازد و به آنها هدف بخشد و اين توانستن و كردن است كه تكامل مي‏آفريند، ولي موجودي كه دست او در مهار كردن و هدف دار ساختن غرايز كوتاه و بسته باشد از قافله تكامل عقب مانده و هيچ‏گاه به آن نمي‏رسد.»67

اين قول، هيچ صفت منفي را در ذات انسان سراغ ندارد و زمينه خلقت انسان را كاملاً مثبت مي‏داند.

 

مؤلفه‏هاي اصلي پاسخ پنجم

الف) كشش‏هاي موجود در آفرينش انسان همگي مثبت و سودمندند و هيچ غريزه شري در انسان به صورت ابتدايي وجود ندارد. انسان نمي‏تواند آميزه‏اي از خير و شر باشد، بلكه هر چه در انسان هست همه خير و مثبت است. تمام صفاتي را كه خداوند در زمينه خلقت انسان قرار داده همه خير است و ضروري وجود انسان.

ب) برخي از غرايز مثبت، در صورت رهبري نشدن صحيح، به شكل صفات منفي ظهور مي‏نمايند.

در حقيقت، ابتدائا هيچ بُعد منفي و شري در وجود انسان نيست، بلكه برخي از غرايز مثبت و سودمند در صورتي كه تعديل نيابند و هدايت و راهبري صحيح نشوند به صورت مظهر شر و بدي درمي‏آيند و مايه تباهي انسان مي‏شوند؛ يعني اين صفت منفي، همان غريزه ضروري وجود انساني‏است كه چون به شكل درستي، هدايت نشده است طغيان كرده و جنبه منفي به خود گرفته است.

ج) مذمت‏هاي خداوند، به استفاده ناصحيح انسان از غرايز مثبت و در حقيقت به بهره نگرفتن صحيح از آنها و هدايت نكردن آنها تحت نظر مكتب وحي و تعاليم حيات‏بخش پيامبران برمي‏گردد.

نقد پاسخ پنجم: اولين مطلب در تحليل اين ديدگاه آن است كه آيا بهتر نيست به جاي اينكه بگوييم غرايز همگي مثبت و سودمندند آنها را داراي قابليت‏هاي دوسويه‏اي بدانيم كه هم قابليت مثبت بودن در آنهاست و هم قابليت منفي شدن تا از اين اشكال كه يك غريزه ماهيتا مثبت چگونه به غريزه منفي تبديل مي‏شود نيز پاسخ گفته باشيم. در صورتي كه بپذيريم غرايز مثبت هم وجود دارد، آيا مي‏توان گفت همه آنها مثبت‏اند؟ در حالي كه اين ديدگاه همه غرايز را مثبت مي‏داند و براي غرايز شر هيچ جايگاهي قائل نيست.

مطلب بعدي اينكه اولاً اين قول هم در ناحيه مدح خداوند از انسان ساكت است و ثانيا ذم او را به دليل استفاده ناصحيح انسان از غرايز مثبت مي‏داند. سؤال اين است كه استفاده صحيح از غرايز به چه صورتي بايد باشد؟ پاسخ صاحبان اين ديدگاه، هدايت اين غرايز تحت تعاليم مكتب انبياء است و اين همان مطلبي است كه ديدگاه‏هاي اول و چهارم نيز بر آن تأكيد مي‏كردند.

 

پاسخ ششم

همه اين آيات (توصيفگر انسان) ناظر به يك بُعد يا يك مرحله وجودي انسان نيست؛ بلكه برخي مربوط به انسان آغازين و برخي ديگر راجع‏به انسان فرجامين است.68

از اين نظرگاه نيز، انسان واجد همه استعدادها و گرايش‏هاي مثبت و منفي است، اما نهايتا اصالت با جنبه مثبت و متعالي وجود انسان است.

يكي از محققان در تبيين‏اين ديدگاه اين‏گونه مي‏نگارد:

انسان داراي قوا و استعدادهاي فراواني است كه در طول زندگي خود، با اختيار و انتخاب و اراده‏هاي دمادم، به آنها فعليت مي‏بخشد. در واقع، انسان در صحنه حيات و زندگاني، خود را مي‏سازد و به خود شكل مي‏دهد... .69

وي با تفكيك ميان انسان آغازين و انسان فرجامين70 مي‏گويد:

از نظر اسلام، انسان آغازين تعيّن دارد. انسان ويژگي‏ها و اوصافي دارد كه ميان تمام افراد اين نوع مشترك است. انسان آغازين چيزي هست، نه آنكه هيچ نباشد، گرايش‏هايي دارد، كمال‏هايي دارد، ميل‏ها و خواسته‏هايي دارد، همچنين بينش‏ها و شناخت‏هايي دارد؛ اما ويژگي خاص انسان آن است كه فعليتي كه پيش رو دارد يك فعليت از پيش تعيين شده نيست، بلكه بسيار گوناگون و مختلف است. انسان تمام آنچه را مي‏تواند داشته باشد از آغاز ندارد و همه آنچه از آغاز مي‏تواند داشته باشد نيست؛ بلكه چونان ماده‏اي است كه صورت‏هاي بسيار متفاوتي را مي‏تواند واجد شود و فعليت‏هاي بسيار مختلفي را مي‏تواند در خود بپذيرد. صدرالمتألّهين در اين‏باره مي‏نويسد: بدان كه در هيچ نوعي از انواع موجودات اختلافي كه در افراد بشر يافت مي‏شود وجود ندارد و اين بدان سبب است كه ماده انساني به گونه‏اي آفريده شده است كه در آن استعداد انتقال به هر صورتي از صور و اتصاف به هر صفتي از صفات تحقق دارد.71 پس ويژگي خاص انسان آن است كه خودش به خودش تعيّن نوعي مي‏دهد.

بنابراين، انسان در آغاز يك نوع است و در انجام، انواع مختلف و گوناگون است. اين‏گونه نيست كه خداوند انسان را از آغاز مختلف آفريده باشد، بلكه اين خود انسان است كه با اختيار و انتخاب و اراده آزاد، خود را در نوعي خاص مندرج مي‏كند و به خودش تعيّن نوع مي‏دهد.72

نويسنده كتاب سرشت انسان مبناي نظريه خويش را آن مي‏داند كه علوم و ادراكات و ملكات انسان در جان او رسوخ مي‏كند و با او متحد مي‏گردد و انسان در يك تحول مستمر و پيوسته، در جريان شدن قرار دارد. انسان با ملكاتي كه از طريق اعمال خود كسب مي‏كند متحد مي‏گردد و همان‏ها مي‏شود.

وي اين‏گونه نتيجه مي‏گيرد كه بايد ميان انسان آغازين و انسان فرجامين تفكيك كرد. انسان آغازين يك حكم و انسان فرجامين حكمي ديگر دارد.73 از اين‏رو، ممدوح بودن يكي، با مذموم بودن ديگري منافاتي ندارد و شرافت، كرامت و برتري يكي با دنائت، رذالت و پستي ديگري هيچ تهافتي ندارد. در بحث از انسان و آياتي كه بيانگر جايگاه و منزلت اوست بايد كاملاً هوشيار بود كه سخن بر سر كدام انسان است، انسان آغازين يا انسان فرجامين.

او براي روشن شدن بيشتر مطلب، به بعضي از مصاديق نيز اشاره مي‏كند؛74 از جمله: «وقتي گفته مي‏شود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ.» (تين: 4) سخن بر سر انسان آغازين است و آن‏گاه كه گفته مي‏شود: «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ.» (تين: 5) موضوع انسان فرجامين است. وقتي قرآن مي‏فرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا.» (روم: 30) موضوع انساني است كه در ابتداي راه است و مايه‏ها و دارايي‏هاي نخستين انسان بيان مي‏شود و آن‏گاه كه گفته شود: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف:179)انسان‏فرجامين‏به‏تصويركشيده‏شده‏است.»75

اما مي‏پرسيم: انسان آغازين چيست و كيست؟ و چه گرايش‏ها و توانايي‏هايي دارد؟ در پاسخ اين‏گونه آمده است: «انسان آغازين، تصوير مشخص و واحدي دارد. او موجودي است داراي فطرت الهي، خداجو، خداشناس، خدا دوست، خداپرست و خداخواه. آفريده‏اي است كه گرايش به خوبي و فضيلت دارد، خيرخواه است، نوع دوست است، دانش‏پژوه‏و جست‏وجوگراست، مي‏خواهد بداند، مي‏خواهد پرتوان و قدرتمند باشد، زيبادوست و جمال‏گراست، ميل به خلّاقيت و ابتكار دارد، مي‏خواهد آزاد باشد، اسير ديگران و زيرِ سلطه هم رديفان نباشد، ميل به بقا و جاودانگي دارد و از فنا و نابودي مي‏هراسد.76

انسان آغازين از اين عناصر تشكيل شده است، اما همه‏اش اينها نيست، بلكه سكه وجود انسان رويه ديگري نيز دارد. انسان آغازين خود خواه است، استخدام‏گر است، مي‏خواهد همه چيز و همه كس را در جهت منافع خويش به كار گيرد، ستمگر است، عجول و شتابگر است، تنگ چشم و ممسك است، طماع و حريص است، تن‏پرور و لذت‏جوست.»77

وي با اين بيان براي انسان آغازين، دو ساحت تصوير مي‏كند و مي‏نويسد:

حقيقت آن است كه انسان دو رويه و دو جنبه دارد: از سويي داراي گرايش‏هاي متعالي و برتر است و از سوي ديگر، تمايلات حيواني و پست دارد. در حقيقت انسان، مجمع گرايش‏هاي متضاد مي‏باشد. در درون او فرشته و شيطان گرد آمده‏اند. به تعبيري انسان داراي دو من است: منِ سفلي (فرودين) و منِ علوي (متعالي)78 بدين معنا كه هر فرد انساني، يك موجود دو درجه‏اي است، در يك درجه حيوان است مانند همه حيوان‏هاي ديگر و در درجه ديگر داراي يك واقعيت متعالي، ملكوتي و آسماني است كه بخش اصيل وجود انسان را تشكيل مي‏دهد و انسانيت انسان در حقيقت به همين تمايلات و گرايش‏ها و قوا و استعدادهاي ملكوتي او وابسته است. در واقع، انسانيت انسان را، همان من علوي و متعالي انسان تشكيل مي‏دهد؛ به گونه‏اي كه انسان با از دست دادن آن، خود را از دست داده و باخته است. و كسي كه من علوي و مقتضيات آن را به فراموشي سپارد، خود واقعي و راستين خويش را فراموش كرده است.79

گرچه ابتدا ممكن است تصور شود كه الفاظ و عبارات، نشان از تبيين ديگري از سازگاري بين دو دسته آيات، داشته باشند، اما نهايتا اين قول با تقسيم دارايي انسان به دو منِ علوي و سفلي و اصالت دادن به من علوي، به قول دوم (فطرت و طبيعت) ارجاع مي‏كند و در حقيقت صفات منفي انساني را ناشي از ذات و طبيعت و من سفلي او مي‏داند.

 

مؤلفه‏هاي اصلي پاسخ ششم

الف) انسان، همه گرايش‏هاي مثبت و منفي را به صورت بالقوه داراست.

ب) انسان در آغاز، يك نوع است، (انسان آغازين) اما در انجام، انواع مختلفي است (انسان فرجامين).

ج) انسان آغازين، داراي دو ساحت و دو درجه است. انسان آغازين، هم داراي گرايش‏هاي متعالي و برتر است و هم استعداد صفات پست حيواني در او وجود دارد. در حقيقت استعداد تمام صفات نيك و بد در انسان آغازين وجود دارد. به تعبيري انسان آغازين، مجمع فرشته و شيطان است.

د) از دو ساحت انسان آغازين، يكي اصل است و ديگري تابع. بخش اصيل وجود انسان، همان واقعيت ملكوتي وآسماني‏وگرايش‏هاي‏برتراوست. انسانيت انسان به همين تمايلات و استعدادهاي الهي او وابسته است.

ه .) آنچه خداوند در قرآن، از انسان مدح مي‏كند، مربوط به انسان آغازين است و مذمت‏هاي او در قرآن ناظر به انسان فرجامين.

درباره اينكه اين گفتار آيا مي‏تواند به شكل يك ديدگاه مستقل عرضه گردد يا اينكه وجوه مشترك فراواني با اقوال ديگر دارد در پايان اين بحث، به آن خواهيم پرداخت.

نقد پاسخ ششم: چنان‏كه گفتيم، صاحب اين ديدگاه پس از اينكه دو تصوير آغازين و فرجامين را براي انسان به نمايش مي‏گذارد، انسان آغازين را داراي دو ساحت و دو درجه و دو من مي‏داند: من علوي كه محل گرايش‏هاي عالي و متعالي است و من سفلي كه مركز گرايش‏هاي پست حيواني است. اصالت هم با من علوي يعني خوبي‏ها و نيكي‏ها و زيبايي‏هاست. چنان‏كه ملاحظه مي‏شود تا اينجاي اين قول، با ديدگاه دوم (فطرت و طبيعت) كاملاً مطابق است.

وي ستايش‏هاي خداوند از انسان را مربوط به انسان آغازين مي‏داند. اشكالي كه در اينجا به ذهن متبادر مي‏شود اين است كه مگر انسان آغازين، دو ساحت و دو درجه نداشت؟ مگر انسان آغازين مجمع هر دو گرايش‏هاي شيطاني و الهي نبود؟ مدح به كدام ساحت انسان آغازين تعلق مي‏گيرد؟ به ساحت علوي يا به ساحت سفلي؟ مضافا اينكه وي مذمت‏هاي قرآن را هم به انسان فرجامين متعلق مي‏داند. در حالي كه طبق همين ديدگاه، انسان فرجامين داراي انواع مختلف و گوناگوني است. مذمت خداوند به كدام نوع از انسان فرجامين تعلق مي‏گيرد؟ آيا همه انسان‏هاي فرجامين مورد مذمت‏اند؟ در حالي كه به طور قطع و يقين بسياري از آنها، به سبب ايمان و عمل صالح‏شان، بايد مورد مدح و ستايش باشند.

علاوه بر همه اين پرسش‏ها، اشكالي كه بر قول اول و دوم وارد كرديم بر اين قول نيز وارد است. بنابراين علاوه بر اين كه مطلب جديدي در اين ديدگاه به چشم نمي‏خورد، اشكالاتي نيز بر آن وارد است.

 

پاسخ هفتم

برخي قائلند كه نكوهش‏هاي قرآن از انسان از آن حكايت دارد كه انسان هم استعدادهاي مثبت دارد و هم استعدادهاي منفي، انسان هم داراي قوا و استعدادهاي خيرخواهانه است و هم داراي قوا و استعدادهاي شرورانه؛ هم زمينه‏هاي فضيلت در انسان وجود دارد و هم زمينه‏هاي رذيلت. انسان هم مي‏تواند استعدادهاي مثبت خود را به فعليت برساند و هم استعدادهاي منفي خود را.

يكي از محققان براي تبيين ديدگاه خويش ابتدا فطرت را به مجموعه استعدادها و گرايش‏هاي رواني انسان كه خداوند در جهت هدايت تكويني او، آنها را آفريده است تعريف مي‏نمايد80 و طبق اين تعريف نتيجه مي‏گيرد كه همه استعدادها و نيروهاي دروني انسان را بايد جزو فطريات وي دانست. چه گرايش‏هاي مثبت دروني و چه گرايش‏هايي كه به ظاهر منفي به نظر مي‏رسند همگي جزو فطرت و سرشت اولي انسان به شمار مي‏روند. به نظر وي اين تفسير كه فقط گرايش‏هاي نيك و خير را جزو فطرت انسان بدانيم و گرايش‏هايي را كه به نظر بد و شر به نظر مي‏رسند جزو غريزه به حساب آوريم صحيح نيست؛ چراكه در بسياري از موارد كلمه غريزه مترادف با فطرت به كار مي‏رود. پس در معناي عام فطرت همه استعداهاي انساني چه مثبت و چه منفي منظور شده است، در حالي كه در معناي خاص آن فقط استعدادهاي مثبت موردنظر است و بس.

وي در بيان ويژگي‏هاي امور فطري مي‏نويسد: «امور فطري در ابتدا بالقوه بوده و به مرور زمان بر اثر عوامل و شرايط گوناگون فعليت پيدا مي‏كنند. اين امور در آغاز تولد انسان فعليت ندارند، بلكه به صورت استعداد در نهاد انسان نهفته‏اند و بر اثر عواملي اين استعدادها رشد و نمو كرده تا جايي كه فعليت پيدا مي‏كنند. مانند دانه سيبي كه در ابتدا به صورت بالقوه سيب است؛ يعني استعداد سيب شدن در آن است كه اگر در شرايط مساعد از نظر هوا و خاك و مراقبت‏هاي كشاورزي قرار گيرد، بر اثر مرور زمان شكوفا مي‏شود تا جايي كه پس از طي مراحلي به صورت يك سيب كامل درمي‏آيد. بنابراين انسان در آغاز تولد نه مانند حيوان است كه فاقد هيچ‏گونه گرايش فطري باشد و اعمال او فقط بر اساس غريزه باشد و نه مانند يك انسان كامل است كه خصلت‏هاي فطري در او بالفعل موجود باشد، بلكه اين گرايش‏ها در ابتدا استعداد محض بوده و كم‏كم‏رشدپيداكرده‏وبه فعليت مي‏رسند.81

تنها فرقي كه ميان رشد گرايش‏هاي فطري و يك دانه سيب وجود دارد اين است كه شرايط مساعد براي فعليت پيدا كردن استعدادهايي كه در درون هسته سيب هست تا به صورت سيب كامل درآيد محدود است، در حالي كه شرايط براي شكوفايي استعدادهاي دروني انسان به آن صورت محدود نيست. از اين گذشته شرايط مساعد براي هسته سيب تحت اختيار هسته نمي‏باشد و اين شرايط را بايد محيط بيروني يا باغبان ايجاد كند، در حالي كه بسياري از زمينه‏هاي رشد استعدادهاي انسان تحت اختيار انسان مي‏باشد و انسان زير سيطره جبر بيرون قرار ندارد. و همين نقش اختيار در رابطه با رشد اين استعدادهاست كه بافت اين استعدادها را از نظر رواني به صورت پيچيده درمي‏آورد. همچنين امور فطري در پيدايش خود احتياجي به تعليم و رهبري ندارند؛ يعني بدون آنكه كسي گرايش فطري را در انسان ايجاد كند يا به تعليم آن در انسان بپردازد، به رهبري خود فطرت ظهور پيدا مي‏كند. البته اين سخن بدان معنا نيست كه گرايش‏هاي فطري در پرورش خود احتياج به تعليم و تعلم و يا رهبري صحيح نداشته باشند، بلكه همه گرايش‏هاي فطري هنگامي رشد صحيح پيدا مي‏كنند كه درست هدايت شده باشند.»82

وي سپس به شهادت يك سلسله آيات مي‏گويد: قرآن، انسان را داراي فطرت مي‏داند. البته فطرت به معناي خاص يعني دارا بودن يك سلسله تمايلات مثبت دروني. اما به اين پرسش كه آيا قرآن، انسان را داراي تمايلات منفي دروني نيز مي‏داند يا خير؟ وي جواب مي‏دهد:

از ديدگاه قرآن كريم، انسان موجودي است دو بعدي؛ يعني طبيعت انساني هم داراي بعد مثبت است و هم داراي بعد منفي. انسان هم مي‏تواند سير صعودي پيدا كند و هم سير نزولي. انسان هم نفس لوامه و سرزنشگر دارد كه او را به فضايل و نيكي‏ها سوق مي‏دهد و هم نفس اماره كه او را به سوي رذايل و زشتي‏ها امر مي‏كند. نفس انسان هم داراي نيروي صلاح است و هم داراي نيروي فساد.83

وي در پاسخ به اين سؤالات كه: چرا خداوند در نهاد و طبيعت انسان گرايش به رذايل را قرار داده است؟ و اگر گرايش به زشتي‏ها را قرار داده است پس چرا از او انتظار تعالي و تكامل دارد؟ آيا مي‏توان از موجودي كه در نهادش گرايش به حرص و بخل و حب مال و فخرفروشي وجود دارد انجام دادن عمل نيك و صالح را انتظار داشت؟ آيا مگر نه اين است كه از موجودي بايد توقع حركت به سوي كمال بي‏انتها را داشت كه فقط گرايش به خوبي‏ها و فضايل داشته باشد؟ مي‏گويد:

اولاً، انسان موجودي نيست كه تنها صفات منفي در نهاد او باشد و از صفات و خصلت‏هاي مثبت در وي اثري نباشد، بلكه انسان موجودي است دو بعدي كه هم خصلت‏هاي منفي دارد و هم خصلت‏هاي مثبت.

ثانيا، گرايش‏هاي منفي انسان مانند گرايش‏هاي مثبت بالقوه مي‏باشند نه بالفعل كه اگر در مسير صحيح قرار گيرد، يعني از عوامل رشد استفاده كند، استعدادهاي مثبت در وي فعليت پيدا خواهد كرد و اگر از تعليم و تربيت صحيح برخوردارنشوداستعدادهاوگرايش‏هاي‏منفي‏اورشدخواهدكرد.

ثالثا، خداوند بجز حجت باطني، يعني عقل و انديشه انسان، حجت‏هاي بيروني يعني پيامبران را فرستاده است تا راه و مسير حركت انسان را نشان بدهند.

رابعا، اينكه در انسان هم گرايش به امور منفي و زشتي‏ها وجود دارد و هم گرايش به مثبت‏ها و زيبايي‏ها و خداوند طبيعت انسان را به گونه‏اي صددرصد مثبت نيافريده است، يعني به گونه‏اي نيافريده كه فقط سير به سوي خوبي‏ها و خيرها داشته باشد، به اين علت بوده است كه انسان بتواند تكامل پيدا كند. اگر انسان فقط بتواند دست به انتخاب امور مثبت بزند، ديگر تكامل معنا پيدا نمي‏كند. تكامل آن هنگام معنا مي‏يابد كه انسان گرايش به امور منفي نيز داشته باشد و به رغم آنكه از درون گرايش به امور زشت دارد، از اقدام به آنها خودداري كند. بايد اين صفات نكوهيده در درون انسان باشد تا انسان با مبارزه با اين خصلت‏ها و صفات، خود را بسازد. بايد در انسان حرص و ولع نسبت به مال و ثروت باشد تا انسان با مبارزه با اين خصلت و انفاق كردن خود را متعالي سازد. بايد در انسان گرايش به كفران و ناسپاسي وجود داشته باشد تا انسان با مبارزه با اين خصلت و شكرگزاري و سپاسگزاري، خود را تعالي بخشد.84

بنابراين قول، چنان‏كه انسان ذاتا واجد صفات مثبت است، صفات منفي نيز در نهاد و طبيعتش موجود است و او استعداد به فعليت رساندن هر دو دسته از اين صفات را داراست.

 

مؤلفه‏هاي اصلي پاسخ هفتم

الف) انسان‏هم‏داراي‏تمايلات‏مثبت‏دروني‏است‏وهم‏داراي تمايلات‏منفي‏دروني؛اينهابه شكل‏بالقوه‏درانسان‏موجودند.

ب) در صورت برخورداري انسان از عوامل رشد، استعدادهاي مثبت او فعليت مي‏يابد؛ در غير اين صورت، گرايش‏هاي منفي او ظهور و بروز مي‏يابد.

در اينكه آيا اين قول، مي‏تواند مستقلاً مورد توجه باشد يا با اندكي تغيير و اصلاح، تكرار گفته‏هاي ديگران است نيز در ادامه بحث به آن مي‏پردازيم.

نقد پاسخ هفتم: به نظر مي‏رسد اين ديدگاه نيز حرف تازه‏اي براي گفتن ندارد جز اينكه براي فطرت تعريف جديدي ارائه كرده و گفته است كه هم گرايش‏هاي مثبت دروني و هم گرايش‏هايي كه به ظاهر منفي به نظر مي‏رسند، جزو فطرت‏اند.

بنابراين، فطرت تنها شامل صفات ملكوتي و الهي نيست. البته اين سخن با ملاحظات فراواني روبه‏روست و بر خلاف مشهور است؛ وانگهي اشكالي كه بر بسياري از ديدگاه‏ها در زمينه مدح خدا از انسان وارد نموديم بر اين ديدگاه نيز وارد مي‏شود.

 

وجوه اشتراك و افتراق پاسخ‏ها

آنچه در بيشتر ديدگاه‏ها (غير از ديدگاه چهارم و پنجم) به صورت يك عنصر مشترك ديده مي‏شود اين است كه همه آنها، انسان را داراي استعدادهاي مثبت و منفي مي‏دانند كه به شكل بالقوه در انسان وجود دارد و در آينده به فعل درخواهد آمد. اما ديدگاه پنجم به صورت ابتدايي هيچ‏گونه استعداد منفي را براي انسان نمي‏پذيرد و آنچه در انسان به صورت استعداد و سائقه و كشش وجود دارد همه‏اش مثبت است. ديدگاه چهارم نيز اين را كه تمايلات به شكل بالقوه باشند نمي‏پذيرد و تمايلات را به شكل بالفعل آن مورد بحث قرار مي‏دهد.

 

نظر نگارنده

به نظر مي‏رسد در ميان پاسخ‏هاي مطرح شده، در زمينه رفع ابهام و توضيح توصيف دوگانه قرآن از انسان، پاسخ سوم وجاهت بيشتر و تكلف كمتري دارد و به مقصود نزديك‏تر است. در بحث از تكوين انسان، مراتب و مراحل وجود او مدنظر است و اينكه وجود او چه مقدار از شدت و ضعف برخوردار است. وجود انسان به علت عنايت ويژه الهي نسبت به او از قوت خاصي برخوردار است و اكثر ستايش‏ها و تحسين‏ها و تكريم‏ها نيز ناظر به همين مرحله است. در حقيقت خود خداست كه ستايش مي‏شود و خودش به خودش در آفرينش مخلوقي كه ويژه و خاص است تبريك مي‏گويد. او مخلوقي آفريده كه شايسته جانشيني اوست، بالاترين و بزرگ‏ترين ظرفيت و توان علمي را داراست، توانايي حمل بار سنگين امانت الهي را دارد و... بنابراين، موجودي آفريده كه امكانات و شايستگي‏هاي ويژه‏اي دارد. اما بحث انديشوران و مفسران بيشتر ناظر به مرحله دوم (مرحله ارزش‏گذاري اخلاقي) است. به نظر مي‏رسد در اين مرحله، مي‏توان از فطرت انساني، استعدادهاي مثبت و منفي او، توان بالقوه او، ايمان و بي‏ايماني او سخن گفت و اينكه اصالت با كدام‏يك است. در اين مرحله، انسان در صورت به فعليت رساندن استعدادهاي مثبت‏اش، تعليم تحت‏نظر رهبران الهي ايمان به خداوند، غلبه فطرتش بر طبيعت، نماندن در زمينه منفي خلقت‏اش و قرار ندادن غرايز در اغراض ناصحيح، شايسته قدرداني و ستايش خواهد بود و در غير اين موارد، نكوهش‏ها شامل حالش خواهد شد. بنابراين مي‏توان چنين اظهار كرد كه بيشتر ستايش‏هاي قرآني ناظر به مرحله تكوين است و بيشتر سرزنش‏هاي قرآني نيز ناظر به مرحله ارزش‏گذاري است. در مرحله ارزش‏گذاري نيز، فطرت حامل استعدادهاي مثبت آدمي و صفات و ويژگي‏هاي شايسته اوست و طبيعتش، حامل استعدادهاي منفي و نكوهيده است. آنچه اصالت دارد، حقيقت فطرت انسان است كه گرايش به خدا و حركت در مسير صحيح از ويژگي‏هاي فطري اوست.

 

نتيجه‏گيري

آنچه كه از آن مي‏توان به عنوان يافته و محصول پژوهش حاضر ياد كرد عبارتند از:

1. خداوند از سويي، به انسان امكانات و توانايي‏هاي ويژه‏اي بخشيده كه ساير مخلوقات از آنها بي‏بهره‏اند و منحصرا او به اين استعدادها تجهيز شده است.

2. از سوي ديگر، خداوند از انسانِ داراي اراده و اختيار، مسئوليت‏ها و تكاليفي را مطالبه نموده است.

3. تفطّن به اين نكته ضروري است كه دسته اول از آيات كه به ستايش انسان مي‏پردازند، ناظر به انسانِ داراي امكانات خدادادي‏اند و دسته دوم كه او را نكوهش مي‏كنند، ناظر به كيفيت برخوردي است كه انسان در برابر تكاليف و مسئوليت‏هايش دارد. اگر انسان از عهده تكليفش به خوبي برآمد، مستحق ستايش خواهد بود و اگر نتوانست به نحو شايسته اداي تكليف نمايد مستوجب نكوهش است.

4. بنابراين خَلط بين متعلَّق هر دسته از آيات، ما را در دريافت مقصود آنها دچار اشتباه مي‏كند. در نهايت، تفكيك بين مراحل هستي‏شناختي و ارزش‏شناختي انسان، كليد حل معماي پيش‏گفته خواهد بود.

نویسنده: حجت‏اللّه عليمحمّدی

پى نوشت ها

1 دانش‏آموخته حوزه علميه و كارشناس ارشد الهيات و معارف اسلامى، دانشگاه قم. دريافت: 18/7/87 ـ پذيرش: 24/11/87.
2ـ انعام: 165 / بقره: 30.
3ـ طه: 121.
4ـ دهر: 3.
5ـ احزاب: 72.
6ـ اسراء: 70.
7ـ بقره: 29.
8ـ سجده: 7ـ9.
9ـ شمس: 8.
10ـ بقره: 31ـ33.
11ـ حج: 66.
12ـ زخرف: 15.
13ـ ابراهيم: 34.
14ـ اسراء: 11.
15ـ انبياء: 37.
16ـ معارج: 19ـ21.
17ـ اسراء: 100.
18ـ فصلت: 49.
19ـ علق: 6ـ7.
20ـ نساء: 28.
21ـ كهف: 54.
22ـ عاديات: 8 / فجر: 20.
23ـ تكاثر: 1.
24ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 267.
25ـ همان.
26ـ همان، ص 287ـ288.
27ـ همان، ص 273.
28ـ همان، ص 274.
29ـ ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 27، ص 254.
30ـ همان، ج 12، ص 304.
31ـ سيد محمّدتقى مدرسى، تفسير هدايت، ج 16، ص 376.
32ـ همان، ص 277.
33ـ عبداللّه جوادى‏آملى، حيات حقيقى انسان در قرآن، ص292.
34ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 13، ص 257.
35ـ همان، ج 3، ص 165.
36ـ امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 78ـ79.
37ـ همان.
38ـ محمّدهادى معرفت، مصاحبه «انسان خود سرنوشت خود را مى‏نگارد»، گلستان قرآن 25، دوره جديد، ص 36.
39ـ عبداللّه جوادى‏آملى، حيات‏حقيقى انسان در قرآن، ص292.
40ـ نهج الفصاحة موضوعى، ج 1، ص 219، ح 1283.
41ـ نهج‏البلاغه، ح 211.
42ـ عبداللّه جوادى‏آملى، حيات حقيقى انسان در قرآن، ص295.
43ـ عبداللّه جوادى آملى، فطرت در قرآن، ص 20.
44ـ همو، حيات حقيقى انسان در قرآن، ص 114.
45ـ همان.
46ـ همو، فطرت در قرآن، ص 20.
47ـ محمّدبن يعقوب كلينى، كافى، ج 6، ص 540، ح 18.
48ـ همو، حيات حقيقى انسان در قرآن، ص 120.
49ـ همو، فطرت در قرآن، ص 20.
50ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن خداشناسى، كيهان‏شناسى، انسان‏شناسى، ج 1ـ3، ص 362.
51ـ محسن جوادى، «چشم‏اندازى به اخلاق در قرآن» (عصاره و گزارشى از بخش اول كتاب اخلاق در قرآن آيت‏اللّه مصباح»، مسجد 40، ص 23.
52ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن، ص 362.
53ـ همان، ص 365.
54ـ محمود رجبى، انسان‏شناسى، ص 155.
55ـ همان، ص 156ـ157.
56ـ همان، ص 128.
57ـ محمّدتقى جعفرى، انسان در افق قرآن، ص 110.
58ـ همان، ص 107.
59ـ همان، ص 109.
60ـ همان، ص 111.
61ـ همان، ص 112.
62ـ جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 4، ص 271.
63ـ همان.
64ـ همان، ص 272ـ279.
65ـ همان.
66ـ همان.
67ـ جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 4، ص 279.
68ـ على شيروانى، سرشت انسان، ص 35.
69ـ همان.
70ـ على شيروانى، سرشت انسان، ص 36.
71ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الحكمة المتعالية فى الاسفارالعقلية الاربعة، ج 7، ص 184.
72ـ على شيروانى، سرشت انسان، ص 36.
73ـ همان، ص 39.
74ـ همان، ص 40.
75ـ همان.
76ـ همان، ص 41.
77ـ همان.
78ـ مرتضى مطهّرى، «جاودانگى و اخلاق»، در: يادنامه استاد مطهّرى، ص 416.
79ـ همان، ص 416ـ417 / على شيروانى، سرشت انسان، ص 42.
80ـ عبداللّه نصرى، مبانى انسان‏شناسى در قرآن، ص 166.
81ـ همان، ص 171ـ173.
82ـ همان.
83ـ همان، ص 177ـ178.
84ـ همان، ص 211ـ219.

منابع: 

نشریه معرفت شماره 136