روابط حقوقى مسلمانان با کفار

قصاص مسلمان در برابر کافر:

قصاص از قاتل در برابر قتل نفس يا نقص عضو و جراحت، ازحقوق مسلم و طبيعى انسانى است و قرآن کريم، آن را بيمه حيات و زندگى انسانها دانسته است:
(ولکم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب لعلّکم تتّقون) بقره/176
وبراى شما در قصاص، حيات و زندگى است اى صاحبان خرد شايد تقوى پيشه کنيد.
قرآن کريم، احکام آن را چنين بيان مى کند:
(يا ايّها الّذين آمنوا کتب عليکم القصاص فى القتلى الحر بالحر والعبد بالعبد والانثى بالانثى فمن عفى له من اخيه شئ فاتباع بالمعروف واداء اليه باحسان ذلک تخفيف من ربّکم ورحمة …) بقره/ 178
اى کسانى که ايمان آورده ايد ! حکم قصاص در مورد کشتگان بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن ، پس اگر کسى از سوى برادر [دينى] خود چيزى به او بخشيده شود [وحکم قصاص او تبديل به خونبها گردد] بايد از راه پسنديده، پيروى کند [وصاحب خون حال پرداخت کننده ديه را در نظر بگيرد] و او [قاتل] نيز به نيکى ديه را به ولى مقتول بپردازد. اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما….
دراين آيه شريفه، در قصاص، موقعيت انسانها از نظر ارزشهاى دينى و معنوى واجتماعى نيز درنظر گرفته شده است. و در سوره مائده چنين فرموده است:
(وکتبنا عليهم فيها انّ النّفس بالنّفس والعين بالعين والانف بالانف والاذن بالاذن والسنّ بالسنّ والجروح قصاص فمن تصدّق به فهو کفّارة له…) مائده / 45
وبرآنان [بنى اسرائيل] درآن [تورات] مقرر داشتيم که جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مى باشد وهر زخمى، قصاص دارد واگر کسى آن را بخشيد [و از قصاص صرف نظر کرد] کفاره [گناهان او] محسوب مى شود….
دراين آيه شريفه، گذشته از آن که وجوب قصاص بر بنى اسرائيل، بيان شده است، قصاص هر عضوى در برابر عضو ديگر، و قصاص جراحت در برابر جراحت ارائه شده است.
اينک با توجه به آنچه بيان شد، حکم قصاص بين مسلمان و کافر از ديدگاه قرآن، مورد بررسى قرار مى گيرد.
در اين که کافر قاتل، در برابر مسلمان، قصاص مى شود، ترديدى نيست، زيرا هرگاه حکم قصاص مسلمان در قتل مسلمان واجب باشد، بر قاتل کافر نيز به طور قطعى واجب و اجراى آن لازم است.
شيخ طوسى مى نويسد:
(هرگاه قاتل، بنده يا کافر باشد و مقتول مثل او [بنده يا کافر] باشد و يا برتر ازاو [آزاد يا مسلمان] باشد، محکوم به قصاص است.)1
امّا دراين که مسلمان قاتل در برابر کافر، قصاص مى شود يا خير؟ در ميان مفسران و فقهاى اسلامى، بحث و گفت وگوست.
مفسران شيعه اماميه، بر واجب نبودن قصاص مسلمان در برابر کافر ذمى اتفاق نظر دارند ومى گويند: مسلمان در برابر کافر ذمى قصاص نمى شود.
شيخ طوسى در تفسير تبيان و همچنان امين الدّين طبرسى در تفسير مجمع البيان مى نويسند:
(هرگاه قاتل، مسلمان يا آزاد باشد و مقتول کافر يا بنده باشد، در واجب بودن قصاص، بين فقها اختلاف است، درمذهب اماميه، قصاص واجب نيست و شافعى نيز اين قول را مى گويد… )2
هرچند سيد مرتضى مى نويسد:
(اگر مسلمانى درقتل کافر ذمى، معتاد شده است وبرآن اصرار مى ورزد، دربرابر قاتل، قصاص مى شود و ولى دم کافر، تفاوتى را که بين ديه مسلمان وکافر است، به ولى دم مسلمان مى پردازد…)3
دراين زمينه مفسران اهل سنّت، ديدگاههاى متفاوتى دارند:
1. جمعى از فقهاى اهل سنّت به (قصاص) نظر داشته اند.
جصاص نقل مى کند:
(ابوحنيفه و ابويوسف ومحمّد و زفر و ابن ليلى وعثمان البتى، مى گويند: مسلمان در برابر ذمى، قصاص مى شود.)4
2. شمار ديگرى از فقهاى اهل سنّت، به قصاص نشدن نظر دارند:
(ابن شبرمه، سفيان، ثورى، اوزاعى و شافعى مى گويند: مسلم در برابر کافر ذمى، قصاص نمى شود.)5
آلوسى، در تفسير آيه 45 سوره مائده نظر خاصى را بيان نمى کند، ولى روايت نفى قصاص را ياد مى کند:
(ابن مردويه، از رسول خدا روايت مى کند که فرمود: مسلمان در برابر کافر ذمى قصاص نمى شود.)6
3. جمعى ديگر از اين فقه، قائل به تفصيل شده اند و چنين بيان داشته اند:
(مالک وليث بن سعد، مى گويند: اگر مسلمان ذمى را ناگهانى [به شکل ترور] کشته است، قصاص مى شود و گر نه قصاص نمى شود.)7
آن عده از فقهاى اهل سنّت که قصاص مسلمان در برابر کافر ذمى را پذيرفته اند، به عموم آيه 178سوره مبارکه بقره و عموم آيه45سوره مبارکه مائده و روايات نبوى، استدلال کرده اند. خلاصه استدلال آنان به دوآيه يادشده چنين است:
(… ظاهر آيه، بر واجب بودن قصاص مسلمان در برابر ذمى دلالت مى کند، زيرا درآيه، فرق بين مسلمان وکافر ذمى وجود ندارد وجمله: (کتب عليکم القصاص فى القتلى) عام و دربرگيرنده مسلمان و ذمى است.
ونيز جمله (الحر بالحر و العبد بالعبد والانثى بالانثى) دربرگيرنده مسلمان وکافر است و نيز جمله (فمن عفى له من أخيه شئ) بر خصوص مسلمان دلالت ندارد، زيرا ممکن است کافر و مسلمان ازحيث نسب با هم برادر باشند.)8
همچنين به آيه 45 سوره مائده استدلال کرده و گفته اند:
(وکتبنا عليهم انّ النّفس بالنّفس والعين بالعين) حکم قصاص در برابر ذمى را دربردارد.)9
تحقيق مطلب، اين است که از دوآيه يادشده، قصاص در برابر کافر، استفاده نمى شود.
آيه اوّل، از چند جهت بر قصاص مسلمان در برابر کافر ذمى دلالت ندارد:
1. اين آيه به مؤمنان خطاب مى کند و کافران، مخاطب آن نيستند، چنانکه از صدرآيه پيدا است:(يا ايّهاالذّين آمنوا کتب عليکم القصاص…)
پس در صدد بيان احکام قصاص، کافران نيست.
جاراللّه زمخشرى نيز مى نويسد:
(مخاطب اين آيه، مسلمانانند و در آن، وجوب قصاص بر آنان بيان شده است.)10
2. جمله: (فمن عفى له من أخيه) بر انحصار حکم وجوب قصاص ميان مسلمانان دلالت دارد، زيرا مقصود از کلمه(من اخيه) به اتفاق مفسران، برادر دينى است وازاين واژه مى توان فهميد که مقصود آيه، قصاص مسلمان در برابر مسلمان است.
آيه دوّم نيز دلالت بر قصاص مسلمان در برابر ذمى ندارد، زيرا اين آيه شريفه، در اصل، حکم قصاص در بنى اسرائيل را که در تورات بيان شده است، بيان مى کند. نهايت چيزى که دراين آيه براى ما بيان شده است، واجب بودن قصاص به طور کلّى است که جزئيات آن درآيه 178 سوره بقره به شرح، بيان شده است.
بنابراين، نه تنها دليل قرآنى بر قصاص مسلمان در برابر ذمى وجود ندارد، بلکه دليلهايى وجود دارد که قصاص مسلمان را در برابر ذمى مردود مى شمارد و قاعده (نفى سبيل کافران بر مسلمانان) ازاين جمله است.

وصيت مسلمان به کافر

در سوره بقره، تشريح، احکام و نحوه اجراى وصيت اين گونه بيان شده است:
(کتب عليکم اذ حضر احدکم الموت ان ترک خيراً الوصية للوالدين والأقربين بالمعروف حقّاً على المتّقين… فمن خاف من موص جنفاً أو اثماً فأصلح بينهم فلااثم عليه انّ اللّه غفور رحيم) بقره / 181 ـ 183
برشما نوشته شد: هنگامى که يکى از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبى [=مالى] از خود به جاى گذارده، براى پدر و مادر و نزديکان به طور شايسته وصيت کند! اين حقّى است بر پرهيزکاران.…
وکسى که از انحراف [و گرايش يک جانبه] وصيت کننده يا از گناه او [که مبادا وصيت به کار خلافى کند.] بترسد وميان آنان را اصلاح دهد، گناهى بر او نيست [و مشمول حکم تبديل وصيت نيست] خداوند، آمرزنده ومهربان است.
مفسران و فقهاى اسلامى، درمورد آيه(وصيت) از زاويه هاى گوناگون، بحثهاى مفصلى انجام داده اند که مى توان بحثهاى زير را نام برد:
1. واژه (کتب) و ديگر کلمات موجود در آيه، دلالت بر واجب بودن وصيّت دارد يا خير؟
2. وصيت در چه مقطع از زندگى انسان بايد انجام شود؟ در هنگام مرگ؟ يا پيش ازآن نيز مى تواند انجام پذيرد؟
3. احکام، شرايط و چگونگى اجراى وصيت و…
4. نسخ و عدم نسخ آيه وصيت به آيه ارث و يا حديث نبوى.
ازآن جا که عناوين يادشده ازموضوع سخن ما دراين مقال، فاصله دارد، بحث در عنوانهاى فوق را به کتابهاى تفصيلى واگذار مى کنيم و تنها به بحثهاى مربوط به وصيت به کافر مى پردازيم.

الف. وصيت به کافر ذمى

از مسائلى که در فقه قرآنى مورد بحث، قرار مى گيرد اين است که آيا مسلمان مى تواند از اموال و دارايى خود، به کافر ذمى وصيت کند ياخير؟ مفسران قرآن دراين مورد کم تر سخن گفته اند. امّا فقها در کتاب (وصيت) اين مطلب را آورده اند و بيشتر فقهاى شيعه وسنى، وصيت مسل مان به کافر ذمى را جايز شمرده اند.
شهيد اوّل مى نويسد:
(وصيت براى کافر ذمى، صحيح است، اگر چه آن کافر اجنبى باشد.)11
شهيد اوّل، دليلى براى حکم يادشده، عنوان نکرده است، ولى شهيد ثانى ضمن تأييد اين نظر، سه دليل، براى درستى آن، عنوان کرده است.
شهيد ثانى مى نويسد:
( براى درستى وصيت بر کافر ذمى سه دليل وجود دارد:
1. اصل. وآن عبارت است از اصالت صحت که بر جايز بودن وصيت برکافر ذمى دلالت دارد.
2. آيه شريفه قرآن: (لاينهيکم اللّه عن الّذين لم يقاتلوکم فى الدّين ولم يخرجوکم من ديارکم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم انّ اللّه يحب المقسطين) ممتحنه/ 8
وخدا شما را از نيکى کردن و نگهداشت عدالت به کسانى که در اثر دين با شما پيکار نکردند، واز خانه و ديارتان بيرون نراندند، باز نمى دارد؛ چرا که خداوند، عدالت پيشگان را دوست دارد.
3. صحيحه محمّد بن مسلم عن احدهما(ع)
(فى رجل اوصى بماله فى سبيل اللّه قال اعط لمن اوصى له وان کان يهوديّاً أو نصرانيّاً انّ اللّه تعالى يقول: (فمن بدله بعد ما سمعه فانّما اثمه على الّذين يبدلونه)
محمد بن مسلم از صادقين(ع) درمورد مردى که مال خود را در راه خدا وصيت کرده بود، پرسيد. حضرت فرمود: براى هر کس وصيت کرده ، بپردازد. گرچه وصى، يهودى يا نصرانى باشد. همانا خداى تعالى مى فرمايد:(فمن بدله… )12
ظاهراً در درستى وصيت به کافر ذمى، ترديدى وجود ندارد، زيرا گذشته از دليلهايى که شهيد ثانى يادکرد، اطلاق آيه وصيت نيز کافر ذمى را فرا مى گيرد و دليلى ازکتاب و سنت، برخلاف آن ياد نشده است.

ب. وصيّت مسلمان به کافر حربى

مفسران و فقيهان، در وصيت مسلمان به کافر حربى، اختلاف نظر دارند، در ميان مفسران اهل سنّت، آلوسى، وصيت را مطلق ذکر کرده و هيچ قيدى براى آن ياد نمى کند.13
فقيهان شيعه اماميه، دراين مسأله، نظر يکسانى ندارند. امام خمينى در نادرستى وصيت به کافر، درنگ مى کند و مى نويسد:
(در نادرستى وصيت به کافرحربى و مرتد فطرى، جاى درنگ است.)14
شهيد اوّل مى نويسد:
(وصيت به کافر حربى، صحيح نيست گرچه وصى، رحم باشد.)15
شهيد اوّل براى اثبات اين فتو، دليلى عنوان نکرده است، ولى شهيد ثانى در ضمن تأييد حکم يادشده (نادرستى وصيت به کافر حربى] به استدلال بر آن پرداخته است:
(نادرستى وصيت به کافر حربى، به خاطر اين نيست که وصيّت، دوستى با کافر حربى را در پى دارد که درقرآن، نهى شده است، زيرا هيچ ملازمه اى بين دوستى و وصيت نيست، بلکه نادرستى وصيت، به خاطر اين است که درستى وصيّت، اقتضاى آن را دارد که به وصيّت، ترتيب اثر داده شو د. از جمله آثار وصيت، واجب بودن وفاى وصى به وصيّت وجامه عمل پوشانيدن به آن است و ترتّب عقاب برمنع و تبديل وصيت، يکى ديگر از آثار آن است.
ونيز درستى وصيت، اقتضاى آن را دارد که مال وصيت شده ازآن کافر حربى باشد وحال آن که مال کافر حربى درحقيقت، (فيئ) براى مسلمانان است و پرداخت آن به کافر حربى، واجب نيست و حال آن که واجب نبودن پرداخت مال وصيّت شده، به کافر حربى، با درستى وصيّت به معنايى که يا دشد، ناسازگار است. برخلاف کافر ذمّى که مال او فىء براى مسلمانان، نيست ودر نتيجه، پرداخت آن به کافر ذمّى، واجب است چون کافر ذمى، مالک مال خود است.)16
از ديگر محققان شيعى که وصيت مسلمان به کافر حربى را جايز مى شمارد، آيت الله خوانسارى است. ايشان ضمن بررسى ديدگاه شهيد ثانى مى نويسد:
(درست نبودن وصيت براى کافر حربى تنها بر اين پايه استوار است که گفته شود وصيت براى او دوست داشتن دشمن خدا و رسول است و همان گونه که گذشت، چنين نيست و روايات يادشده نيز بر ترتيب اثر بر وصيتها حتى درباره يهودى و نصرانى دلالت داشت، با آن که بيشتر نصارا در زم ان صدور آن روايات، کافر حربى بوده اند و اصحاب نيز به روايات حرام بودن سير کردن و آب و غذا دادن به آنان عمل نکرده اند.
برخى نيز به شايسته نبودن حربى براى تملک اموال استدلال کرده اند وروشن است که اين ديدگاه پذيرفته نيست و رواياتى که درباره فىء بودن کافران حربى و اموال آنان براى مسلمانان رسيده است نيز شايستگى آنان را براى مالک شدن تأييد مى کند و گر نه بايد گفت آنچه را با خ ريد و فروش از مسلمانان مى گيرند نيز مالک نمى شوند.) 17

نتيجه سخن

از مطالب آيات قرآن کريم، به اين نتيجه مى توان رسيد که وصيت مسلمان به کافر حربى، صحيح نيست، زيرا انگيزه وصيت مالى، دوستى بوده ومسلمان در قرآن کريم از دوستى با کافران، نهى شده است:
(انّما ينهيکم اللّه عن الّذين قاتلوکم فى الدّين واخرجوکم من ديارکم وظاهروا على اخراجکم ان تولّوهم و من يتولّهم فاولئک هم الظّالمون) ممتحنه/9
تنها شما را از رابطه و دوستى با کسانى نهى مى کند که درباره دين با شما پيکار کردند و شما را ازخانه هايتان بيرون راندند ويا به بيرون راندنتان کمک کردند وهرکس با آنان رابطه دوستى داشته باشد، ظالم و ستمکار است.
ونيز :
(لاتجد قوماً يؤمنون باللّه واليوم الآخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله ولوکانوا آبائهم أو أبنائهم أو اخوانهم أو عشيرتهم… ) مجادله/ 22
هيچ قومى ر، که ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند، نمى يابى که با دشمنان خدا و رسول خدا دوستى کنند؛ هرچند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان شان باشند.
همچنين وصيت مالى به کافر حربى، به معناى همکارى با آنان، خواهد بود، همکارى که آنان را در برابر مسلمانان نيرومند مى سازد. قرآن کريم، از تعاون درجهت دشمنى با مسلمانان، نهى کرده است:
(وتعاونوا على البرّ و التّقوى ولاتعاونوا على الاثم والعدوان) مائده/ 2
همواره در راه نيکى و پرهيزگارى با هم همکارى کنيد وهرگز در راه گناه و تجاوز، همکارى نکنيد.
گرچه صدر آيه بر مطالب ديگر و از جمله جايز نبودن تجاوز به کسانى که در سال حديبيه، مسلمانان را از حج بازداشتند، دلالت دارد، ولى ذيل آن بى گمان، هرگونه هميارى در راه گناه را فرا مى گيرد.
افزون بر اين، وصيت مالى به کافر حربى، به معناى تقويت مالى آنان در برابر مسلمانان است و اين خود به معناى گشودن راه سلطه کافران حربى بر مسلمانان است و آيات و روايات بسيارى که قاعده (نفى سبيل کافران بر مسلمانان) از آنها استخراج شده است، از اين امر باز مى دا رند.
نيز وصيت مالى به کافران، خود به معناى برترى دادن آنان بر مسلمانان است و قرآن کريم، نه تنها برترى دادن کافران بر مسلمانان را درست نمى داند، بلکه مساوى قرار دادن آنان را با مسمانان نيز نفى مى کند:
(لايستوى أصحاب النّار وأصحاب الجنّة أصحاب الجنّة هم الفائزون) حشر/ 20
دوزخيان و بهشتيان هرگز يکسان نيستند بهشتيان، رستگار و پيروزند.

ج. وصيت مسلمان به مرتد

در وصيت مسلمان به مرتد، فقيهان ديدگاههاى گوناگونى، ابراز کرده اند.
بعضى از فقيهان، بين مرتد فطرى و ملّى تفصيل قائل شده اند و وصيّت به مرتد ملى را درست مى دانند، برخلاف مرتد فطرى که وصيت به او را درست نمى دانند.
شهيد اوّل، درکتاب دروس نيز از ديدگاه تفصيل دفاع مى کند.
(وصيت مسلمان به مرتد فطرى، صحيح نيست زيرا: مرتد فطرى پس از ارتداد ديگر صاحب کسب نيست، امّا وصيت به مرتد ملى و زن مرتده اعم از اين که فطرى باشد يا ملى، اشکالى ندارد.)18
شهيد ثانى درشرح لمعه نيز اين تفصيل را پذيرفته است.19
اما شهيد اوّل در (لمعه) کلمه (مرتد) را به طور مطلق، عطف به کافر حربى کرده و وصيت به مرتد را به طور مطلق جايز نمى داند، وى گويد:
(وصيت براى کافرحربى، صحيح نيست، گرچه آن کافر حربى، خويشاوند باشد و نيز وصيت براى مرتد، صحيح نيست.)20

د. وصى قرار دادن کافر

از مسائلى که در روابط حقوقى مسلمان با کافر، بررسى شده، اين است که آيا مسلمان درمورد سرپرستى فرزندان خود، مى تواند به کافر، وصيت کند يا خير؟
از ظاهر بسيارى از آيات قرآن کريم، به خوبى به دست مى آيد که مسلمان نمى تواند کافر را سرپرست فرزندان مسلمان خود گرداند، زيرا سرپرستى کافر براى مسلمان گونه اى سلطه کافر بر مسلمان است و برابر قاعده (نفى سبيل کافران بر مسلمانان) که در پيشگفتار آورده شد، خداو ند سلطه کافران را بر مسلمانان روا ندانسته است و مسلمانان را از زمينه سازى براى چنين سلطه اى، بازداشته است.
قرآن کريم مى فرمايد:
(ولن يجعل اللّه للکافرين على المؤمنين سبيلاً) نساء/141
وخداوند کافران را بر مؤمنان تسلّط نداده است.
(يا ايّها الّذين آمنوا لاتتّخذوا الکافرين اولياء من دون المؤمنين أتريدون أن تجعلوا للّه عليکم سلطاناً مبيناً) نساء/144
اى کسانى که ايمان آورده ايد، غير ازمؤمنان، کافران را ولى و تکيه گاه خود قرار ندهيد، آيا مى خواهيد [با اين عمل] دليل روشنى نزد خدا برضد خودتان قرار دهيد؟
از سوى ديگر قرآن کريم، تکيه گاه و سرپرست آن عده از مسلمانان را که در کارهاى زندگى خود، نيازمند سرپرست هستند، به روشنى مشخص کرده است:
(والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولياء بعض) توبه/71
مردان و زنان مؤمن بعضى شان تکيه گاه و سرپرست بعض ديگرند.

نویسنده: حسين اسماعيل زاده

پی نوشت

1. طوسى، محمد بن حسن، تفسير تبيان، 3/ 536
2. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 3/ 308 و ر.ک تفسير تبيان، 3/ 536.
3. سيد مرتضى، الانتصار/ 272.
4. جصاص، احمد، احکام القرآن ،(لبنان )، جزء اوّل / 173.
5. همان.
6. آلوسى، سيد محمود ، روح المعانى، (بيروت، داراحياء التراث العربى)، 2 /49.
7. جصاص، احمد، احکام القرآن، جزء اوّل/173.
8. همان.
9. همان.
10. زمخشرى، محمود بن عمر، تفسير کشّاف ، 1 / 220.
11. عاملى، محمد بن مکى، اللمعه الدمشقيه، تصحيح سيد محمد کلانتر، 5/ 51.
12. کافى ، 7 / 14، ح 2؛ الفقيه، 4/ 148 ، ح 514؛ الاستبصار، 4/ 128، ح 484؛ وسائل ، 13/ 411، باب 32 من کتاب الوصاي، ح 1.
13. آلوسى،سيد محمود، روح المعانى، 2/ 54.
14. امام خمينى، تحريرالوسيله، 2/ 96.
15. عاملى، محمد بن مکى، اللمعه الدمشقيه، 5/ 51.
16. همان/ 52 ـ 53.
17. خوانسارى، احمد، جامع المدارک، (تهران، مکتبة الصدوق)، 4 / 61 ـ 62.
18. عاملى، محمد بن مکى، اللمعه الدمشقيه، 5/ 54.
19. همان / 52.
20. همان، 5/ 51 ـ 54.

منابع: 

نشریه پژوهشهای قرانی، پياپي 6 و5