زبان ‏شناسى قرآن

اين نكته جاى تأمل نيست كه راه دست يابى به مقاصد هر گوينده ‏اى شناخت زبان مفاهمه اوست. مقصود از زبان‏شناسى در اين مقوله، لغت و لهجه تكلم و خط و نگارش نيست كه ميان اقوام گوناگون و نژادهاى مختلف جغرافيايى عالم، متفاوت است. زيرا همه مى ‏دانند كه زبان قرآن از اين جهت زبان عربى است كه متمايز از صدها نوع زبان ديگر، همچون فارسى، انگليسى، عربى، فرانسوى و غيره است.

صرف نظر از اين تمايز لغوى، در قلمرو درونى هر يك از زبان‏هاى مردم دنيا يك نوع تمايزهايى از نظر گفتمان و نوشتار وجود دارد. دانشمندان رشته‏ هاى گوناگون علمى مانند:حكيمان، عارفان، پزشكان، فيزيك دانان، شيمى دانان، زيست شناسان رياضى دانان، حقوق دانان، سياست مدران و جز اينها هر يك اصطلاح مخصوص حوزه علمى و طريقه محاوره ويژه خويش را دارند كه با آن حرف مى ‏زنند و مى ‏نويسند.
چنانكه سربسته و به رمز سخن گفتن، رسم و مرام اهل معرفت است و در غالب علوم، الفاظ و واژگان در معانى لغوى آغازين خود به كار نمى‏رود، هر چند بى تناسب با آن نيست. همان گونه كه در ميان هر قوم و نژادى يك نوع زبان عمومى و همگانى؛ و يك نوع زبان ادبى در قالب نثر و نظم هيجان ‏انگيز و برخاسته از نيروى تخيل نيز وجود دارد.

اكنون در اين جا دو پرسش اساسى پديد مى ‏آيد:

نخست: آنكه آيا در ميان عرف انسانى، يك نوع زبان مشترك تفهيم و تفاهم، محتوى يك سلسله قوانين مقبول و متعارف وجود دارد كه تمام اقوام و ملل با هر لغت و هر نوع دانش، عالم و عامى خود را پايبند و ملزم به رعايت آن بدانند؟ يا در هر رشته از معارف انسانى يك نوع زبان ويژه و به خصوصى وجود ندارد و زنجيره اتصالى ميان اين عرصه‏ هاى گوناگون فكرى موجود نيست ؟

واقعيت آن است كه پاسخ به اين پرسش امر ساده ‏اى به نظر نمى‏رسد و طرح ديدگاه‏هاى متفكران بشرى را نيز مى‏توان در اين خصوص وافى به يك مقصود روشن دانست. ليكن با كاوش در ارتكازات عرفى - عقلايى و با يك تحليل ذهنى، مى ‏توان به يك نتيجه‏ گيرى اقناع كننده متمايل شد. ظاهرا ما ناچاريم اين پيش فرض را پذيرا باشيم كه عرف عقلا در ارايه مقاصد خود به همديگر، پايبند به معيارهايى هستند، از جمله اين معيارها آن است كه كاربرد الفاظ را تابع همان معانى وضع شده شان مى‏ دانند و نه اراده گوينده. همان گونه كه قصد اوليه در استعمال هر واژه ‏اى، اراده معنى حقيقى آن كلمه است. ليكن معيار ديگرى كه در محاوره عرف وجود دارد آن است كه بستر محاوره عرفى اين گستردگى را دارد كه به هنگام نياز، به انواع گوناگون مجازگويى بپردازد. استفاده از مثال براى تبيين يك مقصود، تشبيه كردن، كنايه زدن، استعاره، رمزگويى و اشاره و جز اينها، همه در محاورات عرفى و عقلاى همه ملل و اقوام متظاهر است و حتى بسيارى از اصطلاحات علمى در دانش‏هاى گوناگون از نوعى مجاز بهره برده است.

بنابراين، نمى ‏توان انواع اين كاربرد را كه بشر در زندگى روزمره براى اظهار مقاصد درونى خود نيازمند به آنهاست، (مانند تشبيه معقول به محسوس جهت فهم آن) خارج از زبان عرف و مفاهمه عقلايى قلمداد كرد. البته اين مسأله روشن است كه اعراض از معانى حقيقى كلمات و روى آورى به معانى مجازى، تنها در صورتى رواست كه قرينه و شاهد كافى بر آن موجود باشد. از اين روى بعيد نيست كه براى نوع بشر يك زبان همگانى و مشترك در تمام ساحت‏هاى گوناگون علمى و نيازهاى علمى زندگى قابل شويم كه تمام طبقات، أعم از عالمان، اديبان، متوسطان و عاميان همه به فراخور موقيعت فكرى خويش بر آن ملتزم اند.

پرسش دوم كه مقتضى روند تحقيق ما است، اين است كه زبان متون مقدس دينى و از جمله قرآن كريم به عنوان مأخذ ارجمند شريعت محمدى (صلی الله علیه و آله) به چه زبانى است ؟ آيا زبان قرآن يك زبان علمى، اديبانه و زبان ويژه‏اى، متفاوت با زبان عرف عقلاست و يا شيوه مفاهمه قرآن كريم همان قالب عرف و عقلاى بشر است ؟

پيش از پاسخ به اين موضوع لازم است اندكى پيرامون منشأ پيدايش اين بحث جست و جو كنيم، تا جايگاه و اهميت موضوع روشن گردد. منشأ و زمينه ‏هاى پيدايش اين موضوع در حوزه دين‏شناسى مسلمانان - بر خلاف زمينه ‏هاى پيدايش زبان دين در جهان غرب مسيحى كه عوامل و اسباب خاص خويش را دارد - از آنجا نشأت يافته كه ژرف انديشان مسلمانان در فهم معانى پاره ‏اى آيات همچون متشابهات و حروف مقطعه و غيره مواجه با اشكال شده‏ اند.

همه مى‏ دانيم مفاهيم دينى و ويژه قرآنى، گسترده ‏اى به فراخور تمام ابعاد حيات و روابط گوناگون انسان با مبدأ، مقصد، طبيعت و همنوعان و حشر و نشر آدمى دارد. اين دعاوى گوناگون شامل گزاره ‏هاى توصيفى از خدا، صفات و افعال او، أفرينش جهان در شش روز، آفرينش انسان در مراحل گوناگون، تكلم خدا با فرشتگان، ميثاق ذر، ابليس، هبوط انسان از بهشت، توبه، گزارش جلوه ‏هاى طبيعت، آسمانها، زمين، پديده ‏هاى آسمانى و زمينى، ابر، باد، باران، شرح تاريخ ديانت و سرنوشت انسان در زمين، امت‏ها، پيامبران و معجزاتشان، فرجام پندآموز خوبان و بدان، تبين قانونمندى و سنت مدارى عالم، وصف جهان پس از مرگ، برزخ، سؤال و گواهى شهود، بهشت و نعمت‏ها، جهنم و عذابها و عالمى بى پايان و بيكران، شرح درخواست‏ها و بايسته ‏ها و نبايسته ‏هاى خدا و انشأات دستورى و پرهيزى خدا از انسان و... مى‏ شود.

همچنان كه اشاره شد اين پرسش با لطبع در مرحله نخست براى گروهى از ژرفكاوان مسلمان پديد آمد، كه وقتى در قرآن صفاتى همانند تكلم، سمع، علم، رحمت و قدرت به خداوند نسبت مى‏ دهد كه همان صفات، به نحوى در انسان نيز وجود دارد، مفهوم حقيقى اين صفات در خدا چيست ؟ آيا اين واژگان افاده كننده همان معانى متعارف در انسان است يا نه ؟
همين طور اين سنخ استفهام به گونه‏اى ديگر در زمينه افعال بارى رخ نشان داد. كاربرد تعابيرى به ظاهر حسى و مادى مانند: «جاء ربك» (فجر، 89/22)، «ثم استوى على العرش» (يونس، 10/3)، «ولكن الله رمى» (انفال 8/17)، «بل يداه مبسوطتان» (مائده، 5/64) و... بسيار مسأله برانگيز بود.

كشمكش‏ها و منازعات بى فرجام ظاهر گرايان و اهل تأويل و راهبردهاى تنزيه و تعطيل و تشبيه همه در تحليل و معنايابى همين موضوع بود. البته اين مشكل تنها در همين عرصه محدود نماند، بلكه در حوزه‏ هاى ديگرى همچون عهد و ميثاق خدا با انسان و عالم ذر، گفت و گوى خداوند با فرشتگان، عصيان آدم و خروج از بهشت، اعتراف به گناه و توبه و... نيز مطرح شد. همين طور در گسترده مفاهيم عددى همانند: آفرينش در شش روز (اعراف، 7/54) و «سموات سبع» (طلاق 65/12) پيش آمد كه اين آيات را چگونه مى توان معنا كرد؟ آيا همان معانى رويين و ظاهرى اين آيات منظور است و يا مقصود ديگرى در كار است و اين واژگان صرفا پلى براى اشاره به آن معانى نهفته است ؟

نيز وقتى قرآن در مقام گزارش از جهان پسين و نعمت‏ها، لذتها، خوردنى‏ ها، نوشيدنى‏ ها، نهرهاى روان، قصرهاى پرشكوه و بوستان‏هاى ديدنى و صحنه‏ هاى غم بار عذابها، غل و دود و آتش و چركاب و... است، آيا اين واژگان منعكس كننده همان معانيى است كه به انس ذهنى، براى ما تداعى مى ‏كند؟ در هر حال در فضايى گسترده، آيا قرآن به حسب موضوعات مختلف، داراى زبان‏هاى گوناگون است ؟ يا آنكه قلمروهاى متنوع محتوايى باعث تفكيك و تمايز نموده و يك زبان مشترك و همه فهم حاكم بر تمام حوزه‏هاى معرفتى قرآن است؟

هر چند در مراجع كهن اسلامى بحثى مستقل تحت اين عنوان تقرير نيافته است، ليكن از راهبردها و نگرش‏هاى گوناگونى كه در كتب حديث، تفسير، كلام، عرفان و تصوف عرضه شده است، مى‏توان به نكات قابل توجهى در اين زمينه پى برد و ديدگاه‏هاى گذشتگان را پيرامون آن به دست آورد.

با يك نگرش تاريخى مى‏توان دو ديدگاه را چشمگير دانست. يكى نظريه ‏اى است كه مفاهيم دينى و قرآنى را آميزه‏اى از شيوه‏هاى گوناگون و به اصطلاح تركيبى از زبان‏هاى مختلف مى‏داند. حاصل اين نظر آن است كه قرآن در مواردى از زبان عرف استفاده كرده است و در مواردى از زابن ادبى و كنايه و مجاز و در پاره‏اى از مفاهيم از زبان رمز و... .

نظريه ديگر آن است كه قرآن همه جا داراى يك زبان است، ليكن در اينكه آن زبان چيست و چگونه قابل كشف و اثبات است مورد گفت و گو است. برخى آن زبان را همان زبان عرف عقلا مى ‏دانند 1، و برخى آن را يك زبان ويژه و عرف مخصوص به خود. 2

 

راه كشف زبان قرآن

ما چگونه و از چه راهى مى‏توانيم بفهميم كه زبان قرآن چه شيوه زبانى است و آيا يكى زبان يا چند زبان است ؟ به عقيده ما به جاى نگرش و نقد تاريخى ديدگاه‏هاى گوناگون، راه مناسب‏تر و مطمئن ‏ترى كه براى كشف زبان قرآن وجود دارد يك نحوه تحليل درون دينى و برون دينى است، كه هر يك را به اختصار بررسى مى‏كنيم.

 

 تحليل زبان قرآن از زاويه برون دينى

همه مبدأ شناسان عالم به اين حقيقت اذعان دارند كه خداى متعال، شرايع و كتب آسمانى خويش را محض عنايت، رحمت، لطف و حكمت براى هدايت مردم و اتمام حجت ايشان فرستاده است. فلسفه نزول شريعت، اكمال عقل و تحقق غايت آفرينش انسان در نيل به سعادت و قرب ربوبى است. از اين روى اقتضاى طبيعى آن هدف، اين است كه لسان وحى و شريعت همان زبان محاوره و تفاهم مردم باشد تا بتوانند اهداف و مقاصد آن را درك و عمل نمايند. در غير اين فرض هدف نزول آن تحقق نخواهد يافت. اين ويژگى خود لازمه لطف پروردگار و قرين حكمت است كه پيام قدسى آسمانى را جهت رعايت موقعيت مخاطبان زمينى، در خورند وجودى ايشان قرار دهد. اين ارزيابى به ويژه ارزش مؤكدى براى ما خواهد داشت كه ما مشاهده مى‏ كنيم، در خود نص قرآنى تمام اهتمام بر ايجاد انگيزه مخاطبان جهت برقرارى ارتباط مستقيم با متن و فهم آن است.

 

 تحليل زبان قرآن از زاويه درون دينى

الف - يك اصل كلى كه قرآن پيرامون وحى‏ هاى آسمانى بازگو مى ‏كند آن است كه همه فرستادگان خدا به زبان قوم و امت خويش مبعوث شده ‏اند: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (ابراهيم، 14/4)
مفاد آيه شريفه آن است كه لسان و حيانى پيامبران هر امت، چيزى جدا و ناشناخته براى مردم آن ديار و مخاطبان ايشان نبوده است. شايد كلام شريف نبوى - «انا معاشر الأنبيأ أمرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم» - 3 نيز ناظر به همين آيه باشد.
هر چند ممكن است حديث شريف متضمن مقتضيات فكرى و روحى معاصران هر پيامبر باشد.

ب - در خود قرآن كريم نيز مكرر تصريح بر اين معنا شده است كه قرآن به زبان مردم (ناس) و براى فهم ايشان است. «هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين» (آل عمران، 3/138)، «هذا بلاغ للناس و لينذروا به» (ابرهيم، 14/52).

ج - دعوت به تدبر در محتواى قرآن: «كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب» (سوره ص، 38/29)، «و لقد يسرنا القرآن الذكر فهل من مدكر» (قمر، 54/17)، طبيعى است كه اگر تدبر و ژرف انديشى متن قرآن باز يافت معرفتى و هدايتى ثمر بخشى نداشته باشد، دستور دادن به آن از سوى خداى حكيم لغو خواهد بود.

د - تحدى و هماورد جويى از مخالفان: آياتى كه مكرر از مخالفان و معارضان قرآن طلب مى‏ كند، اگر به راستى در خدايى بودن آن ترديد دارند، مانند آن را بسازند و به خدانسبت دهند؛ نشان روشنى از اين واقعيت است كه قرآن در ظرف فهم و درك و مقايسه آنها جاى مى ‏گيرد و بر همين اساس، والايى آن را نسبت به هر سخن ديگرى مى ‏يابند. در غير اين صورت، اين فراخوان و محاجه نامفهوم و بى اعتبار خواهد بود.

از آنچه ذكر شد، اين نتايج به دست مى ‏آيد كه:

اولا: كلام وحيانى و فعل گفتارى خداوند معنادار است و بر اساس همان معنا دارى است كه شريعت و هدايت و كمال آفرينى انسان شكل مى‏ گيرد.

ثانيا: زبان قرآن همان زبان تفاهم و تخاطب عرف عقلاست و خداوند براى القاء و ابلاغ پيام خود به مردم، طريقه و زبان ديگرى جز آن را گزينش نكرده است. 4

 

مراتب گوناگون فهم قرآن

ذكر اين نكته ضرورى است كه تفسير و شناختن معانى متن مفسر، حاصل تلاش ذهن انسان است. دو عنصر اساسی در سائقه وجودى هر كس مبدأ رهيافت مفاهيم دينى قرآن است. يكى از آن دو عبارت است از: بهره معرفتى و شناختى، و ديگرى عبارت است از: صفا و پاكى نفسانى.

به حسب اينكه اين دو عنصر در فرد فرد بشر تفاوت بسيار قابل توجهى دارد، از اين رو نمى ‏توان يافته ‏هاى درونى آنها از حقايق هستى مشهود و نيز وحى مكتوب را يكسان دانست. به هر ميزان كه اين دو عنصر در وجود پرسشگر و جوينده معارف معنوى، فعال‏تر و راقى ‏تر فراهم باشد، بالطبع زمزم‏هاى جارى از كوثر وحى و ارمغان‏هاى شكفته از بوستان قرآن نيز براى وى افزون‏تر خواهد بود.

از ديگر سوى ويژگى ‏هاى وجودى متن آيه‏ هاى قرآن ارجمند نيز عامل اساسى ديگر و تأثير گذار در نمودهاى متفاوت فهم است. قرآن با چهره‏ هاى گوناگون مجمل، مبين، مطلق، مقيد، عام، خاص، ناسخ، منسوخ، محكم، متشابه، ظاهر و باطن، درجات و مراتبى متنوع از حقايق را در اختيار انسانها مى‏ گذارد. مراتب قرابت و ميزان راز آگاهى هر يك از مخاطبان بر اين خصوصيت‏ها، تعيين كننده فهم و بهره آنان از معارف مكنون در وراى كلمات اين كتاب شريف است.

حاصل آنكه با توجه به فلسفه فراگير نزول كتاب كه فهم آدميان و تطبيق صيغه رفتارى بر اساس آن است، قرآن سترگ در شكل و ساختار ظاهرى كلام همان شيوه مفاهمه عرف آدميان را در ارايه پيام خويش ملحوظ داشته و در نوعيت، از همان قواعد و ابزارهاى گفتمان عرفى - عقلايى پيروى مى‏نمايد. بر شمارى يك سلسله علوم و ويژگى ‏هاى معرفتى از سوى دانشمندان اسلامى بر تفسيرگر اين متن مقدس در واقع به منزله تعيين همان ابزارها و مصادر بيرونى است كه فرد را پذيراى درك مفاهمى قرآن مى‏كند. 5

اما با اين وجود، نص قرآنى از حيث محتوا و هدف‏گيرى پيام، خصوصيت‏هاى ويژه‏اى را در خود نهفته دارد كه به اقتضاى آنها افزون بر معيارهاى عمومى عقلا، در فهم گفتار متعارف خويش يك سلسه معيارهاى ديگرى را نيز به پيش مى‏كشد. جامعيت و اكمال شريعت توسط قرآن، باعث آن است كه اين صحيفه ماندگار، حقايقى هزار لايه و تودرتو را در پيام‏هاى سربسته و كلى خويش مكنون داشته باشد. از اين روى تبيين آن اصول و تطبيق آنها بر مصاديق زندگى سيال انسان در عرصه چهره‏ هاى ناپايدار زمان، مستدعى ويژگى ‏هاى ديگرى در مفسر خويش است. همين سان از آنجا كه اين متن جاویدان صرفا يك متن علمى و گزارش كننده يك سلسله معارف و بايسته و بايسته ‏ها نبوده، بلكه هنر اساسى آن هدف‏گيرى تربيتى و هدايتگرى انسان سازى است، از اين جهت، تنها كاركرد ذهنى پرسشگر و بهره‏ گيرى از عوامل بيرونى نمى ‏تواند زمينه تحقق عينى معارف قرآن را محقق سازد، بلكه شفافيت آن متن براى مخاطب خويش افزون بر اين امور، شفافيت و صافى نفس كاوشگر را نيز ضرورى مى‏شمارد.

اين حقيقت در وهله نخست از سوى خود قرآن مطرح گرديد و سپس در زبان راهبران دينى و قرآن آشنايان اسلامى تحت عنوان علم موهبت نام يافت. قرآن کریم می فرماید: «و اتقوا الله و يعلمكم الله» (بقره، 2/282).

امام على (علیه السلام) بزرگ شاگرد مكتب قرآن در خطابه‏اى كه در ذى قار ايراد مى‏كردند چنين فرمودند:
«انّ علم القرآن ليس يعلم ما هو الاّ من ذاق طعمه، فعلم بالعلم جهله، و بصر به عماه، و سمع به صممه، و ادرك به ما قد فات، و حیى به بعد اذ مات، فطلبوا ذلك من عند اهله...».6

از خداى منان طلب مى ‏داريم كه جان ما را تجليگاه حقايق قرآن سازد.

 

نویسنده: محمد باقر سعيدى روشن

 

  • 1. ابوالقاسم، خوئى، البيان /263.
  • 2. محمد حسين، طباطبايى، الميزان، 1/9.
  • 3. محمد باقر، مجلسى، بحار الانوار، 1/85.
  • 4. ر. ك به: البيان /263؛ محمد باقر، صدر، دروس فى الاصول، 1/306.
  • 5. راغب اصفهانى، در مقدمه گرانسنگ خويش بر تفسير قرآن /93.
  • 6. شيخ حر عاملى، وسائل 18/137، ابواب صفات قاضى، ب 13، ح 26.
منابع: 

مجله بينات، بهار 1377 - شماره17