شناخت زبان قرآن

قرآن كريم ، در افاده تعاليم عاليه خود، طريقه مخصوص به خود را دارد. قـرآن ، در بيانات شافيه و كافيه خود، روشى را اتخاذ كرده، جدا از روشهاى معمولى ، كه انسانها در مقام محاوره اتخاذ مى كنند. قـرآن اصـطـلاحـات مـخصوص خود را دارد كه بايد شناخته شود، تا دستيابى به حقايق عاليه آن امكان پذير گردد. قرآن زبان ويژه خود را به كار انداخته ، ضرورت است آن زبان شناخته شود.

راه و روشـى كـه عـقـلا، در مقام محاوره و تفهيم و تفهم مقاصد خود، پيش مى گيرند، صرفا در تـرجـمـه الـفاظ و عبارات وارده در قرآن ، به كار مى رود، ولى براى رسيدن به حقايق عاليه ، راهى ديگر، جدا از طريق معمولى بايد پيمود.

قـواعـد مـقـرره كـلامـى كه به نام اصول محاوره و در علم اصول ، به نام اصول لفظيه خوانده مى شود، براى پى بردن به مطالب رفيعه قرآن كافى نيست . مثلا، با دانستن مفاهيم الفاظ و كلمات و آگاهى بر اوضاع لغوى و اجراى اصاله الحقيقه و اصاله عدم القرينه و اصل عدم سهو و نسيان و خطا واصل عدم اشتباه ، يا عدم هزل و شوخى و استهزا كه بـه نام «اصاله الجد» خوانده مى شود، صرفا، ترجمه الفاظ و عبارات و جمله هاو تراكيب كلامى آيات ، به دست مى آيد.
هـمچنين ، با اجراى «اصاله العموم» و «اصاله الاطلاق» ، فقط عموم و شمول مدلول لفظى فهميده مى شود.

خـلاصه ، تمامى اين اصول ، ظواهر الفاظ را ثابت مى كند، و به نام اصول لفظيه و اصول ظاهريه خوانده مى شوند. ولى هرگاه ، اشكال و ابهامى در عبارت به وجود آيد و هاله اى از ابهام ، لفظ رافراگيرد، تمامى اين اصول لفظيه از كار مى افتند و امكان ندارد با آن وسايل معمولى ، گره اى از كار گشوده شود. البته عـوامـل ابهام ، در جاى خود بيان شده است . به برخى از آن اشارت خواهد رفت .

علامه طباطبايى ، براى يافتن آن راه ، رجوع به قرآن را ارائه داده است : بـايـد از قـرآن اسـتـفسار نمود، تا معانى و مقاصد خود را آشكار سازد. زيرا قرآن كتاب مبين است [نوشته اى آشكار].

همو مى نويسد: «تـفسير به راى ، آن است كه مفسر، بر ابزار و وسائل معمولى كه در فهم كلام عربى به كار مى رود، بسنده كند. كلام خدا را بر كلام بشر قياس كند و همان قواعد و اصول مقرره ، كه در كشف معانى و مرادات به كار مى رود و در فهم اقارير و وصايا و شهادات ، استفاده مى شود، همان اصول و مقررات را دركشف مرادات قرآنى نيز، به كار بندد. بـيـانـات قـرآنـى ، بر اين منوال نيست و در افاده معانى عاليه خود، بر اين اصول و مقررات ، استوار نمى باشد».

آرى ، قـرآن ، سرتا پا، يك سخن است و در عين پراكندگى - در موقع نزول - كلام واحدى به شمار مى رود، آيات آن به يكديگر پيوند خورده است ، يك واحد متشكلى را تشكيل مى دهند.

همانطور كه اميرالمومنين (علیه السلام) مى فرمايد: «القرآن يفسر بعضه بعضا ينطق بعضه ببعض ، و يشهد بعضه على بعض». 

همو مى نويسد: «والـمحصل ان المنهى عنه هو الاستقلال فى تفسير القرآن ... بل لابد من الرجوع - فى الاستمداد - الـى الـغـيـر. وهـذا الغير اما الكتاب نفسه او السنه . اما الرجوع الى السنه فيتنافى مع تصريح القرآن بـوجوب التدبر فيه بذاته - افلا يتدبرون القرآن ، ولو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا - كما يتنافى مع السنه ايضا الامره بالرجوع الى القرآن وعرض الاحاديث عليه دون ما سواه . فلم يبق للرجوع والاستمداد فى تفسير القرآن الا نفس القرآن ...». 

همچنین علامه مى گويد: «لـكـن بـيـن هذه الظواهر انفسها امور تبين ان الاتكا و الاعتماد على الانس والعاده فى فهم معانى الايات ، يشوش المقاصد منها و يختل به امر الفهم ،قال تعالى : ليس كمثله شيى و قوله : لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصاروهو اللطيف الخبير وقوله : سبحان اللّه عما يصفون . فالطريقه التى يرتضيها القرآن هو تفسير القرآن بالقرآن ، لا بغيره على الاطلاق . قال تعالى : انا انزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيى . وحاشا القرآن ان يكون تبيانا لكل شيى ولا يكون تبيانا لنفسه قال تعالى هدى للناس وبينات من الهدى والفرقان انا انزلنا اليكم نورا مبينا وكـيـف يكون القرآن هدى وبينه وفرقانا ونورا مبينا للناس فى جميع مايحتاجون ، ولا يكفيهم فى احتياجهم اليه ، وهو اشد الاحتياج . وقد قال تعالى : والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا واى جهاد اعظم من بذل الجهد فى فهم كتابه ، واى سبيل اهدى اليه من القرآن». 

وقال النبى (صلی الله علیه و آله و سلم): «فاذا التبست عليكم الفتن كقطع اليل المظلم فعليكم بالقرآن ... وهو الدليل يدل على خير سبيل» .

قال على (علیه السلام): «ينطق بعضه ببعض ويشهد بعضه على بعض».

در زمينه شناسايى زبان وحى ، امروزه در جهان تحقيقاتى انجام مى شود، كه اصل طرح آن ، پيش از ايـن ، بـوسـيـله اهل معقول از مفسرين ما ارائه شده بود، و مساله تاويل (ارتكاب خلاف ظاهر لفظ) سابقه بس طولانى در عالم تفسيردارد و تفاسير اينگونه ، به نام تفسير عقلى ، و احيانا تفسير به راى خوانده مى شود.
چنانچه تفسير مجاهد و سپس تفسير ابى مسلم بدان معروف مى باشد. آيه «كونوا قردة خاسئين»(سوره اعراف/166) را به بوزينه صفتان تفسير كرده اند.

زبـان وحـى ، يـا زبـان قـرآن بـالـخصوص ، حكايت از آن دارد كه قرآن ، در افاده مقاصد خود روش بـخـصوصى دارد، جدا از روشهاى معمولى و در تعبيرات خود، از اصطلاحاتى استفاده مى كند كه صرفا از جانب خود او بايد استفسارو استيضاح گردد.

اساسا، قرآن ، مطالبى آورده كه فراتر از قالبهاى لفظى ساخته شده دست بشرمى باشد: قرآن ، از وجودات پس پرده سخن گفته كه هرگز با موجودات اين جهان ،سنخيت ندارند. از ملك و جن و روح القدس سخن گفته ، از بهشت و دوزخ وقيامت و صراط. از عرش و كرسى و سماوات . از امـورى سـخـن رانـده كه درفهم آدمى (كه داراى معيارهاى مسانخ با اين جهان است ) نگنجد.
مـعـيـارهـاى سـنـجـش ، كه در اختيار آدمى است ، براى موجودات مادى اين جهان ساخته شده ، نمى تواند با اين معيارها، ماورا اين جهان را بسنجد.
آنجا كه مى گويد: «جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع يزيد فى الخلق ما يشاء». (سوره فاطر/ 1) ).
نـبـايـد در اذهـان ، بالهاى پرندگان تداعى كند. شايد مقصود مراتب قدرت نيروهاى فعال ملائك باشد.
آنجا كه مى گويد: «اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه». (سوره فاطر/10).
«يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه» (سوره سجده/5).
«أامنتم من فى السماء ان يخسف بكم الارض» (سوره ملک/16).
«يخافون ربهم من فوقهم» (سوره نحل/50).
«وبا لحق انزلناه وبا لحق نزل» (سوره اسراء/105).

نـبـايـد از اينگونه تعابير، صعود و نزول مكانى و جهت براى خداوند فهميد.

وهمچنين از تعابيرى مثل :

«وجا ربك والملك صفا صفا» (سوره فجر/22).
«ان ياتيهم اللّه فی ظلل من الغمام» (سوره بقره/210).

نباید آمد و رفت معمولى را تداعى كند. تداعى اينگونه معانى ، به جهت آن است كه ذهن آدمى با آن خو گرفته است . بايد ذهن خود را از آن تخليه كند، سپس به معانى حقيقى اينگونه تعابير والا، بنگرد.

به علاوه قرآن ، نوآوريهاى فراوانى دارد كه فهم بشر آن روز از درك كامل آن عاجز بود. الفاظى كه بـراى اسـتـفـاده هاى خود، در تفهيم و تفهم به كار مى برد، براى معانى تنك و پايين مرتبه فراهم كرده بود، نمى توانست چنان معانى والايى را ايفا كند. آنجا كه گفته : «وما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى» (سوره انفال/17).
«افرايتم ما تحرثون* أانتم تزرعونه ام نحن الزارعون» (سوره واقعه/63-64).
نظير: «افرايتم ما تمنون* اانتم تخلقونه ام نحن الخالقون» (سوره واقعه/58-59).
چـيـزى جـز ناچيزى نقش انسان ، در فراهم شدن و تحقق يافتن افعال اختياريش ، مقصود نيست .
تمام عوامل موثر در ايجاد چنين افعالى ،هماهنگى نموده ، تا خواسته انسان آنگونه كه خواسته انجام شـود.

امكان ادامه تاثير و تاثر عوامل طبيعى ، در فراهم شدن يك فعل يا يك چيز درخارج ، به ادامه افاضه دمبدم از جانب بارى تعالى نياز دارد كه لاينقطع افاضه مى گردد. و طبق حكمت : باز بودن دسـت مـكلف در انجام افعال اختيارى خويش ، (اذ لا اختيار الا مع الاختيار) ضرورت است كه اين افاضه پيوسته ادامه داشته باشد.

خلاصه اینکه اين قبيل آيات ، ناچيزى نقش انسان را مى رساند و نبايد از باب «بنى الامير البلد» گرفت .

 

نویسنده: آيت الله محمدهادى معرفت
 

منابع: 

مجله بينات ، پاييز 1373 - شماره1