عرفان مخلصانه و جهاد مصلحانه در سلوك حسینى‌(قسمت دوم)

پيوندهاى معرفت شهودى با جهاد مصلحانه

معرفت شهودى مراحل و منازلى دارد؛ مراتب آغازين، تاب و توشه جهاد مصلحانه در درون را فراهم مى آورد و نهايت آنكه «اشراف نورانى من انسانى بر جهان هستى است»، در جهاد مصلحانه بيرونى كارامد است، در منازل نهايى عارف به مقام مخلَص رسيده و در مقام عمل غرض غير الهى براى او نمى ماند؛ زيرا در آينه آگاهى و در قلب عرشى مخلَصين اثرى از غير نيست تا غرض اعمال قرار گيرد؛ هرچه مى بينند نور خداست و هرچه مى خواهند روى اوست.

پس عارفان مخلَص همه عالم را نام و نشان حق مى بينند و مى يابند كه همه نور است و حضور و اگر چيزى يا كسى بيايد و بساط ظلم و ظلمت را بگستراند و موجب غيبت نور و هجرت پاكى و عدالت گردد، غيرت الهى عارفان بر او به جوش و خروش آمده و براى لقاى محبوب و كشف جمال وجه كريم او به جهاد مصلحانه برمى خيزند، تا غبار اغيار و اثر كبر و كدورت شيطان را از عالم، كه وجه جميل است، برگيرند و بذر صلاح و فلاح را در جوامع بشرى بيفشانند؛ بذرى كه حاصل آن نشاط و خرمى گلزار روى گلعذار عالم آراست. بنابراين، معرفت شهودى، بعد نظرى عرفان مخلصانه، و جهاد مصلحانه بُعد عملى آن است.
براى فهم هرچه بهتر نسبت و پيوند عرفان و جهاد حسينى، مطالعه شاخصه هاى عرفان مخلصانه مفيد خواهد بود؛ حلقه هايى كه معرفت شاهدانه را به جهاد مصلحانه مى رساند و با هم مى نهد. براى نيل به اين مقصود، در ادامه به كاوش در چندى از اثرات و ثمرات عرفان مخلصانه مى پردازيم.

 

زهد

از برجسته ترين آثار شهود جمال دلاراى پروردگار، ديدن حقيقت دنيا و بى رغبتى به آن است. حضرت على عليه السلام در اين باره فرموده اند: «يسيرُ المعرفة يوجبُ الزهدَ فى الدنيا»؛1اندكى معرفت، بى اشتهايى به دنيا را به دنبال مى آورد. وارستگى و بى رغبتى به خدعه سراى دارفانى از آن روست كه عارف شاهد بر حقيقت دنيا بينا شده است و آن را شايسته اراده كردن و خواستن نمى يابد.
حضرت امام حسين عليه السلام در نامه اى به محمد بن حنفيه چنين نگاشتند: «... فانَّ الدنيا لم تكُن...»؛2به درستى كه دنيا پوچ است و نمى پايد. در دعاى عرفه نيز مى خوانند: «انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اوليائكَ حتى عرفوك وَ وَحَّدوكَ و انت الذى ازلتَ الاغيار عن قلوب احبائِك حتى لم يحبّوا سواك»؛ تويى خدايى كه انوار را در دل دوستانت تاباندى تا تو را شناختند و يگانه دانستند. و تويى كه اغيار را از دل دوستدارانت زدودى تا اينكه غير تو را دوست نمى دارند.
در اين عبارت به روشنى تابش انوار معرفت پيش از ازاله اغيار از قلوب محبّان و عارفان ذكر شده و گسستگى دل از غير، بى فاصله بعد از پيوستگى به انوار ربانى آمده است. بينايى بر باطن و حقيقت دنيا، كه حاصل شهود عارفانه است، موجب برتافتن روى رغبت از دنيا و برافروختن آتش اشتياق وصول به الله تعالى است.

 

شوق ديدار پروردگار

كسى كه در اين خطرگاه هجوم حجاب ها، انوارى از فروغ مهر تابان وجه ذوالجلال و الاكرام را ببيند و بيابد، دل از هرچه غير اوست بركند، و وصول صاف تر، كاميابى كامل تر و شهود و حضورى آتش افروزتر مى جويد. بدين روى، كردگار كريم در كتاب حكيم به پيامبر فرمود تا مدعيان را بگويد: «يا ايُها الذين هادو ان زَعمتُم انَّكُم اولياءُ للّهِ من دون الناس فتمنَّوا الموت انْ كنتُم صادقين» (جمعه: 6)؛ اى كسانى كه كيش يهوديت پيش گرفتيد، اگر مى پنداريد از اولياى خدا هستيد و از ديگران برتريد، پس مرگ را بخواهيد اگر راست مى گوييد.
البته زهد ورزيدن در دنيا يكى از عوامل شوق انگيز براى ديدار وصال خداوند است. اما خود معرفت خدا مهم ترين نتيجه اى كه در دل مى افكند همين عشق و اشتياق الهى است. امام حسين عليه السلام در مناجات شعبانيه چنين مى خوانند: «الهى فسُرَّنى بلقائكَ...»؛ بار الها مرا با ديدارت شادمان بگردان.
پس يكى ديگر از محصولات معرفت ناب، شوق رجوع و وصول به معشوق است، اما شوق و اميد يك روى سكه خوش عيار بازار بندگى و دلدادگى است؛ سكه اى كه روى ديگر آن خوف و خشيت است.

 

خشيت

عارفانى كه به هم آغوشى معشوق اميد بسته و دل سپرده اند، از هجر و دورى اش سخت بيمناك اند و تا رسيدن به مطلوب و فنا در محبوب، بر حال خود غمزده و از فراق و فاصله محبوب ترسان و هراسان و شكسته دل اند. خوف، بيمى است كه در دل نهفته باشد و خشيت، آشكارى آثار ترس و شكستگى و نگرانى در ظاهر است. خشوع از آثار معرفت راستين و نستوهى است كه جان را لبريز از بيم و اميد مى سازد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «لا يقين الاّ بالخشوع»؛3معرفت و يقين بدون خشوع وجود ندارد.
كسى كه از اميد و شوق راستين به وصال او سرشار است، از خوف و خشيت تهى نيست. كسى كه پرتوى از نور او را ببيند، هم اشتياق اتصال دلش را مى ربايد، هم خوف فراق و رنج هجران و محجوريت را در دل دارد تا به فناى مطلق رسد. امام حسين عليه السلام چنين با معشوق مناجات مى كند: «اللهُمَّ اجعلنى اخشاكَ كأنّى أراك»؛ بار خدايا مرا در پيشگاهت چنان بيمناك و فروتن قرار ده كه گويا تو را مى بينم.
همچنين امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمار فرمودند: «يا اسحاق خِفِ اللّه كأنّك تراه»؛4اى اسحاق چنان از خداى تعالى پروا داشته باش كه گويا او را مى بينى.
در هر دوى اين عبارات، «كأنَّ» آمده كه به معناى درك و ديدار حق تعالى از پس حجاب و فاصله است و «اِنَّ» كه تأكيد بى ترديد است، وارد نشده. راز خوف و خشوع در همين است كه عارف شاهد، جمال زيباى مطلق را مى بيند ولى حجاب و حاجزى در ميان است، و حتى در اوج وصول و شهود ميان «قاب قوسَين» و «أو ادنى» (نجم: 9) متحيّر است؛ چنان كه حضرت اباعبدالله فرموده اند: «احتجَبَ عن العقول كما احتجَبَ عن الابصار و عَمَّن فى السّماء احتجابُهُ كمَن فى الارض»؛5خداى تبارك و تعالى از عقل ها در حجاب است، چنان كه از ديدگان، و از اهل آسمان در پرده است، همان طور كه از اهل زمين.
هم از اين روست كه هيبت و جلالت او دل عارفان را از جا مى كند و امواج سهمگين خوف و خشوع بر جسم و جانشان هجوم مى آورد. عارفان راستين با آن كه همه جا آثار و اسماء او را ظاهرى مى بينند، اما با اين حال، ذات او و معرفتش را گوهرى ناياب دانسته و با تعابيرى همچون «عنقاى مغرب» و «هويت غيبى» از آن ياد مى كنند. هم از اين جاست كه عارف راست كيش بر دورى و كاستى وجودش، كه مادر همه حجاب هاست، پى مى برد و از خداى تعالى طلب «عفو» مى نمايد تا اين اولين و آخرين حجاب را بر هم كوبد و از ميان بردارد و طلب مغفرت مى كند تا با غفرانش نور هستى خود را بر وجود پر از كاستى عبد فرا پوشاند و اين است معناى حقيقى «العفو»6 و «استغفار»7 كه بر زبان پاك و معصوم امام حسين عليه السلام و ساير معصومان و مخلصين جارى مى گردد و اندام بى گناه آن ها را مى لرزاند. پس بخوان و ببيين آيات خشوع را در دعاى عرفه، كه سيدالشهدا چگونه در پيشگاه ربّ جليل و حىّ جميل سراپاى خود را كاستى و ناراستى مى بيند و اين نيست مگر حاصل شهود نور مطلق و زيبايى بى نهايت حضرت حق:
«... انتَ الذى هدَيت. انت الذى عصمتَ. انت الذى سترتَ. انت الذى غفرتَ. انت الذى اقلتَ. انت الذى مكَّنتَ... ثم انا يا الهى المعترف بذنوبى فاغفرهالى. انا الذى اسَاتُ. انا الذى اخطأتُ انا الذى هممتُ. انا الذى جهلتُ. انا الذى غفلتُ. انا الذى سهوتُ... لا اله الاّ انت سبحانك انّى كنتُ من الظالمين لا اله الاّ انت سبحانك انى كنت من المستغفرين لا اله الاّ انت سبحانك انى كنت من الموحدين. لا اله الاّ انت سبحانك انّى كنت من الخائفين...»؛ تويى كه هدايت كردى. تو هستى كه از خطا بازداشتى. تويى كه گناه را پوشاندى. تويى كه آمرزيدى. تويى كه چشم پوشيدى. تويى كه توانايى بخشيدى... سپس خدايا اعتراف مى كنم به گناهانم، پس آن ها را برايم بشوى و ببخش. من هستم كه زشتى ها را انجام دادم. منم كه خطا كردم. منم كه به گردن كشى همت گماردم. منم كه نادانى كردم. منم كه غفلت ورزيدم. منم كه سهل انگارى كردم... نيست خدايى جز تو كه پاك و پيراسته هستى و همانا من از ستمكاران و مجرمان هستم. نيست خدايى غير از تو كه پاك و منزهى و همانا من از آمرزش خواهانم، خدايى نيست جز تو كه پيراسته و آراسته اى و من از موحّدان هستم. خدايى غير از تو نيست كه پاك هستى و من از بيمناكان هستم...
از نشانه هاى خشيت در اين جملات پر طنين آن است كه با ذكر زيبايى ها و نيكى هاى محبوب و معبود آغاز كرد و در ظلّ عظمت او نقص و تقصير خود را ياد نمود. و چندى بعد برترين ذكر را، كه همانا توحيد است، با تذكر ضعف و نقصان و تقصير خويش همراه كرد، و بدين ترتيب، به حال «دهشت» در افتاد؛ حالى كه از غلبه بهت و حيرت از جلال و جمال الهى بر تاب و توان عبد سالك رخ مى نمايد.
8
ادامه اين حال موجب تحليل قواى جسمانى شده و حالت «هيمان» پيش مى آيد؛ چنان كه حضرت موسى عليه السلام با ديدن تجلّى خداوند - تبارك و تعالى - بر كوه از حال رفت و مدهوش گرديد:9««فَلَمّا تجلّى ربَّه للجبَل جعلَهُ دكّاً و خَرَّ موسى صعقا (اعراف: 143) بنابراين، كسى كه خدا را به ديده شهود بيند و انوار جمال و جلال او را كشف كند، از عظمت سبحانى قلب و قالبش شكسته و لرزان شود. و اين همان خشيت است.

 

طاعت

  مهم ترين نتيجه خشوع، اشتياق به طاعت و بندگى و فرمانبردارى حضرت اللّه - عز اسمه - است؛ زيرا همان گونه كه گذشت، خشوع رهاورد كشف انوار الهى از پس حجاب است و از احساس دورى محبوب و در به درى در ديار غربت اغيار پديد مى آيد. در اين اوضاع، بنده دلداده كه مشتاق ديدار معشوق است، براى رسيدن به قرب و وصال مراد خويش به تكاپو مى افتد و شوق فرمانبردارى و خدمت در جانش زبانه مى كشد. در اينجاست كه طاعت و عبوديت در سلوك عرفانى اهميت پيدا كرده و به عنوان زاد و توشه سير الى اللّه به همراه انديشه صالح و ايمان خالص مطرح مى شود. بر اين اساس، در دعاى عرفه فرمود: «الهى ترَدّدى فى الاثار يوجبُ بعدَ المزار فاجمعنى عليك بخدمةٍ توصِلُنى اليك»؛ پروردگارا سرگردانى من در گرداب جلوه موجودات كه آثار تو هستند، موجب دورى ديدارت شده است. پس جمع كن مرا بر خودت به خدمتى و اعمال و طاعاتى كه مرا به وصالت كامياب نمايد.
تردد در آثار و سرگردانى ميان موجودات، كه حجاب وجه وجودند، با احساس بُعد و غربت همراه بوده و بيم و اندوه عارف شاهد، از آن سرچشمه مى گيرد. از اين رو، از خدا مى خواهد تا پراكندگى خواطر و خواسته هاى او را، كه از لوازم زندگى در دنياست، از او بگيرد و هوش و همتش را بر خدمت و طاعتى جمع آورد و متمركز سازد كه به وصول و لقاى محبوب انجامد. همين انصراف اراده از اغيار و اقبال به دلدار، طاعت است؛ يعنى گردن نهادن اراده وانديشه وعطف شدن به سوى او درساحت نظرو عمل.
طاعت مراتبى دارد: ابتدا پرهيز از گناهان، سپس پروا از همه خواسته هايى كه در آن نيت تقرّب به معشوق ازلى نيست، و در نهايت، جهاد و شهادت كه دامن وجود انسان را از اين سراى كثرت و هجران برمى كشد و غبار كثرت اغيار را نه تنها از دامن انديشه و اراده آدمى كه از هستى او مى افشاند و انسان را در جوار دلدار مى نشاند. پس معرفت راستين خشوع را در پى دارد، و نتيجه خشوع، طاعت و فرمانبرى از اوست.
البته معرفت مستقيماً نيز طاعت را ثمره مى دهد. در حديثى كه پيش تر از امام حسين نقل شد، آمده بود: قومى هستند كه خدا را شكراً عبادت مى كنند. اين نتيجه معرفت است؛ زيرا وقتى عارف خداى بخشنده را با اوصاف جود و رحمت و مغفرت و لطف مى شناسد، از سر صدق و وفا به او روى آورده و سر طاعت بر آستانش مى سايد، و با اين ذلّت به عزّت بى پايان حق تعالى مى پيوندد.

 

عزّت

عزّت احساسى است كه از كوشش، تأثيرگذارى، برخوردارى از اراده اى قوى و شكوفايى در انسان پديد مى آيد؛ تأثيرگذارى مطلق الهى و نفوذ اراده اش تا جايى كه هرچه هست اثر و جلوه اوست، عزّت مطلق و مطلق عزت را در ذات بى مانندش كشف مى كند.
انسان مى تواند با طاعت حق تعالى به قرب معنوى او برسد و در سايه عزّت او جاى گيرد. از اين رو، اوليا و مقرّبان درگاه الهى به عزّت او عزّت مى يابند، كه در دعاى عرفه فرمود: «يا من خصَّ نفسّه بالسُّموِّ و الرفعةِ، و اوليائُهُ بعزِّه يعتزّون...»؛ اى كسى كه برترى و بلند مرتبگى را به خودت اختصاص داده اى و دوستانت به عزّت تو عزّت يافته اند.
قرآن مجيد مى فرمايد: «من كانَ يُريدُ العزهَّ فللّهِ العزِّةُ جميعاً، اليه يصعَدُ الكَلِم الطيِّب و العمل الصالح يرفعُه» (فاطر: 10) كسى كه عزّت مى خواهد، بداند كه همه عزّت براى خداست، سخن و انديشه پاك به سوى او بالا مى رود و عمل صالح آن را بالا مى برد. امام على عليه السلام فرموده: «اذا طلَبت العزَّ فَاطْلبهُ بالطاعةِ»؛10هنگامى كه عزّت را خواستى، آن را با طاعت حق تعالى به دست آور.
وقتى انسان، الله - تبارك و تعالى - را مى شناسد و پى مى برد كه كمال و جمال و جلالى جز او نيست، آن گاه در شوق و خشوع عرق مى شود و طاعت و عبوديت را پيش مى گيرد؛ زيرا بندگى تنها راه نزديكى به آن معدن فضيلت و منبع عظمت است.
در اين راه با هر طاعتى كه اميال نارواى خود را از چنگ هوس ها مى رهاند و آزاد مى سازد، اراده اش تقويت شده و شكوفا مى گردد و تأثيرگذارى اش بيش تر مى شود. در واقع، خواست و اراده او الهى مى شود؛ زيرا خواسته هاى خود را در خواست خدا فانى كرده و اراده او را در هستى و حياتش جارى مى سازد و اين همه، عزّتى را در بر دارد كه انسان را در برابر هيچ چيز متزلزل نمى سازد و هيبت و شوكتى الهى براى او به ارمغان مى آورد؛ زيرا همه قدرت ها و شوكت ها مقهور قدرت و اراده الهى است و او اراده و قدرتى جز خدا نداد، و در درون و بيرونش هرچه بر خلاف اراده الهى باشد نمى پذيرد و با آن مى ستيزد.

 

جهاد

گاهى جهاد براى رفع موانع از سر راه كامروايى اصحاب اراده قدرت و زورمندان است كه با تجاوز و ظلم همراه مى گردد. اين جهاد مفسدانه اى است كه تاريخ حيات طبيعى انسان اوراق بسيارى سرشار از اين كابوس هاى هول انگيز و نازيبا را سياه نموده است.
و اما جهادى ديگر هم وجود دارد كه به منظور دفع ظلم و رفع ظلمت از حيات فرزندان آدم صورت مى گيرد. اين جهاد مصلحانه است كه امكانات تحقق حيات طيبه را با از بين بردن نيروهاى سلطه گر در حيات طبيعى و دريدن پندار سلطه پذيران، فراهم مى آورد. و پرتوهايى از انوار و جلواتى از اسماء حق را در حيات مردان از پرده برون مى آورد.
جهاد حسينى جهاد مصلحانه اى است كه از معرفت ناب شهودى برآمده و به منظور اصلاح و تخليص جامعه از فساد يزيديان و رهايى خورشيد حقيقت آيين محمدى صلى الله عليه وآله از غروب و غربت و غبار هواپرستى و بدعت ها انجام گرفت.
جهاد مصلحانه آن است كه على ابن ابى طالب عليه السلام فرمود: «الجهادُ عمادُ الدين و منهاج السعداء»؛11جهاد ستون دين و راه سعادتمندان است.
همچنين فرمودند: «ان اللّه فرضَ الجهادَ و عظَّمَهُ و جعله نصره و ناصره و الله ما صَلُحت دنيا و لا دين الاّ به»؛12به درستى كه خدا جهاد را واجب نمود و آن را بزرگ داشت و مايه پيروزى و ياور خود قرار داد. به خدا قسم دين و دنيا اصلاح نمى شود مگر به جهاد.
جهاد مصلحانه از اساسى ترين آموزه هاى دين اسلام است كه هر چه در ظلمت و جاهليت آخرالزمان بيش تر فرو مى رويم، اهميت و درخشندگى اين دين بيش تر بر ما معلوم مى گردد. خداى تعالى در قرآن مجيد فرمود: «و مالَكُم لا تُقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجالِ و النساء و الولدان الذين يقولون ربَّنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدُنك ولياً و اجعل لنا من لدنك نصير» (نساء: 75)؛ شما را چه شده است كه در راه خدا نمى ستيزيد و براى نجات مستضعفان جهاد نمى كنيد. مردان و زنان و كودكانى كه مى گويند پروردگارا ما را از اين سرزمين كه اهل آن ستمكارند، رهايى بخش و براى ما سرپرست و پشتيبانى قرار بده.
امروز دنيا دهكده اى است كه زورمندان آن ظلم پيشه اند و مستضعفانش رو به ساحت قدس آورده و راهبر و ياورى مى جويند؛ مولايى از تبار حسين عليه السلام كه منجى باشد و مصلح.
نكته ديگر كه بايد در مورد جهاد مصلحانه مورد توجه شايسته و بسزايى قرار گيرد اين است كه پيش بودن جهاد درون از جهاد بيرونى به معناى سكوت در برابر پليدى ها تا رسيدن به مقام مخلَصين نيست، بلكه انسان به هر ميزانى كه خود را از ناپاكى ها و ناخالصى ها رها سازد، مى تواند براى اصلاح و تخليص جامعه بكوشد و جهاد كند؛ چنان كه در امر به معروف و نهى از منكر، ملاك علم و عمل - هر دو - مهم است و شخص بايد هر آنچه خود عمل مى كند به ديگران تذكر دهد.
در جهاد مصلحانه همانند ساير ميدان ها در عرفان و سلوك، مراتبى است.
بالاترين مرتبه آن كه در هم شكستن بساط سلطه گران و ستمگران قدرتمند است، كسى بايد پيشگام و پيشوا شود كه به كمال تقوا و عدالت رسيده و به اوج قله خلوص گام نهاده است و حُب جاه و مقام و قدرت را از خود دور كرده باشد و چنين كسى نيست مگر امام عادلى كه بر اساس فقاهت و عدالتش براى رفع موانع ظهور حق و تحقق حيات طيبه قيام و اقدام مى نمايد.
چه اصلاح گر است چنين جهادى براى آنان كه در راه خالص كردن خويش هستند؛ زيرا جهاد بكلى انسان را از تعلقات مى رهاند و همه وجود انسان را به ميدان رزم و رنج براى كشف وجه ذوالجلال و الاكرام به كار مى گيرد. چنين اراده برترى، نيكوترين خدمت براى حصول جمعيت به سوى خداست و سترگ ترين عزّت ها را به همراه دارد و انسان را در راه بندگى و دلدادگى به سرعت پيش مى برد. و اين است سيره و سلوك حسينى كه به عاشقان حق آموخت.

 

سلوك حسينى

شاخصه هاى پنجگانه عرفان مخلصانه، كه ذكر آن رفت، بر هم تأثير چند سويه دارند؛ زهد با شوق و خشيت و طاعت و عزّت، تقويت و تعميق مى شود، و همين طور ساير موارد. اين پنج مورد در جهاد به وحدت و جمعيت مى رسند؛ يعنى جهاد مصلحانه هم زهد و بى رغبتى به دنياست، هم شوق ديدار حق است، هم سرشار از خشيت الهى است و هم طاعت و مايه عزّت.
چنان كه ديديم، معرفت شهودى اباعبدالله عليه السلام با همه آثار نابش در دعاى عرفه جلوه گر آمده و شكوه شكوفه هاى زهد و شوق و خشوع و طاعت و عزّت بوستان عرفه را آراسته و صفا بخشيده است. اين دعا در آستانه حركت امام عليه السلام به سوى كربلا و حضور در عرصه جهاد مصلحانه و شهادت عاشقانه بر زبان امام حسين عليه السلام جارى شده و به خوبى مبانى عرفانى جهاد او را به دست مى دهد.
اباعبدالله در اولين سخنرانى كربلا مى فرمايند: «انَّ الدنيا قد تَغَيَّرَت و ادبَرَ معروفَها و لَم يبقِ منها الاّ صبابةً كصبابةِ الاناءِ و خسيس عيش كالمرعى الوبيل. الا ترون انَّ الحق لا يعملُ به و انَ الباطِل لا يتناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاءاللّهِ فأنّى لا ارى الموت الاّ سعادة و الحياة مع الظالمين الاّ برَماً..؛13همانا دنيا دگرگون شده و نيكى هايش پشت نموده و از آن جز ته مانده ظرف آبى كه نوشيده شده است نمانده و زندگى آن مثل چراگاهى خطرناك است. آيا نمى بيند كه به حق عمل نمى شود و از باطل پرهيز نمى گردد؟ بايد مؤمن به ديدار خداوند روى آورده و اشتياق ورزد. پس به راستى كه مرگ را غير از عزّت و سعادت نمى بينم و زندگى با ظالمان را جز ذلّت و رنج نمى دانم.
جملات اول اين فرمايش، پستى و پليدى دنيا را مى نمايد كه با نگاهى زاهدانه قابل كشف است. سپس آنجا كه مى فرمايد: آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود و از باطل پرهيز داده نمى شود، خوف و خشوع در كلام گوهرين امام موج مى زند و نيز اهميت طاعت حق را متذكر مى شود. جمله بعد سرشار از شوق ديدار حق است و در پايان، سخن از سعادتى است كه همزمان عزّت و لذّت با حق بودن و طاعت و عبوديت است حتى در مرگ. و گريز از حيات رنج آور در ظلم و ذلّت كه با سلوك عارفان و سيره آزادگان سازگارى ندارد.
اين عناصر و عوامل در سخنان ديگرِ امام، از جمله در برخورد با لشكر حر بن يزيد و وصيت به محمد بن حنفيه قابل تحليل و تحقيق است. ولى ما از تفصيل بيش تر پرهيز نموده و با ترسيم نمودار ساختار مفهومى تحقيق، قلم را به فرجام مى نشانيم.

 

نویسنده: حميدرضا مظاهرى

 

پی نوشت ها:
1- ميزان الحكمه، باب سوم معرفت (معرفة اللّه)، ح 12244.
2- موسوعه كلمات امام حسين عليه السلام، ص 420.
3- همان، باب خشوع، ح 4695.
4- محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 3، باب خوف و رجا، ح 2.
5- نهج الشهاده، ص 24.
6- «عفو» به معناى قصد كردن و به اين اعتبار، به خدا نسبت داده مى شود كه گويا خداى تعالى بنده اش را قصد مى كند تا گناهان او را نابود سازد. (ر.ك: ترجمه الميزان، ج 4، ص 78)
7- «مغفرت» به معناى پوشاندن بوده و نتيجه عفو است، چنان كه فرموده: «واعفُ عنّا واغفرلن» (بقره:286) (ر.ك: ترجمه الميزان، ج 4، ص 78)
8- كمال الدين عبدالرزاق كاشانى، شرح منازل السائرين، درالمجتبى، بيروت، لبنان، 1415، ص 234 / ص 236.
9- كمال الدين عبدالرزاق كاشانى، شرح منازل السائرين، درالمجتبى، بيروت، لبنان، 1415، ص 234 / ص 236.
10- ميزان الحكمه، باب عزت، ح 12843.
11- همان، باب جهاد، ح 2666 / ح 2671.
12- همان، باب جهاد، ح 2666 / ح 2671.
13- سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسين عليه السلام، چاپ سوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375، ص 361.

 

منابع: 

ماهنامه معرفت ، شماره 73