فنون و صنایع ادبی در قرآن
چكيده:
متن پيشرو، ترجمه مقالهاي است پيرامون برخي فنون و صنايع ادبي به كار رفته در قرآن. فنون و صنايع ادبي عموماً به دو دسته تقسيم ميشوند. شگردهايي كه به واسطه آرايش چشمگير واژگان (موسوم به تمهيدات) معنا را پررنگ ميكنند و شگردهايي كه به واسطة به كارگيري واژگان در معنايي غيرمتعارف (موسوم به مجازها) معنا را تقويت ميكنند.
در پرتو اين تمايز، ميتوان فصل و وصل بلاغي، مراعات نظير، مراعات نظير معكوس و اختمام را جزء تمهيدات و جانبخشي، و مجاز جايگزيني، مجاز جزء به كل و بالعكس، استخدام و همبندي نحوي را جزء مجازها قلمداد كرد. با اين حال، اين تقسيمبندي در سطح دانشگاهي حائز اهميت است. آنچه به واقع اهميت دارد، هدفي است كه از به كارگيري اين شگردها مستفاد ميشود و تأثيري است كه اين شگردها ايجاد ميكنند. نويسنده در اين جستار نشان داده است كه استفاده قرآن از فنون و صنايع ادبي حائز اهميت است و اين مقاله به برخي از توانمنديهاي زبان قرآن كه جاي بحث و بررسي دارد، اشاره كرده است.
کلید واژهها: مراعات نظیر، فصل و وصل بلاغی، اختمام، مجاز
درباره نويسنده
دكتر «مستنصر مير» در 1949 ميلادي در پاكستان به دنيا آمد و در سالهاي 1967 و 1969 از دانشگاه پنجاب لاهور، مدارك كارشناسي و كارشناسي ارشد خود را در رشته زبان و ادبيات انگليسي دريافت كرد. سپس در يكي از حوزههاي مطالعات اسلامي دانشگاه ميشيگان در سطح كارشناسي ارشد ادامه تحصيل داد و در سال 1983 با نگارش رساله «انسجام در قرآن» از همين دانشگاه درجه دكتري دريافت كرد. تاكنون در دانشگاههاي لاهور، ميشيگان (آمريكا)، آنآربور و دانشگاه بينالمللي اسلامي مالزي تدريس كرده و هم اكنون در دانشگاه ايالتي يانگستون در اوهايو، رشته مطالعات اسلامي را تدريس ميكند.
مير درباره اقبال لاهوري تحقيقات و مطالعاتي به عمل آورده و اكنون نيز سردبيري نشرية «Iqbal Quarterly » را بر عهده دارد. اما به نظر ميرسد علاقه و دغدغه اصلي مير، مطالعات قرآني است. از جمله كتابهاي مهم اوست: «انسجام و پيوستگي در قرآن»؛ مطالعه مفهوم نظم در تدبر در قرآن اثر اصلاحي، مفسر و قرآن شناس هندي (1986)؛ «فرهنگنامه اصطلاحات و مفاهيم قرآني» (1987)؛ «گل لالهاي در بيابان»؛ گلچيني از اشعار اقبال لاهوري (2000).
مير تاكنون دهها مقاله قرآني درباره جنبههاي گوناگون قرآن منتشر كرده كه عمده آنها را همين قلم ترجمه كرده است. مقالة «برخي فنون و صنايع ادبي در قرآن» از آخرين مقالههاي مير است كه در سال 2008 چاپ شده و نويسنده آن را براي همين قلم ارسال كرده است كه ترجمه آن در ادامه ميآيد.
فنون و صنايع ادبي در قرآن
اينكه قرآن را فراتر از متني دين شناختي- حقوقي و در جستار كنوني، متني ادبي در نظر بگيريم، در مطالعات قرآني روشي تازه و نوپا نبوده و مسبوق به سابقه است. چينش واژگان، صنايع ادبي و رخشندگيهاي ادبي قرآن در رويكردهاي تفسيري موثق و اصيل نيز مشاهده ميشوند. اين امر نيز از خود قرآن نشأت ميگيرد كه از همان بدو نزول، مخاطبان اوليه خود (اعراب هم عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)) را به همآوردخواهي فرا خواند مبني بر اينكه اگر گمان ميكنند كه قرآن كلام خدا نيست، كلامي همتاي آن بياورند، به ويژه اينكه آنان در خلق آثار ادبي ماندگار و به خصوص شعر و شاعري، فخر و سرآمد روزگار خود نيز بودند. همآوردخواهي قرآن كه اعراب و فقهاي مسلمان را ناكام گذاشته بود، به مسئلهاي دامن زد كه از آن به تقليدناپذيري (اعجاز) قرآن ياد ميكنند.1 تقليدناپذيري قرآن، در اصل اصطلاحي ادبي است؛ قرآن از حيث زبان و سبك است كه تقليد ناپذير مينمايد.
در دوران معاصر و نيز كلاسيك معدودند آثاري كه به تقليدناپذيري قرآن پرداختهاند.2 اما اين آثار معدود به رغم ارزش و جايگاهي كه دارند، در چنبرة شيوة غالب تفسيرِ «در زماني» (تاريخ محور)3 گرفتار آمدهاند. نقص تراژيك اين شيوة تفسير تاريخ محور، همان است كه از آن به رويكرد «ذرهنگر» (جزيينگر)4 قرآن ياد ميكنند. تفسير ذرهنگر، آيات قرآن را تك تك بررسي كرده و كمتر به پارههاي بزرگتر قرآن مثل سوره يا پارههاي سوره توجه نشان ميدهد. از اين حيث، مطالعة ادبي قرآن به منزلة سنت، با رويكرد ذرهنگر چندان كه بايسته است، سازگاري نشان نميدهد. از اين رو، نويسندگان آثار كلاسيك تفسيري از قبيل زركشي و سيوطي كه در آثارشان شگردها يا عناصر بلاغي قرآن را بررسي كردهاند، به ارائه فهرستي از فنون ادبي قرآن بسنده كرده و چندان تمايل ندارند كه تحليلي متقن از اين شگردها ارائه داده و يا اين شگردها را در قالب مسائل نظري مطرح كنند.5 ويژگي ادبي زبان قرآن، متأثر از تأثير مستقيم يا غيرمستقيم رهيافتهاي ادبي مغرب زمين، اقبال عام يافته و اين اقبال مستلزم سويهگيري دوباره يا دست كم، اضافه شدن جنبههايي تازه به مطالعة ادبي قرآن است.
در وهلة نخست شايان ذكر است كه مطالعة ادبي قرآن، جايگاهي مستقل دارد. البته در نهايت جنبههاي ادبي و دينشناختي قرآن يا هر مصحفي بر هم نقش شده و مطالعة تمام و كمال مصحف، وجوه دين شناختي آن را ناديده نميگيرد. از ديگر سو، همانگونه كه در مقالة «قرآن به منزلة أثري ادبي» (در همين مجموعه) گفتهام، نيازي نيست جنبة ادبي مصحف زير ساية سنگين دينشناسي آن قرار بگيرد. به ديگر سخن، در جستار كنوني، لازم است كه مرز ميان مطالعة ادبي قرآن و مسئلة تاريخي تقليدناپذيري قرآن را كمرنگ كرد. به معناي دقيق كلمه، همآوردخواهي قرآن كه از آن به همآوردخواهي ادبي تعبير ميشود، روي سخن با اعراب هم عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)دارد و خطابش با اعراب يا غيراعراب مسلمان و غيرمسلمان دوران متأخرتر نيست. امروزه ديگر از آن شرايط همآوردخواهي قرآن خبري در ميان نيست.6
در ثاني، لازم است به جاي رويكرد ذرهنگر، رويكرد كلينگر يا دست كم، امتزاجي از هر دو رويكرد را در تفسير قرآن به كار گرفت. مطالعة ادبي قرآن در سطح آيات منفرد البته كارآيي خاص خود را دارد و در واقع، بخش گريزناپذير شيوة تفسيري قرآن محسوب ميشود، اما كافي و وافي به نظر نميرسد و ضروري است از مطالعات موضوعي يا مضموني نيز بهره گرفت كه نتايج مطالعة آيه به آيه را بهينه و در عين حال، الگوهايي ادبي گستردهتر را در گفتمان قرآني شناسايي كرده و به توليد الگوهاي نظري ساختارهاي ادبي قرآني نايل ميآيد. و اينجاست كه با تأسي به مطالعات ادبي مغرب زمين، ميتوان شگردهايي از قبيل كناية طنزآميزْ استخدام و جانبخشي را در قرآن مشاهده كرد. اين جستار تلاش ميكند كه از اين زاويه راهي به مطالعة قرآن باز كند.
اين مقاله كه در راستاي حوزة رو به رشد مطالعة ادبي قرآن قرار دارد، كاربرد قرآني گزيدهاي از فنون و صنايع ادبي را بررسي كرده و نشان ميدهد قرآن فنون و صنايع ادبي را همانسان كه زبان را در معناي عام به كار برده، به خدمت گرفته تا به طرزي كارآمد، نگرشها، آموزهها و رسالة خود را بيان كند. فنون و صنايعي كه بررسي ميشوند، به ترتيب عبارتند از فصل و وصل بلاغي، لف و نشر؛ مراعات نظير7، لف و نشر معكوس؛ مراعات نظير معكوس8، اختمام9، جان بخشي10، مجاز جايگزيني11، مجاز جزء و كل12، استخدام؛ قصد المعينيت13، استخدام؛ همبندي نحوي.14
حذف العاطف و تعدد العواطف يا فصل و وصل بلاغي 15
فصل يا حذف حرف ربط «واو» ميان دو يا چند واژه يا جمله، حائز اهميت است. فقدان حرف ربط به نبود فاصلة مكاني يا تأخير زماني اشاره كرده و نشان ميدهد بخشها يا رخدادهاي مورد نظر با هم رابطهاي نزديك دارند. گفتة مشهور جوليوس سزار (آمدم؛ ديدم؛ پيروز شدم) نشان ميدهد كه آمدن، ديدن و پيروزي، سه جزء يك كنش به هم پيوسته را به تصوير ميكشد.16 امرؤالقيس ـاز شاعران معلقات سبعـ چابكي و چالاكي اسب خود را اين گونه تصوير ميكند:
مِكَرّ مِفَرّ مُقبِل مدبِر معاً كجلمود صخر حطّه السّيلُ من عَلِ17
قرآن نيز براي پررنگ كردن پيام الهي خود از شگرد فصل استفاده ميكند. براي نمونه، قرآن صفات الهي را به صورت دوتايي يا بيشتر كنار هم قرار ميدهد؛ عزيزٌ حكيمٌ؛ (بقره/ 209). شگرد فصل نشان ميدهد كه خدا همزمان واجد صفات عزيز و حكيم است، در حالي كه خدا قادر مطلق است؛ قدرتش را حكيمانه به كار ميبندد و زماني كه او صاحب حكمت است، بيتوان و قدرت نيست كه نتواند طرحها و تصميمهاي حكيمانة خود را به اجرا درآورد (اصلاحي ا. 342؛ 20-19،2). همچنين اين شگرد، سرزنش قرآن در خصوص چندخدايي را تأكيد دوباره ميكند. بر اساس اين شگرد، اعتقاد به چند گونگي خدايگان به اين نكته منوط ميشود كه صفات الهي به درستي تقسيم نشده است؛ از اين نظر كه يك الهه يك ويژگي دارد، الههاي ديگر ويژگي ديگر و ... . اين نكته در آيه 24 سورة حشر نيز آمده كه نمونهاي ديگر از وصل بلاغي است:
(هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)
حذف حرف ربط ميان صفات الهي مبين اين است كه فقط خداوند است كه كنش آفرينش را در سير تكويني آن تكامل ميبخشد؛ او مبدع آفرينش است (الخالق)؛ او نقصان را از هر آنچه خلق كرده، ميزدايد (البارئ؛ مقايسه كنيد با مجسمهسازي كه اضافات را ميزدايد)؛ و سرانجام اينكه او به هر آنچه آفريده شده، شكل مناسب خود را ميبخشد (المصوّر). بنابراين، شگرد فصل بلاغي بر اين نكته تأكيد ميكند كه فقط يك خداست كه ميتواند اين سه كنش را انجام دهد؛ اويي كه تنها خالق و بنابراين، تنها آفريدگار است. آنچه در خصوص آيات پيش گفته (بقره/209 و حشر/24) بيان شد، با كارآمدي بيشتر در آياتي ديگر (مثلاً، حشر/23) نيز مصداق پيدا ميكند. در اين آيه، بسياري از صفات الهي به همين شيوه در كنار هم رديف شدهاند؛
(هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ)
«اوست خدايى كه جز او معبودى نيست؛ همان فرمانرواى پاك سلامت [بخش، و] مؤمن [به حقيقت حقّه خود كه] نگهبان، عزيز، جبّار [و] متكبّر [است]. پاك است خدا از آنچه [با او] شريك مىگردانند.»18
در حالي كه فصل بلاغي فشردگي ايجاد ميكند، وصل بلاغي با استفاده از حروف ربط، شدت بخشيده و بر جزئيات تأكيد ميكند. نيز بر استقلال هر يك از اقلام مورد اشاره و در عين حال وحدت ميان آنها تأكيد دو چندان ميكند.
قرآن، وصل بلاغي را به خدمت ميگيرد تا زنجيرهاي بودن مجموعهاي از پارههاي تاريخي مرتبط با گروه يا قومي خاص را نشان بدهد. از اين رو، وصل بلاغي، حلقة رابطي وحدت بخش ميان رخدادهاي بيشمار بوده كه گرچه به لحاظ زماني و مكاني از يكديگر دور افتادهاند، اما از حيث هدفي كه دارند، به يكديگر مرتبطاند. براي نمونه، در آيات 40-67 سورة بقره كه به بنياسرائيل خطاب دارد، مجموعهاي از حروف ربط به كار رفته است.
اين آيات مجموعهاي از رخدادها را به تصوير ميكشند و تكرار حروف ربط، عناصر مختلف گفتمان را به صورت گزارهاي پيوسته جلوه ميدهد. خواننده در قرائت متعارف آيات به نقش حرف ربط سادة «واو» در به هم زنجير كردن فواصل زمانياي كه رخدادها را از هم جدا كرده و به اتصال آرام مضاميني كه ويژگي آيات است، توجهي نشان نميدهد. بازنويسي آيات بدون حروف ربط، خواننده را به ناگاه متوجه اهميت نقش حروف ربط در اتصال آيات به يكديگر ميكند.
لف و نشر و لف و نشر معكوس يا مراعات نظير و مراعات نظير معكوس
مراعات نظير يا آرايش گزارهها به ترتيبِ ABA'B ' از حيث زيبايي شناختي بر دل و جان مينشيند. در مراعات نظير كه ابتدا گزارة A در كنار B ميآيد و سپس A باA ' و B با B ' مزدوج ميشود، صحنهاي حركتي ايجاد ميشود. به اين معنا كه A از روي B ميپَرد تا در كنار A ' و B نيز از روي A ' ميپرد تا در كنار B سكنا گيرد. در بستار يا مراعات نظير معكوس با ساختار ABB'A ' همين حركت پرشي گرچه در مقياسي بزرگتر، ديده ميشود. به اين ترتيب كه A از روي B و B ' ميپرد تا در كنار A ' بنشيند و در عين حال، B را نيز براي رسيدن به B ' به زحمت مياندازد. در واقع، همنشيني B و B ' لحظة نمايشي گيرايي ايجاد ميكند. ابتدا چند نمونه از مراعات نظير قرآني را مرور ميكنيم.
سورة قصص/73 اين امر را از الطاف الهي به انسان ميداند كه «برايتان شب و روز را قرار داد تا در اين [يك] بياراميد و [در آن يك] از فزونبخشى او [روزى خود] بجوييد، باشد كه سپاس بداريد.»؛
(وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)
در اين آيه، هر يك از دو گزارة بخش اول آيه شب (A ) و روز (B ) با دو گزارة بخش دوم ـآراميدن در شب (A ' ) و امرار معاش روزانه (B ' )ـ متناظر است.
در طه/118-119، دربارة اولين سكونتگاه آدم مطالبي بيان ميشود:
(اِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى)
«در حقيقت براى تو در آنجا اين [امتياز] است كه نه گرسنه مىشوى و نه برهنه مىمانى.»
(وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فيها وَ لا تَضْحى)
«و [هم] اينكه در آنجا نه تشنه مىگردى و نه آفتابزده.»
گرسنگي با تشنگي و برهنگي با آفتاب زدگي در كنار هم قرار ميگيرند. از اين رو، ساختار آيه عبارت است از: گرسنگي، برهنگي، تشنگي، آفتاب زدگي، يا ABA'B ' .
آيات 5-10 سورة ليل اندكي جامعتر است. در اين آيات، گزارههاي متناظر به ترتيب زير است:
فَأَمَّا مَنْ أَعْطى (A ) وَ اتَّقى (B )
وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى (C )
فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى (D )
وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ (A ' ) وَ اسْتَغْنى (B ' )
وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى (C ' )
فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (D ' ).
در سوره ضحي/6-11 كه به برخي ويژگيهاي زندگي پيامبر(ص)و ترغيب او به انجام برخي اعمال اشاره ميكند، ارتباطي ژرفتر و علّي ميان دو بخش موازي (آيات 6-8 و 9-11) برقرار ميكند:19
(ألَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى)(A )
(وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى)(B )
(وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى)(C )
(فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ)(A ' )
(وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ)(B ' )
(وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ)(C ' )
بحث اصلي اين است: چون خدا تو را (پيامبر) يتيم يافت، پس پناه داد (آية 6: A )؛ و اما تو نيز يتيم را ميازار (آية 9: A ' ). و خدا تو را سرگشته يافت، پس هدايت كرد (آية 7: B )؛ و تو نيز گدا را مران (آية 10: B ' ). و از آنجا كه خدا تو را دست تنگ يافت و بينياز گردانيد (آية 8: C )، پس از نعمت پروردگار خود با مردم سخن گوي (آية 11: C ' ).
گاهي مراعات نظير، شكلي ظريف به خود ميگيرد. مانند انعام/141-142. 20 آية 141 از دو نوع باغ داربست دار (معروشات) و غير داربست دار (غير معروشات) سخن به ميان ميآورد. آية 142 نيز از دو نوع حيوان سخن ميگويد: حيواناتي براي سواري و حمل بار كه نسبتاً بزرگاند؛ مثل شتر و اسب (حموله) و حيوانات كوچكي كه كاربردهاي ديگر دارند؛ مثل بز و گوسفند (فرش). پيداست كه باغهاي داربست دار (معروشات) با حيوانات بزرگ (حموله) و باغهاي غيرداربست دار (غير معروشات) با حيوانات كوچك (فرش) مقايسه شده است. بنابراين، ساختار اين آيات عبارت است از: A,B,A',B ' .
مراعات نظير معكوس نيز به صورت ساده و پيچيده در قرآن رخ ميدهد. غافر/58، نمونهاي از مراعات نظير ساده است:
«وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى (A ) وَ الْبَصيرُ (B ) وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ (B ' ) وَ لاَ الْمُسيءُ (A ' ) قَليلاً ما تَتَذَكَّرُونَ»
در اين آيه، رابطة ميان اجزاي مراعات نظير معكوس (A,B,B',A ' ) كاملاً پيداست و با اين حال، اين شگرد تأكيدي ظريف را نشان ميدهد؛ نزديكي كساني كه ايمان آوردهاند و كارهاي شايسته انجام ميدهند (B ' ) به كساني كه بينايند (B )، بر شايستگي آنان تأكيد دارد. در حالي كه دوري ميان نابينايان (A ) و بدكاران (A ' )، سرزنش و بيتفاوتي را خاطر نشان ميكند. ذكر دوبارة بدكاران كه نابينايان ناميده ميشوند، تا انتهاي آيه به تعويق ميافتد.
آل عمران/106-107، به سرنوشت نيكان و بدان در روز قيامت اشاره ميكند:
(يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ*وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فيها خالِدُونَ)
در اين آيات، به واسطة قرار گرفتن سپيدي روي نيكان در انتها و سياهي روي بدان در ميانه، مراعات نظير معكوس بر جنبة مثبت پاداش تأكيد كرده و جنبة منفي آن را كم اهميت جلوه داده و به صورت غيرمستقيم مفهوم قرآني عام بودن رحمت الهي را پر رنگ جلوه ميدهد؛ (... وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء)(اعراف/156)
فاطر/19-22، ساختار پيچيدهتري از مراعات نظير معكوس را نمايش ميدهد:
(وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ(19)وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ(20)وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ(21) وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ(22))
در اين پاره، آيات 19-20، مراعات نظيرند؛ نابينايان (A )، بينايان (B )، تاريكي (A ' ) و روشنايي (B ' )؛ نيز آيات 20-21: تاريكي (A )، روشنايي (B )، سايه (A ' )، گرما (B ' ). ميتوان با قرار دادن سايه و گرما در آية 21 به ترتيب در مقولههاي A و B ، مراعات نظير را بسط و گسترش داد، به اين ترتيب: ABA'B'A''B '' . اكنون، آية 22 با آيات پيشين خود ارتباط متناظر معكوس پيدا ميكند. اما در آية 21، سايه، مفهوم مثبت دارد (سايهاي كه آرامش ميدهد) و گرما، مفهوم منفي (گرمايي كه آرامش را ميزدايد). از اين حيث، سايه در مقولة B و گرما در مقولة A قرار ميگيرد و عناصر اين آيات ترتيب زير را پيدا ميكنند:
وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى (A ) وَ الْبَصيرُ (B )
وَ لاَ الظُّلُماتُ (A ' ) وَ لاَ النُّورُ (B ' )
وَ لاَ الظِّلُّ (B '' ) وَ لاَ الْحَرُورُ (A '' )
وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ (B ''' ) وَ لاَ الْأَمْواتُ (A ''' ) إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ.
با اين اوصاف، ساختار زير شكل ميگيرد: ABA'B'B''A''B'''A ''' كه ميتوان آن را به شكل زير ارائه داد:
ABA'B ' : مراعات نظير
A'B'B''A '' : مراعات نظير معكوس
B''A''B'''A ''' : مراعات نظير
ABA'B'B''A''B'''A ''': مراعات نظير معكوس (A'B'B''A '' ) در مراعات نظير معكوس (ABB'''A ''' ).
در سورة يوسف نيز پيرنگ داستان مبتني بر مراعات نظير معكوس است و در مقالهاي ديگر نشان دادهام كه نيمة اول اين سوره، مجموعهاي از تنشها را نمايش ميدهد كه در نيمة دوم به طور معكوس برطرف ميشوند (مير، داستان يوسف در قرآن).21
عود علي البدء يا اختمام
در اختمام، مفهوم يا مضمون كه در آغاز گفتمان آمده، در پايان دوباره تكرار ميشود. اين تكرار، مفهوم يا مضمون مورد نظر را تأكيد دو چندان ميكند. وانگهي، در اختمام مطالبي كه ميان آغاز و انتها آمده، نوعي وحدت موضوعي در پي ميآورد كه نياز به غور و بررسي دارد.
نمازهاي واجب اولين و مهمترين آداب و مناسك اسلامي است. قرآن بيش از يك بار شگرد اختمام را به خدمت ميگيرد تا بر اهميت اين ادب اسلامي تأكيد كند. سورة مؤمنون/1-9، با اين واژگان آغاز ميشود: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ(1)الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ(2)). اين آيات پس از ذكر شماري ديگر از صفات مؤمنان، با اين واژگان به پايان ميآيد: (وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ(9)).
آيات 19-34 سورة معارج نيز اين گونه است. آيات 47-123 سورة بقره از الطاف خدا به بنياسرائيل ذكر به ميان ميآورد. اين پاره، با اين دو آيه آغاز ميشود:
(يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ*وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ) (بقره/48-47)
و با اين آيات به پايان ميآيد:
(يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ*وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ) (بقره/123-122)
همان گونه كه پيداست، اين دو مجموعه آيات ـبا اندكي تغييرات در عبارت پردازيـ يكسانند و پارهاي كامل و جامع ايجاد ميكنند (اولين دو آيه سرآغاز، و دومين دو آيه، اختمام پاره را نشان ميدهند). هفتاد و سه آيهاي نيز كه ميان اين دو مجموعه آيات قرار ميگيرند، مجموعهاي از حوادث تاريخچة بنياسرائيل را گزارش ميكنند و هر رخداد به يكي از الطاف الهي به آنها اشاره دارد. رخدادها در كنار هم دورة زماني گستردهاي را شامل ميشوند و جملگي به واسطة مضمون انتخاب و الطاف خاص الهي در كنار يكديگر جمع شدهاند.
تشخيص (جان بخشي)
جان بخشي در قرآن به طريق اولي، در پرتو اشاره به اين اصل مسلّم مطرح ميشود كه كل كيهان، هم در پيام قرآني و هم در سرنوشت بشري ـچرا كه پيام قرآن خطاب به انسان استـ نقش عمدهاي ايفا ميكند. اين اصل مسلّم كه از خود قرآن نشأت ميگيرد، بر اين فرضيه استوار است كه پديدههاي طبيعت به نوعي ذي شعورند. آية 44 سورة اسراء ناظر بر اين حقيقت است؛
(تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا)
آية 72 سورة احزاب نيز بيان ميكند كه آسمانها، زمين و كوهها، موجوداتي ذي شعورند؛ خداوند از كوهها ميپرسد كه آيا ميتوانند بار امانت الهي را بر دوش كشند؛ يعني آيا دوست دارند كه خليفه خدا روي زمين باشند، اما كوهها نميپذيرند و فقط انسان است كه آن را بر دوش ميگيرد.22 اما قرآن كار جان بخشي به طبيعت را در همين سطح رها نميكند؛ قرآن طبيعت را مسلمان، يعني تسليم شده معرفي ميكند. از اين رو، صفت اسلام به زعم متألهين ديني، صفت مشترك ميان انسان و طبيعت ميشود، با اين تفاوت كه سرسپردگي طبيعت به خدا غير ارادي، و تسليم شدن انسان، ارادي و آزادانه است. وانگهي، تسليم طبيعت به خدا، نشانه و درسي براي بني بشر است كه خود را تسليم امر خدا كند.
اما در اينجا لازم است ميان ديدگاه متألهين و ادبيات فرق قائل شويم. از ديدگاه دين شناختي، طبيعت كاري جز اين ندارد كه تسليم امر خدا شود، حال آنكه بشر، هم ممكن است و هم ممكن نيست تسليم امر خدا شود. هر چند انتساب صفت ذي شعور به طبيعت از جانب قرآن، خصيصهاي خاص به طبيعت نسبت ميدهد كه از ديدگاه دين شناختي پنهان مانده است.
در چشم انداز ادبي قرآن، طبيعت صاحب پرسونا (شخص ثانويه) است. از اين حيث، سرسپردگي محض خود را نسبت به خدا نشان ميدهد. اما اين سرسپردگي طبيعت به امر خدا، سرسپردگي موجودي زنده است كه نشانهاي قدرتمندتر در اختيار انسان ميگذارد كه خود را به امر خدا تسليم كند. از اين نظر، جان بخشي پديدههاي طبيعي در قرآن، طبيعت را به گنجينهاي از نشانهها، نمونهها و براهين بدل ميكند كه ارزش و معناي آنها قابل تسري به بافت زندگي بشر است. پس جاي بحث نميماند كه توصيف طبيعت به منزلة پرسونا (شخص ثانويه)، پارههاي قرآني مشعِر به طبيعت را در اولويت اول قرار ميدهد.
در زير آياتي از قرآن را كه ويژگيهاي انسان را به پديدههاي طبيعي نسبت ميدهد، ذكر و سپس شرح ميدهيم:
(وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ)(تكوير/18)
(ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ)(فصلّت/11)
(لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ) (حشر/21)
(يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً) (اعراف/187)
(فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرينَ)(دخان/29)
در هر يك از اين آيات، شگرد جان بخشي اهدافي خاص را پي ميگيرد. آية 18 سورة تكوير، آغاز صبح را توصيف ميكند. فعل عربي نفس كشيدن، «تَنَفَّس» است كه نشان ميدهد صبح سعي ميكند گويي خود را از زير بار سنگين شب بيرون بكشد و براي انجام اين كار، مجدّانه نفس نفس ميزند. اين امر در عوض نشان ميدهد كه روز (و تلويحاً شب نيز) موقرانه از قانون الهي تبعيت ميكند؛ زيرا صبح كه همچنان از دويدن از پي روزِ پيش از نفس افتاده، بدون استراحت روز ديگر را آغاز ميكند ـروز و شب بر همين منوال از پي هم روانندـ .
اين آيه، آية 54 سورة اعراف را به ياد ميآورد كه در آن شب، در تعقيب روز تصوير شده و معناي ضمني آن اين است كه پديدههاي طبيعي تمام تلاش خود را به كار ميبندند كه از اوامر الهي تبعيت كنند. بنابراين، پيام اين آيه اين است كه حال كه اشياي بيجان اين گونه از امر الهي فرمان ميبرند، پس بر انسان است كه مجدّانهتر از اوامر الهي فرمان ببرد.
آية 11 سورة فصلّت نيز همين پيام را القا ميكند؛ زماني كه خدا آسمانها و زمين را آفريد، از آنها خواست كه تسليم امر خدا باشند و آنها چنين كردند. انسان كه از قوة تعقل برخوردار است، ميبايست جانانهتر از اوامر الهي فرمان ببرد. حقيقت مسلّم آية 21 سورة حشر نيز اين است: قلب افرادي كه منكر حقايق گفته شده در كتب آسماني هستند، ميبايست از صخره هم سختتر باشد؛ زيرا كوهها هم به امر الهي در هم خرد ميشوند (مقايسه كنيد با بقره/74). آية 187 سورة اعراف نيز بيان ميكند كه روز قيامت نزديك است و انسانها بايد در همه حال آمادة آن روز باشند. آيه 29 سورة دخان نيز اشاره ميكند كه كل جهان به نتيجة كشمكش اخلاقي ميان خير و شر يا ميان نيكان و بدان كه در روي زمين رخ ميدهد، علاقهمند است؛ نابودي فرعون و يارانش كه به بنياسرائيل ستم روا ميداشتند، هيچ كس را غمگين نميكند.
از اين رو، شگرد جان بخشي در قرآن، صرفاً آرايهاي بديعي نيست. اين صنعت در چارچوب مفهومي مشخص و در تحسين ژرفتر معنا اتفاق ميافتد و هدف جان بخشي در متن قرآن، درك اين چارچوب ضروري است.
ذكر سبب و ارادة مسبب يا ذكر مسبب و ارادة سبب/ مجاز جايگزيني
انواع متعدد جايگزيني يك چيز به جاي چيز ديگر مرتبط با آن، در قرآن اتفاق ميافتد؛ علت به جاي معلول، معلول به جاي علت و صفت به جاي اسم.
علت به جاي معلول: آلعمران/181: «سَنَكْتُبُ ما قالُوا» به زودى آنچه را گفتند... خواهيم نوشت... .
نوشتن، يادآوري را آسان ميكند و از اين رو، «كَتَبَ»، يادآوري و فراموش نكردن چيزي را تأكيد ميكند. در مجادله/22 آمده است: «أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ» نوشتن ايمان در قلب مؤمنان، استحكام ايمان در قلب آنان است؛ استحكام، معلول نوشتن ايمان است.
معلول به جاي علت: در سوره غافر/13 ميخوانيم:
(هُوَ الَّذي يُريكُمْ آياتِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً)
«اوست آن كس كه نشانههاى خود را به شما مىنماياند و براى شما از آسمان روزى مىفرستد.»
در واقع نه رزق، بلكه باران است كه از آسمان فرو فرستاده ميشود و باران نيز در قالب حبوبات، ميوهها و سبزيها، ايجاد رزق ميكند. اعراف/27 نيز اين گونه است:23
(يا بَني آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُمْ وَ ريشاً)«اى فرزندان آدم! در حقيقت، ما براى شما لباسى فرو فرستاديم كه عورتهاى شما را پوشيده مىدارد و [براى شما] زينتى است.»
در واقع، خدا آب را فرستاده كه به واسطة آن پنبه و الياف رشد ميكند و متعاقباً پنبه و الياف نيز به توليد لباس منجر ميشوند. در سورة غافر/41، مؤمني از خاندان فرعون خطاب به فرعون و يارانش و در حمايت از پيام موسي ميگويد: «اى قوم من! چه شده است كه من شما را به نجات فرا مىخوانم و [شما] مرا به آتش فرا مىخوانيد؟»24 فرعون و يارانش آن فرد مؤمن را به آتش جهنم فرا نميخوانند، بلكه بيايماني، علت و آتش، معلول است. از اين رو، دعوت به بيايماني، دعوت فرد به آتش است. نساء/10 نيز اين گونه است:
(إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا)«در حقيقت، كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مىخورند، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مىبرند، و به زودى در آتشى فروزان درآيند.»
صفت به جاي اسم: در سال 570 ميلادي، پادشاه مسيحي حبشه به مكه حمله ميكند. در اين حمله، تعدادي فيل آمورش ديده نيز سپاه ابرهه را همراهي ميكنند. در اولين آية سورة فيل، ابرهه و سپاهيانش، «اصحاب الفيل» ناميده ميشوند. در فجر/10، فرعون و يارانش، «ذوي الاوتاد» نام ميگيرند كه اشارهاي است به سپاهيانش كه به هنگام اردو زدن، از خرگاهها و چادرهاي داراي ميخهاي بزرگ استفاده ميكنند.25 يونس در انبياء/87، «ذَا النُّون» ناميده ميشود.
به لحاظ فلسفي، مجاز جايگزيني، تقسيم ابژه، فرآيند يا پديده به مؤلفههاي آن را بررسي كرده و با اين كار، اين اجزا و مؤلفهها را يا به صورت علّي، يا به طرق ديگر به يكديگر مرتبط ميكند. از اين رو، مجاز جايگزيني بر يكپارچگي ابژه، فرآيند يا پديده تأكيد ميكند. در واقع، مجاز جايگزيني به طرزي تناقض آميز نشان ميدهد كه يكپارچگي به طريق اولي با عنايت به ارجاع به يكي از اجزاي شيء مورد نظر حاصل ميآيد. در زير به ترتيب، نمونههاي مجاز جايگزيني را كه پيشتر اشاره كرديم، بررسي ميكنيم.
در آية 181 آلعمران، مكتوب كردن چيزي، علت به ياد آوردن آن ميشود، اما در اين آيه، يادآوري در عوض، علت مجازات معرفي ميشود؛ زيرا كسي را به ياد اشتباهش انداختن، مطرح كردن آن اشتباه عليه او و او را مسئول اين اشتباه دانستن است. از اين رو، معناي آيه عبارت است از اينكه خدا حرفهاي نامناسبي را كه برخي از مردم بر زبان ميآورند، به ياد خواهد داشت و آنان را به سبب حرفهايشان مجازات خواهد كرد.
در مجادله/22، «كَتَبَ» مجازي، معاني ضمني فرجام و تداوم را تداعي ميكند؛ چرا كه چيزي را مكتوب كردن، استحكام بخشيدن بدان است.
در غافر/13 كه باران جايگزين رزق ميشود، ابتدا اثرات مهربانانة باران خاطر نشان ميشود و سپس منبع ارتزاق كه خداست، و نيك ميدانيم كه «رزّاق» از جمله اسماي الهي در قرآن است. بنابراين، مجاز جايگزيني، ويژگي بخشندگي پديدهاي طبيعي مثل باران را تأكيد دو چندان كرده، دلالت بر اين دارد كه انسان لازم است سپاس رزق الهي را كه خدا بدو ارزاني داشته، به جاي آورد.
در آيه 26 سورة اعراف نيز واژة لباس كه به تمام مراحل توليد لباس اشاره ميكند، مبين اين است كه محصول نهايي نيز مانند باران، از الطاف الهي است. در فصلّت/41 و نساء/10، مجاز جايگزيني با حذف فاصلة زماني ميان عمل اشتباهي كه در اين دنيا انجام شده و مجازات آن در آن دنيا، بر قريب الوقوع بودن نتيجة عمل اشتباه در هر دو حالت تأكيد ميكند: دعوت فرعون به بيايماني، حقيقتاً دعوت به آتش است (فصلّت/40) و مال يتيم را خوردن نيز هيزم آتش را فراهم كردن است.
نامگذاري ابرهه و سپاهيانش به اصحاب فيل، راهكار جنگي خاص دشمنان را تأكيد ميكند. استفاده از فيل به منزلة ابزار جنگي تجربهاي تازه بود كه اعراب با آن آشنايي نداشتند و از همين روست كه متجاوزان را به طريق اولي در مقام اصحاب الفيل به ياد ميآورند. كاربرد اين عبارت، خاطرة تاريخي اعراب را به ذهنشان ميآورد و در عين حال، بر لطف الهي شامل حال اعراب از جانب خدا تأكيد ميكند؛ خدايي كه همان گونه كه در بقية سورة فيل آمده، سپاه قدرتمند ابرهه را در هم ميكوبد. آية 10 فجر نيز با كاربرد عبارت «ذيالاوتاد» براي فرعون، خاطر نشان ميكند كه فرعون، سپاهي بزرگ داشت كه در سياه چادرها و خرگاههاي بزرگ سكنا داشتند.
مجاز جزء به كل
در اين مجاز، يك جزء به كل يا يك كل به جزء اشاره ميكند.
جزء به جاي كل:
آيات متعددي در قرآن (بقره/177؛ نساء/92؛ مائده/89؛ توبه/60؛ مجادله/3؛ بلد/13) آزاد كردن بنده را به جاي سرپيچي از قانون، اداي تكليف يا عملي پسنديده توصيه ميكند. واژة صورت (وجه) گاهي به جاي كل بدن به كار ميرود (بقره/144) كه به مؤمنان توصيه ميكند در نماز صورت خود را به سمت قبله بچرخانند. يا در قصص/88: «همه چيز نابود خواهد شد جز وجه اله». در اينجا، صورت به جاي وجود خدا به كار رفته است (نيز ببينيد الرحمن/77). در آيات بسياري، اجزاي اصلي نماز عبادي (صلات)، هر يك جداگانه صلات ناميده ميشوند (آلعمران/17، 78؛ مزمل/2؛ انسان/26).
كل به جاي جزء:
در آلعمران/173: «... مردمان براي جنگ با شما گرد آمدهاند»، منظور از مردم (ناس) نه كل بشريت، بلكه گروهي خاص از مردم (مخالفين مؤمنان)اند. در بقره/13: «همانگونه كه مردم ايمان آوردند، شما هم ايمان آوريد»، اين بار نيز منظور از مردم، عدهاي خاصاند (مؤمنان). در بقره/51، تمام بنياسرائيل به سبب گوساله پرستي در مظان اتهام قرار ميگيرند، اما فقط عدهاي خاص گوساله پرست شده بودند و خيلي زود (آية54) موسي به بنياسرائيل دستور ميدهد كه «خودتان را به قتل برسانيد» كه منظور عدهاي هستند كه به خطا گوساله پرست شدهاند.
در جايگزيني جزء به جاي كل، گوينده تصور ميكند كه جزء آنقدر حائز اهميت است كه بتواند جايگزين كل شود، يا اينكه جزء مورد اشاره، اساسيترين مؤلفة كل است. براي خوانندگان نيز سهل الوصولتر آن است كه به موضوعي مشخص توجه نشان بدهند. از ديگر سو، در جايگزيني كل به جاي جزء، تصور ميرود اهميت جزء مورد نظر به طريق اولي با ارجاع به كلي كه بدان متعلق است، ادراك ميشود. در هر يك از انواع جايگزيني، گوينده تلاش ميكند كه توجه خواننده را به آنچه كه بيم ميرود بيتوجه رها كند، جلب كند؛ تصويري تمام و كمال در جايگزيني كل به جاي جزء و جزئيات اساسي در جايگزيني جزء به جاي كل، همان است كه بيم ميرود از نگاه خواننده پنهان بماند. به ديگر سخن، مجاز جزء به كل يا بالعكس، از ديدگاه رواني، مبين نوعي ساز و كار جبراني است كه برداشتي متوازن از موضوع مورد نظر را تضمين ميكند. در زير، نمونههاي پيش گفته را بررسي ميكنيم.
توصيه به آزادسازي گردن (بنده) (بقره/177 و آيات ديگر) تصويري از يك بندة زير يوغ با غل و زنجير دور گردنش تداعي ميكند و تصوير ديداري، هشداري سريع به مخاطب است كه به كمك بندة دربند بشتابد؛ كسي كه از ناحية حساسترين عضو بدن ـگردنـ احساس رنج و عذاب ميكند. به همين ترتيب، صورت متمايزترين عضو انسان است كه در احراز هويت به كار ميرود. دستور به مؤمنان براي برگرداندن صورت به سمت قبله، از يك سو بدين معناست كه مؤمنان بايد به سمت كانون حيات معنوي خود با تمام وجود رو كنند و از ديگر سو، بر تمايز جامعه مهاجر مسلمان تأكيد ميكند. در زبان عربي، «وجوه» (جمع وجه) گاهي به معناي افراد شاخص و بارز به كار ميرود. از اين رو، زماني كه قرآن ميگويد همه چيز نابود خواهد شد جزء وجه اله، به شكوهمندي الهي اشاره ميكند. در آياتي كه اجزاي فردي نماز ـقيام (مزمل/2)، ركوع (آلعمران/43)، سجده (انسان/26) و قرائت قرآن (اسراء/78)ـ جدا شدهاند و هر يك نيز نام «صلات» بر خود دارند، بر اهميت هر پارهاي از نماز تأكيد و خاطر نشان ميكند كه صلات بدون اين اجزاء، كامل نخواهد بود.
آل عمران/173 و بقره/13 نيز اظهر من الشمس است. آيه 51 سوره بقره كه كل جامعة بنياسرائيل را به سبب گوساله پرستي سرزنش ميكند، مسئوليت دسته جمعي بنياسرائيل در گوساله پرستي را دو چندان پر رنگ ميكند و آيه 54 اين سوره كه بنياسرائيل را توصيه به قتل نفس ميكند، اين نكتة تلخ را به بنياسرائيل خاطر نشان ميكند كه گرچه در عمل، آنان فقط افراد گوساله پرست را مجازات خواهند كرد، اما بايد بدانند كه مجازاتي سختتر و منصفانهتر براي اين گناه كبيره، مرگ كل جامعة بنياسرائيل خواهد بود.
جمع ميان معني حقيقي و استعاري يا استخدام و الحمل علي المعني المغاير يا همبندي نحوي
در استخدام، يك واژه به دو واژه در دو معناي مختلف و در همبندي نحوي، يك واژه به دو واژه به كار ميرود، گرچه به طرزي مناسب با يك واژه همنشيني پيدا ميكند و با واژة ديگر نيز ادراك پذير است. هم استخدام و هم همبندي نحوي، وقوف به موقعيت را دو چندان پررنگ ميكند. همچنين هر دو (استخدام مؤثرتر از هم بندي نحوي) به واسطة ايجاد وقفه ناگهاني در جريان كلام يا قطع ناگهاني فرآيند انديشة مخاطب و سپس، رها كردن آن وقفه يا تداوم انديشة مخاطب از راه پيوند دو پارة كلام، تأثيرگذار عمل ميكند. نتيجه، ايجاد هالههاي معنايي خاص است كه توان كلام را دو چندان جلوه ميدهد.
در يونس/71 كه نمونهاي از استخدام است، نوح به قوم خود ميگويد كه او به خدا اعتقاد تمام دارد و از تهديدات آنان نميهراسد؛26 «... فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ...؛ پس [در] كارتان با شريكان خود همداستان شويد، تا كارتان بر شما ملتبس ننمايد.» معناي تحت اللفظي اين عبارت اين است كه تصميم و شريكان خود (يعني كساني را كه شريك خدا ميگيريد) را گرد آوريد. در اينجا، فعل گرد آوردن (جَمَعَ) كه دو مفعول دارد، در اشاره به شريكان دو معنا دارد، اما در اشاره به تصميم (resolve ) معناي استعاري پيدا ميكند. كاربرد فعل با دو مفعول، نوعي سرزنش ايجاد ميكند و نوح تلويحاً در خطاب به دشمنانش ميگويد: «آناني كه با خدا شريك گرفتهايد، موقعيتي بهتر از تصميماتي كه گرفتهايد ندارند.» از اين حيث، نوح در مقام سخندان ميگويد كه دشمنان حتي لياقت ندارند از دو فعل براي مخاطب قرار گرفتن بهره ببرند و ميتوان شريكان و تصميمات آنها را با يك فعل كنار هم گرد آورد.
در زمر/23 با هالههاي معنايي متفاوتي روبه رو ميشويم.27 در اين آيه آمده است زماني كه قرآن نازل شد، پوست و دل (افراد متقي) به ياد خدا نرم ميگردد. در اين آيه، «نرم شدن» لفظاً به پوست و به صورت استعاري، به قلب نسبت داده شده است. ميتوان گفت پوست، مبين جنبة فيزيكي تمايل به سمت يادآوري خدا و قلب، مبين جنبة دروني يا روحي نرم شدن و تمايل به سمت خداست. كاربرد يك فعل در ارتباط با دو مفعول، مبين همخواني كامل ميان احساسات دروني افراد متقي و اعمال ظاهري آنان و بين ذهن و رفتار بيروني آنان است.
آية 9 سورة حشر نمونهاي كارآمد از هم بندي نحوي است.28 اين آيه، دربارة «الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإيمانَ» صحبت ميكند. فعل «تَبَوَّؤُا» به معناي سكنا گزيدن است و معناي تحت اللفظي عبارت اين است كه كساني كه در خانه و در ايمان سكنا گزيدند. فعل ظاهراً با مفعول «خانه» قرابت معنايي دارد و با مفعول «ايمان» معناي استحكام دارد (در عربي فعل «احكَمَ»). كاربرد فعل «تَبَوَّؤُا» مبين اين است كه مردم مورد نظر نه فقط در خانههايشان سكنا ميگيرند، بلكه ايمانشان را نيز استحكام ميبخشند؛ به ديگر سخن، آنان ميان خانة فيزيكي و خانة معنوي خود هيچ تفاوتي نميبينند.
ختم كلام
فنون و صنايع ادبي عموماً به دو دسته تقسيم ميشوند. شگردهايي كه به واسطه آرايش چشمگير واژگان (موسوم به تمهيدات) معنا را پررنگ ميكنند و شگردهايي كه به واسطة به كارگيري واژگان در معنايي غيرمتعارف (موسوم به مجازها) معنا را تقويت ميكنند. (لانهام،/ 116) در پرتو اين تمايز، ميتوان فصل و وصل بلاغي، مراعات نظير، مراعات نظير معكوس و اختمام را جزء تمهيدات و جانبخشي، و مجاز جايگزيني، مجاز جزء به كل و بالعكس، استخدام و همبندي نحوي را جزء مجازها قلمداد كرد. با اين حال، اين تقسيمبندي در سطح دانشگاهي حائز اهميت است. آنچه به واقع اهميت دارد، هدفي است كه از به كارگيري اين شگردها مستفاد ميشود و تأثيري است كه اين شگردها ايجاد ميكنند. در اين جستار نشان دادهام كه استفادة قرآن از فنون و صنايع ادبي حائز اهميت است و اين مقاله به برخي از توانمنديهاي زبان قرآن كه جاي بحث و بررسي دارد، اشاره كرده است.
در بررسي فنون و صنايع ادبي قرآن، از رويكرد تحليلي كه در نظام غالب رتوريك (يعني رتوريك روميـيوناني) در جامعة ادبي مغرب زمين رواج دارد، بهره گرفتهام. قطعاً ميان رتوريك غربي و رتوريك عربي نقاط مشترك فراوان ديده ميشود، اما اين دو نظام در سويهگيري، چشمانداز و ساختار از هم متمايزند. بررسي تطبيقي دو الگو قطعاً جاي كار دارد.
استفادة قرآن از شگردهاي بديع را ميتوان با كاربرد اين شگردها در ادبيات عصر جاهلي، به ويژه شعر جاهليت مقايسه كرد. از جمله شيوههايي كه ادبيات قرآن را از ادبيات جاهليت متمايز ميكند، يكي اين است كه استفادة قرآن از شگردهاي ادبي به طور مستقيم و اثر گذار در ارائه و نمايش مضامين و نگرههاي مشخص و منسجم مذهبي و اخلاقي نقش دارند. از اين نظر، فنون و صنايع ادبي قرآن با فنون و صنايع ادبي عهدين مرز مشترك دارد و پرداختن به اين نكته نيز مجالي ديگر ميطلبد.
نویسنده: مير مستنصر
مترجم: ابوالفضل حرّي
پي نوشت:
__________________________________
1. . For a brief overview of the issue of the Qur'an's inimitability, see Martin. For relatively more detailed treatments, see Abdul Aleem, Himsi, and Bouman. Mention must be made of the exceptionally fine, compact paper by Boullata .
2. آثار كلاسيك عبارتند از باقلاني و جرجاني و نمونة جديد از آن رفيعي است.
3. . historically dominant style of exegesis
4. . atomism
5. اين رويكرد ابن قيّم در اثر گرانسنگ خود تفاوتي آشكار با آثار زركشي و سيوطي ندارد.
6. البته سخن مير اين نيست كه دورة همآوردخواهي قرآن تمام شده است. قرآن تمام مردم را در همه اعصار- چه گذشته، حال و آينده- دعوت به تحدي مي كند. م.
7. . parallelism
8. . chiasmus
9. . envelope
10. . personification
11. . metonymy
12. . synechdoche
13. . syllepsis
14. . zeugma
15. . asyndeton and polysyndeton
فصل از نظر لغوي به معناي گسستن و جدا كردن است و در اصطلاح آن است كه دو جمله را كه داراي كمال وابستگي و يا كمال انقطاع هستند، از هم جدا كنند و يا اينكه در جمله ترك «واو» عطف شود و يا ضميري از جمله برداشته شود (بررسي تطبيقي اصطلاحات ادبي، لطف الله كريمي، ص38. وصل بلاغي نيز به هم پيوستن چند جملة متوالي با استفاده از چند حرف ربط است.
16. . veni, vidi, vici
17. . In a relatively modern example-a macabre one-Alphonse de Lamartine makes an effective use of asyndeton to describe the guillotine execution of Louis XVI: "La planche chavira, la hache glissa, la t€te tomba" (vol. 3, p. 68 ).
اسبم در يك لحظه پيش ميتاخت، پس مينشست، روي ميآورد، پشت ميكرد و در اين حال به صخرهاي عظيم ميمانست كه سيلي كوهكن از فراز به نشيب پرتاب كند (معلقات سبع، ترجمة عبدالحميد آيتي، ص. 16. تهران: سروش، 1371.
18. عمدة مترجمان فارسي (جز روشن و عاملي) و انگليسي در ترجمة اين آيات به وصل بلاغي توجه نشان دادهاند. م.
19. مگر نه تو را يتيم يافت، پس پناه داد؟ (6) و تو را سرگشته يافت، پس هدايت كرد؟ (7) و تو را تنگدست يافت و بىنياز گردانيد؟ (8) و امّا [تو نيز به پاس نعمت ما] يتيم را ميازار، (9) و گدا را مَران، (10) و از نعمت پروردگار خويش [با مردم] سخن گوى. (11)
20. (وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ*وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ) (انعام/141-142)
21. اين مقاله، از جمله مقالههايي است كه در اين مجموعه آمده است.
22. (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً)(احزاب/72) «ما امانت [الهى و بار تكليف] را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند، و[لى] انسان آن را برداشت؛ راستى او ستمگرى نادان بود.»
23. شماره درست آيه، 26 است.
24. (وَ يا قَوْمِ ما لي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَني إِلَى النَّارِ )
25. البته اين تفسير به گفتة مير از اصلاحي است. اين واژه و ترجمة آن تفسيرهاي مختلفي ايجاد كرده كه در زير به برخي از آنها اشاره ميكنيم. وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَاد: «ذِى» به معنی «صاحب و مالک» که در اینجا شاکر و یوسف علی معادل «lord » را آوردهاند. «أَوْتَاد» جمع «وتد» به معنی میخ و یا ستون و اصطلاحاً «بنا» است که محمد و سمیرا معادلهای «stakes/ pegs/ nails » به معنی «ستون یا میخ» و یوسف علی نیز معادل «stakes » را آوردهاند. ولی پیکتال مفهوم کلی را به شکلی دیگر توضیح داده. یعنی به جای «صاحب ستونهای بلند» آورده «قدرت استوار: firm of might , » البته مترجمان فارسي و انگليسي اين آيه را به طرق گوناگون ترجمه كردهاند. برخي مترجمان «اوتاد» را در معناي ظاهري ميخها در نظر گرفته و برخي ديگر آن را در معناي استعاري قدرت و عوامل نيرو و برخي نيز هر دو معنا را ترجمه كردهاند. عمدة مترجمان انگليسي «اوتاد» را در معناي ظاهري كلمه به كار بردهاند. م.
26. (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامي وَ تَذْكيري بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ)(71) «و خبر نوح را بر آنان بخوان، آن گاه كه به قوم خود گفت: «اى قوم من، اگر ماندن من [در ميان شما] و اندرز دادن من به آيات خدا، بر شما گران آمده است، [بدانيد كه من] بر خدا توكّل كردهام. پس [در] كارتان با شريكان خود همداستان شويد، تا كارتان بر شما ملتبس ننمايد سپس درباره من تصميم بگيريد و مهلتم ندهيد.»
27. (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ)(23) «خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه، متضمّن وعده و وعيد، نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مىافتد، سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم مىگردد. اين است هدايت خدا، هر كه را بخواهد، به آن راه نمايد، و هر كه را خدا گمراه كند، او را راهبرى نيست.»
28. (وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(9) «و [نيز] كسانى كه قبل از [مهاجران] در [مدينه] جاى گرفته و ايمان آوردهاند هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است در دلهايشان حسدى نمىيابند... ».
پژوهشهای قرآنی، شماره 59