مبانى انسان شناختى سيره سياسى نبوى
در تفكر دينى و فلسفى اسلام بين «هست و نيست»ها و «بايد و نبايد»ها رابطه مستقيم وجود دارد. هر آنچه وجود دارد، «خير» است و هر آنچه خير شد، «بايسته»اى را در پى دارد و هر آنچه وجود ندارد، «خيريّتى» نداشته و «بايستهاى» بر آن مترتّب نمىشود.
بنابراين شكى نيست كه ماهيّت هر نوع رفتار سياسى - اجتماعى پيامبرصلى الله عليه وآله ناشى از نوع نگرشى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از انسان و ماهيت و هستى او دارد. اين مقاله در بيان مبانى نظرى انسان شناسانه سيره سياسى پيامبرصلى الله عليه وآله مىباشد تا نشان دهد سيره سياسى پيامبرصلى الله عليه وآله به ملاحظه ماهيت و سرشت انسان، به دنبال احياى كرامت ذاتى انسان است و به ملاحظه جايگاه وجودى او كه از سوى خداوند به عنوان جانشين خدا در زمين تعيين شده، به دنبال رساندن انسان به كرامت ارزشى و ويژهاى است كه خداوند به چنين انسانى افاضه كرده است.
سيره سياسى پيامبر از يك نگرش «ماهيت شناسانه» از انسان كه معرّف دو بُعدى بودن انسان است و نگرش «وجود شناسانه» كه معرّف جايگاه وجودى انسان نزد خداوند و در عالم هستى است، برخوردار بوده و در تلاش است انسان را با چنين ماهيتى به جايگاه عبوديت خدا و خليفةاللهى برساند. نكته شايان ذكر اينكه نوع نگرش انسانشناسانه پيامبرصلى الله عليه وآله موجب آن است كه سيره سياسى و حكومتى وى ناظر به دگرگونى دايمى و تحول انسان از نقص به كمال تا حدّ خليفةاللهى باشد.
مقدمه
در مقاله حاضر اين سؤال مطرح شده كه مبانى انسانشناسانه سيره سياسى و حكومتى پيامبر اسلام را مىتوان چگونه تعيين كرد؟ در پاسخ به اين سؤال اين فرضيه مورد آزمون قرار گرفته كه سيره سياسى پيامبرصلى الله عليه وآله از يك نگرش «ماهيتشناسانه» از انسان كه معرّف دو بُعْدى بودن انسان است و نگرش «وجودشناسانه» كه معرف جايگاه وجودى انسان نزد خداوند و در عالم هستى است، برخوردار بوده و در تلاش است انسان را با چنين ماهيتى به جايگاه خليفةاللهى برساند.
چارچوب نظرى بحث براساس امكان وجود دو نوع شناخت ماهيتشناسانه و وجودشناسانه از انسان و تأثير آندو بر رفتار و كردار آدمى است. اين دو نوع نگرش صورت و سيرت رفتارهاى سياسى - اجتماعى پيامبر اسلام را تعيين مىكنند.
در اين مقاله با توجه به نگرش وجودشناسانه و جايگاه وجودى انسان در عالم هستى و عالم خلقت، نشان داده شده كه پيامبر اعظم در تلاش بوده انسانى را كه ماهيت دو بُعْدى (شيطانى - الهى، مادى - معنوى و حيوانى - انسانى) داشته و چنين ماهيتى استعدادهاى بالقوه كمالى زيادى داراست، شكوفا سازد تا او به جايگاه حقيقى و وجودى خود كه مقام عبوديت محض و «خليفةاللهى» است، نايل آيد.
مفاهيم و مبانى
سيره در لغت به معناى سبك و طريقه و روش است(2) و سيره پيامبر به معناى نوع و سبك رفتار پيامبر در طول حيات خود براى مقاصد خاص است(3) و مراد از سيره سياسى پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله، سبك و روشى از رفتار پيامبر اسلام است كه بر رفتارهاى سياسى - اجتماعى محيط عربستان و خارج از آن تأثير گذاشت.
سيره سياسى پيامبرصلى الله عليه وآله اصول و ويژگىهايى دارد كه حاكى از وجود مبانى خاص انسانشناسانه و ناشى از نوع نگرش خاصى از جايگاه و ارزش انسان است. اصول سلبى همچون نفى خيانت در هر شرايطى، نفى تجاوز، نفى هرگونه ظلم كردن و ظلمپذيرى، نفى هرگونه زورگويى و عدم خشونت، و اصول اثباتى و عملى همچون هدايت انسانها به راه راست و حقيقت، اصل سادگى و سادهزيستى، اصل مدارا، اصل حسن خلق، اصل عفو و بخشش، اصل مشورت، اصل تحمل مشقات و اصل مقابله با زورگويان و مستبدان ناشى از نوع و نگرش خاصى از انسانشناسى است كه وحى به پيامبرصلى الله عليه وآله آموخته است و وى در عمل و رفتار خود آنها را بهكار گرفته است.
فلاسفه اسلامى انسان را «موجود سخنگوى ميرنده» مىدانند و حقيقت آن «نفس» است كه غير از بدن و قائم بر آن است.(4) عرفاى اسلامى نيز انسان را در ذيل انسان كامل ديده و معتقدند «انسان»، كاملترين جلوهگاه حق عموماً و «انسان كامل» خصوصاً است. انسان كامل والاترين انسان يا عارفى است كه وحدت خويش را با خدا تحقق بخشيده است.(5) «حقيقت محمديه» مظهر جامع انسان كامل مىباشد. در قرآن كريم واژه انسان كاربردهاى مختلفى دارد؛ گاهى به «انسان»(6) تعبير شده است، گاهى به «بشر»(7)، گاهى تعبير به «آدم»(8) و گاهى به «ناس».(9) در قرآن بحث از انسان در قالب تعريف منطقى نيامده بلكه انسان را به دو ملاحظه مطرح و معرفى كرده است.
قرآن گاهى انسان را شقىترين و پستترين موجود عالم خوانده، بهطورى كه هيچ مكتب فلسفى و غيرفلسفى اينگونه انسان را معرفى نكرده است، و گاهى ماهيت وجود او را توانمند در رسيدن به اعلا عليين دانسته است. قرآن كريم در وصف اين دسته مىفرمايد: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»(10) و در جاى ديگر مىفرمايد: «وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ».(11)
آيات قرآنى در مجموع گاهى انسان را در ماهيت دوگانه «شيطانى - الهى» معرفى مىكند و در معرفى بعد شيطانى، او را پستتر از حيوان: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ»(12) و يا غرق شده در گناه و پستى و رذالت و كر و كور از درك حقايق مىداند: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ».(13) اما قرآن كريم در معرفى بعد الهى انسان، آنگاه كه جنبه الهى و گرايشهاى فطرى و كمالخواهى او رشد كرده باشد، چنين مىفرمايد: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً».(14) چنين فردى، انسانى مىشود كه فقط خدا بر قلب و اعضا و جوارح او حكومت مىكند.
گاهى نيز قرآن كريم انسان را «مادى - معنوى» معرفى مىكند كه گاه تلاش خود را صَرف فقط تحصيل امور دنيوى مىكند و زندگى و دنيا را در آن مىبيند. چنانچه مىفرمايد: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»(15) و يا چنين انسانى زندگى خود را با ويژگىهاى لهو و لعب سر مىكند. «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ».(16) اما گاهى حيات و زندگى واقعى خود را حياتى غيرمادى مىداند و قواى شهوى و غضبى خود را در خدمت حيات معنوى بهكار مىگيرد. « ... إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ».(17) او با درك فطرى از زشتىها و رذايل، از آنها دورى كرده و به سوى آنچه حق است و خدا مىپسندد رو مىآورد. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها».(18)
بنابراين، ملاحظه انسان به اعتبار ماهيت چندگانه حيوانى - انسانى، مادى - معنوى يا شيطانى - الهى است. اين نوع ماهيت باعث بروز افعال و افكار كاملاً متعارض مىشود بهطورى كه اگر انسان ماهيت حيوانى يا شيطانى داشته باشد مورد نهى و غضب خداوند مىشوند و اگر ماهيت انسانى و معنوى و الهى داشته باشد و بهعبارتى، چنين ماهيتى مورد تربيت اصول انسانى و هدايت الهى واقع شود و ابعاد انسانى و الهى و ابعاد كمالخواهانه او را پرورش و رشد و تعالى دهد، در اين صورت مورد رضايت خداوند قرار مىگيرد.
حديثى از علىعليه السلام وارد شده كه معرّف تمايزگذارى ماهيت انسان با حيوان و فرشته و نيز معرّف در نوسان بين حيوان و فرشته بودن انسان است. حضرت مىفرمايد: فرشته كامل آفريده شده (سرشته شده از عقل و خالى از شهوات و غضب و نه دچار وسوسه مىشود و نه آزادى انتخاب دارد) و حيوان با شهوت و غضب آفريده شده (و از عقل برى است) و قدرت بر مهار انگيزههاى غيرعقلانى ندارد؛ اما انسان هم از عقل و هم از قوه شهوت و غضب برخوردار است؛ هم مىتواند شهوت و غضب را تابع عقل سازد (و از فرشته فراتر رود) و هم مىتواند با پيروى از شهوت و غضب عقل را به بندگى گيرد و پستتر از حيوان شود (زيرا حيوان عقل ندارد و معذور است).(19)
بنابراين ماهيت انسان تركيبى از قواى شهوى و غضبى و قوه عاقله و ادراكات فطرى كمالخواهانه است. وجود قواى شهوى و غضبى منشأ نيازهاى طبيعى مشترك او با حيوان شده است. هرچند در شدت و ميزان تحريكات و تحركات قواى شهوى و غضبى از حيوان مىتواند شديدتر شود. اما وجود چنين قوايى و نوع نيازهاى برخاسته از آن، حيات طبيعى را براى انسان بهوجود مىآورد و هم برخوردار از وجود قوه عقل و اراده و گرايشهاى فطرى كمالخواهانه است و آنها او را متمايز از حيوانات مىكند و گاه او را به حد فرشتگان و بلكه بالاتر از فرشتگان مىرساند؛ در اين صورت انسان صرفنظر از اينكه قواى نفسانى خود را در چه جهت و چه هدفى بهكار مىگيرد، در ذات خود از حيوانات و عالم طبيعت برتر شده و توان به خدمت گرفتن آنها را دارد. همين امر باعث شده كه در اعلاميه جهانى حقوق بشر(20)، انسان از كرامت ذاتى برخوردار شود؛ هرچند در تفكر اسلامى و حقوق بشر اسلامى انسان هم از جهت طبيعت و ذاتش، از كرامت ذاتى برخوردار شده و هم به اعتبار اينكه خداوند چنين كرامتى را به انسان لطف كرده است. «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»(21)
نكته شايان ذكر ديگر، بررسى انسان از ديدگاه اسلام به ملاحظه جايگاه وجودىاش است. مكاتب غيرالحادى و غيرمادى فلسفى و مكاتب الهى، خاصه، مكتب اسلام عالم هستى و حيات و انسان را به ملاحظه هدف و غايتى كه براى آنها تعيين شده ارزشيابى مىكنند و به همين اعتبار زندگى و هستى را تعريف و در پى آن تعيين ماهيت و جهتگيرى و هدفگذارى مىكنند. قرآن كريم براى همه اشيا و پديدههاى عالم هستى يك جهتگيرى و هدفگذارى و غايت واحد تعيين كرده كه حاكم بر تمام جهتگيرى و هدفگذارى و غايتمندىهاى ديگر است: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».(22)
طبق اين آيه شريفه همه پديدههاى اختيارى و غيراختيارى و طبيعى و غيرطبيعى از مبدأ واحد به نام «اللّه تعالى» برخوردار بوده و در ضمن كثرتهاى مختلف كه پديدهها و اشيا به ازاى ماهيات مختلف خود دارند، از يك جهتگيرى واحد و هدفگذارى واحد در رسيدن بهسوى حق تعالى و يك وحدت نهايى و غايت واحد يعنى «اللّه تعالى» برخوردار هستند. بنابراين تمام مكاتب الهى خاصه اسلام درصددند انسان بهعنوان يك موجود صاحب اراده و اختيار با ماهيتى دوبعدى حيوانى - انسانى و شيطانى - الهى و مادى - معنوى كه دارد، جهتدهى و هدفگذارى در حيات و افكار و عقايد و رفتار و اعمال شده تا بعد معنوى و انسانى و الهى او رشد و پرورش يافته و به جايگاهى كه خداوند در اين هدفگذارى كلى هستى تعيين نموده نايل آيد و آن، جايگاه «خليفةاللهى» است: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً».(23)
دين اسلام كه شامل مجموعه منظم و به همپيوسته و جامع از معارف هستىشناسانه و انسانشناسانه و ارزشهاى اخلاقى پسنديده و تكاليف است با هدايت و رهبرى انسان كامل و انسان عادل براى رساندن انسان به اين جايگاه وارد شده است. پيامبر اسلام مىفرمايد: «انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق».(24)
خداوند به انسان نيز شايستگى دريافت كمالات را در حد جانشينى خود اعطا نموده است: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(25) وجود چنين جايگاهى براى انسان نزد خداوند موجب آن است انسان علاوه بر كرامت ذاتى كه انسان به اعتبار انسان بودنش (در مقابل حيوانات و ديگر موجودات زمينى مثل جمادات و نباتات) برخوردار است، از كرامت ويژه نيز برخوردار گردد. اين نوع كرامت از راه كسب معارف عالى الهى و تقواى الهى بهدست مىآيد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ».(26)
به هر ميزان كه تلاش در تحصيل رضاى خداوند و قرب الهى صورت گيرد به همان ميزان از كرامت ويژه و كرامت ارزشى و اضافى بيشترى برخوردار مىشود. قرآن حياتى را كه انسان دارنده كرامت ارزشى و با تقوا دارد تعبير به حيات طيّب مىكند. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً».(27) بنيان انسانشناختى سيره سياسى نبوىصلى الله عليه وآلهپيامبر اعظم با آغاز بعثت و رسالت خود با نظامهاى فرهنگى، سياسى و اجتماعى بسيار فاسد و به دور از جايگاه حقيقى انسان مواجه است كه بر حيات انسانها سيطره دارند. علىعليه السلام در توصيف اين شرايط مىفرمايد:
خدا پيامبر اسلام را هنگامى مبعوث فرمود كه از زمان بعثت پيامبران پيشين مدتهاى مديد گذشته و ملتها در خواب عميقى فرو خفته بودند. فتنه و فساد جهان را فراگرفته و اعمال زشت رواج يافته بود. آتش جنگ همه جا زبانه مىكشيد و دنيا بىنور و پر از مكر و فريب گشته بود. برگهاى درخت زندگى به زردى گراييده و از ميوه آن خبرى نبود، آب حيات فرو خشكيده و نشانههاى هدايت كهنه و ويران شده بود. پرچمهاى هلاكت و گمراهى آشكار و دنيا با قيافه زشتى به مردم مىنگريست و با چهرهاى عبوس و غمآلود با اهل دنيا روبهرو مىگشت. ميوه درخت دنيا در جاهليت، فتنه شد، و خوراكش مردار بود. در درونش وحشت و اضطراب و بر بيرون، شمشيرهاى ستم حكومت داشت.(28)
از كلام علىعليه السلام - كه در همين دوران زندگى مىكرده - بهدست مىآيد كه معضله و مشكله اساسى بشر آن روز، از بين رفتن ارزشهاى انسانى و نابودى آنها و جايگزينى زشتىها و ظلمها و جنگ و تجاوزات بود و بشر از تعصبات قومى، خرافهپرستى، دختركشى، رباخوارى، بردگى، ظلم و تجاوز به حقوق يكديگر، فاصله طبقاتى، بتپرستى و استثمار رنج مىبرد.
اولويّت رسالت پيامبر اعظم اسلام، نجات بشر از غل و زنجيرهاى خرافهها و تعصبات قومى و شرك و بتپرستى و فتنه و فساد و از حكومتهاى فاسد و استبدادى بود تا بتواند پيام حياتبخش خود را در نجات بشر به گوش جهانيان برساند و ارزشهاى انسانى و فطرى را پايه روابط حاكم بر جوامع انسانى قرار دهد.
علىعليه السلام فلسفه پياپى آمدن انبياى الهى را بيدار كردن فطريات بشر مىداند و مىفرمايد:
خداوند پيامبران خود را يكى پس از ديگرى در ميان مردم فرستاده تا از آنان پيمان فطرت را مطالبه كنند و نعمتهاى فراموش شده خدا را يادآورى نمايند و از رهگذر تبليغى بر آنان اتمام حجت كنند و گنجهاى عقول مردم را استخراج نمايند.(29)
پيامبر، براساس پيام رسالت خود يعنى «قولوا لا اِلهَ إلّا اللّه تفلحوا»، اولاً، درصدد است به نفى هرگونه «اِله» و هر آنچه شايسته پرستش و پيروى نيست و نيز هر آنچه كمالات و ارزشها از آن ذاتاً يا بالعرض سلب شده است بپردازد؛ ثانياً، انسانيت و كرامت آدمها بهعنوان يك مخلوق برتر خدا و مسلط بر عالم طبيعت را به فعليت برساند تا به مرتبه خليفةاللهى برسند و در پرتو ارشاد الهى پيامبر به كرامت ذاتى خود رسيده و از غل و زنجيرهاى جهل و عصيان رهايى يابند. پيامبر اعظمصلى الله عليه وآله با رسالت خود اين نوع كرامت را براى انسان به ارمغان آورد. به همين جهت با تعلق اراده الهى بر نجات مستضعفان از مستكبران «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ»(30)، اهداف رسالت نبى با رواج قسط و عدل، هم برچيدن بساط ظلم و جور مىشود: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(31) و هم رسيدن به درجات عالى انسانى و كمالات و قرب الهى تا انسان به شأنيت جانشينى خدا در زمين برسد. «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ».(32)
بنابراين سيره حكومتى پيامبر كه محصول پيام رسالت و بعثت اوست، هم احياءكننده همه ارزشهاى نهفته در ذات انسان است كه در عصر جاهليت آن زمان مرده بود و هم عرضهكننده همه ارزشهايى است كه انسان با جايگاه خليفةاللهى و جانشينى خدا بر زمين آنها را مىطلبد و برخوردارى از «كرامت ويژه» مىتواند آنرا تأمين كند. بنابراين پيامبر اسلام در سيره سياسى و حكومتى خود دو هدف كرامت ذاتى و كرامت ويژه را تعقيب مىكرد، كه درصدد احياى اولى بود و معرفى و عرضه دومى به بشر.
الف) كرامت ذاتى انسان در سيره سياسى نبوى
پيامبر اسلام با تشكيل حكومت و بهدست گرفتن قدرت سياسى، به سلب موانع برخوردارى انسان از كرامت ذاتى و اثبات آنچه كرامت انسان را به ارمغان مىآورد اقدام كرد. پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله پيام دعوت خود را در پاسخ به سؤال مفروق - يكى از بزرگان «بنى شيبان» - چنين معرفى مىكند: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ».(33) مفروق گفت: «به خدا كه تو به تمامى اخلاق و اعمال نيك، دعوت كردى . مردمى كه از حق رو گرداندند و تو را تكذيب كردند و با تو دشمنى ورزيدند، سخت گمراهند».(34)
علىعليه السلام در نهجالبلاغه اين مبناى سيره حضرت را چنين مىفرمايد: «پيامبرصلى الله عليه وآله مردم جاهلى را تا به جايگاه كرامت انسانى پيش برد و به رستگارى رساند».(35)
«هاندريك وان لون» مؤلف كتاب تاريخ بشر نيز مىنويسد:
محمدصلى الله عليه وآله از اين زمان (هجرت) تا روز مرگ خود، در تمام اقدامات خويش، به دو علت توفيق يافت ... او مىگفت بايد اللّه مالك تمام جهان را دوست داشت، پدر و مادر را احترام گذاشت، با بىچيزان و بيماران، متواضع و مهربان بود، درباره همسايگان تقلب و اعمال دور از شرافت انجام نداد.(36)
در تاريخ آمده است كه عدى بن حاتم پس از شكست مردم «جبل طى» در سال نهم هجرى از لشكر اسلام و فرار به شام، سرانجام بهوسيله خواهرش به مدينه آمد و در مسجد به محضر پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله شرفياب شد و بعد به همراه پيامبر به سوى منزل حركت كرد. در بين راه پيرزنى نزد حضرت آمد و حاجتش را با حضرت در ميان گذاشت و حضرت مدتى به درد دل او گوش داد. عدى گويد: با خود گفتم «واللّه ما هذا بملك» (بهخدا قسم اين مرد سلطان و زمامدار مادى نيست) زيرا روش پادشاهان اين نيست كه براى رفع گرفتارى پيرزنى اين مقدار معطل شوند و تا اين اندازه تواضع داشته باشند. عدى گويد: به هر حال با او به منزل رفتم، اطاقش ساده و بىفرش بود، تنها فرش كوچكى از ليف خرما داشت، آنرا در صدر اتاق افكند و مرا روى آن نشاند و خود روى زمين نشست و نهايت احترام را به من كرد. اين رفتار انسانى او آنچنان در دلم اثر كرد كه ديگر نيازى به دليل و برهان نداشتم، با خود گفتم: بايد اين مرد پيامبر خدا باشد، پس از مذاكرات مختصرى از آيين سابق خود دست كشيده، مسلمان شدم.(37)
سيد قطب درباره علت پيشرفت سريع اسلام در دهههاى اوليه مىنويسد:
... رمز پيروزى شگفتانگيز و پيشروى برقآساى روش اسلامى از آن جهت بود كه برنامه و مقررات آن با احتياجات فطرى و ساختمان وجود انسان موافق بود و حقايق و اصول آن هم به هر جهت با عقل سليم، سازگارى داشت و پيداست كه چون فطرت انسان، روشن و بينا شد و به راه صحيح افتاد، ديگر هيچ چيز نمىتواند مانع پيشرفت او گردد و او را از هدف باز دارد.(38)
پيامبر اسلام جهت اعاده كرامت از دست رفته انسان بر دو اصل: اصل رهايى انسان و اصل برابرى و مساوات تكيه مىكرد.
1. اصل رهايى انسان از ذلت و خوارى
پيامبر اسلام با پيام «قولوا لا اِلهَ إلّا اللّه تفلحوا» درصدد برآمد تا هر آنچه را كه از انسان سلب اختيار و اراده و انتخاب فضايل انسانى مىكند و هر آنچه انسان را از كسب عقايد و حقايق و معارف حقه بازمىدارد، نجات دهد تا از اين طريق انسان بتواند لباس ذلت و خفت و بردگى را از تن بيرون آورد و بتواند آزاد، فكر و انديشه كند و فطرت خفته خود را بيدار نموده و با اين بيدارى به حقيقت برسد و خود انتخابگر راه حق و هدايت شود.
جعفر بن ابىطالب، از اصحاب برجسته پيامبر، در مهاجرت مسلمانان به حبشه در مقام استدلال بر پذيرش اسلام و نفى آيين گذشتگان، به پادشاه مىگويد:
ما گروهى بوديم، نادان و بتپرست، از مردار اجتناب نمىكرديم، همواره به گرد كارهاى زشت بوديم، همسايه پيش ما احترام نداشت، ضعيف افتاده زورمندان بود، با خويشاوندان خود به ستيزه و جنگ برمىخاستيم. روزگارى به اين منوال بوديم تا اينكه يك نفر از ميان ما كه سابقه درخشانى در پاكى و درستكارى داشت برخاست و با فرمان خدا ما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود و ستايش بتان را نكوهيده شمرد و دستور داد در رد امانت بكوشيم و از ناپاكىها اجتناب ورزيم و با خويشاوندان و همسايگان خوشرفتارى نماييم و از خونريزى و آميزشهاى نامشروع و شهادت دروغ و نفله كردن اموال يتيمان و نسبت دادن زنان به كارهاى زشت، دور باشيم. به ما دستور داد نماز بخوانيم، روزه بگيريم، ماليات خود را بپردازيم، ما به او ايمان آورده، به ستايش و پرستش خداى يگانه نهضت نموديم و آنچه را حرام شمرده بود حرام شمرده و حلالهاى او را حلال دانستيم، ولى قريش در برابر ما قيام ناجوانمردانه نمودند و روز و شب ما را شكنجه دادند كه ما از آيين جديد دست برداريم، بار ديگر سنگها و گلها را بپرستيم، به طرف خبائث و زشتىها برويم.(39)
در تفكر اسلامى وجود فضاى آزاد براى تفكر و انديشه زمينه را براى شكوفايى استعدادها و پرورش نيروى فكر و انديشه فراهم مىسازد.(40) به همين جهت آيه شريفه مىفرمايد: «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً».(41) به عبارت ديگر، در تفكر اسلامى اصل آزادى بهعنوان يك ضرورت حقيقى براى انسان مطرح است. پيامبر اسلام نيز زمانى كه در مكه با بتپرستى مبارزه مىكرد به آزادى عقيده احترام گذاشت، هر چند كفر آنان مطلوبش نبود؛ لذا به آنان فرمود: « ... لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ»(42)، و هم در مدينه به آنان فرمود: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ ...».(43) خداوند تحولات و طى نمودن مراحل ترقى و تكامل را مترتب بر اصل اختيار و آزادى و انتخاب كرده است: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».(44)
اصل آزادى مبدأ و منشأ دفاع هر شخصى از «ذات خود» و خود را «خواستن» و براى «خود خواستن» است و الّا اگر انسان احساس نياز به آزادى در وجودش نباشد، احساس استقلال را در خود نمىتواند داشته باشد؛ به همين جهت در اسلام اصل بر حرّيت است نه بردگى، و اگر اسلام احكامى را در مورد بردگان دارد، اولاً اين احكام امضايى است و ثانياً بيش از هر چيز، جهتگيرى اين احكام، در جهت آزادى بردگان و رعايت حقوق آنان است. نظير راهها و اسباب مختلفى كه اسلام براى آزادى بردگان در احكامى نظير كفاره روزه واجب در افطار عمدى يا كفاره «يمين» و «ظهار» و «ايلاء» و «نذر» قرار داده است.(45)
رسول خداصلى الله عليه وآله نيز فرمود: «اينان را غلام يا بنده خطاب نكنيد بلكه همه آنان را مولا و سرور بناميد».(46) نيز فرمود: «هركس مؤمنى را آزاد كند، در مقابل هر عضو آن بنده، عضوى از او از آتش دوزخ آزاد مىگردد».(47)
همچنين در روايات است كه پيامبر در تشييع يك يهودى شركت كرد و زمانى كه فردى از مسلمانان اعتراض كرد كه چرا شما در تشييع يك يهودى شركت داريد، فرمود مگر او يك انسان نيست.(48)
2. اصل برابرى و تساوى
تساوى و برابرى نيز دغدغه همه انبياى الهى خاصه پيامبر اسلام در سيره حكومتىاش بود. پيامبر اسلام آنرا بهعنوان يك نياز دايمى بشر و بهعنوان فصل مقوم كرامت ذاتى انسان، براى همگان بدون هيچگونه برترى عرب يا عجم، سياه يا سفيد و ... خواهان است. حضرت در حجةالوداع از برابرى همگان در بهرهورى از امكانات و نعمات الهى سخن گفت و آنرا يك حق مسلم خدادادى به بنىآدم معرفى كرد.(49) چنين توجهى از اسلام به تساوى و برابرى موجب آن بود كه اولين سنگبناى نظام اجتماعى مبتنى بر برابرى در اسلام چيده شود(50) و در آن همه مسلمانان و اقليتهاى دينى و نژادى به يك نسبت و به مانند دندانههاى يك شانه با هم برابر تلقى شوند. پيامبر اسلام فرمود: «الناس كلهم سواء كاسنان المشط».(51) به همين جهت پيامبر اسلام در تلاش بود تا برابرى براى همه انسانها يك حق تلقى شود تا از حق برابر در نعمات الهى و فرصتها برخوردار شوند و جامعه دچار فاصله طبقاتى نگردد. ب) كرامت ارزشى انسان
كرامت ارزشى و ويژه انسانْ دغدغه و هدف اساسى سيره سياسى پيامبر اسلام بود. نزد وى اگرچه برخوردارى انسان از كرامت ذاتى هدف اولى بود اما آنچه مطلوب نظر وى بود و براى وى اولويت داشت، رسيدن انسان به جايگاهى كه خدا براى او در عالم هستى بهعنوان جانشين خود بر زمين تعيين كرده، بود و اين امر از طريق بهكارگيرى رفتارهاى سياسى و حكومتى بود كه حاصل هدفگيرى و سياستگذارى انسان و جامعه انسانى به سوى فضايل و ملكات نفسانى و رسيدن به قرب الهى و رضاى خدا بود. قرآن كريم مىفرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ».(52) پيامبر اعظمصلى الله عليه وآله در سيره حكومتى خود بهدنبال رساندن انسان به چنين مرتبهاى از شايستگى بود و آنان كه تحت رهبرى سياسى و الهى او قرار گرفتند داراى افكار و انديشههاى بلندى شده و نيز اعمالى كاملاً انسانى و برخاسته از كمالات الهى داشتند، بهطورى كه صدور اين نوع افكار فقط شايسته آنان بود. آيه شريفه مىفرمايد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً».(53)
آيه شريفه برخوردارى حيات و زندگى پاكيزه و طيب را از آن كسانى مىداند كه هم عمل صالح انجام دهند و هم انديشه پاك و حقگرايانه داشته و به كسب معارف الهى برآيند. در اين صورت چنين اشخاصى مصاديق آيه شريفه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» شده و از كرامت ارزشى ويژه خداوند برخوردار مىشوند.
پيامبر اعظمصلى الله عليه وآله فرمود: «انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق». چنين بعثتى جهتگيرى سيره را مشخص مىكند تا در سايه حكومت و اِعْمال حاكميت الهى انسانها فطرت الهى خود را شكوفا ساخته و به آنچه خير و نيكو و پسنديده خداست، چه از نوع انديشه و معرفت باشد و چه از نوع عمل باشد، آزادانه و با انتخاب رو آورند و متصف به آنها شوند. علىعليه السلام مىفرمايد: «بهدرستى كه خداوند محمدصلى الله عليه وآله را مبعوث كرد تا بندگانش را از بندگىهاى غير خدا خارج كرده و به سوى عبوديت خداوند برساند».(54)
انسانى كه از كرامت ويژه برخوردار شد، داراى هدايت ويژه الهى گرديد: «مَنْ يَهْدِاللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي»(55) و به درجاتى از اطمينان و آرامش رسيد: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(56) و به راحتى مىتواند مشكلات و مصايب را تحمل كند: «الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».(57)
در سيره حكومتى حضرت، انسان بعد از نجات از بندهاى حقارت و بندگى و جهالت، بهسوى حق و رستگارى هدايت مىشود تا به حق تعالى برسد. علىعليه السلام در حديثى مىفرمايد: «هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله مرا به سوى يمن فرستاد، فرمود با هيچكس پيكار مكن مگر آنكه قبلاً او را دعوت به سوى حق كنى». بعد فرمود: به خدا سوگند اگر يك انسان به دست تو هدايت شود براى تو بهتر است از تمام آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب مىكند.(58)
آنان كه در اين سيره كرامت ذاتى خود را يافتند و آموختند كه انسان شأن جانشينى خداوند در زمين را دارد و بايد از كرامت ويژه آن برخوردار شود و هدايت يافتن خود به سوى حق را آغازى براى رسيدن به حق قرار دادند، فراوانند. به ذكر چند نمونه اكتفا مىشود.
سعد ربيع از كسانى است كه مراتبى از شأنيت و شايستگى انسان را درك كرده و خود را تحت تربيت خليفه خدا در زمين قرار داده است. وى زمانى كه در جنگ احد با دوازده زخم بر زمين افتاده بود، مردى از كنار وى گذشت و به او گفت: مىگويند محمدصلى الله عليه وآله كشته شده. سعد به وى گفت: اگر محمدصلى الله عليه وآله كشته شده ولى خداى محمد زنده است و ما در راه نشر آيين خدا جهاد مىكنيم و از حريم توحيد دفاع مىنماييم.(59)
از ميان همه كسانى كه در تربيت و سياست الهى سيره سياسى پيامبر به اعلا مراتب كرامت ويژه دست يافتند علىعليه السلام بود، بهطورى كه در حديث بهصورت متواتر است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «على مع الحق و الحق مع على».(60)
در جمعبندى مباحث مقاله مىتوان گفت كه سيره سياسى پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله از سويى در جهت برداشتن هرگونه غل و زنجير از گردن انسان عصر جاهليت بود تا به احياى كرامت ذاتى انسان منجر شود و از سوى ديگر، انسان به جهت جايگاه وجودىاش نزد خداوند يعنى شايستگى براى جانشينى خدا در روى زمين، صاحب كرامت ويژه و كرامت ارزشى شده است. سيره سياسى و حكومتى پيامبر بسترساز همه شرايط و عوامل ظهور و بروز فضايل انسانى شده تا انسان به مقام خليفةاللهى خود دست يابد. چنين سيرهاى انسان را در يك تحول دايمى و پويا و زنده قرار داده تا دايم حركت كمالى خود را از قوه به فعليت استعدادها و از نقص به كمال طى كند و تا به اعلا درجه كمالات برسد و شايستگى خليفة اللهى را به صورت بالفعل كسب كند.
نویسنده: مرتضى يوسفى راد
پىنوشتها
1) عضو هيأت علمى گروه فلسفه سياسى پژوهشكده علوم و انديشه سياسى. 2) اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح، ج 2 (بيروت: دارالعلم للملايين، 1407 ق / 1987 م) ص 691. 3) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (انتشارات صدرا، 1377) ج 16، ص 50 و 53. 4) جميل صليبا، فرهنگ صليبا، ترجمه منوچهر صانعى درّهبيدى (تهران: انتشارات حكمت، 1366) ص 171. 5) علىاصغر حلبى، انسان در اسلام و مكاتب غربى، ص 94. 6) اسراء (17) آيه 13. 7) فرقان (25) آيه 53 و فصلت (41) آيه 6. 8) اعراف (7) آيه 11. 9) غافر (40) آيه 61. 10) آلعمران (3) آيه 139. 11) مطفّفين (83) آيه 19. 12) انفال (8) آيه 22. 13) نمل (27) آيه 80. 14) فجر (89) آيه 27 و 28. 15) معارج (70) آيه 19. 16) عنكبوت (29) آيه 64. 17) همان. 18) شمس (91) آيه 8. 19) جلالالدين دوانى، اخلاق جلالى (بىجا، بىتا) ص 24. 20) اعلاميه جهانى حقوق بشر، ماده 1. 21) اسراء (17) آيه 70. 22) بقره (2) آيه 156. 23) همان، آيه 30. 24) ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 2، ص 282. 25) بقره (2) آيه 26. 26) حجرات (49) آيه 13. 27) نحل (16) آيه 97. 28) نهجالبلاغه، تحقيق و ترجمه محمد دشتى (قم: نشر مشرقين، 1379) ص 151. 29) نهجالبلاغه، خطبه 1، ص 39. 30) قصص (28) آيه 5 . 31) حديد (57) آيه 25. 32) فتح (48) آيه 28. 33) نحل (16) آيه 90. 34) على بن برهان حلبى، سيره حلبيه (بيروت: دار احياء التراث العربى) ج 2، ص 5. 35) نهجالبلاغه، خطبه 33، ص 85. 36) تاريخ بشر، ص 88. 37) محمد بن واقد، مغازى (بيروت: منشورات اعلمى، 1409 ق) ج 3، ص 988 - 989. 38) سيد قطب، اسلام آيين فطرت، ص 141. 39) ابن اثير، الكامل فى التاريخ (بيروت، دار صادر، 1385 ق ) ج 2، ص 80 - 81. 40) مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤيدى (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1385) ص 62. 41) انسان (76) آيه 3. 42) كافرون (109) آيه 6. 43) بقره (2) آيه 256. 44) رعد (13) آيه 11. 45) ر . ك: محمد بن حسن حر عاملى، وسايلالشيعه؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت: دار احياءالتراث العربى، 1403 ق). 46) اسداللّه مبشرى، حقوق بشر (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بىتا) ص 171. 47) همان. 48) صحيح بخارى، ج 1، ص 228. 49) مارسل بوازار، پيشين، ص 50 . 50) همان، ص 28. 51) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ص 579. 52) حجرات (49) آيه 13. 53) نحل (16) آيه 97. 54) نهجالبلاغه، خطبه 147. 55) اعراف (7) آيه 178. 56) رعد (13) آيه 28. 57) بقره (2) آيه 156. 58) محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 21، ص 361. 59) ابن هشام، السيرة النبويه، ج 2، ص 95. 60) عبدالحسين امينى، الغدير، ج 3 (چاپ نجف) ص 156.
نشریه علوم سیاسی، شماره 35