مبانى انسان‏ شناختى سيره سياسى نبوى‏

در تفكر دينى و فلسفى اسلام بين «هست و نيست»ها و «بايد و نبايد»ها رابطه مستقيم وجود دارد. هر آنچه وجود دارد، «خير» است و هر آنچه خير شد، «بايسته»اى را در پى دارد و هر آنچه وجود ندارد، «خيريّتى» نداشته و «بايسته‏اى» بر آن مترتّب نمى‏شود.

بنابراين شكى نيست كه ماهيّت هر نوع رفتار سياسى - اجتماعى پيامبرصلى الله عليه وآله ناشى از نوع نگرشى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از انسان و ماهيت و هستى او دارد. اين مقاله در بيان مبانى نظرى انسان شناسانه سيره سياسى پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏باشد تا نشان دهد سيره سياسى پيامبرصلى الله عليه وآله به ملاحظه ماهيت و سرشت انسان، به دنبال احياى كرامت ذاتى انسان است و به ملاحظه جايگاه وجودى او كه از سوى خداوند به عنوان جانشين خدا در زمين تعيين شده، به دنبال رساندن انسان به كرامت ارزشى و ويژه‏اى است كه خداوند به چنين انسانى افاضه كرده است.

سيره سياسى پيامبر از يك نگرش «ماهيت شناسانه» از انسان كه معرّف دو بُعدى بودن انسان است و نگرش «وجود شناسانه» كه معرّف جايگاه وجودى انسان نزد خداوند و در عالم هستى است، برخوردار بوده و در تلاش است انسان را با چنين ماهيتى به جايگاه عبوديت خدا و خليفةاللهى برساند. نكته شايان ذكر اين‏كه نوع نگرش انسان‏شناسانه پيامبرصلى الله عليه وآله موجب آن است كه سيره سياسى و حكومتى وى ناظر به دگرگونى دايمى و تحول انسان از نقص به كمال تا حدّ خليفةاللهى باشد.

 

مقدمه‏
در مقاله حاضر اين سؤال مطرح شده كه مبانى انسان‏شناسانه سيره سياسى و حكومتى پيامبر اسلام را مى‏توان چگونه تعيين كرد؟ در پاسخ به اين سؤال اين فرضيه مورد آزمون قرار گرفته كه سيره سياسى پيامبرصلى الله عليه وآله از يك نگرش «ماهيت‏شناسانه» از انسان كه معرّف دو بُعْدى بودن انسان است و نگرش «وجودشناسانه» كه معرف جايگاه وجودى انسان نزد خداوند و در عالم هستى است، برخوردار بوده و در تلاش است انسان را با چنين ماهيتى به جايگاه خليفةاللهى برساند.

چارچوب نظرى بحث براساس امكان وجود دو نوع شناخت ماهيت‏شناسانه و وجودشناسانه از انسان و تأثير آن‏دو بر رفتار و كردار آدمى است. اين دو نوع نگرش صورت و سيرت رفتارهاى سياسى - اجتماعى پيامبر اسلام را تعيين مى‏كنند.

در اين مقاله با توجه به نگرش وجودشناسانه و جايگاه وجودى انسان در عالم هستى و عالم خلقت، نشان داده شده كه پيامبر اعظم در تلاش بوده انسانى را كه ماهيت دو بُعْدى (شيطانى - الهى، مادى - معنوى و حيوانى - انسانى) داشته و چنين ماهيتى استعدادهاى بالقوه كمالى زيادى داراست، شكوفا سازد تا او به جايگاه حقيقى و وجودى خود كه مقام عبوديت محض و «خليفةاللهى» است، نايل آيد.

مفاهيم و مبانى‏

سيره در لغت به معناى سبك و طريقه و روش است(2) و سيره پيامبر به معناى نوع و سبك رفتار پيامبر در طول حيات خود براى مقاصد خاص است(3) و مراد از سيره سياسى پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله، سبك و روشى از رفتار پيامبر اسلام است كه بر رفتارهاى سياسى - اجتماعى محيط عربستان و خارج از آن تأثير گذاشت.

سيره سياسى پيامبرصلى الله عليه وآله اصول و ويژگى‏هايى دارد كه حاكى از وجود مبانى خاص انسان‏شناسانه و ناشى از نوع نگرش خاصى از جايگاه و ارزش انسان است. اصول سلبى همچون نفى خيانت در هر شرايطى، نفى تجاوز، نفى هرگونه ظلم كردن و ظلم‏پذيرى، نفى هرگونه زورگويى و عدم خشونت، و اصول اثباتى و عملى همچون هدايت انسان‏ها به راه راست و حقيقت، اصل سادگى و ساده‏زيستى، اصل مدارا، اصل حسن خلق، اصل عفو و بخشش، اصل مشورت، اصل تحمل مشقات و اصل مقابله با زورگويان و مستبدان ناشى از نوع و نگرش خاصى از انسان‏شناسى است كه وحى به پيامبرصلى الله عليه وآله آموخته است و وى در عمل و رفتار خود آنها را به‏كار گرفته است.

فلاسفه اسلامى انسان را «موجود سخن‏گوى ميرنده» مى‏دانند و حقيقت آن «نفس» است كه غير از بدن و قائم بر آن است.(4) عرفاى اسلامى نيز انسان را در ذيل انسان كامل ديده و معتقدند «انسان»، كامل‏ترين جلوه‏گاه حق عموماً و «انسان كامل» خصوصاً است. انسان كامل والاترين انسان يا عارفى است كه وحدت خويش را با خدا تحقق بخشيده است.(5) «حقيقت محمديه» مظهر جامع انسان كامل مى‏باشد. در قرآن كريم واژه انسان كاربردهاى مختلفى دارد؛ گاهى به «انسان»(6) تعبير شده است، گاهى به «بشر»(7)، گاهى تعبير به «آدم»(8) و گاهى به «ناس».(9) در قرآن بحث از انسان در قالب تعريف منطقى نيامده بلكه انسان را به دو ملاحظه مطرح و معرفى كرده است.

قرآن گاهى انسان را شقى‏ترين و پست‏ترين موجود عالم خوانده، به‏طورى كه هيچ مكتب فلسفى و غيرفلسفى اين‏گونه انسان را معرفى نكرده است، و گاهى ماهيت وجود او را توانمند در رسيدن به اعلا عليين دانسته است. قرآن كريم در وصف اين دسته مى‏فرمايد: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»(10) و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ».(11)

آيات قرآنى در مجموع گاهى انسان را در ماهيت دوگانه «شيطانى - الهى» معرفى مى‏كند و در معرفى بعد شيطانى، او را پست‏تر از حيوان: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ»(12) و يا غرق شده در گناه و پستى و رذالت و كر و كور از درك حقايق مى‏داند: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ».(13) اما قرآن كريم در معرفى بعد الهى انسان، آنگاه كه جنبه الهى و گرايش‏هاى فطرى و كمال‏خواهى او رشد كرده باشد، چنين مى‏فرمايد: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً».(14) چنين فردى، انسانى مى‏شود كه فقط خدا بر قلب و اعضا و جوارح او حكومت مى‏كند.

گاهى نيز قرآن كريم انسان را «مادى - معنوى» معرفى مى‏كند كه گاه تلاش خود را صَرف فقط تحصيل امور دنيوى مى‏كند و زندگى و دنيا را در آن مى‏بيند. چنانچه مى‏فرمايد: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»(15) و يا چنين انسانى زندگى خود را با ويژگى‏هاى لهو و لعب سر مى‏كند. «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ».(16) اما گاهى حيات و زندگى واقعى خود را حياتى غيرمادى مى‏داند و قواى شهوى و غضبى خود را در خدمت حيات معنوى به‏كار مى‏گيرد. « ... إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ».(17) او با درك فطرى از زشتى‏ها و رذايل، از آنها دورى كرده و به سوى آنچه حق است و خدا مى‏پسندد رو مى‏آورد. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها».(18)

بنابراين، ملاحظه انسان به اعتبار ماهيت چندگانه حيوانى - انسانى، مادى - معنوى يا شيطانى - الهى است. اين نوع ماهيت باعث بروز افعال و افكار كاملاً متعارض مى‏شود به‏طورى كه اگر انسان ماهيت حيوانى يا شيطانى داشته باشد مورد نهى و غضب خداوند مى‏شوند و اگر ماهيت انسانى و معنوى و الهى داشته باشد و به‏عبارتى، چنين ماهيتى مورد تربيت اصول انسانى و هدايت الهى واقع شود و ابعاد انسانى و الهى و ابعاد كمال‏خواهانه او را پرورش و رشد و تعالى دهد، در اين صورت مورد رضايت خداوند قرار مى‏گيرد.

حديثى از على‏عليه السلام وارد شده كه معرّف تمايزگذارى ماهيت انسان با حيوان و فرشته و نيز معرّف در نوسان بين حيوان و فرشته بودن انسان است. حضرت مى‏فرمايد: فرشته كامل آفريده شده (سرشته شده از عقل و خالى از شهوات و غضب و نه دچار وسوسه مى‏شود و نه آزادى انتخاب دارد) و حيوان با شهوت و غضب آفريده شده (و از عقل برى است) و قدرت بر مهار انگيزه‏هاى غيرعقلانى ندارد؛ اما انسان هم از عقل و هم از قوه شهوت و غضب برخوردار است؛ هم مى‏تواند شهوت و غضب را تابع عقل سازد (و از فرشته فراتر رود) و هم مى‏تواند با پيروى از شهوت و غضب عقل را به بندگى گيرد و پست‏تر از حيوان شود (زيرا حيوان عقل ندارد و معذور است).(19)

بنابراين ماهيت انسان تركيبى از قواى شهوى و غضبى و قوه عاقله و ادراكات فطرى كمال‏خواهانه است. وجود قواى شهوى و غضبى منشأ نيازهاى طبيعى مشترك او با حيوان شده است. هرچند در شدت و ميزان تحريكات و تحركات قواى شهوى و غضبى از حيوان مى‏تواند شديدتر شود. اما وجود چنين قوايى و نوع نيازهاى برخاسته از آن، حيات طبيعى را براى انسان به‏وجود مى‏آورد و هم برخوردار از وجود قوه عقل و اراده و گرايش‏هاى فطرى كمال‏خواهانه است و آنها او را متمايز از حيوانات مى‏كند و گاه او را به حد فرشتگان و بلكه بالاتر از فرشتگان مى‏رساند؛ در اين صورت انسان صرف‏نظر از اين‏كه قواى نفسانى خود را در چه جهت و چه هدفى به‏كار مى‏گيرد، در ذات خود از حيوانات و عالم طبيعت برتر شده و توان به خدمت گرفتن آنها را دارد. همين امر باعث شده كه در اعلاميه جهانى حقوق بشر(20)، انسان از كرامت ذاتى برخوردار شود؛ هرچند در تفكر اسلامى و حقوق بشر اسلامى انسان هم از جهت طبيعت و ذاتش، از كرامت ذاتى برخوردار شده و هم به اعتبار اين‏كه خداوند چنين كرامتى را به انسان لطف كرده است. «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»(21)

نكته شايان ذكر ديگر، بررسى انسان از ديدگاه اسلام به ملاحظه جايگاه وجودى‏اش است. مكاتب غيرالحادى و غيرمادى فلسفى و مكاتب الهى، خاصه، مكتب اسلام عالم هستى و حيات و انسان را به ملاحظه هدف و غايتى كه براى آنها تعيين شده ارزشيابى مى‏كنند و به همين اعتبار زندگى و هستى را تعريف و در پى آن تعيين ماهيت و جهت‏گيرى و هدف‏گذارى مى‏كنند. قرآن كريم براى همه اشيا و پديده‏هاى عالم هستى يك جهت‏گيرى و هدف‏گذارى و غايت واحد تعيين كرده كه حاكم بر تمام جهت‏گيرى و هدف‏گذارى و غايت‏مندى‏هاى ديگر است: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».(22)

طبق اين آيه شريفه همه پديده‏هاى اختيارى و غيراختيارى و طبيعى و غيرطبيعى از مبدأ واحد به نام «اللّه تعالى» برخوردار بوده و در ضمن كثرت‏هاى مختلف كه پديده‏ها و اشيا به ازاى ماهيات مختلف خود دارند، از يك جهت‏گيرى واحد و هدف‏گذارى واحد در رسيدن به‏سوى حق تعالى و يك وحدت نهايى و غايت واحد يعنى «اللّه تعالى» برخوردار هستند. بنابراين تمام مكاتب الهى خاصه اسلام درصددند انسان به‏عنوان يك موجود صاحب اراده و اختيار با ماهيتى دوبعدى حيوانى - انسانى و شيطانى - الهى و مادى - معنوى كه دارد، جهت‏دهى و هدف‏گذارى در حيات و افكار و عقايد و رفتار و اعمال شده تا بعد معنوى و انسانى و الهى او رشد و پرورش يافته و به جايگاهى كه خداوند در اين هدف‏گذارى كلى هستى تعيين نموده نايل آيد و آن، جايگاه «خليفةاللهى» است: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً».(23)

دين اسلام كه شامل مجموعه منظم و به هم‏پيوسته و جامع از معارف هستى‏شناسانه و انسان‏شناسانه و ارزش‏هاى اخلاقى پسنديده و تكاليف است با هدايت و رهبرى انسان كامل و انسان عادل براى رساندن انسان به اين جايگاه وارد شده است. پيامبر اسلام مى‏فرمايد: «انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق».(24)

خداوند به انسان نيز شايستگى دريافت كمالات را در حد جانشينى خود اعطا نموده است: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(25) وجود چنين جايگاهى براى انسان نزد خداوند موجب آن است انسان علاوه بر كرامت ذاتى كه انسان به اعتبار انسان بودنش (در مقابل حيوانات و ديگر موجودات زمينى مثل جمادات و نباتات) برخوردار است، از كرامت ويژه نيز برخوردار گردد. اين نوع كرامت از راه كسب معارف عالى الهى و تقواى الهى به‏دست مى‏آيد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ».(26)

به هر ميزان كه تلاش در تحصيل رضاى خداوند و قرب الهى صورت گيرد به همان ميزان از كرامت ويژه و كرامت ارزشى و اضافى بيشترى برخوردار مى‏شود. قرآن حياتى را كه انسان دارنده كرامت ارزشى و با تقوا دارد تعبير به حيات طيّب مى‏كند. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً».(27) بنيان انسان‏شناختى سيره سياسى نبوى‏صلى الله عليه وآله‏پيامبر اعظم با آغاز بعثت و رسالت خود با نظام‏هاى فرهنگى، سياسى و اجتماعى بسيار فاسد و به دور از جايگاه حقيقى انسان مواجه است كه بر حيات انسان‏ها سيطره دارند. على‏عليه السلام در توصيف اين شرايط مى‏فرمايد:

خدا پيامبر اسلام را هنگامى مبعوث فرمود كه از زمان بعثت پيامبران پيشين مدت‏هاى مديد گذشته و ملت‏ها در خواب عميقى فرو خفته بودند. فتنه و فساد جهان را فراگرفته و اعمال زشت رواج يافته بود. آتش جنگ همه جا زبانه مى‏كشيد و دنيا بى‏نور و پر از مكر و فريب گشته بود. برگ‏هاى درخت زندگى به زردى گراييده و از ميوه آن خبرى نبود، آب حيات فرو خشكيده و نشانه‏هاى هدايت كهنه و ويران شده بود. پرچم‏هاى هلاكت و گمراهى آشكار و دنيا با قيافه زشتى به مردم مى‏نگريست و با چهره‏اى عبوس و غم‏آلود با اهل دنيا روبه‏رو مى‏گشت. ميوه درخت دنيا در جاهليت، فتنه شد، و خوراكش مردار بود. در درونش وحشت و اضطراب و بر بيرون، شمشيرهاى ستم حكومت داشت.(28)

از كلام على‏عليه السلام - كه در همين دوران زندگى مى‏كرده - به‏دست مى‏آيد كه معضله و مشكله اساسى بشر آن روز، از بين رفتن ارزش‏هاى انسانى و نابودى آنها و جايگزينى زشتى‏ها و ظلم‏ها و جنگ و تجاوزات بود و بشر از تعصبات قومى، خرافه‏پرستى، دختركشى، رباخوارى، بردگى، ظلم و تجاوز به حقوق يكديگر، فاصله طبقاتى، بت‏پرستى و استثمار رنج مى‏برد.

اولويّت رسالت پيامبر اعظم اسلام، نجات بشر از غل و زنجيرهاى خرافه‏ها و تعصبات قومى و شرك و بت‏پرستى و فتنه و فساد و از حكومت‏هاى فاسد و استبدادى بود تا بتواند پيام حيات‏بخش خود را در نجات بشر به گوش جهانيان برساند و ارزش‏هاى انسانى و فطرى را پايه روابط حاكم بر جوامع انسانى قرار دهد.

على‏عليه السلام فلسفه پياپى آمدن انبياى الهى را بيدار كردن فطريات بشر مى‏داند و مى‏فرمايد:
خداوند پيامبران خود را يكى پس از ديگرى در ميان مردم فرستاده تا از آنان پيمان فطرت را مطالبه كنند و نعمت‏هاى فراموش شده خدا را يادآورى نمايند و از رهگذر تبليغى بر آنان اتمام حجت كنند و گنج‏هاى عقول مردم را استخراج نمايند.(29)

پيامبر، براساس پيام رسالت خود يعنى «قولوا لا اِلهَ إلّا اللّه تفلحوا»، اولاً، درصدد است به نفى هرگونه «اِله» و هر آنچه شايسته پرستش و پيروى نيست و نيز هر آنچه كمالات و ارزش‏ها از آن ذاتاً يا بالعرض سلب شده است بپردازد؛ ثانياً، انسانيت و كرامت آدم‏ها به‏عنوان يك مخلوق برتر خدا و مسلط بر عالم طبيعت را به فعليت برساند تا به مرتبه خليفةاللهى برسند و در پرتو ارشاد الهى پيامبر به كرامت ذاتى خود رسيده و از غل و زنجيرهاى جهل و عصيان رهايى يابند. پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله با رسالت خود اين نوع كرامت را براى انسان به ارمغان آورد. به همين جهت با تعلق اراده الهى بر نجات مستضعفان از مستكبران «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ»(30)، اهداف رسالت نبى با رواج قسط و عدل، هم برچيدن بساط ظلم و جور مى‏شود: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(31) و هم رسيدن به درجات عالى انسانى و كمالات و قرب الهى تا انسان به شأنيت جانشينى خدا در زمين برسد. «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ».(32)

بنابراين سيره حكومتى پيامبر كه محصول پيام رسالت و بعثت اوست، هم احياءكننده همه ارزش‏هاى نهفته در ذات انسان است كه در عصر جاهليت آن زمان مرده بود و هم عرضه‏كننده همه ارزش‏هايى است كه انسان با جايگاه خليفةاللهى و جانشينى خدا بر زمين آنها را مى‏طلبد و برخوردارى از «كرامت ويژه» مى‏تواند آن‏را تأمين كند. بنابراين پيامبر اسلام در سيره سياسى و حكومتى خود دو هدف كرامت ذاتى و كرامت ويژه را تعقيب مى‏كرد، كه درصدد احياى اولى بود و معرفى و عرضه دومى به بشر.

الف) كرامت ذاتى انسان در سيره سياسى نبوى‏

پيامبر اسلام با تشكيل حكومت و به‏دست گرفتن قدرت سياسى، به سلب موانع برخوردارى انسان از كرامت ذاتى و اثبات آنچه كرامت انسان را به ارمغان مى‏آورد اقدام كرد. پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله پيام دعوت خود را در پاسخ به سؤال مفروق - يكى از بزرگان «بنى شيبان» - چنين معرفى مى‏كند: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ».(33) مفروق گفت: «به خدا كه تو به تمامى اخلاق و اعمال نيك، دعوت كردى . مردمى كه از حق رو گرداندند و تو را تكذيب كردند و با تو دشمنى ورزيدند، سخت گمراهند».(34)

على‏عليه السلام در نهج‏البلاغه اين مبناى سيره حضرت را چنين مى‏فرمايد: «پيامبرصلى الله عليه وآله مردم جاهلى را تا به جايگاه كرامت انسانى پيش برد و به رستگارى رساند».(35)

«هاندريك وان لون» مؤلف كتاب تاريخ بشر نيز مى‏نويسد:
محمدصلى الله عليه وآله از اين زمان (هجرت) تا روز مرگ خود، در تمام اقدامات خويش، به دو علت توفيق يافت ... او مى‏گفت بايد اللّه مالك تمام جهان را دوست داشت، پدر و مادر را احترام گذاشت، با بى‏چيزان و بيماران، متواضع و مهربان بود، درباره همسايگان تقلب و اعمال دور از شرافت انجام نداد.(36)

در تاريخ آمده است كه عدى بن حاتم پس از شكست مردم «جبل طى» در سال نهم هجرى از لشكر اسلام و فرار به شام، سرانجام به‏وسيله خواهرش به مدينه آمد و در مسجد به محضر پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله شرفياب شد و بعد به همراه پيامبر به سوى منزل حركت كرد. در بين راه پيرزنى نزد حضرت آمد و حاجتش را با حضرت در ميان گذاشت و حضرت مدتى به درد دل او گوش داد. عدى گويد: با خود گفتم «واللّه ما هذا بملك» (به‏خدا قسم اين مرد سلطان و زمامدار مادى نيست) زيرا روش پادشاهان اين نيست كه براى رفع گرفتارى پيرزنى اين مقدار معطل شوند و تا اين اندازه تواضع داشته باشند. عدى گويد: به هر حال با او به منزل رفتم، اطاقش ساده و بى‏فرش بود، تنها فرش كوچكى از ليف خرما داشت، آن‏را در صدر اتاق افكند و مرا روى آن نشاند و خود روى زمين نشست و نهايت احترام را به من كرد. اين رفتار انسانى او آنچنان در دلم اثر كرد كه ديگر نيازى به دليل و برهان نداشتم، با خود گفتم: بايد اين مرد پيامبر خدا باشد، پس از مذاكرات مختصرى از آيين سابق خود دست كشيده، مسلمان شدم.(37)

سيد قطب درباره علت پيشرفت سريع اسلام در دهه‏هاى اوليه مى‏نويسد:
... رمز پيروزى شگفت‏انگيز و پيشروى برق‏آساى روش اسلامى از آن جهت بود كه برنامه و مقررات آن با احتياجات فطرى و ساختمان وجود انسان موافق بود و حقايق و اصول آن هم به هر جهت با عقل سليم، سازگارى داشت و پيداست كه چون فطرت انسان، روشن و بينا شد و به راه صحيح افتاد، ديگر هيچ چيز نمى‏تواند مانع پيشرفت او گردد و او را از هدف باز دارد.(38)

پيامبر اسلام جهت اعاده كرامت از دست رفته انسان بر دو اصل: اصل رهايى انسان و اصل برابرى و مساوات تكيه مى‏كرد.

1. اصل رهايى انسان از ذلت و خوارى‏

پيامبر اسلام با پيام «قولوا لا اِلهَ إلّا اللّه تفلحوا» درصدد برآمد تا هر آنچه را كه از انسان سلب اختيار و اراده و انتخاب فضايل انسانى مى‏كند و هر آنچه انسان را از كسب عقايد و حقايق و معارف حقه بازمى‏دارد، نجات دهد تا از اين طريق انسان بتواند لباس ذلت و خفت و بردگى را از تن بيرون آورد و بتواند آزاد، فكر و انديشه كند و فطرت خفته خود را بيدار نموده و با اين بيدارى به حقيقت برسد و خود انتخابگر راه حق و هدايت شود.

جعفر بن ابى‏طالب، از اصحاب برجسته پيامبر، در مهاجرت مسلمانان به حبشه در مقام استدلال بر پذيرش اسلام و نفى آيين گذشتگان، به پادشاه مى‏گويد:
ما گروهى بوديم، نادان و بت‏پرست، از مردار اجتناب نمى‏كرديم، همواره به گرد كارهاى زشت بوديم، همسايه پيش ما احترام نداشت، ضعيف افتاده زورمندان بود، با خويشاوندان خود به ستيزه و جنگ برمى‏خاستيم. روزگارى به اين منوال بوديم تا اين‏كه يك نفر از ميان ما كه سابقه درخشانى در پاكى و درستكارى داشت برخاست و با فرمان خدا ما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود و ستايش بتان را نكوهيده شمرد و دستور داد در رد امانت بكوشيم و از ناپاكى‏ها اجتناب ورزيم و با خويشاوندان و همسايگان خوش‏رفتارى نماييم و از خون‏ريزى و آميزش‏هاى نامشروع و شهادت دروغ و نفله كردن اموال يتيمان و نسبت دادن زنان به كارهاى زشت، دور باشيم. به ما دستور داد نماز بخوانيم، روزه بگيريم، ماليات خود را بپردازيم، ما به او ايمان آورده، به ستايش و پرستش خداى يگانه نهضت نموديم و آنچه را حرام شمرده بود حرام شمرده و حلال‏هاى او را حلال دانستيم، ولى قريش در برابر ما قيام ناجوانمردانه نمودند و روز و شب ما را شكنجه دادند كه ما از آيين جديد دست برداريم، بار ديگر سنگ‏ها و گل‏ها را بپرستيم، به طرف خبائث و زشتى‏ها برويم.(39)

در تفكر اسلامى وجود فضاى آزاد براى تفكر و انديشه زمينه را براى شكوفايى استعدادها و پرورش نيروى فكر و انديشه فراهم مى‏سازد.(40) به همين جهت آيه شريفه مى‏فرمايد: «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً».(41) به عبارت ديگر، در تفكر اسلامى اصل آزادى به‏عنوان يك ضرورت حقيقى براى انسان مطرح است. پيامبر اسلام نيز زمانى كه در مكه با بت‏پرستى مبارزه مى‏كرد به آزادى عقيده احترام گذاشت، هر چند كفر آنان مطلوبش نبود؛ لذا به آنان فرمود: « ... لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ»(42)، و هم در مدينه به آنان فرمود: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ ...».(43) خداوند تحولات و طى نمودن مراحل ترقى و تكامل را مترتب بر اصل اختيار و آزادى و انتخاب كرده است: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».(44)

اصل آزادى مبدأ و منشأ دفاع هر شخصى از «ذات خود» و خود را «خواستن» و براى «خود خواستن» است و الّا اگر انسان احساس نياز به آزادى در وجودش نباشد، احساس استقلال را در خود نمى‏تواند داشته باشد؛ به همين جهت در اسلام اصل بر حرّيت است نه بردگى، و اگر اسلام احكامى را در مورد بردگان دارد، اولاً اين احكام امضايى است و ثانياً بيش از هر چيز، جهت‏گيرى اين احكام، در جهت آزادى بردگان و رعايت حقوق آنان است. نظير راه‏ها و اسباب مختلفى كه اسلام براى آزادى بردگان در احكامى نظير كفاره روزه واجب در افطار عمدى يا كفاره «يمين» و «ظهار» و «ايلاء» و «نذر» قرار داده است.(45)

رسول خداصلى الله عليه وآله نيز فرمود: «اينان را غلام يا بنده خطاب نكنيد بلكه همه آنان را مولا و سرور بناميد».(46) نيز فرمود: «هركس مؤمنى را آزاد كند، در مقابل هر عضو آن بنده، عضوى از او از آتش دوزخ آزاد مى‏گردد».(47)

همچنين در روايات است كه پيامبر در تشييع يك يهودى شركت كرد و زمانى كه فردى از مسلمانان اعتراض كرد كه چرا شما در تشييع يك يهودى شركت داريد، فرمود مگر او يك انسان نيست.(48)

2. اصل برابرى و تساوى‏

تساوى و برابرى نيز دغدغه همه انبياى الهى خاصه پيامبر اسلام در سيره حكومتى‏اش بود. پيامبر اسلام آن‏را به‏عنوان يك نياز دايمى بشر و به‏عنوان فصل مقوم كرامت ذاتى انسان، براى همگان بدون هيچ‏گونه برترى عرب يا عجم، سياه يا سفيد و ... خواهان است. حضرت در حجةالوداع از برابرى همگان در بهره‏ورى از امكانات و نعمات الهى سخن گفت و آن‏را يك حق مسلم خدادادى به بنى‏آدم معرفى كرد.(49) چنين توجهى از اسلام به تساوى و برابرى موجب آن بود كه اولين سنگ‏بناى نظام اجتماعى مبتنى بر برابرى در اسلام چيده شود(50) و در آن همه مسلمانان و اقليت‏هاى دينى و نژادى به يك نسبت و به مانند دندانه‏هاى يك شانه با هم برابر تلقى شوند. پيامبر اسلام فرمود: «الناس كلهم سواء كاسنان المشط».(51) به همين جهت پيامبر اسلام در تلاش بود تا برابرى براى همه انسان‏ها يك حق تلقى شود تا از حق برابر در نعمات الهى و فرصت‏ها برخوردار شوند و جامعه دچار فاصله طبقاتى نگردد. ب) كرامت ارزشى انسان‏
كرامت ارزشى و ويژه انسانْ دغدغه و هدف اساسى سيره سياسى پيامبر اسلام بود. نزد وى اگرچه برخوردارى انسان از كرامت ذاتى هدف اولى بود اما آنچه مطلوب نظر وى بود و براى وى اولويت داشت، رسيدن انسان به جايگاهى كه خدا براى او در عالم هستى به‏عنوان جانشين خود بر زمين تعيين كرده، بود و اين امر از طريق به‏كارگيرى رفتارهاى سياسى و حكومتى بود كه حاصل هدف‏گيرى و سياست‏گذارى انسان و جامعه انسانى به سوى فضايل و ملكات نفسانى و رسيدن به قرب الهى و رضاى خدا بود. قرآن كريم مى‏فرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ».(52) پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله در سيره حكومتى خود به‏دنبال رساندن انسان به چنين مرتبه‏اى از شايستگى بود و آنان كه تحت رهبرى سياسى و الهى او قرار گرفتند داراى افكار و انديشه‏هاى بلندى شده و نيز اعمالى كاملاً انسانى و برخاسته از كمالات الهى داشتند، به‏طورى كه صدور اين نوع افكار فقط شايسته آنان بود. آيه شريفه مى‏فرمايد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً».(53)

آيه شريفه برخوردارى حيات و زندگى پاكيزه و طيب را از آن كسانى مى‏داند كه هم عمل صالح انجام دهند و هم انديشه پاك و حق‏گرايانه داشته و به كسب معارف الهى برآيند. در اين صورت چنين اشخاصى مصاديق آيه شريفه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» شده و از كرامت ارزشى ويژه خداوند برخوردار مى‏شوند.

پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله فرمود: «انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق». چنين بعثتى جهت‏گيرى سيره را مشخص مى‏كند تا در سايه حكومت و اِعْمال حاكميت الهى انسان‏ها فطرت الهى خود را شكوفا ساخته و به آنچه خير و نيكو و پسنديده خداست، چه از نوع انديشه و معرفت باشد و چه از نوع عمل باشد، آزادانه و با انتخاب رو آورند و متصف به آنها شوند. على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «به‏درستى كه خداوند محمدصلى الله عليه وآله را مبعوث كرد تا بندگانش را از بندگى‏هاى غير خدا خارج كرده و به سوى عبوديت خداوند برساند».(54)

انسانى كه از كرامت ويژه برخوردار شد، داراى هدايت ويژه الهى گرديد: «مَنْ يَهْدِاللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي»(55) و به درجاتى از اطمينان و آرامش رسيد: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(56) و به راحتى مى‏تواند مشكلات و مصايب را تحمل كند: «الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».(57)

در سيره حكومتى حضرت، انسان بعد از نجات از بندهاى حقارت و بندگى و جهالت، به‏سوى حق و رستگارى هدايت مى‏شود تا به حق تعالى برسد. على‏عليه السلام در حديثى مى‏فرمايد: «هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله مرا به سوى يمن فرستاد، فرمود با هيچ‏كس پيكار مكن مگر آن‏كه قبلاً او را دعوت به سوى حق كنى». بعد فرمود: به خدا سوگند اگر يك انسان به دست تو هدايت شود براى تو بهتر است از تمام آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب مى‏كند.(58)

آنان كه در اين سيره كرامت ذاتى خود را يافتند و آموختند كه انسان شأن جانشينى خداوند در زمين را دارد و بايد از كرامت ويژه آن برخوردار شود و هدايت يافتن خود به سوى حق را آغازى براى رسيدن به حق قرار دادند، فراوانند. به ذكر چند نمونه اكتفا مى‏شود.

سعد ربيع از كسانى است كه مراتبى از شأنيت و شايستگى انسان را درك كرده و خود را تحت تربيت خليفه خدا در زمين قرار داده است. وى زمانى كه در جنگ احد با دوازده زخم بر زمين افتاده بود، مردى از كنار وى گذشت و به او گفت: مى‏گويند محمدصلى الله عليه وآله كشته شده. سعد به وى گفت: اگر محمدصلى الله عليه وآله كشته شده ولى خداى محمد زنده است و ما در راه نشر آيين خدا جهاد مى‏كنيم و از حريم توحيد دفاع مى‏نماييم.(59)

از ميان همه كسانى كه در تربيت و سياست الهى سيره سياسى پيامبر به اعلا مراتب كرامت ويژه دست يافتند على‏عليه السلام بود، به‏طورى كه در حديث به‏صورت متواتر است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «على مع الحق و الحق مع على».(60)
در جمع‏بندى مباحث مقاله مى‏توان گفت كه سيره سياسى پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله از سويى در جهت برداشتن هرگونه غل و زنجير از گردن انسان عصر جاهليت بود تا به احياى كرامت ذاتى انسان منجر شود و از سوى ديگر، انسان به جهت جايگاه وجودى‏اش نزد خداوند يعنى شايستگى براى جانشينى خدا در روى زمين، صاحب كرامت ويژه و كرامت ارزشى شده است. سيره سياسى و حكومتى پيامبر بسترساز همه شرايط و عوامل ظهور و بروز فضايل انسانى شده تا انسان به مقام خليفةاللهى خود دست يابد. چنين سيره‏اى انسان را در يك تحول دايمى و پويا و زنده قرار داده تا دايم حركت كمالى خود را از قوه به فعليت استعدادها و از نقص به كمال طى كند و تا به اعلا درجه كمالات برسد و شايستگى خليفة اللهى را به صورت بالفعل كسب كند.

نویسنده: مرتضى يوسفى راد

پى‏نوشت‏ها

1) عضو هيأت علمى گروه فلسفه سياسى پژوهشكده علوم و انديشه سياسى. 2) اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح، ج 2 (بيروت: دارالعلم للملايين، 1407 ق / 1987 م) ص 691. 3) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (انتشارات صدرا، 1377) ج 16، ص 50 و 53. 4) جميل صليبا، فرهنگ صليبا، ترجمه منوچهر صانعى درّه‏بيدى (تهران: انتشارات حكمت، 1366) ص 171. 5) على‏اصغر حلبى، انسان در اسلام و مكاتب غربى، ص 94. 6) اسراء (17) آيه 13. 7) فرقان (25) آيه 53 و فصلت (41) آيه 6. 8) اعراف (7) آيه 11. 9) غافر (40) آيه 61. 10) آل‏عمران (3) آيه 139. 11) مطفّفين (83) آيه 19. 12) انفال (8) آيه 22. 13) نمل (27) آيه 80. 14) فجر (89) آيه 27 و 28. 15) معارج (70) آيه 19. 16) عنكبوت (29) آيه 64. 17) همان. 18) شمس (91) آيه 8. 19) جلال‏الدين دوانى، اخلاق جلالى (بى‏جا، بى‏تا) ص 24. 20) اعلاميه جهانى حقوق بشر، ماده 1. 21) اسراء (17) آيه 70. 22) بقره (2) آيه 156. 23) همان، آيه 30. 24) ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 2، ص 282. 25) بقره (2) آيه 26. 26) حجرات (49) آيه 13. 27) نحل (16) آيه 97. 28) نهج‏البلاغه، تحقيق و ترجمه محمد دشتى (قم: نشر مشرقين، 1379) ص 151. 29) نهج‏البلاغه، خطبه 1، ص 39. 30) قصص (28) آيه 5 . 31) حديد (57) آيه 25. 32) فتح (48) آيه 28. 33) نحل (16) آيه 90. 34) على بن برهان حلبى، سيره حلبيه (بيروت: دار احياء التراث العربى) ج 2، ص 5. 35) نهج‏البلاغه، خطبه 33، ص 85. 36) تاريخ بشر، ص 88. 37) محمد بن واقد، مغازى (بيروت: منشورات اعلمى، 1409 ق) ج 3، ص 988 - 989. 38) سيد قطب، اسلام آيين فطرت، ص 141. 39) ابن اثير، الكامل فى التاريخ (بيروت، دار صادر، 1385 ق ) ج 2، ص 80 - 81. 40) مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤيدى (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1385) ص 62. 41) انسان (76) آيه 3. 42) كافرون (109) آيه 6. 43) بقره (2) آيه 256. 44) رعد (13) آيه 11. 45) ر . ك: محمد بن حسن حر عاملى، وسايل‏الشيعه؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت: دار احياءالتراث العربى، 1403 ق). 46) اسداللّه مبشرى، حقوق بشر (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بى‏تا) ص 171. 47) همان. 48) صحيح بخارى، ج 1، ص 228. 49) مارسل بوازار، پيشين، ص 50 . 50) همان، ص 28. 51) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ص 579. 52) حجرات (49) آيه 13. 53) نحل (16) آيه 97. 54) نهج‏البلاغه، خطبه 147. 55) اعراف (7) آيه 178. 56) رعد (13) آيه 28. 57) بقره (2) آيه 156. 58) محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 21، ص 361. 59) ابن هشام، السيرة النبويه، ج 2، ص 95. 60) عبدالحسين امينى، الغدير، ج 3 (چاپ نجف) ص 156.

منابع: 

نشریه علوم سیاسی، شماره 35