مبانی نظری مستشرقان در مورد تناقضات قرآن
چكيده
مستشرقان در طول تاريخ کوشيدهاند منبع قرآن را غير وحياني و ساخته بشر معرفي نمايند. بنابراين مبانياي اتخاذ كردهاند كه آنان را به آن هدف برساند. اين مقاله به نقد و بررسي بعضي از مباني نظري مستشرقان در مورد تناقضهاي قرآن ميپردازد، مانند: بشري بودن قرآن، اخذ قرآن از مصادر يهودي و مسيحي، تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عرب جاهلي، تجربه ديني و تاريخمندي قرآن.
کلیدواژه ها: تناقض، قرآن، مباني مستشرقان.
مقدمه
مستشرقان مطالعات مختلفي درباره معارف، تاريخ و علوم قرآن انجام داده و آراي ويژهاي ارائه نمودهاند كه مبتني بر مباني ويژه است. در اين مقاله بعضي از مباني آنان را جمعآوري و بررسي ميکنيم.
مفهومشناسي
الف: استشراق
امروزه در دنياي غرب از خاورشناسي يا شرق شناسي با نام «استشراق» (Orientalism) ياد ميشود. اين واژه ابتدا به دانشجوي اهل مشرق اطلاق ميگرديد و در سال 1812 م در فرهنگ «آكسفورد» به معناي شرقشناسي به كار رفت (مونتگمري، وات، برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان، 181).
استشراق یک اصطلاح یا مفهوم عام است که به گرایش فکری اطلاق میگردد، یعنی گروهی که در ارتباط با زندگی فرهنگی شرق، به طور عمومي، و فرهنگ اسلام و عرب، به طور ويژه، تحقیق مینمایند (عدنان محمد، وزان، الاستشراق والمستشرقون، 15). بهترين و جامعترين تعريفي كه ميتوان در اين زمينه بيان نمود، چنين است:
«مستشرقان به كساني گفته ميشود كه در صدد شناخت لغات، فرهنگ، اعتقادات، آداب و رسوم، و عادات مشرق زمين هستند، خواه مليت آنها غربي و يا غير غربي باشد و خواه اينكه افرادي كه در مشرق زمين زندگي ميكنند، عرب باشند و يا غير عرب، و خواه اين كه مربوط به خاور دور باشد و يا خاور نزديك. و اين اوصاف هيچ دخلي در ماهيّت استشراق ندارد. البته مسلّم است که اين كار با اهداف و اغراض خاصي صورت ميپذيرد» (زماني، محمد حسن، اسلامشناسي و شرقشناسي غربيان، 49).
ب: تناقض
تمام اهل لغت واژه «نَقَضَ» را از بين رفتن، از هم پاشيدن و فاسد شدن معنا كردهاند (راغب، مفردات، 527؛ طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، 3 و 4، 363).
هرگاه نسبت دو قضيه به گونهاي باشد كه همواره از صدق يكي، كذب ديگري و از كذب يكي، صدق ديگري لازم آيد، ميگوييم بين آن دو رابطه «تناقض» وجود دارد، مانند: هر انساني حيوان است و بعضي انسانها حيوان نيستند (غرويان، محسن، آموزش منطق، 105).
اگر ما صادق بودن قضيه اوّل را (هر انساني حيوان است) اثبات كنيم، کذب بودن قضيه دوّم (بعضي انسانها حيوان نيستند) مشخص ميشود. چون اگر هر انساني حيوان باشد، نميشود بعضي انسانها حيوان نباشند و حتماً بعضي انسانها هم حيوان هستند. اگر اين دو كلام از يك انسان در يك زمان و در يك حال صادر شود، گفته ميشود در كلامش تضاد و تناقض وجود دارد و اينگونه سخن گفتن از لحاظ منطق و عرف صحيح نيست و ميتوان گفت كه اين حرف غيرمنطقي و عرفي است.
هرگاه ميان دو قضيه تناقض باشد، لازم است در هشت چيز اتحاد و در سه چيز اختلاف داشته باشند و گرنه متناقض نخواهد بود. امور هشتگانه عبارت است از: موضوع، محمول، زمان، مكان، قوّه و فعل، كل و جزء، شرط، اضافه، و امور سه گانه ميان دو قضيه عبارت است از: كيف، كم و جهت (مظفر، محمد رضا، المنطق، 195 ـ 197).
ج: تضاد و تعارض
واژه «تضاد» از «ضد» گرفته شده است و در لغت به معناي مخالفت كردن با هم آمده است (معلوف، ليس، المنجد في اللغة الاعلام، 447). تضاد الامران، يعني يكي از اين دو امر با ديگري ضد است (ابراهيم، انيس و ...، معجم الوسيط، 1، 536).
تعارض در لغت به معناي مخالفت كردن با يكديگر آمده است (همان، 2، 594).
تضاد در اصطلاح به اين معنا است كه اگر دو قضيّه كلي داراي «موضوع» و «محمول» يكساني باشند ولي در «كيف» مختلف باشند، ميان آن دو قضيّه نسبت «تضاد» هست و به آن دو «متضاد» گفته ميشود؛ مانند: «هر مجاهدي، رستگار است»؛ «هيچ مجاهدي رستگار نيست».
اگر يكي از قضيّههاي متضاد صادق باشد، ديگري كاذب خواهد بود و عكس آن درست نيست، مانند: «هر شيعهاي مسلمان است» و «هيچ شيعهاي مسلمان نيست» (روحي، ابوالفضل، منطق مقدماتي، 103).
پس وقتي دو قضيّه متضاد باشند، صدق يكي از آنها مستلزم كذب ديگري است، اما كذب يكي از آنها مستلزم كذب ديگري نيست. دو قضيّه متضاد هر دو كليهاند، زيرا بين دو جزئيه تضادي نيست.
«تعارض در اصطلاح به معناي اختلاف دو حكم يا دو قضيّه با هم در صدق و كذب است. اختلاف دو استدلال كه هر يك به نتيجهاي نقيض نتيجه استدلال ديگري منجر گردد، مانند عقل و وهم، به حسب عقل حكم ميكند به چيزي و به حسب وهم حكم كند به چيز ديگر...» (همان، 61).
بنابراين واژه تناقض، تضاد و تعارض در لغت از لحاظ معنا تفاوتي با هم ندارند، اما در اصطلاح سه فرق زير ميان تناقض و تضاد وجواد دارد:
اول: در تناقض دو قضيه از لحاظ كيف (موجبه يا سالبه) و كم (كليه، جزئيه) بايد با هم اختلاف داشته باشند، اما در تضاد تنها در كيف اختلاف دارند.
دوم: در تناقض اگر يكي از دو قضيه صادق باشد، ديگري حتماً كاذب است و برعكس، اما در تضاد امكان ندارد هر دو قضيه صادق باشند، ولي امكان دارد هر دو كاذب باشند.
سوم: تناقض بين دو امر وجودي و عدمي است، اما تضاد و تعارض بين دو امر وجودي است.
پيشينه
ادعاي مستشرقان بر وجود تناقض در قرآن ادامه تلاش مخالفان اسلام در گذشته ميباشد. به چند نمونه توجّه کنيد.
1. مردي خدمت اميرمؤمنان علي(علیه السلام) رسيد و عرض كرد: من در كتاب خدا به شك افتادهام. وقتي حضرت از علت آن پرسيد، گفت: چون برخي آيات يكديگر را تكذيب ميكنند.
حضرت فرمود: آيات تصديق كننده هم هستند؛ نه تكذيب كننده! مشكل تو اين است كه عقل ]و دانش[ مفيد نداري. موارد شك خودت را بگو.
وي تك تك اعتراضهاي خود را برشمرد و حضرت پاسخهاي لازم را داد (شيخ صدوق، كتاب التوحيد، باب الردّ علي الثنوية والزنادقه، 255).
2. مردي خدمت اميرمؤمنان علي(علیه السلام) آمد و گفت: اگر اين اختلاف و تناقضاتي كه در قرآن ديدم، نبود، به دين اسلام ميگرويدم. حضرت فرمود: آن موارد را برشمار.
وي همه را شمرد و حضرت هم به آنها پاسخ داد. وقتي شبهاتش حل شد، اسلام را پذيرفت.
اين حديث از جامعترين احاديثي است كه دهها شبه و حل تفصيلياش را در خود جاي داده و طبرسي آن را در بيست و هفت صفحه از کتاب احتجاج گزارش كرده است (طبرسي، الاحتجاج، 1، 358-384؛ مجلسي، بحار الانوار، 90، 98-127).
3. مردي به ابن عباس گفت: در قرآن مواردي ديدم كه با يك ديگر اختلاف دارند. پرسيد آيا در قرآن شك داري؟ گفت: نه، اختلاف بين آيات است. سپس موارد اختلاف را شمرد و ابن عباس پاسخ داد، مثل پرسش از اين كه مدت روز قيامت هزار سال است يا پنجاه هزار سال (سيوطي، جلال الدين، الاتقان في علوم القرآن، 2، 70).
4. ابن اسحاق كندي، فيلسوف عراق در نيمه قرن سوم هجري، مشغول جمعآوري آياتي شد كه به نظرش با يك ديگر متاقض مينمود. وي آنها را به صورت رساله تدوين كرد. وقتي خبر به امام حسن عسكري(علیه السلام) رسيد، حضرت به يكي از شاگردان كندي فرمود: آيا شما توان و شجاعت کافي نداريد كه استادتان را از ادامه اين حركت اشتباه باز داريد؟ وي گفت: من شاگردم، چگونه ميتوانم به استادم پاسخي بدهم؟!
حضرت فرمود: هنگامي كه با او نشست دوستانهاي داشتي، از وي بپرس آيا امکان دارد روزي آورنده اين قرآن بيايد و ادعا كند كه من از عبارتهاي آيات قرآن هدفي غير از برداشتهاي تو داشتم؟ اگر پذيرفت، بگو پس با وجود اين احتمال چگونه ادعاي تناقض ميكني؟
شاگرد خدمت استاد رسيد و همين مطلب را مطرح كرد. کندي كه اين استدلال را عقلي، منطقي و متناسب با لغتشناسي ميديد، شگفت زده شد و پرسيد: تو در اين سطح نيستي كه اين گونه استدلال كني، تو را سوگند ميدهم كه گوينده اين سخن را به من معرفي كن. وقتي او نام امام عسكري(علیه السلام) را برد، كندي گفت: اينگونه سخنان فقط از اين خاندان بر ميآيد. سپس آتشي افروخت و همه نوشتههايش را سوزاند (مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، 311).
اين گونه شبهات سبب شد دانشمندان در طول تاريخ به تدوين و تأليف آثاري خوب و ماندگار بپردازند، مانند:
1- ابي علي محمد بن مستنير بصري (متوفي: 206 هـ . ق): وي اديب و از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بود و كتابي درباره همين موضوع به ترتيب سورهها به نام «الرّد علي الملحدين في تشابه القرآن» تأليف كرد.
2- ابن قتيبه دينوري (متوفي: 276): تأويل مشكل القرآن.
3- سيد شريف رضي (متوفي: 406): حقايق التأويل في مشابه التنزيل.
4- قاضي عبد الجبار معتزلي (ت: 415): كتاب تنزيه القرآن عن المطاعن.
5- محمد الفاتح مرزوق: دفاع الاسلام ضد مطاعن التبشير.
6- قطب راوندي (ت: 573): فصلي از كتاب الخرايج و الجرائح.
7- ابن شهر آشوب مازندراني (ت: 666): رسالهاي در پاسخ به 1200 شبهه پيرامون قرآن.
8- جلال الدين سيوطي: كتاب الاتقان في علوم القرآن (باب 48).
9- محمد باقر مجلسي: بحار الانوار (ج 89 ، ص 141 و ج 90، ص 98 تا 142).
10- شيخ جليل ياسينف: اضواء علي متشابهات القرآن.
11- احمد عمران: القرآن والمسيحية في الميزان. وي اين اثر را در پاسخ به اشكالات اسلامشناس و قرآنشناس مسيحي لبناني يوسف حداد مؤلف كتاب «القرآن والمسيحيه» نوشت.
12- آيت الله محمد هادي معرفت: شبهات و ردود حول القرآن الكريم.
13- سيد ابوالقاسم خويي: البيان في تفسير القرآن.
كتابهايي كه در زمينه اشكالات تناقضات قرآن از سوي مستشرقان نگاشته شده، عبارت است از:
1- گلدزيهر: مذاهب التفسیر الاسلامی والعقيدة والشريعة في الاسلام.
2- يوسف درّه حدّاد (1913ـ1979): دروس القرآنيه (جلد 2)، القرآن و الكتاب، اطوار الدعوت القرآنيه (حدود سه صفحه).
3- جرجس سال: مقالة في الاسلام (جزء سوم با عنوان «اسرار عن القرآن» به اشكالات تناقضات قرآن پرداخته است).
4- ونسينک [A.J. Wenesick]: «دائرةالمعارف الاسلامي» ضمن واژه «خطية» و «رسول»؛ بول [Fr. Buhl]: در مقاله «صالح»؛ ماكدونالد [D.B Macdonald] در مدخل «جن» نيز بعضي از اشكالات تناقضات قرآن را مطرح كردهاند.
5- لوسيان كليموفتش: المسلمون تحت الحكم الشّيوعي.
6-http://www.geocities.com/christianityandislam/Tanaqoodat_ alquraan.htm.
7- http://www.alkalema.net/motanaked/index.htm.
مباني مستشرقان در مورد تناقضات قرآن
مستشرقان و دانشمندان غربي صاحبنظر در مسائل قرآني و به پيروي از آنها برخي روشن فكران مسلمان متأثر از استشراق كه به بررسي قرآن پرداخته و آثاري در اين زمينهها نوشتهاند و بعضي از شرقشناسان غربي مانند دكتر موريس بوكاي فرانسوي، (مقايسهاي ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، 175) جان ديوان پورت انگليسي، (همان) و شهيد دكتر ادوارد انيّلي ايتاليايي، منشأ قرآن كريم را وحي آشكار الهي دانستهاند و معتقدند قرآن توسط جبرئيل امين بر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) نازل شد.
اين گروه بعد از بررسيهاي علمي فراوان وقتي به اين حقيقت که مصدر قرآن وحياني است، دست يافتهاند، از دين سابق خود ـ مسيحيت، يهوديت و ... ـ دست كشيده و دين اسلام را پذيرفته و مقالات علمي ارزندهاي در اين زمينه تأليف كردهاند. اسامي حدود دويست نفر از آنها در كتاب مستقلي جمعآوري و منتشر شده است (عبداللهي خوروش، حسين، اعترافات خاورشناسان).
گروهي از دانشمندان قرآنپژوه غير مسلمان مانند: پروفسور هانري كربن فرانسوي، (شايگان، داريوش، هانري كربن، 106) ايزوتسوي ژاپني، (ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن) توماس كارلايل اسكاتلندي (توماس كارلايل، الآبطال، 83) و جرجي زيدان مسيحي (شايگان، داريوش، همان، 106) به اين نتيجه رسيدهاند كه معارف قرآن آن قدر عالي و منطبق با آموزههاي الهي است كه قطعاً يك نوع پيوند با خدا دارد و به گونهاي مورد عنايت خدا بوده است و به همين خاطر سبب نجات مردم جزيرةالعرب و سعادت ميلياردها انسان مسلمان در طول تاريخ شده است.
آنها نزول وحي خداوند بر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و منشأ مستقيم وحياني آيات قرآن را نپذيرفتهاند، از اينرو قرآن را كتاب آسماني وحياني و اسلام را آخرين دين الهي ندانسته و به آن نگرويدهاند و بر دين خود باقي ماندهاند، اما در جاي جاي نوشتههاي خود به تجليل از كمالات و آموزههاي سعادت بخش و عقايد واقعبينانه و توصيههاي حكيمانه اخلاقي قرآن و كمالات و فضائل اخلاقي حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و ياران آن حضرت و خدمات اسلام و مسلمانان به بشريت در طول تاريخ و نقش الهام بخش تمدن مسلمانان به غربيان و سهم مسلمانان در پايهگذاري تمدن جديد غرب پرداختهاند (زماني، محمد حسن، مستشرقان و قرآن، 127).
1- پيامبر؛ مؤلّف قرآن
به نظر عدهاي از مستشرقان حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) خود مؤلف قرآن است، اما ديگران در ياري او كوتاهي نكردهاند «جرجسيل» (G. Sale). مترجم معاني قرآن به زبان انگليسي در مقدمه اين ترجمه چنين مينويسد:
«اما اين موضوع كه محمد در حقيقت مؤلف قرآن و مخترح اصلي آن بوده است، از موضوعات مسلّم ترديدناپذير است. گرچه بيشتر به نظر ميرسد كه همكاري ديگران با وي نيز كم نبوده است. اين موضوع آن قدر روشن بوده كه هم وطنانش هم بر اين كار وي اعتراض نكردند (الاستشراق، والخلفية، 110، به نقل از: بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه).
يكي ديگر از مستشرقان كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) را آشكارا مؤلف قرآن معرفي ميكند «هرشفلد» پژوهشگر يهودي و خاورشناس انگليسي ميباشد. «هرشفلد» (Hartwig Hirsthfeld: 1845 – 1934) مينويسد:
«يكي از تفاوتهايي كه بين وحي مكي و مدني وجود دارد، به تحولي مربوط ميشود كه در خود مؤلف قرآن پديد آمد» (هرشفلد، پژوهشهاي نوين در باب تأليف و تفسير قرآن، 102).
بررسي
الفـ پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله) نميتواند مخترع و مؤلّف قرآن كريم باشد، چون خداوند متعال با صراحت تمام ميگويد: آن چه را او آورده، تنها وحي است كه از سوي خداوند به او فرستاده شده است:
«وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» (نجم/ 3 ـ 4)؛ «و از روى هوى و [هوس] سخن نمىگويد * آن (سخن) نيست جز وحىاى كه (به او) وحى مىشود».
از اين آيه فهميده ميشود كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) از خود چيزي نميگويد و قرآن ساخته و پرداخته فكر او نيست، بلکه همه از سوي خدا است. بررسي آيات قرآن گواهي ميدهد كه هرگز يك انسان ـ هر قدر هم عالم و متفكر باشد، چه رسد به انسان درس نخواندهاي كه در محيطي پر از جهل و خرافات پرورش يافته ـ قادر نيست چنان سخنان پر محتوايي بياورد كه بعد از قرنها الهام بخش متفكران شود و بتواند پايهاي براي ساختن اجتماع صالح، سالم، مؤمن و پيشرو گردد.
خداوند در اين زمينه با لحن تحديد آميز با پيامبر سخن ميگويد:
«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ» (حاقه/ 44 ـ 46)؛ «و اگر (بر فرض) برخى سخنان را به ما (به دروغ) نسبت مىداد * حتماً با دست راست (قدرتمند) او را گرفتار مىساختيم * سپس رگ قلبش را مسلماً قطع مىكرديم».
بنابراين چگونه ممكن است پيامبر به چنين كار خطرناكي دست بزند؟ و چگونه باور كنيم كه او بتواند چنين دروغي را به خدا نسبت دهد و خدا او را زنده بگذارد و معجزات بزرگي هم در اختيارش قرار دهد؟
علامه طباطبايي در اين زمينه مينويسد:
«خداوند در آيه بيست و سوم بقره فرموده است اگر ميگوييد كه قرآن سخن محمد است و از كسي ديگر كه در مشخصات زندگي مانند اوست: يتيم، درس نخوانده، در محيط تاريكي مانند جاهليت بزرگ شده مانند اين كتاب يا سورهاي از سورههاي آن را بياوريد. بديهي است كه بينات قرآن را تنها كلام خدا معرفي ميكند» (طباطبايي، قرآن در اسلام، 111).
بـ سكوت هم وطنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) چگونه ميتواند نشانه همكاري زياد يا اصل همكاري آنان در تدوين قرآن باشد؟ به طور طبيعي شركت ديگران در تدوين قرآن با مدعي نبوت بايد سبب ناراحتي آنها بشود و عليه او اعتراض كنند؛ در حالي كه قضيه برعكس است. بنابراين اعتراض نكردن آنان نشانه بطلان اين مدعا ست و نشان ميدهد كه هيچگونه همكاري در تدوين قرآن نداشتهاند. اين استدلال «جارج سيل» مثل آن است كه بگويند بلند نشدن دود از كوره نشان روشن بودن آتش است!
جـ اين يقين براي جرج سيل از كدام منبع حاصل شد كه اصل اختراع و تأليف قرآن توسط پيامبر مسلّم است؟ آيا صرف نوشتن ادعا عمل به اسلوب علمي تحقيق است كه دانشمندان غربي مفتخر به ابداع آن شدهاند و مارك اسلوب نداشتن به ديگران ميزنند؟ (مستشرقان و قرآن، 239).
2- كتابهاي يهود، نصاري و برخي عربها؛ مصدر قرآن
ادعاي اين كه محمد(صلی الله علیه و آله) قرآن را از كتابهاي گذشته گرفت و قرآن چيز جديدي نيست (محمد ابوليله محمد؛ القرآن الكريم من منظور المستشرقين، Joseph Schacht, An Intradution to Islamic Law; Oxford 1964, 10 ff)؛ اما بعضي مستشرقان مانند ويلش اين ادعا را پديدهاي جديد جلوه ميدهند و براي اثبات آن از خود قرآن دليل ميآورند و مدعياند قرآن از كتاب يهود و نصاري و از فكر عربها اخذ شده است. و مينويسند: قرآن از معلم من سخن ميگويد يا از بشري كه اين قرآن را به او تلقين كرده است. اين سخن يك فريب و نيرنگ است. حقيقت سخن اين است كه اين قرآن، همه و يا بعضي از آن از تعليمات بشر است. البته اين برداشت از اين آيه قرآن است كه خداوند ميفرمايد:
«وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا *وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْمًا وَزُورًا» (فرقان/ 4 - 5). «و كسانى كه كفر ورزيدند گفتند: «اين [كتاب] نيست جز دروغى بزرگ كه آن را بافته است و گروهى ديگر او را بر اين (كار) يارى دادهاند.» و به يقين، (با اين سخن،) ستم و باطلى را آوردند * و گفتند: «(اينها) افسانههاى پيشينيان است، در حالى كه آنها را نوشته است و آن (افسانهها)، صبحگاهان و عصرگاهان [و شب هنگام] بر او ديكته مىشود.»
مقصود مستشرق از آيه اين است:
اول: قرآن از بشري سخن ميگويد كه قرآن را بر محمد تلقين نمود.
دوم: قرآن اين مطلب را كه كساني به محمد در كتابت قرآن كمك كردند، انكار نميكند.
سوم: قرآن از افسانههاي گذشته است كه محمد كتابت و استنساخ آن را از عرب جاهليت درخواست كرد و آنها صبح به او املاء ميكردند و حضرت بيگاه بر مردم تلاوت ميكرد. (ابو ليله، محمد محمد، همان، 103-104). اين نظريه به قدري گسترده است كه مستشرقان به اشكال گوناگون اقتباس قرآن را از كتابهاي يهود و مسيحيت مطرح كردهاند (ر.ک. به: زماني، مستشرقان و قرآن).
بعضي از مستشرقان مانند «لوت» متعقدند پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مورد قرآن از بيگانگان تأثير پذيرفت، چرا كه بعضي از سورهها با حروف مقطعه شروع شدهاند، مانند: «حم، طسم، الم...» و پيامبر در اينباره جز از يهوديان از كسي ديگر نميتواند تأثير پذيرد. به گمان وي اين سورهها در مدينه نازل شدهاند و يهوديان هم در مدينه زندگي ميكردند، پس پيامبر از آنها تأثير پذيرفته است (زقزوق، محمد، الاستشراق والخلفية الفكرية، 89).
بررسي
اول: هر سه مطلب استخراجي «ويلش» از آيه باطل است، چرا كه آيه در مقام بيان دروغهايي است که دشمنان زمان پيامبر به آن حضرت بستهاند.
دوم: آخر آيه سه مطلب را رد ميكند. در واقع كافران براي آن كه از زير بار حق شانه خالي كنند، مانند همه كساني كه در طول تاريخ تصميم به مخالفت با رهبران الهي داشتند، نخست او را به افترا و دروغگويي متهم كردند، به ويژه براي تحقير قرآن از واژه «هذا» (اين) استفاده كردند. در مرحلة بعد براي اثبات اين که او به تنهايي قادر به آوردن چنين سخناني نيست ـ آوردن چنين سخنان پرمحتوايي به قدرت علمي فراواني نياز دارد که آنها نميخواستند اين را بپذيرند ـ و اين كه اين يك برنامه ريشهدار و حساب شده است، گفتند: او در اين كار تنها نبود، بلكه جمعي كمكش كردهاند، و حتماً توطئهاي در كار است که بايد در مقابل آن ايستاد.
بعضي از مفسران گفتهاند منظور از قوم آخرون (گروه ديگر) جماعتي از يهود بودند و برخي گفتهاند منظور سه نفر از اهل كتاب به نام «عداس» و «يسار» و «بر» (يا جبر) بود. به هر حال چون اين قبيل مطالب در ميان مشركان مكه وجود نداشت و بخشي از آن مانند سرگذشت پيامبران پيشين نزد يهود و اهل كتاب بود، ناچار بودند در اين تهمت پاي اهل كتاب را نيز به ميان كشند تا موج اعجاب مردم را از شنيدن اين آيات فرو بنشانند.
قرآن در جواب آنها فقط يك جمله ميگويد: «آنها با اين سخن خود مرتكب ظلم و هم دروغ و باطل شدند» (مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، 15، 19).
سوم: اين مستشرق از آيه اول همين سوره چشم پوشي كرده و اين نسبت ناروا را به قرآن كريم داده است؛ آن جا كه خداوند ميفرمايد:
«تَبَارَكَ الَّذِي نزَّلَ الْفُرقَانَ عَلَي عَبدِهِ لِيَكُنَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً»؛ (فرقان/ 1) «خجسته (و پايدار) است آن (خدايى) كه جدا كننده[ى حق از باطل = قرآن] را بر بندهاش فرو فرستاد، تا هُشدارگرى براى جهانيان باشد».
«نزّل» در اين آيه به معناي فروفرستادن و «فرقان» يكي از اسمهاي قرآن كريم است و «عبده» به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) اشاره دارد كه عبد كامل پروردگار و برخوردار از عصمت كامل است و خداوند اين وحي را به او نازل كرده است.
چهارم: خداوند در آيه 6 همين سوره به گونهاي اثبات ميكند كه خودش قرآن را به پيامبر نازل كرده است، يعني نازل كننده قرآن خودش است؛ نه كسي ديگر.
«قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً» (فرقان/ 6)؛ «بگو: «كسى آن (قرآن) را فرو فرستاده كه راز[ها] را در آسمانها و زمين مىداند؛ [چرا] كه او بسيار آمرزنده [و] مهرورز است».
آيه اشاره ميكند كه محتواي كتاب و اسرار گوناگوني ـ دانشها، تاريخ اقوام پيشين، قوانين و نيازهاي بشري، و حتي اسراري از عالم طبيعت و اخباري از آينده ـ که در آن هست، نشان ميدهد كه ساخته مغز بشر نيست و با كمك اين و آن تنظيم نشده، بلكه مولود علم كسي است كه از اسرار آسمان و زمين آگاه است و علم او بر همه چيز احاطه دارد (مكارم شيرازي، ناصر، همان، 15، 23). به نظر ميرسد «ويلش» آيه مذكور را ناديده گرفته است.
پنجم: قرآن كريم با كتب آسماني ديگر در اصول اساسي توحيد و نبوت و معاد توافق دارد، چون منشأ نزول آنها يكي است و خداي متعال اصول مشتركي بر پيامبرانش نازل كرده است، ولي در جزئيات با آنها متفاوت است؛ به ويژه قرآن با خرافاتي كه در تورات و انجيل تحريف شده كنوني وجود دارد، مخالفت كرده است، مثلاً قرآن در داستان لوط، داود و سليمان و نيز قصه تثليث و عزير ابن الله و مسيح ابن الله با آن كتب مخالفت كرده است، پس چگونه ميتوان گفت قرآن از آنها اخذ كرده است.
ششم: لوت از كجا آگاه شده است و يا احتمال داده است كه يهوديان مدينه حروف مقطعه به كار ميبردند، آيا تنها يك احتمال براي اظهار نظر كافي است؟
هفتم: لوت غافل شده است كه بيست و هفت سوره از بيست و نه سوره داراي حروف مقطعه مكّياند! و تنها دو سوره مدني است. چگونه پيامبر اسلام در مكه و قبل از آمدن به مدينه، آنها را از يهوديان مدينه اقتباس كرد؟ بهتر بود او ادعاي عكس اين را ميكرد و ميگفت: احتمالاً پيامبر اسلام حروف مقطعه را از مشركان قريش فرا گرفته است (زماني، محمد حسن، همان، 145).
3- نظريه نبوغ پيامبر(صلی الله علیه و آله)
«وبرت گريمه» شرقشناس فرانسوي گويا پيامبر اسلام را يك نابغه كمونيست شناخته و در كتاب «محمد» مينويسد:
«محمد در آغاز، مردم را به سوي ديني جديد دعوت نميكرد، بلكه آنان را به سوي «تفكر اشتراكي» فرا ميخواند. بنابراين لازم نيست تلاش كنيم تا ريشههاي «دين» وي را در اديان پيش از او بيابيم، زيرا او مصلح اجتماعي بود كه تصميم گرفت فاصله طبقاتي بين فقرا و ثروتمندان را پر كند و براي وادار كردن مردم به انجام اين وظيفه اجتماعي، از اهرم معنوي اعتقاد به روز قيامت و حساب و كتاب بهره گرفت (جليند، الاستشراق والتبشير، 30، به نقل از: گريمه، محمد، 3، 141، 565 و 592).
اين شرقشناس در اين عبارت چند ادعا دارد.
1ـ دعوت پيامبر اسلام در آغاز ماهيت ديني نداشت.
2ـ اولين دستورالعمل دعوت حضرت دعوت به اشتراكي بودن (كمونيزم) بود.
3ـ پيامبر اكرم يك مصلح اجتماعي بود؛ نه پيامبر الهي.
4ـ حضرت از موضوع قيامت و حساب براي واداشتن مردم به اشتراكي بودن بهره برد.
بررسي
1ـ با نگاهي به تاريخ پي ميبريم كه نخستين شعار پيامبر كه در تاريخ معروف و مشهور است، دعوت مردم به سوي خداست، يعني «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»؛ «بگوييد: هيچ خدايي جز خداوند بزرگ نيست، تا رستگار شويد».
«آنگاه كه مشركان از دعوت توحيدي و شرك ستيزي آن حضرت خسته شدند و نزد ابوطالب آمدند تا وساطت كند و مانع دعوت و مبارزه حضرت شود، پيامبر فرمود: اگر آنان يك سخن مرا بپذيرند و بر زبان برانند، ديگر مبارزه نخواهم كرد. ابوجهل گفت: ما حاضريم ده بار كلمه او را تكرار كنيم تا کارش را تعطيل كند! پيامبر در اين هنگام جمله مباركه: «لا اله الا الله» را فرمود كه اساس دين و عبادت و توحيد و نابودي بتپرستي بود. آنها وحشتزده شدند و از او فاصله گرفتتند و رفتند» (طبري، تاريخ، 2، 324).
آيا اين دعوت به سوي اعتقاد به يگانهپرستي و يگانهدانستن آفريدگار عالم چيزي جز دعوت ديني ميتواند باشد؟ كجاي اين شعار دعوت به اشتراك يا خواستههاي اقتصادي است؟
اگر در آيات و سورههايي كه در سالهاي اوّل رسالت بر حضرت نازل شد و آن بزرگوار براي مردم قرائت فرمود تفكر كنيم، روشن ميشود كه اين آيات و سورهها حقيقت «دعوت ديني» دارد؛ نه اشتراكي.
2ـ اشتراك غير از عدالت اقتصادي است. نظام اشتراكي كمونيستي و نظام عدالت اقتصادي اسلام هر کدام تعريف و ضوابط ويژه خود را دارند. يكي از محورهاي مهم درگيري كمونيستها و مسلمانان در يك قرن اخير اختلاف بين تفكر اقتصادي اسلام و كمونيسم بود و بارزترين شاخصه آن اصل «مالكيت اقتصادي» و اصل مزد در برابر ميزان كار «لَيْسَ لِلإِنْسان إِلاَّ ما سَعي» است كه اسلام آن را تثبيت ميکند، ولي مكتب اشتراكي دقيقاً منكر آن است.
3- پيامبر بر اساس وظيفه «تبشير و انذار» در بسياري از آيات مؤمناني را كه کار نيکو انجام ميدهند، به بهشت بشارت و مجرماني را كه از حدود الهي تجاوز ميكنند، وعده عذاب جهنم داه است، اما بايد دانست:
اولاً: به كارگيري بهشت و جهنم براي تشويق و تهديد، نشانه دروغ بودن آن دو يا بيارتباطي آنها به خدمت و خيانت نيست، وگرنه همه پيامبران پيشين كه مردم را بر اساس وظيفه تبشير به بهشت و تهديد به جهنم ميكردند، بايد به كذب و سوء استفاده متهم شوند.
ثانياً: بهشت و جهنم بر اساس اعتقاد همه اديان الهي حقيقتي است كه پايههاي آن با اشكالهاي مستشرقان به پيامبر سست نميشود.
ثالثاً: ما انكار نميكنيم كه آيات قرآن براي انجام وظايف اقتصادي و اجراي عدالت اجتماعي به بهشت بشارت و براي ترك آن وعده جهنم داده است، اما اين وعده و وعيدها اختصاص به همين وظايف اقتصادي ندارد، بلكه اكثر آيات قرآن مشتمل بر بهشت و جهنم مربوط به بقيه اعمال شايسته و غيرشايسته است (زماني، محمد حسن، همان، 142) .
4ـ عدم امكان رابطه ميان مَلأ اعلي و ماده سُفلي
برخي از خاورشناسان كوشيدهاند از رويارويي مستقيم با وحياني بودن رسالت پيامبر اسلام خودداري کنند، آنان حتي خود را در ظاهر به صداقت پيامبر و وحياني بودن دعوت او معتقد جلوه ميدهند؛ اما تلاش ميكنند منبع ديگري غير از وحي براي قرآن بسازند، لذا تفسير آنها از وحي در واقع انكار وحي است. آنها ميگويند ما در راستگويي محمد(صلی الله علیه و آله) و آن چه ديده و شنيده است، شكي نداريم، ولي معتقديم منبع آن خود او بوده و هيچ ربطي به عالم غيب كه ميگويند ماوراي عالم ماده و طبيعت است، ندارد، زيرا عالم غيب براي ما ثابت نشده است و ما بايد از ظواهر غير عادي به آن چه شناختهايم و در نزد ما ثابت شده است، تعبير كنيم؛ نه به آن چه ثابت نشده است.
«منتگمري وات» در توضيح فرضيه استادش «ريچارد بل» درباره وحي، ضمن بحثي گسترده و با تمسك به آيات قرآن ميگويد:
«اين ادعا ]ادعاي پيامبر اسلام در مورد دريافت وحي[ با آنچه شاعران، به عنوان آمدن تخيلات شاعرانه بدان اشاره ميكنند، شباهتهايي دارد و همچنين شباهتهاي بيشتري دارد با آنچه افراد متدين آن را به عنوان آمدن هدايت پس از توجه كردن و چشم دوختن به خداوند توصيف ميكنند».
در ادامه ميگويد:
«نسبت به خلوص اساسي و ذاتي محمد(صلی الله علیه و آله) هيچ گونه سؤالي وجود ندارد. با اين وجود نيازي نيست كه مبالغه كنيم و او را همچون يك قديس مدرن تصور كنيم. آن دوران عقايد ما ناموزون و مخالف بود، حتي در بسياري از مناطق آگاه دنيا كه عربستان جزء آنان نبود (به نقل از: معرفت قرآني، ج 5، ص 160؛ Bell's introduction to the Quran, p:21-35).
بررسي
مستشرقان وحي را نادرست تفسير كرده و گرفتار اين پندار نادرست شدهاند. آنها ميگويند: وحي الهامهايي است كه از درون انسان سرچشمه ميگيرد و اين ضمير آگاه انسان است كه اين الهام هاي پاك و ناگهاني را در شرايط اضطراري به انسان ميبخشد؛ و اين در قلب پيامبران ميدمد كه آن را وحي ميدانند. گاهي همين روح نهفته در وراي جسم آنان، در خارج از جسم آنان آشكار ميشود و آنان گمان ميكنند فرشته خداوند از آسمان بر آنان فرود آمده است! حال آن كه اين چيزي جز بروز شخصيت دروني آنان نيست.
دليل اين گروه اين است كه خداوند برتر از آن است كه انساني با او روبهرو شود يا با او ارتباط برقرار كند! در واقع مستشرقان چون انسان را موجودي جسماني ميدانند، از اين نظريه دفاع كردهاند، در حالي كه انسان جنبه روحاني نيز دارد.
آري! انسان داراي دو جنبه ميباشد، جسماني و روحاني و جاي شگفتي نيست كه گاهي انسان از راه جنبه روحاني با جهان فراماده ارتباط برقرار ميكند. وحي پديدهاي روحاني است كه گاهي در افرادي كه شايستگي ارتباط با عالم ملكوت را دارند، يافت ميشود. اين پديده يا مكاشفهاي دروني يا صدايي است كه انسان مورد وحي ناگهان از خارج وجودش احساس ميكند، اما از درون او سرچشمه نميگيرد. وحي آن چنان كه انكار كنندگان گمان كردهاند، پديدهاي فكري كه در درون جان نوابغ وجود دارد، نيست؛ بلكه پيامي روحاني است كه از جايگاه فراتر بر جايي فروتر كه از صلاحيت و امانت بر خوردار است، القاء ميشود (معرفت، محمد هادي، التمهيد في علوم القرآن 1، 51).
«أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِّنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ...» (يونس/ 2).
«آيا براى مردم شگفتآور است كه به سوى مردى از آنان وحى نموديم كه مردم را هشدار بده...».
5ـ تأثير پذيري قرآن از محيط
مستشرقان مدعياند تا وقتي كه محمد(صلی الله علیه و آله) در مكه زندگي ميكرد، آيهها و سورههايي كه نازل ميشد، به دليل محروميت مردم از خواندن و نوشتن با برهان و استدلال همراه نبود، اما آنگاه كه مسلمانان به مدينه مهاجرت كردند و فرهنگ اهل كتاب در برابر آنها چهره گشود، آيات و سورهها از نظر محتوا به صورت مستدل در آمد و اين خود دليل ديگري بر اثرپذيري قرآن از محيط است (زرقاني، عبدالعظيم، مناهل العرفان، 1، 217؛ رظوان، عمر بن البراهيم، آراء المستشرقين حول القرآن، 1، 587؛ حكيم، محمد باقر، المستشرقون وشبهاتهم حول القرآن، 74).
بررسي
اول: فرق سبك آيات مكي و مدني به خاطر مراحل دعوت و مخاطبان است، اما محتواي آنها هيچ تفاوتي ندارد.
دوم: تغيير سبك سورههاي مكي و مدني ضرري به اصل قرآن نميزند.
سوم: اگر آيات مكي قرآن برهان و استدلال نداشت و اين نتيجه اثرپذيري محمد(صلی الله علیه و آله) از محيط بود، عربها كه دشمن سرسخت وي بودند و ميخواستند با هر بهانهاي دعوت او را بينتيجه سازند، بايد بيش از ديگران در اين مورد زبان به اعتراض ميگشودند. پس اعتراض نکردن عربها به قرآن دليل بطلان شبهه است.
در تعداد زيادي از سورههاي مكي از برهان و استدلال استفاده شده است (ر.ك. به: انعام/ 75 ـ 79، شعراء/ 69 ـ 80). براي مثال قرآن در كلام حضرت ابراهيم با استفاده از برهان و استدلال عقيده پوچ بتپرستي را باطل ميكند و ميفرمايد:
««إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَاأَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ وَلاَ يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً * يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً» (مريم/ 42 ـ 43)؛ هنگامى كه به پدر (مادرش يا عموي)ش گفت: «اى پدر[م]! چرا چيزى را مىپرستى كه نمىشنود و نمىبيند و هيچ چيزى را از تو دفع نمىكند؟! * اى پدر[م]! به راستى من از دانش (الهى) چيزى برايم آمده كه براى تو نيامده است؛ پس مرا پيروى كن، تا تو را به راهى درست راهنمايى كنم».
ابراهيم(علیه السلام) در دعوت پدر[1] ابتدا از پوچي و بيهودگي بتها سخن ميگويد. او به پدرش خطاب ميكند که چرا موجوداتي را كه نه ميشنوند و نه ميبينند، پرستش ميكنيد و در جاي ديگر ميفرمايد: آيا چيزي را كه با دست خود ميتراشيد، عبادت ميكنيد (صافات/ 95).
ابراهيم(علیه السلام) از اين راه پدر بتپرست خود را به انديشه درباره بتها و معبودهاي دست ساز وادار ميسازد تا شايد با بهره بردن از استدلالهاي منطقي او را از خواب غفلت بيدار كند. بنابراين اثبات ميشود كه روش برهان و استدلال تنها در سورههاي مدني استفاده نشده است، بلكه در سورههاي مكي نيز هست و اين نظريه كه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) از يهوديان مدينه تأثير پذيرفت و قرآن را تأليف كرد، كاملاً باطل است.
6- تأثير پذيري قرآن از فرهنگ زمانه
به ادعاي بعضي مستشرقان قرآن از فرهنگ زمان خود تأثير پذيرفته است، بنابر اين نميتوان آن را وحي الهي ناميد. «آرگيپ»، مستشرق مينويسد:
«محمد مانند هر شخصيت مصلح نوآوري از فرهنگ محيط اطراف عربستان بهره برد و تأثير گرفت و پس از ساماندهي به آن انديشهها و تطبيق با نيازها و واقعيتهاي جامع خويش، توانست سخني و پيامي برتر از انديشههاي رايج سرزمين خود را به مردمش عرضه كند. او در اين برنامه موفق شد» (سوقي، محمود، الفكر الاستشراقي تاريخه وتقويمه، 100).
مستشرق ديگر فرانسوي در كتاب خود «الرسول حياة محمد» مينويسد:
«پيامبر اسلام يك تعداد مسائل را به خاطر نياز محيط در اسلام مطرح كرد؛ مثلاً: بهشت و جهنمي در قيامت مورد نظر حضرت نبود، بلكه مقصودش از بهشت محيط آباد و پرنعمت خارج از عربستان، و منظورش از جهنم صحراي خشك تفديده عربستان بود. حرمت گوشت خوك نيز از محرمات دين اسلام نيست، بلكه چون عربها پرورش بهداشتي خوك را مانند غربيان نداشتند، حضرت آن را ممنوع كرد. شراب را همچون بهداشتي توليد نميشد تحريمش كرد. زكات نيز در اسلام واجب نيست، بلكه به خاطر شكاف اقتصادي آن ايام لازم كرد». (همان، 11)
بررسي
قرآن كريم دو گونه با فرهنگ زمانه برخورد کرد.
اول: عناصر مثبت فرهنگ عرب را كه سرچشمهاش عقل، فطرت و وحي انبياي الهي بود، مثل مهماننوازي، وفاي به عهد و... ، پذيرفت يا مثل مراسم حج ابراهيمي، اصلاح كرد.
دوم: عناصر منفي فرهنگ زمانه عرب كه خرافات ضد عقل و ضد علم و ضد وحي بود، ردّ كرد، مثل دختركشي، شرك (رضايي اصفهاني، محمد علي، قرآن و فرهنگ زمانه، مجله معرفت، ش 26).
يكي از رايجترين دليلهاي مستشرقان براي تأثير پذيري قرآن از فرهنگ زمانه، آيات شريفهاي است كه دلالت بر شرط هم زباني پيامبران با معاصران و به كارگيري «لسان قوم» در ادبيات وحي هر پيامبر دارد، مانند اين آيات:
«وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ» (ابراهيم/ 4)؛ «ما هيچ پيامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستاديم؛ تا (حقايق را) براى آنها آشكار سازد».
«وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ» (نحل/ 103)؛ «و اين (قرآن، به) زبان عربى روشن است.»
«وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ»؛ (شعراء/192 ـ 195)«قطعاً، اين (قرآن) فروفرستادهى پروردگار جهانيان است. رُوحُ الاَمين (= جبرئيل احياگر درستكار) آن را بر دل تو فرود آورد، تا از هشداردهندگان باشى؛ به زبان عربى روشن (و واضح روشنگر)؛»
اين گروه از آيات وقتي ميتواند اين نظريه را تأييد كند كه زبان هر قوم فقط لغت و لهجه آن قوم باشد، اما ميدانيم که «فرهنگ» هر قوم نيز زبان آن قوم ناميده ميشود، و اگر پيامبري بخواهد در تبيين معارف وحياني و فهم آن به يك جامعه موفق باشد، بايد به زبان فرهنگ آن مردم سخن بگويد.
رسالت قرآن مبارزه با عادتهاي جاهليِ هلاک کننده و تأثيرگذاري بر آنها بود. قرآن نيامد تا از اين فرهنگ اثر پذيرد و تحت تأثير عرفيات ستمكارانه باشد.
«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛ «او كسى است كه فرستادهاش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه دين[ها] پيروز کند؛ و گواهى خدا كافى است».
اين آيه در سه سوره (توبه/73، فتح/ 28، صفّ/ 9) تكرار شده است تا دليلي باشد بر اين كه دين بر تمام عادات و رسوم جاهلي زمانه چيره گشته و بر همه آنها خط بطان كشيده است.
مثال
1) به صفات و ملكات نفساني «خلق»، به صفات و ملكات پسنديده «اخلاق كريمه» و به ناپسند «اخلاق ذميمه» ميگويند. عرب آن را از ريشه «خَلْق» به معناي «آفرينش» گرفته است، چون باورش اين بود كه صفات نفساني، در آفرينش ريشه دارد و انسانهاي نيكو خصال يا زشت كردار ساخته و پرداخته آفرينشاند و رفتار نيك يا زشت از اختيارشان بيرون است، ولي پارسيان كه اخلاق و صفات دروني را ـ مانند رفتار و كردار بروني ـ اكتسابي و اختياري ميدانستند، نام آن را «خوي» گذاشتند که از «خو گرفتن» است. اين اختلاف در نامگذاري گوياي اختلاف فرهنگ و باورهاي دو ملّت دارد.
اكنون كه قرآن اين واژه (خوي) را به مقتضاي سخن گفتن به «لسان قوم» به كار برده، و صفات پسنديده را ستايش و ناپسند را نكوهش كرده است، نميتوان گفت قرآن تحت تأثير فرهنگ غلط عرب قرار گرفته و اخلاق را بيرون از اختيار دانسته است (براي اطلاع بيشتر ر.ك. به: معرفت، محمد هادي، نقد شبهات پيرامون قرآن، 146).
2) باطل، نقيض حق و به معناي چيزي است كه ثبات و واقعيت ندارد (مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، 1، 273).
علامه طباطبايي مينويسد:
«كار وقتي حق است كه طبق هدف و نتيجهاي واقع شود كه برايش تقدير شده است، مانند خوردن براي سيري، تلاش براي روزي، دوا براي سلامتي. اگر اين كارها اثر خود را بگذارد و به هدف خود برسد، حق وگرنه باطل است» (طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، 19، 69).
بنابراين قرآن با ديني آمد كه اعتقادات و دستوراتي مطابق با هدف حيات و هستي دارد و انتظار بشر از دين ـ كمال و رفع نواقص فردي و اجتماعي در دنيا و رستگاري و سعادت در آخرت ـ را تأمين ميكند و هيچ گونه امر غير واقعي و غير راست كه خلاف اين هدف باشد ـ هنگام نزول يا پس از آن ـ در آن راه ندارد (معرفت قرآني، 5، 183).
آيت الله معرفت در نقد نظريه تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ زمانه مينويسد:
«هر كه آموزههاي والاي قرآن را بنگرد، به درستي مييابد كه از هر گونه همنوايي و همسازي با شيوههاي فرهنگي زمانه خويش به دور است و هرگز شباهتي با آن ندارد، چه رسد كه از آن تأثير پذيرفته باشد! ولي با اين همه، كساني گمان بردهاند در بسياري از موارد نشانههايي از نوعي تأثيرپذيري از آيينهاي جاهلي عرب به چشم ميخورد كه با پيشرفت علم و تحول فرهنگها در عصر حاضر دمساز نيست! براي نمونه: اگر گزارههاي قرآن درباره نعمتهاي اخروي و حور و قصور و درختان و آبهاي جاري ياد گرفتن زندگي سخت و دشوار عرب آن روز، بجهتانگيز مينمايد...» (همان)
در جاي ديگر مينويسد:
«توصيف زيبايي و خرّمي سايه درختان و جويهاي روان تنها براي صحرا گردان و باديه نشينان جذابيت ندارد، بلكه براي همگان حتي ساكنان سرزمينهاي سرسبز و درهها و جلگههاي حاصلخيز دلانگيز است. قرآن نيز از اين دست توصيفات فراوان دارد، مانند «مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ» يعني بر تختهاي باشكوه و پر جلوه تكيه ميزنند» (معرفت، همان،146، 245).
قرآن كريم در تمام موضوعات مرتبط با زندگي بشر به طور گسترده سخن گفته و قانونگذاري كرده است، اما گستردگي موضوعات كوچكترين اختلاف، تضاد يا تناقضي ميان گفتهها و قانونهاي آن ايجاد نکرده است. اگر گاهي قرآن كريم حادثهاي را دو يا سه بار تكرار ميكند، كوچكترين اختلاف و تناقض گويي ميان آنها وجود ندارد. مثلاً داستان حضرت موسي(علیه السلام) چند بار در قرآن تكرار شده است، اما در هر موردي به مسائل خاصي اشاره گرديده است كه در مورد قبلي نيست؛ در عين حال كوچكترين اختلافي در اصل مطلب و موضوع داستان به چشم نميخورد.
با توجه به اين كه آيات قرآن كريم به تدريج و در مناسبتها و حادثههاي گوناگون نازل شد، اين حقيقت بيشتر روشن ميشود كه قرآن از سوي خداوند متعال نازل گرديد و ساخت آن از قدرت بشر خارج است، زيرا مقتضاي طبيعت فاصلههاي طولاني در نزول آيات و در عين حال گستردگي آن، اين بود كه وقتي آيات در يكجا جمع گرديد، ناهماهنگي و اختلاف در ميان آنها ديده شود، ولي هرگز اختلافي ميان آيات ثابت نشده است.
خداوند خود اين ويژگي را يادآوري ميکند و ميفرمايد:
«أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا» (نساء/82)؛ «و آيا در قرآن تدبّر نمىكنند؟ و اگر (بر فرض) از غير خدا بود، حتماً در آن اختلاف فراوانى مىيافتند».
آيه شريفه انسانها را به مطلبي كه فطرت و نهاد انساني درك ميکند، راهنمايي مينمايد؛ اين كه هر كس در ادعاها و گفتههايش بر دروغ تکيه کند، در نظرياتش دو گونگي و در بياناتش تناقض ظاهر خواهد شد، ولي در كتاب خدا (قرآن كريم) اين اختلاف و تناقضگويي وجود ندارد.
از اين آيه شريفه سه مطلب مهم را ميتوان درك كرد.
1ـ همه وظيفه دارند درباره اصول دين، صدق ادعاي نبوّت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و حقيقت قرآن مطالعه و بررسي كنند و از تقليد پرهيز نمايند.
2ـ قرآن براي همه درك شدني است و اگر ـ به پندار برخي ـ خلاف اين بود، به تدبّر و تفكّر دعوت نميكرد.
3ـ يكي از دلايل حقانيت قرآن كريم اين است كه از طرف خداوند نازل شده است و هيچ آيهاي با آيات ديگر در تضاد نيست.
انسان همواره در حال تغيير و تحوّل است، و افکار سال گذشتهاش با سال آينده فرق ميكند. زياد دور نرويم. همين قوانين اساسي كشورها که براي تنظيم امو هر كشور است، هر سال دچار حذف و اضافات ميشود. اين از خصوصيات قانون تكامل است كه فكر و سخنان انسانها را دگرگون ميسازد.
حال نگاهي به قرآن كريم مياندازيم. اين کتاب در مدت بيست و سه سال طبق نيازهاي تربيتي بشر در شرائط كاملاً مختلف نازل شد و كتابي است كه درباره موضوعات كاملاً متنوع، سخن دارد. قرآن مانند يك كتاب معمولي نيست كه فقط یك بحث اجتماعي، سياسي، تاريخي و... را دنبال کند، بلكه گاهي درباره توحيد و اسرار آفرينش، زماني درباره احكام و قوانين و آداب و سنن، گاهي درباره امتهاي پيشين و عذابهاي تكان دهنده آنها و... بحث ميكند. چنين كتابي به طور معمول نبايد پيراسته از تضاد و تناقض و اختلافگويي باشد، اما همه ميبينيم که تمام آيات آن هماهنگ و خالي از هرگونه تضاد و اختلاف است، پس اين كتاب نميتواند ساخته و پرداخته ذهن بشري باشد، بلكه نازل شده از سوي خداوند سبحان است، همچنان كه خود قرآن اين حقيقت را در آيه بالا بيان كرده است (قرآن و آخرين پيامبر، 309)، پس هر گونه گمان اختلاف و تناقض در مطالب قرآن توهم است و نبود اختلاف و تناقض در آن گوياي معجزه بودن آن ميباشد، البته در برخي آيات تعارض ظاهري به چشم ميخورد كه قابل جمع عرفي است، يعني عام و خاص، مطلق و مقيد و... است ولي اين مطلب خارج از بحث تناقض و تعارض حقيقي است.
جمعبندي و نتيجهگيري
قرآن کریم از ضعف، نقصان، تناقض و ناهماهنگي پیراسته است و منشأ آن كسي غير از خدا نميتواند باشد و تمام مباني مستشرقان بر غير وحياني بودن قرآن، بيپايه و بدون دليل علمي است.
برخی از مستشرقان اطلاع كمي از قاعده ناسخ و منسوخ، خاص و عام، مطلق و مقید و محکم و متشابه دارند. علاوه بر اين، براي اثبات فرضيه باطل خود از احاديث ضعيف و مطرود استفاده کردهاند و از منابع اصيل اسلامي چشم پوشيدهاند. در بعضي موارد هم که از ادله منطقي و عقلي استفاده كردهاند تا نتيجه را به نفع خود رقم زنند، صغري و كبراي استدلالشان باطل است.
نویسنده: دكتر محمد علي رضايي اصفهاني
محمد الله حليم اف
پينوشت:
[1] در اين كه «آزر» پدر يا سرپرست حضرت ابراهيم بود، ميان مفسران اختلاف هست و عده زيادي بر اين عقيدهاند كه پدر حقيقي وي نبود؛ چنان چه بيشتر مفسران شيعه ـ شيخ در تبيان، (4، 275)، طبرسي در مجمع البيان، (4، 90) علامه در الميزان، (7، 167) و ... بر اين نظرند.
مجله تخصصی قرآن پژوهی خاورشناسان - شماره 6