مستشرقان و تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه

چکیده

اين مقاله به بررسی ديدگاه مستشرقان در مورد تاثیرپذیری قرآن از فرهنگ، آداب و قوانین اعراب اختصاص دارد. نویسنده بعد از تبیین تاريخچه و شبهه مستشرقان، به خاستگاه شبهه مي‌پردازد و معتقد است قرآن سه نوع برخورد (انکاری، اثباتی و اصلاحی) با فرهنگ اعراب داشته. وي براي هر نوع مثال‌هایي ذکر مي‌کند و يادآور مي‌شود که قرآن از ابزار «گفت‌وگوي عرفی» برای انتقال مفاهیم الهی بهره برده است. نويسنده نتيجه مي‌گيرد كه قرآن از فرهنگ جاهلي متأثر نشده و دلايل و مثال‌هاي مستشرقان در اين مورد نقدپذير است.

کلیدواژه ها:  فرهنگ، قرآن، تأثيرپذيري، مستشرقان.

 

مفهوم‌ شناسی فرهنگ

فرهنگ در لغت: «فرهنگ»، واژه‌اى فارسى است که به صورت «فرهنج» نيز آمده و در عربى معادل «الثقافة» به معناي دانشمند و روشنفكر، با فرهنگ بودن، فرهنگ و علوم و معارف (محمد بندريگى، المنجد، ماده ثقف)، حاذِق بودن، زيرك بودن، زودياد گرفتن (ابن منظور، لسان العرب، ماده‌ ثقف) دست يافتن و چيره شدن، و پيدا شدن (سيد على اكبر قرشى، قاموس اللغة، ماده‌ ثقف) است.
درباره‌ واژه‌ «فرهنگ» چنين آمده است:
«مجموعه آداب و رسوم، مجموعه علوم و معارف و هنرهاى يك قوم؛ كتابى شامل لغات يك يا چند زبان و شرح آن‌ها، علم و دانش و ادب، كشيدن، تعليم و تربيت را فرهنگ مى‌نامند» (معين، محمد، فرهنگ فارسى، واژه  فرهنگ).
«فرهنگ مركب از «فر» كه پيشاوند است و «هنگ» از ريشه تنگ (thang) اوستايى به معناى كشيدن و فرهيختن و فرهنگ مطابق است» (دهخدا، لغت‌نامه، فرهنگ).
فرهنگ در اصطلاح: براي معناى اصطلاحى فرهنگ تعريف‌هاى زيادى ارائه شده است. برخى نويسندگان شمار آن را به «250» تعريف رسانيده‌اند (توسلي، غلام عباس، نقد و نظر، س دوم، ش (4 ـ 3)، مقاله «ويژگي‌هاى فرهنگ جامعه دينى»؛ وثوقى و نيك خلق، مبانى جامعه‌شناسى، واژه فرهنگ، 117، هرسكوتيس، 250 تعريف براى فرهنگ ذكر كرده است).
چون فرهنگ مقوله‌ بسيار گسترده است و حد مشخصى ندارد، جامعه‌شناسان در تعريف آن، به فرهنگ مادّى و فرهنگ معنوى اشاره کرده‌اند و در فرهنگ مادّى، همه بخش‌هاى لمس‌پذير و اندازه گرفتني، حتى وسايل صنعتى، كشاورزى، اجتماعى و...، را فرهنگ ‌ناميده‌اند، تا جايى كه «لوئيس ممفرد» در بحث تكنولوژى و فرهنگ، مى‌نويسد:
«تكنولوژى، در خارج از فرهنگ قرار نمى‌گيرد، بلكه جزئى از آن است» (مبانى جامعه شناسى، 126).
فرهنگ معنوى نيز به مجموعه  دانش، افكار، آراى اخلاقى، قوانين و مقررات و ديگر عادت‌هايى كه انسان به عنوان عضو يك جامعه كسب‌ مى كند، گفته مى‌شود (ساموئل‌كينك، جامعه‌شناسي 55).
به عبارت دیگر فرهنگ، يعنى:
«مجموعه تعليم و تربيت و عقل و خرد و دانش و حكمت و هنر و معرفت يك انسان يا يك جامعه كه در رفتار و نحوه زندگى و شكل و حيات او تجلّى نموده، و در عمق جان او نفوذ مى‌كند، و همه اعمال و كردار او را از خود متأثر مى‌سازد، و در واقع، فرهنگ مجموعه بينش‌ها و گرايش‌ها و ارزش‌هاى يك ملت است» (رضايي اصفهاني، محمد علي، معرفت، ش 26، ص 48).
ريشه‌هاي فرهنگ را مي‌توان در نيازهاي اجتماعي (ذاتي، عارض)، ‌اديان و مذاهب و اقتباس از فرهنگ‌هاي ديگر جست‌وجو كرد، اما مذهب و دين بالاترين سازنده‌ فرهنگ اجتماعي مي‌باشد (مطهري، مقدمه‌اي به جهان‌بيني اسلامي، 349).

 

تاریخچه

شبهه تاثیرپذیری قرآن از محیط پیرامون پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در تفکر برخی اعراب صدر اسلام ریشه دارد. آن‌ها معتقد بودند پیامبر قرآن را بر اساس افسانه‌های پیشینیان ـ مشهور بین مردم ـ جمع‌آوری کرده است (فرقان، 5 ـ 4) و به عبارت دیگر از افسانه‌های زمان متاثر شده است.
از میان مفسران، قفال شاشی (م: 360 ق) ذیل آیه 257 سوره بقره درباره «مسّ شیطان» می‌نویسد:
«چون مردم مرض صرع را به جن و شیطان نسبت می‌دادند، در قرآن نیز بر اساس عقیده پذیرفته شده خودشان، مورد خطاب واقع شده‌اند» (فخر رازي، تفسیر کبیر، 1، ذیل آیه 257 سوره بقره).
زمخشری (کشاف، 1/320) و بیضاوی (انوار التنزیل، ذیل آیه) نيز مطرح شدن جنون و صرع در قرآن به واسطه شیطان را بازتاب فرهنگ زمانه می‌دانند.
مستشرقان با انگیزه‌های متفاوت (استعماری، تحقیقی، تبشیری) توجیه‌هاي خود در مورد تضادها و تناقض‌های متون مقدس را به قرآن کشانده و شبهه يادشده را پرورش و ترویج داده‌اند. کتاب‌هايي مانند «القرآن دعوه ‌النصرانیه» (درة‌الحداد) و مقالاتي هم به نگارش درآورده‌اند. آنان در دایرة‌المعارف الاسلامیه، دایرة المعارف دین و اخلاق، دایرة المعارف قرآن و دایرة ‌المعارف لیدن نيز مقالاتی را به اين شبهه اختصاص داده‌اند.
اين شبهه در ايران از دو دهه قبل به صورت مقالات مطرح شد. (جلیلی، هدایت، مجله کیان، ش 23، وحی در هم زبانی با بشر و هم‌لسانی با قوم؛ خرمشاهی، بینات، ش5، ص 90، بازتاب فرهنگ زمانه) و در پی آن توسط محققان نقد و بررسی شد و کتاب‌هايی مانند «شبهات و ردود حول القرآن الکریم»، محمد هادی معرفت، «بررسی شبهات قرآن و فرهنگ زمانه»، حسن رضا رضایی، «قرآن و مستشرقان»، محمد حسن زمانی، «نقد و بررسی نظریه تاثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه»، حیدر رستمی و مقاله «قرآن و فرهنگ زمانه»، محمد علي رضايي اصفهاني (معرفت، ش 26) به رشته تحریر درآمد.

 

موارد تاثیر پذیری از منظر مستشرقان

مستشرقان با پیش فرض‌های نادرست و مقایسه قرآن با متون گذشته‌، آن را مکتوب بشری (نه وحی الهی) و متاثر از فرهنگ و دانش محیط خود و دیگران دانسته‌اند. آنان در مورد اصل «مکتوب بشری بود قرآن» اتفاق نظر دارند، اما در اين که پیامبر آن را از چه منابعی اخذ کرد، اختلاف دارند. برخی (ر.ک. به: درة‌حداد، القرآن ودعوه النصرانیه) قرآن را «اقتباس» از کتاب‌های گذشته می‌دانند. برای مثال در دایرة المعارف اسلام در مدخل شفاعت آمده است:
«عقیده به شفاعت در روز قیامت وجود دارد و محمد این عقیده را از یهود و نصاری گرفته است» (دایرة المعارف الاسلامیة، 11، 88).
ویلیام می‌نویسد:
«قصه‌های قرآن برگرفته از کتاب‌های گذشته است» (حقیقت دینی در عصر ما، 98).
آرتور جفری می‌گوید:
«داستان قارون در قرآن از منابع گذشته و به صورت شفاهی برای پیامبر حاصل می شود» (واژه‌های دخیل در قرآن، 337).

همچنين داستان جن و حور العین و نماز را متاثر از فرهنگ ایرانیان (دائرة المعارف الاسلامیه، 10، 540)؛ اعتقاد به خدا و بوسیدن حجر الاسود و قانون مجازات را متاثر از فرهنگ اعراب می‌دانند (همان، 2، 559؛ محمد سوقی، الفکر الاستشراق، 100 به بعد، به نقل از بروکلمان).
برخي امور مانند تصور تناقض در قرآن، اختلافات درونی قرآن، به زبان قوم بودن آن، شان نزول و محال بودن ارتباط انسان با وحی الهی و... (ر.ك. به: محمد بلتاجى، مدخل الى دراسات القرآنيه، 117ـ120؛ دائرة المعارف القرن العشرين، 10، 715) نيز خاستگاه شبهة تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ عصر شده است، تا جايی که جان هیک می‌نویسد:
«اديان مختلف، جريان‌هاى متفاوت تجربه‌ دينى هستند كه هر يك در مقطع متفاوتى در تاريخ بشر آغاز گرديده و خود آگاهى عقلى خود را، درون يك فضاى فرهنگى بازيافته است» (جان هيك، فلسفه دين، 138).
وي در جاى ديگر مى‌گويد:
«دست تقدير الهى در چنين اديانى، دخالتى ندارد؛ فقط تجلّى الهى است. همه چيز به واكنش‌هاى بشرى و برداشت‌هاى افراد بشر در جوامع و شرايط مختلف فرهنگى و اقليمى خلاصه مى‌شود» (دين پژوهى، 308).
افرادى چون «نصر حامد ابو زيد» نيز قائل هستند وحى از سوى خداوند بر قلب پيامبر صادر شد، ولى لفظ نداشت و پيامبر «نشانه‌هاي درونى» را با زبان و فرهنگ عرب بيان كرد (نصر حامد، ابوزيد، معناى نص، 79).

 

رابطه قرآن با فرهنگ زمانه

قرآن كريم با فرهنگ‌هاى عصر خويش برخورد سه‌گانه  داشت. فهرست اين برخود‌ها چنين است:
1. برخورد انكارى: زدودن مقوله‌هاي خرافي فرهنگ‌ عرب جاهلى و عقايد شرك آلود و تأسيس فرهنگ مثبت.
2. اثباتى: امضاى آن دسته از مولفه‌هاي مثبت فرهنگ عرب كه با ارزش هاى انسانى و اصول قرآنى مخالفت نداشت.
3. اصلاحى: نپذيرفتن و رد نکردن مطلق بعضى آداب و فرهنگ‌ها. بلكه اصل آن فرهنگ را ـ به دليل ريشه داشتن در اديان الهى گذشته، فطرت انسانى يا طبيعت انسان‌ها ـ تأييد کرد و به آن جهت داد.

 

الف ـ برخورد انكارى قرآن با فرهنگ‌هاى عصر خويش

قرآن كتاب هدايت و تربيت است، پس نمى‌تواند در برابر فرهنگ‌هاى انحرافي بى‌تفاوت باشد، از اين رو در پى تأسيس فرهنگ و آدابى است كه انسان با پيروي از آن به سعادت برسد. از سوى ديگر، قرآن وحى الهى است و نمى‌تواند فرهنگ‌هاى منحرف زمانه را در خود جاى دهد و به آن مشروعيت ببخشد.
«لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد» (فصلت/ 42)؛ «هيچ باطلى، از پيش‌رو و نه از پشت سر، به نمي‌رسد، [چرا كه] از سوى [خداوند] حكيم شايستة ستايش نازل شده است».
علاّمه طباطبائىدر تفسير اين آيه مى‌فرمايد:
«مراد از جمله «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ»؛ زمان نزول قرآن و عصرهاى پس از آن تا روز قيامت است (الميزان، 17، 637).
براى آشنايى با فرهنگ دوران عصر نزول قرآن، نمونه‌هايى را ذكر مى كنيم.

 

1. فرهنگ اخلاقى عصر جاهليت

اخلاق مجموعه ملكات نفسانى و صفات و خصايص روحى است كه يكى از ثمراتش تربيت است (سادات، محمدعلى، اخلاق اسلامى، 10) و اصولى‌ترين روابط اجتماعى به حساب مى‌آيد. اگر رفتار جامعه‌ در تمام ابعاد براساس اخلاق صحيح پايه‌ريزى شود، جامعه به تكامل دست خواهد يافت، اما اخلاق عصر جاهليت انحطاط انسانيت را به ارمغان آورد؛ که از جمله نمادهاي آن مي‌‌توان به اين موارد اشاره کرد:
كشتن نوزادان دختر (نحل/ 59 ـ 58)؛ طواف بدون لباس (اعراف/28)؛ تكبّر و تفاخر (تكاثر/1)؛ فخر فروشى بعد از زيارت حج، (بقره/200)؛ با صداى بلند وتند حرف زدن (حجرات/2)؛ بدون اجازه وارد خانه شدن (نور/ 27)؛ كشتن نوزادان به جهت فقر (انعام/151؛ اسراء/31)؛ فخر فروشى به خاطر آب دادن به حاجيان (توبه/19)؛ پسر خوانده (احزاب/4)؛ مقلّد آبا و اجداد بودن (بقره/ 170). آيه هاى ديگر هم به اين نمونه‌ها اشاره دارند، مانند مائده/ 104؛ اعراف/ 28 و... .
قرآن با تمام اين عادت‌ها مقابله کرد و آن‌ها را طرد و با اخلاق مثبت، جايگزين و راهكارهاى نظرى را بيان كرد که اين راهكارها در وجود پيامبر(صلی الله علیه و آله) جلوه نمود («انى بعثت لأتمم المكارم الخلاق» (نهج الفصاحه، ح 944) و فرهنگ اخلاقى مسلمانان را مثبت و ارزشى کرد.

 

2. فرهنگ اعتقادى عرب

اعتقاد به خدا و گرايش به معنويت، ويژگي فطرى و درونى انسان است. دين حالتي تمكينى و درونى دارد؛ نه تحميلى و بيرونى، لذا پيامبران نيامدند دين را بر مردم تحميل كنند، بلكه در پي پرورش فطرت انسان‌ها بودند.
(«فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ * لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر» (غاشيه/ 22 ـ 21)؛ «پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده‌اى، تو بر آنان سلطه گر نيستى [كه بر ايمان مجبورشان كنى]».
آنان آمدند تا مشعل اعتقادات اصيل و صحيح را در درون مردم شعله‌ور سازند.
اعراب جاهلى آثارى از شرايع پيشين را داشتند، اما در ساية گذشت زمان، فراموشى و تحريف احكام شرايع گذشته و سوء استفاده قدرت‌طلبان، اعتقادهايى خرافى بين آن‌ها رواج يافته بود، مانند: شفاعت بت‌ها، (يونس/18)؛ فرشته (آل‌عمران/80)؛ جن (انعام/100)؛ شيطان‌پرستى (يس/60)؛ پرستش اجرام آسمانى (نمل/23)؛ مادّيگرى (جاثيه/24)؛ كف و سوت به جاى عبادت در خانه خدا (انفال/ 35) و... (گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، 102).
قرآن براى اعلام اعتقاد به وحدانيت خداوند، لازم بود ابتدا با اعتقادهاى شرك آلود جاهلي مبارزه کند، سپس اعتقاد به وحدانيت را جايگزين سازد.
بت‌هاى متفاوتى در كعبه و اطراف آن وجود داشت. پيامبر(صلی الله علیه و آله) در روز فتح مکه با كمك حضرت على(علیه السلام) حدود سيصد و شصت بت و بت‌واره را در صحن و حريم كعبه سرنگون ساخت (خرمشاهي، بهاء الدين، قرآن پژوهى، 558)؛ بت‌هايى مانند: منات (نجم/ 20)؛ لات (نجم/ 19)؛ عزّى، بعل، (صافات/ 125)؛ هُبل، اساف و نائله (بقره/ 158) ودّ، سواع، يغوث، يعوِ، نسر (نوح/ 23) كه مورد احترام و پرستش اعراب بودند.
مولاى متّقيان، على(علیه السلام) مى‌فرمايد:
«فبعث محمداً بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته ومن طاعة الشيطان الى طاعته..» (نهج البلاغه، خطبه 147)؛ «خداوند، محمد را به حق بر انگيخت تا بندگانش را از پرستش بت‌ها به پرستش خود و از اطاعت شيطان به اطاعت خود بکشاند».

 

3. فرهنگ خانواده در عصر جاهليت

خانواده كوچك‌ترين واحد اجتماعي است. در زمان جاهليت، فرهنگ و آداب خرافي درباره خانواده و ازدواج وجود داشت و مردم جزيرة‌العرب با اين خرافات خو گرفته بودند. اسلام حساسيت زيادى به حسب و نسب نشان داد و ازدواج و خانواده را جدى گرفت و احكام زيادى ايجاد کرد که زمينه ساز فرهنگ ازدواج اسلامى و جايگزين شدن آن با  فرهنگ منفى اعراب گرديد.

براى نمونه، آداب منفى جاهلي را در زمينه ازدواج ذكر مى نماييم:

 

1) مَهريه در فرهنگ اعراب جاهلى:

قرار دادن مهريه براى زن و شرط صحت عقد دانستن آن، از قوانين مثبت عرب بود؛ ولى اعراب به دليل سوء استفاده از زن و تفكّر منفى نسبت به او، اعتقاد داشتند كه مهريه به زن تعلق ندارد، بلكه متعلق به پدر يا بزرگان قبيله است (نوري، يحيي، اسلام و جاهليت، 604).
قرآن كريم با اين رفتار مقابله کرد و مهريه را كابين و حق مسلم زن قرار داد و فرمود:
«وَآتُوا النِساء صَدقاتِهنّ نَحلِة»؛ (نساء/4)؛ «مهر زنانتان را با رضايت بدهيد».
قرآن زن را مالك مهر مى‌داند؛ بنابراين هرگونه تصرف در مال زن بايد با اجازه او انجام گيرد.
«فَاِن طِبن لَكُم عَن شِىء مِنهُ نَفساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريّأ» (نساء/4)؛ «اگر آن‌ها [زنان] چيزى از آن ]مهر[ را با رضايت ببخشند، حلال و گوارا مصرف كنيد».

 

2) تعدّد زوجات:

داشتن همسران نامحدود يكى ديگر از قوانين جاهلي بود که اسلام با آن مبارزه و محدودش كرد و تمكّن مالى و قدرت اجراى عدالت بين همسران را شرط آن قرار داد.
علامه طباطبايى حتي عدالت در عاطفه را در ازدواج‌هاى متعدد شرط مى‌داند (الميزان، 4، 285).
«وَاِن خِفتُم الاّ تَقسطُوا فى اليَتمى فَانكِحُوا ما طابَ لَكُم مِن النِساءِ مَثنى وثُلاث وَرباع فَاِن خِفتُم الاتَعدِلُوا فَواحِدة...»؛ (نساء/3)؛ «اگر مى‌ترسيد كه ]به هنگام ازدواج با دختران يتيم[ عدالت را رعايت نكنيد، ]از ازدواج با آن‌ها چشم‌پوشى كنيد [و با زنان پاك ديگر ازدواج كنيد، دو يا سه يا چهار همسر؛ اگر مى‌ترسيد عدالت را رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد».

 

3) نمونه‌هاى ديگر:

دورى از زنان در مدت قاعدگى (بقره/222)؛ ازدواج دسته‌جمعى (رهط) (بقره/228)؛ زناشويى نامشروع براي بارداري (استبضاع) (اسلام وجاهليت، 606) زناشويى تعويضى (همان)، ازدواج با نامادرى (نساء/22)؛ ازدواج شغار (كسى دخترش را به عقد ديگرى در ‌آورد و مهريه دختر خود را، گرفتن دختر آن شخص قرار مى‌داد) (شهيد ثاني، شرح لمعه، 2، باب نكاح، 86.)) و... . قرآن با نگاه‌انكارى همه اين رسوم را طرد كرد.
بررسى فرهنگ‌ها، آداب و عقايد خرافى اعراب نشان مي‌دهد که قرآن هيچ يك از آن‌ها را نپذيرفت و احكام و فرهنگ انسان‌ساز خود را جايگزين آن‌ها كرد.

 

ب. برخورد اثباتى قرآن با فرهنگ عرب

اديان پيشين بر اثر گذر زمان، دخالت زرمداران و زورمداران تحريف شده، بودند. اسلام آن دسته از فرهنگ اعراب را كه با وحى الهى تعارض نداشت، تأييد كرد. اين تأييد از اين جهت نبود كه آن امور در فرهنگ اعراب ريشه داشت، بلكه چون منشاء و ريشه آن‌ها اديان پيشين بود، اسلام پذيرفت، مانند اعتقاد به خالق يكتا: قرآن در آيات متعدد اعتقاد اعراب را بازگويي مي‌کند و مى فرمايد: با اين كه شما خدا را در «خالقيت» و «تدبير» قبول داريد، چرا غير او را مي‌پرستيد؟
«وَلَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق السَمَوات وَالاَرض وَسَخَّر الشَمس وَالْقَمرَ ليَقُولُنّ الله فَأنى يُؤفَكُون» (عنكبوت/61)؛ «و اگر از آن (مشرك)ها بپرسى: «چه كسى آسمان‏ها و زمين را آفريده و (منافع) خورشيد و ماه را مُسخَّر كرده است؟» حتماً مى‏گويند: «خدا» پس چگونه (از حق) بازگردانده مى‏شوند؟!»
«وَلَئن سَأَلتَهُم مَن نَزَّل مِن السَماء ماءً... لَيَقُولنّ اللهُ...» (عنکبوت/63)؛ «و اگر از آن (مشرك)ها بپرسى: «چه كسى از آسمان آبى فرو فرستاد...، حتماً مى‏گويند: خدا... ».
به اين آيات نيز مراجعه کنيد: مؤمنون/ 89-84؛ يونس/ 31؛ زخرف/ 87-19؛ لقمان/ 25.
ماه‌هاى حرام: اعراب زمان جاهليت بيشتر اوقات را به جنگ مى‌گذراندند و حسّ خشونت‌گرايى بر آن‌ها حاكم بود. با اين حال احترام خاصى براى ماه‌هاى حرام قائل بودند و در آن ايام از جنگ دست مى‌كشيدند. قرآن اين رفتار مثبت را به خاطر ريشه داشتن در اديان الهى و ابراهيمى تأييد و چهار ماه‌ (ذي‌قعده، ذي‌حجه، محرم، رجب) را حرام ذكر كرد.
«اِنّ عِدّةَ الشُهُور عِندَالله اِثناعَشَر شَهراً فى كِتابِ الله يَوم خَلَق السَمَوات و الاَرض مِنها اَربَعَة حُرم ذلِك دين القَيّم فَلاتَظلمُوا فيهنّ اَنفُسَكُم...» (توبه/36)؛ «تعداد ماه ها نزد خداوند در كتاب الهى، از آن روز آسمان و زمين را آفريده، دوازده ماه است كه چهار ماه از آن حرام است ]و جنگ در آن ممنوع مى باشد[ اين آيين ثابت و پا برجاست؛ بنابر اين، در اين ماه‌ها، به خود ستم نكنيد».
همچنين قرآن فرهنگ احترام به مهمان را پذيرفت (حجر/51؛ ذاريات/24) و به مهمان‌نوازي حضرت ابراهيم(علیه السلام) چنين اشاره دارد:
«وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ»؛ «و از ميهمان‏هاى ابراهيم به آنان خبر ده».
«هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ»؛ «آيا خبر ميهمان‏هاى گرامى داشته شده‏ ابراهيم به تو رسيده است!»
اين آيه فرهنگ عمومي عرب را نشان مي‌دهد.

 

ج. برخورد اصلاحى قرآن با فرهنگ عرب

تمام پيامبران الهى يك پيام (قولوا لااله الاالله تفلحوا) داشتند و هر پيامبرى احكام و قوانينى مطرح مي‌كرد كه پايه فرهنگ و تمدن مردم را تشكيل مي‌داد.
نگاهى به فرهنگ اعراب گوياى اين واقعيت است كه فرهنگ دينى و الهى به صورت كم‌رنگ و دست‌خورده در بين آن‌ها وجود داشت؛ براى مثال عبادت آن‌ها عبادتي واقعى بود، ولى بر اثر نادانى و سوء استفاده مغرضان، سجده خدا، سجده براي بت‌ها گرديده بود. براى اين كه بهتر با برخورد اصلاحى قرآن با فرهنگ اعراب آشنا شويم، نمونه‌هايى را ذكر مى‌كنيم.
نماز خواندن: نماز از زمان پيامبران گذشته، (ابراهيم/40) معمول بود و همه مردم را به عبادت تشويق مى‌كردند. بنابراين نماز و عبادت، اختراع اسلام نبود (سبحانى، جعفر، المحصول، 1، 142)؛ بلكه اسلام نماز پيشين را تكميل و تنظيم کرد.
انسان‌ها در فطرت خويش به سوى عبوديت درحركت مي‌باشند (همو، 1، 143) و پيامبران با تعليم نماز و عبادت، به اين مسير جهت مى‌دهند تا بندگى دچار انحراف نگردد.
در جزيرة العرب كه بيشتر مردم به دين حنيف ابراهيمى اعتقاد داشتند و به قوانين آن (تحريف شده) عمل مى‌كردند، نماز هم مى‌خواندند، اما قرآن نماز آن‌ها را در خانه كعبه به سوت و كف زدن تشبيه مى‌كند و مى‌فرمايد:
«وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ» (انفال/35)؛ «و نمازشان نزد خانه(ى خدا)، جز سوت كشيدن و كف زدن نبود؛ پس به خاطر اين‏كه همواره كفر مى‏ورزيديد، عذاب را بچشيد!».
اسلام اين نماز و عبادت را اصلاح كرد و به آن جهت داد و شرايط و اجزايى بر آن افزود، مانند: طهارت، واجبات يازده‌گانه، خواندن سوره حمد، رعايت اوقات پنج گانه، ركعات و... .
عدّه زنان: يكى از عادت هاى مثبت مردم در عصر جاهليت، عدّه نگه‌داشتن براى زنان پس از مرگ همسر يا طلاق بود.
اصل عدّه، سنّتي مثبت ارزيابى مى‌شود و مردم با اين كار يكى از احكام الهى را در حق زنان رعايت مى‌كردند، ولى مدّت آن ـ يک سال ـ موجب ظلم زياد به زنان مى‌شد، حتي برخي قبايل معتقد بودند زن بايد همراه شوهر سوزانده يا دفن شود و گروه زيادى، مانند نصرانى‌ها، اعتقاد داشتند زن پس از مردن شوهر حق ازدواج ندارد. اعراب هم يك سال او را از ازدواج محروم مى‌كردند (ر.ك. به: طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، 2، 342).
قرآن براى رعايت حقوق زن و حفظ سلامت حسب و نسب از خطر اختلاط، چهار ماه و ده روز را به عنوان عدّه تعيين کرد و فرمود:
«وَالّذينَ يوفُونَ مِنكُم وَيَذَرُونَ اَزواجاً يَتَرَبّصنَ بِأَنفُسِهِنّ اَربعة اَشهُر وَعَشراً...» (بقره/ 234)؛ «و كسانى که از شما مى‌ميرند و همسرانى باقى مى‌گذارند، بايد چهار ماه و ده روز، انتظار بكشند [عدّه نگه دارند]».
نمونه‌هاي ديگر: حجّ (بقره/158)؛ طلاق (بقره/ 296-229)؛ ظهار (مجادله/ 3-2) (عمل زشتي بود که طبق آن وقتي مرد از همسرش خشمگين مى‌شد و مى‌خواست به او اظهار تنفر كند؛ مى‌گفت: «انت منّى كظهر امّى»؛ (تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى)! به اين ترتيب او را همچون مادرش مي‌دانست و اين سخن به منزله طلاق بود كه ديگر نمى‌توانست با او ازدواج كند (ر.ك. به: مکارم، ناصر، تفسير نمونه، 17، 195؛ 23، 409)؛ ايلاء (بقره/ 226) (شخص به محض ناراحتى از همسر، بر ترك زناشويى قسم مى‌خورد، تا با همسر خود همبستر نشود و او را آزار دهد) (ر.ك. به: الميزان، 2، 318) و...
اسلام با پرورش و اصلاح تمام نمونه‌هاي فوق، آن‌ها را تأييد کرد.
گروهي امضا يا اصلاح بعضى عادات اعراب را از سوى قرآن، نشانه تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ جاهلى مى‌دانند و مى‌گويند:
«يكى ديگر از چيزهايى كه در قرآن، متأثر از فرهنگ اعراب شد، اين است كه اعراب براى خود داراى اعمال و مناسكى بوده‌اند، و قرآن اعمال اعراب جاهلى را اصلاح كرده و پذيرفت؛ مانند: حج كه در زمان جاهليت مرسوم بوده و قرآن آن را همراه با اصلاح بعضى از اعمالش پذيرفت و نيز: ايلاء، ظهار، لعان و...» (خرمشاهي، بيّنات، ش 5، 76، همو؛ معرفت، ش 26، 44؛ مجلّه دانشگاه انقلاب، 110، 141).
در اين مورد توجه به چهار نكته لازم است.
اول: آيين‌هاى بسيارى در جزيرة‌العرب وجود داشت، مانند: دين حنيف ابراهيمى، يهود، نصارى، زرتشت، صابئين، مزدك، مانى و... (مبلغي، آباداني، تاريخ اديان و مذاهب جهان، 2، 880) كه بعضى از آن‌ها الهى و صاحب كتاب و شريعت بودند، اما كتاب‌هاى اوليه‌شان كه ريشه در وحى داشت، بر اثر تسلط فرمان‌روايان، سوء استفاده قدرت‌طلبان و گذر زمان تحريف شد و پيروان‌شان به قوانين تحريف شده عمل ‌كردند. بعضى از احكام هم تحريف نشد يا با كمى انحراف، به آيندگان رسيد، مانند دين حنيف (ابراهيمى) كه بين اعراب حاکميت داشت و برخى از احكام آن عبارت بود از: حج، طهارت، ختنه كردن، اعتقاد به وحدانيت و... (همان).
قرآن كه ريشه در وحى الهى دارد و مكمل اديان و شرايع گذشته است، در اصول احكام و قوانين با كتاب‌هاى اصيل الهى تفاوتى ندارد؛ لذا برخورد اصلاحى قرآن يا امضاي قوانين اعراب، به معناى متأثر شدن نيست، بلكه به معناى تأثير گذاري تأكيدى بر آداب و فرهنگ دينى است.
دوم: انسان در ذات خويش گرايش‌هاى درونى مثبت و ارزنده‌اى دارد. او به فرهنگى گرايش مي‌يابد كه در مسير فطرت اوست. فطرتش مى‌تواند فرهنگ‌ساز باشد و گرايش خود را در مسير زندگى با فرهنگ مثبت سازگارى دهد. زندگي اعراب نيز از اين نوع فرهنگ‌ها خالى نبود. استاد شهيد مطهری مى‌فرمايد:
«هر تعليم و هر فرهنگ كه با فطرت انسانى انسان سازگار باشد و پرورش دهنده آن باشد، آن فرهنگ اصيل است، و هر فرهنگ كه با فطرت انسانى انسان ناسازگار باشد، بيگانه با او است. نوعى مسخ و تغيير هويت واقعى او و تبديل «خود» به «ناخود» است» (مطهرى، مرتضى، مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 348).
براي مثال، فطرت انسان را به عبوديت، خضوع، سجده براي خدا و رفتن به طرف قدرت و كمال مطلق وادار مى‌كند، البته اين حركت ممکن است به وسيله عوامل مختلفى دچار انحراف شود. قرآن آداب و فرهنگ هماهنگ با فطرت انسان را مي‌پذيرد، چون فطرت انسان با قرآن و وحى همنواست.
«اِنّى وَجَّهتُ وَجهى لِلّذى فَطَرالسَمَوات وَالاَرض حَنيفاً وَما اَنا مِن المُشرِكين» (انعام/79)؛ «به راستى كه من حق‏گرايانه روىِ (وجود) خود را به سوى كسى متوجه كردم كه آسمان‏ها و زمين را شكافته [و آفريده‏] است؛ و من از مشركان نيستم.».
سوم: بعضى از آيات و احكام قرآن براساس طبيعت و ذات انسان‌ها نازل شده است؛ براى مثال: جنس مذكر ويژگى‌هايى دارد (قدرت، خشونت، شجاعت، غيرت) كه جنس مؤنث معمولاً از آن بى‌بهره است؛ همچنين در جنس مؤنث ويژگى‌هايى (مانند: ظرافت، نظافت، عاطفه سرشار) هست كه بيشتر مردها از آن‌ها بى‌بهره‌اند. خداوند، با عنايت به تمام جوانب و خاستگاه طبيعى انسان، احكام و قوانينى را براى هر يك وضع كرده است. اگر احكامى در قرآن با طبيعت مرد و زن هماهنگ است و اعراب نيز به همان قوانين به مقتضاى طبيعتشان، عمل مى كردند (مانند: مديريت مرد بر خانواده)، نبايد احكام قرآن را متأثر از فرهنگ مخاطبان دانست، بلكه بايد تأكيدى بر آن‌ها شمرد. در ضمن اگر قرآن برخلاف طبيعت حكم مى‌كرد، جاي اين اشكال بود كه چرا قرآن بر اساس طبيعت انسان‌ها حكم نكرده است؟
چهارم: بعضى از آداب و رسوم‌ها داراي حالتى عرفى و معمولى است و مردم در زندگى روزمره با آن سر و كار دارند؛ مانند: معامله و بيع. اسلام آن‌ها را پذيرفت و رنگ شرعى به آن‌ها داد؛ مانند: مضاربه، عدم ربا در معامله، مساقاة و بيع سلف.
به طور كلى قرآن فرهنگ‌ها، آداب و قراردادهاى مطابق با اصول كلى دين اسلام را که موجب دورى از خدا نمي‌شوند، تأييد مي‌کند، براى مثال جشن عيد نوروز در ايران اوايل بهار برگزار مى شود و منافاتى با شرع و عقل ندارد، حتى فرهنگ «صله رحم» كه در نوروز برگزار مى‌گردد، مورد تأييد قرآن و اسلام است؛ بنابراين معنا ندارد كه اسلام با تمام فرهنگ‌هاى يك قوم، حتى عادات مثبت، مبارزه كند.

 

بهره‌ گيرى قرآن از گفت‌ و گو

برخى از اين كه قرآن خود را مطابق زبان قوم معرفى مى‌كند، تأثير پذيرى آن از فرهنگ زمانه را نتيجه مى‌گيرند و مي‌گويند:
«قرآن كه كلمه (لسان قوم) (فصلت/ 44) (زبان قوم) را مطرح مى‌كند؛ اين «زبان قوم» بودن، در قالب فرهنگ قوم بودن، نمودار مى شود. اين بر اين معنا استوار است كه زبان هر قوم، آيينه و تجّلى فرهنگ و باورها و نظريه‌ها و جهان‌بينى آن قوم است» (كيان، ش 23، چهارم؛ بينات، ش 5، 77).
بررسي: واژه «لسان» در لغت به معناى «زبان» ـ عضو مخصوص بدن ـ (مقاييس اللغة، ماده لسن) و ابزار سخن گفتن است. لسان به معناى «لغت» نيز آمده و در اصطلاح مفسران هم به همين معنا است (طباطبايي، محمد حسين، همان، 12، 20). «لسان قوم»؛ يعنى گويش مخاطب نخستين هر پيامبرى.
«پيامبران، به زبان مردم خود سخن مى‌گفتند تا نيازمند مترجم نباشند و مردم بتوانند سخنان آنان را درك كنند و پيامبران نيز بتوانند مطالب خويش را بى‌واسطه براى آنان بيان نمايند» (تفسير نمونه، 10، 266).
هيچ مفسرى، زبان قوم بودن را شامل كل فرهنگ ها و باورها نمى داند، بلكه زبان را موجب ارتباط بين پيامبران با مخاطبانشان مى دانند و فرهنگ، باورها و امور اخلاقي، هيچ‌‌گاه با «عربى مبين» (شعراء/ 195) وصف نمى‌شوند.
شايد اين نكته شبهه‌كنندگان را به خطا برده باشد كه ترکيب «زبان مردم» در فارسى دو کاربرد دارد: الف. لغت مردم (زبان دستورى)؛ ب. فرهنگ مردم؛ اما اين ترکيب در عربي تنها يك كاربرد دارد و آن «لغت قوم» است. اين افراد گمان كرده‌اند همان دو كاربرد فارسى، در عربى نيز هست، لذا آيه را به معناى «فرهنگ قوم» معنا كرده‌اند، در حالى كه فرهنگ در عربى معادل «الثقافه» است (رضايي اصفهاني، محمد علي، معرفت، ش 26، 47).
اگر بپذيريم كه «زبان قوم» همان «فرهنگ قوم» است، درگيرى پيامبران با مخالفان معنا نخواهد داشت!؟ آيا علت درگيري اين نبود كه پيامبران با فرهنگ غلط آن‌ها مبارزه مى‌كردند و اعتقادات‌شان را نمى‌پذيرفتند؟

 

زبان قوم و زبان قرآن

براى آشنايي با زبان قوم و ويژگى‌هاى آن، و درک اين كه بهره‌گيرى از زبان، نشانه تأثيرپذيرى از فرهنگ‌هاى ديگر نيست،‌ بايد درک درستي از «زبان قرآن» داشته باشيم.
«زبان» وسيله اظهار انديشه پنهان آدمى است (اگوست بك  auqust boeckn (1867-1785م) به نقل از: هادوى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، 137) و نوعى ظهور معناست (هايدگر، به نقل از: همان) كه براى مخاطب حاصل مى‌شود.
قرآن با الفاظ اعراب و گفتار محاوره‌اى آنان سخن گفت و اعجازى ارائه كرد كه بربلنداى قلّه ادب و بلاغت جاى دارد. قرآن، زبان خويش را با عناويني چون نيكوترين سخن (زمر/ 23)، به زبان مردم (فصلت/ 44)، عربى روشن و بيانگر (نحل/ 103)، انديشه برانگيز (نحل / 44)، پرنفوذ (زمر/ 23)، برگزيده بهترين مثل ها (اسراء/ 89)، به دور از تناقض و ناهمگونى (نساء/ 82) و... ستوده است و در معرفى الفاظ خود، به عربى بودن آن تأكيد مى‌كند و مى‌فرمايد:
«وَما اَرسَلنا مِن رَسُول اِلاّ بِلِسانِ قُومِه لِيُبَيّن لَهُم...» (ابراهيم/ 4)؛ «ما هيچ پيامبرى را جز با زبان قومش نفرستاديم، تا ]حقايق را[ براى آن ها آشكار سازد.»
پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)  نيز كه برخاسته از مردم عرب است، بايد حقايق وحى و فرهنگ ابتكارى قرآن را با زبان قوم خودش ارائه كند.
اين رويکرد قرآن (سخن گفتن به زبان قوم و در نظر گرفتن خواسته‌هاي آنان) بدان معنا نيست كه قرآن به نيازهاى آنان محدود است و در همان قالب مي‌ماند! قرآن در عين اين كه نيازها و شرايط محيط و سطح افق فكرى مخاطبان خود را در نظر گرفته، به گونه‌اى سخن گفته كه معارف و تعاليم عملى آن جاويدان و فراگير است.
قرآن افزون بر رعايت لغت و سطح فكر مخاطبان، و سخن گفتن در قالب مفاهيمى كه هويت اجتماعى و مشخصه‌هاى عصر آنان را دربردارد، قابليت آن را دارد كه با هويت‌ها و مخاطب‌‌هاى ديگر جوامع نيز ارتباط برقرار كند (طباطبايي، محمد حسين، همان، 12، 16).
زبان عرفى در بردارنده مجاز، تشبيه، كنايه و تمثيل است (همان). زبان قرآن نيز براى فهماندن مطالب عالى خود از ابزارهاى تشبيه، كنايه و... براى بهتر فهماندن استفاده كرده است. اين سخن به آن معنا نيست كه قرآن از تشبيهات بى‌ريشه و باطل استفاده کند، اما برخى از تشبيهات قرآنى، تأثيرپذيرى قرآن را نتيجه گرفته و گفته‌اند:
«گاهى قرآن از عادات و رسم زبانى معهود، استفاده كرده و به اصطلاح، بر طبق زبان قوم، (لسان قوم) (ابراهيم/ 4) سخن گفته است؛ مانند: «طَلعُها كَأَنّهُ رُؤُوس شَياطين»؛ (صافات/65) «]درخت زقّوم [ميوه‌اش، گويى سرهاى شيطان است» (بيّنات، 5، 94، سال 74؛ معرفت، 26، 45؛ مجلّه دانشگاه انقلاب، 110، 130).
«براى شيطان سرى درست كردن و زشت منظرى را براى او بار كردن، گويى از اعراب به عاريه گرفتند؛ در حالى كه در واقع چنين چيزى نيست. نزول عربى قرآن به اين معنا نيست كه تنها واژگان و جملات آن عربى باشد، بلكه قرآن با معلومات و ادبيات و معتقدات آن روز عرب تلازم دارد» (روزنامه نشاط، ش1، 26/7/79).

بررسي:

زبان قرآن داراى عنصر تشبيه است و عموم مردم تنها از راه زبان تشبيه كه نمادهاى محسوس و متداول است، مى‌توانند پيام دريافت كنند. (فراستخواه، زبان قرآن، 261). استفاده قرآن از تشبيهات براى تأثير گذاشتن در ذهن مخاطبان، ضرورى و پسنديده است.
تشبيه، چيزى را از آن‌چه هست، در وصفى خاص، بزرگ‌تر و زيباتر و يا اين‌كه در مجال كوتاه و تنگناى عبارت كم؛ صفات و خصوصيات بى‌شمارى را در مورد چيزى ثابت مى كند. از رهگذر تشبيه، چيزهاى گنگ و عناصر بى‌زبان طبيعت، به سخن در مى‌آيند و در جمادات، زندگى احساس مى‌شود (حسينى، ژرفا، بر ساحل سخن، 153).
واژه «الشِبه»، «الشَبَه»، «الشَبيه» به معناى «مثل» و جمع آن‌ها «اشباه» است و در اصطلاح، به معناى قرار دادن چيزى، مثل چيز ديگر است (لسان العرب، ماده «شبه»). تشبيه چهار پايه دارد (همو، 154؛ دهنوى، حسين، ادبيات فارسى، 291).
الف. مشبّه: آن‌چه را به چيزى تشبيه مى‌كنيم.
ب. مشبّه به: آن‌چه چيزى را به آن تشبيه مى‌كنيم.
ج. ادات تشبيه: حرف‌هايى مانند «مثل»، «مانند» و... كه در كلام مى‌آيد و گاه نيز نمى‌آيد؛
د. وجه تشبيه: معمولا در جمله نمى‌آيد، ولى از قرينة كلام فهميده مى‌شود.

در جايى كه «معقول» در ميان عرف، يك حقيقت عينى تصور شود و در ذهن‌ها رنگ و لعاب حسّى به آن داده شود، مى‌توان از آن در تشبيهات استفاده كرد، مانند: «ما هذا بَشَراً اِن هذا الاّ مَلَك كَريم» (يوسف/31)؛ «]زنان مصر گفتند:[ اين بشر نيست؛ اين يك فرشته بزرگوار است».
فرشته، در ذهن عرب، سمبل زيبايى است و هر زيبايى را به فرشته تشبيه مى‌كنند (طباطبايي، محمد حسين، همان، 17، 222). فرشته هر چند معقول و غير حسّى است، اما به عنوان اصطلاح زيبايى ميان عرف حقيقت شده است.
همين عرف، زشت‌ترين چهره‌ها را به شياطين مثال مى‌زند (همان)؛ هر چند شياطين معقول و غير حسّى هستند؛ ولى در ميان عرف اصطلاح شده است. قرآن نيز براى تصوير كردن زشتى چيزى از تصوير ذهنى مخاطبان بهره گرفته است، مانند:
«طَلعُها كَاَنّهُ رُؤُوس الشَيَاطين» (صافات/65)؛ «شكوفه‌هاى آن ]درخت زقّوم در جهنم[ مانند سرهاى شياطين است».
قرآن زشتى شكوفه‌هاى درخت زقّوم را به سرهاى شياطين تشبيه كرده است، چون اين مشبه به نزد مردم مأنوس و ملموس است و آنان سريع‌تر به حقيقت مطلب پى مى‌برند.
ديدگاه مفسران: مفسران نظريات گوناگونى درباره  اين آيه دارند.
الف. منظور مار بد و زشتى است كه به نام شيطان خوانده مى‌شد و شكوفه جهنّم به آن تشبيه شده است؛
ب. منظور گياهى زشت منظر است كه به نام شيطان خوانده مى‌شد؛
ج. منظور چهره زشتى است كه هر كس در ذهن خود از شيطان، به عنوان موجود پليد، تصور مى‌كند (مکارم، ناصر، همان، 19، 71؛ طبرسي، مجمع‌البيان، 20، 492؛ كشف‌ الحقايق، 3، 53).
تصور شكوفه درخت زقّوم، آن هم در جهنّم، براى اعراب، مشكل است، لذا بايد از تشبيهاتى كه شخص را به ماهيت كلام نزديك مى‌كند، استفاده كرد؛ از اين رو اعراب، زشت‌ترين چيزى را كه در ذهن خود مى‌پروراندند، سر شيطان بود. امروزه نيز ميان مردم، چنين تشبيهاتى وجود دارد؛ اگر كسى به ما بگويد: شكوفه فلان گياه همچون فرشته است، يا زشتى آن همچون سر شيطان است، اين تشبيه براى ما مقبول مى‌باشد؛ زيرا شيطان را مظهر خباثت‌ها و انحرافات مى‌دانيم و قرآن وجود خارجى شيطان را نيز تأييد مى‌كند.

 

مقصود از تلازم زبان قرآن با اعتقادات و معلومات فرهنگ زمان

اگر مراد استفاده قرآن از فرهنگ خرافى باشد، اين ادعاي بدون دليل است، زيرا قرآن فرهنگ خرافى را در تعاليم خود راه نداده است: «وَلايَأتيه الباطِل مِن بَين يَديه ولا مِن خَلفِه» (فصلت/42). بى‌گمان آيات ياد شده از واقعيتى در ذهن اعراب آن روز حكايت دارد كه سرهاي شياطين را براى هر امر زشت منظر و ناپسندى ـ به صورت تشبيه ـ به كار مى‌بردند؛ نه آن كه باطلى باشد كه قرآن تأييدش كرده است.
قرآن در بيش از پنجاه مورد از تشبيهات عرف استفاده كرده است تا مطالب خود را محسوس‌تر و به ذهن مخاطب نزديك‌تر كند، اما از تشبيه‌هايى كه عرف با آن نامأنوس باشد، استفاده نكرده است.
نكته  اصلى اين است كه استفاده قرآن از تشبيهات عرف، در اصل مطالب و محتوا و معارف بلند آن تأثيرى ندارد، بلكه استفاده‌اي ابزارى و انتقالى است تا مطالب وحيانى را از راه تشبيهات به مخاطب برساند، براى مثال، متلاشى شدن كوه‌ها در روز قيامت را به پشم حلاجى شده (صافات/65)؛ پراكنده شدن مردم در روز قيامت را به پراكنده شدن ملخ ها (قمر/7)؛ شعله‌هاى آتش را به شتر زرد موى (مرسلات/30ـ33)، و روش عذاب قوم عاد را، به كنده شدن نخل (قمر/21ـ20) تشبيه كرده است.
همه حكايت از اين دارند كه «مشبّه به» در بين عرف عرب محسوس بود و استفاده از آن، درك مفاهيم قرآن را آسان مي‌كرد است. افزون بر اين، همه جوامع تشبيهاتى دارند كه شعرا و خطيبان و نويسندگان از آن‌ها استفاده مى‌كنند؛ چرا كه از قوانين و ادبيات همان قوم است.

نتيجه:

قرآن تمدن‌ ساز و فرهنگ‌ ساز است و براي احياي ارزش‌هاي فطري و انساني قيام كرد و فرهنگ خرافي اعراب را طرد و فرهنگ مثبت آن‌ها را ـ ريشه در اديان الهي و فطرت پاك بشري داشت ـ ‌پذيرفت. ابزارهاى انتقال فرهنگ در ماهيت وحى الهى و واقعيت‌ها دخالتى ندارند. قرآن براى ارتباط با مخاطبان در مرحله اول از زبان آن‌ها ـ اساسى‌ترين ابزار گفت‌وگو ـ استفاده مى‌كرد و در غير اين صورت؛ امکان تفهيم و افهام فراهم نمي‌شد.
زبان قوم لوازمى دارد، براى مثال: اگر واژه‌هاى بيگانه، در زبان قومى نفوذ كرد و مصطلح و مشهور شد، براى سخنور، ضرورت دارد که براى فهماندن مطالب‌ خود، از آن اصطلاحات استفاده‌ كند. استفاده از زبان‌‌ مردم، نشانه تأثيرپذيرى از فرهنگ‌هاى ديگر (مانند: اعتقادى، فرهنگى، اجتماعى، خانوادگى) نيست. زبان وسيله‌اى است كه مطالب وحى الهى و قوانين و عقايد قرآنى را به مردم انتقال مى‌دهد و زبان، تشبيهات، تمثيلات، كنايات، مجاز و... در ماهيت وحى الهى، دخالتى ندارند. افزون بر اين، شيوه هاى بيانى، تشبيهات و... موجود در قرآن، قابل مقايسه با شيوه بيانى عرب نيست.
اگر به فرض قرار باشد در زمان كنونى پيامبرى در ايران مبعوث شود، ضرورت دارد که از تشبيهات، مثل‌ها، كنايه‌ها و تعبيرات رايج ايرانى‌ها استفاده کند.

 

نویسنده: حسن رضا رضایی
 

منابع: 

مجله تخصصی قرآن پژوهی خاورشناسان - شماره 6