منشا قول به تحریف(قسمت سوم)

اين ها منابعي است كه حاجي نوري به آن ها استناد كرده و خود مي دانسته است كه قابل استناد نيستند، ولي از باب «الغريق يتشبث بكل حشيش» اين كتب فاقد اعتبار را مورد استناد قرار داده است.
رواياتي كه در كتاب «فصل الخطاب» گردآوري كرده، 1122 روايت است كه 815 روايت آن از اين كتاب هاي بي ارزش نقل شده است از 307 روايت باقي مانده كه از كتب معتبر نقل شده 107 روايت آن مربوط به باب قرائات است كه برخي ازائمه اطهار، در قرائت به گونه ديگر قرائت كرده اند روشن است كه اختلاف قرائت، بامساله تحريف ارتباطي ندارد، زيرا اختلاف قرائات سبعه يا اربعة عشر هم واره درميان مسلمانان رايج بوده و هيچ كس آن را دليل بر تحريف ندانسته است نمي دانيم چرا حاجي نوري اين اشتباه بزرگ را مرتكب شده است مثلا از مجمع البيان نقل مي كند كه علي (ع) در سوره عاديات، «فوسطن» را با تشديد «سين» خوانده است ودر سوره زلزال «خيرا يره» را با ضم «يا» خوانده است و در سوره ضحي ازپيامبر(ص) نقل شده كه «ما ودعك» را با تخفيف دال خوانده است و در سوره شمس، اهل مدينه و نيز امام صادق (ع) «ولا يخاف عقبيها» را با «يا» قرائت كرده اند ودر سوره فجر، يعقوب و كسائي و سهل «و لا يوثق» را با فتح «ثا» قرائت كرده اند ازاين قبل قرائت ها كه بر فرض ثبوت، امري متعارف بوده و هرگز به عنوان تحريف قرآن تلقي نمي شود و صرفا مبين اجتهاد قرا در چگونگي قرائت قرآن است.
200 روايت باقي مانده كه مورد استناد اهل تحريف قرار گرفته است، غالبا برمساله تحريف دلالت ندارند و درباره مسايل ديگري است مثلا، روايت جابر بن عبداللّه انصاري:
قال رسول اللّه (ص) لعلي بن ابي طالب: «يا علي، الناس خلقوا من شجر شتي وخلقت انا و انت من شجرة واحدة، يقول اللّه تعالي: «و في الا رض قطع متجاورات» حتي بلغ ـ «يسقي بما واحد» (1) حاجي نوري گمان گرده است كه جمله «حتي بلغ» جز آيه بوده و حضرت آن را تلاوت فرموده اند(2) در صورتي كه جمله مذكور، كلام راوي است، يعني تا آن كه رسيد به اين جا ونيز از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: پدرم در نماز پس از پايان سوره توحيد، اين جمله را مي گفت: «كذلك اللّه ربي» و در بعض روايات سه مرتبه مستحب است حاجي نوري گمان كرده است كه جمله مذكور، جز سوره توحيد بوده كه امام در پايان آن رامي گفته است (3) اما رواياتي كه بر حسب ظاهر بر تحريف دلالت دارند ـ گرچه پس از تعمق و دقت نظر، چنين دلالتي براي آن ها نيست ـ به چند دسته تقسيم مي شوند:
1. روايات تفسيري، كه امام (ع) در خلال تلاوت آيه، براي توضيح، مختصرتفسيري فرموده، كه امثال حاجي نوري اين گونه تفسيرهاي ضمن تلاوت را جزقرآن فرض كرده و از آن تحريف فهميده اند(4) براي نمونه دو روايت زير رامي آوريم:
در كافي از امام اميرالمؤمنين (ع) روايتي نقل شده است كه امام اين آيه را تلاوت فرمود: «و اذا تولي سعي في الا رض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل» (5)، سپس افزود: «بظلمه و سؤ سريرته»، يعني سعي در فساد در زمين، بر اثر ظلم و سؤ نيت اوست اين جمله در ذيل آيه به عنوان تفسير است نه جز قرآن.
از امام موسي بن جعفر(ع) روايت شده است كه آيه «اولئك الذين يعلم اللّه ما في قلوبهم فاعرض عنهم» (6)را تلاوت فرمود، سپس افزود: «فقد سبقت عليهم كلمة الشقا» كه اين جمله از حضرت به عنوان شرح و تفسير است كه چرا پيامبر از آنان اعراض كرد.
2. رواياتي كه در آن ها لفظ تحريف به كار رفته كه مقصود تحريف معنوي و تفسيرنارواست، ولي حاجي نوري گمان كرده است كه همان تحريف اصطلاحي لفظي است.(7)
از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است كه فرمود: «يجي يوم القيامة ثلاثة يشكون: المصحف و المسجد والعترة يقول المصحف: يا رب حرفوني و مزقوني و يقول المسجد: يا رب عطلوني و ضيعوني و تقول العترة: يا رب قتلونا و طردونا، روزرستاخيز سه (چيز) شكايت مي كنند: قرآن، مسجد و عترت قرآن مي گويد: پروردگارا! مرا تحريف كردند و پاره پاره نمودند و مسجد مي گويد: پروردگارا! مراتعطيل كردند (به مسجد نيامدند) و (حقم را) ضايع نمودند و عترت مي گويد: پروردگارا! ما را كشتند و (از جاي گاه خود) راندند».
گرچه در برخي نسخه ها به جاي «حرفوني» «حرقوني» آمده ولي به هر حال اگرفرض كنيم حرفوني صحيح است، تحريف در لغت به معناي تفسير منحرف است وهرگز در لغت، تحريف به معناي اصطلاحي نيامده است به علاوه، به قرينه تعطيل مساجد كه در آن معناي حقيقي مقصود نيست، زيرا مساجد به ظاهر آباد است، پس مقصود از تعطيل خالي بودن مسجد از نمازگزاران راستين است، تحريف در قرآن هم تغيير مسير است و تبديل احكام و هرگز دليل بر تحريف لفظي نمي تواند باشد.
3. رواياتي كه گمان برده اند دلالت بر افتادگي برخي آيات دارد:
در كافي از امام صادق (ع) روايت شده است: «ان القرآن الذي جا به جبرائيل الي محمد(ص) سبعة عشر الف آية» ولي در كتاب وافي ـ كه جامع كتب اربعه است بدون ترديد روايت به گونه ديگر از كافي آورده شده است: «سبعة آلاف آية» (8) ـ كه تا حدودي هم آهنگ با واقع است و مرحوم فيض اهل دقت در نقل است و درنسخه هاي كافي كه فعلا در دست است احتمال غل ط مي رود به علاوه كه در سندروايت ترديد است و از اين جهت قابل استناد نيست.(9)
4. روايات مربوط به ظهور حضرت حجت و آوردن قرآن جديد بر خلاف قرآن موجود اين روايات صرفا اختلاف را در ترتيب و برخي اضافات تفسيري دانسته است، نه در اصل نص.
در روايت شيخ مفيد آمده است: عن الباقر(ع) قال: «اذا قام قائم آل محمد(ص)ضرب فساطي ط لمن يعلم الناس القرآن علي ما انزل اللّه، فاصعب ما يكون علي من حفظه اليوم، لانه يخالف فيه التاليف(10)، در موقع ظهور حضرت ولي عصر(عج) قرآن تعليم داده مي شود، كار تعليم مشكل مي شود، زيرا قرآني كه حضرت آورده بر خلاف تاليف و ترتيب مصحف موجود است».
5. رواياتي در رابطه با شان اهل بيت وارد شده است با اين مضمون كه اگر در قرآن درست دقت شود، فضايل اهل بيت روشن مي شود.
از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: «من لم يعرف امرنا من ا لقرآن لم يتنكب الفتن(11)، هركس امر ولايت را از قرآن به دست نياورد، نمي تواند ازفتنه ها در امان باشد».
اهل تحريف گمان كرده اند مقصود آن است كه شؤون ولايت به صراحت در قرآن بوده و اسقاط شده است، در حالي كه مقصود امام (ع) چنين نيست، بلكه تدبر وتعمق در همين قرآن موجود، موجب روشن شدن شؤون ولايت مي شود مثلا دقت در آيات اولي الامر و ذوي القربي و غيره، با ديد انصاف، مقام شامخ ولايت را روشن مي سازد، گرچه مخالفين توجهي ندارند يا نمي خواهند داشته باشند.
در اين جا چند نمونه از مواردي را كه خواسته اند فضيلتي از فضايل اهل بيت راكه در قرآن آمده است ناديده بگيرند، مي آوريم تا روشن شود كه منظور از اين دسته روايات نه تحريف قرآن بلكه دگرگوني در تفسير و تحريف معنوي آياتي است كه دال بر فضيلت اهل بيت است:
«قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة في القربي(12)، بگو به ازاي آن (رسالتم) پاداشي ازشما خواستار نيستيم مگر دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم)...».
محمد بن جرير طبري در تفسير اين آيه-كه از بارزترين آيات در شرف اهل بيت عليهم السلام است، زيرا مودت آنان اجر رسالت قرار گرفته است، سعي كرده است تا پوششي روي اين فضيلت بيفكند.او مي گويد: «اين آيه خطاب به قريش است تاخويشاوندي خود را با پيامبر به ياد آوردند، از ايشان حمايت كنند و از شر دشمنان محفوظش بدارند، يعني پيامبر از قريش به دليل خويشاوندي درخواست مودت ودوستي كرد گرچه به او ايمان نياورده اند».طبري در ادامه مي گويد: «پيامبر را درتمامي قريش قرابتي بود و چون او را تكذيب كرده، با وي بيعت ننمودند، به آنان گفت: اي قوم، اگر از بيعت با من امتناع ورزيديد، لا اقل خويشاوندي خود را با من مراعات كنيد، مبادا اعراب ديگر از من حمايت كنند و شما نكرده باشيد».آن گاه سه وجه ديگر بيان داشته است:
1. درخواست دوستي و مودت با اهل بيتش،
2. درخواست تقرب و نزديك شدن به خداوند،
3. درخواست صله ارحام يعني نسبت به رحم يك ديگر مودت داشته باشيد.
سپس براي ترجيح وجه اختياري خود بر اين سه وجه مي گويد: «دليل بر صحت اختيار راي سابق، موضع «في »در آيه است «المودة في القربي »، زيرا اگر وجه اول از وجوه سه گانه مراد بود، بايد بدون «في » آورده شود «مودة القربي » و اگر وجه دوم بود بايد «المودة بالقربي »گفته شود و اگر وجه سوم بود بايد«مودة ذي القربي »گفته شود».(13)
اين تفسير و موضع گيري دور از واقعيت است، زيرا چگونه ممكن است پيامبر ازقوم مشرك و معاند خود طلب ياري كند و آن را اجر رسالت خود-كه نپذيرفته اند بيان كند؟ سخني بسيار عجيب است!آنان رسالت او را قبول ندارند و او را تكذيب نموده اند، آن گاه پيامبر به آنان مي گويد: «اجر رسالت مرا در خويشاوندي خود نگاه داريد و از من حمايت كنيد».پيامبر صلي الله عليه و آله مي داند كه سر سخت ترين دشمنان وي ازميان همان قريش بوده و هرگز عقل و حكمت او اجازه نمي دهد كه در برابر دشمن، سر خم كند و از آنان حمايت بخواهد.
زمخشري استاد ادب عربي مي گويد: «منظور از(في القربي)اين است كه اقربين و اهل بيت پيامبر را در جاي گاه مودت و محبت خود قرار دهيد و آنان را دوست بداريد، زيرا آنان در جاي گاه محبت و مودت من هستند».(14)

  • (1). رعد13: 4.
  • (2). فصل الخطاب، ص 296، به نقل از روايت اربعين ابوسعيد نيشابوري، شماره 31.
  • (3). همان، ص 349، به نقل از: تفسير برهان، ج 4، ص 521 و 523.
  • (4). همان، ص 275.
  • (5). بقره2: 205.
  • (6). نسا4: 63.
  • (7). فصل الخطاب، ص 24 ـ 23.
  • (8). محسن فيض كاشاني، الوافي، چاپ سنگي، ج 2، (الجز الخامس) ص 274 و 232 (پاورقي) و چاپ مكتبة اميرالمؤمنين، ج 5، ص 1781
  • (9). ر ك: صيانة القرآن من التحريف، ص 267 ـ 263.
  • (10). الارشاد، ص 365.
  • (11). تفسير عياشي، ج 1، ص 13.
  • (12). شوري 42: 23.
  • (13). ر.ك: تفسير طبري، ج 25، ص 17-15.
  • (14). الكشاف، ج 4، ص 220-219 و ر.ك: صيانة القرآن من التحريف، ص 375-372.