اختلاف‏ طبقات مختلف مردم و طريق صحيح حل آنها

اختلاف قريحه‏ ها و استعدادها در به دست آوردن مزاياى زندگى در افراد انسان چيزى است كه بالآخره به ريشه‏ هايى طبيعى و تكوينى منتهى مى‏ شود، چيزى نيست كه بتوان دگرگونش ساخت، و يا از تاثير آن اختلاف در اختلاف درجات زندگى جلوگيرى نمود، و مجتمعات بشرى از آنجا كه تاريخ نشان مى‏دهد تا به امروز كه ما زندگى مى ‏كنيم داراى اين اختلاف بوده است.

آرى تا بوده چنين بوده، افراد قوى انسانها، افراد ناتوان را برده خود مى‏كردند و در راه خواسته‏ هاى خود و هوا و هوسهايشان بدون هيچ قيد و شرطى به خدمت خود مى ‏گرفتند، و افراد ضعيف هم چاره اى به جز اطاعت دستورات آنان نداشته، جز اجابت آنان در آنچه تمايل نشان مى‏دادند و مى‏خواستند راه به جايى نمى‏بردند، ليكن (به جاى هر عكس العمل) دلهاى خود را از غيظ و كينه نسبت به اقويا پر مى‏كردند، و در صدد به دست آوردن فرصت روز را به شب مى‏رساندند، بشر هميشه طبق سنت كهن مى‏ زيسته، سنتى كه همه جا به روى كار آمدن رژيم شاهى و امپراطورى مى‏ انجاميده است.
تا وقتى كه بشر ميدان را براى نهضت عليه اين سنت پير، باز ديده اينجا و آنجاى روى زمين يكى پس از ديگرى نهضت نموده، اين بناى شوم را از پى ويران كرده، و طبقه زورگو و متصديان حكومت را وادار نمود، تا در چهار چوب قوانينى كه براى اصلاح حال جامعه و سعادت او وضع شده حكومت كنند، در نتيجه حكومت اراده فردى- آن هم اراده جزافى و سيطره سنن استبدادى به حسب ظاهر رخت بر بست، و اختلاف طبقات مردم و انقسامشان به دو قسم مالكى كه حاكم مطلق العنان باشد و مملوكى محكوم كه زمام اختيارش به دست حاكم باشد از بين رفت، ولى متاسفانه اين شجره فاسد از ميان بشر ريشه كن نشد، بلكه در جايى ديگر و به شكلى ديگر غير شكل سابقش رو به رشد گذاشت، و اين بار نيز همان نتيجه سوء و ميوه تلخ را بار آورد، و آن عبارت بود از تاثيرى كه اختلاف ثروت يعنى متراكم شدن نزد بعضى و ته كشيدن نزد بعضى ديگر در صفات اين دو طبقه گذاشت.
آرى وقتى فاصله ميان اين دو طبقه زياد شد طبقه ثروتمند نمى‏تواند از اين كه با ثروتش خواست خود را در همه شؤون حيات مجتمع نفوذ دهد خود دارى كند، و از سوى ديگر طبقه فقير هم چاره اى جز اين نداشت كه عليه‏ طبقه ثروتمند قيام كند و در برابر ظلم او به ايستد.

نتيجه اين برخورد آن شد كه سنت سومى متولد شود: به نام شيوعيت و نظام اشتراكى سنتى كه مى‏گويد: همه چيز مال همه كس، و مالكيت شخصى و سرمايه دارى به كلى ملغى، و هر فردى از مجتمع مى‏تواند بدانچه با دست خود و به وسيله كمالاتى كه در نفس خود دارد كسب كرده برخوردار شود تا به اين وسيله اختلاف در ثروت و دارايى به كلى از بين برود.
اين مسلك نيز وجوهى از فساد را به بار آورد، فسادهايى كه هرگز در روش سرمايه‏دارى از آن خبرى نبود، از آن جمله است بطلان حريت فرد و سلب اختيار از او، كه معلوم است طبع بشر مخالف با آن خواهد بود، و در حقيقت اين سنت با خلقت بشر در افتاده، و خود را آماده كرد تا على رغم طبيعت بشر، خود را بر بشر تحميل كند، و يا بگو با خلقت بشر بستيزد.
تازه همه آن فسادهايى هم كه در سرمايه ‏دارى وجود داشت به حال خود باقى ماند، چون طبيعت بشر چنين است كه وقتى دست و دلش به كارى باز شود كه در آن كار براى خود امتيازى و تقدمى سراغ داشته باشد، و اميد تقدم و افتخار بر ديگران است كه او را به سوى كارى سوق مى‏دهد، و اگر بنا باشد كه هيچ كس بر هيچ كس امتياز نداشته باشد هيچ كس با علاقه رنج كار را به خود هموار نمى‏سازد، و معلوم است كه با بطلان كار و كوشش بشريت به هلاكت مى‏افتد.
بدين جهت شيوعى‏ ها ديدند چاره اى جز قانونى دانستن امتيازات ندارند، و در اين كه چه كنند كه هم امتياز باشد و هم اختلاف ثروت نباشد، فكرشان به اينجا كشيد كه وجهه افتخارات و امتيازات را به طرف افتخارات غير مادى و يا بگو افتخارات تشريفاتى و خيالى برگردانند، ولى ديدند همان محذور سرمايه دارى دوباره عود كرد، براى اينكه مردم جامعه يا اين افتخارات خيالى را به راستى افتخار مى‏دانستند، كه همان آثار سويى كه ثروت در دل ثروتمند مى‏گذاشت اين بار افتخارات خيالى آن آثار را در دارندگانش بگذاشت، و يا افتخارات را پوچ مى‏دانستند كه محذور خلاف طبيعت آرامشان نمى‏گذاشت.

رژيم دموكراسى وقتى ديد كه اين فسادها در رژيم اشتراكى بيداد كرده براى دفع آن از يك سو دامنه تبليغات را توسعه داد، و از سوى ديگر توأم با قانونى كردن مالكيت شخصى براى از بين بردن فاصله طبقاتى، مالياتهاى سنگين بر روى مشاغل تجارى و درآمدهاى كارى گذاشت ولى اين نيز دردى را دوا نكرد، براى اين كه تبليغات وسيع و اين كه مخالفين دموكراسى دچار چه فسادهايى شده اند نمى‏تواند جلو فساد را از رژيم دموكراسى بگيرد و از سوى ديگر ماليات سنگين هيچ اثرى در جلوگيرى از فساد ندارد، چون به فرضى هم كه همه درآمدها به صندوق بيت المال ريخته شود، آنهايى كه اين صندوق‏ها را در دست دارند، فساد و ظلم مى‏كنند، چون فساد تنها ناشى از مالك ثروت بودن نيست ناشى از تسلط بر ثروت نيز مى‏شود، آن كسى كه مى‏خواهد ظلم كند و عياشى داشته باشد، يك بار با مال خودش اين كار را مى‏كند، يك بار هم با تسلطش بر مال دولت.
پس نه اشتراكيها درد را دوا كردند، نه دموكراتها، و به قول معروف" لا دواء بعد الكى" (بعد از داغ ديگر دوايى نيست) و به نتيجه نرسيدن اين چاره جوييها براى اين است كه آن چيزى كه بشر آن را هدف و غايت مجتمع خود قرار داده، يعنى بهره‏كشى از ماديات و بهره‏ورى از زندگى مادى، قطب نمايى است كه بشر را به سوى قطب فساد مى‏كشاند، چنين انسانى در هر نظامى قرار گيرد بالآخره رو به سوى هدف خود مى‏رود، همانطور كه عقربه مغناطيسى هر جا كه باشد به طرف قطب راه مى‏افتد.

 

در نظام مالى اسلام چه روشى پيشنهاد شده؟

اسلام براى ريشه كن كردن اين ريشه هاى فساد اولا بشر را در تمامى آنچه كه فطرتشان حكم مى‏كند آزاد گذاشته، و در ثانى عواملى را مقرر كرده كه فاصله بين دو طبقه ثروتمند و فقير را به حد اقل مى‏رساند، يعنى سطح زندگى فقرا را از راه وضع ماليات و امثال آن بالا برده و سطح زندگى توانگران را از راه منع اسراف و ريخت و پاش و نيز منع تظاهر به دارايى كه باعث دورى از حد متوسط است پايين مى‏آورد، و با اعتقاد به توحيد و تخلق به اخلاق فاضله و نيز بر گرداندن گرايش مردم از مادى ‏گرى به سوى كرامت تقوا تعديل مى‏كند، ديگر از نظر يك مسلمان برتري هاى مالى و رفاهى هدف نيست هدف كرامتهايى است كه نزد خدا است.
و اين همان حقيقتى است كه خداى تعالى در جمله‏" وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ..."، به آن اشاره مى‏كند، و همچنين در آيه:" إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ"(حجرات آيه: 13)  و آيه:" فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ"(ذاريات آيه 50) (پس به سوى اللَّه بگريزيد).
در سابق هم گفتيم كه برگرداندن روى مردم به سوى خداى سبحان اين اثر را دارد كه مردم به سوى خدا برگشته، در جستجوى مقاصد زندگى، تنها به اسباب حقيقى و واقعى اعتنا مى‏ورزند، و ديگر در به دست آوردن معيشت نه بيش از آنچه بايد، اعتنا مى‏ورزند، و بيهوده‏ كارى مى‏كنند، و نه از بدست آوردن آنچه لازم است كسالت مى‏ورزند، پس آن كسى كه گفته دين اسلام دين بطالت و خمودى است که مردم را دعوت مى‏كند به اين كه به دنبال اهداف زندگى انسانى خود نروند، اسلام را نفهميده و بيهوده سخن گفته.
اين بود خلاصه گفتار، پيرامون اين حقيقت قرآنى، و ليكن در باره شاخه و برگهايى از اين مساله مطالبى ديگر در بحث‏هاى مختلفى كه در اين تفسير كرده ايم وجود دارد.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره نساء - ذیل آيه 32