اکراه و اجبار در دین‏

در جمله " لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ"، دين اجبارى نفى شده است، چون دين عبارت است از يك سلسله معارف علمى كه معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف، يك كلمه است و آن عبارت است از"اعتقادات"، و اعتقاد و ايمان هم از امور قلبى است كه اكراه‏ و اجبار در آن راه ندارد، چون كاربرد اكراه تنها در اعمال ظاهرى است، كه عبارت است از حركاتى مادى و بدنى، و اما اعتقاد قلبى براى خود، علل و اسباب ديگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراك دارد و محال است كه مثلا جهل، علم را نتيجه دهد، و يا مقدمات غير علمى، تصديقى علمى را بزايد.

و در اينكه فرمود:" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ"، دو احتمال هست، يكى اينكه جمله خبرى باشد و بخواهد از حال تكوين خبر دهد، و بفرمايد خداوند در دين اكراه قرار نداده و نتيجه‏ اش حكم شرعى مى‏شود كه: اكراه در دين نفى شده و اكراه بر دين و اعتقاد جايز نيست و اگر جمله ‏اى باشد انشايى و بخواهد بفرمايد كه نبايد مردم را بر اعتقاد و ايمان مجبور كنيد، در اين صورت نيز نهى مذكور متكى بر يك حقيقت تكوينى است، و آن حقيقت همان بود كه قبلا بيان كرديم، و گفتيم اكراه تنها در مرحله افعال بدنى اثر دارد، نه اعتقادات قلبى.

 

علت اينكه در دين اكراه نيست‏

خداى تعالى دنبال جمله‏" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ"، جمله‏" قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ"، را آورده، تا جمله اول را تعليل كند، و بفرمايد كه چرا در دين اكراه نيست، و حاصل تعليل اين است كه اكراه و اجبار- كه معمولا از قوى نسبت به ضعيف سر مى‏زند- وقتى مورد حاجت قرار مى‏گيرد كه قوى و ما فوق (البته به شرط اينكه حكيم و عاقل باشد، و بخواهد ضعيف را تربيت كند) مقصد مهمى در نظر داشته باشد، كه نتواند فلسفه آن را به زير دست خود بفهماند، (حال يا فهم زير دست قاصر از درك آن است و يا اينكه علت ديگرى در كار است) ناگزير متوسل به اكراه مى‏شود، و يا به زيردست دستور مى‏دهد كه كوركورانه از او تقليد كند و ...
و اما امور مهمى كه خوبى و بدى و خير و شر آنها واضح است، و حتى آثار سوء و آثار خيرى هم كه به دنبال دارند، معلوم است، در چنين جايى نيازى به اكراه نخواهد بود، بلكه خود انسان يكى از دو طرف خير و شر را انتخاب كرده و عاقبت آن را هم (چه خوب و چه بد) مى‏پذيرد و دين از اين قبيل امور است، چون حقايق آن روشن، و راه آن با بيانات الهيه واضح است، و سنت نبويه هم آن بيانات را روشن‏تر كرده پس معنى" رشد" و" غى" روشن شده، و معلوم مى‏گردد كه رشد در پيروى دين و غى در ترك دين و روگردانى از آن است، بنا بر اين ديگر علت ندارد كه كسى را بر دين اكراه كنند.

 

اسلام دين شمشير و خون و اكراه و اجبار نيست‏

و اين آيه شريفه يكى از آياتى است كه دلالت مى‏كند بر اينكه مبنا و اساس دين اسلام شمشير و خون نيست، و اكراه و زور را تجويز نكرده، پس سست بودن سخن عده ‏اى از آنها كه خود را دانشمند دانسته، يا متدين به اديان ديگر هستند، و يا به هيچ ديانتى متدين نيستند، و گفته ‏اند كه: اسلام دين شمشير است، و به مساله جهاد كه يكى از اركان اين دين است، استدلال نموده‏اند، معلوم مى‏شود.
جواب از گفتار آنها در ضمن بحثى كه قبلا پيرامون مساله" قتال" داشتيم گذشت، در آنجا گفتيم كه آن قتال و جهادى كه اسلام مسلمانان را به سوى آن خوانده، قتال و جهاد به ملاك زورمدارى نيست، نخواسته است با زور و اكراه دين را گسترش داده، و آن را در قلب تعداد بيشترى از مردم رسوخ دهد، بلكه به ملاك حق مدارى است و اسلام به اين جهت جهاد را ركن شمرده تا حق را زنده كرده و از نفيس‏ترين سرمايه ‏هاى فطرت يعنى توحيد دفاع كند، و اما بعد از آنكه توحيد در بين مردم گسترش يافت، و همه به آن گردن نهادند، هر چند آن دين، دين اسلام نباشد، بلكه دين يهود يا نصارا باشد، ديگر اسلام اجازه نمى‏دهد مسلمانى با يك موحد ديگرى نزاع و جدال كند، پس اشكالى كه آقايان كردند ناشى از بى اطلاعى و بى توجهى بوده است.

 

آيه‏" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ ..." با آيات وجوب جهاد و قتال نسخ نشده است‏

از آنچه كه گذشت اين معنا روشن شد كه آيه مورد بحث يعنى‏" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ" به وسيله آيه ‏اى كه جهاد و قتال را واجب مى ‏كند نسخ نشده است، و قائلين به نسخ اشتباه كرده ‏اند.
يكى از شواهد بر اينكه اين آيه نسخ نشده، تعليلى است كه در خود آيه است، و مى ‏فرمايد:" قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ"،" رشد" و" غى" از هم جدا شده ‏اند و معقول نيست آيه ‏اى كه مى‏خواهد اين آيه را نسخ كند فقط حكمش (حرمت) را نسخ كرده، ولى علت حكم باقى بماند و اينكه مى ‏بينيم علت حكم باقى مانده براى اينكه مساله روشن شدن" رشد" از" غى" در اسلام چيزى نيست كه برداشته شود.
پس آيه:" فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ"‏(سوره توبه آيه 5) يا آيه‏" وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ"(سوره بقره آيه 224)‏ چون نمى‏تواند در ظهور حقانيت دين اثرى داشته باشد، پس آن وقت نخواهد توانست حكمى را كه معلول اين ظهور است بردارد، و اصلا چه ارتباطى ميان آيات جهاد با آن مساله هست؟.
و به عبارتى ديگر در آيه شريفه، جمله‏" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ" اينطور تعليل مى‏شود، كه چون حق روشن است، بنا بر اين قبولاندن حق روشن، اكراه نمى‏ خواهد، و اين معنا چيزى است كه حالش قبل از نزول حكم قتال و بعد از نزول آن فرق پيدا نمى‏كند پس روشنايى حق، امرى است كه در هر حال ثابت است و نسخ نمى ‏پذيرد.
 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان : ذیل آيه 256 سوره بقره