تقلید و خرافه گرایى

آراء و عقايدى كه انسان براى خود انتخاب مى‏ كند، يا تنها افكارى نظرى است كه مستقيما و بدون واسطه، هيچ ربطى به عمل ندارد، مانند رياضيات و طبيعيات و علوم ما وراء الطبيعه و يا افكارى است عملى كه سر و كارش مستقيما با عمل است، مانند مسائل مربوط به خوبى و بدى اعمال و اينكه چه عملى را بايد كرد؟ و چه عملى را نبايد كرد؟

در قسم اول راه تشخيص افكار صحيح از افكار و عقايد ناصحيح، تنها پيروى علم و يقينى است كه از راه برهان و يا حس دست ميدهد.
و در قسم دوم راه منحصر در تجربه است، يعنى آن عملى را صحيح بدانيم كه ببينيم‏ سعادت انسان را تامين مى‏كند و يا حداقل در تامين آن نافع است و آن عملى را باطل بدانيم، كه ببينيم يا به شقاوت آدمى منجر ميشود و يا در سعادتش مضر است؛ و اما در قسم اول، اعتقاد به آنچه علم به حقانيتش نداريم، و در قسم دوم اعتقاد به آنچه نمى‏ دانيم خير است يا شر، چنين اعتقاداتى جزء خرافات است.

 

علت گرايش به خرافات‏

و آدمى از اين نظر كه آراءش همه به اقتضاى فطرتش منتهى مى ‏شود، فطرتى كه از علل هر چيز جستجو مى ‏كند و نيز به اقتضاى طبيعتش منتهى ميشود كه او را وادار به استكمال نموده، به سوى آنچه كه كمال حقيقى اوست سوقش ميدهد، هرگز حاضر نيست خود را تسليم آراء خرافى كند و در برابر هر خرافه ‏اى، كوركورانه و جاهلانه خاضع شود.
الّا اينكه عواطف درونى و احساسات باطنى او كه بيشتر و عمده ‏اش خوف و رجاء است همواره خيال او را تحريك مى‏كند به اينكه تاثير پاره‏اى خرافات را بپذيرد، اين عواطف اعتقاد به خرافات را به گردنش ميگذارد، چون قوه خيال در ذهن او صورتهايى هول‏ انگيز و يا اميدوار كننده ترسيم ميكند و حس خوف و رجاء هم آن صورتها را حفظ ميكند و نميگذارد از خزانه نفس غائب شود.
هم چنان كه وقتى آدمى در بيابانى وسيع و بى كرانه قرار بگيرد- و در آنجا مونسى نداشته باشد و شب ظلمانى فرا رسد كه ديگر چشم جايى را نبيند، در چنين وضعى هيچ مايه دلگرمى كه او را ايمنى ببخشد و مخاطر را از غير مخاطر برايش جدا سازد وجود ندارد، نه نورى و نه چراغى و نه هيچ ايمنى بخش ديگرى هست.
در چنين وضعى چه بسا مى ‏شود كه خيال او صورت‏هايى در ذهنش تصوير كند، از قبيل حركات و رفت و آمدها و صعود به آسمان و نزول به زمين و يا اشكال و تمثالهايى برايش تصوير مى‏كند و لا يزال اين تصاوير را در نظرش تكرار مى‏كند، تا در ذهنش نقش ببندد بطورى كه اگر در وقتى ديگر و جايى ديگر، دچار وحشت شد، آن صحنه‏ هاى خيالى دو باره بيادش مى ‏آيد و اى بسا آن صحنه ‏ها را براى ديگران نقل ميكند و در ديگران نيز همان ترس و دلهره را ايجاد ميكند و ديگران نيز به ديگران ميگويند تا آنكه منتشر ميشود، در حالى كه اصل آن خرافات بود و جز به يك خيال واهى منتهى نميشد.
و چه بسا مى ‏شود كه خيال، حس دفاع آدمى را تحريك ميكند، كه براى دفع شر اين موجود موهوم چاره ‏اى بينديشد و حتى ديگران را هم وادار ميكند كه براى ايمنى از شرى كه او گرفتار شده چاره ‏انديشى كنند، و همين باعث ميشود كه رفته رفته قضيه بصورت يك خرافه رائج گردد.
و بشر از قديمى‏ ترين اعصار، لا يزال گرفتار اين گونه آراء خرافى بوده و تا امروز نيز هست و آن طور كه بعضى گمان كرده ‏اند، خرافه ‏پرستى از خصائص شرقى ‏ها نيست، بلكه همان قدر كه در شرقى ‏ها هست، در غربى ‏ها هم هست، اگر نگوئيم غربى‏ ها حريص‏تر بر اعتقاد به خرافات از شرقى ‏ها هستند.

و از سوى ديگر همواره خواص بشر يعنى علماء و روشنفكران در پى نابود سازى رسوم اين خرافات، چاره ‏انديشى كرده و مى ‏كنند، بلكه اعتقاد به آنها را از دلهاى مردم زايل سازند، چه لطائف الحيل بكار بردند، باشد كه عوام بدان وسيله متنبه شده، از غفلت بيدار گردند، ولى معالجات اين طبيبان مؤثر واقع نشد و انسان‏ها هم چنان گرفتار خرافات هستند علتش هم اين است كه انسان هيچوقت از تقليد در آراء نظرى و حقايق اعتقادى خالى نيست، اين از يك سو و از سوى ديگر از احساسات و عواطف نفسانى هم خالى نيست و بهترين دليلش هم همين است كه مى ‏بينيم معالجات اطباء روحى بشر تا به امروز اثر نكرده است.

 

اساس تمدن مادى امروز بر خرافه پرستى‏ است

و عجيب‏تر از همه خرافه ‏پرستان متمدنين دنيا و دانشمندان طبيعى امروزند، كه مى‏گويند علم امروز اساسش بر حس و تجربه است و غير آن را هر چه باشد رد ميكند، چون تمدن و حضارت اساسش بر استكمال اجتماع است، در كمالى كه برايش فراهم باشد و به هر قدر كه فراهم باشد و تربيت و فرهنگ خود را هم بر همين اساس پايه‏ گذارى كرده ‏اند.
در حالى كه همين اساسشان خودش يكى از خرافه ‏پرستى ‏هاى عجيب است، براى اينكه علوم طبيعى از خواص طبيعت بحث مى‏كند و آثار هر موضوعى را براى آن اثبات مينمايد، و به عبارتى ديگر اين علوم مادى عرصه جولانگاهش تنها ماده است كه بايد آثار و خواص ناپيداى ماده را پيدا كند و اما غير آثار آن را نميتواند متعرض شود و در آن چيزى را اثبات و يا نفى كند، پس اعتقاد به نبود چيزى كه دست حس و تجربه به آن نمى‏رسد، اعتقادى بدون دليل و از روشن‏ترين مصاديق خرافه است.
و همچنين بناى تمدن بر استكمال اجتماع، كه آن نيز يك خرافه ‏پرستى ديگر است، براى اينكه اين استكمال و رسيدن به سعادت اجتماعى چه بسا مستلزم آن است كه بعضى از افراد از سعادت زندگى فردى محروم شوند تا با محروميت خود از حريم اجتماع دفاع كنند، كشته شوند، تا وطن و يا قانون و يا مرام اجتماع محفوظ بماند، و محروميت شخص از سعادت شخصى خود، براى حفظ حريم اجتماع، امرى است كه انسان عاقل هرگز اقدام به آن نمى‏كند، مگر وقتى كه آن را براى خود كمال بداند، و با در نظر گرفتن اينكه خود محروميت كمال نيست- چون عدم و محروميت است و اگر كمال باشد ناچار براى جامعه كمال است نه براى خود شخص، در حالى كه انسان و افراد انسانها، اجتماع را براى خود ميخواهند نه خود را براى اجتماع، (پس اگر محروميت كمال باشد، بايد اجتماع بخاطر فرد محروم شود، نه فرد براى اجتماع، و آن هم تصور ندارد).
و به همين جهت اجتماعات متمدن امروز، كه گفتيم اساس كارشان ماديت است، براى رفع اين اشكال كه در دل هر فردى خلجان ميكند، در مقام چاره جويى به افراد اجتماع تلقين ميكنند، كه انسان با فداكارى و سربازى نام نيك كسب مى‏كند، بعد از مردنش نام او (و اگر نامش مشخص نباشد به عنوان مثلا سرباز گمنام) دائما در صفحه تاريخ باقى ميماند، و اين خود يك خرافه واضح است، چون بعد از مردن سرباز، ديگر چه حياتى و چه نامى؟ و آيا جز اين است كه ما (براى فريب دادن او) حياتى برايش تصور مى‏كنيم، كه ما وراى اسم، هيچ حقيقتى ندارد؟
باز نظير اين خرافه اعتقاد به اين است كه آدمى بايد تلخى قانون را تحمل كند و اگر قانون پاره‏اى لذائذ را از او منع كرد، بر اين محروميت صبر كند، براى چه؟ براى اينكه اجتماع محفوظ بماند و او بتواند با بقيه لذائذ استكمال نمايد و خلاصه اعتقاد به اينكه كمال اجتماع كمال اوست، و اين خود خرافه‏ اى ديگر است چون كمال اجتماع وقتى كمال فرد هم هست كه اين دو كمال با هم منطبق باشند (به اين معنا كه مثلا سير شدن من كمال اجتماع باشد، و كمال اجتماع سير شدن شكم من باشد نه آن صورتى كه كمال اجتماع با محروميت من از غذا و آب و سلامتى و در آخر از هستى تامين شود).
فرد و يا اجتماعى كه مى‏تواند كمال خود را و آمال و آرزوهاى خود را هر چند از راه جور و ستم شده بدست آورد، اگر فرد است با ظلم به اجتماع خودش و اگر اجتماع است با استعمار و استثمار جامعه‏ هاى ديگر به هدف خود نائل شود، و نيز مى‏تواند براى اين منظور، خود و يا جامعه خود را آن چنان نيرومند كند كه كسى در برابر مطامع نامشروعش تاب مقاومت نياورد چنين فرد و چنين اجتماعى چه داعى دارد معتقد شود به اينكه كمال اجتماع و يا كمال جوامع بشرى كمال اوست؟ و نام نيك باعث افتخار او؟ و بخاطر همين اعتقاد خرافى و موهوم اگر فرد است به اجتماع زور نگويد و اگر اجتماع است به جوامع بشرى ستم نكند؟
هيچ داعى صحيحى بر چنين اعتقادى نيست، شاهدش هم اين است كه تا آنجا كه تاريخ نشان داده، هميشه قانون: (دو شير گرسنه يكى ران گور  شكارست آن را كه او راست زور)
در امت‏ها و جوامع بشرى حكم فرما بوده، هميشه امتهاى قوى منافع حياتى خود را از حلقوم امت‏هاى ضعيف بيرون كشيده ‏اند، هيچ جاى پايى در آنان نماند مگر آنكه لگدكوبش كردند، و هيچ مال و منالى نماند مگر آنكه چپاولش كردند و هيچ ذى حياتى نماند، مگر آن كه به‏ زنجير اسارت كشيدند، و آيا اين روش را جز انتحار براى نجات از درد، نامى ديگر ميتوان نهاد؟
(اين وضع افراد و جوامع مادى مسلك است كه ديديد اساس تمدنشان بر خرافه‏پرستى است و بنائى هم كه روى اين اساس چيده ‏اند خرافه روى خرافه است) (مترجم).

 

راهى كه قرآن در اين مورد پيموده است‏

و اما راهى كه قرآن كريم در اين باره پيموده اين است كه دستور داده آنچه را كه خدا (يعنى مبدأ هستى عالم و هستى انسانها) نازل كرده پيروى نمايند، و از اينكه بدون مدرك و علم سخنى بگويند اجتناب ورزند، اين در مرحله اعتقاد و نظر، و اما در مرحله عمل دستور داده هر كارى كه مى‏ كنند به منظور بدست آوردن پاداشى بكنند كه نزد خدا برايشان آماده شده، حال اگر آنچه مى ‏كنند مطابق ميلشان و شهوتشان هم باشد، هم به سعادت دنيا رسيده ‏اند و هم به سعادت آخرت و اگر مطابق ميلشان نباشد و بلكه مايه محروميت از مشيت هايشان باشد، نزد خدا پاداشى عظيم دارند، و آنچه نزد خداست بهتر و باقى ‏تر است.
و بدانند كه آنچه ماديين مى ‏گويند كه «پيروى دين تقليدى است كه علم آن را نمى ‏پذيرد و بطور كلى علم پرستش خدا و دين را از خرافات عهد دوم از عهدهاى چهارگانه ‏اى ميداند كه بر بشر گذشته:
1- عهد اساطير 2- عهد مذهب 3- عهد فلسفه 4- عهد علم، كه عهد امروز بشر است و تنها از علم پيروى مى‏كند و خرافات را نميپذيرد» سخنى است بدون علم و رأيى خرافى است.

 

پيروى از دين تقليد نيست‏

ما در پاسخ مى‏گوئيم اما پيروى از دين تقليد نيست، زيرا دين عبارتست از: مجموعه ‏اى از معارف مربوط به مبدأ و معاد و قوانينى اجتماعى، از عبادات و معاملات كه از طريق وحى و نبوت به بشر رسيده، نبوتى كه صدقش با برهان ثابت شده و نيز از مجموعه ‏اى اخبار كه مخبر، صادق از آنها خبر داده، مخبرى كه باز صادق بودنش به برهان ثابت شده است.
و معلوم است كه پيروى چنين دينى پيروى علم است نه خرافات، چون فرض كرديم كه به صدق آن مخبر، عالميم و برهان علمى بر آن داريم، و ما در بحث گذشته در ذيل آيه: (وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً)  كلامى در تقليد داشتيم، بدانجا مراجعه شود.
و عجيب اينجا است كه اين حرف را كسانى مى‏گويند كه خود سراپا تقليدند و در اصول زندگى و سنن اجتماعى از خوردنى و نوشيدنى و پوشيدنى گرفته تا نكاح و مسكن و غيره، به غير از تقليد كوركورانه و پيروى هوى و هوس روش ديگرى ندارند، (چشم به دروازه غرب دوخته ‏اند، ببينند چه مد تازه‏اى در پختن و خوردن طعام و در برش لباس و در طرز ازدواج و در طريقه خانه سازى و دكوربندى خانه و حتى در نحوه سخن گفتن و راه رفتن مى‏رسند و از خود هيچ استقلال و اراده‏اى ندارند، هر چه مى‏كنند از خود نمى‏پرسند كه چرا ميكنند؟ به بزى ميمانند كه وقتى بپرسى چرا از نهر پريدى؟ جز اينكه بگويد چون ديگران پريدند، پاسخى ندارند) (مترجم).
چيزى كه هست از آنجا كه از كلمه تقليد ننگ دارند، اسم تقليد را برداشته و نام پيروى از سنت و تمدن راقيه بر آن نهاده‏ اند، در نتيجه اسمش برداشته شده ولى رسمش هم چنان باقى است، و لفظش متروك گشته، ولى معنايش هم چنان حكمفرما است، آرى در منطق آقايان (چرخ به عقب بر نمى ‏گردد)، يك شعار علمى و زير بناى رقاء و تمدن است، ولى (وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ‏،  زنهار از هوى و هوس پيروى مكن كه گمراهت مى ‏كند)، يك شعار كهنه و سخنى خرافى و كهنه است.

و اما آن تقسيمى كه براى سير زندگى بشرى نموده ‏اند و چهار دوره ‏اش كرده ‏اند، تا آنجا كه تاريخ دين و فلسفه نشان ميدهد، سخنى است دروغ، براى اينكه دين ابراهيم (علیه السلام) بعد از عهد فلسفه هند و مصر و كلدان بود، و دين عيسى (علیه السلام) هم بعد از فلسفه يونان بود و همچنين دين محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نيز بعد از فلسفه يونان و اسكندريه بود.
و بالأخره فلسفه نهايت درجه اوجش قبل از اوج گرفتن اديان بوده و در گذشته هم گفتيم كه دين توحيد از تمامى اديان ديگر قديمى ‏تر است.
و در سير تاريخى انسان آن تقسيمى را كه قرآن كريم صحيح مى‏داند اين است كه اولين دوره بشر دوران سادگى و بى رنگى بشر بوده كه در آن دوره همه امت‏ها يك جور بوده ‏اند، دوم دوره ماديت و حس ‏نگرى است، كه انشاء اللَّه بيانش در تفسير آيه: (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ)،  خواهد آمد.

 

نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی

پی نوشت:

1.  بقره آیه 67
2.  سوره ص آيه 26
3.  سوره بقره آيه 213

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان : ذیل آيه 170 سوره بقره