حقیقت شكر و مراد از شاكرین

معنای شُکر

" وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ" اين جمله بطورى كه از سياق بر مى ‏آيد به منزله استثنايى از ما قبل است و اين خود دليل است بر اينكه همانطور كه گفتيم در سپاه اسلام در جنگ احد بعضى بوده ‏اند كه نه دچار آن انقلاب شدند، و نه عملى كردند كه از انقلاب درونيشان خبر دهد، و اين عده شكرگزارانند. و حقيقت شكر، اظهار نعمت است، هم چنان كه كفر، مقابل آن است يعنى پنهان كردن نعمت و سرپوش روى آن نهادن است،

و اظهار نعمت به اين معنا است كه آن را در جاى خود استعمال كنى، آن جايى كه دهنده نعمت در نظر داشته و نيز اظهار نعمت به اين است كه آن را به زبان بياورى، و منعم را در برابر دادن اين نعمت، ثنا بگويى، و مرحله ديگر اظهار نعمت اين است كه در قلب هم به ياد آن و به ياد منعمش باشى، و از يادش نبرى.
پس شكر خداى تعالى در برابر نعمتى از نعمتهاى او اين است كه در هنگام استعمال و به كار بردنش به ياد او باشد، و وقتى به ياد او بود به ياد اين مطلب هم مى ‏افتد كه نعمت او را در جايى كه خود او خواسته استعمال كند، نه در جاى ديگر، و معلوم است كه هيچ موجودى نيست كه نعمتى از نعمت‏هاى او نباشد، و هيچ نعمتى را خلق نكرده مگر براى اينكه در راه بندگيش استعمال شود، هم چنان كه خودش فرمود:" وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ، وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ" 1.
پس شكر او در برابر نعمت‏هايش به اين است كه در آن نعمت‏ها اطاعت شود، و بياد مقام ربوبيتش باشند.
و بنا بر اين پس شكر مطلق خداى تعالى و بدون تقييد، همانا ياد خدا بدون نسيان، و اطاعتش بدون معصيت است.
پس معناى آيه:" وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ" 2 اين است كه به ياد من باشيد، يادى كه آميخته با نسيان نباشد، و امر مرا اطاعت كنيد، اطاعتى كه آميخته با عصيان نباشد، (معلوم مى‏شود در جنگ احد شخصى وجود داشته كه هرگز از ياد خدا غافل نشده، و هرگز امر او را نافرمانى نكرده بوده" مترجم") و نبايد به اين سخن گوش داد كه بعضى آن را گفته ‏اند كه امر در آيه شريفه تكليف بما لا يطاق و خارج از توان انسان است، زيرا اين سخن ناشى از كمى تدبر در اين حقايق و دورى از ساحت عبوديت و كار پاكان را قياس از خود گرفتن است.
و گرنه در سابق هم توجه فرموديد كه گفتيم و تعبير به فعل با تعبير به صفت فرق دارد تعبير به فعل بيش از صدور بر آن فعل از فاعلش دلالت ندارد، (مثلا وقتى مى‏گوئيم: فلانى كرامت كرد، تنها دلالت دارد بر اينكه يك بار و يا دو بار اين عمل از او سر زد)، به خلاف صفت كه علاوه بر" صدور"، دلالت بر"استقرار" و دوام آن نيز دارد، (وقتى مى‏گوئيم فلانى كريم است معنايش اين است، عمل كرامت عمل هميشگى او است)، و مى ‏فهماند اين معناى‏ وصفى براى او ملكه‏اى شده كه هرگز از او جدا نمى‏شود، پس فرق است بين كلمات آنها كه" شرك ورزيدند" و آنها كه" صبر كردند" و آنها كه" ظلم كردند" و آنها كه" تعدى نمودند"، با كلمات" المشركين"،" الصابرين"،" الظالمين"،" المعتدين"،" الشاكرين"، كه دسته اول تنها دلالت دارد بر اينكه كارها از آنان سر زده،
ولى دسته دوم دلالت دارد بر اينكه اين كارها صدورش عادت و صفت هميشگى آنان شده، پس كلمه" شاكرين" در جمله مورد بحث به معناى كسانى است كه در باطن داراى صفت شكر هستند، و اين فضيلت در آنان استقرار يافته، و ما قبلا هم گفتيم و روشن كرديم كه شكر مطلق عبارت است از اينكه بنده بياد هيچ نعمتى نيفتد مگر آنكه خدا را هم با آن ياد آورد، و با هيچ چيزى تماس نگيرد كه نعمتى از نعمتها باشد، مگر آنكه خداى تعالى را در آن اطاعت كند.

 

شكر تمام نمى ‏شود مگر با اخلاص‏

پس روشن گرديد كه شكر تمام نمى‏شود مگر با اخلاص، يعنى خلوص شكر براى خدا، هم از حيث علم، و هم از نظر عمل، پس شاكران عبارتند از مخلصين براى خدا، آن كسانى كه شيطان را طمعى در آنان نباشد.
اين حقيقت از سخنى كه خداى تعالى از ابليس حكايت كرده كاملا روشن مى‏گردد، و اين سخن در چند جا به عباراتى مختلف آمده، از آن جمله گفته است:
" فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ" 3.
و نيز گفته:" رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ" 4، كه در اين دو آيه از اغواى كلى خود احدى به جز مخلصين را استثنا نكرد، و خداى تعالى هم گفتار او را امضا نموده رد نكرد،
و در جاى ديگر حكايت فرموده كه گفت:
" فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ، ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ" 5 كه در اين آيه جمله‏" لا تَجِدُ" به منزله استثنا" إِلَّا عِبادَكَ" در آيه قبل است،
و كلمه" شاكرين" به جاى كلمه:" مخلصين" در آيه قبل است، و اين نيست مگر به خاطر اينكه شاكرين همان مخلصينند كه شيطان در آنها بهره ‏اى‏ ندارد و دستش به آنان نمى‏رسد، چون تنها كار و كيد او اين است كه مقام ربوبيت خدا را از ياد بندگان بيرون ببرد، و به سوى معصيت دعوت كند، و ساحت مخلصين و شاكرين عالى ‏تر از اين است.
در آيات نازله در باره جنگ احد نيز چيزى كه اين معنا را تاييد كند وجود دارد، و آن آيه‏اى است كه بعد از آيات مورد بحث مى‏آيد، كه فرموده:" إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ" 6 كه با ضميمه كردن جمله:" وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ" در آيه مورد بحث، و جمله:" وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ" در آيه بعدش كه گفتيم به منزله استثنا است گفتار ما تاييد مى‏شود، كه منظور از" انقلاب" و" تولى" برگشتن از" دين" است، نه از" جنگ" (پس در اين جنگ كسانى بوده‏اند كه شاكر و مخلص بودند و دست وساوس شيطان به آنان نمى‏رسيده، چون آنى از خدا غافل نبودند).
پس اگر خواننده عزيز در اين بحث دقت كند آن وقت تعجبش از گفتارى كه بعضى ‏ها گفته ‏اند به نهايت خواهد رسيد، و آن اين است كه آيه شريفه كه مى‏فرمايد:" إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ ..." به مضمون روايتى نظر دارد كه مى‏گويد: فرار كردن و سست شدن مؤمنين و متفرق شدن از صف قتالشان به خاطر اين بود كه شيطان در آن روز ندا در داد:" الا قد قتل محمد" 7 آن وقت عبرت خواهى گرفت از اينكه نداشتن بضاعت علمى چگونه افراد را وا ميدارد كه كتاب خدا (قرآن) را از اوج معارف عاليه و حقايق راقيه ‏اش تا چه حد پائين بياورند.
پس آيه شريفه دلالت كرد بر اينكه در روز جنگ احد عده ‏اى بوده ‏اند كه نه دچار وهن و سستى شدند و نه در ادامه راه خدا كوتاهى كردند، و لذا خدا آنان را شاكرين ناميد، و تصديق كرد كه شيطان در آنان راهى نداشت، و اميدى به آنان نيست، نه در اين جنگ و نه در هيچ موقفى ديگر، چون صفت" شكر" در آنها ثابت و ملازم آنان بود، و نام شاكرين در هيچ جاى قرآن بر احدى به عنوان توصيف اطلاق نشده، به جز اين دو مورد، يعنى آيه:" وَ ما مُحَمَّدٌ ..." و آيه:" وَ ما كانَ لِنَفْسٍ ..."، و در هيچ يك از اين دو مورد سخنى از پاداش شاكرين به ميان نيامده كه چيست، و اين براى آن بوده كه بيان كند به اينكه پاداش اين طايفه به قدرى عظيم و نفيس است كه در بيان نمى ‏گنجد.

 

نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی

پی نوشت:

1.  آنچه از او در خواست كرده ‏ايد( چه به زبان سر و چه به زبان حال) به شما داد، و اگر بخواهيد نعمت خدا را بشماريد به آخرش نمى‏رسيد، راستى كه انسان ستمگر و كفران پيشه است." ابراهيم: 34".
2.  براى من شكر بگذاريد و كفران نكنيد" بقره: 152".
3.  به عزتت سوگند كه همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بعضى از بندگانت كه مخلص باشند." سوره ص آيه: 83".
4.   -" سوره حجر آيه: 40".
5.  به خاطر اينكه مرا گمراه كردى بر سر راه مستقيمى كه تو براى بشر ترسيم نموده‏اى مى‏نشينم، آن گاه از پيش رو و پشت سر و راست و چپشان سر وقتشان مى‏آيم، بطورى كه اكثرشان را شاكر نيابى." سوره اعراف آيه: 17".
6.  محققا كسانى كه از شما در روز نبرد كفر و دين پشت كردند، شيطان به خاطر بعضى از كارها كه كردند برايشان مسلط شد، و خدا ايشان را عفو فرمود، و خدا آمرزگارى شكيبا است" آل عمران: 155"
7.  آگاه باشيد كه محمد(صلی الله علیه و آله) كشته شد تاريخ المغازى ج 1 ص 235.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ آل عمران - ذیل آيه 144