سرگذشت تورات فعلى

بنى اسرائيل كه نواده ‏هايى از آل يعقوبند در آغاز يك زندگى بدوى و صحرانشين داشتند و به تدريج فراعنه مصر آنان را از به بيابانها به شهر آورده، معامله نوكر و كلفت و برده با آنان كردند، تا در آخر خداى تعالى به وسيله موسى (علیه السلام) از شر فرعون و عمل ناهنجار او نجاتشان داد.

بنى اسرائيل در عصر موسى و بعد از موسى يوشع (علیه السلام) به رهبرى اين دو بزرگوار زندگى مى‏كردند و سپس در برهه ‏اى از زمان قاضيانى چون ايهود و جدعون و غير اينها امور بنى اسرائيل را تدبير مى‏نمودند و بعد از آن دوران حكومت سلطنتى آنان شروع مى‏شود و اولين كسى كه در بين آنان سلطنت كرد شاؤل بود كه قرآن شريف او را طالوت خوانده و بعد از طالوت داوود و بعد از او سليمان در بين آنان سلطنت كردند.
و بعد از دوران سلطنت سليمان مملكتشان قطعه قطعه و قدرت متمركزشان تقسيم شد، ولى در عين حال پادشاهان بسيارى از قبيل رحبعام و ابيام و يربعام و يهوشافاط و يهورام و جمعى ديگر كه روى هم سى و چند پادشاه مى‏شوند، در بين آنان حكومت كردند.

ولى قدرتشان هم چنان رو به ضعف و انقسام بود تا آنكه ملوك بابل بر آنان غلبه يافته و حتى در اورشليم كه همان بيت المقدس است، دخل و تصرف كردند و اين واقعه در حدود ششصد سال قبل از مسيح بود، در همين اوان بود كه شخصى به نام" بخت‏نصر" " نبوكد نصر" حكومت بابل را به دست گرفت و چون يهود از اطاعت او سر باز زد، لشگرهاى خود را به سركوبى آنان فرستاد، لشگر يهوديان را محاصره و سپس بلاد آنان را فتح كرد و خزينه ‏هاى سلطنتى و خزائن هيكل (مسجد اقصى) را غارت نمود و قريب به ده هزار نفر از ثروتمندان و اقويا و صنعتگرانشان را گرد آورده و با خود به بابل برد و جز عده‏اى از ضعفا و فقرا در آن سرزمين باقى نماندند و بخت نصر آخرين پادشاه بنى اسرائيل را كه نامش صدقيا بود به عنوان نماينده خود در آن سرزمين به سلطنت منصوب كرد، به شرطى كه از وى اطاعت كند.

و قريب به ده سال جريان بدين منوال گذشت تا آنكه صدقيا در خود مقدارى قدرت و شوكت احساس نموده، از سوى ديگر محرمانه با بعضى از فراعنه مصر رابطه برقرار نمود، به تدريج سر از اطاعت بخت نصر برتافت.
رفتار او بخت نصر را سخت خشمگين ساخت و لشگرى عظيم به سوى بلاد وى گسيل داشت، لشگر بلاد صدقيا را محاصره نمود، مردمش به داخل قلعه ‏ها متحصن شدند و مدت تحصن حدود يك سال و نيم طول كشيد و در نتيجه قحطى و وبا در ميان آنان افتاد و بخت نصر هم چنان بر محاصره آنان پافشارى نمود، تا همه قلعه‏ هاى آنان را بگشود و اين در سال پانصد و هشتاد قبل از ميلاد مسيح بود، آن گاه دستور داد تمامى اسرائيليان را از دم شمشير بگذرانند و خانه ‏ها را ويران و حتى خانه خدا را هم خراب كردند و هر علامت و نشانه‏اى كه از دين در آنجا ديدند از بين بردند و هيكل را با خاك يكسان نموده، به صورت تلى خاك‏ در آوردند، در اين ميان تورات و تابوتى كه تورات را در آن مى‏نهادند نابود شد.

تا حدود پنجاه سال وضع به همين منوال گذشت و آن چند هزار نفر كه در بابل بودند نه از كتابشان عين و اثرى بود و نه از مسجدشان و نه از ديارشان، به جز تله ‏هايى خاك باقى نمانده بود.
و پس از آنكه كورش يكى از ملوك فارس بر تخت سلطنت تكيه زد و با مردم بابل كرد آنچه را كه كرد، و در آخر بابل را فتح نمود و داخل آن سرزمين گرديد، اسراى بنى اسرائيل را كه تا آن زمان در بابل تحت نظر بودند آزاد كرد و عزراى معروف كه از مقربين درگاهش بود امير بر اسرائيليان كرد و اجازه داد تا براى آنان كتاب تورات را بنويسد و هيكل را بر ايشان تجديد بنا كند و ايشان را به مرامى كه داشتند برگرداند و عزرا در سال چهار صد و پنجاه و هفت قبل از ميلاد مسيح، بنى اسرائيل را به بيت المقدس برگردانيد و سپس كتب عهد عتيق را برايشان جمع نموده و تصحيح كرد و اين همان توراتى است كه تا به امروز در دست يهود دائر است، (اين سرگذشت از كتاب" قاموس كتاب مقدس" تاليف مستر هاكس آمريكايى همدانى و ماخذ ديگرى از تواريخ گرفته شده).
و خواننده عزيز بعد از دقت در اين داستان متوجه مى‏شود كه توراتى كه امروز در بين يهود دائر است سندش به زمان موسى (علیه السلام) متصل نمى ‏شود و درمدت پنجاه سال سند آن قطع شده و تنها به يك نفر منتهى مى ‏شود و او عزرا است كه اولا شخصيتش براى ما مجهول است و ثانيا نمى‏ دانيم كيفيت اطلاعش و دقت و تعمقش چگونه بوده، و ثالثا نمى‏دانيم تا چه اندازه در نقل آن امين بوده و رابعا آنچه به نام اسفار تورات جمع آورده از كجا گرفته و خامسا در تصحيح غلطهاى آن به چه مستندى استناد جسته است.

و اين حادثه شوم، آثار شوم ديگر ببار آورد و آن اين بود كه باعث شد عده ‏اى از دانش ‏پژوهان و تاريخ‏نويسان غربى به كلى موسى (علیه السلام) را انكار نموده، هم خود آن جناب و هم ماجرايى كه در زمان او رخ داده و معجزاتش را افسانه معرفى كنند و بگويند در تاريخ كسى به نام موسى نبوده، هم چنان كه نظير اين حرف را در باره عيساى مسيح زده ‏اند، ليكن از نظر اسلام هيچ مسلمانى نمى‏تواند وجود اين دو پيامبر را انكار كند، براى اينكه قرآن شريف تصريح به وجودشان نموده (و قسمت‏هايى از سرگذشتشان را آورده است.)

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره آل عمران - ذیل آیات 79-80