سعادت و شقاوت انسان

بررسى آيات و رواياتى كه ذاتى بودن سعادت و شقاوت را مى ‏رسانند 

قضاى الهى در آغاز خلقت در باره سعادت و شقاوت انسان‏ها مشروط به عمل اختيارى آنان است‏.

على بن ابراهيم قمى در تفسير خود روايتى از ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (ع) نقل كرده كه آن جناب در خلال آن روايت در ذيل آيه‏" كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ فَرِيقاً هَدى‏ وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ" فرموده اند: خداوند در همان حينى كه بشر را خلق مى‏كرد مؤمن و كافر و شقى و سعيد خلق فرمود، و در روز قيامت هم مهتدى و گمراه مبعوث مى‏شوند.
آن گاه خود قمى مى‏گويد: رسول خدا (ص) هم فرموده: شقى آن كسى است كه در شكم مادرش شقى بوده و سعيد آن كسى است كه در شكم مادرش سعيد آفريده شده‏ 1.

روايت بالا گر چه از ابى الجارود نقل شده كه در نظر علماى رجال مطعون و مخدوش است، و ليكن اهل فن رواياتى را كه وى قبل از انحرافش از حضرت ابى جعفر (ع) نقل كرده قبول كرده اند، و به آنها عمل مى‏كنند، علاوه بر اينكه روايات ديگرى نظير آن در تفسير آيه مزبور وارد شده، مانند روايت ابراهيم ليثى از حضرت ابى جعفر  (ع) 2 و همچنين امثال آن. در روايات ديگرى هم كه در تفسير آيات قدر وارد شده اين مضمون بسيار به چشم مى‏خورد 3.
گر چه اين روايات از حيث مفاد مختلفند، و ليكن همه در افاده اينكه آخر خلقت به شكل اول خلقت است مشتركند. البته اين روايات و همچنين آيات در مقام اثبات سعادت و شقاوت ذاتى نيستند، و آنچه را براى انسان اثبات مى‏كنند از قبيل ثبوت زوجيت براى چهار نيست، و اصلا سزاوار هم نيست كسى چنين توهمى بكند، براى اينكه اگر برگشت آن صرفا به تصوير عقلى بوده و با واقعيت خارجى منطبق نباشد اثر حقيقى نخواهد داشت، و اگر برگشت آن به اقتضاى ذاتى و حقيقى انسان كه سعادت و شقاوتش بستگى به آن دارد بوده باشد، منافى با اطلاق ملك خداى سبحان بوده مستلزم تحديد سلطنت او است، كه خود قرآن و احاديث و همچنين عقل مخالف آن است.
علاوه بر اينكه چنين چيزى مستلزم اختلال نظام عقل در جميع مبانى عقلا است، براى اينكه بناى جميع عقلا بر تاثير تعليم و تربيت است، و همه متفقند بر اينكه كارهايى نيك و قابل ستايش و مدح است و كارهايى زشت و قابل مذمت است.
از اين هم كه بگذريم لازمه اين حرف اين است كه تشريع شرايع و فرستادن كتب آسمانى و نيز ارسال پيامبران همه لغو و بى‏فايده باشد، و ديگر اتمام حجت در ذاتيات به هر طور كه تصور شود معنا نخواهد داشت، زيرا بنا بر اين فرض، انفكاك ذوات از ذاتيات خود محال است، اينها همه لوازمى است كه قرآن كريم مخالف صريح آن است.
آرى، قرآن كريم نظام عقل را مسلم داشته و اينكه انسان اعمال خود را بر اختيار بنا نهاده پذيرفته است و در خلال آياتش مى‏فرمايد: خداوند انسان را از گل آفريده و سپس نسل او را در چكيده آب پستى قرار داد، آن گاه همان چكيده را بطور خوبى رويانيد و بزرگ كرد تا بالغ گرديد و از نعمت عقل برخوردار شد، بطورى كه كار نيك و بد را به اختيار خود انجام داده، خير و شر، نفع و ضرر، اطاعت و معصيت و ثواب و عقاب را با عقل خود تميز مى‏دهد، و بخاطر همين تميز به افتخار مكلف شدن به تكاليف دينى مفتخر گرديد.
و اگر او از عقل خود پيروى و اوامر پروردگارش را اطاعت و از منهياتش دورى نمايد سعادتمند شده به بهترين وجه پاداش داده مى‏شود. و اگر با عقل خود مخالفت نمايد و هواى نفس را متابعت و پروردگارش را نافرمانى كند بدبخت شده، و بال گناهان خود را مى‏چشد، و سراى دنيا سراى امتحان و آزمون‏ است، امروز عمل و فردا روز پاداش مى‏باشد.
اين آن مطلبى است كه از قرآن در اين باره استفاده مى‏شود، و بطورى كه ملاحظه مى‏كنيد اساس اين بيان بر دو قضيه عقلى است: يكى اينكه بين فعل اختيارى و غير اختيارى فرق هست. و ديگرى اينكه افعال اختيارى متصف به حسن و قبح و مستتبع مدح و ذم و ثواب و عقاب است، و اين دو قضيه از قضاياى قطعى است كه هيچ عاقلى كه در تحت نظام اجتماعى زندگى مى‏كند و خود را محكوم به احكام آن نظام مى‏داند به هيچ وجه نمى‏تواند آن را انكار نموده قائل به ذاتيت سعادت و شقاوت انسان شود.

روايات بسيارى كه در اين باره وارد شده مانند آيات از حيث مضمون و نحوه بيان مختلفند:
بعضى از روايات اجمالا دلالت دارد بر اينكه: خداى تعالى مردم را در موقع خلقت‏شان دو گونه خلق كرده: سعيد و شقى و كافر و مؤمن، مانند روايت ابى الجارود كه در چند صفحه قبل نقل شد. و روايتى كه در تفسير آيه‏" هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ" 4 از كافى راجع به خلقت چنين نقل نموديم.
موافق اين دسته از روايات آياتى از قرآن كريم هست، مانند آيه‏" هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ" 5 و نيز مانند آيه‏" هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏" 6 و آيه‏" كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ فَرِيقاً هَدى‏ وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ" 7.

اينگونه آيات و روايات چندان اشكال ندارند زيرا سياق آيات و مخصوصا آيه آخرى دلالت دارد بر اينكه اجمالا نوع انسان به قضاى الهى به دو جور و دو قسم تقسيم شده، و اما تفصيل اين اجمال و اينكه چه كسانى از اين قسم و چه اشخاصى از آن قسم‏اند، مربوط به اعمال اختيارى‏ خود آنان است، و اين بستگى به عمل‏شان دارد. و به عبارت ديگر آن قضايى كه در اول خلقت و ابتداى وجود گذشته قضاى مشروط بوده، و اما در مرحله بقاء وقتى آن مشروط مطلق و حتمى مى‏شود كه پاى افعال اختيارى به ميان آيد، چون افعال اختيارى است كه مستتبع سعادت و يا شقاوت و مستلزم هدايت و يا ضلالت مى‏شود.

بعضى ديگر از روايات بطور تفصيل دلالت دارند بر اينكه خداى سبحان خلايق را مختلف آفريده، بعضيها خلقت‏شان از گل بهشت است، و سرانجام‏شان نيز به سوى بهشت خواهد بود.
و بعضى‏ها از گل جهنم است، و بازگشت‏شان نيز به سوى جهنم، مانند روايت بصائر الدرجات از على بن الحسين (ع) كه فرمود: خداوند متعال ميثاق شيعيان ما را با ما بر ولايت ما گرفت، آنان كم و زياد نمى‏شوند، خداوند متعال ما را از طينت عليين و شيعيان ما را از طينتى پايين‏تر از آن آفريد، و دشمنان ما را از طينت سجين و شيعيان‏شان را از طينتى پايين‏تر از آن خلق فرمود 8.
در اين معنا روايات بسيار زيادى هست.
و در كتاب محاسن از عبد اللَّه بن كيسان روايت شده كه گفت: خدمت حضرت صادق (ع) عرض كردم: فدايت شوم من عبد اللَّه بن كيسان از دوستداران شمايم. فرمود: نسب تو را شناختم و اما خودت را نه. عرض كردم: من در شام به دنيا آمده و در فارس نشو و نما كرده ام، و چون مردى بازرگانم سر و كار زيادى با مردم دارم، و بسيار برايم اتفاق افتاده كه به مردى ظاهر الصلاح و خوش خلق و امين برخورده ام و وقتى از عقايدش جستجو كرده ديده ام كه از دشمنان شما است، و بر عكس به مردمى بد اخلاق و نادرست برخورده كه پس از تفتيش از عقايدش برايم معلوم شده كه وى از دوستان شما است، و اين معنا براى من قابل هضم نيست.
حضرت فرمود: مگر نمى‏دانى كه خداى تعالى طينتى را از بهشت و طينتى را از دوزخ گرفت و درهم آميخت سپس آنها را از هم جدا ساخت، پس اين امانت‏دارى و حسن ظاهر و خوش خلقى كه از دشمنان ما مى‏بينى بخاطر آن اختلاطى است كه طينت‏شان با طينت دوستان ما داشته، و آن كمى امانت و بدى خلق و خشونتى كه در دوستان ما مى‏بينى بخاطر تماسى است كه طينت‏شان با طينت دشمنان ما داشته، و گر نه سرانجام دشمنان امين و خوش خلق ما به همان اصل خودشان، و عاقبت امر دوستان خشن ما نيز به اصل خودشان خواهد بود 9. در اين معنا نيز روايات بسيار ديگرى هست.
و در كتاب علل الشرائع از حبه عرنى از على (ع) روايت شده كه فرمود:
خداى تعالى آدم را از قسمت بيرونى روى زمين آفريد و چون خاك‏ها و سرزمين‏ها مختلفند، بعضى باير و بعضى شوره‏زار و بعضى پاكيزه و حاصل‏خيز است از اين رو ذريه آدم نيز بعضى نيكوكار و بعضى بدكار شدند 10.

 

بررسى رواياتى كه به خلقت انسان‏ها از طينت‏هاى مختلف دلالت دارند

مؤلف: مساله خلقت انسان از طينت عليين و سجين اشاره است به مفاد آيه‏" كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ‏ ...
كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ" 11، و بيان اين آيات ان شاء اللَّه در محل خود خواهد آمد.
و اما روايات- بايد دانست كه روايت آخرى خالى از بيان روايت قبليش نيست زيرا دلالت دارد بر اينكه ماده زمينى با اختلافى كه در اوصاف و خواص آن است بى‏ارتباط به احوال انسان و اوصاف مختلفى كه از جهت صلاح و فساد دارد نيست، و اينكه تركيب بدن انسان از ماده زمين عينا مانند نباتات و يا هر موجود ديگرى كه از ماده زمينى تركيب مى‏شود به حسب اختلافى كه در ماده زمينى آن است مختلف مى‏گردد، البته صحيح است، و ليكن اين ارتباط بنحو عليت تامه نيست، بلكه بنحو اقتضاء است.

پس، از اينكه خداى تعالى فرمود" خلقت انسان از گل و اصل آن گل از بهشت و يا دوزخ بوده" بدست مى‏آيد كه زمين هم بعضى از قسمت‏هايش از بهشت و بعضى ديگرش از جهنم بوده و سرانجام هم هر كدام به اصل خود بر مى‏گردند، براى اينكه هر كدام بتدريج به صورت انسان‏هايى در مى‏آيند كه يا راه بهشت را مى‏پيمايند و يا راه جهنم را، و معلوم است كه هر كدام راهى را مى‏روند كه مناسب با ماده اصلى خلقت‏شان باشد. انسانى كه ماده اصليش خاك بهشتى است در طول زندگى با تهذيب نفس و عمل صالح خود را صفا و نورانيت داده و به اصل و منشا خود كه بهشت است مى‏پيوندد. و انسانى كه ماده اصليش خاك جهنمى است، در طول زندگى كدورت و ظلمت خود را بيشتر مى‏كند و هم چنان رو به انحطاط مى‏گذارد تا سرانجام به اصل اولى خود يعنى جهنم پيوسته و آتش‏گيره دوزخ شود.
آيه‏" الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ" 12 كه‏ حكايت سخن اهل بهشت است نيز تا اندازه اى به اين مطلب اشعار دارد، زيرا از ظاهر آن بر مى‏آيد كه منظور از زمين همين زمينى است كه بشر در آن زندگى مى‏كند و در آن مى‏ميرد و از آن برانگيخته مى‏شود. و منظور از" جنت" هم همين زمين است. و نيز آيه‏" يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ ..." 13 به آن اشاره دارد.
پس بعيد نيست كه منظور از" طينت بهشت" و" طينت دوزخ" كه در روايات است همان طينتى باشد كه بعدها از اجزاى بهشت و يا دوزخ مى‏شود، و خصوصا اين احتمال با توجه به بعضى از تعبيراتى از قبيل" طينت عليين"،" طينت سجين"،" طينت جنت"، و" طينت نار" كه در روايات است به نظر قوى مى‏رسد.

 

سعادت و شقاوت آدمى، ارتباط مستقيمى با آب و گل او دارد

و بنا بر اين احتمال، مراد اين خواهد بود كه: انسان بر حسب تركيبى كه اجزاى بدن او دارد از ماده اى زمينى گرفته شده كه يا ماده اى پاك بوده و يا ماده اى ناپاك، و اين ماده پاك و ناپاك در ادراكات و عواطف و قواى انسانى كه از آن تركيب شده مؤثر است، به اين معنا كه انسان مركب از طينت پاك و يا ناپاك وقتى ادراكات و عواطف و قوايش شروع به كار مى‏كند بيشتر كارهايى مى‏كند و آثارى از خود نشان مى‏دهد كه مناسب با ماده اصليش باشد، اعمالش اعمال و آثار ماده اش را تاييد نموده و آثار ماده اش اعمالش را كمك مى‏كند، تا كارش بالا گرفته انسانى سعيد و يا شقى تمام عيار گردد.
و اينكه گفتيم اين ارتباط بنحو اقتضا است نه به طور عليت براى اين است كه خاصيت و اثر ماده در نحوه عمل انسان مانع از اراده و سلطنت خداوند نيست. و خداوند مى‏تواند در اين مورد سبب ديگرى قوى‏تر از اسباب فعال موجود را بر انسان مسلط نمايد كه مجراى سير فعلى انسان را مبدل به مجراى ديگرى نمايد، زيرا اسباب و شرايطى كه در سرنوشت نيك و بد انسان دخالت دارند يكى و دو تا نيستند، و آنچه را كه ما سراغ داريم در قبال آنچه كه از حيطه علم ما بيرون است ذره اى بيش نيست، به شهادت اينكه نوادرى از افراد سراغ داريم كه نشو و نمايشان بر خلاف آن مقتضياتى است كه ما آن را منشا مى‏پنداريم، آرى،" يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ" 14.
از جمله اسباب و شرايطى كه ما از آن اطلاع داريم اين است كه: انسانى كه نطفه اش صالح و سالم باشد و در رحمى سالم پرورش يابد، و در دوران جنينى و همچنين بعد از ولادت‏ آب، هوا و غذايش سالم باشد و در محيط سالم زندگى كند و در مناطق اعتدالى متولد شده باشد چنين انسانى استعدادش براى سلوك طريق انسانيت بيشتر و فهمش تيزتر و ادراكش لطيف‏تر و نيرويش براى عمل به وظايف انسانى بيشتر است. بر عكس انسانى كه نطفه اش آلوده و يا مريض باشد و يا در رحم ناپاك و ناسالم پرورش يابد و يا غذاى سالم به آن نرسد، يا پس از ولادت محيط زندگيش سالم نباشد و يا در مناطق استوايى و قطبى به وجود آمده باشد آن استعداد و آن فهم و ادراك را ندارد، و بخشونت و قساوت قلب و كم فهمى نزديك‏تر است.

علاوه بر اين، مزاج‏هاى سالمى كه از عوامل مذكور و ساير موانع و مزاحمات دورترند داراى روحى لطيف‏تر و عقلى كاملتر و عواطفى رقيق‏ترند، و اين روح و عقل و اين عواطف، انسان را به عقايد و تصميمات و كارهايى واميدارد كه صلاح انسانيتش در آن است و او را نخست به تحصيل مواد غذايى صالح و استفاده صالح و شايسته از آن واداشته سپس از همين راه روح او را تكميل نموده در انجام اعمال صالح و تصميمات شايسته تاييد مى‏كند و اين تاثير طرفينى يعنى تاثير مواد غذايى صالح در روح و تاثير عمل روح در استفاده صحيح از مواد غذايى هم چنان ادامه دارد تا آنكه او را به سعادت واقعيش برساند.
عين اين حرف در طرف شقاوت نيز صحيح است.

قرآن كريم در اين باره نسبت بطرف سعادت فرموده:" وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ" 15 و نسبت بطرف شقاوت مى‏فرمايد:" ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ" 16 و نظاير اين دو آيه در دو طرف بسيار است.
كوتاه سخن، سعادت انسان در زندگى خاص انسانيش يعنى سعادتش در علم و عمل ارتباط تامى به پاكيزه بودن مواد اصليش دارد، چون حامل روح انسانى همين موادند و همين موادند كه او را به سوى بهشت هدايت مى‏كنند، هم چنان كه شقاوتش در علم كه همان ترك عقل و سرگرمى به اوهام و خرافاتى كه شهوت و غضب را در نظرها جلوه مى‏دهد و همچنين شقاوتش در عمل كه همان سرگرمى به لذات مادى و بى‏بندوبارى در شهوات حيوانى و استكبار از هر حقى است كه مزاحم و مخالف با هواى او است، ارتباط مستقيمى با آب و گل‏ او دارد، اين دو قسم آب و گل است كه يكى انسان را به حق و سعادت و بهشت، و ديگرى به باطل و شقاوت و دوزخ سوق مى‏دهند.
و البته اين سوق دادن بنحو اقتضاء است نه عليت تامه، چون خداى تعالى است كه اين آثار را در آب و گل قرار داده و او مى‏تواند سبب ديگرى قوى‏تر از آن به كار ببرد و اثر آن را خنثى سازد.
سابقا در حديث خلقت جنين در اوايل سوره" آل عمران" مطالبى كه دلالت بر اين معنا مى‏كند گذشت، و روايات ديگرى نظير آن هست كه براى خدا مشيت و قدرت بر محو و اثبات در هر امرى را اثبات مى‏كند.

البته روايات مورد بحث را به وجه دقيق‏ترى كه تعقلش محتاج به صفاى ذهن و قدم راسخ در معارف حقيقى است مى‏توان توجيه نمود، و آن اين است كه: سعادت و شقاوت وقتى در انسان محقق مى‏شود كه ادراك او فعليت پيدا كرده و مستقر شده باشد، و ادراك هم از آنجايى كه مجرد از ماده است قهرا مقيد به قيود ماده و محكوم به احكام آن كه يكى از آنها زمان (مقدار حركت) است، نيست. بنا بر اين، گو اينكه ما بنظرمان چنين مى‏رسد كه سعادت بعد از حركت ماده به سوى فعليت موجود مى‏شود، و ليكن حقيقت امر اين است كه منشا سعادت يعنى ادراك از آنجايى كه مجرد است مقيد به زمان نيست. پس سعادتى كه پس از حركت ماده پيدا مى‏شود عينا قبل از حركت نيز وجود داشته، نظير نسبت دادن ما امور حادث را به فعل خداى تعالى، كه اگر ما فعل خدا را در اين نسبت مقيد به زمان كرده مى‏گوييم:
" خداوند زيد را در فلان روز آفريده" و يا مى‏گوييم:" در فلان تاريخ قوم نوح را هلاك كرد، و يا قوم يونس را نجات داد، و يا رسول اللَّه (ص) را مبعوث فرمود" اين تقييد در حقيقت تقييد از نظر ما است، چون ما در اين نسبتى كه مى‏دهيم نظرمان به خود حادثه است، و زمان و حركتى را كه منتهى به حدوث آن شده در نظر مى‏گيريم، و گر نه فعل خداى تعالى مقيد به زمان نيست، مجموع حوادث و همچنين زمان حدوث هر حادثه و ساير قيود و شرايطى را كه دارد او ايجاد كرده، آن وقت چطور ممكن است عمل خود او مقيد و محدود به حدود زمان شود؟
پس اينكه مى‏گوييم امروز فلان مطلب را درك كردم و يا الآن فلان چيز را فهميدم در حقيقت عمل سلولهاى دماغى و يا عصبى خود را كه امورى مادى هستند مقيد به زمان مى‏كنيم، و گر نه اصل علم و ادراك مجرد است، و به روز و ساعت مقيد نمى‏شود.

پس از آنجايى كه سعادت و شقاوت انسان از راه تجرد علمى او است كه مجرد و بيرون از زمان است مى‏توان آنها را پيش از امتداد زمان زندگيش گرفت چنان كه به واسطه ارتباط آنها به اعمال و حركات انسان مى‏توان متاخرتر از آنها گرفت.
دسته سوم از روايات اين باب رواياتى است كه خلقت انسان را منتهى به آب گوارا و آب تلخ و شور مى‏داند.
از آن جمله روايتى است كه در كتاب علل الشرائع از امام صادق (ع) نقل مى‏كند كه فرمود: خداى عز و جل آب گوارايى آفريد و از آن آب اهل طاعت را خلق فرمود. بار ديگر آب تلخى آفريد و از آن اهل معصيت را خلق كرد. سپس امر كرد تا اين دو آب بهم در آميزند و مخلوط شوند، كه اگر چنين نمى‏كرد مؤمن جز از مؤمن و كافر جز از كافر متولد نمى‏شد 17.

و نيز از محمد بن سنان نقل كرده كه گفت از امام صادق (ع) پرسيدم اولين چيزى كه خداى تعالى خلق فرمود چه بود؟ حضرت فرمود: اولين چيزى كه خداى عز و جل آفريد چيزى بود كه تمامى موجودات عالم از آن آفريده شد. عرض كردم آن چه بود؟ فرمود: آب بود، خداى تبارك و تعالى نخست دو درياى آب يكى گوارا و يكى تلخ آفريد آن گاه به آب گوارا نظر انداخته صدايش زد، درياى آب گوارا عرض كرد: لبيك و سعديك. فرمود: بركت و رحمت من در تو است، بهشتم و اهل طاعتم را از تو خلق مى‏كنم. آن گاه به درياى شور نظر افكنده او را صدا زد، دريا جواب نداد، بار ديگرش صدا زد جواب نداد- تا سه بار- لا جرم فرمود لعنتم بر تو باد، من دوزخيان و اهل معصيتم را از تو خلق مى‏كنم. آن گاه بار ديگر امر نمود تا بهم مخلوط شدند.
سپس امام (ع) اضافه كرد: از همين جهت است كه مى‏بينيم مؤمن از كافر و كافر از مؤمن پديد مى‏آيد 18.
در تفسير عياشى از عثمان بن عيسى از بعضى از اصحابش از امام صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى به آبى فرمود: شيرين و گوارا باش تا از تو بهشتم و اهل طاعتم را خلق كنم. و به آبى فرمود: شور و تلخ شو تا از تو آتشم و اهل معصيتم را بيافرينم آن گاه آن دو آب را بر گل جارى ساخت ... 19.

 در معناى هر يك از اين سه حديث احاديث بسيار ديگرى از امير المؤمنين و امام باقر و امام صادق (ع) هست، و ما اين سه حديث را بعنوان نمونه در اينجا آورديم.
بر طبق اين دسته از اخبار نيز آياتى هست، مانند آيه‏ " وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ. وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" 20 به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد آيه دومى به منزله مثالى است براى بيان مضمون آيه قبليش، و اينكه چطور مردم با اينكه در جامع انسانيت و در بعضى از منافع و آثار مشتركند با هم اختلاف دارند، آيه‏" وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ" نيز اين اشتراك را مى‏رساند.
و نيز مانند آيه‏" وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً" 21 بيان اين آيات به زودى در محل خود خواهد آمد.
و اما روايات سه‏گانه اى كه نقل شد و همچنين روايات ديگرى كه به آن مضمون وارد شده از جهت معنا به دو قسم تقسيم مى‏شوند: يكى رواياتى كه آب گوارا و تلخ را ذكر مى‏كرد، و مى‏فرمود" كه خداوند آن دو را بر گلى كه انسان را از آن آفريد جارى ساخت و گل‏ها به جهت اختلاف آب‏ها مختلف شدند" اين قسم از اخبار برگشت معنايش به همان طايفه از اخبار است كه اختلاف خلقت بشر را از ناحيه اختلاف طينت مى‏دانست. بنا بر اين، حرفهايى كه در اين روايات بايد زده شود همان حرفهايى است كه در اخبار طينت زديم.

قسم دوم اخبارى است كه تنها متعرض خلقت انسان نيست، بلكه خلقت هر موجودى را حتى خلقت بهشت و دوزخ را از آب مى‏دانست، و مى‏فرمود:" اختلاف آب‏ها منشا اختلاف‏ خصوص مردم در سعادت و شقاوت است" و اين همان معنايى است كه در قسم اول از روايات بود، در نتيجه حرفهايى كه آنجا زديم در اينجا نيز جريان دارد، و در حقيقت اخبار دسته اول به منزله مفسر براى اخبار دسته دوم، و هر دو به منزله مفسر براى اخبار طينتند.

دسته چهارم رواياتى است كه برگشت اختلاف در خلقت را به اختلاف در نور و ظلمت مى‏داند، مانند روايتى كه در كتاب علل الشرائع از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: خداى تبارك و تعالى ما را از نورى آفريد كه آن نور نيز از نور ديگرى خلق شده و اصلش از طينت اعلى عليين است و دل‏هاى شيعيان ما را از آب و گلى آفريد كه با آن بدن‏هاى ما را خلق كرد، و بدن‏هاى آنان را از طينتى پايين‏تر از آن آفريد، به همين جهت است كه دلهاى شيعيان همواره متمايل به سوى ما است، براى اينكه از همان چيزى آفريده شده اند كه ما آفريده شده ايم.
آن گاه امام (ع) آيه:" كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ" 22 را تلاوت نمود و سپس اضافه كرد كه خداى تعالى دلهاى دشمنان ما را از طينتى از سجين و بدن‏هايشان را از طينتى پست‏تر از آن آفريد، دلهاى شيعيان آنان را هم از آب و گلى آفريد كه بدن آنان را از آن خلق فرموده، و از همين جهت دلهاى شيعيان ايشان متمايل به آنان است، آن گاه آيه‏" إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ" 23 را تلاوت فرمود 24.

در اين معنا روايات ديگرى نيز هست‏ 25. برگشت اين دسته از روايات در حقيقت به همان رواياتى است كه دلالت مى‏كنند بر اينكه انتهاى خلقت و ريشه آن، طينت عليين و طينت سجين مى‏باشد، با اين تفاوت كه در اين روايات اين معنا اضافه شده است كه انسان پس از خلقت مبدل به نور و يا ظلمت مى‏شود. و شايد جهتش اين باشد كه طينت سعادت باعث ظهور حق و انجلاى معرفت، و طينت شقاوت ملازم با جهل است و جهل هم همان ظلمت‏ و كورى است.
پس طينت سعادت نور و طينت شقاوت ظلمت است. قرآن كريم هم غالبا علم و هدايت را نور مى‏نامد. هم چنان كه ايمان را زندگى مى‏خواند. از آن جمله مى‏فرمايد:" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها" 26 و نيز مى‏فرمايد:" اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ" 27 و در اينكه نور اصل خلقت طايفه اى از موجودات از قبيل انبيا، ملائكه، لوح، قلم، عرش، كرسى و بهشت است، اخبار بسيارى وارد شده كه به زودى- ان شاء اللَّه- نقل خواهد شد.

دسته پنجم از اخبار اين باب رواياتى است كه دلالت دارد بر انتقال حسنات افراد شقى در روز قيامت به نامه عمل افراد سعيد و بعكس، انتقال سيئات افراد سعيد به نامه عمل افراد شقى.
مانند روايتى كه علل الشرائع به سند خود از ابراهيم ليثى از امام باقر (ع) نقل كرده كه آن جناب در ضمن حديث طويلى فرمود: اى ابراهيم! بگو ببينم وقتى قرص خورشيد طلوع مى‏كند، و شعاع خود را به همه جا مى‏تاباند آيا شعاعش از خود قرص جدا است يا نه؟ عرض كردم آرى، در حال طلوع شعاعش از خودش جدا است. فرمود: آيا جز اين است كه وقتى غروب مى‏كند دامنه شعاعش نيز برچيده شده به دنبالش مى‏رود. عرض كردم چرا.
فرمود: به همين نحو هر موجودى به سوى اصل و جوهر خود بازگشت مى‏كند، و وقتى قيامت قيام مى‏كند خداى تعالى وزر و وبال‏ها را كه از سنخ وجود ناصبى‏ها و از طينت آنان است از نامه مؤمنين به نامه ناصبيها منتقل نموده و حسنات و نيكى‏ها و مساعى خيرى كه در نامه عمل ناصبيها است از آنجايى كه از سنخ وجود مؤمن و از جنس طينت او است به نامه مؤمنين منتقل مى‏كند آيا اين ظلم و تعدى است؟ عرض كردم نه، يا ابن رسول اللَّه. فرمود به خدا سوگند نه تنها ظلم و عدوان نيست، بلكه قضاء فاصل و حكم قاطع و عدالت آشكار است:" لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ" اى ابراهيم! اين حقى است از ناحيه پروردگارت، و حكمى است از احكام ملكوت او.
عرض كردم: يا بن رسول اللَّه!" حكم ملكوت" چيست؟ فرمود حكم خدا و انبياى او است، همان حكمى است كه خضر در جواب موسى (ع) به آن تمسك جست و گفت:" إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً" 28 تو اى ابراهيم فكر مى‏كنى كه موسى (ع) از كارهاى خضر سر در مى‏آورد مع ذلك اعمالش را منكر و شنيع مى‏دانسته. نه، او از وجهه اعمال خضر آگاه نبود، تا آنكه خضر در جوابش گفت:" من اين كارها را به دستور و اذن خداى تعالى انجام دادم" 29.

اين بود قسمتى از آن حديث، و در قبال اين دسته از روايات آياتى از قرآن كريم هست كه بعضى از آنها در خود اين حديث ايراد شده است، و از جمله آياتى كه در متن حديث ايراد نشده آيه‏" لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى‏ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ" 30 است، كه مى‏فرمايد خداى تعالى در روز قيامت طيب را از خبيث جدا مى‏سازد به طورى كه ذره اى از خباثت در طيب مخلوط نباشد، و ذره اى از جنس طيب در خبيث باقى نماند، آنچه از آلودگيها و خباثت متفرق در بنى نوع بشر است، يك جا جمع نموده و شاخ و برگهايى را كه از ريشه درخت خباثت در آنان دويده شده به اصل درخت باز مى‏گرداند، نتيجه اين جدا ساختن طيب از خبيث اين است كه همه حسنات در يك طرف گرد آمده به سعادت خالص و بى‏شائبه ذات برگردند و همه سيئات نيز در جانبى گرد آمده به منشا و اصل خود رجوع كنند و اين بيان بعينه همان بيانى است كه در حديث بود.
اينكه امام (ع) فرمود: اى ابراهيم" بگو ببينم وقتى قرص خورشيد طلوع مى‏كند ..." خواست تا با اين مثال محسوس بفهماند هر اثرى مظهر مؤثر و هم سنخ آن و وجودش قائم به وجود آن و ملازم وجود آن است، و اين هم كه فرمود:" اين عمل نه تنها ظلم و عدوان نيست، بلكه به خدا سوگند قضاء فاصل و حكم قاطع و عين عدالت است" با اين كه بظاهر و به حسب نظر ابتدايى عملى مخالف عدالت بنظر مى‏رسد، مبنى بر همان سنخيت بين فعل و فاعل و اثر و مؤثر است. چون اين سنخيت از چيزهايى است كه عقل به ضرورت و بداهت، حكم به آن مى‏كند، هم چنان كه حكم مى‏كند به اينكه هر فعلى از افعال كه فرض شود، فاعلى آن را از خود ابراز مى‏كند كه ذاتش تناسب با آن فعل را داشته باشد، و اگر نظر سطحى بر خلاف اين حكم كند براى اين است كه انسان به نظر سطحى از هر فعلى همان حركات و سكنات ظاهريش را مى‏بيند، و لذا مى‏گويد اين شرابخوارى از زيد مؤمن سر زده به چه ملاك در نامه عمرو كافر نوشته شود؟

و ليكن اگر دقيق شود و درك كند كه اين فعل داراى معنويتى است كه آن معنا يا از معانى حسنه است و از آثار سعادت و يا از معانى سيئه و از آثار شقاوت است، آن وقت تصديق خواهد كرد كه اين اثر اثر ذاتى است كه در وصف سعادت و شقاوت هم سنخ آن عمل است، و اگر در باره يك عمل زشتى كه از ذات انسان سعيدى سر زده دو جور حكم مى‏كنيم، براى اختلاط و امتزاجى است كه بين دو موضوع رخ داده عينا نظير حرارتى است كه ما آن را به آب نسبت داده و مى‏گوييم:" آب گرم است" و حال آنكه عامل اصلى آن آتش و يا تابش خورشيد است.

بنا بر اين، در نظر يك دانشمند آشنا به حقايق، جميع حسنات از هر كس سر بزند عمل كسانى است كه ذاتا نيكوكار و سعيدند، و جميع سيئات از هر كس صادر شود عمل كسانى است كه ذاتا بدكار و شقى‏اند، عدالت واقعى و همچنين سراى آخرت كه ظرف حق و حقيقت است نيز همين را اقتضا مى‏كند.
البته اين معنا با امثال آيه‏" فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ" 31 و آيه‏" أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏" 32 و آيه‏" لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ" 33 كه ثواب و عقاب هر عمل نيك و بدى را عايد فاعل آن عمل مى‏داند، منافاتى ندارد.
زيرا مفاد اين قبيل آيات هم در محل خود صحيح و بجا است.
البته بر حسب نظر اجتماعى دنيوى، فاعل هر فعلى همان كسى است كه حركت و سكون فعل از او سر زده و پيامدهاى فعل و آثار آن هم اگر مدح و ثواب و يا ذم و عقاب است به او عايد مى‏شود، و ليكن اين را هم بايد دانست كه اين حكم در ظرف اجتماع دنيوى صحيح است، و اما در ظرف حقيقت و واقع، فاعل هر فعلى آن اصلى است كه متسانخ و متناسب آن فعل است، و آن اصل ممكن است غير آن كسى باشد كه حركات و سكنات فعل از او سر زده.
و اگر مى‏گوييم آثار حسنه و سيئه عمل به اصلش بر مى‏گردد معنايش اين نيست كه ثواب و عقاب عمل بغير فاعل آن عايد مى‏شود، تا كسى بگويد اين حرف منافات با آن آيات دارد، و لذا در حديث بالا هم امام (ع) فرمود" اين حكم حكم ملكوتى است" كه در طول حكم ظاهرى دنيوى و احكام زندگى اجتماعى آن قرار دارد.
آرى وقتى روز قيامت روز بروز باطن‏ها و ظهور حق باشد قهرا در آن روز احكام هم ملكوتى خواهد بود، يعنى هر حكمى به موضوع حقيقى خود ملحق شده، هر چيزى به اصل خود باز مى‏گردد، هم چنان كه فرموده:" وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ" 34 و:" لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ" 35 و نيز:" أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ" 36 و" وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ" 37.
از اينجا وجه اختصاص حكم ملكوتى به روز قيامت با اينكه عالم برزخ هم از ظرفهاى مجازات و جزء ايام اللَّه است نيز معلوم مى‏شود، زيرا ظاهر كلام خداى تعالى كه مى‏فرمايد:
" قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ، قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ، قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا" 38 و همچنين ظاهر آيه‏" وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ، وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى‏ يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ" 39 اين است كه عالم برزخ و زمانى كه فاصله بين مرگ و قيامت است تتمه زندگى دنيا و مكث در زمين است، و در پاره اى از احكام با زندگى دنيوى شركت دارد، و مردم در آن عالم هنوز در راه تصفيه و تكامل به سوى سعادت خالص و يا شقاوت خالص هستند، و جاى حكم قطعى زمانى است كه مردم تكليف‏شان يكسره شده يا سعادت خالص و يا شقاوت خالص كسب كرده باشند، و آن خانه آخرت است.
و نيز از اينجا سر اين گفته قرآن و حديث كه:" خداوند جزاى حسنات كفار را در دنيا مى‏دهد، و در آخرت ميزانى برايشان بر پا نمى‏كند، و در آنجا جز آتش بهره اى ندارند" معلوم مى‏شود- دقت فرماييد-.

استشهادى كه امام (ع) به آيه‏" لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ" فرمود به منظور تعليل بيان حكم ملكوتى بود.
توضيح اينكه: حقيقت سؤال از هر چيزى، چه فعلى باشد كه از فاعلى سر زده، و يا حكمى كه از حاكمى صادر شده، و يا خبرى كه از مخبرى رسيده، اين است كه فاعل و يا حاكم و يا مخبر، كردار و گفتار خود را با واقع تطبيق نموده، و نحوه مطابقت آن را با واقع بيان نمايد، و مادامى كه اين معنا را بيان ننموده جاى سؤال باقى است. و اما در جايى كه فعل و يا حكم و يا خبر عين واقع و بى‏نياز از بيان فاعل و يا حاكم و يا مخبر باشد البته سؤال معنا نخواهد داشت.
مثلا وقتى سائل از شما مى‏پرسد چرا اين يتيم را زدى؟ و يا چرا حكم كردى به اينكه فلان چيز مال زيد است؟ و يا بپرسد اين كه خبر آوردى زيد ايستاده از كجا گفتى؟ دست از اين سؤال بر نمى‏دارد و هم چنان حق سؤال دارد تا شما عمل خود را با واقع و حق تطبيق كنى، مثلا بگويى من اگر يتيم را زدم منظورم تاديب او بود، و يا اگر حكم كذايى را دادم براى اين بود كه زيد آن مال را از پدرش ارث برده بود، و يا اگر گفتم زيد ايستاده براى اين بود كه من به چشم خود ديدم كه ايستاده. سؤال از اينگونه مطالب كه محتاج به دفاع و تطبيق با حق و واقع است صحيح است.
و اما مطالبى كه احتياج به تطبيق ندارد از قبيل جفت بودن عدد چهار و بيشتر بودن عدد ده از عدد پنج و مردن زيد پس از جدا شدن سرش از بدن از آنجايى كه عين واقع و حق است سؤال از آن معنا ندارد، و صحيح نيست كسى بپرسد چرا عدد چهار جفت و چرا عدد ده بيشتر از عدد پنج است؟ و يا چرا فلان علت تامه فلان معلول را به وجود آورد؟
اين معنا كه روشن شد اينك مى‏گوييم: فعل خداى سبحان عين حق و واقع است و قولش عين موجود خارجى و واقعى است، فعل و قول او مستند به چيز ديگرى نيست تا سؤال از آن به چرا و چطور صحيح باشد، آرى جميع قضاياى حقى كه ما عقايد و افعال خود را بر آن تطبيق مى‏دهيم و بدين وسيله حقانيت آن را اثبات مى‏كنيم همه از موجودات خارجى كه همان فعل خداى سبحان‏ است اخذ شده، با اين حال چگونه ممكن است فعل خود او محكوم به آن شود؟ نسبتى كه فعل خداوند با آن قضايا دارد نسبت محكوم به حاكم نيست، بلكه نسبت ملزوم به لازم و متبوع به تابع و منشا انتزاع به منتزع است- دقت فرماييد-.

به عبارت ديگر فعل خداى تعالى به وسيله اسباب تكوينى تحقق مى‏يابد، و اسباب تكوينى به منزله آلات و ابزارى هستند كه فعل خدا جز به توسط آنها ظاهر نمى‏شود، و اگر سائلى از يكى از افعال خدا سؤال كند قطعا سؤالش از علتى است كه برايش مجهول است.
مثلا اگر ديوارى بر سر زيد فرو ريزد و زيد در اين حادثه بميرد سائل مى‏پرسد چرا خدا اين جوان را از بين برد و چرا به جوانى او و به حال پدر و مادر فقيرش رحم نكرد؟ و اگر در جوابش گفته شود: ديوار بر سرش فرو ريخت، مى‏گويد چرا ديوار را خراب كرد، و اگر كسى بگويد باران باريد و بن ديوار سست شد و سنگينى ديوار ديوار را متمايل و ساقط كرد، در جواب نقل كلام به مساله باريدن ابر مى‏كند، و همچنين به سؤال خود ادامه مى‏دهد و در هر بار سؤالش از علتى است كه برايش مجهول است.
او از در نادانى براى زيد عمر و حياتى قائل است كه مستند به عللى است كه هيچكدام آنها باعث مرگ ناگهانى او نيست و وقتى با مرگ ناگهانى او مواجه مى‏شود پيش خود خيال مى‏كند اين مرگ گزاف و بى‏جهت بوده، و لذا لب به سؤال و اعتراض مى‏گشايد، و اگر به علل هر حادثه اى احاطه مى‏داشت قطعا سؤال نمى‏كرد- در تفسير آيه‏" لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ ..." در بحث از اعتراضات ابليس مطالبى مناسب با اين بحث گذشت.
اينكه امام (ع) در ضمن گفتارش فرمود:" حكم خدا و حكم انبياى اوست ..." معنايش اين است كه قضاى خداى تعالى و قضايى كه انبياى او به اذن او رانده اند، به حسب حقيقت امر و باطن آن است، نه به حسب ظاهر و مانند احكام ما به اعتماد بر شواهد و امارات.
پس معناى لحوق حسنات و آثار حسنه به ذوات طيبه و لحوق سيئات و آثار آن به ذوات خبيثه، و از سنخ ظلمت و فساد معلوم گرديد، و همچنين با روشن شدن معناى‏" لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ" جواب شبهه اى هم كه ممكن است به ذهن خلجان كند معلوم شد.
و آن شبهه اين است كه چرا حسنات و آثار آن تنها از ذواتى صادر شود كه از سنخ نورند، و چرا سيئات و آثار سوء آن اختصاص به ذواتى داده شد كه از سنخ ظلمتند؟ و چرا اثر حسنات نعمت دائم و بهشت جاويد، و ثمره سيئات نقمت و دوزخ شد؟
از بيان قبلى ما جواب اين شبهه نيز داده مى‏شود، زيرا گفتيم بين حسنات و آثارش و همچنين بين سيئات و آثار سوء آن يك رابطه حقيقى و واقعى برقرار است، و صرف احكام وضعى و قراردادى نيست. و اگر در لسان شارع از آن آثار به لسان احكام وضعى و قراردادى و به نظائر تعبيراتى كه ما از تبعات احكام وضعى موجود در ظرف اجتماعمان مى‏كنيم، تعبير كرده به منظور تعميم نظام تشريع بوده، نه از اين جهت كه تبعات و آثار مذكور مانند مجازات‏ها و پاداش‏هاى قراردادى نظام‏هاى دنيوى، صرف اعتبار و خالى از حقيقت و واقعيت است.

اين معنا كه معلوم شد و بدست آمد كه اختصاص حسنات به ذوات طيبه و سيئات به ذوات خبيثه و همچنين اختصاص بهشت به حسنات و دوزخ به سيئات از جهت روابط تكوينى و خارجى است، كه بين ذوات اشياء و آثار ذاتى آنها است، و ذاتيات را نمى‏توان مورد سؤال قرار داد، اينك بخواننده محترم تذكر داده تاكيد هم مى‏كنيم كه مبادا از مطالب گذشته ما غفلت ورزيده و خيال كند معناى اختصاص هر اثرى به ذات هم سنخ و متناسبش اين است كه آن ذات در ابراز آن اثر، مستقل به ذات و مستغنى از خداى سبحان است، چون بطلان اين معنا را ما از بيانات خود قرآن اثبات نموديم،
و اين همان معنايى است كه آيه شريفه‏" وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً" 40 به آن اشاره مى‏كند، و براى اين معنا كه هر ذاتى داراى اقتضايى است مثل آورده است. و اگر مى‏بينيد كه اقتضاى مزبور را مقيد به قيد" باذن ربه" كرده، براى دفع اين توهم است كه، لزوم ذاتى به معناى استقلال و استغناء از خداى سبحان است، هم چنان كه از رسول خدا (ص) هم روايت شده كه در اين باره فرموده اند:" قلم بر سعادت كسى كه ايمان آورده و تقوا پيشه ساخته خشكيده است" 41. يعنى چنين تقدير شده است.

 

1.  تفسير قمى ج 1 ص 226 ط بيروت
2.  نور الثقلين ج 2 ص 18 ح 59 به نقل از علل الشرائع
3.  تفسير قمى ج 1 ص 227- 226
4.  او كسى است كه شما بنى آدم را به هر نحوى كه خودش بخواهد در رحم مادران صورتگرى و نقشبندى مى‏كند. سوره آل عمران آيه 6
5.  او است آن كسى كه شما را آفريد، پس بعضى از شما كافر و بعضى مؤمن هستيد. سوره تغابن آيه 2
6.  خدا به حال شما بندگان آگاهتر است، زيرا او شما را از خاك زمين آفريده، و هنگامى كه شما در شكم مادرها جنين بوديد به ياد آريد و خودستايى مكنيد، او كه آفريننده است به حال هر كه متقى است داناتر است. سوره نجم آيه 32
7.  همانطورى كه شما را در اول بيافريد به سويش بازگشت خواهيد كرد، گروهى هدايت يافته، گروهى ديگر ضلالت بر او حتم شده است. سوره اعراف آيه 29
8.  بصائر الدرجات ص 16
9.  محاسن برقى، ج 1 ص 136 ط قم
10.  علل الشرائع ج 1 ص 78 ح 3 ط قم
11.  سوره مطففين آيه 21
12.  ستايش خداوندى را كه وعده خود را بر ما محقق فرمود، و ما را وارثان زمين گردانيد تا هر جايى از بهشت را كه بخواهيم منزل گزينيم. سوره زمر آيه 74
13.  روزى كه زمين به غير آن تبديل شده و آسمان‏ها نيز ... سوره ابراهيم آيه 48
14.  خارج مى‏كند زنده را از مرده و خارج مى‏كند مرده را از زنده. سوره روم آيه 18
15.  و كسانى كه در باره ما جهاد مى‏كنند ما آنان را بطور قطع به راههاى خود هدايت مى‏كنيم، و خداوند با نيكوكاران است. سوره عنكبوت آيه 69
16.  پس از آن سرانجام كسانى كه در بدكارى اصرار مى‏ورزيدند اين شد كه آيات خدايى را تكذيب نموده و آن را مسخره كنند. سوره روم آيه 10
17.  علل الشرائع، ص 84 ح 7 ط بيروت
18.  علل الشرائع، ص 83 ح 6 ط بيروت
19.  تفسير عياشى، ج 1 ص 358 ح 18
20.  خدا شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، پس از آن شما را زوج قرار داد، هيچ ماده اى جز با علم او باردار نمى‏شود و وضع حمل نمى‏كند، و هيچ سالمندى عمرش دراز نمى‏شود و يا از عمر او كاسته نمى‏گردد مگر آنكه در مكتوبى نوشته شده است و آگاهى بر اين جزئيات بر خدا آسان است. و هرگز آن دو دريا كه آب اين يك شيرين و نوشيدنش گوارا و آب آن يك شور و زننده است يكسان نيستند، در عين حال شما از هر دو گوشت تازه مى‏خوريد، و مرواريد استخراج نموده پيرايه خود مى‏كنيد، و كشتيها را در آن دريا مى‏بينى كه آب را مى‏شكافند تا از فضل و كرم وى روزى جوييد، و شايد سپاس داريد. سوره فاطر آيات 11- 12
21.  او همان كسى است كه دو دريا را به هم پيوست، اين شيرين و گوارا است و آن شور و تند، و ميانشان حايلى نفوذناپذير قرار داد. و او است آنكه از آب انسانى آفريد و آن را نژادى قرار داده بين افرادش پيوند برقرار نمود، آرى پروردگار تو هميشه قادر و توانا است. سوره فرقان آيات 53- 54
22.  حاشا كه نامه نيكان در دفتر نيكى‏ها است و تو چه دانى كه دفتر نيكى چيست كتابى است نوشته كه مقربان مشاهده مى‏كنند. سوره مطففين آيه 21
23.  حاشا كه نامه بدكاران در دفتر بدان است و تو چه دانى كه دفتر بدان چيست؟ كتابى است نوشته، آن روز واى بر تكذيب كنندگان. سوره مطففين آيه 10
24.  علل الشرائع، ج 1 ص 111 ح 14
25.  علل الشرائع، ج 1 ص 111 ح 12 و 13 و 15
26.  آيا آن كسى كه مرده بود و ما زنده اش كرده برايش نورى قرار داديم كه به كمك آن ميان مردم راه مى‏رود با كسى كه صفت او در ظلمات( بودن) است و از آن بيرون شدنى نيست يكسان است؟. سوره انعام آيه 122
27.  خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، آنان را از ظلمات به سوى نور مى‏برد، و كسانى كه كافر شده اند سرپرست ايشان طغيانگرانند كه آنها را از نور به ظلمات مى‏برند. سوره بقره آيه 257
28.  تو هرگز نمى‏توانى همراهى و رفاقت با مرا تحمل كنى، چگونه خواهى توانست تحمل كردن چيزى را كه به آن آگاهى ندارى. سوره كهف آيه 68
29.  علل الشرائع، ص 491 ط نجف.
30.  تا خدا پليد را از پاكيزه ممتاز كند و بعضى از پليدها را بر بعضى ديگر انباشته و آن را توده كرده در جهنم قرار دهد. سوره انفال آيه 37
31.  پس هر كس بقدر ذره اى عمل خير كند آن را مى‏بيند و هر كس بقدر ذره اى عمل بد كند آن را مى‏بيند. سوره زلزال آيه 8
32.  كه هيچ باربردارى گناه ديگرى را بر نمى‏دارد. سوره نجم آيه 38
33.  سود كارهاى نيكش و زيان‏كاريهاى بدش به خود او عايد مى‏شود. سوره بقره آيه 282
34.  و از ناحيه خداى متعال چيزهايى برايشان آشكار شد كه هرگز احتمال نمى‏دادند. سوره زمر آيه 47
35.  تو در دنيا از اين صحنه غافل بودى، ما امروز پرده از جلو چشمت برداشتيم و اينك چشمت تيزبين شده است. سوره ق آيه 22
36.  كسانى كه ايمان دارند و فرزندان‏شان به ايمان پيروى‏شان كرده اند فرزندان‏شان را به ايشان ملحق مى‏كنيم و از عمل آنان چيزى كم نمى‏كنيم. سوره طور آيه 21
37.  و به طور مسلم بارهاى گران خويش و بارهاى گرانى همراه بارهاى خويش بدوش مى‏كشند. سوره عنكبوت آيه 13
38.  پرسيد به تعداد سالها چه مدت در زمين بوده ايد؟ گفتند يا يك روز و يا قسمتى از روز، از شمارگران بپرس گفت: جز اندكى بسر نبرده ايد. سوره مؤمنون آيه 114
39.  روزى كه قيامت قيام مى‏كند مجرمين سوگند مى‏خورند كه جز ساعتى درنگ نكرده اند، اين چنين از حق رو گردانيده و دروغ مى‏گويند و كسانى كه علم و ايمان‏شان داده اند گويند: در كتاب خدا است كه شما تا روز رستاخيز بسر برده ايد، و اينك روز رستاخيز است. سوره روم آيه 56
40.  سرزمين پاكيزه گياه و اشجارش به اذن پروردگارش مى‏رويد، و اما آن سرزمينى كه شوره‏زار و ناپاك است گياهش به سختى در مى‏آيد. سوره اعراف آيه 58
41.  بحار الانوار ج 5 ص 154 ح 4 ط بيروت

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره اعراف – ذیل آيات 26-36