قلمرو اخلاق

مكاتب اخلاقى هريك براساس مبانى انسان شناختى و جامعه شناختى خويش, قلمرو ويژه اى را براى حوزه احكام اخلاقى ترسيم كردند ومحدوديتها يا توسعه آن را يادآور شده اند.
گروهى ازيك سو برخى انديشه هاى مابعد الطبيعى, علوم طبيعى, روان شناسى ومباحث جامعه شناختى را درحوزه مباحث اخلاقى داخلى مى بينند, ولى از سوى ديگر معتقد هستند كه قلمرو اخلاق, محدود به امورى است كه به نوعى در مسير انزوا و خلوت روحى و دورى از اجتماع و بى توجهى نسبت به لذات وآلام دنيوى قرار گيرد. بررسى آرا و نظرات رواقيون اين نظريه را در ذهن ترسيم مى كند.

گروهى ديگر با اعتقاد به طبقه بندى تكاليف انسانى در حوزه تكاليف قانونى كه التزام و بازخواست را در پى دارد و تكاليف اخلاقى و ارزشى كه تنها الزام درونى و پرسش وجدانى را به همراه دارد, پاره اى از رسوم و آداب قراردادى و مورد پذيرش جامعه را از قلمرو اخلاق و احكام ارزشى خارج مى دانند.
درنقطه مقابل, گروهى برپايه باور به پيوند ناگسستنى و تفكيك ناپذير اخلاق و تكنولوژى و نيز سلطه روزافزون آدمى بر قوانين محيط زيست و گستره حيات خويش, به توسعه روزافزون قلمرو اخلاق معتقد گشته و هر لحظه انسان را نيازمند حوزه اى نوين در زمينه رفتارهاى ارزشى همپاى پيدايش حوزه هاى جديد زندگى مى بينند. با چنين نگرشى چگونگى كنترل وتأثيرگذارى بر نحوه زيست و حيات, معيار و ملاك تعيين و تحديد قلمرو اخلاق و داورى اخلاقى خواهد بود.
اختلافاتى چنين در باره تبيين مفهومى حوزه پوشش و قلمرو اخلاق, مى طلبد كه اين گونه مباحثات همچنان گشوده بماند, بويژه با توجه به ديدگاههاى كاملاً متفاوت و ناهمسو, همچون ديدگاه گروهى از عالمان و انديشوران اخلاق دينى كه رفتار مربوط به حوزه آداب و رسوم و سنن را خارج از مقوله اخلاق دانسته اند, يا ديدگاه فيلسوفانى كه اساساً خروج هرگونه رفتار انسانى از قلمرو اخلاق را ناممكن انگاشته, و تحقق رفتار آگاهانه بى ارتباط با اخلاق را بى معنى دانسته اند.
گذشته ازاين, چون در اعتقاد دين باوران, يكى از عمده ترين رسالتهاى اديان آسمانى بويژه قرآن, تصحيح و تعالى رفتار انسانها است و ناگزير اين اديان با تكيه بر وحى, به همه قلمرو بايسته هاى اخلاقى پرداخته اند, مى توان تحقيق در تعيين قلمرو مباحث اخلاق را ازمنظر سخن وحى به پژوهش نشست.
واز جمله داورى و رأى قرآن در زمينه محدوده ها يا دامنه هاى مقوله اخلاق بازشناخت. بخشى از آيات قرآن با ارائه تعريف ويژه و معينى از مفاهيم كاربردى اخلاق, چنين مى نمايد كه دانشهاى مربوط به انسان شناسى, هستى شناسى, فرجام شناسى, دين شناسى و رسالت ونيز مباحث مربوط به كاركردهاى اجتماعى مانند فقرزدايى, صلح و جنگ, تلاش و… را در قلمرو اخلاق طبقه بندى مى كند.
(ليس البرّ ان تولّوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب ولكنّ البرّ من آمن باللّه واليوم الآخر والملائكة والكتاب والنبيين وآتى المال على حبّه ذوى القربى واليتامى و المساكين و ابن السبيل والسائلين وفى الرقاب وأقام الصلوة وآتى الزكوة والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين فى البأساء و الضرّاء وحين البأس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتّقون ) بقره/ 177
درستى ونيكى آن نيست كه روى به جانب مشرق و مغرب كنيد, نيكوكار كسى است كه به خدا و روزقيامت و فرشتگان وكتاب آسمانى ـ قرآن ـ و پيامبران ايمان آورد و با وجود علاقه به ثروت خويش, آن را در راه نيازمندى خويشان, يتيمان, زمين گيران, درراه ماندگان, نيازمندان و دربند ماندگان صرف كند و نمازگزارد وزكات پردازد, و آنان كه هرگاه عهدى كنند به عهد خويش وفا نمايند و در سختيها وناگواريها و هنگام نبرد شكيبا باشند. اينان راستگويان و پرهيزكارانند.

 

برخى تلاشها در تعيين قلمرو اخلاق

درخلال دوهزارسال ـ پس از عصر ارسطو درقرن چهارم ق . م, تا ظهور فلسفه جديد درقرن هفدهم ميلادى ـ تعلقات متفكران اخلاقى به تدريج ازاخلاق نظرى به اخلاق عملى گراييد, به طورى كه در توضيح مفاهيم و تفسير اخلاقى آن پيشرفت ناچيزى به چشم مى خورد. درحالى كه از سوى ديگر, مفاهيم جديد اهداف زيست انسانى ومجموعه هاى قواعد جديد پيرامون رفتار انسان تدوين شده است.
حوزه هاى فلسفى شكاكيت, رواقى, اپيكورى و نوافلاطونى كه نغمه اخلاقى دوره يونانى مآبى و رومى را ساز كردند, نوعى ارشاد عقلانى برهانى ارائه كردند كه به تعاليم دينى بيش تر مى نمود تا به تحقيق علمى و راه را براى غلبه مسيحيت بازمى كرد.
درفاصله مرگ ارسطو تا پيدايش مسيحيت, اپيكور (epicuyus) (270 ـ 341 ق. م) پايه گذار يكى از دو حوزه فلسفى پرنفوذ است. اپيكور علم اخلاق خود را براساس اصالت ماده (ذره اى) اتمى بنا نهاد. با اين تفاوت كه با فرض تغيير و انحراف پيش بينى نشده اتمهاى تشكيل دهنده بدن انسان كه افعال پيش بينى نشده را از آن نتيجه مى گرفت, ثابت و معين نبودن را به عنوان يك تفسير و اصلاح مهم به آن افزود.
اپيكور فكر مى كرد, بدين طريق مى تواند قلمرو اختيار و آزادى انسان را دراخلاق توجيه كند.
اخلاق رواقى (stoicism) كه پرنفوذترين دستاورد عقلانى در فرهنگ يونانى مآبى و رومى پيش از مسيحيت مى باشد, بنيانگذار نظامى اخلاقى بوده كه در قلمرو تفكر مابعد طبيعى, علم طبيعى, روان شناسى و تفكرات مربوط به جامعه شناسى به شكل ناموجهى توسعه يافته است.
رواقيان قديم از جمله زنون (zenon) و كلانتس (cleonthes) و … كه قلمرو اخلاق آنها عبارت بود از رعايت حالت انزوا از جامعه براى حفظ استقلال خويش از امكانات مادى, رسيدن به حالت بى تفاوتى نسبت به لذت و درد كه مدتها بعد پاناتييوس (panaetius) و تا حدودى سيسرو (cicero) قلمرو اخلاق را در قالب جهان وطنى (lomopolis) يا برادرى جهانى پروراندند.

 

منشأ احكام و قواعد اخلاقى

يكى ازمهم ترين مسائلى كه در سيستمهاى اخلاقى مورد بحث بسيار قرار گرفته است, مسأله احكام و قواعد اخلاقى ومنشأ وخاستگاه نخستين آن است.
گروهى معتقدند, بحث ازخاستگاه و منشأ احكام و قواعد اخلاقى وموضوعات وابسته به آن, مهم ترين مسأله فلسفه اخلاق مى باشد.
برخى فيلسوفان اخلاق براين باورند كه وحى, سرچشمه اخلاق است و ارزشها براساس نوع نگرش و تحليل دينى رفتار معنى ومفهوم مى يابد. درنظر اينان فضيلت و ارزش اخلاقى, دائرمدار عنوان اطاعت از تكاليف الهى درحوزه انگيزشهاى اخلاقى است. با چنين نگرشى به حوزه رفتار ارزشى, مصاديق دقيق اعمال اخلاقى, حدود, شرايط و قيود آن تنها از ناحيه وحى تعيين مى شود, زيرا خداوند مبدأ و آفريننده موجودات بوده و تكاليف الهى برخاسته ازمصالح ومفاسدى است كه به اعتبار تعيين الهى وابسته اند.

درنقطه مقابل, گروهى عقل را خاستگاه تعيين احكام و قواعد اخلاقى دانسته و الزامها و بايدها و نبايدها را مبتنى بر تشخيص عقلانى ضرورتها و الزامها مى دانند. همان گونه كه ريشه تمامى تكاليف درفرمان عقل نهفته است وجز داورى عقل, دليل ومبنايى براى پيروى از فرامين الهى نيزنخواهد بود. بدين ترتيب بايدِ آغازين, بايدى دينى و شرعى نيست, بلكه اگر بايد و الزامى وجود داشته باشد, جز به فرمان و الزام عقل نخواهد بود و ضروت اين الزام را نيز تنها عقل درمى يابد.
كسانى نيز همپاى اعتقاد به محوريت وجدان دراخلاق, معتقدند, وحى نقشى درمعرفت ورفتار اخلاقى ندارد و اساساً اعتقاد به نقش و تأثير اطاعت از فرمان الهى در ساحت انگيزشهاى اخلاقى با ماهيت اخلاق درتنافى بوده وركن اصلى رفتار ارزشى را كه همانا استقلال و استوارى آن برپايه وظيفه و تكليف است, نفى مى كند. متفكران اين ديدگاه هرچند نظريات اخلاقى مبتنى بر آزاد انديشى و نفع طلبى و اباحى گرى مطلق را نفى مى كنند واز ايمان دينى دفاع مى نمايند.
اما با آنان دراين عقيده مشتركند كه اخلاق مستقل ازالهيات است وخداباورى را به آرمان نهايى وكمال مطلوب بودن وى در وادى علم و اخلاق تفسير مى كنند, و نه مبدء و محور بودن درايجاد ارزشها واحكام اخلاقى.
قرآن كريم درباب ريشه يابى احكام و قواعد اخلاقى اشاراتى دارد كه همپاى باور به مبدئيت ومنبعيت وحى در رفتارهاى ارزشى, تأييد و تثبيت عقل و وجدان را نيز به همراه دارد واين همه را همسو وهم جهت مى انگارد.
برپايه آنچه ذكر شد, پاسخ به پرسشهايى چند بايسته مى نمايد. نخست اين كه برپايه اعتقاد به مبدء بودن وحى درقواعد واحكام اخلاقى, نقش وكاركرد عقل, عاطفه و وجدان دراين رابطه چه خواهد بود؟ وآيا اساساً بازگشت تمامى اوصاف و مفاهيم ارزشى به مبدئى واحد, همانند وحى يا عقل يا فطرت, گزاره اى معنى دار خواهد بود؟ و برفرض پذيرش نقش اساسى وحى در تعيين ارزشمندى رفتار, آيا اين تأثيرِ تأييدى و ارشادى نسبت به رهنمودهاى عقل و وجدان است يا تأسيسى و تعيينى؟
از جمله آياتى كه دراين ميدان مى توان مورد توجه واستناد قرار داد, اين آيه ها هستند:
(ذلكم أزكى لكم و أطهر واللّه يعلم وأنتم لاتعلمون) بقره/ 232
اين براى شما پاكيزه و پاك تر است وخداوند مى داند و شما نمى دانيد.
(ويزكّيكم و يعلّمكم الكتاب والحكمة ويعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون) بقره/ 151
رسالت انبيا براى آن است كه شما را تزكيه كنند وكتاب وحكمت آموزند و تعليم دهند به شما آنچه را كه خود نمى توانستيد بدانيد.
(إنّهم فتية آمنوا بربّهم وزدناهم هدى) كهف/ 13
آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند وما هدايت فزون تر به آنان داديم.
(ولااقسم بالنفس اللوّامة) قيامت/ 2
سوگند به نفس ملامتگر آدمى.
(بل الانسان على نفسه بصيرة) قيامت/ 14
بلكه انسان بر نفس خويش, بينا و آگاه است.
(هذا بصائر من ربّكم وهدى و رحمة لقوم يؤمنون) اعراف/ 203
اين, بصيرتهايى از پروردگار شما است وهدايت و رحمت براى گروهى كه ايمان مى آورند.

از برخى آيات يادشده استفاده مى شود كه برخى از مراتب تزكيه و پاكى و پاكيزگى روحى و اخلاقى تنها از طريق وحى در اختيار انسان قرار مى گيرد و اگر انبيا نمى آمدند, بخشى از آگاهيهاى ضرورى درجهت تزكيه و حكمت و قوانين اخلاقى, مورد شناسايى انسان قرار نمى گرفت.
بااين حال از برخى همين آيات استفاده مى شود كه ارزش شناسى و ارزش گرايى در نهاد انسان قرار دارد والبته مى تواند آن نور درونى به وسيله هدايت بيرونى دين تقويت شود.
اين نور درونى, نه تنها ارزشها را مى نماياند, بلكه ضد ارزشها را نيزمورد ملامت قرار مى دهد. و اين مى تواند همان بصيرت درونى باشد كه هيچ پوشش برونى و تلقينى نمى تواند آن را مستور سازد.