معناى عقد در تفسیر «المیزان»

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ..." كلمه" عقود" جمع عقد است، و عقد به معناى گره زدن و بستن چيزى است به چيز ديگر، بستن به نوعى كه به خودى خود از يكديگر جدا نشوند، مثل بستن و گره زدن يك طناب و يك ريسمان به طناب و ريسمانى مثل خودش و لازمه گره خوردن اين است كه هر يك ملازم ديگرى باشد، و از آن جدا نباشد، و اين لوازم در گره خوردن دو چيز محسوس در نظر مردم معتبر بوده، و سپس همه اينها را در گره هاى معنوى نيز معتبر شمردند،

مثلا در عقد معاملات از خريد و فروش و اجاره و ساير معاملات معمول و نيز در عهدها و پيمانها كلمه عقد را اطلاق كردند، چون اثرى كه در گره زدن هست در اينها نيز وجود داشت و آن اثر عبارت بود از لزوم آن پيمان و التزام در آن.
و چون عقد- كه همان عهد باشد- شامل همه پيمانهاى الهى و دينى كه خدا از بندگانش گرفته مى‏شود و نيز شامل اركان دين و اجزاى آن چون توحيد و نبوت و معاد و ساير اصول عقائد و اعمال عبادتى و احكام تشريعى و امضايى و از آن جمله شامل عقد معاملات و غيره مى‏شود، و چون لفظ" العقود" جمع محلى به الف و لام است، لا جرم مناسب‏تر و صحيح‏تر آن است كه كلمه" عقود" در آيه را حمل كنيم بر هر چيزى كه عنوان عقد بر آن صادق است.
با اين بيان روشن مى‏شود كه معناى خاصى كه بعضى از مفسرين براى عقد كرده اند صحيح نيست، يكى گفته: مراد از عقود عقودى است كه در بين مردم جريان دارد، مانند عقد بيع و نكاح و عهد، و يا عهدى كه آدمى خودش با خود مى‏بندد، مثلا سوگند مى‏خورد كه فلان كار را بكند يا نكند، و ديگرى گفته: مراد از عقود پيمانهايى است كه اهل جاهليت در بين خود مى‏بستند، مبنى بر اينكه يكديگر را در هنگامى كه مورد حمله قرار گرفتند يارى دهند، و يا اگر كسى خواست به آنها زور بگويد از او جلوگيرى نمايند و اين همان حلفى است كه در مردم جاهليت دائر بوده، و در سر زبانها معروف است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از" العقود" ميثاقهايى است كه از اهل كتاب گرفته مى‏شده، كه بدانچه در تورات و انجيل هست عمل كنند اينها وجوهى است كه در معنا و مراد به كلمه" عقود" ذكر كرده اند، و بر هيچ يك از آنها دليلى از ناحيه لفظ آيه نيست، علاوه بر اينكه ظاهر جمع محلى به الف و لام- صيغه جمعى كه الف و لام در اولش در آمده باشد- عموميت را مى‏رساند، و نيز مطلق آمدن عقد كه در عرف شامل همه عقود مى‏شود از اين وجوه نمى‏سازد.

قرآن كريم همانطور كه از ظاهر جمله:" أَوْفُوا بِالْعُقُودِ" ملاحظه مى‏كنيد، دلالت دارد بر اينكه دستور اكيد داده بر وفا كردن به عقود، و ظاهر اين دستور عمومى است، كه شامل همه مصاديق مى‏شود، و هر چيزى كه در عرف عقد و پيمان شمرده شود و تناسبى با وفا داشته باشد را در بر مى‏گيرد، و عقد عبارت است از هر فعل و قولى كه معناى عقد لغوى را مجسم سازد، و آن معناى لغوى عبارت است از برقرار كردن نوعى ارتباط بين يك چيز و بين چيز ديگر، بطورى كه بسته به آن شود، و از آن جدايى نپذيرد، مانند عقد بيع، كه عبارت است از نوعى ربط ملكى بين كالا و مشترى، بطورى كه مشترى بعد از عقد بتواند در آن كالا به هر جورى كه بخواهد تصرف كند، و علاقه اى كه قبلا فروشنده با آن كالا داشت قطع شود، و ديگر نتواند در آن كالا دخل و تصرف كند چون ديگر مالكيتى در آن ندارد.
و مثل عقد نكاح كه عبارت است از ايجاد رابطه زناشويى بين زن و مردى بنحوى كه آن مرد بتواند از آن زن تمتع ببرد و عمل زناشويى با او انجام دهد و آن زن ديگر نتواند چنين رابطه اى با غير آن مرد برقرار نموده، مردى ديگر را بر ناموس خود تسلط دهد، و مانند عهدى كه صاحب عهد شخص معهود له را بر خود مسلط مى‏سازد، تا آن عهد را براى او وفا كند، و نتواند عهد بشكند.
قرآن كريم در وفاء به عهد به همه معانى كه دارد تاكيد كرده، و رعايت عهد را و در همه معانى آن و همه مصاديقى كه دارد تاكيد شديد فرموده، تاكيدى كه شديدتر از آن نمى‏شود، و كسانى كه عهد و پيمان را مى‏شكنند را به شديدترين بيان مذمت فرموده، و به وجهى عنيف و لحنى خشن تهديد نموده، و كسانى را كه پاى بند وفاى به عهد خويشند در آياتى‏ بسيار مدح و ثنا كرده، و آيات آن قدر زياد است كه حاجتى بذكر آنها نيست.
و لحن آيات و بياناتى كه دارد طورى است كه دلالت مى‏كند بر اينكه خوبى وفاى به عهد و زشتى عهدشكنى از فطريات بشر است، و واقع هم همين است.

 

حسن وفاى به عهد و قبح نقض عهد از فطريات بشر است

انسان در زندگى فردى و اجتماعى بى نياز از عهد و وفاى به آن نيست‏. و علت و ريشه اين مطلب اين است كه بشر در زندگيش هرگز بى نياز از عهد و وفاى به عهد نيست، نه فرد انسان از آن بى نياز است، و نه مجتمع انسان، و اگر در زندگى اجتماعى بشر كه خاص بشر است دقيق شويم، خواهيم ديد كه تمامى مزايايى كه از مجتمع و از زندگى اجتماعى خود استفاده مى‏كنيم، و همه حقوق زندگى اجتماعى ما كه با تامين آن حقوق آرامش مى‏يابيم، بر اساس عقد اجتماعى عمومى و عقدهاى فرعى و جزئى مترتب بر آن عهدهاى عمومى استوار است.
پس ما نه از خود براى انسانهاى ديگر اجتماعمان مالك چيزى مى‏شويم، و نه از آن انسانها براى خود مالك چيزى مى‏شويم، مگر زمانى كه عهدى عملى به اجتماع بدهيم، و عهدى از اجتماع بگيريم، هر چند كه اين عهد را با زبان جارى نكنيم چون زبان تنها در جايى دخالت پيدا مى‏كند كه بخواهيم عهد عملى خود را براى ديگران بيان كنيم.
پس ما همين كه دور هم جمع شده و اجتماعى تشكيل داديم در حقيقت عهدها و پيمانهايى بين افراد جامعه خود مبادله كرده ايم هر چند كه به زبان نياورده باشيم و اگر اين مبادله نباشد هرگز اجتماع تشكيل نمى‏شود، و بعد از تشكيل هم اگر به خود اجازه دهيم كه يا به ملاك اينكه زورمنديم، و كسى نمى‏تواند جلوگير ما شود، و يا به خاطر عذرى كه براى خود تراشيده ايم اين پيمانهاى عملى را بشكنيم، اولين چيزى را كه شكسته ايم عدالت اجتماعى خودمان است، كه ركن جامعه ما است، و پناهگاهى است كه هر انسانى از خطر اسارت و استخدام و استثمار، به آن ركن ركين پناهنده مى‏شود.
و به همين جهت است كه خداى سبحان اين قدر در باره حفظ عهد و وفاى به آن سفارش‏هاى اكيد نموده، از آن جمله فرموده:" وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا" 1، و اين آيه شريفه مانند غالب آياتى كه وفاى به عهد را مدح و نقض آن را مذمت كرده هم شامل عهدهاى فردى و بين دو نفرى است، و هم شامل عهدهاى اجتماعى و بين قبيله اى و قومى و امتى است، بلكه از نظر اسلام وفاى به عهدهاى اجتماعى مهم‏تر از وفاى به عهدهاى فردى است، براى اينكه عدالت اجتماعى مهم‏تر و نقض آن بلائى عمومى‏تر است.

 

اهتمام شارع مقدس اسلام به حرمت عهد و لزوم وفاى به آن‏

و به همين جهت قرآن اين كتاب عزيز هم در مورد دقيق‏ترين عهدها و هم بى‏ اهميت‏ ترين آن موارد با صريح‏ترين بيان و روشن‏ترين سخن از نقض عهد منع كرده، از آن جمله فرموده:" بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ* فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ* وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ، وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ* إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً، وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً، فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِمْ، إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ* فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ" 2.
و اين آيات همانطور كه سياقش به ما مى‏فهماند بعد از فتح مكه نازل شده، بعد از آنكه خداى تعالى در آن روز مشركين را خوار كرد، و قوت و شوكتشان را از بين برد، اينك در اين آيات بر مسلمانان واجب كرده كه سرزمين تحت تصرف خود را كه بر آن تسلط يافته اند از قذارت و پليدى شرك پاك كنند، و به همين منظور، خون مشركين را بدون هيچ قيد و شرطى هدر كرده، مگر آنكه ايمان آورند.
و با اين همه تهديد مع ذلك جمعى از مشركين را كه بين آنها و مسلمانان عهدى برقرار شده استثناء كرده، و فرموده متعرض آنان نشوند، و اجازه هيچگونه آزار و اذيت آنان را به مسلمين نداده، با اينكه روزگار، روزگار ضعف مشركين و قوت و شوكت مسلمين بوده است، و هيچ عاملى نمى‏توانسته مسلمانان را از آزار و اذيت آن عده جلوگير شود، و همه اينها به خاطر احترامى است كه اسلام براى عهد و پيمان قائل است، و براى اهميتى‏ است كه اسلام در امر تقوا دارد.
بله عليه شكننده عهد حكم كرده است كه اگر عهدى را بعد از عقد شكست، آن عقد و آن پيمان ملغى و باطل است، و به طرف مقابلش اجازه داده كه بر وى تجاوز كند، به همان مقدارى كه او به وى تجاوز كرده، و در اين باره فرموده است:" كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ، إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ، إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ‏، ... لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ، وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ، فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ، لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ" 3.
و نيز فرموده:" فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ، وَ اتَّقُوا اللَّهَ" 4 و باز فرموده:" وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏، وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ، وَ اتَّقُوا اللَّهَ" 5.
و جان كلام اينكه اسلام حرمت عهد و وجوب وفاى به آن را بطور اطلاق رعايت كرده، چه اينكه رعايت آن به نفع صاحب عهد باشد، و چه به ضرر او، آرى كسى كه با شخصى ديگر هر چند كه مشرك باشد پيمان مى‏بندد، بايد بداند كه از نظر اسلام بايد به پيمان خود عمل كند و يا آنكه از اول پيمان نبندد، براى اينكه رعايت جانب عدالت اجتماعى لازم‏تر، و واجب‏تر از منافع و يا متضرر نشدن يك فرد است، مگر آنكه طرف مقابل عهد خود را بشكند، كه در اين صورت فرد مسلمان نيز مى‏تواند به همان مقدارى كه او نقض كرده نقض كند و به همان مقدار كه او به وى تجاوز نموده وى نيز به او تجاوز كند زيرا اگر در اين صورت نيز نقض و تجاوز جائز نباشد، معنايش اين است كه يكى ديگرى را برده و مستخدم خود نموده و بر او استعلاء كند، و اين در اسلام آن قدر مذموم و مورد نفرت است كه مى‏توان گفت نهضت دينى جز براى از بين بردن آن نبوده است.
و به جان خودم سوگند كه اين يكى از تعاليم عاليه اى است كه دين اسلام آن را براى بشر و به منظور هدايت انسانها به سوى فطرت بشرى خود آورده، و عامل مهمى است كه عدالت اجتماعى را كه نظام اجتماع جز به آن تحقق نمى‏يابد حفظ مى‏كند و مظلمه استخدام و استثمار را از جامعه نفى مى‏كند.

و قرآن اين كتاب عزيز به آن تصريح و رسول خدا (ص) بر طبق آن مشى نموده و سيره و سنت شريفه خود را بر آن اساس بنا نهادند و اگر نبود كه ما در اين كتاب تنها به بحث قرآنى مى‏پردازيم، داستانهايى از آن جناب در اين باره برايت نقل مى‏كرديم، و تو خواننده عزيز مى‏توانى به كتبى كه در سيره و تاريخ زندگى آن حضرت نوشته شده مراجعه نمايى.

 

مقايسه اسلام با ديگر سنت‏هاى اجتماعى در مساله عهد و وفاى به آن‏

و اگر بين سنت و سيره اسلام و سنتى كه ساير امت‏هاى متمدن و غير متمدن در خصوص احترام عهد و پيمان دارند مقايسه كنى، و مخصوصا اخبارى را كه همه روزه از رفتار امت‏هاى قوى با كشورهاى ضعيف مى‏شنويم كه در معاملات و پيمانهايشان چگونه معامله مى‏كنند؟! و در نظر بگيرى كه تا زمانى كه با پيمان خود آنها را مى‏دوشند پاى بند پيمان خود هستند، و زمانى كه احساس كنند كه عهد و پيمان به نفع دولتشان و مصالح مردمشان نيست آن را زير پا مى‏گذارند، آن وقت فرق بين دو سنت را در رعايت حق و در خدمت حقيقت بودن را لمس مى‏كنى.
آرى سزاوار منطق دين همين، و لايق منطق آنان همان است، چون در دنيا بيش از دو منطق وجود ندارد يك منطق مى‏گويد: بايد حق رعايت شود، حال رعايت آن به هر قيمتى كه مى‏خواهد تمام شود، زيرا در رعايت حق، مجتمع سود مى‏برد، و منطقى ديگر مى‏گويد: منافع مردم بايد رعايت شود، حال به هر وسيله اى كه مى‏خواهد باشد، هر چند كه منافع امت با زير پا گذاشتن حق باشد، منطق اول منطق دين، و دوم منطق تمامى سنت‏هاى اجتماعى ديگر است، چه سنت‏هاى وحشى، و چه متمدن، چه استبدادى و دموكراتى، و چه كمونيستى و چه غير آن.
خواننده عزيز توجه فرمود كه اسلام عنايتى كه در باب رعايت عهد و پيمان دارد را منحصر در عهد اصطلاحى نكرد، بلكه حكم را آن قدر عموميت داد كه شامل هر شالوده و اساسى كه بر آن اساس بنائى ساخته مى‏شود بگردد، و در باره همه اين عهدها چه اصطلاحيش و چه غير اصطلاحيش سفارش فرمود.
در خاتمه بحث توجه بفرمائيد كه اين بحث دنباله اى دارد كه ان شاء اللَّه تعالى در آينده خواهد آمد.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

پی نوشت:

1.  و به پيمان وفا كنيد، كه پيمان خود مسئوليت آور است." سوره اسرى، آيه 34".
2.  برائتى است از ناحيه خدا و رسول او كه بايد به مشركين اعلام شود، كه بين شما مسلمانان و بين آنان عهدى برقرار شده* و آن اينكه در مدت چهار ماه كسى از مسلمانان متعرض شما نمى‏شود، و مى‏توانيد با ايمنى كامل سفر كنيد، و بدانيد كه شما نمى‏توانيد خدا را به ستوه بياوريد، و نيز بدانيد كه خدا كافران را خوار خواهد كرد* و اعلامى است از ناحيه خدا و رسولش به سوى همه مردمى كه در روز قربانى در منا جمع مى‏شوند: اينكه خدا و رسول او از مشركين بيزارند، حال اگر توبه كنيد كه برايتان بهتر است، و اگر هم چنان از پذيرفتن دعوت حقه اسلام اعراض كنيد، بدانيد كه نمى‏توانيد خدا را به تنگ بياوريد، و تو اى رسول، كفار را به عذابى دردناك خبر بده، كه در انتظار ايشان است* مگر آن عده از مشركين كه شما با آنها پيمان بستيد، و آنها پيمان شما را هيچ مقدار نشكستند، و عليه شما با احدى هم پيمان نشدند، شما نيز ماموريد كه عهد آنان را تا مدتى كه مقرر كرده ايد بپايان ببريد، چون خداى تعالى مردم با تقوا را دوست مى‏دارد* همين كه چهار ماه حرام- رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرم- تمام شد، مشركين را هر جا كه يافتيد به قتل برسانيد، و دستگير و محاصره كنيد، و در هر كمين گاهى به كمين بنشينيد." سوره توبه، آيه 5- 1".
3.  چگونه مشركين مى‏توانند نزد خدا عهدى داشته باشند و يا نزد رسول او؟ چنين چيزى ممكن نيست، مگر آنهايى را كه شما قبلا در كنار مسجد الحرام با آنها پيمان بسته باشيد، كه ما دام آنها پيمان شما را استوار دارند، شما نيز بايد در پيمان خود استوار باشيد كه خدا مردم با تقوا را دوست مى‏دارد ... آرى مشركين در باره هيچ مؤمنى رعايت عهدى و پيمانى نمى‏كنند، و آنان تجاوزگرند، بله، اگر توبه كردند و نماز بپا داشتند و زكات پرداختند مسلمان و برادران دينى شمايند، و ما براى مردمى كه دانا باشند همه اطراف مسائل را بيان مى‏كنيم، و اگر آنها پيمان خود را بعد از آنكه آن را بستند، بشكستند، و در دين شما خرده‏گيرى كردند، نخست با پيشوايان كفر قتال كنيد كه آنها سوگندى و عهدى ندارند، باشد كه به اين وسيله دست از كفر خود بردارند." سوره توبه، آيه 12".
4.  پس اگر كسى كه با شما عهد دارد به شما تجاوز كرد، به همان مقدار كه او تجاوز كرده شما نيز به او تجاوز كنيد، و از خدا بترسيد." سوره بقره، آيه 194".
5.  بغض و دشمنى و كينه اى كه شما از مشركين كه نگذاشتند داخل مسجد الحرام شويد در دل داريد، شما را وادار به تجاوز بر آنان نكند، آرى بر كار نيك و بر تقوا معاونت كنيد، و بر گناه و تجاوز كمك نكنيد، و از خدا بترسيد." سوره مائده، آيه 2".

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره مائده – ذیل آيه 1