نظر اسلام در مورد سه اصل تنازع بقا، انتخاب و تبعیت محیط در طبیعت و اجتماع
زيستشناسان مى گويند تجربه هاى علمى كه بر روى موجودات عالم طبيعت از اين نظر صورت گرفته كه چگونه با قواى فعاله خود كارهايى را انجام مىدهند كه مقتضاى آن قوا و مناسب با آن است، و به اين وسيله وجود و بقاى خود را حفظ مى كنند؟ اين نتيجه را دست داده كه اولا آنچه مىكنند به سرشت و فطرت خود مىكنند، و ثانيا كارهايى كه هر يك به اين منظور انجام مىپذيرد با منافع و بقاى موجوداتى ديگر منافات دارد، و در نتيجه تنازعى در همه آنها بر سر" بقاء" به چشم مى خورد، و چون اين تنازع از اينجا ناشى مىشود كه موجود طبيعى مىخواهد تاثير خود را در ديگرى گسترش دهد و اين باعث مى شود كه قهرا از ديگرى متاثر هم بشود، در نتيجه همواره در ميدان كشمكش بين دو موجود طبيعى، غلبه نصيب آن موجودى است كه از ديگرى قوىتر و داراى وجودى كاملتر باشد.
نظريه كلى فلسفى در باره سه اصل مذكور
از اين جريان، اين نتيجه را مىگيريم كه طبيعت، هميشه و پيوسته از بين افراد يك نوع و يا دو نوع، كاملتر آن دو را انتخاب مىكند، و فرد عقب افتاده به حكم طبيعت محكوم به فنا است و به تدريج از بين مىرود، پس در عالم همواره دو قاعده كلى حاكم است، يكى تنازع در بقا، و دوم انتخاب طبيعى اشرف و كاملتر براى بقا.
از سوى ديگر از آنجايى كه اجتماع بشرى در وجود خود متكى به طبيعت است، نظير آن قانون در اجتماع نيز حاكم است، يعنى اجتماعات بشرى هم در بقاى خود همواره در تنازع هستند، و در نهايت آن اجتماعى باقى مىماند و از خطر انقراض دورتر است كه كاملتر باشد.
پس اجتماع كامل كه بر اساس اتحادى كامل و محكم تشكيل شده و حقوق فردى و اجتماعى افراد در آن به كاملترين وجهش رعايت گرديده سزاوارتر به بقا است، و آن اجتماعى كه چنين تشكلى و چنان قوانين و حقوقى ندارد سزاوارتر به نابودى و انقراض است.
تجربه هاى مكرر نيز حكم مىكند به اينكه هر امت زنده اى كه مراقب وظايف اجتماعى خويش است و هر فردى كه سعى مىكند به وظائف اجتماعى خود عمل كند باقى مىماند، و هر امتى كه دلهاى افرادش متفرق و نفاق و ظلم و فساد در آن شايع است و ثروتمندان آن در پى عياشى بوده و كارگرانش از كار و كوشش گريزانند، چنين اجتماعى نابود مىشود.
آرى، به قول بعضى ها اجتماع هم به نوبه خود از همان ناموس طبيعى تنازع در بقا و انتخاب اشرف حكايت مىكند، زيستشناسان هم از راه شناسايى فسيلها و آثار باستانى، به وجود حيواناتى در ما قبل تاريخ پى برده اند كه امروز اثرى از آنها بطور كلى در تمام روى زمين ديده نمىشود، مانند حيوانى كه نامش را "برونتوساروس" گذاشته اند، و نيز به حيواناتى از قبيل تمساح و قورباغه برخورد كرده اند كه به جز از نمونه هايى از آن در اين اعصار نمانده، و دانشمندان مزبور گفته اند براى انقراض آنها هيچ عاملى به جز همان تنازع در بقا و انتخاب اشرف در كار نبوده، و همچنين انواع حيواناتى كه در اين عصر موجودند، هميشه در تحت عوامل تنازع بقا و انتخاب اشرف در حال تغيير شكل هستند و از ميان آنها، حيوانى قابل بقا و دوام است كه وجودش اشرف و اقوى باشد، چنين موجودى به حكم وراثت كه آن هم خود عاملى ديگر است، نسلش باقى مىماند.
و بر همين قياس، ساير موجودات تكون يافته است، به اين معنا كه اصل و منشا تمامى موجودات طبيعت اجزاى ماده اى بود كه در فضا پراكنده و سرگردان بودند، و در تحت همين دو ناموس طبيعى به هم چسبيده، نخست كرات آسمانى را تشكيل دادند و سپس، باز به حكم اين دو اصل، انواع موجودات در آن پديد آمدند و آنچه صلاحيت بقا را داشت، باقى ماند، و عامل وراثت، نسل آن را نيز حفظ كرد و آنچه صلاحيت بقا را نداشت به خاطر ناموس تنازع و به دست موجودات قسم اول فاسد و منقرض شد، اين بود نظريه طبيعى دانان و جامعه شناسان قديم.
متاخرين از اين دانشمندان به متقدمين اشكال كرده اند: به اينكه اين دو قانون كليت ندارد، براى اينكه هم اكنون در عالم، بسيارى از انواع موجودات ضعيف باقى مانده اند، و اگر قانون اول، يعنى تنازع در بقاء كليت مىداشت بايد اثرى از آنها باقى نمانده باشد.
و نيز بسيارى از انواع گياهان و حيوانات وحشى هستند كه بعضى از آنها اهلى شده و به كمالاتى رسيده اند.
و بعضى ديگر هم چنان وحشى و فاقد آن كمالات باقى مانده اند و روز به روز به طرف ضعف مىروند، و عامل وراثت اين ضعف و نقص را در نسل آنها دست به دست مى چرخاند، و اگر قاعده دوم، يعنى انتخاب اشرف كليت مىداشت، بايد اثرى از حيوانات و گياهان وحشى و موجودات ضعيف در روى زمين نمانده باشد، بايد اصلا عامل وراثت نتواند در مقابل قاعده دوم حكومت كند، پس دو قاعده نامبرده حكميت ندارند.
بعضى ديگر از طرفداران اين نظريه، موارد استثنايى را با فرضيه اى ديگر به نام" تبعيت محيط" تعليل و توجيه كرده و گفته اند:
دو قاعده تنازع در بقا و انتخاب طبيعى، دو قاعده فرعى هستند از يك قاعده ديگر كه همان تبعيت محيط باشد، و توضيح داده اند كه هر موجودى محكوم است به اينكه تابع محيط وجود خود باشد، و محيط عبارت است از مجموع عوامل طبيعى در تحت شرائط خاص زمانى و مكانى، كه هر موجودى را محكوم مى كند به اينكه در جهات وجوديش تابع او باشد، و همچنين طبيعتى هم كه در فرد هست فرد را واميدارد تا خود را با خصوصيات موجود در محيط زندگيش وفق دهد.
به همين جهت است كه مىبينيم هر نوع از انواع موجودات زنده كه در دريا و يا خشكى و در نقاط قطبى و يا استوايى زندگى مىكند اعضا و ادوات و قوايى كه دارد همه مناسب با منطقه زندگى او است.
از اينجا مى فهميم كه در محيط زندگى تنها عامل مؤثر است، اگر وجود موجودى با مقتضيات محيطش منطبق بود آن موجود باقى مىماند، و اگر نبود محكوم به فنا و زوال است.
پس دو قاعده" تنازع" و" انتخاب"، دو قاعده فرعى هستند كه از قانون تبعيت محيط انتزاع مىشوند و هر جا كه ديديم آن دو قاعده حكومت ندارد، بايد بفهميم محيط، اجازه چنين حكومتى به آنها نداده است، اين بود آن توجيهى كه براى موارد نقض ذكر كرده اند.
ليكن همين توجيه نيز حكميت ندارد، و موارد نقضى دارد كه در كتب اين فن ذكر شده، و اگر قانون تبعيت محيط حكميت مى داشت بايد هيچ مورد نقضى در هيچ جاى عالم نداشته باشد، و هيچ نوع موجودى و يا هيچ فرد از نوعى غير تابع يافت نشود، و نيز هيچ محيطى دگرگون نگردد، و حال آنكه همانطور كه گفتيم انواعى و افرادى را يافته اند كه نه تنها تابع محيط نيستند بلكه احيانا محيط را تابع خود مىكنند و آن را به دلخواه خود دگرگون مىسازند.
بنا بر اين، نه اين قانون كليت دارد، و نه آن دو قانون قبلى، زيرا اگر آن دو قانون كليت مىداشت موجوداتى ضعيف دوشادوش موجوداتى قوى ديده نمى شدند، و حكم توارث در گياهان و حيوانات ناقص و پست، نافذ نمىشد، پس حق مطلب بطورى كه بحثهاى علمى نيز اعتراف كرده اند اين است كه اين سه قاعده هر چند فى الجمله درست باشند، كليت ندارند.
و اما نظريه كلى فلسفى در اين باب:
بايد دانست كه در مساله پيدايش حوادث يعنى پيدايش موجودات و دگرگونگى هايى كه بعد از پيدايش در اطراف وجود آنها رخ مىدهد، همگى نشانگر قانون عليت و معلوليت است.
پس هر موجود مادى كه به نفع هستى خود فعاليت مىكند اثر وجودى خود را متوجه غير خود مىكند تا صورت و وصفى در آن غير ايجاد كند كه متناسب با صورت و وضع خود باشد، اين حقيقتى است كه اگر در حال موجودات و وضعى كه با يكديگر دارند دقت شود به هيچ وجه قابل انكار نيست.
در نتيجه، هر موجودى مىخواهد از موجود ديگر بكاهد و به نوع خود اضافه كند و لازمه اين، آن است كه هر موجود براى ابقاى وجود و حيات خود فعاليت كند و بنا بر اين صحيح است بگوئيم بين موجودات تنازعى در بقا هست.
و نيز لازمه ديگر اين تاثير كه علت در معلول دارد اين است كه هر موجود قوى در موجود ضعيف تصرف كند و او را به نفع خودش فانى كند و يا حد اقل دگرگون سازد بطورى كه بتواند به نفع خود از آن بهره ور شود.
با اين بيان ممكن است آن سه قانون كه طبيعى دانان ارائه داده بودند يعنى قانون تنازع در بقا، و قانون انتخاب طبيعى، و قانون تبعيت محيط را توجيه كرد، براى اينكه هر نوع از انواع موجودات از آنجا كه تحت تاثير عوامل تضادى است كه از ناحيه نوع ديگر، تهديدش مى كند، قهرا وقتى مىتواند در برابر آن عوامل مقاومت كند كه وجودى قوى و نيرومند داشته باشد و بتواند از خود دفاع كند، حال افراد از هر نوعى نيز همين طور است، آن فردى صلاحيت بقا را دارد كه وجودى قوى داشته و در برابر منافيات و اضدادى كه متوجه او شده و تهديدش مى كند، مقاوم باشد.
اين همان انتخاب طبيعى و بقاى اشرف است.
و همچنين وقتى كه عده بسيارى از عوامل دست اندركارند و بيشتر آنها در نحوه تاثير متحد مىشوند، و يا آثارشان نزديك به هم است، قهرا موجودى كه در وسط اين عوامل قرار گرفته از تاثير اين عوامل متاثر و اثرى را مىپذيرد كه با وضعش تناسب دارد و اين همان تبعيت محيط است.
چيزى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه امثال اين قواعد و نواميس، يعنى ناموس تبعيت محيط و غير آن هر جا كه اثر مىگذارد تنها در عوارض وجود يك موجود و لو احق آن اثر مىگذارد، و اما در نفس ذات آن موجود به هيچ وجه اثر نمى گذارد، و نمىتواند موجودى را موجود ديگر كند (مثلا ميمونى را انسان كند)، ولى طبيعى دانان از آنجايى كه قائل به وجود ذات جوهرى نيستند، زير بناى دانش خود را اين قرار دادهاند كه هر موجودى عبارت است از مجموع عوارض دست به دست هم دادهاى كه عارض بر ماده مىشود.
لذا گفته اند همين عوارض است كه مثلا انسان را انسان و زرافه را زرافه كرده و در حقيقت هيچ نوعى نيست كه جوهر ذاتش مباين با جوهر ذات نوعى ديگر باشد بلكه تمامى انواع موجودات بعد از تجزيه و تحليل به يك موجود بر مىگردند و جوهره ذاتشان يك چيز است و آن عبارت است از ماده كه وقتى فورمول تركيبى آن مختلف مىشود به صورت انواعى مختلف در مى آيد.
از همين جا است كه مىبينيد زيربناى روش علميشان، كارشان را بدينجا كشانده كه بگويند انواع موجودات در اثر تاثيرپذيرى از محيط و از ساير عوامل طبيعى دگرگون شده و فلان موجود به صورت موجودى ديگر در مىآيد، و با كمال بىپروايى بگويند ذات آن، مبدل به ذات ديگرى مىشود.
اينك به اول گفتار برگشته، مىگوئيم: بعضى از مفسرين گفته اند: آيه شريفه:" وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ"، به دو قانون تنازع در بقا و انتخاب طبيعى اشاره دارد.
و سپس گفته آيه شريفه:" أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ، الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ، وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ، إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ، الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ"1 هم اين دو قانون را از نظر شرعى امضاء نموده و جامعه اسلام را به سوى آن ارشاد مىكند و مىفرمايد تنازع بقا و دفاع از حق امرى است مشروع كه سرانجام منتهى به اين مىشود كه افراد صالح باقى بمانند، كه اين همان اصل دوم طبيعى يعنى انتخاب اشرف است.
و نيز مفسر نامبرده، اضافه كرده: از جمله آياتى كه از قرآن كريم دلالت بر قاعده تنازع دارد، آيه شريفه زير است كه مىفرمايد:" أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها، فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً، وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ"2.
چون اين آيه به ما مى فهماند كه سيل حوادث و ميزان تنازع كفه اى باطل و مضر به حيات اجتماع را كنار زده و از بين مىبرد و در نتيجه ابليز3 (كه حق و نافع بوده، و مايه آبادانى در زمين مىباشد) و نيز ابريز4 به عنوان زيور و ابزار كار انسان مورد استفاده قرار مىگيرد. اين بود گفتار مفسر نامبرده.
اما دو قاعده تنازع در بقا و انتخاب طبيعى (به آن معنايى كه ما برايش كرديم) هر چند فى الجمله و تا حدودى درست است، و قرآن هم آن دو را مورد عنايت قرار داده، ليكن اين دو صنف آيه اى كه از قرآن آورده به هيچ وجه در صدد بيان آن دو قاعده نيستند، براى اينكه دسته اول از آيات، در صدد بيان اين جهت است كه خداى تعالى در اراده خود مغلوب هيچ چيزى نيست و از هيچ عاملى شكست نمىخورد، و يكى از چيزهايى كه اراده او بدان تعلق گرفته و آن را خواسته معارف دينى است.
پس معارف دينى هم به هيچ وجه مغلوب واقع نمىشود، و حامل آن معارف نيز در صورتى كه آن را به راستى و درستى حمل كرده به هيچ وجه شكست نخواهد خورد.
جمله:" بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ" كه در آيه اول بود، و جمله" الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ"، كه در آيه دوم بود، كاملا بر اين مطلب دلالت دارد، براى اينكه اين دو جمله در اين صدد است كه بيان كند مؤمنين به زودى بر دشمنانشان غلبه خواهند كرد، اما نه به حكم تنازع در بقا و انتخاب اشرف، براى اينكه اشرف و اقوى از نظر طبيعت، آن فرد و جامعه اى است كه از نظر تجهيز طبيعى مجهز به جهازهايى قوى باشد، نه اينكه از نظر حقانيت و اشرافيت معنوى نيرومندتر باشد.
و بر خلاف گفته شما فرد و جمعيتى كه نيروى معنويش قوى بوده و داراى دين حق و معارف حقه است، غالب مىشود، و به اين جهت غالب مىشود كه مظلوم است، و به اين جهت مظلوم است كه بر قول حق پايدارى مىكند و خداى تعالى كه خودش حق است، همواره حق را يارى مىكند، به اين معنا كه هر جا حق و باطل با هم روبرو شدند، باطل نمىتواند حجت حق را از بين ببرد.
و نيز خداى تعالى حامل حق را هم در صورتى كه در حملش صادق باشد يارى مىفرمايد، هم چنان كه در همان آيه فرمود:" وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ، إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ، الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ ..." يعنى خدا آن ياوران حق را يارى مىكند كه وقتى قدرت پيدا كردند از نماز و زكات دست برندارند، و خلاصه در يارى كردن حق صادق باشند.
و در آخر مىفرمايد:" وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ" و با اين جمله، به تعدادى از آيات اشاره مىفرمايد كه از آنها بر مىآيد عالم كون در طريق كمال خود به سوى حق و صدق و سعادت حقيقى سير مىكند.
و در اين هم شكى نيست كه قرآن دلالت مىكند بر اينكه غلبه، همواره نصيب خدا و لشگر او است، به آيات زير توجه فرمائيد:" كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي"5" وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ، إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ، وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ"6" وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ"7.
و همچنين دسته دوم كه از آنها تنها آيه:" أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها"8، را آورده بود، نمىخواهد در باره اصل تنازع و اصل انتخاب و يا تبعيت محيط، چيزى بگويد، بلكه در اين مقام است كه بفرمايد: حق باقى و باطل فانى است، و بقاى حق و فناى باطل چه از باب تنازع باشد، (هم چنان كه در حق و باطلهايى كه از سنخ ماديات است از اين باب است)، و يا اينكه از باب تنازع در بقا نباشد، (مانند حق و باطلهايى كه بين ماديات و معنويات هست، كه غلبه حق در آنها از باب تنازع نيست) براى اينكه معنا (منظور ما از معنا، موجود مجرد از ماده است) مقدم بر ماده است، و در هيچ حالى مغلوب واقع نمىشود، پس بقاى معنا و تقدمش بر ماده از باب تنازع نيست، و نيز مانند حق و باطلى كه هر دو از سنخ معنويات و مجردات باشد (مانند ايمان و نفاق درونى) كه اگر حق هميشه غالب است از باب تنازع نيست، بلكه قضايى است كه خدا در اين باره رانده، هم چنان كه خودش فرمود:" وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ"9 و نيز فرمود:" لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ"10 و باز فرموده:" وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى".11 پس خداى عز و جل بر هر چيزى غالب است، و او واحد و قهار است.
و اما آيه مورد بحث كه مىفرمود:" وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ ..." در سابق توجه فرموديد كه گفتيم: در اين مقام است كه به حقيقتى اشاره كند كه اجتماع انسانى بر آن متكى است، و آبادانى زمين وابسته به آن است، و اگر اختلالى در آن پديد آيد نظام آبادى زمين مختل گشته، و حيات در زمين رو به تباهى مىگذارد، و آن حقيقت عبارت است از غريزه استخدام، كه خداى تعالى آن را جبلى و فطرى انسان كرده است، چون همين غريزه استخدام است كه سرانجام به اينجا منتهى مىشود كه انسانها منافع خود را با يكديگر مصالحه كنند و اجتماع مدنى پديد آورند.
و گو اينكه پاره اى از رگ و ريشه هاى اين استخدام تنازع در بقا و انتخاب طبيعى است، و ليكن در عين حال نمىتوان گفت كه آيه شريفه به آن دو قاعده نظر دارد، چون آن دو قاعده، دو سبب بعيد هستند، و غريزه استخدام سبب نزديك است.
ساده تر بگوئيم، آنچه مايه آبادانى زمين و مصونيت آن از تباهى است غريزه استخدام است، و آن دو قاعده در پيدايش اين غريزه دخالت دارند، نه در آبادانى زمين، پس بايد آيه شريفه را كه مىخواهد سبب آبادى زمين و فاسد نشدن آن را بيان كند، بر اين غريزه حمل كنيم، نه بر آن دو قاعده.
باز هم به عبارتى ساده تر اينكه دو قاعده" تنازع در بقا" و" انتخاب طبيعى" باعث منحل شدن كثرت و متلاشى شدن اجتماع است، و اين دو قاعده، جامعه را به (بيانى كه مىآيد) به وحدت مىكشاند، براى اينكه هر يك از دو طرف نزاع مى خواهد به وسيله نزاع طرف ديگر را فاسد نموده، آنچه او دارد ضميمه خودش كند، يعنى وجود او و مزاياى وجودى او را ضميمه وجود خود كند، اين مقتضاى قاعده اول است، قاعده دوم هم اقتضا دارد كه از اين دو طرف نزاع آن كه قوىتر و شريفتر است بماند، و آن ديگرى فداى او شود.
پس نتيجه دو قاعده نامبرده، اين مى شود كه از دو طرف نزاع يكى بماند، و ديگرى از بين برود، و اين با اجتماع و تعاون و اشتراك در زندگى كه مطلوب فطرى انسان است و غريزه اش او را به سوى آن هدايت مىكند تا زمين به دست اين نوع آباد شود منافات دارد، و دفعى كه به حكم آيه مورد بحث، وسيله آبادى زمين مى شود و آن را از فساد محفوظ مى دارد دفعى است كه به اجتماع دعوت كند و اتحادى در كثرت افراد اجتماع پديد آورد، نه دفعى كه باعث بطلان اجتماع شود، و وحدتى پديد آورد كه كثرت را از بين ببرد، و اگر جنگ سبب آبادانى زمين و عدم فساد آن مىشود، از اين جهت است كه به وسيله آن، حقوق اجتماعى و حياتى قومى كه تا كنون به دست مستكبرين پايمال شده بود، احياء شود، نه از اين جهت كه به وسيله جنگ، وحدت جامعه را مبدل به تفرقه نموده و افراد را به جان هم مى اندازند، تا يكديگر را نابود كنند، و تنها اقويا و قدرتمندان باقى بمانند.
نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی
پی نوشت:
1. كسانى كه به خاطر ظلمى كه به ايشان رفته كارزار مىكنند، خدا اجازه كارزار به ايشان داده، و به يارى دادنشان توانا است. آرى، همان كسانى كه به جرم يكتاپرستى و اينكه گفته اند پروردگار ما اللَّه است از خانه و كاشانه خود بيرون رانده شدند، و اگر نبود كه خدا بعضى از مردم راى به دست بعضى ديگر دفع مىكند قطعا ديرها و كليساها و كنشتها و مسجدها كه نام خدا در آنها بسيار زياد برده مىشود ويران مىشد، خدا كسانى را كه او راى يارى كنند يارى مىكند، كه خدا به يقين توانايى مقتدر است.
ياوران، همان كسانى هستند كه اگر در زمين استقرارشان دهيم، نماز بپا مىكنند و زكات مىدهند و مردم راى به هر كار ستوده واداشته، از هر نكوهيده اى باز مىدارند و سرانجام همه امور با خداست." سوره حج، آيات 39- 41"
2. خداى تعالى آبى را از آسمان نازل مىكند و آب هر ذرهاى به اندازه ظرفيت آن جريان يافته و سيل مىشود و آن سيل كفى بلند و پف كرده با خود مىآورد بعضى از فلزات هم كه براى ساختن زيور و يا ابزار كار در آتش مىگدازند كفى مانند كف سيل دارد خدا حق را به آب و فلز خالص و باطل را به كف آن دو مثل مىزند كه كف به كنارى افتاده از بين مىرود و آنچه به مردم سود مىدهد در زمين مىماند خدا اينچنين مثلها را بيان مىكند." سوره رعد، آيه 17"
3. " ابليز" عربى شده كلمه آب ليز و به معناى گلى است كه رود نيل در ايام طغيان با خود مىآورد، و وقتى تهنشين شد به جاى كود مصرف مىشود.
4. " ابريز" عربى شده آبريز است كه به معناى فلز خالص و بدون خلط است.
5. خداوند با قلم قضائش چنين نوشته است كه غلبه نصيب من و رسولان من است." سوره مجادله، آيه 21"
6. قضاى ما به نفع بندگان مرسل ما رانده شده كه ايشان و تنها ايشان يارى مىشوند و اينكه لشگر ما همواره غالب هستند." سوره صافات، آيه 173"
7. خدا به امر خود مسلط و غالب است." سوره يوسف، آيه 21"
8. سوره رعد، آيه 17
9. چهره ها براى خداى زنده به پا دارنده عالم خاضع شد." سوره طه، آيه 111"
10. آنچه در آسمانها و زمين است ملك اوست و همه براى او خاضع هستند." سوره بقره، آيه 117"
11. محققا سرانجام همه امور به سوى پروردگار تو منتهى مىشود." سوره نجم، آيه 42"
ترجمه تفسير الميزان : ذیل آيه 251 سوره بقره