نعمت ها و لذایذ دنیوی

اصناف مردم از لحاظ دلبستگى به اقسام شهوات‏

" زين للناس حبّ الشهوات مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ ..."

آيه شريفه بنايش بر شمردن حب شهوات و افاده اين معنا كه حب شهوات طبق امور مورد علاقه انسان تكثير پيدا مى‏ كند نيست، و نمى‏ خواهد بفرمايد: انسان به حسب طبع، متمايل به همسر، و دوستدار اولاد، و اموال است، تا مفسرين اشكال كنند كه چرا از انسان به كلمه" ناس"، و از اولاد به كلمه" بنين" و از مال به عبارت "قناطير مقنطره: تعبير كرد؟ آن گاه در توجيه اين تعبيرها خود را به زحمت اندازند هم چنان كه انداخته اند.

بلكه بنايش بر اين است كه بفرمايد: مردم در شيفتگى به مشتهيات دنيا يك جور نيستند، بلكه چند گروهند، بعضى از شهوت ‏پرستان هيچ همّ و هدفى ندارند مگر عشق ورزيدن به زنان، و دل دادن به آنان، و تقرب و انس و همنشينى با آنان، و همين دلدادگى وجوهى از فساد و نافرمانى خداى سبحان را به دنبال دارد، نظير آوازه ‏خوانى، و موزيك ‏نوازى، و ميگسارى، و امور ديگرى مثل اينها، معمولا اين حركات زشت مختص به مردان است، و در زنان چنين وضعى پيش نمى‏آيد، مگر بسيار نادر.
بعضى ديگر دوستدار فرزند پسرند، چون تكاثر را دوست مى‏دارند، و مى‏خواهند با داشتن پسران زياد نيرومندتر از ديگران باشند، و غالبا اينگونه افراد در ميان باديه ‏نشينان زياد يافت مى‏شوند، و نيز اينگونه علاقه ‏ها نوعا مختص به پسران است، نه دختران.
بعضى ديگر از مردم دلباخته مالند، و بيشتر همتشان اين است كه كيسه ‏ها را از پول پر كنند، و انبارها را از كالا انباشته نمايند.
ظهور و پيدايش اين قسم جنون هم بيشتر در جمع نقدينه يعنى طلا و نقره است، و يا چيزى كه بعدها به صورت نقدينه در آيد، مانند اثاث و كالاهاى تجارتى و غيره، و نيز اينگونه علاقه‏ ها غالبا در بين اهل شهر زياد است، نه در صحرانشينان.
و در نظر بعضى ديگر، خيل مسومه و اسبان تيزتك محبوب‏تر از ساير امور مادى است، نظير سواركاران كه با اسب عشق مى‏ورزند، بعضى هم علاقه شديدى به گاو و گوسفند، و بعضى به كشت و زرع دارند، البته ممكن است كه بعضى از افراد به دو تا و يا بيشتر از آنچه كه شمرده شد علاقمند باشند.

اين بود اقسام شهواتى كه مردم در علاقه به آنها به چند صنف هستند، هر يك، يكى از آنها را هدف اصلى زندگى و بقيه اهداف زندگى را فرع آن قرار مى‏دهند، و در مردم كمتر يافت مى‏شود (و يا اصلا يافت نمى‏شود) كسى كه علاقه اش به همه اشيا و چيزهاى نامبرده مساوى‏ باشد و همه را به طور مساوى دوست بدارد، و همه برايش هدف اصلى باشند.
و اما لذائذى از قبيل جاه و مقام و صدارت، همه امور و همى هستند كه به قصد ثانوى مورد علاقه قرار مى‏گيرند، و التذاذ به آنها، التذاذ شهوانى شمرده نمى‏شود، بلكه التذاذى است و همى و خيالى، از اين گذشته اگر آيه شريفه نامى از اينگونه لذائذ نبرده براى اين است كه در مقام شمردن تمامى شهوات نبوده است.

از اينجا اين نظريه تاييد مى‏شود همانطور كه قبلا هم اشاره بدان شد كه مراد از حب شهوات، علاقه معمولى نيست، پس دلدادگى و مرحله شديد حب است، (كه خود نوعى جنون است و به همين جهت به شيطان نسبت داده شده)، و اگر مراد، اصل علاقمندى كه امرى است فطرى، مى‏بود به شيطان نسبتش نمى‏داد، چون علاقه معمولى و فطرى را خداوند در دل همه نهاده است.
" ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا ..." يعنى اين شهواتى كه شمرديم امورى است كه در زندگى دنيا (يعنى نزديكترين زندگى براى انسان نسبت به جهان آخرت) وسيله اقامه حيات است، و زندگى دنيا (نزديكتر) و همچنين متاع و وسيله اقامه آن امرى است فانى، و از بين رفتنى، نه خود دنيا مى‏ماند، و نه متاع آن، نه آن عاقبتى باقى و صالح دارد و نه اين، آن زندگى كه بقا دارد و شايسته است كه آن را زندگى بناميم، زندگى آخرت است كه نزد خدا است، (وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ).

 

نعمت‏هاى آخرت خالى از قبح و فساد است‏

" قُلْ أَأُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ ..."
اين آيه شريفه در مقام بيان جمله:" وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ" است و به جاى شهواتى كه در آيه قبل شمرد، در اينجا يك چيز را مقابل آنها قرار داده، و آن كلمه" خير" است، و اين بدان جهت است كه نعمت‏هاى آخرتى همه خوبى ها را دارد، هم باقى است و هم اينكه زيبايى و لذتش حقيقى است، هم بطلان در آن راه ندارد، امورى است هم جنس شهوات دنيا (اگر در دنيا همسرانند در آخرت هم حوران بهشتى هستند، و اگر در دنيا اموال و اولاد و خوردنى‏ها هست آنجا هم غلمان و باغها و اقسام ميوه‏ها هست" مترجم").

خلاصه خواص آنچه در دنيا هست در آخرت هم هست، با اين تفاوت كه نعمت‏هاى آخرت خالى از قبح و فساد است، و آدمى را از آنچه برايش بهتر و واجب‏تر است، باز نمى‏دارد.
در اين آيه با اينكه نام بهشت را برد (و بهشت مشتمل بر همه لذائذ هست) و در عين حال نام ازواج مطهره را اختصاص به ذكر داد، براى اين كه مساله هم خوابى و جماع در نظر انسان لذيذترين لذائذ حسى است، و باز به همين جهت است كه در آيه قبلى نام زنان را جلوتر از بنين‏ و قناطير مقنطرة ذكر كرد.

 

توضيحى در باره‏" رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ"

و اما كلمه" رضوان" به كسره را و هم به ضمه آن به معناى رضا و خشنودى است، و آن حالتى است كه در نفس آدمى هنگام برخورد با چيزى كه ملايم طبع او است پيدا مى‏شود، و نفس از پذيرفتن آن امتناع نمى‏ورزد، و در صدد دفع آن بر نمى‏آيد، در مقابل اين حالت، حالت سخط و خشم است كه در هنگام برخورد با ناملايمات، در نفس پيدا مى‏شود و نفس در صدد دفع آن بر مى‏آيد.
در قرآن كريم مساله رضاى خداى سبحان مكرر آمده، و بايد دانست كه رضايت خدا همانطور كه بالنسبه به فعل بندگانش در باب اطاعت تصور دارد، همچنين در غير باب اطاعت از قبيل اوصاف و احوال و غيره تصور دارد، (همان طور كه مى‏گوئيم نماز باعث رضاى خدا است، همچنين مى‏گوئيم تواضع و رقت قلب باعث خشنودى او است" مترجم").
چيزى كه هست بيشتر مواردى كه در قرآن كلمه رضاى خدا آمده، (اگر نگوئيم همه مواردش) از قبيل رضايت به اطاعت است، و به همين جهت است كه در آيات زير رضاى خدا را با رضاى بنده، مقابل هم قرار داده. رضايت خدا از بنده اش به خاطر اطاعت او است، و رضايت بنده از خدا به خاطر پاداشى است كه به او مى‏دهد، و يا به خاطر حكمى است كه به نفع او صادر مى‏كند.
" رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ" 1.
" يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً" 2.
" وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ، وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ، وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ ..." 3.
اينكه در اين مقام يعنى مقام شمردن آنچه براى انسان خير است، و مطابق با امور مورد علاقه زندگى دنيايى او است مساله رضايت خدا را شمرده، دلالت دارد بر اينكه خود رضوان نيز از خواسته‏هاى انسانى، و يا مستلزم امرى است كه آن امر اين چنين است، و به همين جهت بوده كه در اين آيه آن را در مقابل جنات و ازواج ذكر كرده است.
در آيه:" فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً" 4 آن را در مقابل فضل، و نيز در آيه:" وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ" 5 در مقابل مغفرت، و در آيه:" بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ" 6 در مقابل رحمت ذكر فرمود.

و چه بسا با تدبر و دقت در معناى آنچه كه ما گفتيم، و دقت در آيه:" رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ ..." و آيه:" راضِيَةً مَرْضِيَّةً ..." 7 بتوان نكته اى را كه آيه مورد بحث مبهم گذاشته، كشف نمود، براى اينكه در آيات نامبرده رضايت را به خود آنان زده، فرموده (خدا از ايشان راضى است) و رضايت از شخص، غير رضايت از فعل شخص است.
در نتيجه برگشت معنا به اين مى‏شود كه خداى تعالى ايشان را در آنچه مى‏خواهند از خود نمى‏راند، نتيجه اين هم همان معنايى مى‏شود كه آيه:" لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها- ايشان در بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند"8 آن را افاده مى‏كند، پس در رضوان خدا از انسان، مشيت مطلقه انسان وجود دارد.

از اينجا روشن مى‏شود اينكه رضوان در اين آيه را در مقابل شهواتى قرار داده، كه در آيه قبل نام برده بود، براى اين است كه بفهماند انسان دنياپرست اگر دنيا و مخصوصا مال دنيا را جمع مى‏كند، براى اين است كه به خيال خود مشيت مطلقه را به دست آورد، ساده‏تر بگويم براى اين جمع مى‏كند كه هر كارى خواست بتواند بكند، و قدرتش تا دورترين آرزوهايش توسعه يابد، ولى امر بر او مشتبه شده، و نفهميده كه چنين قدرتى و چنين مشيت مطلقه اى جز با رضايت خدا تامين نمى‏شود، خدايى كه زمام هر چيز به دست او است.
" وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ" بعد از آنكه از اين آيه و آيه قبليش به دست آمد كه خدا در دو سرا يعنى هم در دنيا و هم در آخرت وعده نعمت‏هايى را داده كه مايه تنعم و لذت او است، و نيز از آنجايى كه اين نعمت‏ها چه خوردنى ‏هايش و چه نوشيدنى‏ ها و همسران و ملك و ساير لذائذش هم دنيوى دارد و هم اخروى، با اين تفاوت كه آنچه دنيايى است مشترك بين كافر و مؤمن است، و اما اخرويش مختص به مؤمنين است.

جاى اين سؤال در ذهن باز مى‏شود كه: چه فرقى است بين دنيا و آخرت كه لذائذ دنيوى مشترك، و لذائذ اخروى مختص باشد؟ و يا بگو چه مصلحتى ايجاب كرده كه نعمت‏هاى اخروى مختص به مؤمن باشد؟ و چون جاى چنين سؤالى بوده، در آخر آيه مورد بحث فرمود:
(و خدا به وضع بندگانش بصير است)، و معنايش اين است كه اين فرقى كه خداى تعالى بين مؤمن و كافر گذاشته بر اساس عبث و بيهوده كارى نبوده، چون خدا بزرگتر از آن است كه كارى گزاف و بيهوده كند، بلكه در خود اين دو طايفه از مردم چيزى هست كه اين تفاوت را باعث شده، و خدا بصير و بينا به بندگان خويش است و دليل اين تفاوت را مى‏داند، و آن عبارت است از وجود تقوا در مؤمن، و نبود آن در كافر.

در آيه بعدى اين تقوا را به بيانى معرفى كرده كه با آيه مورد بحث متصل و مربوط باشد، و آن اين است كه فرموده:" الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا ..." تا آخر دو آيه، كه خلاصه اين معرفى چنين است كه مؤمنين فقر و حاجت خود را نزد پروردگارشان اظهار مى‏دارند، و خود را از او بى‏نياز نمى‏دانند، و نه تنها به زبان اظهار مى‏دارند، بلكه صدق گفتار خود را با عمل صالح خود اثبات مى‏كنند، به خلاف كفار كه خود را از پروردگار خود بى‏نياز مى‏پندارند و پيروى شهوات دنيا زندگى آخرت و عاقبت امرشان را از يادشان برده است.
يكى از لطيف‏ترين نكاتى كه از دو آيه مورد بحث، يعنى آيه:" ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ"، و آيه:" قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ ..."، و آياتى كه شبيه به اينها است، نظير آيه:" قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ" 9 استفاده مى‏شود، پاسخ از اشكالى است كه بسيارى از دانشمندان بر ظاهر آيات راجع به توصيف نعمت‏هاى بهشت وارد دانسته اند.

 

طرح يك اشكال و پاسخ آن

و آن اشكال اين است كه: (تمامى لذائذ دنيوى براى بقا و حفظ نسل است، و آخرت كه دار بقا است، چه حاجت به اين گونه لذائذ دارد)؟ توضيح اينكه اگر در احوال وجود موجودات محسوس در اين عالم دقت كنيم، هيچ شكى براى ما نمى‏ماند، در اينكه افعالى كه از اين موجودات سر مى‏زند، همه ناشى و فرع بر قوا و ادواتى است كه هر موجودى مجهز به آن است، و بحث از اهداف و غايات هستى هم اين معنا را تاييد مى‏كند، و به ثبوت مى‏رساند كه‏ هيچ چيز در عالم به طور اتفاق و يا گزاف و يا عبث خلق نشده است.

يكى از موجودات اين عالم، انسان است كه مى‏بينيم از سر تا پايش دستگاه‏هايى دقيق و جهازى حيرت‏انگيز از دقت است، با يك جهازش مساله تغذيه او تامين مى‏شود، كه همه مى‏دانيم غذا خوردن آدمى بيهوده نيست، بلكه براى پر كردن خلاى است كه در اثر تحليل بدن پديد مى‏آيد، ناگزير غذا مى‏خورد، تا باقى بماند.

يكى ديگر از آن جهازات، جهاز تناسل است، در مردان به شكلى و در زنان به شكلى ديگر، و هر يك قوايى فعاله دارند، قوايى كه هر يك مترتب بر ديگرى است، و اين دو جنس مخالف با كشش و كوشش به يكديگر مى‏رسند. تا نوع بشر باقى بماند، در نباتات و حيوانات هم مساله نظير وضعى است كه انسانها دارند.

از سوى ديگر مى‏بينيم عالم خلقت براى اينكه موجودات را به راهى كه مى‏خواهد بيندازد و آنها را مسخر خود كند، و مخصوصا در تسخير جانداران يعنى حيوان و انسان، لذائذى در افعال آنها و قواى فعاله آنها قرار داده، تا به خاطر رسيدن به آن لذائذ او را به سوى عمل روانه كند، و او خودش نمى‏داند چرا اين قدر براى خوردن و عمل زناشويى مى‏دود، خيال مى‏كند هدف لذت بردن او است، در حالى كه با اين لذت و اين گول زنك، او را كوك كرده اند، تا خلقت به هدف خود كه بقاى شخص و نوع انسان است برسد.

و مسلما اگر خلقت انسان و غذا و شهوت جنسى اين رابطه يعنى لذت‏گيرى را در آدمى ننهاده بود هيچ انسانى به دنبال آن نمى‏رفت، نه براى تحصيل غذا اين همه تلاش مى‏كرد، و نه براى عمل جنسى آن همه مشقات را مى‏پذيرفت، و هر چه مثلا به او مى‏گفتند اگر غذا نخورى باقى نمى‏مانى، و اگر جماع نكنى جنس بشر باقى نمى‏ماند، زير بار نمى‏رفت، و در نتيجه غرض خلقت باطل مى‏شد، و ليكن خداى تعالى لذت غذا، و لذت جماع را در او به وديعت نهاد، تا آرامش خود را در به دست آوردن آن دو بداند، و تا غذا و شهوت جنسى را به دست نياورد آرام نگيرد، و براى به دست آوردنش هر مشقت و مصيبت و بلائى را به جان بخرد، و نه تنها به جان بخرد، بلكه در جمع‏آورى مال و ساير شهوات به ديگران فخر هم بفروشد و خلاصه او به مشتى گول زنك دلخوش باشد، و نظام خلقت به هدف خود برسد.

پس معلوم شد كه منظور خداى تعالى از اين تدبير غير از اين نبوده، كه فرد و نسل بشر باقى بماند، فرد، با غذا خوردنش، و نسل، با جماع كردنش. اين غرض خلقت، و اما براى خود انسان باقى نمى‏ماند مگر خيال.
خوب، وقتى معلوم شد كه اين لذائذ دنيوى مقصود اصلى در خلقت نيست، بلكه براى‏ غرضى محدود و زماندار است، اشكال بالا متوجه مى‏شود كه در قيامت وجود اين لذائذ چه معنا دارد، با اينكه بقاى آن زندگى نه بستگى به خوردن دارد، و نه به جماع.
باز تكرار مى‏كنيم كه لذت خوردن و نوشيدن و همه لذائذ مربوط به تغذى براى حفظ بدن از آفت تحليل رفتن و از فساد تركيب آن يعنى مردن است، و لذت جماع و همه لذائذ مربوط به آن كه امورى بسيار است براى توليد مثل و حفظ نوع از فنا و اضمحلال مى‏باشد.
پس اگر براى انسان وجودى فرض كنيم كه عدم و فنا در دنبالش نيست، و حياتى فرض كنيم كه از هر شر و مكروهى مامون است، ديگر چه فايده اى مى‏توان در وجود قواى بدنى يك انسان آخرتى تصور كرد؟ و چه ثمره اى در داشتن جهاز هاضمه، و تنفس، و تناسل، و مثانه، طحال، و كبد و امثال آن مى‏تواند باشد؟ با اينكه گفتيم همه اين جهازها براى بقا تا زمانى محدود است، نه براى بقاى جاودانى و ابدى.

و اما جواب از اين اشكال اين است كه (خداى سبحان آنچه از لذائذ دنيا و نعمت‏هاى مربوط به آن لذائذ را خلق كرده كه انسانها را مجذوب خود كند، و در نتيجه به سوى زندگى در دنيا و متعلقات آن كشيده شوند، هم چنان كه در كلام مجيدش فرمود:" إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها" 10.
و نيز فرموده:" الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا" 11.
و نيز فرموده:" تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا" 12.
و نيز در آيه اى كه مى‏بينيد و جامع‏ترين آيه نسبت به فرض ما است فرموده:" وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا، لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ، وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏" 13.
و نيز فرموده:" وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ زِينَتُها، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏، أَ فَلا تَعْقِلُونَ"14
و آياتى ديگر از اين قبيل كه همه اين نكته را بيان‏ مى‏كنند كه نعمت‏هاى موجود در دنيا و لذائذ مربوط به هر يك از آنها امورى است مقصود للغير، نه مقصود بالذات، وسيله ‏هايى است براى زندگى محدود دنيا، كه از چند روزه دنيا تجاوز نمى‏كند، و اگر مساله زندگى مطرح نبود اين نعمت‏ها نه خلق مى‏شد و نه ارزشى داشت، حقيقت امر همين است.
و ليكن اين را هم بايد دانست كه آنچه از هستى انسان باقى مى‏ماند همين وجودى است كه چند صباحى در دنيا زندگى كرده، با دگرگونى ها و تحولاتش مسيرى را از نقص به كمال طى نموده، و اين قسمت از وجود انسان همان روحى است كه از بدن منشا گرفته و بر بدن حكم مى‏راند.
بدنى كه عبارت است از مجموع اجزايى كه از عناصر روى زمين درست شده، و نيز قواى فعاله اى كه در بدن است، به طورى كه اگر فرض كنيم غذا و شهوت (و يا علاقه جذب عناصر زمين به سوى بدن) نمى‏بود، وجود انسان هم دوام نمى ‏يافت. پس فرض نبود غذا و ساير شهوات، فرض نبود انسان است، نه فرض استمرار نيافتن وجودش.
پس انسان در حقيقت همان موجودى است كه با زاد و ولد منشعب مى‏شود، مى‏خورد و مى‏نوشد، و ازدواج مى‏كند و در همه چيز تصرف نموده، مى‏گيرد، مى‏دهد، حس مى‏كند، خيال مى‏كند، تعقل مى‏نمايد، خرسند و مسرور و شادمان مى‏شود، و هر ملائمى را به خود جلب مى‏كند، خودى كه عبارت است از مجموع اينها كه گفتيم، مجموعى كه بعضى از آنها مقدمه بعضى ديگر است، و انسان بين مقدمه و ذى المقدمه حركتى دورى دارد، چيزى كه بر حسب طبيعت مقدمه كمال او بود، با دخالت شعور و اختيارش كمال حقيقتش مى‏شود.

و وقتى خدا او را از دار فانى دنيا به دار بقا منتقل كرد، و خلود و جاودانگى برايش نوشت، حال يا خلود در عذاب، و يا در نعمت و ثواب اين انتقال و خلود، ابطال وجود او نمى‏تواند باشد بلكه اثبات وجود دنيايى او است، هر چه بود حالا هم همان است، با اين تفاوت كه در دنيا معرض دگرگونى و زوال بود، ولى در آخرت دگرگونى ندارد، هر چه هست هميشه همان خواهد بود، قهرا يا هميشه به نعمت‏هايى از سنخ نعمت‏هاى دنيا (منهاى زوال و تغيير) متنعم، و يا به نقمت‏ها و مصائبى از سنخ عذابهاى دنيا (ولى منهاى زوال و تغيير) معذب خواهد بود، و چون نعمت‏هاى دنيا عبارت بود از شهوت جنسى، و لذت طعام، و شراب، و لباس، و مسكن، و همنشين و مسرت و شادى و امثال اينها، در آخرت هم قهرا همين‏ها خواهد بود.

پس انسان آخرت هم همان انسان دنيا است، ما يحتاج آخرتش هم همان ما يحتاج دنيا است، آنچه در دنيا وسيله استكمالش بوده همان در آخرت هم وسيله استكمال او است، مطالب‏ و مقاصدش هم همان مطالب و مقاصد است، تنها فرقى كه بين دنيا و آخرت است مساله بقا و زوال است.
اين آن چيزى است كه از كلام خداى سبحان ظاهر مى‏شود، كه در بيان حقيقت بنيه و ساختمان انسان مى‏فرمايد:" وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً، فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً، فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ، عِظاماً، فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً، ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ، فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ، ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ، ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ" 15.

توجه كنيد به جمله اول آيه و همه فقرات آن كه تعبير به" خلقت" كرده، و خلقت عبارت است از تركيب، (نظير پديد آوردن بنا از تركيب سنگ و آجر و غيره)، و باز توجه كنيد به جمله:" و در آخر او را خلقى ديگر كرديم"، كه به خوبى دلالت مى‏كند بر اينكه خلقت مادى بدن مبدل مى‏شود به خلقت موجودى مجرد، و باز توجه كنيد به جمله" و سپس همين شما در روز قيامت مبعوث خواهيد شد" كه به طور مسلم مخاطب به اين خطاب، همان انسانى است كه خلقتى ديگر شده.
و نيز مى‏فرمايد:" قالَ فِيها تَحْيَوْنَ، وَ فِيها تَمُوتُونَ، وَ مِنْها تُخْرَجُونَ" 16، كه از آن بر مى‏آيد حيات انسان، حياتى است زمينى، كه از زمين و نعمت‏هايش تركيب شده، و ما در تفسير آيه:" كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً ..." 17 پاره اى مطالب در اين باره بيان كرديم.

و از سوى ديگر خداى سبحان در باره اين نعمت‏هاى زمينى فرموده:" ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا".
و نيز فرموده:" وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ" 18 و در اين دو آيه خود زندگى‏ دنيا را وسيله زندگى آخرت و متاع آن ناميده، متاعى كه صاحبش از آن متمتع مى‏شود، و اين خود بديع‏ترين بيان در اين باب است، بابى است كه از آن هزارها باب باز مى‏شود، و در عين حال مصدق كلام رسول خدا (ص) است كه فرموده:" كما تعيشون تموتون، و كما تموتون تبعثون" 19.

و كوتاه سخن اينكه زندگى دنيا عبارت است از وجود دنيوى انسان، به ضميمه آنچه از خوبيها و بديها كه كسب كرده، و آنچه كه به نظر خودش خيبت و خسران است. در نتيجه در آخرت يا لذائذى كه كسب كرده به او مى‏دهند، و يا از آن محرومش مى‏كنند. و يا به نعمتهاى بهشت برخوردارش مى‏سازند، و يا به عذاب آتش گرفتارش مى‏كنند.
و به عبارتى روشن‏تر، آدمى در بقايش به حسب طبيعت، سعادت و شقاوتى دارد، هم بقاى شخصيتش و هم بقاى نوعش، و اين سعادت و شقاوت منوط به فعل طبيعى او، يعنى أكل و شرب و نكاح او است، و همين فعل طبيعى به وسيله لذائذى كه در آن قرار داده اند آرايش و مشاطه ‏گرى شده، لذائذى كه جنبه مقدميت دارد. اين به حسب طبيعت آدمى و خارج از اختيار او است.
و اما وقتى مى‏خواهد با فعل اختيارى خود طلب كمال كند، و شعور و اراده خود را به كار بيندازد، موجودى مى‏شود كه ديگر كمالش منحصر در لذائذ طبيعى نيست، بلكه همان چيزى است كه با شعور و اراده خود انتخاب كرده است.
پس آنچه خارج از شعور و مشيت او است (از قبيل خوشگلى و خوش لباسى، و بلندى و خوش صورتى، و خوش خطى، و سفيدى، و لذت‏بخشى غذا، و خانه، و همسرش و امثال اينها) كمال او شمرده نمى‏شود، هر چند كه نوعى كمال طبيعى هست، و همچنين عكس آن نقص خود او شمرده نمى‏شود، هر چند كه نقص طبيعى هست، هم چنان كه خود را مى‏بينيم كه از تصور لذائذ لذت مى‏بريم، هر چند كه در خارج وجود نداشته باشد.
مثلا مريض با اينكه بهبودى ندارد اما از تصور بهبودى لذت مى‏برد، پس همين لذائذ مقدمى است كه كمال حقيقى انسان مى‏شود، هر چند كه از نظر طبيعت، كمال مقدمى است‏
حال اگر خداى سبحان اين انسان را بقايى جاودانه بدهد، سعادتش همان لذائذى است كه در دنيا مى‏خواست، و شقاوتش همان چيزهايى است كه در دنيا نمى‏خواست، حال چه لذت به حسب طبيعت، و خلاصه لذت مقدمى باشد، و چه لذت حقيقى و اصلى باشد، چون اين بديهى‏ است كه خير هر شخص و يا قوه مدركه و داراى اراده عبارت است از چيزهايى كه علم بدان دارد، و آن را مى‏خواهد، و شر او عبارت است از چيزى كه آن را مى‏شناسد ولى نمى‏خواهد.
پس به دست آمد كه سعادت انسان در آخرت به همين است كه به آنچه از لذائذ كه در دنيا مى‏خواست برسد، چه خوردنيش، و چه نوشيدنش، و چه لذائذ جنسيش، و چه لذائذى كه در دنيا به تصورش نمى‏رسيد، و در عقلش نمى‏گنجيد، و در آخرت عقلش به آن دست مى‏يابد، و رسيدن به اين لذائذ همان بهشت است، و شقاوتش به نرسيدن به آنها است، كه همان آتش است، هم چنان كه خداى تعالى فرموده: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها، وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ" 20.
" الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ" اين آيه شريفه توصيف متقين است، كه در آيه:" لِلَّذِينَ اتَّقَوْا" سخن از ايشان رفت، و ايشان را اينطور توصيف مى‏كند كه مى‏گويند:" ربنا" و در اين كلمه با ذكر ربوبيت خدا اظهار عبوديت نموده، از او كه پرورش دهنده ايشان است مى‏خواهند به حالشان رحم كند، و حاجتشان را برآورد" إِنَّنا آمَنَّا ...".
در اين جمله منظورشان اين نيست كه بر خدا منت نهند، كه ما به تو ايمان آورده ايم، چون بفرموده خدا در آيه:" بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ" 21 همه منت‏ها را خدا بر ما دارد، كه به سوى ايمان هدايتمان كرد، بلكه منظورشان اين است كه از خدا بخواهند وعده اى كه به بندگانش داده كه‏" وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ" به وى ايمان آوريد تا شما را بيامرزد 22 در حق آنان منجز و عملى سازد، و به همين جهت جمله،" فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا ..." را با آوردن حرف" فا" بر سر آن متفرع بر گفتار قبلى خود كردند، و در اينكه گفتار خود را با حرف" ان" تاكيد كردند، براى اين بود كه بر صدق و ثباتشان در ايمان دلالت كند.

در اينجا سؤالى پيش مى‏آيد، و آن اين است كه، چرا بعد از جمله:" فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا" جمله:" وَ قِنا عَذابَ النَّارِ" را اضافه كردند؟ با اينكه بعد از مغفرت ديگر آتشى نمى‏ماند؟.
جواب اين است كه: خير، مغفرت مستلزم تخلص از عذاب نيست به اين معنا كه نگهدارى از عذاب آتش هم فضلى جداگانه از ناحيه خدا است، كه به هر يك از بندگانش‏ بخواهد مى‏دهد. و يا به نعيم بهشت متنعم مى‏كند.
براى اينكه ايمان به خدا و اطاعت از او، بنده را طلبكار از خدا نمى‏كند، تا خدا به عنوان پرداخت حق، او را از عذاب آتش پناه دهد، و يا به نعمت بهشت برساند، زيرا ايمان و اطاعت هم يكى از نعمت‏هايى است كه خدا به بنده اش داده، و بلكه بزرگترين نعمت او است، و بنده از ناحيه خودش چيزى را مالك نيست، و حقى بر خدا ندارد، مگر آن حقى را كه خود خدا به عهده خود گرفته، و يكى از آن حقوق همين است كه اگر ايمان آوردند، ايشان را بيامرزد، و يكى ديگر اينكه از عذاب محفوظشان بدارد، هم چنان كه فرموده:" وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ" 23.
و چه بسا از بعضى از آيات استفاده شود كه نگهدارى از عذاب آتش، همان مغفرت و جنت باشد، نه چيز ديگر، مانند آيه:" هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ، تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ، يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ، وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ" 24.
چون در دو آيه اخير آنچه را در آيه اول به اجمال گذرانده بود، تفصيل مى‏دهد، در آيه اول به طور اجمال فرموده بود:" آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه چنين و چنان ..." و در دو آيه بعدش بيان مى‏كند: كه سود آن تجارت چيست، و اين خود معنايى دقيق است كه به زودى در موردى مناسب ان شاء اللَّه شرحش مى‏دهيم.
 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.    خدا از ايشان راضى شده و ايشان از خدا سوره بينه آيه 8.
2.    هان اى نفس آرامش يافته برگرد به سوى پروردگارت در حالى كه تو از او و او از تو راضى است سوره فجر آيه 28.
3.    سوره توبه آيه 100.
4.    سوره مائده آيه 2.
5.    سوره حديد آيه 20.
6.    سوره توبه آيه 21.
7.    سوره فجر آيه 28.
8.    سوره ق آيه 35.
9.    سوره اعراف آيه 32.
10.    يعنى ما آنچه روى زمين است را زينت زمين كرديم( سوره كهف آيه 7).
11.    مال و فرزندان زينت زندگى دنيا است( سوره كهف آيه 46).
12.    همه در طلب متاع ناپايدار زندگى دنيا هستند( سوره نساء آيه 94).
13.    دو چشم خود را به آن چيزهايى كه رونق زندگى دنيا است و به بعضى از ايشان بهره داديم تا در باره آن آزمايششان كنيم، خيره مساز، كه رزق پروردگارت بهتر و پايدارتر است. سوره طه آيه 131.
14.    و آنچه در اختيارتان قرار گرفته، وسيله زندگى دنيا و زينت آن است، نه هدف نهايى، و آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است، آيا باز هم تعقل نمى‏كنيد. سوره قصص آيه 60.
15.    همانا ما انسان را از چكيده اى از گل خلق كرديم، آن گاه آن خلاصه را نطفه اى كرده، در قرارگاهى ايمن نهاديم، آن گاه آن نطفه را به صورت" علقه" در آورديم و آن كرم را به صورت گوشتى جويده آفريديم، و سپس آن گوشت جويده را به صورت اسكلت و استخوان‏بندى در آورديم، و آن گاه بر روى آن اسكلت، گوشت پوشانديم، و در آخر او را خلقى ديگر كرديم، پس چه پر بركت است، خدا كه بهترين خالق است، سپس شما بعد از همه اينها خواهيد مرد، و سپس همين شما در روز قيامت مبعوث خواهيد شد. سوره مؤمنون آيه 16.
16.    فرمود در زمين زنده مى‏شويد، و در همان زمين مى‏ميريد، و از همان زمين بيرون مى‏شويد. سوره اعراف، آيه 25.
17.    سوره بقره آيه 213.
18.    سوره رعد آيه 26).
19.    عينا همانطور كه زندگى مى‏كنيد مى‏ميريد، و همانطور كه مى‏ميريد مبعوث مى‏شويد.
20.    در بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند، و نزد ما بيشتر از آن هم هست. سوره ق، آيه 35.
21.    سوره حجرات آيه 17.
22.    سوره احقاف آيه 31.
23.    به او ايمان آورديد، تا پاره اى از گناهان شما را بيامرزد، و از عذاب اليم پناهتان دهد. سوره احقاف، آيه 31.
24.    آيا شما را به تجارتى راهنمايى بكنم كه سودش اين باشد كه شما را از عذاب اليم نجات دهد؟ آن تجارت اين است كه به خدا و رسولش ايمان آورده، و در راه خدا با مال و جانتان مجاهده كنيد، اين براى شما بهتر بود اگر مى‏دانستيد براى اينكه گناهان شما را مى‏آمرزد و به بهشتهايى كه نهرها در زير آن روان است، داخلتان مى‏كند، قصرهايى نيكو در بهشت‏هاى عدن. سوره صف، آيه 12.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره آل عمران- ذیل آيه 14