نقش مهم انبیاء(علیهم السلام) در اصلاح نظام‏هاى حکومتى‏

مُلك و فرمانروایی از اعتبارات ضروريه زندگى اجتماعى انسانها است. و اين اعتبار نظير ساير موضوعات اعتبارى است كه همواره اجتماع بشر در صدد تكميل و اصلاح و رفع نواقص آن و زدودن آثار ناسازگار با سعادت انسانيت آن برآمده است.

كه البته مقام نبوت در اين اصلاح سهم كاملترى را داشته، چون اين مساله در علم الاجتماع مسلم است كه هر سخن و نظريه اى كه بين عامه و خاصه مردم انتشار يابد، در صورتى كه از غريزه خود انسانها سرچشمه گرفته باشد، و قريحه آن را بپسندد، و نفوس، منتظر چنين سخن و نظريه اى باشند، اين سخن قوى‏ترين سبب و عامل براى يكسان كردن تمايلات متفرقه است، و بهتر از هر عامل ديگر مى‏تواند جمعيت‏هاى متشتت و پراكنده را متحد، و يك دست كند، بطورى كه قبض و بسطها يكى شود، اراده ‏ها يكى گردد، و هيچ عاملى و هيچ دشمنى نتواند در برابر آن اتحاد مقاومت كند.
اين نيز ضرورى و بديهى است كه نبوت از قديم‏ترين عهد تاريخ ظهورش، مردم را به سوى عدل مى‏خوانده و از ظلم منعشان مى‏كرده، و به سوى بندگى خدا و تسليم در برابر او تشويق مى‏نموده، و از پيروى فراعنه طاغى و مستكبرين قدرت طلب نهى مى‏كرده، و اين دعوت از قرون متمادى، قرنى بعد از قرن ديگر، و در امتى بعد از امت ديگر ادامه داشته، هر چند كه از نظر وسعت و ضيق دعوت در امتهاى مختلف و زمانهاى متفاوت اختلاف داشته، و محال است كه مثل چنين عاملى قوى، قرنهاى متمادى در بين اجتماعات بشرى وجود داشته باشد، و در عين حال هيچ اثرى به جاى نگذارد.

با اينكه مى‏بينيم قرآن كريم در اين باره قسمت عمده اى از وحى‏ هايى كه به انبيا (علیه السلام) شده، حكايت نموده، مثلا از نوح حكايت كرده كه در شكوه به پروردگارش مى‏گفت:" رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً، وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ" 1.
و نيز جدال بين آن جناب و بزرگان و قومش را حكايت نموده، مى‏فرمايد:" قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ؟ قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ، إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ" 2.
و از هود (علیه السلام) حكايت كرده كه به قوم خود فرمود:" أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ، وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ، وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ" 3.
و از صالح (علیه السلام) حكايت كرده كه به قوم خود فرمود:" فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ، وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ، الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ" 4.

چه كسى مى‏تواند منكر اين سخن ما باشد، با اينكه موسى (علیه السلام) (پيامبر اولوا العزم) را مى‏بينيم كه در دفاع از بنى اسرائيل به معارضه با فرعون و روش جائرانه او قيام كرده، و قبل از او ابراهيم (علیه السلام) را مى‏بينيم كه به معارضه با نمرود برمى‏خيزد، و بعد از او عيسى بن مريم (علیه السلام) و ساير انبيا را مى‏بينيم كه هر يك عليه خود سران عصر خود قيام نموده و سيره ظالمانه سلاطين و عظماى عصر خود را تقبيح نموده و مردم را از اطاعت مفسدين و پيروى طاغيان بر حذر مى‏داشتند.
تا اينجا اشاراتى بود كه به سيره انبياى قبل از اسلام نموديم، و اما پيامبر اسلام و كتاب مقدسش قرآن كريم، در رابطه به دعوتش به سرپيچى از اطاعت مفسدين، و نپذيرفتن ذلت و نيز اخبارى كه از عاقبت امر ظلم و فساد و عدوان و طغيان داده بر كسى پوشيده نيست.

از آن جمله در باره قوم عاد و ثمود و فرعون فرموده:" أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ، الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ، وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ، وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ، الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ، فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ، فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ، إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ" 5.
و از اين قبيل آيات كه در قرآن كريم بسيار است.
و اما ملك (بضمه ميم) كه گفتيم آن نيز از اعتباراتى است كه مجتمع انسانى هيچگاه‏ از آن بى‏نياز نبوده است، بهترين بيان و كامل‏ترين آن در اثباتش اين آيه است، كه بعد از شرح داستان طالوت مى‏فرمايد:" وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ" 6. كه در سابق گفتيم چگونه اين آيه شريفه به وجهى بر مدعاى ما دلالت مى‏كند.
و در قرآن كريم آيات بسيارى است كه متعرض ملك (بضمه ميم) يعنى ولايت و وجوب اطاعت والى و مسائلى ديگر مربوط به ولايت شده است، و آياتى ديگر است كه ملك و ولايت را موهبت و نعمت شمرده، مثلا مى‏فرمايد:" وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً" 7 و يا مى‏فرمايد:" وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً، وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ" 8، و يا فرموده:
"وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ" 9 و آياتى ديگر از اين قبيل.

چيزى كه هست قرآن مساله سلطنت و حكومت را به شرطى كرامت خوانده كه با تقوا توام باشد، چون در بين تمامى امورى كه ممكن است از مزاياى حيات شمرده شود كرامت را منحصر در تقوا نموده:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" 10.

و چون حساب تقوا تنها به دست خدا است، هيچ كسى نمى‏تواند با ملاك تقوا بر ديگران بزرگى بفروشد، به همين جهت پس هيچ فخرى براى احدى بر احدى نيست، براى اينكه اگر كسى بخواهد به امور مادى و دنيوى بر ديگران فخر كند كه امور دنيوى فخر ندارد، و قدر و منزلت تنها از آن دين است، و اگر بخواهد با امور اخروى فخر بفروشد كه آنهم به دست خداى سبحان است، (و به قول آن شاعر:
كسى نمى‏داند در اين بحر عميق،     ‏سنگريزه قرب دارد يا عقيق).
پس ديگر چيزى كه انسان با آن فخر بفروشد باقى نمى‏ماند، و انسانى كه داراى نعمت ملك و سلطنت است از نظر يك مسلمان نه تنها افتخارى ندارد، بلكه بارش سنگين‏تر و زندگيش تلخ‏تر است، بله اگر از عهده اين بار سنگين بر آيد و ملازم عدالت و تقوا باشد البته نزد پروردگارش اجرى عظيم‏تر از ديگران دارد، و خدا ثواب بيشترى به او مى‏دهد.
و اين همان سيره صالحه اى است كه اولياى دين ملازم آن بودند، و ما ان شاء اللَّه العزيز اين معنا را در بحثى مستقل و جداگانه كه در باره سيره رسول خدا (ص) و اهل بيت طاهرينش ايراد خواهيم كرد با رواياتى صحيح اثبات نموده و روشن مى‏سازيم كه آن حضرات از ملك و سلطنت بيش از جنگ با جبابره چيزى عايدشان نشد، همواره در اين تلاش بودند كه با طغيان طاغيان، و استكبار آنان معارضه نموده، نگذارند در زمين فساد راه بيندازند.
و به همين جهت قرآن مردم را دعوت به اين نكرده كه در مقام تاسيس سلطنت و تشييد بنيان قيصريت و كسرويت برآيند، بلكه مساله ملك را شانى از شؤون مجتمع انسانى مى‏داند، و اين وظيفه را به دوش اجتماع نهاده است، همانطور كه مساله تعليم و يا تهيه نيرو براى ترساندن كفار را وظيفه عموم دانسته.
بلكه اصل را تشكيل اجتماع و اتحاد و اتفاق بر دين دانسته، از تفرقه و دشمنى نهى نموده و فرموده است:" وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً، فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ" 11.
و نيز فرموده:" قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ، وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً، وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ، فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ" 12.

پس قرآن كريم- به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد- مردم را دعوت نمى‏كند مگر به سوى تسليم خداى يگانه شدن، و از جوامع تنها آن جامعه را معتبر مى‏داند كه جامعه اى دينى باشد، و جوامع ديگر كه هر يك شريكى براى خدا قرار مى‏دهند و در برابر هر قصر مشيدى خضوع نموده، در برابر هر قيصر و كسرايى سر فرود مى‏آورند، و براى هر پادشاهى مرز و حدودى جغرافيايى و براى هر طايفه اى، وطنى جداگانه قائلند، خرافاتى ديگر از اين قبيل را جزء مقدسات خود مى‏دانند، طرد نموده، چنين اجتماعى را از درجه اعتبار ساقط مى‏داند.

 

1.   پروردگارا ايشان نافرمانيم نموده، كسى را پيروى كردند كه مال و فرزندش جز زيان برايش نيفزود، و با من مكرى بس بزرگ كردند، و گفتند خدايانتان را بى ياور نگذاريد( سوره نوح آيه 23).
2.   گفتند آيا به تو ايمان آوريم در حالى كه مشتى مردم فقير و بى سر و پا از تو پيروى كرده اند؟گفت: من چه اطلاعى دارم كه اينان چه عملى دارند، اگر شما شعور داشته باشيد خواهيد فهميد كه حساب آنان جز به دست پروردگار من نيست( سوره شعرا آيه 113).
3.   چرا در هر مكانى به بيهودگى نشانى بنا مى‏كنيد، و آب گيرها مى‏سازيد، مگر جاودانه زنده خواهيد بود، و در هنگام سختگيرى چون ستمگران سخت مى‏گيريد( سوره شعراء آيه 130).
4.   از خدا بترسيد، و مرا اطاعت كنيد، و امر اسرافگران را گردن ننهيد، اسرافگرانى كه در زمين فساد مى‏كنند، و اصلاح نمى‏كنند( سوره شعراء آيه 157).
5.   مگر نديدى كه پروردگارت با عاد با آن بناى ستون‏دار كه نظير آن در هيچ شهرى ساخته نشده بود و با فرعون كه مردم را با ميخ، به ديوار مى‏كوبيد و با آنان كه در شهرها طغيان كردند و در آنها فساد راه انداختند چه كرد؟ آرى پروردگارت تازيانه عذاب بر سر آنان فرود آورد، همانا پروردگارت در كمين ستمگران است( سوره فجر آيه 14).
6.   و اگر نبود كه خدا بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع مى‏كند، مسلما زمين فاسد مى‏شد. و ليكن خداى تعالى در باره عالميان فضلى خاص دارد، و با دفع مردمى به وسيله مردمى ديگر از تباهى زمين جلوگيرى مى‏نمايد( سوره بقره آيه 251).
7.   ما به آل ابراهيم سلطنتى عظيم داديم سوره نساء آيه 54.
8.   و شما را پادشاه كرد، و به شما سلطنتى داد كه به احدى از اهل عالم نداده بود( سوره مائده آيه 20).
9.   و خدا ملك خود را به هر كس كه بخواهد مى‏دهد( سوره بقره آيه 247).
10.   هان اى مردم ما شما را از يك نر و ماده آفريديم، و آن گاه دسته دسته و قبيله قبيله‏تان كرديم، تا يكديگر را بشناسيد، به درستى كه نزد خدا گرامى‏ترين شما با تقواترين شما است( سوره حجرات آيه 13).
11.   اين است راه مستقيم من، پس همين را پيروى كنيد، و راههاى ديگر را پيروى مكنيد، كه شما را از راه خدا متفرق مى‏سازد( سوره انعام آيه 153).
12.   بگو اى اهل كتاب بيائيد كلمه مشترك بين ما و خودتان را بپذيريد. و بپذيريد كه جز خدا را نپرستيم، و كسى را با او شريك نكنيم، و بعضى از ما بعض ديگر را به جاى خدا رب خود نگيرد، و اگر به اين سخنت اعتنا ننموده اعراض كردند، بگو پس گواه باشيد كه ما گردن نهادگانيم( آل عمران آيه 64).

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره آل عمران – ذیل آيه 26