گفتارى در معنای امتحان و حقیقت آن‏

در اين معنا هيچ ترديدى نيست كه قرآن كريم امر هدايت را مختص به ذات بارى تعالى مى‏داند، چيزى كه هست هدايت در قرآن منحصر به هدايت اختيارى به سوى سعادت آخرت و يا دنيا نيست، بلكه در آياتى هدايت تكوينى را نيز به خداى سبحان نسبت داده است، از آن جمله مى‏فرمايد:" الَّذِي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏" 1 و هدايت را به تمام موجودات تعميم داده است، چه با شعورش و چه بى ‏شعورش،

و در آيه زير از جهت نتيجه هم اطلاق داده، و فرموده:" الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى‏" 2، كه تسويه و هدايت را نتيجه مطلق خلقت دانسته و در تقدير گرفته است، در نتيجه اين آيه نيز از نظر عموميت و اطلاق نظير آيه قبل است.
و از اينجا روشن مى‏شود كه اين هدايت غير از هدايت خصوصى است، كه در مقابل آن اضلال قرار مى‏گيرد، چون خداى سبحان هدايت خصوصى را از بعضى طوائف نفى كرده، و به جايش ضلالت را اثبات فرموده، و هدايت عمومى از هيچ يك از مخلوقات او نفى نمى‏شود، پس اگر در امثال آيه:" وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ" 3
و آيه:" وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ" 4 مى ‏فرمايد: خدا مردم ستمكار را هدايت نمى‏كند، و خدا مردم فاسق را هدايت نمى‏كند، و از اين قبيل آيات بسيار ديگر بطور قطع استثنا از آن هدايت عمومى و غير اختيارى نيست، بلكه راجع به هدايت خصوصى است.
و نيز اين معنا روشن مى‏شود كه هدايت نامبرده غير از هدايت به معناى راه نشان دادن‏ است، چون هدايت به اين معنا نيز خصوصى نيست، بلكه شامل مؤمن و كافر مى‏شود، و خداى سبحان راه را، هم به مؤمن نشان مى‏دهد و هم به كافر، هم چنان كه خودش فرمود:" إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ، إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً" 5 و نيز فرموده:" وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏" 6 و اين مسلم است كه هدايت در اين دو آيه و در آيات نظاير آن شامل غير صاحبان شعور و عقل نمى‏شود، قبلا هم توجه فرموديد كه هدايت در جمله:" ثُمَّ هَدى‏" در سوره طه و جمله:
" وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى‏" در سوره اعلى، هدايت عام بود، عام از نظر مورد، و عام از نظر نتيجه، علاوه بر اينكه در سوره اعلى هدايت را نتيجه تقدير گرفته، و اين خود شاهد بر آن است كه منظور از آن هدايت عمومى و تكوينى است، چون هدايت تشريعى و خصوصى بشر با تقدير نمى‏سازد، زيرا تقدير عبارت است از تهيه اسباب و علل، تا آن اسباب و علل، موجود را به سوى غايت هدف و خلقتش سوق دهد، هر چند كه اين هدايت (هدايت خاص بشرى) هم از جهت نظام كلى عالم داخل در حيطه تقدير است، و ليكن اين نظر غير آن نظر است .
و به هر حال هدايت عمومى عبارت است از اينكه خداى تعالى هر چيزى را به سوى كمال وجودش راهنمايى كرده و آن را به هدف از خلقتش رسانده، و اين هدايت همان است كه به وسيله آن هر چيزى به وسيله آن چه قوام ذاتش اقتضاى آن را دارد (از قبيل نشو و نما و استكمال و افعال و حركات و غير ذلك) كنده مى‏شود، و چون اين رشته سر دراز دارد، بحث و شرح بيشترش را اگر خداى تعالى يارى كند و توفيق دهد، ان شاء اللَّه العزيز بعدا ايراد خواهيم كرد.
غرض ما فعلا اين است كه بگوئيم از كلام خداى تعالى استفاده مى‏شود كه اشيا به وسيله هدايت عمومى الهى به سوى هدف و اجلهاى خود سوق داده مى‏شوند و هيچ موجودى از تحت اين قانون كلى خارج نيست، و خداى تعالى اين هدايت را براى هر موجودى حقى بر عهده خود دانسته و او خلف وعده نمى‏كند، هم چنان كه خودش فرمود:" إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى‏ وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى‏" 7،
و اين آيه به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد با اطلاقش، هم شامل هدايت اجتماعى جماعت‏ها مى‏شود و هم هدايت فردى افراد، و با ضميمه شدنش با دو آيه قبلى، هم شامل هدايت عمومى و تكوينى مى‏شود، و هم هدايت خصوصى و تشريعى انسان و روشن‏ مى‏سازد كه حق اشيا بر خداى تعالى يكى اين است كه آنها را تكوينا به سوى كمالى كه بر ايشان مقدر كرده هدايت فرمايد، و خصوص انسان را به سوى كمالش هدايتى تشريعى فرمايد، و شما خوانندگان عزيز در سابق در مباحث نبوت توجه كرديد كه چگونه تشريع داخل در تكوين ميشود و چگونه قضا و قدر بدان احاطه مى‏يابد.

 

كمال نوع بشر در گرو يك سلسله افعال اختيارى و ارادى است‏

آرى از ميان همه انواع موجودات نوع بشر نوعى از وجود است كه امرش تمام نمى‏شود و به كمال نمى‏رسد مگر با يك سلسله افعال اختيارى و ارادى كه آن نيز سر نمى‏زند مگر از اعتقاداتى نظرى و عملى، در نتيجه خصوص اين نوع بايد در تحت قوانين زندگى كند، حال چه قوانين حق و چه باطل، چه خوب و چه بد، پس خدايى هم كه عالم تكوين را راه انداخته بايد براى او از طرفى يك سلسله اوامر و نواهى كه جامع آن را شريعت مى‏ناميم تشريع كند، و از سوى ديگر حوادث اجتماعى و فردى پديد بياورد، تا انسان در برخورد با اين دو آنچه در قوه و استعداد دارد را فعليت دهد، و در آخر يا سعادتمند شود، و يا شقى و بدبخت گردد، و آنچه در باطن و كمون وجودش هست به ظهور برسد، اينجا است كه نام محنت و بلا و امتحان و امثال آن هم بر اين حوادث منطبق مى‏شود، و هم بر اين تشريع.
توضيح اين معنا اينكه هر كس دعوت خدا را پيروى نكند، و در نتيجه خود را مستوجب شقاوت و بدبختى سازد، كلمه عذاب بر او حتمى مى‏شود (البته در صورتى كه به همان حال باقى بماند) و از آن به بعد هر حادثه اى كه مورد امر و يا نهى الهى باشد پيش بيايد.
و او با ترك دستور خدا و مخالفت با آن فعليت جديدى از شقاوت پيدا مى‏كند، هر چند كه به وضع موجودش راضى و بلكه مغرور هم باشد، پس اين جز مكر خداوند چيز ديگرى نيست و همان مكر الهى است (چون فرق بين مكر خلق و مكر خالق همين است كه خلق وقتى با كسى دشمنى مى‏كند، دشمنيش را با عملى انجام مى‏دهد كه طرف مقابل ناراحت شود، و به همين جهت هر انسانى از مكر دشمن خود حذر مى‏كند"مترجم").

ولى خداى تعالى وقتى مكر مى‏كند به همان چيزهايى مى‏كند كه دشمن خدا آن را سعادت خود مى‏داند، و در نتيجه آنچه تلاش مى‏كند براى رسيدن به هدفى است كه آن را رستگارى خود مى‏داند، ولى عين بدبختى او است و خودش نمى‏فهمد، در اين بابت آيات زير را مورد دقت قرار دهيد.
" وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ" 8.
" وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ" 9.
" لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ" 10.
" سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ، وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ" 11
پس اينكه مغرور و جاهل به امر خدا پز مى‏دهد كه من خواسته خود را بر خواسته خدا غلبه دادم، و از امر او مخالفت و تمرد كردم، عين اين غرورش و اين تلاشى كه او به اين منظور مى‏كند خدا را در به كرسى نشاندن اراده‏اش كمك كرده، هم چنان كه در آيه زير فرموده:" أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ" 12 و اين آيه از عجيب‏ترين آيات در اين باب است، پس چه خوب فرموده كه:" فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً" 13.
پس همه نيرنگ‏ها و مخالفت‏ها و ظلم‏ها و تعدياتى كه از اين طبقه نسبت به وظايف دينى سر مى‏زند، و تمامى حوادثى كه در زندگيشان پيش مى‏آيد، و در آن حوادث هواهاى نفسانى خود را پيروى نموده تا در آخر كفر و فسق و نفاق باطنيشان بيرون بريزد، همه ‏اش مكر الهى و املا و استدراج او است، چون حقى كه آنان و همه بندگان بر خدا دارند، اين است كه هر يك را به سوى عاقبت امرش هدايت كند، كه كرده است (حال عاقبت امر هر كس هر چه باشد به اختيار خودش بستگى دارد).
" وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ" 14.
و اين امور وقتى به شيطان نسبت داده شود نامش كفر و معصيت و اغواى شيطان مى‏شود، و شوق به آن را دعوت شيطان و وسوسه او و نزعه و وحى و اضلال او ناميده مى‏شود، و آن حوادثى كه گفتيم هواهاى نفسانى را برمى‏انگيزد، و همچنين آن چه جارى مجراى آن حوادث است، زينت شيطان و وسائل و حبائل و شبكه‏ها يعنى دامهاى او ناميده مى‏شود، كه ان شاء اللَّه بيان آن به‏ زودى در سوره اعراف مى‏آيد.
و اما مؤمنى كه ايمان در دلش رسوخ كرده، آن چه از اطاعت‏ها و عبادتها كه مى‏كند، و نيز آنچه از حوادثى كه برايش پيش مى‏آيد و در آن حوادث ايمان نهفته در باطنش به ظهور مى‏رسد وقتى به خداى سبحان نسبت داده شود نامش توفيق و ولايت الهيه و هدايت به معناى اخص است، چون به نوعى با آن وضع انطباق دارد، و خداى تعالى در اين باره فرموده:" وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ" 15.
" وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ" 16.
" اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ" 17.
" يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ" 18.
" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ" 19.

و اگر همين جريان به ملائكه نسبت داده شود تاييد و استوار آنان ناميده مى‏شود، هم چنان كه اين تعبير را در آيه زير آورده و فرموده:" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" 20.
مطلب ديگر اينكه همان طور كه هدايت عامه الهيه همراه با تمامى كائنات است، و هر موجودى را از بدو وجودش تا آخرين لحظه هستيش ما دام كه در طريق رجوع به سوى خداى سبحان است از آن جدا شدنى نيست، همچنين تقديرات الهى از پشت سر آن را به سوى اين هدف ميراند، هم چنان كه آيه زير اين معنا را روشن كرده و مى‏رساند:" وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى‏" 21، چون مقدراتى كه علل و اسباب، محيط به هستى آن موجود است، آن را از حالى به حالى بر مى‏گرداند نخست حالتى اول به آن مى‏دهد بعد به حالت دوم و از آن حالت به حالت سوم در مى‏آورد و همچنين اشيا را از پشت سر به پيش مى‏راند.
و همانطور كه گفتيم مقدرات اشيا را به پيش مى‏راند، همچنين اجلها نيز دست در اين كارند، (اجلها كه آخرين مرحله و نقطه نهايى وجود هر چيز است) نيز موجود را از جلو به سوى خود مى‏كشد، اين معنايى است كه از آيه زير به خوبى استفاده مى‏شود:" ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى، وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ" 22
چون اين آيه بطورى كه ملاحظه كرديد اشياء را مرتبط و بسته به غايات آن (كه همان اجلهاى آنها است) مى‏داند، و معلوم است كه دو چيز وقتى به هم مرتبط باشند و يكى از ديگرى قوى‏تر باشد، آن قوى طرف ضعيف را به سوى خود مى‏كشد، و چون اجلها امورى ثابت و لايتغيرند، پس هر موجودى را از جلو به سوى خود مى‏كشند چون گفتيم ثابت هستند و در نتيجه قوى‏ترند.

 

سه قوه اصلى كه در قرآن كريم در باره موجودات اثبات شده است‏

پس اشيا همه را در احاطه قواى الهيه قرار دارند قوه ‏اى از پشت سر آنها را به سوى نقطه نهايى ‏شان هل مى‏دهد، و قوه‏اى كه از جلو آنها را به همان نقطه جذب مى ‏كند، و قوه‏اى همراه آن است كه تربيتش مى‏كند، اينها سه قوه اصلى است كه قرآن كريم آنها را اثبات مى‏كند، غير آن قوايى كه حافظ و رقيب و قرين موجودات است نظير ملائكه و شياطين و غير آنها.
مطلب ديگر اينكه ما بعضى از تصرفات در موجود را كه هدفى در آن دنبال مى‏شود ولى خود آن موجود آن هدف را تشخيص نمى‏دهد و نمى‏فهمد (كه آيا صلاحيت اين تصرف را دارد يا ندارد؟) امتحان مى‏ناميم، چون خود ما هم اين گونه تصرفات را در اشياى ديگر مى‏كنيم، وقتى حال چيزى برايمان مجهول است، و نمى‏دانيم آيا صلاحيت فلان امر را دارد يا ندارد، و يا از باطن امرش خبر داريم ليكن مى‏خواهيم اين باطن را ظاهر سازيم، كارهايى با آن چيز مى‏كنيم كه اين منظور ما را دست مى‏دهد، و مى‏فهميم آيا توانايى قبول اين گونه تصرفات را دارد يا ندارد، و آن را از خود دفع مى‏كند، و اين عمل خود را" امتحان" يا" اختيار" و يا" استعلام" مى‏ناميم، و يا مى‏گوئيم اين جنس استاندارد شده است.
و اين معنا به خودى خود با تصرفات الهى در مورد بندگانش منطبق است، آزمايشگر و متصرف خدا و جنسى كه مى‏خواهد آزمايشش كند انسان، و تصرفات آزمايشى او شرايع و حوادث است كه با اين شرايع و حوادث حال انسانها را بالنسبه به آن مقصدى كه دعوت دينى‏ او را به سوى آن هدف مى‏خواند روشن مى‏سازد، پس اين شرايع و حوادث امتحانى است الهى.

 

فرق بين امتحان الهى و امتحان‏هاى معمول نزد انسانها

تنها فرقى كه بين امتحان الهى و امتحانهاى معمول نزد ما انسانها هست اين است كه غالبا ما نسبت به باطن حال اشيا جاهليم، و مى‏خواهيم با امتحان آن حالت از آن موجود را كه براى ما مجهول است روشن و ظاهر سازيم، ولى از آنجا كه جهل در خداوند سبحان متصور نيست، چون مفاتيح غيب نزد او است، لذا امتحان او از بندگان براى كشف مجهول نيست، بلكه تربيت عامه الهيه است، نسبت به انسانها كه او را به سوى حسن عاقبت و سعادت هميشگى دعوت مى‏كند، از اين نظر امتحان است كه با چنين تربيتى حال هر انسانى را براى خودش معين مى‏كند، تا بداند از اهل كدام خانه است، اهل دار ثواب است و يا دار عقاب؟.

و به همين جهت خداى سبحان اين تصرف الهى از ناحيه خود را و همچنين توجيه حوادث را بلا، ابتلا، فتنه و امتحان خوانده، و به صورت كلى و عمومى فرموده:" إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" 23.
و نيز فرموده‏" إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ، فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً" 24.
و نيز فرموده:" وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً" 25، و گويا منظورش اجمال همان تفصيلى است كه در آيه زير آورده، مى‏فرمايد:" فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ، وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ، فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ" 26.
و نيز مى‏فرمايد:" أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ" 27.
و نيز مى‏فرمايد:" وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ" 28.
" كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ" 29.
" وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً" 30.
" أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ، فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا، وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ" 31.
(حتى انبيا را هم از اين سنت خود مستثنا ندانسته) و در باره مثل ابراهيم پيامبرى مى‏فرمايد:" وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ" 32 و در داستان ذبح پسرش اسماعيل مى‏فرمايد:
" إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ" 33 و همچنين در باره موسى(عليه السلام) مى‏فرمايد:" وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً" 34 و آياتى ديگر از اين قبيل.
و اين آيات به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد آزمايش را شامل تمامى جهات انسان مى‏داند، چه اصل وجودش (نبتليه)، و چه اجزاى وجودش (و جعلناه سميعا بصيرا)، و چه جهات خارج از وجودش و به نحوى مرتبط به وجودش نظير اولاد، ازواج و عشيره، اصدقا، مال، جاه، و تمامى، چيزهايى كه به نحوى مورد استفاده ‏اش قرار مى‏گيرد، و همچنين چيزهايى كه در مقابل اين امور قرار دارند از قبيل: مرگ، كورى، كرى، مرگ اولاد، ازواج، عشيره، دوستان، فقر، نداشتن و يا از دست دادن مقام، شكستن و سوختن وسايل مورد حاجت، و امثال آن از مصائبى كه متوجه او مى‏شود، و سخن كوتاه اينكه اين آيات تمامى آنچه از اجزاى عالم و احوال آن ارتباطى با انسان دارد فتنه انسان دانسته همه را وسيله‏ اى مى‏داند كه از ناحيه خدا و براى امتحان او درست شده است.

 

امتحان الهى سنتى است كه تمامى افراد انسان را شامل مى‏شود

در آيات فوق تعميمى هم از نظر افراد هست، چون ديديم كه تمامى افراد را مشمول اين امتحان قرار داد، چه مؤمن و چه كافر، چه صالح و چه طالح و حتى ديديم كه پيغمبران را هم استثنا نكرد، پس معلوم مى‏شود مساله امتحان سنتى است جارى، كه احدى از آن مستثنا نيست.
و اين سنت الهيه سنيت است عملى و متكى بر يك سنتى ديگر كه آن سنتى است تكوينى و عبارت است از سنت هدايت عامه الهيه، از آن جهت كه با موجودات مكلف نظير انسان ارتباط دارد، و نيز مقدمات و مؤخرات آن يعنى قضا و قدر كه بيانش گذشت.
از اينجا روشن مى‏شود كه مساله امتحان چيزى نيست كه قابل نسخ باشد، براى اينكه نسخ شدنش عين فساد تكوين است، كه امرى است محال، و آياتى كه خلقت را بر اساس حق مى‏داند، و نيز آياتى كه مساله بعث را حق مى‏داند بر اين معنا نيز دلالت و حد اقل اشاره دارد، مانند آيه:" ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى" 35.
و آيه:" أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ" 36.
و آيه:" وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ" 37.
و آيه:" مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ" 38 و ...
كه از همه آنها استفاده مى‏شود خلقت بر اساس حق بوده و باطل و بريده از حق نبوده است، و وقتى براى هر موجودى هدفى و غرضى در پيش و أجلى حق و آمدنى است و نيز وقتى در وراى هر موجودى مقدراتى تقدير شده و حقى است، و باز وقتى با هر موجودى هدايتى حقه هست، پس ديگر جاى گريزى از اصطكاك و تصادم عمومى بين آنها وجود ندارد، و مخصوصا بين موجودات مكلف از قبيل انسان كه هيچ گريزى از مبتلا شدنشان به امورى كه مايه امتحان آنان باشد نيست، حتما بايد با اتصال به آن امور آنچه در قوه دارند به فعليت برسد، حال چه اينكه كمال باشد و چه نقص، چه اينكه سعادت باشد و چه شقاوت، و اين معنا در انسان مكلف به تكاليف دينى و ابتلا است.

 

معناى تمحيص مؤمنين و محق كافرين بر اثر امتحانات و ابتلائات

با آنچه كه تا اينجا گفته شد معناى دو كلمه" محق" و" تمحيص" نيز روشن مى‏شود، چون وقتى امتحان براى مؤمن پيش مى‏آيد، و باعث مى‏شود فضائل درونى و نهفته ‏اش از رذائل‏ جدا و متمايز گردد، و يا وقتى اين امتحان براى قومى و جماعتى پيش مى‏آيد، و مؤمنين آنان از منافقين و بيماردلان جدا مى‏شوند، عنوان تمحيص يعنى متمايز كردن صادق مى‏آيد.
و همچنين وقتى امتحانات الهيه يكى پس از ديگرى بر كافر و منافق واقعى وارد مى‏شوند، و كافر و منافقى كه در ظاهر صفات و احوال خوبى دارند، و حتى آن قدر احوالشان خوب است كه مورد رشک مؤمنين قرار مى‏گيرند، اين امتحانات پى در پى باعث مى‏شود كه خباثتهاى باطنى به تدريج رو بيايد و ظاهر شود و هر رذيله ‏اى كه رو مى‏ آيد فضيلت مورد رشكى از آنان زائل گردد، در اين هنگام كلمه" محق" مصداق پيدا مى‏كند، چون محق را معنا كرديم كه يعنى: از بين بردن چيزى به تدريج، و امتحانهاى پى در پى كفار و منافقين واقعى ايمان و فضائل ظاهرى و فريبنده آنها را از بين مى‏برد، هم چنان كه ديديم در آيات گذشته كه ترجمه‏ اش هم گذشت فرمود:" وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ، وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ، وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ" 39.
البته كافران محقى ديگر هم دارند، و آن اين است كه به تدريج نسلشان برچيده مى‏شود چون خداى تعالى خبر داده كه عالم كون به سوى صلاح بشر، و نيز به سوى خلوص دين براى خدا سوق داده مى‏شود، و در اين باب فرموده:" وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏" 40.
نيز فرمود:" أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ" 41.

 

نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  خدايى كه خلقت هر چيزى را به آن چيز داد، و سپس هدايت كرد." طه: 50".
2.  خدايى كه خلق كرد، و تمام عيار و معتدل خلق كرد، و خدايى كه اندازه‏گيرى نمود و هدايت كرد." سوره اعلى آيه: 3".
3.   " سوره جمعه آيه: 5".
4.   " سوره صف آيه: 5".
5.  ما راه را به همه انسانها نشان داديم، چه شكرش را بجاى آرد و چه كفران كند." دهر: 3".
6.  ما ثمود را هدايت كرديم، ليكن خودشان كورى را بر هدايت ترجيح دادند." فصلت: 17".
7.  محققا هدايت به عهده ما است و آخرت و اولى از آن ما است." سوره ليل، آيه 13".
8.  با خدا دشمنى كردند خدا هم با ايشان دشمنى كرد، و خدا ماهرترين مكر كنندگان است." سوره آل عمران آيه: 54".
9.  نيرنگ بد جز به اهلش بر نمى‏گردد." سوره فاطر آيه: 43".
10.  تا به خيال خود در آن مكر كنند و مكر نمى‏كنند مگر به خودشان، ولى نمى‏فهمند" سوره انعام آيه: 123".
11.  بزودى آنان را از راهى كه خودشان متوجه نباشند به عذاب و هلاكت مى‏افكنيم و براى فسق و فجور و ظلم ميدانشان مى‏دهم، كه نيرنگ من متين است." سوره اعراف: آيه: 83".
12.  مثل اينكه بدكاران گمان كرده‏اند از ما پيشى مى‏گيرند، و چه بد حكمى است كه مى‏كنند." سوره عنكبوت آيه: 4".
13.  همه مكرها از خدا است." سوره رعد آيه: 42".
14.  سوره يوسف آيه 22.
15.  خداى تعالى با نصرت خود هر كه را بخواهد تاييد مى‏كند" آل عمران: 13".
16.  خدا سرپرست مؤمنين است" آل عمران: 68".
17.  خدا است ولى كسانى كه ايمان آورده‏اند، ايشان را از ظلمت‏ها به سوى نور خارج مى‏كند." سوره بقره: 257".
18.  پروردگارشان ايشان را به ايمانشان هدايت مى‏كند." يونس: 9".
19.  آيا كسى كه مرده بود، و ما او را زنده كرده برايش نورى قرار داديم، كه با آن در مردم مشى مى‏كند ..." انعام: 122".
20.  اين گونه افراد خداى تعالى ايمان را در دلهايشان نوشته و با روحى از خود تاييدشان كرده است." مجادله: 22".
21.   -" سوره اعلى آيه 3".
22.  ما آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است جز به حق نيافريده‏ايم، و جز براى مدتى تعيين شده از پيش ايجاد نكرديم، ولى كسانى كه كافر شدند از آن چه انذار و تحذير مى‏شوند روى گردانند." احقاف: آيه 3
23.  ما آنچه در روى زمين است، براى زمين زينتى فريبنده قرار داديم، تا مردم را بيازمائيم كه كداميك از حيث عمل بهترند." سوره كهف آيه: 7".
24.  ما انسان را از نطفه‏اى آميخته بيافريديم تا امتحان كنيم، و به همين منظور او را شنوا و بينا كرديم." دهر: 2".
25.  ما شما را به عنوان آزمون به خير و شر مبتلا مى‏كنيم." انبياء: 35".
26.  و اما انسان وقتى پروردگارش به عنوان آزمايش آبرو و نعمتش دهد، مى‏گويد پروردگارم احترامم كرده، و اما وقتى كه باز به عنوان آزمايش رزقش را تنگ مى‏گيرد، مى‏گويد پروردگارم خوارم شمرده." فجر: 16"
27.  اموال و اولاد شما چيزى به جز مايه امتحان شما نيست." تغابن: 15"
28.  ليكن منظور اين بوده كه شما را به دست يكديگر بيازمايد." محمد: 4".
29.  آنان را اينگونه با همان نافرمانيهايشان مى‏آزمائيم." اعراف: 163".
30.  و براى اينكه مؤمنين را به وسيله آن به بهترين وجهى بيازمايد." انفال: 17".
31.  آيا مردم پنداشته ‏اند به صرف اين كه بگويند" ايمان آورديم"، دست از ايشان برداشته مى‏شود و آزمايش نمى‏شوند؟ با اينكه مؤمنين قبل از ايشان را آزموديم پس بايد هم مؤمنين واقعى كه در دعوى ايمان راست گفته ‏اند هوشيار باشند، و هم آنها كه به دروغ مدعى ايمان هستند بدانند كه بدون امتحان دست از ايشان بر نمى‏داريم." عنكبوت: 3".
32.  آن زمان كه پروردگار ابراهيم او را با صحنه‏هايى بيازمود." بقره: 124".
33.  اين آزمايش آزمونى روشنگر بود." صافات: 106".
34.  و تو را به نحوى خاص بيازموديم." سوره طه: آيه 40"
35.  ما آسمانها و زمين را و آنچه بين آن دو است را جز به حق و براى أجلى معين نيافريديم."احقاف: 3"
36.  پس آيا پنداشته ‏ايد كه ما شما را بيهوده خلق كرده ‏ايم و شما به سوى ما بر نمى‏گرديد."مؤمنون:115"
37.  و ما آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است را به بازى نيافريديم، ما آن دو را جز به حق خلق نكرديم و ليكن بيشتر مردم نمى‏دانند." دخان: 39".
38.  كسى كه اميد ديدار خدا را دارد بداند كه اجل خدايى آمدنى است." عنكبوت: 5"
39.   " سوره آل عمران: 141".
40.  كه سرانجام رستگارى از آن متقين است." طه: 132"
41.  محققا بندگان صالح من زمين را به ارث مى‏برند." انبياء: 105"

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره آل عمران – ذیل آيات 139-143