گفتارى پیرامون انفاق‏

يكى از بزرگترين امورى كه اسلام در يكى از دو ركن" حقوق الناس" و" حقوق اللَّه" مورد اهتمام قرار داده و به طرق و انحاى گوناگون، مردم را بدان وادار مى‏ سازد، انفاق است. پاره ‏اى از انفاقات از قبيل زكات، خمس، كفارات مالى و اقسام فديه را واجب نموده و پاره ‏اى از صدقات و امورى از قبيل وقف، سكنى دادن ما دام العمر كسى، وصيت‏ها، بخشش‏ها و غير آن را مستحبّ نموده است.

 

علل و اهداف تاكيد نسبت به انفاق

غرض خداوند از تاکید شدید نسبت به انفاق اين بوده كه بدي نوسيله طبقات پائين را كه نمى ‏توانند بدون كمك مالى از ناحيه ديگران حوائج زندگى خود را برآورند- مورد حمايت قرار داده تا سطح زندگيشان را بالا ببرند، تا افق زندگى طبقات مختلف را به هم نزديك ساخته و اختلاف ميان آنها را از جهت ثروت و نعمات مادى كم كند.
و از سوى ديگر توانگران و طبقه مرفه جامعه را از تظاهر به ثروت يعنى از تجمل و آرايش‏ مظاهر زندگى، از خانه و لباس و ماشين و غيره نهى فرموده و از مخارجى كه در نظر عموم مردم غير معمولى است و طبقه متوسط جامعه تحمل ديدن آن گونه خرجها را ندارد (تحت عنوان) نهى از اسراف و تبذير و امثال آن، جلوگيرى نموده است.
و غرض از اينها ايجاد يك زندگى متوسطى است كه فاصله طبقاتى در آن فاحش و بيش از اندازه نباشد، تا در نتيجه، ناموس وحدت و همبستگى زنده گشته، خواسته اى متضاد و كينه ‏هاى دل و انگيزه ‏هاى دشمنى بميرند، چون هدف قرآن اين است كه زندگى بشر را در شؤون مختلفش نظام ببخشد، و طورى تربيتش دهد كه سعادت انسان را در دنيا و آخرت تضمين نمايد و بشر در سايه اين نظام در معارفى حق و خالى از خرافه زندگى كند، زندگى همه در جامعه ‏اى باشد كه جو فضائل اخلاق حاكم بر آن باشد و در نتيجه در عيشى پاك از آنچه خدا ارزانيش داشته استفاده كند، و داده‏ هاى خدا برايش نعمت باشد، نه عذاب و بلا، و در چنين جوى، نواقص و مصائب مادى را برطرف كند.
و چنين چيزى حاصل نمى‏شود مگر در محيطى پاك كه زندگى نوع، در پاكى و خوشى و صفا شبيه به هم باشد، و چنين محيطى هم درست نمى‏شود مگر به اصلاح حال نوع، به اينكه حوائج زندگى تامين گردد، و اين نيز بطور كامل حاصل نمى‏شود مگر به اصلاح جهات مالى و تعديل ثروت‏ها، و به كار انداختن اندوخته‏ ها، و راه حصول اين مقصود، انفاق افراد- از اندوخته ‏ها و ما زاد آنچه با كد يمين و عرق جبين تحصيل كرده ‏اند- مى‏باشد، چون مؤمنين همه برادر يكديگرند، و زمين و اموال زمين هم از آن يكى است، و او خداى عز و جل است.
و اين خود حقيقتى است كه سيره و روش نبوى (كه بر صاحب آن سيره برترين تحيت و سلام باد) صحت و استقامت آن را در زمان استقرار حكومت پيغمبر اكرم ص اثبات مى‏كند.
و اين همان نظامى است كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از انحراف مردم از مجراى آن تاسف خورده و شكوه‏ ها مى ‏كرد، و از آن جمله مى ‏فرمود:" و قد أصبحتم فى زمن لا يزداد الخير فيه الا ادبارا، و لا الشر فيه الا اقبالا و لا الشيطان فى هلاك الناس الا طمعا، فهذا أو ان قويت عدته، و عمت مكيدته و امكنت فريسته، اضرب بطرفك حيث شئت من الناس فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا، او غنيا بدل نعمة اللَّه كفرا، او بخيلا اتخذ البخل بحق اللَّه وفرا، او متمردا كان باذنه عن سمع المواعظ وقرا؟" 1.

گذشت روزگار، درستى نظريه قرآن را كشف كرد، و ثابت نمود همانطور كه قرآن فرموده تا طبقه پائين جامعه، از راه امداد و كمك به حد متوسط نزديك نگردند و طبقه مرفه از زياده روى و اسراف و تظاهر به جمال جلوگيرى نشده، و به آن حد متوسط نزديك نشوند، بشر روى رستگارى نخواهد ديد، آرى همه ما تمدن غرب را ديديم، كه چگونه داعيان آن، بشر را به بى ‏بندوبارى در لذات مادى و افراط در لذات حيوانى واداشتند و بلكه روشهاى جديدى از لذت‏ گيرى و استيفاى هوس‏هاى نفسانى اختراع نمودند، و در كام‏گيرى خود و اشاعه اين تمدن در ديگران، از به كار بردن هيچ نيرويى مضايقه ننمودند، و اين باعث شد كه ثروتها و لذات خالص زندگى مادى همه به طرف نيرومندان و توانگران سرازير شده و در دست اكثريت مردم جهان كه همان طبقات پائين جامعه ‏ها مى ‏باشند چيزى به جز محروميت نماند، و ديديم كه چگونه طبقه مرفه نيز به جان هم افتاده و يكديگر را خوردند تا نماند مگر اندكى، و سعادت زندگى مادى مخصوص همان اندك گرديد، و حق حيات از اكثريت، كه همان توده‏ هاى مردم هستند سلب شد.

و با در نظر گرفتن اينكه ثروت بى حساب و فقر زياد آثار سويى در انسان پديد مى ‏آورد، اين اختلاف طبقاتى تمامى رذائل اخلاقى را برانگيخت، و هر طرف را به سوى مقتضاى خويش پيش راند، و نتيجه آن اين شد كه دو طائفه در مقابل يكديگر صف آرايى كنند و آتش فتنه و نزاع در بين آنان شعله ‏ور شود، توانگر و فقير محروم و منعم، واجد و فاقد همديگر را نابود كنند و جنگهاى بين المللى بپا شود، و زمينه براى كمونيسم فراهم گردد، و در نتيجه حقيقت و فضيلت به كلى از ميان بشر رخت بر بندد و ديگر بشر روزگارى خوش نبيند، و آرامش درونى و گوارايى زندگى از نوع بشر سلب شود، اين فساد عالم انسانى چيزى است كه ما امروزه خود به چشم مى‏بينيم، و احساس مى‏كنيم كه بلاهايى سخت‏تر و رسوايى‏ هايى بيشتر، آينده نوع بشر را تهديد مى‏كند.
و نيز بزرگترين عامل اين فساد از طرفى از بين رفتن انفاق، و از سوى ديگر شيوع ربا است كه به زودى به آيات آن خواهيم رسيد. (ان شاء اللَّه) و خواهيم ديد كه خداى تعالى بعد از آيات مورد بحث در خلال هفت آيه پشت سرهم فظاعت و زشتى آن را بيان مى‏كند، و مى‏فرمايد:
رواج آن، فساد دنيا را به دنبال مى‏آورد، و اين خود يكى از پيشگوييهاى قرآن كريم است، كه در ايام نزول قرآن جنينى بود در رحم روزگار، و مادر روزگار اين جنين را در عهد ما زائيد، و ثمرات تلخش را بما چشانيد.
و اگر بخواهيد اين گفته ما را تصديق كنيد در آيات سوره روم دقت فرمائيد آنجا كه خداوند مى‏فرمايد:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً- تا جمله‏ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ‏". 2
اين آيات نظائرى هم در سوره‏هاى هود، و يونس، و اسراء، و انبياء، و غيره دارد كه در همين مقوله سخن گفته‏ اند، و ان شاء اللَّه به زودى بيانش خواهد آمد.
و سخن كوتاه اينكه: علت تحريك و تشويق شديد و تاكيد بالغى كه در آيات مورد بحث در باره انفاق شده، اينها بود كه از نظر خواننده محترم گذشت.
" مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ ..." منظور از" سَبِيلِ اللَّهِ"، هر امرى است كه به رضايت خداى سبحان منتهى شود، و هر عملى كه براى حصول غرضى دينى انجام گيرد، براى اينكه كلمه" سبيل اللَّه" در آيه شريفه مطلق آمده و قيدى ندارد، هر چند كه قبل از اين آيه، آياتى قرار دارد كه در آن سخن از قتال در راه خدا رفته، و در آياتى ديگر نيز اين كلمه مقارن با مساله جهاد آمده، ليكن صرف اين مقارن بودن دليل نمى‏شود بر اينكه بگوئيم منظور از آيه‏" فِي سَبِيلِ اللَّهِ" تنها جهاد در راه خدا است.

 

توضيحى در مورد امثال و چگونگى تمثيلات قرآن كريم‏

مفسرين گفته ‏اند: جمله‏" كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ" در واقع" كمثل من زرع حبة انبتت سبع سنابل" است، چون اين درست نيست كه گفته شود:" مثل كسانى كه در راه خدا انفاق مى‏كنند مثل حبه و دانه است"، بلكه بايد گفت:" مثل كسى است كه دانه‏اى را بكارد و آن دانه هفت سنبل بدهد ...،" زيرا حبه نامبرده مثل آن مالى است كه در راه خدا انفاق شده، نه مثل اشخاصى كه انفاق كرده‏اند، و اين روشن است.
و ليكن گو اينكه حرف اينها در جاى خود، حرف درستى است، اما اگر كمى در آيات مشابه آن دقت شود معلوم مى‏شود كه حاجتى به اين تقدير نيست، چون مى‏بينيم بيشتر آياتى كه در قرآن مثلى را ذكر مى‏كند همين وضع را دارد، و اين صناعت و اين طرز سخن گفتن در قرآن كريم شايع است.
در جايى ديگر نيز فرموده:" وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً" 3.
با اينكه مثل نامبرده مثل كفار نيست بلكه مثل كسى است كه كفار را دعوت مى‏كند و نيز فرموده:" إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ" 4 با اينكه در آيه شريفه زندگى دنيا به گياهانى كه به وسيله باران مى‏رويند مثل زده شده است.
و نيز فرموده:" مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ" 5 در ظاهر آيه نور خدا به مشكات تشبيه شده با اينكه در واقع نور خدا به نور مشكات مثل زده شده نه خود مشكات، و نيز در آيات بعد از آيه مورد بحث فرموده:" فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ" 6 با اينكه در آيه، بطلان صدقه به وسيله ريا به غبارى مثل زده شده كه روى سنگى صاف باشد، نه خود سنگ، و نيز در آيات مورد بحث اشخاصى را كه در راه رضاى خدا انفاق مى‏كنند به جنت مثل زده، مى‏فرمايد:" مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ‏ ..." با اينكه جنت مثل آن مالى است كه مى‏دهند، نه خود آنان، و آياتى ديگر از اين قبيل بسيار است.
و اين مثالها كه در اين آيات آورده شده، از يك جهت مشتركند، و آن اين است كه در همه آنها به ماده تمثيل كه قوام مثل به آن است اكتفاء شده، و به منظور اختصار بقيه اجزاى كلام را مى‏اندازد.
توضيح اينكه: مثل در حقيقت يك قصه واقعى و يا فرضى است كه گوينده از جهاتى آن را شبيه معناى مورد نظر خود مى‏داند، و لذا در كلام خود ذكرش مى‏كند تا ذهن شنونده از تصور آن، معناى مورد نظر را كاملتر و بهتر تصور كند، نظير اينكه وقتى مى‏خواهد بگويد: من هيچ چيز ندارم، مى‏ گويد:" لا ناقة لى و لا جمل" 7 و يا وقتى به شنونده بگويد: آن وقت كه بايد كارى كرده باشى نكردى: مى‏گويد:" فى الصيف ضيعت اللبن" 8 و از اين قبيل مثلها، اينها قصه‏ هايى است كه روزى واقع شده و با ذكر آن به شنونده مى ‏فهماند كه آن را با مقصود مورد كلام تطبيق نموده تا مطلب مورد كلام را بهتر و روشن‏تر بفهمد و لذا مى‏ گويند مثلها هيچ وقت تغيير نمى‏كنند.
و اما مثلهاى فرضى و خيالى مانند اينكه وقتى مى‏خواهيم به مخاطب خود بفهمانيم كه انفاق در راه خدا عبارت است از دادن يكى و گرفتن چند برابر آن، مى‏گوئيم: مثل آنچه كه در راه خدا انفاق مى‏كنى، مثل كاشتن دانه‏اى است كه وقتى سبز مى‏شود هفت سنبله و در هر سنبله صد دانه به وجود مى‏آيد و اين مثل يك مثل فرضى و خيالى است.
و آن معنايى كه ما از مثل مى‏خواهيم به ذهن شنونده منتقل كنيم، و آن را معيارى براى ايضاح و سنجيدن وضع مطلب خود مى‏گيريم، يا تمامى قصه‏اى است كه به عنوان مثل مى‏آوريم، نظير مثلى كه در آيه:" وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ ..." 9
و در آيه:" مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً" 10 آمده است و يا همه آن قصه منظور و مورد نظر نيست، بلكه گوشه‏اى از آن منظور است، كه اصطلاحا به آن ماده تمثيل گفته مى‏شود، كه در اين صورت يا همان مقدار را ذكر مى‏كنيم، و يا اگر همه قصه را بياوريم صرفا به منظور تتميم قصه و ناقص نبودن آن است مانند مثال اخير، يعنى" انفاق" و" حبه"، چون در اين مثل ماده تمثيل تنها دانه‏اى است كه هفتصد دانه از آن به وجود مى‏آيد و اما كاشتن آن، و روئيدن هفت سنبله از آن دخالتى در تمثيل ندارد و به خاطر تتميم قصه آمده است.
و در قرآن كريم هر مثلى كه تمامى آن ماده تمثيل بوده و با معناى مراد و محل كلام تطبيق مى‏شده، همه آن ذكر شده- كه بايد هم مى‏شد، براى اينكه همه جزئياتش مثل است- و هر مثلى كه فقط بعضى از قسمت‏هايش ماده تمثيل بوده، به نقل همان مقدار اكتفاء شده، و آن مقدار، در جاى تمام قصه به كار رفته، چون غرض گوينده، از همان مقدار از قصه حاصل مى‏شده، علاوه بر اينكه خواننده در اثر ديدن اينكه گوشه ‏اى از يك قصه ذكر شده، و گوشه‏ هاى ديگرش افتاده و همين قسمت كه ذكر شده وافى به غرض هست، و خلاصه مى‏بيند كه مطلب مورد نظر به وجهى عين همان قصه است، و به وجهى غير از آن است، نشاطى پيدا مى‏كند، و دچار آن خستگى و ملالت كه معمولا خواننده هر مقاله يك نواخت به آن دچار مى‏شود، نمى‏گردد و اين خود يكى از موارد لطيف ايجاز به قلب است كه قرآن آن را به كار برده است، اما ايجاز است، چون گفتيم: تنها ماده تمثيل را كه حبه باشد آورده است، و اما قلب يعنى وارونه گويى است، براى اينكه بايد انفاق را به حبه مثل مى‏زد، ولى انفاق‏گر را به حبه مثل زده است.
" أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ، فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ" معناى كلمه" سنبل" معروف است، كه همان خوشه گندم مى ‏باشد بعضى گفته ‏اند:
ماده" سنبل" در اصل به معناى" پوشاندن" است، و اگر خوشه گندم را سنبل ناميده ‏اند، به اين جهت بوده است كه سنبل، دانه ‏هاى گندم را در غلافهايى كه دارد مى‏پوشاند. و يكى از بى ‏پايه ‏ترين اشكالهايى كه به آيه كرده‏اند اين است كه: آيه شامل مثالى است كه اصلا در خارج وجود ندارد، براى اينكه هيچ خوشه گندمى نداريم كه مشتمل بر صد دانه باشد، و ديگر توجه نكرده‏اند كه همانطور كه گفتيم: در مثل لازم نيست كه مضمونش در خارج تحقق داشته باشد، چون مثلهاى تخيلى آن قدر زياد هست كه از حد شمارش بيرون است، علاوه بر اينكه هر سنبله صد دانه و يا هر خوشه هفتصد دانه گندم در آن باشد چنان نيست كه اصلا وجود نيافته باشد.
" وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ" يعنى خداى تعالى براى هر كس كه بخواهد بيش از هفتصد دانه گندم هم مى‏دهد، براى اينكه او واسع است و هيچ مانعى نيست كه از جود او جلوگيرى كرده و فضل و كرمش را محدود سازد، هم چنان كه خودش در جاى ديگر فرمود:" مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً؟" 11 و كثير را در اين آيه مقيد به عدد معينى نكرده است.
بعضى از مفسرين در معناى آيه مورد بحث گفته ‏اند:" مضاعفة" به معناى چند برابر است، و نهايت درجه اين چند برابر همان هفتصد برابر است، نه اينكه اگر خدا بخواهد هفتصد را هم چند برابر مى‏كند ولى اين حرف صحيح نيست، زيرا اگر اينطور مى‏بود قهرا جمله مورد بحث كار تعليل را مى‏كرد، و معنا چنين مى‏شد:" انفاق در راه خدا مثل دانه‏اى است كه تا هفتصد دانه بهره دهد، چون خدا براى هر كس بخواهد مضاعف مى‏كند" و در اين صورت مى‏بايست جمله نامبرده چنين باشد:" فى كل سنبلة مائة حبة فان اللَّه يضاعف ..."، هم چنان كه در آيه شريفه:" اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ، وَ النَّهارَ مُبْصِراً، إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ" 12 كلمه" ان" آمده است، و چون در آيه مورد بحث كلمه" فان" نيامده معلوم مى‏شود كه جمله نامبرده تعليل نيست.

 

فوائد و آثار اجتماعى انفاق به قصد تحصيل رضاى خدا

مطلب ديگر اينكه در آيه مورد بحث، مثلى را كه آورده مقيد به آخرت نكرده و بطور مطلق فرموده:" خدا انفاق شما را مضاعف مى‏كند" پس هم شامل دنيا مى‏شود، و هم شامل آخرت، فهم عقلايى هم اين را تاييد مى‏كند براى اينكه كسى كه از دسترنج خود چيزى انفاق مى‏كند هر چند ابتدا ممكن است به قلبش خطور كند كه" اين مال از چنگش رفت، و ديگر به‏ او بر نمى‏گردد، ليكن اگر كمى دقت كند خواهد ديد كه جامعه انسانى به منزله تن واحد و داراى اعضاى مختلف است، و اعضاى آن هر چند اسامى و اشكال مختلف دارند، اما در مجموع، يك تن را تشكيل مى‏دهند، و در غرض و هدف زندگى متحد هستند، از حيث اثر هم همه مربوط به هم هستند، وقتى يكى از اعضا، نعمتى را از دست مى‏دهد مثلا فاقد صحت و سلامتى شده و در عمل خود كند مى‏گردد، همين عارضه هر چند كه در نظر بدوى، متوجه يك عضو است، ولى در حقيقت تمام بدن در عملكرد خود كند و سست مى‏گردد، و به خاطر نرسيدن به اغراض زندگى خسران و ضرر مى‏بيند.
مثلا چشم و دست آدمى دو عضو از بدن انسان هستند، در ظاهر دو نام غير مربوط به هم و دو شكل متفاوت، و دو عملكرد جداگانه دارند، ليكن با كمى دقت مى‏بينيم كه اين دو عضو كمال ارتباط را با يكديگر دارند. خلقت، آدمى را مجهز به چشم كرده تا اشيا را از نظر نور و رنگ و نزديكى و دورى تشخيص دهد، بعد از تشخيص چشم، دست آنچه را كه تحصيلش براى آدمى واجب است بردارد، و آنچه را كه دفعش بر او لازم است از انسان دفع كند.
پس در حقيقت" چشم" مثل چراغى است كه پيش پاى دست را روشن مى‏كند، حال اگر دست از كار بيفتد قهرا فوائد و عملكرد دست را بايد ساير اعضا جبران كنند، و اين باعث مى‏شود كه اولا زحمت و تعبى را كه در حال عادى هرگز قابل تحمل نيست، تحمل كند و در ثانى از عملكرد ساير اعضاى خود به همان مقدار كه صرف جبران عملكرد دست نموده بكاهد، و اما اگر از همان اوائلى كه دست دچار حادثه شد از نيرويى اضافى ساير اعضا در اصلاح حال همان دست استفاده كند، و دست را به حال عادى و سلامتش برگرداند، حال تمامى اعضا را اصلاح كرده، و صدها و بلكه هزارها برابر آنچه صرف اصلاح دست كرده عايدش مى ‏شود.
پس يك فرد از جامعه كه عضوى از يك مجموعه است، اگر دچار فقر و احتياج شد، و ما با انفاق خود وضع او را اصلاح كرديم، هم دل او را از رذائلى كه فقر در او ايجاد مى‏كند پاك كرده‏ايم، و هم چراغ محبت را در دلش ايجاد نموده‏ايم، و هم زبانش را به گفتن خوبيها به راه انداخته‏ايم، و هم او را در عملكردش نشاط بخشيده‏ايم، و اين فوائد عايد همه جامعه مى‏شود، چون همه افراد جامعه به هم مربوط هستند، پس انفاق يك نفر، اصلاح حال هزاران نفر از افراد جامعه است، و مخصوصا اگر اين انفاق در رفع حوائج نوعى از قبيل تعليم و تربيت و امثال آن باشد. اين است آثار و فوائد انفاق.
و وقتى انفاق در راه خدا و به انگيزه تحصيل رضاى او باشد، نمو و زياد شدن آن از لوازم‏ وتخلف ناپذير آن خواهد بود، چون فوائد انفاق در غير راه خدا ممكن است توأم با ضررهايى باشد كه (حتما هست) براى اينكه وقتى رضاى خدا انگيزه آدمى نباشد لا بد انگيزه اين هست كه من توانگر به فقير انفاق كنم تا شر او را از خود دفع نمايم، و يا حاجت او را برآورم، تا اعتدالى به حال جامعه ببخشم، و فاصله طبقاتى را كم كنم (و در همه اين فرضها بطور غير مستقيم منافعى عايد خود انفاق كننده مى‏شود) و اين خود نوعى استخدام و استثمار فقير به نفع خويش است، كه چه بسا در دل فقير آثار سوء بجاى گذارد، و چه بسا اين آثار سوء، در دل فقرا متراكم شود و ناآرامى و بلواها به راه بيندازد، اما اگر انفاق تنها براى رضاى خدا صورت بگيرد، و انفاق‏گر بجز خشنودى او هدفى و منظورى نداشته باشد، آن آثار سوء پديد نمى‏آيد، و در نتيجه اين عمل" خير محض" مى ‏شود.

 

آثار سوء و مضرات انفاق بدون قصد كسب رضاى خدا

" الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً‏ ..." كلمه" اتباع" به معناى ملحق شدن و ملحق كردن است، اولى (ملحق شدن) نظير اين آيه كه مى‏فرمايد:" فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ" 13 و دومى (ملحق كردن) مانند اين آيه:" وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً" 14.
كلمه" من" با تشديد نون به معنى منت نهادن است، و منت آن عملى است از صاحب احسان كه احسانش را ناگوار سازد، مثل اينكه به آن شخصى كه احسان كرده بگويد: اين من بودم كه چنين و چنان احسانى به تو كردم، و يا عملى كند كه حاكى از همين باشد و اصل در معناى منت بطورى كه گفته شده قطع كردن است، و در آيه:" لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ" 15 بهمين معنا آمده، و كلمه" أذى" به معناى ضرر فورى و يا ضرر اندك است، و كلمه" خوف" به معناى انتظار ضرر است، و كلمه" حزن" به معناى اندوهى است كه بر دل سنگينى كند، چه اندوه از امرى كه واقع شده، و چه از آنكه بخواهد واقع شود.

 

رد كردن سائل با زبان خوش

" قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ"" قول معروف" آن سخنى است كه مردم بر حسب عادت آن را غير معمولى ندانند، كه البته به اختلاف عادات مردم مختلف مى‏شود، و كلمه" مغفرت" در اصل به معناى پوشاندن است، و" غنى" مقابل حاجت و فقر است، و" حلم" به معناى سكوت در برابر سخن و يا عمل ناهنجار ديگران است. در اين آيه شريفه خداوند متعال قول معروف و آمرزيدن و مغفرت (يعنى چشم‏پوشى از بدى‏ها كه مردم به انسان مى‏كنند) را بر صدقه‏اى كه گوشه و كنايه داشته باشد ترجيح داده، و اين مقابله دلالت دارد بر اينكه مراد از" قول معروف" اين است كه وقتى مى‏خواهى سائل را رد كنى با زبانى خوش رد كنى، مثلا دعايش كنى كه خدا حاجتت را برآورد.
البته اين در صورتى است كه سائل سخنى كه باعث ناراحتى تو باشد نگويد، و اگر لفظى خلاف ادب گفت بايد چنان رفتار كنى كه او خيال كند سخن زشتش را نشنيده‏اى و آن دعاى خير و اين چشم‏پوشى‏ات از سخن زشت او، بهتر از آنست كه به او صدقه‏اى بدهى و به دنبالش آزار برسانى، چون آزار و منت نهادن انفاق‏گر به اين معنى خواهد بود كه مى‏خواهد بفهماند آن مالى كه انفاق كرده در نظرش بسيار عظيم است، و از درخواست سائل ناراحت شده است، و اين دو فكر غلط دو بيمارى است كه بايد انسان با ايمان، دل خود را از آن پاك كند چون مؤمن بايد متخلق به اخلاق خدا باشد، و خداى سبحان غنى‏اى است كه آنچه نعمت مى‏دهد در نظرش بزرگ نمى‏نمايد، و هر بخششى مى‏كند آن را بزرگ جلوه نمى‏دهد و نيز خداى سبحان حليم است، و در مؤاخذه جفاكاران عجله نمى‏كند، و در برابر جهالت خشم نمى‏كند، و بهمين جهتى كه گفته شد آيه شريفه، با دو نام" غنى" و" حليم" ختم شده است.
" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ‏ ..." اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آزار و منت بعد از صدقه اجر آن را حبط كرده و از بين مى‏برد، و بعضى با اين آيه استدلال كرده‏اند بر اينكه هر معصيت و يا حد اقل هر گناه كبيره باعث از بين رفتن و بى اجر شدن اطاعت‏هاى قبل از آن معصيت مى‏شود، و ليكن ما چنين دلالتى در آيه نمى‏بينيم، و دلالت آيه تنها در بى اجر شدن صدقه به وسيله خصوص منت و اذيت است، كه گفتار مفصل اين بحث در مبحث" حبط" گذشت.

 

ريا كارى در هر عمل مستلزم نداشتن ايمان به خدا و روز جزا

" كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ، وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ" از آنجايى كه خطاب اول آيه فقط شامل مؤمنين بود- چون افراد رياكار نمى‏توانند مؤمن باشند، چون به فرموده خدا، منظور اينها از اعمالشان خدا نيست- بهمين جهت خداوند متعال مؤمنين را صريحا از ريا نهى نكرد، و نفرمود:" اى مؤمنين رياكار نباشيد" بلكه افرادى را كه صدقه مى‏دهند و به دنبالش منت و اذيت مى‏رسانند تشبيه به افراد رياكار بى‏ايمان كرد، كه صدقاتشان باطل و بى‏اجر است، و فرمود:" عمل چنين مؤمنى شبيه به عمل او است"، و نفرمود:
" مثل آن است" زيرا عمل مؤمن در ابتدا صحيح انجام مى‏شود، ولى بعدا پاره‏اى عوامل مثل" منت" و" اذيت" آن را باطل مى‏سازد، ولى عمل رياكار از همان اول باطل است. اتحاد سياق فعل‏هايى كه در آيه آمده، يعنى فعل‏" يُنْفِقُ مالَهُ" و فعل‏" وَ لا يُؤْمِنُ" با اينكه ممكن بود بفرمايد" و لم يؤمن- رياكار از اول ايمان نياورده"، دلالت دارد بر اينكه مراد از ايمان نداشتن رياكار در انفاقش به خدا و روز جزا، ايمان نداشتن او به دعوت پروردگارى است كه او را به انفاق مى‏خواند، و ثوابهايى جزيل و عظيم به وى وعده مى‏دهد، چون اگر به دعوت اين داعى و به روز قيامت (روزى كه پاداشهاى اعمال در آن روز ظاهر مى‏شود) ايمان مى‏داشت، در انفاقش قصد ريا نمى‏كرد و تنها عمل را براى خاطر خدا مى‏آورد، و علاقمند به ثواب جزيل خدا مى‏شد.
پس منظور از اينكه فرمود، ايمان به خدا ندارد اين نيست كه اصلا به خداوندى خدا قائل نيست.
و از آيه شريفه چنين بر مى‏آيد كه ريا در هر عملى كه آدمى انجام مى‏دهد مستلزم نداشتن ايمان به خدا و به روز جزا در همان عمل است.
" فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ‏ ..." ضمير در كلمه:" فمثله" به كلمه" الذى" در جمله:" الذى‏ يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ‏" بر مى‏گردد، پس مثلى كه در آيه زده شده براى كسى است كه مال خود را به منظور خودنمايى انفاق مى‏كند، و كلمه" صفوان" و نيز كلمه" صفا" به معناى سنگ صاف و سخت است، و كلمه" وابل" به معناى باران تند و رگبار طولانى است و ضمير در جمله" لا يقدرون" نيز به همان" الذى ينفق ..." بر مى‏گردد، خواهى گفت: كلمه" الذى" مفرد است ولى ضمير در جمله" لا يقدرون" جمع است. در پاسخ مى‏گوئيم كلمه" الذى" هر چند كه لفظا مفرد است و ليكن در اينجا در معناى جمع استعمال شده و به معناى همه كسانى است كه چنين باشند.
اين آيه وجه شباهت رياكار به سنگ را بيان مى‏كند، معناى وسيعى است كه هم در رياكار هست و هم در آن سنگ، و آن بى‏اثر و سست بودن عمل است هم چنان كه خاكى كه روى سنگ صاف قرار دارد با بارانى اندك از بين رفته و نمى‏تواند اثرى داشته باشد.
و جمله:" وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" حكم را نسبت به رياكار و كافر به وجهى عام بيان مى‏كند، و مى‏فرمايد: ريا كننده در رياكاريش يكى از مصاديق كافر است، و خدا مردم كافر را هدايت نمى‏كند، و به همين جهت جمله نامبرده كار تعليل را مى‏كند.
و خلاصه معناى اين مثل آن است كه كسى كه در انفاق خود مرتكب ريا مى‏شود، در ريا كردنش و در ترتيب ثواب بر انفاقش حال سنگ صافى را دارد كه مختصر خاكى روى آن باشد، همين كه بارانى تند بر آن ببارد، همين بارانى كه مايه حيات زمين و سرسبزى آن و آراستگى‏ اش به گل و گياه است، در اين سنگ خاك ‏آلود چنين اثرى ندارد، و خاك نامبرده‏ در برابر آن باران دوام نياورده و بكلى شسته مى‏شود، تنها سنگى سخت مى‏ماند كه نه آبى در آن فرو مى‏ رود، و نه گياهى از آن مى‏ رويد، پس وابل (باران پشت‏دار) هر چند از روشن‏ترين اسباب حيات و نمو است، و همچنين هر چند خاك هم سبب ديگرى براى آن است، اما وقتى محل اين آب و خاك، سنگ سخت باشد عمل اين دو سبب باطل مى‏گردد، بدون اينكه نقصى و قصورى در ناحيه آب و خاك باشد، پس اين حال سنگ سخت بود و عينا حال رياكار نيز چنين است:
براى اينكه وقتى رياكار در عمل خود خدا را در نظر نمى‏گيرد، ثوابى بر عملش مترتب نمى‏شود، هر چند كه نفس عمل هيچ نقصى و قصورى ندارد، چون انفاق سببى است روشن براى ترتيب ثواب، ليكن به خاطر اينكه قلب صاحبش چون سنگ است، استعداد پذيرفتن رحمت و كرامت را ندارد.
و از همين آيه بر مى‏آيد كه قبول شدن اعمال، احتياج به نيتى خالص و قصدى به وجه اللَّه دارد. شيعه و سنى هم از رسول خدا ص روايت كرده‏اند كه فرمود:" انما الاعمال بالنيات- معيار در ارزش اعمال تنها نيت‏ها هستند".

 

معناى‏" ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ" و وجوهى كه در معناى" تثبيت نفس" ذكر شده

" وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ"
كلمه:" ابتغاء مرضات" به معناى طلب رضايت است، كه برگشتش به تعبير" اراده وجه اللَّه" است براى اينكه وجه هر چيزى عبارت است از جهت و سمتى كه روبروى تو است، و وجه خداى تعالى نسبت به بنده‏اى كه دستوراتى به وى مى‏دهد، و چيزهايى از او مى‏خواهد عبارت است از رضايت او از عمل وى، و خشنوديش از امتثال او، چون آمر و دستور دهنده، نخست با امر خود روبروى مامور قرار مى‏گيرد، و آن گاه كه اوامر او را بجا آورد با خشنودى و رضايت از او استقبال مى‏كند.
پس مرضات خدا از بنده مكلفى كه به تكليف عمل كرده همان وجه و روى خدا به طرف او است، در نتيجه ابتغاى مرضات او و يا ساده‏ترش به دست آوردن خشنودى او در حقيقت خواستن وجه او است.

و اما در معناى اينكه فرمود:" وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ" نظريه‏هايى داده شده، بعضى گفته‏اند: تثبيت به معناى تصديق و يقين است، با چنين حالتى انفاق مى‏كنند، بعضى ديگر گفته‏اند: تثبيت كه به معناى استوار كردن است در اينجا به معناى تثبيت است، يعنى داشتن بصيرت، و معناى جمله اين است كه" مال خود را با بصيرت انفاق مى‏كنند" (بر خلاف بسيارى از افراد) مى‏دانند پول را در كجا خرج كنند، بعضى ديگر گفته‏اند: منظور اين است كه‏ تامل و دقت مى‏كنند، اگر ديدند نيتشان خالص براى خدا است، انفاق مى‏كنند، و اگر ديدند چيزى از ريا هم با خدا در دلشان آميخته شده، و خلاصه، هم خدا را در نظر دارد و هم ريا را، از انفاق خوددارى مى‏كنند.
بعضى ديگر گفته‏ اند: تثبيت به اين معنا است كه نفس آدمى خود را براى اطاعت خدا آماده كند، و بعضى گفته ‏اند: به معناى آنست كه آدمى نفس خويش را در منازل ايمان جاى دهد، يعنى نفس را به بذل مال در راه خدا عادت دهد، و خواننده عزيز توجه دارد كه هيچيك از اين معانى (جز به زحمت) با مطالب قبل آيه تطبيق نمى‏كند، (از توجيهى كه ما مى‏كنيم اين عدم انطباق كاملا روشن مى‏شود) كه آن توجيه عبارت است از:
خداى سبحان انفاق در راه خدا را بطور مطلق مدح كرد، (و فرمود: به دانه ‏اى مى ‏ماند كه چنين و چنان شود) سپس بنايش بر اين شد كه دو قسم انفاق را كه نمى‏ پسندد و ثوابى بر آن مترتب نمى ‏شود استثنا كند، يكى انفاق ريايى كه از همان اول باطل انجام مى ‏شود و يكى هم انفاقى كه بعد از انجام آن، به وسيله منت و اذيت اجرش باطل مى‏گردد و بطلان اين دو قسم انفاق به خاطر همين است كه براى خدا و در طلب رضاى او انجام نشده و يا اگر شده نفس نتوانسته نيت خود را محكم نگه دارد، در اين آيه مى ‏خواهد حال عده خاصى از انفاق‏گران را بيان كند، كه در حقيقت طائفه سوم هستند و اينان كسانى هستند كه نخست براى خاطر خدا انفاق مى‏كنند و سپس زمام نفس را در دست مى‏گيرند و نمى‏گذارند آن نيت پاك و مؤثرشان دستخوش ناپاكى ‏ها گردد و از تاثير ساقط شود و منت و اذيت و هر منافى ديگر، آن را تباه سازد.

پس روشن شد كه مراد از" ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ" اين است كه انفاق‏گر منظورش و قصدش خودنمايى و يا هر قصدى ديگر (كه نيت را غير خالص مى‏كند) نبوده باشد، و منظور از" تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ" اين است كه آدمى زمام نفس را در دست داشته باشد، تا بتواند نيت خالصى را كه داشته نگه بدارد، و اين تثبيت هم از ناحيه نفس است، و هم واقع بر نفس، ساده ‏تر بگويم نفس هم فاعل تثبيت است، و هم مفعول آن، پس كلمه" تثبيتا" از نظر تركيب، نحوى تميز است، و حرف" من" نشويه (ابتدائيه) است، و" انفسهم" در معنا فاعل تثبيت است، و آن نفسى كه مفعول قرار گرفته در تقدير است، و تقدير كلام" تثبيتا من انفسهم لانفسهم- نفسشان زمام نفس را در دست بگيرد" ممكن هم هست كه كلمه" تثبيتا" را مفعول مطلق براى فعلى بگيريم كه از ماده خودش باشد، آن وقت تقدير چنين مى‏شود" يثبتون أنفسهم لانفسهم تثبيتا".

 

تشبيه و تمثيل انفاق خالص و انفاق توأم با منّ و اذى‏

" كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ‏ ..." اصل در ماده (راء- باء- واو) اين است كه به معناى" زيادى" استعمال شود، و كلمه" ربوه" به كسر و فتح و ضم" راء" هر سه به معناى زمين خوبى است كه گياه در آن بسيار مى‏شود و نمو مى‏كند، و كلمه" اكل" با ضمه همزه و كاف به معناى خورده شده از هر چيز است، كه واحدش" اكله" بر وزن لقمه است، و كلمه" طل" به معناى باران است و فرقش با كلمه" مطر" اين است كه مطر به معناى باران معمولى است، و طل به معناى بارانى خفيف‏تر از حد معمول و كم‏اثرتر از آن است.

و غرض از اين مثل اين است كه بفهماند انفاقى كه صرفا لوجه اللَّه و بخاطر خدا است هرگز بى اثر نمى‏ماند، و بطور قطع روزى حسن اثرش نمودار مى‏شود، براى اينكه مورد عنايت الهيه است، و از آنجا كه جنبه خدايى دارد و متصل به خدا است (مانند خود خدا) باقى و محفوظ است، هر چند كه اين عنايت بر حسب اختلاف درجات خلوص مختلف مى‏شود، و در نتيجه وزن و ارزش اعمال هم به همان جهت مختلف مى‏گردد، هم چنان كه باغى كه در زمين حاصل خيز ايجاد شده، وقتى باران مى‏آيد بلادرنگ خوردنى‏هايش را به وجهى بهتر تحويل مى‏دهد، هر چند كه اين تحويل دادنش و اين خوردني هايش بخاطر اختلاف باران (كه يكى مطر است و ديگرى طل)، از نظر خوبى درجاتى پيدا مى‏كند.
و بخاطر وجود همين اختلاف بود كه اين دنباله را به گفتار خود اضافه نمود، كه‏" وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ" يعنى خدا به آنچه مى‏كنيد بينا است، و مساله پاداش دادن به اعمال برايش مشتبه و درهم و برهم نمى‏شود، ثواب اين را با آن ديگر و ثواب ديگرى را به اين نمى‏دهد.
" أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ‏ ..." كلمه" ود" كه مصدر" يود" است به معناى حب و دوست داشتن است، البته حب توأم با آرزو، و كلمه" جنت" به معناى درختانى بسيار و درهم رفته است، كه در فارسى و عربى آن را بستان گويند، و اگر بستان را جنت خوانده‏ اند به اين مناسبت بوده است كه اين كلمه در اصل به معناى پوشاندن است، و چنين درختانى زمين را از نور خورشيد مى ‏پوشانند (هم چنان كه به سپر نيز جنة (به ضم جيم) گفته مى‏شود زيرا سپر نيز بدن يك سرباز را از آلت جنگى دشمن مى‏ پوشاند)، و به اين جهت صحيح است گفته شود:
" نهرها از زير آن جارى است"، و اگر كلمه نامبرده به معناى زمينى بود كه درخت داشته باشد، اين عبارت صحيح نبود، چون نهر باغ از زير زمين باغ جارى نيست، در نتيجه خلاف مقصود را مى‏رسانيد، و به همين جهت خداى تعالى در آيه قبلى كه انفاق را به جنتى در ربوه (زمين آباد) مثل مى‏زد در جاى‏ ديگر در باره ربوه فرمود:" ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ" 16 فرمود:" آب معين در آن زمين است" و نفرمود" در زير آن جارى است"، ولى وقتى سخن از زمين ندارد بلكه از جنات سخن مى‏گويد كه بسيار هم در قرآن تكرار شده، مى‏فرمايد: نهرها از زير آن جارى است، يعنى از زير آن درختان، پس جنت به معناى درختان بسيار است.
و كلمه" من" در جمله‏" مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ"، براى تبيين است، البته تبيينى توأم با غلبه نه كليت، خلاصه مى‏خواهد بفرمايد: غالب درختان باغ انگور، انگور است، و غالب درختان نخلستان، نخل است، نه اينكه غير از آن هيچ درختى ديگر ندارد، چون معمولا هر باغى كه از يك نوع ميوه بيشتر دارد نام آن ميوه را بر آن باغ مى‏گذارند، مثلا" بادامستان"،" تاكستان"،" نخلستان" و ... هر چند كه ميوه‏هاى گوناگون ديگر نيز در آن باشد، پس اگر دنبال جمله مورد بحث فرموده:" لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ"، منافاتى با آن ندارد.

كلمه" كبر" به معناى پيرى و سالخوردگى است، و كلمه" ذرية" به معناى اولاد است، و كلمه" ضعفا" جمع ضعيف است، خداى تعالى در اين مثل بين سالخوردگى و داشتن فرزندانى ضعيف جمع كرده،- با اينكه معمولا سالخوردگان فرزندانشان بزرگسالند- و اين به آن جهت بوده كه شدت احتياج به باغ نامبرده را افاده كند، و بفهماند كه چنين پير مردى غير از آن باغ هيچ ممر معيشتى و وسيله ديگرى براى حفظ سعادت خود و فرزندانش ندارد، چون اگر او را مردى جوان و نيرومند فرض مى‏ كرد، آن شدت احتياج به باغ را نمى‏رساند، براى اينكه اگر باغ جوان نيرومند سوخت، مى‏تواند به قوت بازويش تكيه كند، و نيز اگر سالخورده ‏اى را بدون فرزند صغير فرض مى‏ كرد باز آن شدت حاجت به باغ افاده نمى‏شد، چون چنين پير مردى خرج زياد ندارد، و تهى دستى او به ناگوارى تهى دستى پير بچه‏ دار نيست، چون اگر باغ چنين كسى خشك شود فكر مى‏كند چند صباحى بيش زنده نيست و لذا خيلى ناراحت نمى‏شود.

و همچنين اگر در اين مثل پير مردى را مثل مى‏زد كه هر چند سالخورده است اما فرزندانى نيرومند دارد، باز آن شدت حاجت به باغ ادا نشده بود، براى اينكه اگر باغ چنين پير مردى بسوزد، با خود مى‏گويد: سر فرزندان رشيدم سلامت، كار مى‏كنند و خرج زندگى‏ام را در مى‏آورند، چه حاجت به باغ دارند، اما اگر هر دو جهت يعنى: زيادى سن و داشتن فرزندانى خردسال در كسى جمع شود و باغش كه تنها ممر زندگى او است از بين برود، او بسيار ناراحت‏ مى‏شود، زيرا نه مى‏تواند نيروى جوانى خود را باز گرداند، و دوباره چنان باغى به عمل بياورد، و نه كودكان خردسالش چنين نيرويى دارند، و نه بعد از آتش گرفتن باغ اميد برگشتن سبزى و خرمى آن را مى‏تواند داشته باشد.
اين مثلى است كه خداى تعالى آن را براى كسانى زده كه مال خود را در راه خدا انفاق مى‏كنند، ولى با منت نهادن و اذيت كردن پاداش عمل خود را ضايع مى‏نمايند و ديگر راهى به بازگرداندن آن عمل باطل شده به عمل صحيح را ندارند، و انطباق مثل با ممثل بسيار روشن است، براى اينكه اينگونه رفتارها كه اعمال آدمى را باطل مى‏سازد بى‏جهت و بى‏منشا نيست، كسانى اينطور اجر خود را ضايع مى‏كنند كه در دل دچار بيمارى‏ هاى اخلاقى از قبيل" مال دوستى"،" جاه دوستى"،" تكبر"" عجب"،" خودپسندى"،" بخل شديد" و ...
هستند، بيمارى‏ هايى كه نمى‏ گذارد آدمى مالك نفس خود باشد، و مجالى براى تفكر و سنجش عمل خويش و تشخيص عمل نافع و مضر را بدهد، و اگر مجال مى‏داد و آدمى تفكر مى‏كرد هرگز به چنين اشتباه و خبطى مرتكب نمى‏شد.
" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ" كلمه" تيمم" هم به معناى" قصد" است، و هم معناى" اقدام عمدى"، و كلمه" خبيث" ضد كلمه" طيب" را معنا مى‏دهد، آن به معناى ناپاك، و اين به معناى پاك است، و كلمه" منه" متعلق به كلمه خبيث است، و جمله:" تنفقون"، حالى است از فاعل" تيمموا"، و جمله:" لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ" حالى است از فاعل" تنفقون" و عاملش همان فعل است، و جمله:" أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ" به خاطر كلمه" أن" مبدل به مصدر مى‏شود، و لام بطورى كه گفته شده در تقدير است، و تقدير كلام" الا لاغماضكم فيه" است، ممكن هم هست حرف" باء" را در تقدير گرفت و گفت: تقدير كلام" الا بمصاحبة اغماض" است.

 

كيفيت مالى كه بايد انفاق بشود

و معناى آيه روشن است، نكته‏اى كه بايد به آن توجه كرد اين است كه خداى تعالى در اين آيه كيفيت مالى را كه انفاق مى‏شود بيان نموده و مى‏فرمايد: بايد از اموال طيب باشد، نه خبيث، يعنى مالى باشد كه فقير به رغبت آن را بگيرد نه به كراهت و اغماض، براى اينكه كسى كه نخواهد با بذل مال طيب، خويشتن را به صفت بخشنده متصف سازد، و بخواهد مال خبيث خود را از سر باز كند، و زندگى خود را از چنين آلودگيها رها سازد، چنين كسى دوستدار كار نيك نمى‏شود، و چنين انفاقى نفس او را به كمالى نمى‏رساند، و بهمين جهت است كه مى‏بينيم آيه شريفه با جمله:" وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ" شروع شده است چون اين جمله به ما مى ‏فهماند كه بايد در انفاق خود بى‏نيازى و حمد خداى را در نظر بگيريم، كه خدا در عين‏ اينكه احتياجى به انفاق ما ندارد، مع ذلك انفاق طيب ما را مى‏ستايد، پس از مال طيب خود انفاق كنيد. و نيز ممكن است جمله را چنين معنا كنيم: كه چون خدا غنى و محمود است نبايد با او طورى سودا كرد كه لايق به جلال او (جل جلاله) نبوده باشد.

 

ترس از فقر بر اثر انفاق، وسوسه شيطانى است‏

" الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ" در اين آيه بر اين معنا احتجاج شده كه انتخاب مال خبيث براى انفاق، خيرى براى انفاق‏گر ندارد، به خلاف انتخاب مال طيب كه خير انفاق‏گران در آن است.
پس اينكه در آيه قبل مؤمنين را نهى كرد از اينكه مال خبيث را براى اين كار انتخاب كنند مصلحت خود آنان را در نظر گرفته، هم چنان كه در منهى عنه فساد ايشان است، و در خوددارى از انفاق مال طيب هيچ انگيزه ‏اى ندارند جز اين فكر كه مضايقه در انفاق او چنين مالى را، مؤثر در بقا و قوام مال و ثروت است، اين طرز فكر باعث مى‏شود كه دلها از اقدام به چنين انفاقى دريغ كنند، به خلاف مال خبيث كه چون قيمتى ندارد و انفاقش چيزى از ثروت آنان كم نمى‏كند لذا از انفاقش مضايقه نمى‏كنند، و اين يكى از وساوس شيطان است، شيطانى كه دوستان خود را از فقر مى‏ترساند، با اينكه بذل و دادن انفاق در راه خدا و به دست آوردن خشنودى او عينا مانند بذل مال در يك معامله است، كه به قول معروف:" هر چه پول بدهى آش مى‏خورى"، مالى را هم كه انسان در راه خدا مى‏دهد در برابر آن، رضاى خدا را مى‏خرد، پس هم عوض دارد و هم بهره، كه بيانش گذشت.
علاوه بر اينكه آن كسى كه" يغنى و يقنى- آدمى را بى‏نياز مى‏كند و فقير مى‏سازد" خداى سبحان است، نه مال، هم چنان كه قرآن كريم فرمود:" وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى‏ وَ أَقْنى‏" 17.
و سخن كوتاه اينكه: خوددارى مردم از انفاق مال طيب از آنجا كه منشا آن ترس از فقر است و اين ترس خطاست، لذا با جمله:" الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ"، خطا بودن آن را تنبيه كرد، چيزى كه هست در اين جمله سبب را جاى مسبب بكار برد، تا بفهماند كه اين خوف، خوفى است مضر، براى اينكه شيطان آن را در دل مى‏اندازد، و شيطان جز به باطل و گمراهى امر نمى‏كند، حال يا اين است كه ابتدا و بدون واسطه امر مى‏كند، و يا با وسائطى كه به نظر مى‏رسد حق است، ولى وقتى تحقيق مى‏كنى در آخر مى‏بينى كه از يك انگيزه باطل و شيطانى سر درآورد.
و چون ممكن بود كسى توهم كند كه ترس نامبرده ترسى است بجا، هر چند از ناحيه‏ شيطان باشد، لذا براى دفع اين توهم بعد از جمله:" الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ" دو جمله را اضافه كرد، اول اينكه فرمود:" وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ"، يعنى هرگز از شيطان توقع نداشته باشيد كه شما را به عملى درست بخواند چرا كه او جز به فحشا نمى‏خواند، پس خوددارى از انفاق مال طيب به انگيزه ترس از فقر هرگز عملى بجا نيست، زيرا اين خوددارى در نفوس شما ملكه امساك و بخل را رسوخ مى ‏دهد، و به تدريج شما را بخيل مى‏سازد، در نتيجه كارتان به جايى مى‏رسد كه اوامر و فرامين الهى مربوط به واجبات مالى را به آسانى رد كنيد، و اين كفر به خداى عظيم است، و هم باعث مى‏شود كه مستمندان را در مهلكه فقر و بى چيزى بيفكنيد، و از اين راه نفوسى تلف و آبروهايى هتك گردد، و بازار جنايت و فحشا رواج يابد، هم چنان كه در جاى ديگر قرآن آمده:"
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ، وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ، فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ، وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ، فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ، بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ، وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ‏- تا آنجا كه مى‏فرمايد: الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ، وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ، سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ. 18"
جمله دومى كه اضافه فرمود اين است كه فرمود:" وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ"، در اين جمله و در موارد ديگرى كه ذيلا از نظر خواننده مى‏گذرد، خداى تعالى اين نكته را بيان نموده كه در اين مورد حقى است و باطلى، و شق سوم ندارد، و حق همان طريق مستقيم است كه از ناحيه خداى سبحان است، و باطل از ناحيه شيطان است.
آن موارد عبارتند از:
" فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ‏ 19- بعد از حق به جز ضلالت چه چيز مى‏تواند باشد."
" قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِ‏ 20- بگو تنها خدا است كه به سوى حق هدايت مى‏كند".
" إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ‏ 21- شيطان دشمنى است گمراه‏گر آشكار".
همه اين آيات در مكه نازل شده، و خلاصه گفتار اينكه خداى تعالى در آيه مورد بحث تذكر مى‏دهد: اين خاطره كه از ناحيه خوف به ذهن شما خطور مى‏كند ضلالتى است از فكر، براى اينكه مغفرت پروردگار و آن زيادت كه خدا در آيات قبلى ذكر كرد هر دو پاداش بذل از اموال طيب است، و مال خبيث چنين پاداشى ندارد.
بنا بر اين جمله:" وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ‏ ... نظير جمله:" الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ‏ ..." از قبيل وضع" سبب" در جاى" مسبب" است، و در اين دو جمله ميان وعده خداى واسع و عليم (سبحانه)، و وعده شيطان مقابله افتاده، تا انفاق‏گران در امر دو وعده نظر كنند، و از آن دو آنچه را صالح‏تر و نافع‏تر تشخيص دادند برگزينند.
پس حاصل حجتى كه در آيه شريفه اقامه شده اين شد: كه اختيار خبيث بر طيب به خاطر ترس از فقر و بى خبرى از منافع اين انفاق است، اما ترس از فقر، القايى شيطانى است، او اين ترس را به دل‏ها مى‏اندازد، و هيچ منظورى به جز گمراهى و به فحشا كشاندن شما ندارد، پس نبايد از او پيروى كنيد.
و اما منافع اين انفاق كه در آيات قبل گفتيم زيادت مال و آمرزش گناهان است، يك نتيجه‏ گيرى موهوم نيست بلكه نتيجه‏ اى است كه ترتب آن بر انفاق را خدا وعده داده و وعده او حق است و او واسع است، يعنى در امكان او هست كه آنچه وعده داده، عطا كند، و او عليم است، يعنى هيچ چيزى و هيچ حالى از هيچ چيزى بر او پوشيده نيست، پس هر وعده ‏اى كه مى‏دهد از روى علم است.

 

معناى" حكمت"

" يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ" كلمه" ايتاء" كه مصدر" يؤتى" است به معناى عطا كردن است، و كلمه" حكمت" به كسره" حاء" بر وزن" فعلة" است، كه وزنى است مخصوص افاده نوع، يعنى دلالت بر نوع معنايى مى‏كند كه در اين قالب در آمده پس حكمت به معناى نوعى احكام و اتقان و يا نوعى از امر محكم و متقن است، آن چنان كه هيچ رخنه و يا سستى در آن نباشد، و اين كلمه بيشتر در معلومات عقلى و حق و صادق استعمال مى‏شود، و معنايش در اين موارد اين است كه بطلان و كذب به هيچ وجه در آن معنا راه ندارد.
و اين جمله دلالت دارد بر اينكه بيانى كه خدا در آن بيان حال انفاق و وضع همه علل و اسباب آن را و آثار صالح آن در زندگى حقيقى بشر را شرح داده، خود يكى از مصاديق حكمت است.
پس حكمت عبارت است از قضاياى حقه‏اى كه مطابق با واقع باشد، يعنى به نحوى مشتمل بر سعادت بشر باشد، مثلا معارف حقه الهيه در باره مبدأ و معاد باشد، و يا اگر مشتمل بر معارفى از حقايق عالم طبيعى است معارفى باشد كه باز با سعادت انسان سروكار داشته باشد، مانند حقائق فطرى كه اساس تشريعات دينى را تشكيل مى‏دهد.
" وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً" معناى جمله، روشن است نكته‏اى كه بايد تذكر داد اين است كه نام دهنده حكمت را نبرده و اين دو جهت دارد:
يكى اينكه جمله قبلى كه مى‏فرمود:" خدا حكمت را به هر كس كه بخواهد مى‏دهد" دلالت مى‏كند بر اينكه در جمله مورد بحث،" دهنده حكمت" خدا است.
جهت دوم اين بود كه بفهماند حكمت به خودى خود منشا خير بسيار است، هر كس آن را داشته باشد خيرى بسيار دارد، و اين" خير بسيار" از اين جهت نيست كه حكمت منسوب به خدا است، و خدا آن را عطا كرده، چون صرف انتساب آن به خدا باعث خير كثير نمى‏شود، هم چنان كه خدا مال را مى‏دهد ولى دادن خدا باعث نمى‏شود كه مال، همه جا مايه سعادت باشد، چون به قارون هم مال داد، و فرمود:" وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ" 22 تا آخر آيات اين داستان.
نكته ديگر اينكه فرمود:" حكمت خير كثير است" با اينكه جا داشت به خاطر ارتفاع شان و نفاست امر آن بطور مطلق فرموده باشد" حكمت خير است" و اين به آن جهت بود كه بفهماند خير بودن حكمت هم منوط به عنايت خدا و توفيق او است، و مساله سعادت منوط به عاقبت و خاتمه امر است، در مثل فارسى هم مى‏گويند" شاهنامه آخرش خوش است"، چون ممكن است خدا حكمت را به كسى بدهد، ولى در آخر كار منحرف شود، و عاقبتش شر گردد.
" وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ" كلمه" ألباب" جمع" لب" است،" و لب" در انسان‏ها به معناى عقل است، چون‏ عقل در آدمى مانند مغز گردو است نسبت به پوست آن، و لذا در قرآن" لب" به همين معنا استعمال شده، و گويا كلمه عقل به آن معنايى كه امروز معروف شده يكى از اسماء مستحدثه است، كه از راه غلبه استعمال اين معنا را به خود گرفته، و بهمين جهت كلمه عقل هيچ در قرآن نيامده، و تنها افعال مشتق شده از آن در قرآن استعمال شده است، مانند" يعقلون".
كلمه" تذكر" كه مصدر" يذكر" است به معناى منتقل شدن از نتيجه به مقدمات نتيجه، و يا منتقل شدن از مقدمات به نتيجه است، و آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه به دست آوردن حكمت متوقف بر تذكر است، و تذكر هم متوقف بر عقل است، پس كسى كه عقل ندارد حكمت ندارد، و ما در گذشته آنجا كه سخن در ادراكهايى كه در قرآن آمده داشتيم، در باره عقل چيزهايى گفتيم.
" وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ" يعنى آنچه شما از مال خدا و به دعوت او انفاق مى‏كنيد و يا چيزهايى انفاق مى‏كنيد كه خدا بر شما واجب نكرده بلكه خودتان به وسيله نذر بر خود واجب كرده‏ايد و در راه خدا مى‏دهيد خدا به آن آگاه است و هر كس را كه اطاعتش كند پاداش مى‏دهد و كسى كه ستم كند مؤاخذه مى‏فرمايد: پس در جمله:" فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ"، اشاره ‏اى هم به تهديد هست كه جمله:
" وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ" آن را تاكيد مى‏كند.
و همين جمله به چند نكته دلالت دارد، اول اينكه مراد از ظلم در خصوص اين آيه، ظلم به فقرا و خوددارى از انفاق بر آنان و حبس حقوق ايشان است، نه مطلق معصيت، براى اينكه مطلق معصيت انصار دارد، و مى‏توان با كفاره آنها را از نامه عمل محو كرد، و يا به وسيله شفيعان كه يكى از آنها" توبه" است و يكى ديگر" اجتناب از كبائر" است و يكى ديگر" شفيعان روز محشر" مى‏باشند، از خطر كيفر آنان رهايى يافت.

البته همه اين انصار در ظلمهايى است كه تنها جنبه حق اللَّه دارند، نه حق الناس، آيه شريفه:" لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً" كه در آخرش دارد:" وَ أَنِيبُوا إِلى‏ رَبِّكُمْ" 23 راجع به يكى از انصار ظالمين است، كه همان توبه و انابه باشد، و آيه:" إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ" اجتناب از گناهان كبيره را يكى از انصار معرفى نموده و مى‏فرمايد:" اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد ما اين اجتنابتان را كفاره گناهانتان قرار مى‏دهيم" 24.
و آيه:" وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏" سخن از شفيعان قيامت دارد، و از اينجا معلوم مى‏شود كه اگر ياور ستمكاران به خود را به صيغه جمع" انصار" آورد، براى اين بود كه گفتيم:
منظور از" ظلم" مطلق معصيت است، كه افرادى گوناگون دارد.

 

ترك انفاق از گناهان كبيره است

نكته دومى كه جمله:" وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ" بر آن دلالت دارد اين است كه ظلم مورد بحث در آيه، يعنى ترك انفاق، كفاره نمى‏پذيرد، پس معلوم مى‏شود ترك انفاق از گناهان كبيره است، چون اگر از گناهان صغيره بود كفاره مى‏پذيرفت، و نيز توبه هم نمى‏پذيرد، چون حق الناس است، و مؤيد اين معنا رواياتى است كه فرموده: توبه در حقوق الناس قبول نيست، مگر آنكه حق را به مستحق برگردانند، و نيز شفاعت در قيامت هم شامل آن نمى‏شود، به دليل اينكه در جاى ديگر فرمود:" إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ، عَنِ الْمُجْرِمِينَ، ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ؟ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ، وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ‏ ... فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ‏" 25.
نكته سوم اينكه: اين ظلم در هر كس يافت شود يعنى هر كس نافرمانى خدا را بكند و حق فقرا را ندهد چنين كسى مورد رضايت خدا و مصداق‏" إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏" نخواهد بود، چون در بحث شفاعت گفتيم كسى كه خدا دين او را نپسندد، در قيامت شفاعت نمى‏كند، از اينجا پاسخ اين سؤال كه چرا فرمود:" ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ" و نفرمود:" ابتغاء وجه اللَّه" روشن مى‏شود.
نكته چهارم اينكه: امتناع ورزيدن از اصل انفاق بر فقرا، در صورتى كه فقرايى باشند و احتياج به كمك داشته باشند از گناهان كبيره مهلك‏تر است، و خداى تعالى بعضى از اقسام اين خوددارى را شرك به خدا و كفر به آخرت خوانده است، مانند امتناع از دادن زكات، و فرموده:" وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ، الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ" 26.
دليل بر اينكه منظور از اين مشركين مسلمانانى هستند كه زكات نمى‏دادند، و يا به عبارت ديگر صدقه نمى‏دادند، اين است كه سوره مدثر در مكه نازل شده، و زكات به معناى اسلاميش در مكه و در هنگام نزول اين سوره واجب نشده بود. " إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ‏ ..." كلمه" ابداء" كه مصدر" تبدوا" است، به معناى اظهار است، و كلمه" صدقات" جمع صدقه است، و چون قيدى در آن نيامده به معناى مطلق انفاقهايى است كه در راه خدا بشود (چه واجب و چه مستحبّ) و چه بسا بعضى گفته باشند كه اصل در معناى اين كلمه" انفاق مستحبّ" است.

 

آثار و نتايج انفاق علنى و مزيت و فضيلت انفاق پنهانى‏

خداى سبحان در اين آيه دو قسم ترديد آورده، يكى صدقه آشكار و ديگرى پنهان، و هر دو را ستوده است، براى اينكه هر كدام از آن دو آثارى صالح دارند، اما صدقه آشكارا كه خود تشويق و دعوت عملى مردم است به كار نيك، و نيز مايه دلگرمى فقرا و مساكين است، كه مى ‏بينند در جامعه مردمى رحم دل هستند كه به حال آنان ترحم مى‏كنند، و در جامعه اموالى براى آنان و رفع حوائجشان قرار مى‏دهند تا براى روز قيامتشان كه روز گرفتارى است ذخيره‏اى باشد، و اين باعث مى ‏شود كه روحيه ياس و نوميدى از صفحه دلهاشان زدوده شود، و در كار خود داراى نشاط گردند، و احساس كنند كه وحدت عمل و كسب بين آنان و اغنيا وجود دارد، اگر سرمايه ‏دار كاسبى مى‏ كند تنها براى خودش نيست، و اين خود آثار نيك بسيارى دارد.
و اما حسن صدقه پنهانى اين است كه در خفا آدمى از ريا و منت و اذيت دورتر است، چون فقير را نمى‏شناسد، تا به او منت گذارد، و يا اذيت كند، فائده ديگرش اينست كه در صدقه پنهانى آبروى فقير محفوظ مى‏ماند، و احساس ذلت و خفت نمى‏كند، و حيثيتش در جامعه محفوظ مى ‏ماند، پس مى ‏توان گفت كه: صدقه علنى نتيجه ‏هاى بيشترى دارد، و صدقه پنهانى خالص‏تر و پاك‏تر انجام مى‏شود.
و چون بناى دين بر اخلاص است، بنا بر اين عمل هر قدر به اخلاص نزديك‏تر باشد به فضيلت نيز نزديكتر است، و بهمين جهت خداى سبحان صدقه سرى را بر صدقه علنى ترجيح داده و مى‏فرمايد:" وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ"، چون كلمه" خير" به معناى بهتر است، و خدا به اعمال بندگانش با خبر است، و در تشخيص عمل خير از غير آن اشتباه نمى‏كند،" وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ".

" لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ" در اين جمله روى سخن از مؤمنين گردانده شد و پيامبر ص مخاطب قرار گرفته كه اى پيامبر هدايت آنان به عهده تو نيست، اين خدا است كه هر كس را بخواهد هدايت مى‏كند، گويى رسول خدا ص وقتى اختلاف مسلمانان در خصوص مساله انفاق را ديده و ملاحظه كرده است كه بعضى انفاق را با خلوص انجام مى‏دهند و بعضى ديگر بعد از انفاق منت و اذيت روا مى‏دارند و گروهى ديگر اصلا از انفاق كردن مال پاكيزه خوددارى مى‏ورزند، در دل شريف خود احساس ناراحتى و اندوه مى‏نمودند.
لذا خداى تعالى در اين آيه، خاطر شريف او را تسلى داده و مى‏فرمايد: مساله اختلاف مراحل ايمان كه در اين مردم مى‏بينى كه يكى اصلا ندارد و ديگرى اگر دارد نيتش خالص نيست و گروه سوم هم انفاق دارد و هم نيتش خالص است همه مربوط و مستند به خداى تعالى است، او است كه هر كس را بخواهد به هر درجه از ايمان كه صلاح بداند هدايت مى‏فرمايد، و بعضى را به كلى محروم مى‏سازد، نه ايجاد ايمان در دلها به عهده تو است، و نه حفظ آن، تا هر وقت ببينى كه پاره‏ اى از مردم محفوظ مانده، و در بعضى ضعيف شده و اندوهناك شوى، و وقتى خداى تعالى در آخر اين گفتار ايشان را تهديد مى‏كند و با خشونت سخن مى ‏گويد، دچار شفقت يعنى اندوهى توأم با ترس شوى.
شاهد بر اين معنا كه ما از آيه استفاده كرديم جمله "هداهم" است، كه مصدرى است اضافه شده بر ضميرى كه به مردم بر مى‏گردد، چون ظاهر اين تعبير اين است كه ايمان تا حدى در مردم تحقق يافته و مى‏فهماند كه اين مقدار هدايت كه در امت خود موجود مى‏بينى از تو نيست، و آنچه هم كه تحقق نيافته مى‏بينى باز تو مسئولش نيستى، شاهد ديگر اينكه جمله مورد بحث تسليت خاطر آن جناب است اين است كه هر جا در قرآن در مساله ايمان استنادش به رسول خدا ص را نفى مى‏كند، همه به منظور دلخوش ساختن آن جناب است.

بنا بر اين جمله مورد بحث يعنى جمله:" لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ" جمله ‏اى است معترضه، كه صرفا به منظور دلخوشى آن جناب در وسط كلام آمده است و خطابى را كه قبلا به مؤمنين داشت قطع نمود، و جمله مورد بحث را خطاب به آن جناب كرد، آن گاه دوباره خطاب به مؤمنين را از سر گرفت، و فرمود:" وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ ..." و اين جمله معترضه نظير جمله معترضه:" لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ" 27 است، كه در وسط آيات مربوط به قيامت قرار گرفته است.
" وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ، وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ‏ ...".
در اين آيه همانطور كه گفتيم: دوباره خطاب را متوجه مؤمنين كرد اما با سياقى كه نه بشارت در آن هست، و نه انذار و خشونت، و اين به آن جهت است كه آيه، بعد از جمله: " وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ" قرار گرفته، و بر كسى پوشيده نيست كه مقتضاى معناى آن اين است كه صرفا به دعوت بپردازد، دعوتى خالى از" نرمش" و" خشونت" (هر دو) تا دلالت كند بر اينكه ساحت" گوينده" و" صاحب دعوت" منزه است از اينكه دعوت، منفعتى براى او داشته باشد، بلكه منفعت آن عايد مردمى مى‏شود كه اين دعوت را مى‏پذيرند.
پس جمله:" وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ" جمله‏اى است حاليه، و حال از ضمير خطاب است، و عامل آن متعلق ظرف يعنى" فلانفسكم" مى‏باشد.
و چون ممكن بود كسى خيال و توهم كند كه اين نفعى كه از ناحيه انفاق عايد انفاق‏گران مى‏شود، صرف اسم است، و مسمى واقعيت خارجى ندارد، و واقعيت اين است كه انسان مال عزيز خود را كه يك حقيقت خارجى است بدهد و منفعتى موهوم بگيرد.
پس انفاق در راه خدا يعنى معامله ‏اى كه يك طرفش حقيقت است، و طرف ديگرش خيال، لذا دنبال آن جمله فرمود:" وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ‏- كه آنچه انفاق كنيد بدون كم و كاست به شما بر مى‏گردد، و كمترين ستمى بر شما نخواهد شد" خلاصه اين منفعتى كه شما را به سويش مى‏خوانيم (كه همانا ثوابهاى دنيايى و آخرتى است) امرى موهوم نيست، بلكه امرى است حقيقى و واقعى كه خداى تعالى آن را بدون اينكه چيزى از آن گم شده باشد و يا كم كرده باشد به شما خواهد رساند.
و اگر نام رساننده را نبرد، و نفرمود:" نوف اليكم- ما آن را به شما مى‏رسانيم" بلكه فرمود:" يُوَفَّ إِلَيْكُمْ‏- به شما خواهد رسيد" براى همان نكته ‏اى بود كه قبلا اشاره كرديم، و گفتيم سياق گفتار، سياق دعوت است، و همانطور كه مقتضى است نامى از بشارت و بيم دادن در آن برده نشود، همچنين لازم است نامى از فاعل هم برده نشود، تا گفتار خيرخواهانه ‏تر و بى ‏غرضانه ‏تر باشد، همانند گفتارى باشد كه گوينده ندارد، اگر به راستى منفعتى در آن باشد براى شنونده ‏اش دارد، نه كسى ديگر.

 

نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی

پی نوشت:

1-   امروز كارتان به جايى رسيده است كه روز به روز و ساعت به ساعت خير از شما دورتر، و شر به شما نزديك‏تر، و طمع شيطان در هلاك ساختن مردم بيشتر مى‏شود امروز روزگارى است كه نيروى شيطان در حال قوى شدن است، و نقشه‏هايش دارد فراگير مى‏گردد، و او به هدفش دست مى‏يابد، اگر نمى‏پذيريد به وضع جامعه بنگريد آيا جز اين است كه به هر سو چشم باز كنى يا فقيرى را مى‏بينى كه دارد با فقر دست و پنجه نرم مى‏كند، و يا توانگرى كه نعمت خداى را با كفران تلافى مى‏كند،( و آن را در نافرمانى خدا مصرف مى‏نمايد) و يا بخيلى را مى‏بينى كه بخل از حق خدا را غنيمت مى‏شمارد، و يا متمردى كه گوشش از شنيدن مواعظ كر شده است." نهج البلاغه صبحى صالح خطبه 129 ص 187"
2-  ( پس اى رسول) روى به جانب آئين پاك( اسلام) كن و همواره از دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروى نما كه هيچ تغييرى در خلقت خداوند نبايد داد، اين است آئين استوار حق، و ليكن اكثر مردم از حقيقت امر آگاه نيستند*( شما اهل ايمان) به درگاه خدا باز گرديد و خدا ترس باشيد و نماز بپا داريد و هرگز از فرقه و گروه مشركان نباشيد* از آن گروهى كه دين فطرى خود را متفرق و پراكنده ساختند و از هواى نفس و خودپرستى گروه گروه شدند و هر گروهى به اوهام باطل و عقيده فاسد خود دلخوش بودند* و هر گاه بر مردم رنج و سختى رو آورد خداى را به دعا مى‏خوانند و به درگاه او با تضرع و زارى روى مى‏كنند، پس از آنكه خداوند رحمت خود را به آنها چشانيد آن گاه باز عده‏اى از آنها به خداى خود مشرك مى‏شوند* تا نعمتى كه به آنها عطا كرديم كفران كنند، اينك تمتع بريد، به زودى( به كيفر اعمال خود) آگاه مى‏شويد* آيا ما دليل و حجتى بر آنها فرستاديم كه در باره چيزى كه با آن به خدا شرك مى‏ورزند با آنها سخن گويد؟ و هر گاه ما به لطف خود رحمتى به انسانها بچشانيم شاد مى‏شوند به آن، و اگر رنج و بلائى از كرده خودشان ببينند( در آن حال به جاى توبه به درگاه خدا از رحمتش بكلى) نوميد مى‏شوند* آيا نديدند كه خدا همانا هر كه را خواهد، روزى وسيع كند و يا( هر كه را خواهد) تنگ دست و تنگ روزى گرداند و در اين امر دلائل روشنى براى اهل ايمان پديدار است*( اى رسول ما) حقوق ارحام و خويشان و مسكينان و در راه ماندگان را ادا كن كه صله رحم و احسان به فقيران براى آنان كه مشتاق لقاى خدا هستند بهترين كار است و هم اينان رستگارانند* و آن سودى كه شما به رسم ربا( يا هديه) داديد كه بر اموال مردم رباخوار بيافزائيد و هديه به اغنيا دهيد( نفع دنيوى بريد) نزد خدا هرگز نيفزايد و آن زكاتى كه از روى اخلاص به خدا، به فقيران داديد ثوابش چندين برابر شود و دارايى خود را افزون كنند* خدا آن كسى است كه شما را آفريد و روزى بخشيد و سپس بميراند و باز( در قيامت) زنده گرداند، آيا آنان را كه شريك خدا دانيد، هيچ از اين كارها توانند كرد و خدا از آنچه به او شريك گيرند پاك و منزه است* فساد و پريشانى در تمام خشكى و درياها پديد آمد به سبب آنچه كسب كردند دستهاى مردمان، تا ما( نيز) كيفر بعضى از اعمالشان را به آنها بچشانيم، باشد كه به درگاه خدا باز گردند*( اى رسول ما) به مردم بگو كه در اين سرزمين بگرديد و سير كنيد تا از عاقبت كسانى را كه پيش از خودشان بودند و بيشترشان از مشركين به شمار مى‏آمدند، آگاه شويد( پس اى رسول) روى به دين استوار آور قبل از آنكه آن روز بيايد كه هيچ كس نتواند از امر خدا برگردد و در آن روز خلائق فرقه فرقه شوند.( سوره روم آيه 30- 43).
3-   مثل كسانى كه كافر شدند مثل كسى است كه با چهار پايان به صداى بلند و يا كوتاه نهيب بزند، كه آن چهار پا تنها دورى و نزديكى صدا را مى‏فهمد اما معناى كلمات را نمى‏فهمد." سوره بقره آيه 171"
4-   مثل زندگى دنيا مثل آبى است كه ما از آسمان نازلش كرده باشيم." سوره يونس آيه 24"
5-   مثل نور او چون مشكات است." سوره نور آيه 35"
6-   مثل او مثل سنگى صاف است.
7-   من نه شتر ماده دارم و نه نر.
8-   تو در تابستان شير را فاسد كردى.
9-   سوره ابراهيم آيه 32
10-   سوره جمعه آيه 5
11-   كيست كه به خدا قرض دهد، قرضى دهد، قرضى نيكو، تا خدا آن را برايش به اضعافى كثير مضاعف كند." سوره بقره آيه 245"
12-  " سوره مؤمن آيه 61"
13-   فرعونيان آفتاب دم به دنبال بنى اسرائيل راه افتادند( كه به آنها ملحق شوند)." سوره شعراء آيه 61"
14-   ما در همين دنيا به فرعونيان لعنتى را ملحق كرديم." سوره قصص آيه 42"
15-   ايشان اجرى قطع ناشدنى دارند." سوره فصلت آيه 8"
16-   سوره مؤمنون آيه 50
17-   سوره نجم آيه 48
18-   بعضى از كفار و منافقين با خدا عهد كردند كه اگر خدا از كرم خود به ما عطا كند زكات مى‏دهيم، و از شايستگان مى‏شويم* همين كه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرد بخل ورزيدند، و روى گرداندند، كه روى‏گردان بودند، خدا به سزاى همين( بخل) در دلشان نفاق انداخت، نفاقى كه تا روزى كه به پيشگاه او مى‏روند در دلهاشان بماند، براى اينكه وعده‏اى را كه با خدا كردند،( به آن وعده) تخلف نموده، و نيز براى آن دروغها كه گفتند، مگر ندانستند كه خداى تعالى سر و نجواى آنان را مى‏داند، و اينكه خدا علام الغيوب است* كسانى كه از مؤمنين راغب به خير، كه بيش از توانايى خويش ندارند كه بدهند، در كار صدقه دادن عيب مى‏گيرند، و آنها را مسخره مى‏كنند، خدا تمسخر آنان را تلافى مى‏كند و عذابى دردناك دارند." سوره توبه آيه 79"
19-   سوره يونس آيه 32
20-   سوره يونس آيه 35.
21-   سوره قصص آيه 15
22-   سوره قصص آيه 76
23-   سوره زمر آيه 54
24-   سوره نساء آيه 31
25-   مگر دست راستى‏ها( اهل نجات و آنان كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى‏شود) كه در باغها و بهشت‏ها سراغ مجرمين را از يكديگر مى‏گيرند و از مجرمين مى‏پرسند: چه عملى شما را به سوى دوزخ راهى نمود؟ مى‏گويند ما از نمازگزاران نبوديم و به مسكينان طعام نمى‏داديم ... در نتيجه شفاعت شفيعان سودى به حالشان نكرد." سوره مدثر آيه 48"
26-   واى بر مشركين همانهايى كه زكات نمى‏دهند و به آخرت كفر مى‏ورزند." سوره فصلت آيه 7"
27-   سوره قيامت آيه 16- 17
 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان : ذیل آيه 261 سوره بقره