گفتارى پیرامون جاهلیت و دعوت اسلامی

قرآن كريم روزگار "عرب قبل از اسلام و متصل به ظهور اسلام" را روزگار "جاهليت" ناميده و اين نام‏گذارى علتى جز اين نداشته است كه اشاره كند به اينكه حاكم در زندگى عرب آن روز، تنها و تنها جهل بوده، نه علم و در تمامى امورشان باطل و سفاهت بر آنان مسلط بوده است نه حق و استدلال.

عرب جاهليت به طورى كه قرآن كريم حكايت مى‏كند چنين وصفى داشتند كه:
" يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ" 1،" أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ" 2،" إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ" 3،" وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏" 4.

 

اوضاع اجتماعى و وضع حكومت در ميان عرب دوران جاهليت‏

عرب در آن ايام در سمت جنوب، مجاور با حبشه بود كه مذهب نصرانيت داشتند و در سمت مغرب، مجاور بود با امپراطورى روم كه او نيز نصرانى بود و در شمالش مجاور بود با امپراطورى فرس كه مذهب مجوس داشت و در غير اين چند سمت عرب هند و مصر قرار داشت كه داراى كيش و ثنيت بودند و در داخل سرزمينشان طوايفى از يهود بودند و خود عرب داراى كيش و ثنيت بود و بيشترشان زندگى قبيله اى داشتند و همه اينها كه گفته شد، يك اجتماع صحرايى و تاثير پذير برايشان پديد آورده بود، اجتماعى كه هم از رسوم يهوديت در آن ديده مى‏شد و هم از رسوم نصرانيت و مجوسيت، و در عين حال مردمى سر مست از جهالت خود بودند، هم چنان كه قرآن كريم در باره آنان فرموده:" وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ، إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ" 5.
از اين جهت كه بگذريم عشاير عرب كه مردمى صحرانشين بودند علاوه بر زندگى پستى كه داشتند، اساس زندگى اقتصاديشان را جنگ و غارت تشكيل مى‏داد، ناگهان اين قبيله بر سر آن قبيله مى‏تاخت و دار و ندار او را مى‏ربود و به مال و عرض او تجاوز مى‏كرد، در نتيجه امنيتى و امانتى و سلمى و سلامتى در بين آنان وجود نداشت، منافع از آن كسى بود كه زورش بيشتر بود و قدرت و سلطنت هم از آن كسى كه آن را به دست مى‏آورد.
اما مردان عرب، فضيلت و برترى در خونريزى و حميت جاهلية و كبر و غرور و پيروى ستمگران و از بين بردن حقوق مظلومان و دشمنى و ستيز با ديگران و قمار، شراب، زنا، خوردن ميته، خون و خرماى گنديده و فاسد بود.
و اما زنان از تمامى مزاياى مجتمع بشرى محروم بودند، نه مالك اراده خود بودند و نه مالك عملى از اعمال خود، و نه مالك ارثى از پدر و مادر و برادر، مردان با آنان ازدواج مى‏كردند، اما ازدواجى بدون هيچ حد و قيدى، هم چنان كه در يهود و بعضى از وثنى ‏ها ازدواج به اين صورت بوده و با اين حال زنان به اين كار افتخار مى‏كردند و هر كسى را كه دوست مى‏داشتند به سوى خود دعوت مى‏كردند در نتيجه عمل زنا و ازدواجهاى نامشروع از قبيل ازدواج زنان شوهردار بين آنان شايع شد و از عجايب زنان آن روز اين بود كه چه بسا لخت و مادر زاد به زيارت خانه كعبه مى‏آمدند.

و اما فرزندان عرب جاهليت تنها ملحق به پدران بودند و اگر در خردسالى پدر را از دست مى‏دادند، ارث نمى‏بردند و ارث خاص فرزندان كبير بود و از جمله چيزهايى كه به ارث‏ برده مى‏شد همسر متوفى بود و زنان و فرزندان خردسال چه پسر و چه دختر از ارث محروم بودند.
البته اگر فرزندان كبيرى در بين نبود، اولاد صغار ارث مى‏بردند و ليكن باز خويشاوندان نيرومند، ولى يتيم مى‏شدند و اموال او را مى‏خوردند و اگر يتيم دختر مى‏بود با او ازدواج مى‏كردند تا اموالش را ببلعند، بعد از آنكه همه اموالش را مى‏خوردند آن وقت طلاقش مى‏دادند، در آن حال نه مالى داشت تا قوت لايموتى براى خود فراهم كند و نه ديگر كسى رغبت مى‏كرد با او ازدواج نمايد و شكمش را سير سازد و ابتلاى به امر ايتام از هر حادثه ديگرى در بين عرب بيشتر مايه نابسامانى بود براى اينكه در اثر جنگ‏هاى پى در پى و غارتگريها، طبعا آدم‏كشى شايع بود كه در نتيجه يتيم عرب هم زياد مى‏شده.
و يكى از بدبختى ‏ها كه گريبانگير اولاد عرب بوده، اين بود كه به دست پدر خود كشته مى‏شد، زيرا بلاد عرب خراب و اراضى آن خشك و باير بود، زراعتى نداشتند و بيشتر اوقات مردمش گرفتار قحطى و گرانى مى‏شدند به اين جهت پدران از ترس تهى دستى، فرزندان خود را مى‏كشتند! و دختران را زنده به گور مى‏كردند 6 و بدترين خبر و وحشت‏زاترين بشارت اين بود كه به او بگويند همسرت دختر آورده است!7.
اما وضع حكومت در ميان عرب: در اطراف شبه جزيره عربستان غالبا ملوكى تحت حمايت قويترين امپراطوريهاى همجوار و يا نزديك‏ترين آنها يعنى ايران در طرف شمال و روم در سمت غرب و حبشه در طرف شرق، حكومت مى‏كردند.
و اما اواسط اين سرزمين از قبيل مكه و يثرب و طائف و غيره در وضعى نظير" جمهوريت" زندگى مى‏كردند كه البته جمهوريت نبود، عشاير صحرانشين در صحرا و حتى در داخل شهرها و قرا، با حكومت رئيس قبيله و شيوخ اداره مى‏شد و چه بسا كه وضع آنان به سلطنت هم كشيده مى‏شد.
اين وضع، هرج و مرج عجيبى به وجود آورده بود كه در هر عده و طايفه اى از عرب به شكلى و به رنگى ظاهر مى‏شد و هر ناحيه از نواحى شبه جزيره به شكلى از رسوم عجيب و غريب و اعتقادات خرافى جلوه مى‏كرد.
بر همه اين عوامل بدبختى و شقاوت، اين درد بى درمان را نيز اضافه كن كه حتى در شهرهاى اين سرزمين سواد و دانش وجود نداشت، تا چه رسد به قبيله ها و عشاير.
بعد از گفتگو پيرامون همه اين مطالب- كه در باره احوال، اعمال، عادات، و رسوم حاكم در بين عرب بود- امور ديگرى از سياق آيات قرآنى و خطابهايى كه در آن به عرب شده، به طور واضح استفاده مى‏شود، لذا خوانندگان را توصيه مى‏كنم كه اين آيات و خطابها را و بياناتى را كه قرآن كريم در مكه و سپس در مدينه و بعد از شوكت يافتن اسلام به عرب كرده و به اوصافى كه در آن آيات، عرب را به آن توصيف نموده و امورى كه قرآن عرب را به خاطر آن امور توبيخ و مذمت كرده و نهى ‏هايى را كه در اين مدت (با نرمى و يا به خشونت) به عرب كرده، به دقت مورد نظر قرار دهند كه اگر مجموع اينها را مورد دقت قرار دهند، خواهند ديد كه آنچه ما در باره عرب تذكر داديم، درست بوده است.
علاوه بر اينكه تاريخ هم همه اين مطالب را ضبط كرده و از جزئيات، تفاصيلى را ذكر نموده كه در بيان ما نيامده بود، چون بناى ما، بيان آيات كريم و همچنين بنا بر اختصار گويى است. كوتاهترين كلمه و در عين حال وافى‏ترين بيان براى افاده همه مطالبى كه از وضع عرب آورديم، همان كلمه" جاهليت" و تعبير از آن ايام به" عهد جاهليت" است كه همه معانى گذشته بطور اجمال در اين كلمه خوابيده و مندرج است، و اين بود وضع جهان عرب در آن روز.

 

وضع اقوام و ملل ديگر در دوران جاهليت‏

قرآن كريم در باره اقوام ديگر از قبيل: روم، فرس، حبشه، هند و ديگران، كه پيرامون عرب زندگى مى‏كردند سخنى جز بطور اجمال در باره آنان ندارد، اما اهل كتاب يعنى يهود و نصارا و آنها كه ملحق به اهل كتاب هستند آن روز در مناطق نامبرده زندگى مى‏كردند، و اجتماعاتشان بر مبناى قانون اداره نمى‏شد، بلكه بر محور خواسته هاى مستبدانه فردى دور مى‏زد، افرادى به عنوان پادشاه، رئيس، حاكم و عامل بر آنان حكمرانى مى‏كردند.
در نتيجه مى‏توان گفت: كه اهل كتاب در آن روزگاران به دو طبقه حاكم و محكوم تقسيم مى‏شدند طبقه حاكمى كه فعال ما يشاء بود و با جان و مال و عرض مردم بازى مى‏كرد و طبقه محكومى كه قيد بردگى طبقه حاكم را به گردن انداخته و در برابر او تن به ذلت داده بود، نه در مال خود امنيتى داشت و نه در ناموسش و نه حتى در جانش و در اراده اش. از هيچ آزادى‏اى برخوردار نبود، نمى‏توانست چيزى بخواهد مگر آنچه را كه ما فوقش اجازه دهد.
و اين طبقه حاكمه، علماى دين يهود و نصارا را به طرف خود جلب نموده و طرفدار خود كرده بودند و با حاملان شرع ائتلافى پديد آورده بودند، (و با اين وسايل يعنى با زور و تزوير) زمام دلهاى عامه و افكارشان را به دست گرفته بودند و در حقيقت حاكم واقعى در دين مردم نيز همين طبقه بودند.
علماى دين چيزى به حساب نمى‏آمدند، پس طبقه حاكمه هم در دين مردم حكم‏ مى‏راندند و هم در دنياى آنان، گاهى با زبان و قلم علما اراده خود را بر آنان تحميل مى‏كردند و گاهى با شلاق و شمشيرشان.

طبقه محكوم از آنجا كه امكانات مادى و قدرت و نيروى غالب گشتن نداشتند به دو طبقه تقسيم مى‏شدند، روابط اين دو طبقه هم در بين خود، همان روابطى بوده كه دو طبقه اول با هم داشتند (براى اينكه مردم، بر آن دين و سنتى در مى‏آيند كه پادشاهان آنها بر آن دين باشند) در نتيجه عامه مردم هم به دو طبقه تقسيم مى‏شدند: يكى" ثروتمندان خوشگذران و عياش" و ديگرى طبقه" ضعيف و عاجز و برده" و سرانجام طبقه ضعيف هم به دو طبقه" ضعيف" و" ضعيف‏تر" تقسيم مى‏شدند تا مى‏رسيد به دو طبقه" مرد خانه" و" اهل خانه" (زن و فرزند) و همچنين در طبقه" زن" و" مرد"، مردان در همه شؤون زندگى داراى حريت اراده و عمل بودند و طبقه زنان از همه چيز محروم و در اراده و عمل تابع محض مردان و خادم آنان بودند و هيچگونه استقلال (حتى اندك هم) نداشتند.
جامع تمامى اين حقايق تاريخى جمله كوتاه:" وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ" در آيه زير است كه مى‏فرمايد:" بگو اى اهل كتاب! بشتابيد به سوى كلمه اى كه ما و شما (هر دو) در آن شركت داريم و آن اين است كه به جز خدا را نپرستيم و هيچ چيزى را براى او شريك نگيريم و بعضى از خودمان را به جاى خدا ارباب بعضى ديگر ندانيم، اگر اين دعوت را پذيرفتند كه هيچ و اگر روى گرداندند بگوئيد: پس شاهد باشيد كه ما تسليم خدائيم" 8 و رسول خدا (ص) همين آيه را در نامه اى كه به هر قل امپراطور روم نوشتند، در آن درج كردند و بعضى گفته اند: اين آيه را براى بزرگان مصر و حبشه و پادشاه ايران و رئيس نجران نيز نوشتند.
و همچنين آيات زير هر يك اشاره به گوشه اى از آن حقايق تاريخى دارند:
" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" 9 (كه در مقابل زر و زور و تزوير تنها ملاك برترى را تقوا معرفى نموده" مترجم").
" بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ" 10 كه در اين آيه دعوت مى‏كند به اينكه با كنيزان و دوشيزگان ازدواج كنند،" أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ"  11 كه زنان و مردان را يكسان مورد حكم قرار داده است.
و اين بود تاريخ زندگى اهل كتاب در دوران جاهليت. اما غير اهل كتاب كه در آن روز عبارت بودند از: بت‏پرستان و پرستندگان چيزهاى ديگر، وضع آنها بسيار بدتر و شوم‏تر از وضع اهل كتاب بود، آياتى هم كه در احتجاج و استدلال عليه آنان در قرآن كريم هست كشف مى‏كند از اينكه اين گروه از مردم، در دوران قبل از اسلام بسيار بدبخت‏تر و در تمامى شؤون حيات، محروم‏تر از اهل كتاب بودند و از سعادت‏هاى زندگى، بويى نبرده بودند، از آن جمله آيات زير است:
" وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ قُلْ إِنَّما يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى‏ سَواءٍ" 12.
" وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" 13.

 

دعوت اسلامى چگونه ظاهر گرديد؟

وضع جامعه انسانى در آن روز يعنى در عهد جاهليت همين بود كه متوجه شدى كه مردم يكسره به سوى باطل رو كرده بودند و فساد و ظلم در تمامى شؤون زندگيشان سلطه يافته بود، حال در چنين جوى، دين توحيد (كه دين حق است) مى‏خواهد بيايد و حق را بر مردم‏ حاكم كند و آن را بطور مطلق و در همه شؤون بشريت بر بشر ولايت دهد تا دلهاى بشر را از لوث شرك پاك گرداند و اعمالشان را پاكيزه سازد و جامعه هايشان را كه فساد در آن ريشه دوانده و شاخه و برگ زده بود و ظاهر و باطن جامعه را تباه ساخته بود، اصلاح نمايد.

 

دعوت اسلامى بر مبناى" حق صريح" است و نمى‏تواند با مقدمات و وسائل باطل به هدف برسد

و كوتاه سخن اينكه: خداى تعالى مى‏خواهد بشر را به سوى حق صريح هدايت كند و نمى‏خواهد بيهوده بار تكليفشان را سنگين‏تر سازد، او مى‏خواهد بشر را پاك كند و سپس نعمت خود را بر آنان تمام سازد.
پس آنچه كه مردم قبل از دين توحيد بر آن بودند، باطل محض بود و آنچه دين توحيد به سوى آن مى‏خواند نقطه مقابل باطل بود، و اين دو (حق و باطل) دو قطب مخالفند، حال آيا از باب اينكه" هدف وسيله را توجيه مى‏كند"!
جايز است به خاطر رسيدن به هدف يعنى از بين بردن اهل باطل با يك دسته از آنان پيمان بست؟ و بوسيله آن گروه باطل بقيه آنان را اصلاح نمود؟ يا خير؟ و آيا به خاطر حرصى كه نسبت به ظهور حق داريم، مى‏توانيم آن را به هر وسيله اى كه بوده باشد تحقق بخشيم؟ هم چنان كه بعضى اينگونه اظهار نظر كرده اند؟ و يا خير؟.
بعضى گفته اند كه مى‏توانيم چنين روشى را پيش بگيريم، چون اهميت هدف، مقدمه و وسيله را توجيه مى‏كند، (مثل اينكه بخواهى و ناگزير شوى براى نجات غريقى كه نامحرم است و در شرف هلاكت قرار گرفته، دست به بدنش بزنى" مترجم").
و اين همان مرام سياسى است كه سياستمداران در رسيدن به هدف بكار مى‏برند و بسيار كم ديده مى‏شود كه اين روش از رساندن به هدف و غرض تخلف كند، از هر بابى كه جارى شود نود در صد آدمى را به مقصد مى‏رساند، الا اينكه در يك باب جارى نيست و آن باب" حق صريح" است، همان بابى كه دعوت اسلامى تنها آن راه را دنبال مى‏كند و تنها راه صحيح هم همين راه است، براى اينكه هدف زائيده مقدمات و وسايل است و چگونه ممكن است مقدمات باطل حق را بزايد و به آن نتيجه بخشد و يا چگونه ممكن است بيمار سالم بزايد با اينكه فرزند مجموعه اى است گرفته شده از پدر و مادرى كه او را به وجود آورده اند؟.

آرى سياست، هدف و خواستى جز اين ندارد كه بر حريف خود سلطه و سيطره پيدا كند و گوى سبقت را از او ربوده و صدارت و تفوق و در نتيجه تمتع بهتر، از زندگى را خاص خود سازد، حال از هر راهى كه باشد و به هر نحوى كه پيش آيد، چه خير باشد و چه شر، چه حق باشد، و چه باطل، و سياست تنها چيزى را كه هدف خود نمى‏داند حق است، بر خلاف دعوت حقه دين كه جز حق هدفى ندارد و با اين حال اگر خود اين دعوت در كار خودش متوسل به باطل شود، باطل را امضا كرده و آن را به كرسى نشانده و در نتيجه دعوت به باطل مى‏شود نه‏ دعوت به حق.

 

پيامبر گرامى اسلام (ص) راه رفق و مدارا و تدريج را در پيش گرفت‏

و براى اين حقيقت، در سيره رسول خدا (ص) و ائمه طاهرين از اهل بيتش عليهم السلام مظاهر بسيارى ديده مى‏شود و پروردگارش نيز به همين روش دستورش داده و در موارد متعددى كه اصحابش آن جناب را وادار مى‏كردند به اينكه با دشمن سازش و مداهنه كند (آياتى نازل شده و آن جناب را از مساهله با باطل در امر دين هر چند اندك باشد نهى فرمود، از آن جمله آيات زير است كه مى‏فرمايد:" قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ، لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ" 14.
و نيز با لحنى تهديدآميز مى‏فرمايد:" وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ" 15.
و نيز مى‏فرمايد:" وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً" 16 و در قالب مثالى بسيار وسيع المعنى مى‏فرمايد:" وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً" 17.
و چون حق با باطل مخلوط نگشته و با آن ائتلاف نمى‏كند، لذا خداى سبحان آن جناب را دستور مى‏دهد براى اينكه در زير بار سنگين رسالت از پاى در نيايد، طريق رفق و مدارا را پيش بگيرد و به سوى هدف به تدريج قدم بر دارد تا هم دعوتش بهتر پيش برود و هم مردمى كه آنان را دعوت مى‏كند پذيراتر شوند و هم دين خدا كه به سويش دعوت مى‏كند و اين دستور را از سه جهت صادر فرموده:
اول: از جهت معارف حقه و قوانين تشريع شده اى كه دين خدا مشتمل بر آنها است و هر يك شانى از شؤون جامعه بشرى را اصلاح مى‏كند و يا ريشه يكى از مبادى فساد را قطع مى‏سازد، چون مساله تعويض عقايد باطله يك ملت و جايگزين كردن عقايدى حقه در ميان آنان، از دشوارترين كارها است، مخصوصا وقتى آن عقايد باطل ريشه در اخلاق و اعمال آنان‏ دوانده و عادات و رسومى بر آن عقايد مستقر شده باشد و مردم (خلف‏ها بعد از سلف) قرنها داراى اخلاق و اعمال و عادات و رسومى بوده باشند كه همه از عقايدى باطل منشا گرفته باشد و باز مخصوصا اين دشوارى چند برابر مى‏شود زمانى كه دعوت حقه دين، عمومى باشد و بخواهد در تمامى شؤون زندگى آن ملت دخالت نمايد، آن قدر فراگير باشد كه همه حركات و سكنات ظاهر و باطن، شب و روز فقير و غنى افراد جوامع را بدون استثنا فرا گيرد (هم چنان كه دعوت اسلام چنين است) و معلوم است كه تصور ايجاد چنين انقلابى در عقايد عموم مردم و در آداب و رسوم و همه شؤون زندگى آنان چقدر دهشت آور است، و يا محال عادى است.

دشوارى اين امر و مشقت آن در اعمال بيشتر از اعتقادات است، براى اينكه انس بشر به عمل و عادتش به آن و لمس حوائجش با آن زيادتر و مقدم‏تر بر اعتقادات است، علاوه بر اينكه عمل براى حس او محسوس‏تر است و در جايى كه معارضه واقع شود بين عقايد و اعمالش، اگر اعمالش مطابق با شهواتش باشد. عمل را مقدم بر عقايد مى‏دارد مثلا فلان زناى لذتبخش را مرتكب مى‏شود، هر چند كه با عقايدش سازگار نباشد و به همين جهت است كه مى‏بينيم دعوت دين اسلام در همان روزهاى اول همه عقايد حقه را يك جا پيشنهاد كرد و هيچ ترسى به خود راه نداد، ولى قوانين و شرايع مربوط به اعمال را يك كاسه و يك جا بيان ننمود، بلكه در طول بيست و سه سال نزول وحى، به تدريج يكى يكى بيان فرمود.
و خلاصه اينكه اسلام در مواقع دعوت آنچه را مى‏خواست القا كند، راه تدريج را انتخاب كرد تا طبع مردم از پذيرفتن آن گريزان نباشد و نيز دلها در باره اينكه اجزاى دعوت با يكديگر ارتباط دارند و در رديف كردن آنها كه كدام مقدم است و كدام مترتب بر كدام است دچار تزلزل نگردد، تمام اين مطالب را كه گفتيم براى كسى كه در اين حقايق تامل و تدبر كند روشن است چرا كه مى‏بيند آيات قرآنى در القاى معارف الهيه و قوانين تشريع شده، مختلف است، بعضى در مكه نازل شده و بعضى در مدينه.
آنهايى كه در مكه نازل شده نوعا مطالب را بطور اجمال و سر بسته بيان كرده و آنها كه مدنى است يعنى بعد از هجرت پيامبر اكرم (ص) در مدينه نازل شده، مطالب را بطور تفصيل و شكفته بيان نموده و به جزئيات همان احكامى كه در مكه نازل شده بود پرداخته و مجملات همان احكام را بيان مى‏كند، مثلا در آيه زير كه در مكه نازل شده، اجمال توحيد و معاد را از اصول عقايد اسلام و تقوا و عبادت را از دستورات عملى‏ اش خاطرنشان كرده، مى‏فرمايد:
" كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏، إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى‏ أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى‏ عَبْداً إِذا صَلَّى، أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى‏، أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى‏ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى، أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏" 18.
و نيز در آيه ديگرى كه اوايل بعثت نازل شده، مى‏فرمايد:" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها" 19.
و نيز فرموده:" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى" 20 و باز در آيات نازل شده در اوايل بعثت فرموده:" قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ، فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ، الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ" 21.
و در بيان اجمالى نواهى و سپس اوامر شرعى فرموده:" قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً، وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ، نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ، حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ، وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ، لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها، وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا، وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏، وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ" 22.

اگر خواننده محترم به سياق اين چند آيه شريفه نظر كند مى‏بيند كه چگونه در اول" نواهى شرعيه" را به طور اجمال مى‏شمارد و در ثانى به شمردن" اوامر شرعيه" مى‏پردازد.
دسته اول را بعد از شمردن تحت يك عنوانى قرار مى‏دهد كه هيچ انسان با شعور و حتى عقل هيچ انسان عامى نمى‏تواند منكر آن گردد و آن عنوان جامع كلمه:" فاحشه زشت و پليد و عمل شرم آور" است كه هر انسانى به لزوم اجتناب و خوددارى از آن اقرار دارد و همچنين دسته دوم (اوامر) را تحت يك عنوان جامع قرار مى‏دهد كه باز هيچ انسان با شعورى در لزوم عمل به آن ترديد ندارد و آن جامع عبارت است از كلمه:" صراط مستقيم" چون هر انسانى به حكم غريزه اش اين را درك مى‏كند كه اگر جامعه بر صراط مستقيم اجتماع كنند و هر دسته اى چون گله بى چوپان يك كوره راه را پيش نگيرند و از يكديگر جدا نشوند، از تفرقه و ضعف و وقوع در هلاكت و مرگ ايمن خواهند شد.

پس قرآن كريم در اين بياناتش از غرائز دعوت شدگان به دين كمك گرفته و به همين جهت بوده كه وقتى مى‏خواهد كلمه" فاحشه" را تفصيل دهد، عقوق والدين و بدى به پدر و مادر و كشتن اولاد و كشتن مردم بى‏گناه و خوردن مال يتيم و امثال اينها را نام مى‏برد كه عواطف غريزى هر انسانى دعوت به اجتناب از آنها را تاييد مى‏كند چرا كه عاطفه بشرى از اين گونه كارها نفرت دارد و از اين اعمال بيزار است و در حال عادى هرگز حاضر نيست مرتكب اين گونه جرائم و معاصى شود، البته نظير اين آيات كه ديديد آيات ديگرى هست كه خود خواننده اگر اهل تدبر باشد به آنها دست مى‏يابد.
و به هر حال پس آيات مكى كارش دعوت به مجملات (از احكام است: مجملاتى كه بعدا در آيات مدنى تفصيل و توضيح داده مى‏شود، و با اين حال خود آيات مدنى هم خالى از اين تدرج و چند مرحله اى نيست و چنين نيست كه تمامى احكام و قوانين دينى در مدينه طيبه يك روزه نازل شده باشد بلكه در مدينه هم به تدريج نازل گرديده است.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  در باره خداى تعالى آنچه مى‏پنداشتند غير حق و پندارى جاهلانه بود." سوره آل عمران، آيه 154".
2.  آيا هنوز پندارهاى جاهليت را دنبال مى‏كنند." سوره مائده، آيه 50".
3.  چون آنها كافر شدند در دلهاى خود دچار حميت بودند، حميت جاهليه." سوره فتح، آيه 26"
4.  زنان نبايد به رسم جاهليت اولى، زينت خود را براى اجانب هويدا سازند." سوره احزاب، آيه 33".
5.  و اگر از بيشتر ساكنان اين سرزمين اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد چون غير از پندار را متابعت نمى‏كنند و دركى جز انديشه باطل و دروغ چيزى ندارند." سوره انعام آيه 116"
6.   -" سوره تكوير، آيه 8"
7.   -" سوره زخرف، آيه 17"
8.   -" سوره آل عمران، آيه 64"
9.   -" سوره حجرات، آيه 13"
10.  همه از همديگريد پس دختران راى و كنيزان را با اجازه خانواده‏شان به نكاح خود در آوريد." سوره نسا، آيه 25".
11.  من عمل هيچ صاحب عملى( از شما) را ضايع و بدون پاداش نمى‏گذارم، چه مرد باشد و چه زن. چون همه از هميد." سوره آل عمران، آيه 195".
12.  ما در زبور بعد از ساير كتب آسمانى نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ارث مى‏برند. محققا در اين اخبار و اين مواعظ براى مردم عابد به قدر كفايت اثر هست و ما تو را نفرستاديم مگر براى اينكه رحمتى براى همه عالم باشى، بگو به من اين وحى شده كه: هان اى مردم معبود شما معبودى يكتا است، حال آيا تسليم او خواهيد شد؟ اگر ديدى كه باز اعراض كردند بگو: من به طريقى عادلانه ماموريت خود را به شما ابلاغ مى‏كنم و نمى‏دانم آن عذابى كه به آن تهديد شده ايد، دور است يا نزديك." سوره انبيا، آيه 104- 109".
13.  و اين قرآن به من وحى شد تا شما را و هر كه را كه پيامم به او برسد از عذاب خدا بيم دهم" سوره انعام، آيه 19".
14.  بگو هان اى كافران آگاه باشيد كه من براى خدايانى كه شما به آنها عبادت مى‏كنيد عبادت نخواهم كرد، شما هم نمى‏پرستيد خدايى را كه من مى‏پرستم، و من پرستنده نيستم آنچه را كه شما مى‏پرستيد و شما هم نمى‏پرستيد آن خدايى را كه من مى‏پرستم دين شما براى خودتان و دين من براى من.
15.  و اگر نبود كه ما تو را ثبات قدم داديم، چيزى نمانده بود كه به كفار اعتماد و ركون كنى، كه اگر مى‏كردى تو را در زندگى و مرگ دو برابر ديگران عذابت مى‏چشانديم." سوره اسراء، آيه: 75".
16.  من هرگز چنين نبوده ام كه گمراه كنندگان را يار خود بگيرم." سوره كهف، آيه: 51"
17.  سرزمين پاك گياهش به اذن پروردگارش مى‏رويد و اما آن سرزمينى كه ناپاك است، گياهش جز اندك و بى خاصيت بيرون نمى‏آيد." سوره اعراف، آيه: 58"
18.  پس( چرا) انسان از كفر و طغيان باز نمى‏ايستد چون كه خود را بى نياز مى‏بيند، همانا باز گشت به سوى پروردگار تو است،( اى رسول خدا) آيا ديدى آن كسى را كه نهى مى‏كند بنده اى را كه مى‏بيند نماز مى‏خواند؟ و آيا اين نهى درست است؟ حتى در صورتى كه آن بنده بر طريق هدايت باشد؟ و به تقوا امر كند؟ و آيا اين شخص باز دارنده اگر تكذيب كند و اعراض نمايد با اينكه مى‏داند خدا مى‏بيند، مستحق عذاب نيست؟." سوره علق، آيه 14".
19.  سوگند به جان آدميت كه چگونه خدايش بيافريد و فجور و تقوايش را الهامش كرد، محققا رستگار شده است كسى كه جان خود را تزكيه كرده و محققا زيان كرده است كسى كه آن را آلوده ساخته." سوره شمس، آيه 10".
20.  محققا رستگار شد كسى كه در صدد پاكى نفس بر آمد، و به ياد نام پروردگارش افتاد و نماز خواند." سوره اعلى، آيه 15".
21.  بگو من بشرى هستم مثل شما، تنها فرقى كه بين من و شما هست اين است كه به من وحى مى‏شود كه همانا معبود شما معبودى است واحد، پس در هواداريش استقامت كنيد و از او طلب مغفرت نمائيد و واى بر مشركين كه زكات نمى‏دهند و به زندگى آخرت كفر مى‏ورزند، محققا كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند، پاداش مستمر قطع ناشدنى خواهند داشت." سوره فصلت، آيه 8".
22.  بگو بيائيد تا برايتان بخوانم آنچه را كه پروردگار شما بر شما حرام كرده و آن اينست كه هيچ چيزى را براى او شريك نگيريد و به پدر و مادر احسان كنيد و فرزندان خود را از ترس فقر مكشيد كه رزق خود شما و ايشان را ما مى‏دهيم و نزديك اعمال زشت مشويد، چه علنى آن و چه پنهانيش، و هيچ كسى را كه خدا خونش را حرام كرده به قتل مرسانيد، مگر آنكه كشتنش حق باشد، اينها امورى است كه پروردگارتان به آن سفارشتان كرده، تا شايد تعقل كنيد و به مال يتيم نزديك مشويد مگر به نحوى كه براى يتيم بهتر و صرفه‏دارتر باشد، آنهم تا زمانى كه به رشد نرسيده، همين كه( به رشد) رسيد مالش را به دست خودش بسپاريد، وكيل و ميزان را تمام بكشيد و به عدالت ترازودارى كنيد، ما هيچ كسى را جز به مقدار طاقتش تكليف نمى‏كنيم و چون سخن مى‏گوئيد، به عدالت بگوئيد هر چند كه به ضرر خويشاوندتان باشد و به عهد خدا وفا كنيد، اينها امورى است كه پروردگارتان به آن سفارشتان كرده، باشد كه متذكر گرديد، و اينكه اين اسلام صراط من است، كه صراطى مستقيم است، پس آن را پيروى كنيد و زنهار، پيروى راههاى ديگر نكنيد كه شما را از راه او متفرق مى‏كند، اينها امورى است كه پروردگارتان به آن سفارشتان كرده باشد كه به تقوا بگرائيد" سوره انعام، آيه 152".

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان؛ سوره نساء ؛ ذیل آيات 2-6