علوم قرآنى در انديشه امير مؤمنان‏ علیه السلام (1)

علوم قرآنى‏

علوم قرآنى به آن دسته از دانشه ايى گفته مى‏شود كه درباره قرآن و پيرامون آن بحث مى‏كند. نزول قرآن، ترتيب، جمع، كتابت، تفسير، تقسيم ها، قرائت و نسخ در قرآن و امثال اينها از جمله موضوعات اين دانش است. در اين دانش ابعاد گوناگون قرآن، قرآن‏شناسى و تبيين آن، كاويده مى‏شود.
يكى از شرايط كسانى كه در صدد بهره‏بردارى از آيات الهى و تفسير قرآن هستند، دانستن دانش علوم قرآنى است. در واقع، اين علم پيش نياز تفسير قرآن است. امام على (علیه السلام)  بر اساس تصريح دانشوران علوم قرآنى، در اين دانش پيشگام، بلكه يگانه دوران خود بوده است.

سيّد حسن صدر در تأسيس الشيعة مى‏نويسد: «اما ساير انواع علوم قرآنى؛ اولين كسى كه آن را به انواعى تقسيم كرد، على، امير مؤمنان(علیه السلام) بود. او شصت نوع علوم قرآنى را املا كرد و براى هريك، نمونه‏اى مخصوص آورد». «1»
در منابع و جوامع حديثى و تفسيرى، مباحث فراوانى از علوم قرآنى نقل شده است كه امام (ع) يا آنها را بنياد گذاشته و يا درباره آنها اظهار نظر كرده است. در اين نوشته، با رعايت اختصار و به صورت گذرا، تنها به بخشهايى از آنها پرداخته شده است.

اقسام آيات‏

قرآن‏پژوهان با توجه به محتواى آيات و يا ظاهر آنها، آيات قرآن را از جهات گوناگونى، طبقه‏بندى و يا تقسيم كرده‏اند. گواينكه تقسيم‏بندى آيات قرآن ريشه در دوران نزول دارد. در كلمات امير مؤمنان نيز، اين تقسيم‏بنديها به چشم مى‏خورد. ايشان، قرآن را در بردارنده آياتى معرفى مى‏كند كه، مبيّن حلال و حرام و مباح و فرائض و فضايلند. كه پيامهاى عبرت‏آموزى دارد. داراى ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، عام و خاص، مرسل و محدود و مجمل و مبيّن است.
كتاب ربّكم فيكم مبيّنا حلاله و حرامه، و فرائضه و فضائله، و ناسخه و منسوخه، و رخصه و عزائمه، و خاصّه و عامّه، و عبره و امثاله، و مرسله و محدوده و محكمه و متشابهه، مفسّرا مجمله و مبيّنا غوامضه بين مأخوذ ميثاق علمه، و موسّع على العباد فى جهله «2»؛ كتاب پروردگارتان در دسترس شماست. در آن حلال و حرام، و واجبات و فضيلتها را شرح داده است و در آن، ناسخ و منسوخ، مباح و واجب، و خاص و عام، عبرتها و مثلها، مطلق و مقيد، محكم و متشابه، وجود دارد و مجمل آن را تفسير كرده و مشكلهاى آن را واضح ساخته است. حكمى كه مردم بدانند و انجام دادنى است و آنچه ندانند و واگذارند، در آن آمده است.
بر اساس روايتى، امام (ع)، راويان مورد اعتماد و ثقه را توصيف مى‏كند و درباره آنها مى‏گويد:
عرف الخاص و العام، و المحكم و المتشابه، فوضع كلّ شى‏ء موضعه «3»؛ راوى مورد اعتماد، موقعيت خاص و عام و محكم و متشابه [قرآن‏] را شناخته و هريك را در جاى خود قرار داده است.
و نيز در كلام ديگرى آيات قرآن را اين گونه تقسيم كرده است:
انّ اللّه تبارك و تعالى انزل القرآن على سبعة اقسام: كلّ قسم منها كاف شاف و هي: امر و زجر و ترغيب و ترهيب و جدل و مثل و قصص «4»؛ خداوند، قرآن را بر هفت حرف نازل كرد. هر كدام از آنها شافى و كفايت‏كننده‏اند: امر، نهى، تشويق، تحذير، جدل، مثل و قصّه.
اصبغ بن نباته، تقسيم محتوايى ديگرى از امام على شنيده و آن را چنين بازگو كرده است:
نزل القرآن اثلاثا، ثلث فينا و فى عدوّنا و ثلث سنن و امثال و ثلث فرائض و احكام «5»؛ قرآن سه‏پاره نازل شد. يك سوم قرآن درباره ما و دشمنانمان است و يك سوم آن درباره سنتها و امثال است و يك سوم ديگر، فريضه‏ها و احكام مى‏باشد.
در كلام ديگرى، امام على (ع) قرآن را حاوى آيات ناسخ و منسوخ مى‏داند كه در تفسير قرآن بايد به آنها توجه شود.
انّ عليّا مرّ على قاض، فقال: هل تعرف النّاسخ من المنسوخ. فقال: لا! فقال:
هلكت و اهلكت. «6»؛ على (ع) بر قاضيى گذر كرد و از قاضى پرسيد: آيا آيات ناسخ قرآن را از منسوخ آن بازمى‏شناسى؟ قاضى جواب داد: خير. امام به او گفت: خود را هلاك كردى و ديگران را نيز به هلاكت افكندى.
امام در اين كلام نشناختن آيات ناسخ از منسوخ را براى مفسر و قاضى موجب هلاكت مى‏شمارد. شايد از همين رو باشد كه گفته است: «كسى جز پيامبر خدا و اوصياى او، به كنه حقيقت كلام خدا و تأويل آن راه نمى‏برد». «7»
امام در يك گزارش گونه ديگرى، آيات قرآن را از جهت محتوا به چند گروه تقسيم كرده و درباره آنها مى‏فرمايد:
قرآن، حاوى احتجاج بر ضد ملحدان و زنديقها و دهرى مسلكان و ثنويه و قدريه و جبرى مسلكان و بت‏پرستان و آتش‏پرستان است و نيز داراى احتجاجاتى عليه مسيحيان درباره مسيح(علیه السلام) و نيز بر ضد يهود مى‏باشد. بر ضد كسانى كه مى‏پندارند ايمان كم و زياد نمى‏شود و كفر نقصان و زيادت پيدا نمى‏كند، رهنمود دارد. دلائلى، بر ضد كسانى كه پندارشان اين است كه ثواب و عقابى، پيش و پس از قيامت، وجود ندارد، مى‏آورد؛ و براى منكران معراج و عليه قائلان به رؤيت خداوند نيز برهان اقامه مى‏كند. بر ضد منكران ايمان و كفر، و شرك و ستم و گمراهى دليل دارد. باور كسانى را كه خدا را توصيف مى‏كنند و او را محدود مى‏سازند، مردود مى‏شمارد. عليه منكران رجعت و كسانى كه تأويل درست آن را نمى‏دانند، بيّنه دارد.
در قرآن، سخنانى بر ضد كسانى وجود دارد كه منكر علم ازلى خداوند به اشيا هستند و تفاوت ميان اراده و قدرت و مشيت را نمى‏دانند.
اخبار خروج قائم و نيز احكام و شرايع و سبب بقاى عالم و معيشت خلق و وجوه آنها و اخبار پيامبران و شرايع آنان و هلاكت امّتها و غزوات پيامبر اكرم (ص) و فضايل اوصيا در قرآن آمده است. «8»

اسلوب قرآن‏

در ميان قرآن‏پژوهان، كسانى بر اين باورند كه قرآن داراى زبان خاصى است. بنابراين، فهم آن اختصاص به افراد خاصى دارد. در برابر، كسان‏
ديگرى هستند كه قرآن را داراى روش و اسلوبى مى‏دانند كه توده‏هاى عرب دوران نزول، بى‏هيچ پيش زمينه و مهارتى آن را درك مى‏كرده‏اند.
هريك از صاحبان اين دو ديدگاه، براى ادعاى خود دلايلى دارند كه در اين مختصر جاى طرح تفصيلى آنها نيست. همين مقدار مى‏توان گفت كه قرآن، داراى سبك و اسلوب ويژه‏اى است. شواهد فراوان تاريخى دوران نزول قرآن، نشان مى‏دهد كه توده‏هاى امّى عرب به خوبى آن را مى‏فهميده‏اند و در موارد اندكى هم به تفسير نياز داشته‏اند و به پيامبر و يا صحابه صاحب آوازه در تفسير قرآن، مراجعه و از آنها مى‏پرسيدند. اين واقعيت مى‏گويد قرآن، در عين اينكه زبانى عرفى دارد، از ويژگى خاصى هم برخوردار است، و در عين حال، برخى از آيات آن براى همانها هم به خوبى روشن نبوده و نياز به پرسش داشته‏اند.

به علاوه، همان آياتى كه به ظاهر معناى روشنى داشته، معانى غير قابل فهم براى آنان نيز داشته است كه با مراجعه به اهل تفسير روشن شده است. و همه معارف قرآن همان چيزهايى نبوده كه توده‏هاى عرب آنها را مى‏فهميده‏اند. در آيات و عبارات قرآن، مقدم و مؤخر وجود دارد، يعنى در عبارتها بنا به دلايلى كلمه‏اى مقدم بر كلمه‏اى ديگر شده است تا در بيان آنچه كه در صدد آن بوده موفق‏تر عمل شود و نيز پاره‏اى عبارتها كه در آنها تأخير صورت گرفته است. برخى از فرازها از پيش قطع شده و در عين حال به سابق عطف گرديده و برخى ديگر از پيش‏تر خود قطع شده، اما عطفى هم صورت نگرفته است. حرفى جاى حرف ديگر آمده است.
برخى از كلمات خاص است و برخى داراى لفظ عام بوده و احتمال عموميت دارد. برخى كلمات به ظاهر مفردند و معناى جمع دارند. برخى لفظ جمع، اما معناى مفرد دارند. برخى از جملات، خبرى‏اند و از قومى حكايت دارند. برخى به همان حالت خود باقى مانده‏اند، اما معناى اصلى آنها تحريف گرديده است. برخى معنايى برخلاف تنزيل دارد و برخى از آيات تأويلشان در تنزيلشان است. پاره‏اى ديگر تأويلشان پيش از تنزيل است و برخى تأويلشان پس از تنزيل.
آياتى در قرآن در سوره‏اى قرار دارند، اما تمامت معنايشان در سوره ديگرى است. پاره‏اى از آيات نصفشان منسوخ و نصف ديگر غير منسوخ است. آياتى وجود دارد كه الفاظ گونه‏گونى دارند، اما داراى معنايى واحدند. آياتى در قرآن هست كه داراى الفاظ مشابه، اما معنايى متفاوت دارند.
برخى از آيات، بيان‏گر حليت و اباحه چيزى هستند و برخى نهى دارند و آن‏گاه جوازى پس از آن آمده است؛ چرا كه خداوند دوست دارد همان‏طوركه براى محرماتش مؤاخذه مى‏نمايد، براى مباحها و جوازها نيز سؤال و جواب كند.
پاره‏اى از آيات، ظاهرى بر خلاف باطنشان دارند. هنگام تقيه به ظاهر آنها عمل مى‏شود و به باطنشان عمل نمى‏شود. برخى از آيات داراى مخاطبانى خاصند، اما روى سخنشان در واقع غير از مخاطبان ظاهرى‏اند. «9»
اين حديث، اگر چه در منابع روايى اصيل با اين توضيح و تفصيل‏ نيامده و مجلسى آن را از تفسير نعمانى نقل كرده است، ولى اولا فرازهايى از آن در كلمات ديگرى از امير مؤمنان آمده است كه در اين دفتر، مورد استفاده قرار گرفته و ثانيا سخنان بى‏اساس و ناسنجيده‏اى نيست، بلكه آميخته با حقيقت و حكمت است. به هر حال، از اين كلمات استفاده مى‏شود كه قرآن، در ساختار خود، اسلوبى خاص دارد و بايد در تفسير آن، مورد توجه قرار بگيرد و نمى‏توان آن سبك و اسلوب را در تبيين آيات ناديده گرفت.

زبان قرآن‏

طرح اسلوب ويژه داشتن قرآن، ممكن است اين سؤال را پديد آورد كه آيا امام على (ع) براى قرآن زبانى خاص قائل بوده است يا آن را كتابى عرفى مى‏دانسته كه هيچ زبان ويژه‏اى ندارد؟ پاسخ مثبت و منفى براى اين پرسش، روش تفسير و در نتيجه آثار تفسيرى متفاوتى را در پى خواهد داشت. در صورتى كه براى قرآن زبان ويژه قائل شويم، بى‏شك نحوه برخورد با آن با عرفى دانستن آن، متفاوت خواهد بود. به عبارتى، اگر زبان قرآن را زبان خاصى بدانيم قطعا اين ويژگى در تفسير آن نقشى تعيين‏كننده خواهد داشت و مفسّر ناچار است براى فهم درست آن، راز و رمز و كليد آن زبان را به دست آورد.

سخن صريح و بى‏پرده‏اى از امام على (ع) درباره زبان خاص داشتن و يا نداشتن قرآن نقل نشده است. در عين حال، كلماتى از ايشان نقل شده و يا منسوب به آن حضرت است كه نشان مى‏دهد كه زبان قرآن، عرفى و بر اساس فرهنگ و ادبيات دوران نزول است و از سوى ديگر، برخى از سخنان آن حضرت، قرآن را داراى زبان خاص معرفى مى‏كنند. كلماتى از امام (ع) نقل شده است كه براى فهم و يا تفهيم مراد آيه و يا آياتى از قرآن، به‏ كلام و ادبيات عرب استشهاد كرده است. «10» استناد به كلام عرب و توجه دادن خواننده و يا پرسشگر به كاربرد عرفى كلمات و عبارتها در زبان عرب، مى‏تواند اين واقعيت را بنماياند كه آن حضرت، براى قرآن، زبانى عرفى قائل است؛ ساختارى برگرفته از دوران نزول و نيز، ملاك فهم و معناى آن. از سوى ديگر، از آن حضرت كلماتى نقل شده كه بازگوكننده واقعيت ديگرى است و آن، اين است كه بسنده كردن به ظاهر كلمات، گاهى گمراه‏كننده است و جوينده را از رسيدن به معناى درست و حقيقت بازمى‏دارد.
سؤال كننده‏اى از امام مى‏پرسد: در آيه‏اى از قرآن آمده است: وَ جاءَ رَبُّكَ ... «11» و آيه ديگر، هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ ... «12» و در جايى أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ «13» و در جاى ديگر، يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ «14». اينها چگونه قابل جمعند؟ اين سؤالها نشان مى‏دهد كه در ذهن سؤال‏كننده يك ابهام وجود داشته است كه خدا خود مى‏آيد، ولى چگونه؟ آيات او مى‏آيند؟ آيا خدا در روز معينى جابه‏جا مى‏شود و آيا چنين امرى امكان دارد؟ امام در جواب سائل مى‏گويد:
و قد اعلمتك ربّ شى‏ء من كتاب اللّه تأويله غير تنزيله و لا يشبه بكلام البشر «15»؛ آگاهت كنم كه، اى بسا چيزى از كلام خدا، تأويلى غير از تنزيلش دارد و شبيه به كلام بشر نيست.

آنگاه امام براى اين نظر خود، نمونه ذكر مى‏كند. وى مى‏گويد «ابراهيم (علیه السلام) گفته است: وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّي سَيَهْدِينِ «16» و واژه «ذاهب» را توجه به خدا با عبادت و جدّ و جهد، و تقرّب به خدا، تفسير كرده و گفته‏ است: «اين، تأويلى غير از تنزيل دارد.» نيز، در قرآن آمده است: وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ «17» و در آيه ديگر وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ ... «18». واژه «انزل» را در اين آيات، آفريدن معنا كرده است. امام (ع) پس از تفسير چند آيه براى سؤال‏كننده، به وى مى‏گويد:
فاكتف بما وصفت لك من ذلك ممّا جال فى صدرك ممّا وصف اللّه عز و جلّ فى كتابه و لا تجعل كلامه ككلام البشر «19»؛ درباره آنچه كه در دلت در زمينه توصيفهاى خداوند درباره كتابش مى‏جوشد، به آنچه كه از آن برايت تعريف كردم، بسنده كن و كلام خدا را همانند كلام انسان قرار مده.
از اين كلام و آن نمونه‏اى كه امام استشهاد كرده، استفاده مى‏شود كه اسلوب ويژه قرآن كريم، از آن كتابى منحصر به خود، پديد آورده كه در عين قابل فهم بودن بخش اعظم آن براى خوانندگان، بخشهايى از آن نيز، با فهم عرفى سازگار نيست و زبان خاص خود را دارد. اين بخش، شايد همان باشد كه در قرآن از آن به متشابهات تعبير شده است. «20» بديهى است كه تفسير چنين متنى به علم ويژه‏اى نياز دارد تا بتوان با برخوردارى از آن، و با رعايت شرايط و اسلوب آن را تفسير و تبيين كرد.

تفسير

دانش تفسير نگارى براى قرآن، از همان دوران نزول مورد توجه قرار گرفت و كسانى هم‏زمان با نزول آيات، در آن تبحر پيدا كردند. اين دانش از چنان جايگاهى برخوردار شد كه صاحب نظران در آن، شأن اجتماعى پيدا كردند و فضيلتى يافتند. قرطبى در همين رابطه، نقل كرده كه امير مؤمنان از جابر بن عبد الله به خاطر تفسيردانى‏اش تجليل كرده است. وى مى‏نويسد:
علىّ بن ابى طالب از دانش جابر بن عبد الله ياد كرد. شخصى به او گفت: تو از علم جابر سخن مى‏گويى در حالى كه تو خود فردى عالم هستى [و مقامى بالاتر دارى‏]. على جواب داد: [اين به خاطر آن است‏] كه او تفسير اين آيه را مى‏داند. إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ «21» «22»

تفسير به رأى‏

تفسير به رأى را، تحميل آرا و نظريات بر قرآن، بدون داشتن دليل و رعايت اصول و شرايط تفسير، دانسته‏اند. اگر كسى هنگام شرح يك متن، ملاكهاى عرفى آن را، رعايت نكند و آنها را در فهم متن دخالت ندهد و به دلخواه به تفسير متن اقدام نمايد، گفته مى‏شود تفسير به رأى كرده است. تفسير به رأى، به ويژه درباره قرآن كه كتاب هدايت و رقم‏زننده سرنوشت انسان است، عمل نكوهيده و نادرستى است. رعايت نكردن اصول تفسير، براى تبيين آيات قرآن، با توجه به اينكه تفسير، تلاشى براى دستيابى به مراد خداست، نتيجه‏اى جز افترا بر خدا و تحريف كلام او در بر ندارد و چنين عملى، موجب گمراهى بندگان خداست.
بر اساس گزارش مستندى، امام على (ع) از پيامبر خدا نقل كرده كه بايد تفسير قرآن را، مستقيم و يا غير مستقيم، از اهل بيت (ع) گرفت تا به شرف بزرگى دست يافت.
قال رسول اللّه (ص) أ تدرون من المتمسك الّذى ينال هذا الشّرف العظيم‏ هو الّذى اخذ القرآن و تأويله عنّا؛ پيامبر خدا گفت: آيا مى‏دانيد كه كدام متمسكى است كه به اين شرف بزرگ نايل مى‏آيد؟ كسى كه قرآن را و تأويل آن را از ما فرا بگيرد.
آنگاه به مناسبت از تفسير به رأى سخن به ميان آورده و گفته است:
فامّا من قال في القرآن برأيه، فان اتفق له مصادفة صواب، فقد جهل في اخذه عن غير اهله، و كان كمن سلك طريقا مسبعا من غير حفّاظ يحفظونه. فان اتفقت له السلامة، فهو لا يعدم من العقلاء و الفضلاء الذمّ و التوبيخ ... و ان اخطأ القائل في القرآن برأيه، فقد تبوَّأ مقعده من النار، و كان مثله كمثل من ركب بحرا هائجا بلا ملّاح، و لا سفينة صحيحة لا يسمع بهلاكه احد الّا قال: هو اهل لما لحقه و مستحق لما اصابه «23»؛ هركس در قرآن با رأى خود نظر دهد، اگر با صواب و واقع هم مواجه شود، در اينكه او را از اهلش بگيرد، نادانى كرده است. او مانند كسى است كه راهش را از ميان دشتى انتخاب كرده كه درندگان در آن لانه كرده‏اند، بى‏آنكه حفاظ و نگهبان داشته باشد، و اگر هم با امنيت و سلامتى راه به جايى ببرد، خردمندان او را سرزنش مى‏كنند ... و اگر در فهم قرآن خطا كند، جاى خود را در آتش آماده كرده است. و چنين فردى، همانند كسى است كه بدون كشتى سالم و كشتيبان، در دريايى متلاطم دريانوردى كند. هر كسى خبر هلاكت چنين شخصى را بشنود، مى‏گويد سزاوار او بود كه نابود شود، و اگر در فهمش خطا كرده باشد، جايگاهش در آتش است.
در كلام ديگرى، امام (ع) به صراحت از تفسير به رأى پرهيز مى‏دهد و سفارش مى‏كند كه تفسير قرآن را از عالمان به آن، برگيريد. امام در سخن خود دليل لزوم آموختن تفسير را از عالمان به آن، تفاوت كلام خدا با كلام بشر مى‏داند.
فانّه ربّ تنزيل يشبه بكلام البشر و هو كلام اللّه و تأويله لا يشبه بكلام البشر «24»؛ همانا چه بسا تنزيلى كه شبيه كلام بشر است، در حالى كه كلام خداست و تأويل آن شبيه به كلام بشر نيست.
امام، در كلام ديگرى گروهى از مردم را نكوهش مى‏كند كه قرآن را به رأى خود تفسير كرده‏اند. «قد حمل الكتاب على آرائه، و عطف الحقّ على اهوائه» «25» و در همين رابطه با اشاره به دوران امام زمان (ع)، مى‏گويد:
يعطف الهوى على الهدى، اذا عطفوا الهدى على الهوى، و يعطف الرأى على القرآن اذ عطفوا القرآن على الرأى «26»؛ آخرين حجت، هواهاى نفسانى را به هدايت بازمى‏گرداند، زمانى كه هدايت به هواى نفس تبديل شده باشد، و آرا را به قرآن ارجاع مى‏دهد، زمانى كه قرآن را بر اساس خواهشها و آرا تفسير كرده‏اند.
و بدين‏سان، از اين سخن امام على (ع) استفاده مى‏شود كه ايشان، تفسيرى را براى قرآن كه براساس رأى و نظر افراد فاقد شرايط نباشد، ممكن مى‏داند.
امام اين نوع تفسير را كه مبتنى بر نظر اشخاص، بى‏آنكه در چارچوب و قواعد تفسير صورت بگيرد، اظهارى برخاسته از هواى نفس مى‏داند و نه شرح كلام خدا. امام (ع) براساس نقل امام رضا (ع) از پدرانش درباره تفسير به رأى كلام خداوند چنين گفته است: «ما آمن بى من فسّر برأيه كلامى «27»؛
كسى كه كلام مرا براساس نظر خود تفسير كند، مؤمن به من نيست».

تحريف‏

تحريف را جابه‏جايى و تغيير، معنا كرده‏اند. «28» اين اصطلاح را در جايى به كار مى‏برند كه در متن آيات كتابهاى آسمانى تغييرى حاصل شده باشد. در اينكه پس از نزول و در زمان جمع و تدوين آن حذف و اضافه‏اى در آن صورت گرفته است يا خير، از قرنها پيش بر سر آن كشمكش وجود داشته است. امام على (ع)، به عنوان كسى كه خود از بدو نزول قرآن تا دوران عثمان كه مصاحف قرآن را يكسان‏سازى كرده‏اند شاهد همه وقايع مربوط به قرآن بوده و صاحب نظرى بلا منازع در آن زمينه است، آن را مصون از دستبرد و تغيير مى‏داند. او در عين حال، تصريح مى‏كند كه دورانى خواهد آمد كه در آن متاعى كم‏ارزش‏تر از قرآن يافت نمى‏شود؛ در صورتى كه به حق تلاوت شود.
و انّه سيأتى عليكم من بعدى زمان ... و ليس عند اهل ذلك الزّمان سلعة ابور من الكتاب، اذا تلى حقّ تلاوته، و لا أنفق منه اذا حرّف من مواضعه «29»؛ به زودى پس از من زمانى خواهد رسيد ... هيچ كالايى در اين زمان بى‏ارزش‏تر از قرآن نخواهد بود؛ وقتى كه به درستى تلاوت مى‏شود و رايج‏تر از او چيزى نخواهد بود، زمانى كه از معناى خود برگردانده و تحريف شود.
از ظاهر اين كلام امام استفاده مى‏شود كه، منظور آن حضرت از تحريف قرآن، تحريف لفظى نيست، بلكه مراد، تحريف معنايى آن در دورانهاى پس از خود است. از اين كلام امام كه گفته است «زمانى خواهد آمد كه قرآن‏
تحريف مى‏شود» استفاده مى‏شود كه قرآن در زمان آن حضرت، نه تنها تحريف لفظى نشده، بلكه تحريف معنايى نيز به آن راه نيافته است و چنان رخدادى درباره قرآن كه قابل گفتن و اشاره باشد هم، اتفاق نيفتاده بود.

اعراب قرآن‏

اعراب، در لغت به معناى زيبا ساختن و رسا و آشكار كردن معنا، «30» و در اصطلاح، به حركاتى گفته مى‏شود كه در آخر كلمات عرب به هنگام تركيب ظاهر مى‏شود. هنگامى كه اين واژه با قرآن تركيب شود، اصطلاح اعراب القرآن ساخته مى‏شود، مراد از آن شاخه‏اى از علم تفسير است و در عين حال نمى‏تواند از علم نحو خارج باشد. در اين دانش، جايگاه كلمات و نقش هريك از آنها در جمله‏ها مشخص مى‏شود. اين دانش، به خواننده كمك مى‏كند تا با پى بردن به نقش هريك از واژه‏ها در جمله، معناى دقيق آن را به دست آورد.
دانش اعراب القرآن بعدها توسعه پيدا كرده، اما سنگ بناى اولى آن از سوى امام على (ع)، و در دوران خلافت او گذاشته شد. عبد العظيم زرقانى در كتابش آورده است كه على (ع)، پس از خليفه سوم، وقتى زمام امر حكومت را در دست گرفت، مشاهده كرد كه در زبان عرب، واژه‏هاى غير عربى راه يافته است. اين اتفاق او را درباره لغت عرب نگران كرد. به ابو الاسود دوئلى دستور داد تا براى حمايت از قرآن و جلوگيرى از هر گونه رخنه در آن، قواعدى براى لغت عرب وضع نمايد. او براى عملى شدن اين ايده، خطوطى را هم براى ابو الأسود ترسيم كرد و شيوه‏هايى را ارائه داد.
زرقانى آنگاه از اين دستور و ارائه خطوط، نتيجه مى‏گيرد كه مى‏توان‏ امام على را واضع اساس علم النحو قلمداد نمود و علم اعراب قرآن هم تابع آن است. «31»

اسباب نزول‏

سبب نزول، به آن دسته از وقايعى اطلاق مى‏شود كه آيه و يا آيات و يا سوره‏اى از قرآن درباره آنها نازل شده باشد. پاره‏اى را عقيده بر اين است كه دانستن سبب نزول آيات، از شرايط لازم تفسير قرآن است. «32» ازاين‏رو، بسيارى كوشيده‏اند كه اسباب نزول آيات را گردآورى كنند تا در تفسير قرآن از آنها استفاده شود. اين علم، از چنان اهميتى برخوردار بوده كه كسانى را واداشته تا كتابهايى را در اين زمينه تدوين كنند تا مفسران در تفسير قرآن به اسباب نزول آيات توجه جدى نمايند. «33»
اسباب نزول را مى‏توان آن دسته از علوم اوليه‏اى دانست كه مورد توجه قرآن‏پژوهان قرار گرفت و از همان دوران صدر اسلام به آن عنايت ويژه‏اى شد.
امام على (ع)، به عنوان كسى كه همواره در صحنه‏هاى نزول قرآن حاضر بوده، بر اسباب نزول آيات آگاهى كامل داشته و اسباب نزول فراوانى از آن حضرت در منابع حديثى و تفسيرى نقل شده است. براى نمونه، ترمذى «34» (- 279 ق) نقل كرده است كه على از مرد مسلمانى شنيد كه براى پدر و مادر مشرك، خود طلب آمرزش مى‏كرد. به وى اعتراض نمود و آن شخص جواب داد: ابراهيم هم براى پدرش استغفار كرده است. على ماجرا را براى پيامبر (ص) نقل كرد. در پى اين ماجرا، اين آيه نازل شد.
وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ؛ آمرزش خواهى ابراهيم براى پدرش، نبود مگر براى وعده‏اى كه وى به او داده بود. «35»
و همچنين امام درباره آيه 149 آل عمران كه در آن به مؤمنان هشدار داده است كه در صورت پيروى از كافران، آنها شما را از دينتان بر مى‏گردانند، گفته است: اين آيه درباره منافقان نازل شده كه در نبرد احد و هنگام شكست مؤمنان به آنان گفتند: «به سوى برادرانتان بازگرديد و به سوى دينتان رجوع كنيد». «36»

نویسنده: محمد مرادى

پی نوشت:

(1). ترجمان، دكتر عباس، تفسير الصافى، مقدمه.
(2). نهج البلاغه، خطبه 1.
(3). همان، خطبه 210.
(4). بحار الانوار، ج 89، ص 33؛ الصافى، ج 1، ص 59.
(5). كافى، ج 2، ص 627؛ تفسير العياشى، 1، ص 9.
(6). تفسير العياشى، ج 1 ص 12؛ الدّر المنثور، ج 1، ص 259.
(7). بحار الانوار، ج 89، ص 95؛ تفسير العياشى، ج 1، ص 12.
(8). بحار الانوار، ج 90، ص 5.
(9). بحار الانوار، ج 90، ص 4 و 5.
(10). نك: همين دفتر: روشها، تفسير بر اساس معناشناسى.
(11). فجر، آيه 22.
(12). فجر، آيه 22.
(13). انعام، آيه 158.
(14). فجر، آيه 22.
(15). التوحيد، ص 265 تا 267.
(16). صافات، آيه 99.
(17). زمر، آيه 6.
(18). حديد، آيه 25.
(19). مسند الامام على (ع)، ج 2، ص 212؛ الصافى، ج 4، ص 274؛ البرهان، ج 5، ص 853؛ كنز الدقائق، ج 14، ص 273؛ نيز نك: بحار الانوار، ج 93، ص 138.
(20). نك: آل عمران، آيه 7.
(21). قصص، آيه 85.
(22). الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 26.
(23). وسائل الشيعة، ج 18، ص 148؛ بحار الانوار، ج 89، ص 182؛ تفسير المنسوب الى الامام العسكرى (ع)، ص 14 و 15.
(24). التوحيد، ص 265.
(25). نهج البلاغه، خطبه 87.
(26). همان، خطبه 138.
(27). وسائل الشيعة، ج 18، باب 13، ص 137؛ البرهان، ج 1، ص 18؛ التوحيد، ص 68؛ نور الثقلين، ج 1، ص 317 و 318؛ كنز الدقائق، ج 3، ص 46.
(28). القاموس المحيط.
(29). نهج البلاغه، خطبه 147؛ كافى، ج 1، ص 151.
(30). المنجد.
(31). نك: مناهل العرفان، ج 1، ص 23.
(32). الاتقان، ج 2، ص 215.
(33). نك: واحدى، اسباب النزول.
(34). محمد بن عيسى بن سورة بن موسى ترمذى يكى از امامان علم حديث است و در نزد بخارى شاگردى كرده و كتاب جامع و علل از تأليفات اوست.
(35). الاتقان، ج 1، ص 98 ذيل آيه 114 توبه.
(36). مجمع البيان، ج 2، ص 856. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ‏

منابع: 

کتاب «امام على عليه السلام و قرآن؛ پژوهشى در تفسير و روشهاى آن»، ص: 50