مباحثی از تفسیر المیزان

بيان جمله "لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ‏" از نظر فلسفه و برهان و وحى‏ جوابى كه خداى تعالى از شبهات ابليس داده اين است كه:" لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ" 1 تازه خود اين جواب هم جوابى است اجمالى. زيرا در اين جواب متعرض يك يك شبهات نشده و بطور خلاصه فرموده است، برگشت همه اين شبهات اعتراض بر خداى تعالى است، و مخلوق را حق آن نيست كه بر خالق اعتراض كند، خداى تعالى معبودى است كه جز او معبودى نيست، و كسى را نمى‏ رسد كه او را در آنچه مى‏ كند مورد بازخواست قرار دهد.
معناى "اعراف" و مراد از آن در آيه شريفه‏ " وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ" معناى" حجاب" روشن است، و آن ساترى است كه بين دو چيز حائل شود، و" اعراف" به معناى قسمت‏هاى بالاى حجاب و تل‏ هاى شنى و" عرف" به معنى يال اسب و تاج خروس و قسمت بالاى هر چيزى است. معلوم مى‏ شود كه اين كلمه به هر معنا كه استعمال شود، معناى علو و بلندى در آن هست.
معناى اخذ ذريه بنى آدم از ظهور آنان و گواه گرفتن آنان بر خودشان‏ " وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا"(اعراف - 172)
معناى "اسماء حسنى" و چگونگی راه يافتن به آن اولين بارى كه ما چشم بدين جهان مى ‏گشاييم و از مناظر هستى مى‏ بينيم آنچه را كه مى ‏بينيم نخست ادراك ما بر خود ما واقع گشته و قبل از هر چيز خود را مى‏ بينيم، و سپس نزديك‏ترين امور را به خود كه همان روابط ما با عالم خارج و مستدعيات قواى عامله ما در بقاء ما است، درك مى‏ كنيم.
معنى جزا چيست؟ در پاسخ اين سؤال به عنوان مقدمه بايد گفت كه هيچ مجتمعى از مجتمعات بشرى خالى از وظائف اجتماعى ‏اى كه افراد آن موظف به احترام به آن باشند نيست، چون اصولا تشكيل جامعه براى هماهنگ كردن مردم و ايجاد توافق بين اعمال ايشان و نزديك كردن آنان به يكديگر است، براى اين است كه همه با هم مؤتلف و مجتمع شده، و بوسيله آثارى كه در ائتلاف و اجتماع است احتياجات هر يك از افراد به مقدار استحقاق و به نسبت عمل و سعيشان برآورده مى‏ گردد.
هيچ ترديدى نداريم در اينكه حيات انسانى، حياتى است فكرى، نه چون حيوانات غريزى و طبيعى، زندگى بشر سامان نمى‏ گيرد مگر به وسيله ادراك كه ما آن را فكر مى ‏ناميم و از لوازم فكرى بودن زندگى بشر يكى اين است كه هر قدر فكر صحيح‏تر و كامل‏تر باشد قهرا زندگى انسانى استوارتر خواهد بود، پس زندگى استوار حال به هر سنتى كه باشد و در هر طريقى كه افتاده باشد طريقى سابقه ‏دار، يا بى سابقه، ارتباط كامل با فكر استوار دارد و زندگى استوار مبتنى و مشروط به داشتن فكر استوار است، حال هر قدر استوارى فكرى بيشتر باشد استوارى زندگى بيشتر و هر قدر آن كمتر باشد اين نيز كمتر خواهد بود.
خداى تعالى در سوره مائده مى ‏فرمايد:" إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ" 1 و اين كلام خلاصه ايست از معناى رقيت و بندگى، گر چه در قرآن كريم آياتى كه متضمن اين معنا هستند بسيار است،
در اين بحث نظرى اجمالى و كوتاه در تاريخ تفكر اسلامى مى ‏اندازيم تا ببينيم امت اسلام با همه اختلافى كه در طوائف و مذاهب آن هست چه طريقه اى را در تفكر سلوك كردند؛
توجيه عاميانه "نفس" در زمانهاى گذشته تا آنجا كه مى ‏دانيم و تاريخ بشرى نشان مى ‏دهد همواره بر زبان انسان حتى بر زبان انسان اولى در خلال گفتگوهايش كلمه: "من" و "خودم" جارى مى ‏شده و مسلماً با اين كلمه حكايت از حقيقتى از حقايق خارجى اين عالم مى ‏كرده اند، و يقينا مى ‏فهميده اند كه چه مى ‏گويند، و از اين كلمه چه حقيقتى را مى‏ خواهند؛
اين گوشه از داستان فرزندان آدم كه خداى تعالى كلاغى را فرستاد تا با كندوكاو كردن زمين به قاتل تعليم دهد چگونه جسد برادر را در زمين پنهان كند، و او بعد از مشاهده كار كلاغ گفت:" يا وَيْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ" يك آيه از قرآن است كه در نوع خود نظيرى در قرآن ندارد.